دائر
گِردگَرد. گردنده . گردان . گردش کننده . (آنندراج ).
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانه ستاره را نامند که در میان مرکز ستاره و دائره افق قرار دارد و عبدالعلی بیرجندی در هیئت فارسی گفته است : و از مدار یومی کوکب آنچه میان مرکز کواکب و افق واقع شود آن را دائر گویند - انتهی . و آن بر دو قسم است : دائر شبانه و دائر روزانه و هر یک نیز بر دو بخش است : دائر گذشته و دائر باقی که دایر آینده نیز گویند. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تفصیل آن شود.مقابل بایر: زمینی دائر; زیر کشت که در آن کشت شود.مقابل زمین بایر، ناکشته . و نیز رجوع به دایر شود.
دائره زدن
حلقه بستن:
بگرد هری حلقه بست آن سپاه
چو هاله که زد دائره گرد ماه .
هاتفی (از آنندراج ).
داءالاسد
جذام . (غیاث ) (آنندراج ) (ذخیره خوارزمشاهی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء اسد عبارت از جذام است . و وجه تسمیه آن است که شخص مبتلا به این بیماری چهره اش بچهره شیر (درنده معروف ) مانند شود و یا آنکه این مرض اکثر عارض شیر گردد. و شرح این بیماری در معنی جذام ذکر یافت .
داءالصفرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی داءالصفرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
دائره ساختن
دائره کشیدن .
دایره وار نوشتن نام امراء تا تقدم و تاخری متصور نشود:
هر جا که بنام امرا دائره سازند
زان دائره نام توشمارند نخستین .
معزّی .
داءالبطن
جوع گاوی . داءالذئب .
فتنه عمیاء. درد شکم . شکم درد.
دائرةالبروج
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دائرةالبروج در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
دائره سمامة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دائره سمامة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
داءالظبی
عدم بیماری . نشاط، صحت : به داءُ ظبی ; ای لیس به داء کما لا داء بالظبی ، او را دردی نیست چنانکه آهو را نباشد. نظیر: تعبیر پشه لگدش کرده است در تداول فارسی زبانان .
دائرةالبنیقتین
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دائرةالبنیقتین در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
دائره سمت
دائره ای عظیمة از فلک که بر دو قطب افق و دو قطب منطقه بگذرد. صاحب کشاف اصطلاح الفنون آرد: دائرة سمت ، هی عظیمة تمر بقطبی الافقو بقطبی المنطقة. و تسمی ایضاً بدائرة وسط سماالرویة و بدائرة وسط سماءالطالع و بدائرة عرض اقلیم الرویة و بدائرة انحراف منطقه البروج من الافق. و تطلق دائرةالسمت ایضاً علی الدائرة السمتیة هی دائرةالارتفاع .
داءالثعلب
داء ثعلب . نوعی از بیماری که موی بریزاند. علتی که موی بریزاند و در عرف به آن خوره گویند. (غیاث ). علتی که موی فروریزد از مردم . (مهذب الاسماء). موخوره . خوره . سعفة. (منتهی الارب ). داءالحیة. گر. گری . صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: و سبب داءالثعلب آن است که ماده سیاه اندر پوست و در مسام که موی از وی برآید گرد آمده باشد و بیخ موی و غذای او از آن ماده تباه گردد و از بهر آن داءالثعلب گویند که روباه را بسیار افتد و مردم را بر سر و ابروی و موی و روی افتد، چون درم درم یا بزرگتر - انتهی . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داءالثعلب ، علامه گفته است که این بیماری سبب ریزش مویهای سر آدمی شود بجهت مواد صفراویه یامرة سوداء که با صفراء آمیخته شده باشد و همان سبب و علت تباهی مو و ریزش آن گردد. - انتهی:
ریشش ز داء ثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی نه از شکار.
سوزنی .
داءالفیل
علتی که ساق برآماسد و سخت شود. بیماری باشد که همه ساقبیاماسد و بزرگ و سطبر شود و گاه باشد که در جای دیگر تن پیدا آید. بیماری که ساق از آن بیاماسد و سخت شود. (دستور اللغه ادیب نطنزی ). پاغره . پاغر. پیل پا. کُلن . مرضی که ساق و قدم بزرگ شود و رنگش مایل بسیاهی و شبیه بپای پیل گردد و سبب آن ماده سوداوی است .(غیاث ). علتی است که پای مردم سطبر شود هم بسبب فراخ شدن رگها و فرود آمدن یا بسببی از سببهای دوالی یابسببی از سببهای نقرس و ماده این علت همچون (کذا وظ: خلط) بلغمی و سودایی بود و بدین سبب است که ماده غذا گردد (کذا) و ساق و قدم جمله سطبر شود چنانکه بپای پیل ماند و داءالفیل بدین سبب گویند و نخست که این علت پدید آید پای سرخ بود پس رنگ بگرداند و تیره شود. (ذخیره خوارزمشاهی ). هو زیادة فی القدم علی نحو ما یعرض فی عروض الدوالی فیغلظ القدم و یکثفه و قدیکون لخلط سوداوی و هوالاکثر و قد یکون لخلط بلغمی غلیظ و قد یعرض فی اسباب عروض الدوالی و من الدم الجیداذا انزل کثیرا و اغتذی الرجل به اغتذاء ما و یکون اولا احمر ثم یسود و سببه شدةالامتلاء و ضعف العضو لکثرةالحرارة و شدة جذبه لشدةالحرارة الهائجة من الحرکة ویعین علیه الاحوال المعینه علی الدوالی (کتاب سوم قانون ابوعلی ص 315). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء فیل نزد اطبا زیادتی است که در پای آدمی و ساق اوآشکار می شود بواسطه کثرت نزول خون سوداوی یا خون غلیظ یا بلغم لزج . و گاه قدم و ساق پا زخم شود و گاهی هم بدون زخم بروز کند. علت تسمیه به این اسم آن است که پای آدمی مانند پای پیل شود و یا آنکه این بیماری اغلب عارض پیلان شود. آقسرائی گوید: فرق بین این بیماری و دوالی هر چند از یک ماده میباشند آن است که در دوالی بماده ردیئه تغذیه نمیکند و آن ماده را نمی پذیرد و استخوان هم جز در عروق آشکار نگردد - انتهی .و نیز رجوع به تذکره ضریر انطاکی جزء 2 ص 94 شود.
دائرةالخرب
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دائرةالخرب در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
داءالثمانین
داءالمشایخ . اُبنه:
زبونی (ذبولی ) که خیزد ز داءالثمانین
تلافیش مشکل بود از پنیرک .
اثیر اخسیکتی .