س
صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم ازالفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را شصت = 60 گیرند.
«س » از حروف اسلیّه و مهموسه و مصمته و شمسیه است و مخرج آن میان مخرج صادو زاء باشد و از حروف مائیه است . (برهان در کلمه هفت حرف آبی ) و هم از حروف مکسور. در خطمتبع: در سین باید که دندانه های باریکتر بود و همه مساوی یکدیگر در مقدار و نقش و خط و انعطاف . گفته اندکه او شکلی است مرکب از شش خط منتصب و مقوس منتصب ودایره ای . (نفائس الفنون ص 13). شعرا دندان معشوق را بدندانه های «س » تشبیه کنند:
آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین
چون بر درم خرد زده سین سماعیل .
این حرف رمز است از سطر و نیز از قدس سره . و در علم تجوید علامت خاصه است سکت را. در کتب حدیث رمز است از نسائی و صحیح نسائی . و در علم نجوم و احکام و نیز در معماها رمز است از شمس . و نیز در علم هیات علامت تسدیس است . در عربی زاید آید. چون اَسطاع بمعنی اطاع . و در آخر کلمه های یونانی مانند جالینوس و دسیقوریدوس و غیره بمنزله تنوین در آخر کلمه های عربی است . رجوع به ص 87 ج 1 عیون الانباء ابن ابی اصیبعه شود. در فارسی مصادر مصدّر بسین غالباً با همزه مکسوره نیز آمده است : سپردن ، اسپردن . ستدن ، استدن . ستهیدن ، استهیدن .سرشتن ، اسرشتن . سگالیدن ، اسگالیدن . و در صورتیکه حرف پس از سین مضموم باشد غالباً با همزه مضمومه آید:ستودن ، استودن . سپوختن ، اسپوختن .
ابدالها:
- گاهی به «ت » بدل شود. و گاهی بدل آن آید. مانند:
تفسیدن = تفتیدن .
تفسیده = تفتیده .
سیب = تیب . (برهان ).
سیز = تیز (ضدّ کند). (برهان ) (آنندراج ).
حرف «س » در تعریب نیز گاهی بدل به «ت » شود:
قربوس = قربوت
در زبان عربی نیز گاهی بدل به «ت » شود:
طور سیناء = طور تیناء
استخذ =اتّخذ
طست = طس ّ
اکیات = اکیاس
جنس = جنت
- گاه به «ج » بدل شود:
ریواس = ریواج و دیباج .
بوس = بوج:
ای فلک بوج داده بر کف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج .
سوزنی .
سائرات
ج ِ سائره . رجوع به سائره شود.
سیّارات . ستارگان گردنده:
بنگر بسائرات فلک راکه بر فلک
ایشان ز حضرت ملک العرش لشکرند.
ناصرخسرو.
سائلین
ج ِ سائل ، در حالت نصبی و جری . رجوع به سائل شود.
سائینی
نام یکی از پنج کشوری که در اوستا (فروردین یشت ، بندهای 143 - 144) نام برده شده است . چهار کشور دیگر: ایران ، توران ،سلم ، داهی است . تعیین محل و تحدید حدود کشورهای مزبور آسان نیست . (مزدیسنا تالیف دکتر معین چ 1 ص 332).
سآمت
بستوه آمدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). معلوم شدن . (غیاث ) (منتهی الارب ): اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده . (جهانگشای جوینی ).
سائره
تانیث سائر.
-
هفت سائره ; هفت سیّاره:
گفتم ز هفت دائره این هفت و هشت میل
گفتا ز هفت سائره این هفت و هشت اثر.
ناصرخسرو (دیوان ص 189).
سائم
چرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سَوائِم .
حیوانی که از علف بیابان می چرد در بیشتر سال . (تعریفات جرجانی ). در اصطلاح فقها این لفظ اطلاق شود بر چارپایان که بچرا روند بر حسب عادت . مانند: شتر، گاو، گوسپند و اسب . عرب گوید: سامت الماشیة; ای رعت فهی سائمة. پس درباره خر و استر این لفظ را نتوان اطلاق کرد. زیرا چرنده نیستند بر حسب عادت و در شرع چریدن را دربیشتر از مدت سال معتبر دانسته اند و لذا فسرت بالمکتفیة بالرعی فی اکثر الحول . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ساب
نام پسر ادریس نبی بوده و خود مردی دانا و حکیم . عقیده بعضی این است که نخستین پیغمبر آدم صفی و آخرین ساب بن ادریس است .وی و پیروان وی بپرستش کواکب خاصه آفتاب و ماه پرداختند و این طایفه را صابئین خوانند. و صاب معرب است .و یوز اسپ حکیم بعد از وی بعهد تهمورس این آئین را رواج داد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام پسر ادریس را ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 215) «طاط» و شهرزوری در نزهة الارواح «طاطه » و قفطی در تاریخ الحکماء «صاب » ضبط کرده اند، و درمجمل التواریخ در فهرست اسماء و القاب رسل (ص 426) نام سا نبی اللّه بدون تصریح به اینکه پسر ادریس باشد آمده است . رجوع به ساء، صاب و طاط در این لغت نامه شود.
سا
ادات تشبیه است در آخر کلمات . مخفف آسا: شبه ، نظیر، مانند، مثل ، چون ، گون ، گونه ، آسا، وار، شبیه ، شکل ، صفت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ):
در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا.
فرالاوی .
سائرین
ج ِ سائر، در حالت نصبی و جری . رجوع به سائر شود.
سامن رای
یکی از اسامی ششگانه سامرّا است . مولف منتهی الارب آرد: ساءَ من رای ، و این بدان جهت است که هر گاه معتصم در بنای آن شروع کرد گران شد بنای آن بر لشکر وی . و هر گاه با لشکر آنجا رفت همه لشکر از دیدن آن مسرور شدند. پس این اسم (سرّ من رای ) بدان لازم شد. رجوع به سامرا شود.
ساباتیه
آرماند ، دانشمند و طبیب فرانسوی بسال 1834 م . در شهر گانژ از ایالت هرو متولد شد و بسال 1910 در مون پلیه درگذشت ، تالیفات متعددی در طب از او بیادگار مانده است .
ساآ
امانوئل . شاعر و حکیم الهی پرتغالی است که بسال 1530 م . در ویلا دوکوند متولد شد و بسال 1596 م .در شهر میلان درگذشت . ساآ از سال 1557 م . سمت استادی کولژرومن را داشته است .
سائس
سیاست دان . سیاست مدار. مرد سیاست . سیاست کننده . (غیاث ). راه برنده مردمان . ج ، سائسین: پادشاهی عادل و والئی سایس .(سندبادنامه ص 46).
ادب آموزنده . (شرح قاموس ). متولی امر. مدیر. (اقرب الموارد): لابد سائسی باید و قاهری لازم آید، آن سائس و قاهر را ملک خوانند. (چهارمقاله چ معین ص 18).
سر خسروان افسر آل سلجوق
که سائس تر از آل ساسان نماید.
خاقانی .
سائمه
تانیث سائم . رجوع به سائم شود.
و مراد بسائمه آن است که درگیاه زاری که همه مسلمانان در آن یکسان بوند چریده باشند چه اگر ایشان را از خاصه مال خود علف داده باشند زکوة در آن واجب نبود هر چند که به نصاب رسند. (تاریخ قم ص 17). رمه گوسفند. (دهّار).
سابادل
شهری است در اسپانیا که در منطقه کاتالوئی (کتلونیه ) و در ایالت بارسلون (برشلونه ) و در 18 هزارگزی شمال غربی شهر بارسلون (برشلونه ) و در کنار راه آهن آن شهر به ساراگوس (سرقسطه ) واقع شده است . کارخانه های نساجی و چرم سازی و کاغذسازی و نوشابه سازی دارد و بعلت کثرت صنایع به «منچستر کاتالونی » معروف است .
ساآتز
قصبه ای است و مرکز بخشی در75 هزارگزی شمال غربی پراگ در کنار رودخانه اکری .
سائس پنجم رواق
کنایه از کوکب مریخ چه او در فلک پنجم است . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ):
ای سئیس مرکبانت سائس پنجم رواق
وی غلام آستانت خسرو زرین مجن .
سلمان ساوجی (از شرفنامه منیری ).
سائوپولو
شهری در برزیل و مرکز ایالتی به همین نام است که در ساحل تاماندواچی شعبه رود تیت واقع شده است . تجارت قهوه این شهر اهمیت دارد و پارچه های پنبه ای و سیگارسازی و آبجوسازی و عرقکشی آن قابل ذکر است . سائوپولو که در اطراف یک کالج یسوعیین است بسال 1552 م . بنا شده و در سالهای اواخر قرن نوزدهم به علت کشت و تجارت قهوه بسرعت توسعه یافته است .
سابارماتی
رودخانه ای است در هند در ناحیه راجپوتانه و گجرات که به بحر عمان میریزد. این رودخانه از فلات مِوار سرچشمه میگیرد و بسوی جنوب غربی جریان می یابدو بعد از مشروب ساختن اراضی راجپوتانه و گچرات و احمد آباد بخلیج کومبای میریزد. مجرای این رودخانه 400هزارگز و حداقل آب آن 42 و حداکثر آن 2550 گز مکعب در ثانیه است . آب این رودخانه قریب بمصب آن بعرض 12 هزارگز بصورت خلیجی درمی آید. حوالی مصب آن باتلاقی است و بعلت تنگ بودن مصب ، امکان کشتیرانی در آن نیست .