خ
حرف نهم است از الفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمًّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی است . (برهان قاطع در کلمه هفت حرف خاکی ). و از حروف مائیه است . و یکی از شش حرف حلق است و هم از حروف مکسور و از حروف مستعلیه و استعلاست . (برهان در کلمه هفت حرف استعلاء). و از حروف مصمته است و در کتب حدیث رمز است بخاری صاحب صحیح را.و رمز است از موخر مقابل «م » که رمز است از مقدم وعلامت مریخ است در علم نجوم و احکام و رمز است نسخه را و تصغیر آن در عربی «خییه » [ خ ُ ی َ ی ْ ی َ ] است .
ابدالها:
حرف «خ » در فارسی دری و لهجه های آن ، گاه :
خا
خای . نعت فاعلی از خائیدن . خاینده ، آنکه چیزی را بخاید: شکرخا. انگشت خا. رجوع به خائیدن شود.
(اِ) گوی را گویند که آبهای کثیف چون آب مطبخ و زیرآب حمام بدانجا رود . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). پارگین . (ناظم الاطباء).
خائب
آنکه به مطلوب خود دست نیابد. (منتهی الارب ). مایوس و بی بهره . (غیاث اللغات ). نومید. ناامید. نمید.
خائب و خاسر از اتباع است .
خائباً
در حالت نومیدی در حالت یاس . در حالت دست نیافتن به مطلوب و در این حال با خاسراً آید: خائباً و خاسراً باز گشتند از ترمذ وز راه دز آهنین سوی سمرقند رفتند. (تاریخ بیهقی ص 474). خائباً و خاسراً به بغداد افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). خجل و پشیمان خائباً و خاسراً بازگشت . (ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به خائب شود.
خائذ
سخت : امر خائذ لائذ; کار سخت و دشوار. (منتهی الارب ).
خائر
ضعیف .
نعت است ازخیر، یعنی نیکو و گزیده و صاحب خیر. (منتهی الارب ).
خائص
اندکی از عطا. (منتهی الارب ).
خائض
(از: خوض ). دررونده در آب و جز آن .
دررونده در حدیث و مشتغل بدان . (منتهی الارب ).
خائط
درزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
خائع
... و نائع دو کوه است مقابل یکدیگر. (منتهی الارب ).
خائعان
دو شعبه است (از رودی ) یکی از آن میریزد در غَیقَه دیگر در یَلیَل . (منتهی الارب ).
خائف
(از: خوف ) ترسان و ترسنده . ج ، خُوًّف و خِیًّف و خَوف . یا اخیر اسم جمع است . (منتهی الارب ). ترسیده شده و خوف دارنده . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء): تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه ).
لا تخافوا هست نزل خائفان
هست درخور از برای خائف آن .
مولوی .
خابث
بلایه کربز. (منتهی الارب ). الردی الخداع . (اقرب الموارد).
ناپاک و پلید. بدکار. فرومایه . غدار. (ناظم الاطباء).
خابیة
شهری است که از آنجا تا ایلیا پنج روز راه است و هنگامی که عمربن خطاب بسال شانزدهم هجرت بجانب بیت المقدس میرفت از آنجا گذشت . (حبیب السیر چ 1 تهران جزء 4 از ج 1 ص 161). و رجوع به باب الخابیه شود.
خاتم النحاة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی خاتم النحاة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
خاتم کار
آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کار او خاتم کاری است . رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود.
خائفاًیترقب
ترسان بر نفس خود و انتظاربرنده که کسی از پی او آید: فخرج منها خائفاً یترقب . (قرآن 21/28).
خابیه
شهری است که از آنجا تا ایلیا پنج روز راه است و هنگامی که عمربن خطاب بسال شانزدهم هجرت بجانب بیت المقدس میرفت از آنجا گذشت . (حبیب السیر چ 1 تهران جزء 4 از ج 1 ص 161). و رجوع به باب الخابیه شود.
خاتماندو
کاتماندو. شهری است در شمال هند مرکز حکومت نپال بر بالای ویشنوماتی در کنارشعبه رود گنگ دارای 50 هزار سکنه و ساختمانهای آجری و کوچه های تنگ و پیچاپیچ که خارجیان را در آنجا راه نیست . قصر بزرگ مهاراجه که از نظر معماری دارای ارزش بسیاری است و نمای خارجی آن بسیار زیباست در آن محل واقع است . دارای معابد و بتکده های فراوان میباشد.حکومت نپال بوسیله قوای نظامی انگلیسی نظارت میشود. مولف قاموس الاعلام ترکی آرد: شهری است در شمال هندوستان (نپال ) که در میان جبال هیمالیا و بر ارتفاع 1323 گزی قرار دارد. در 27 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی و 83 درجه و 4 دقیقه طول شرقی واقع است که دورا دور آن را باروئی احاطه کرده است دارای 50000 تن سکنه میباشد و راجه مخصوصی دارد. بتخانه های عظیم و شایان تماشای بسیار دارد. ورود خارجیان به این شهر ممنوع است . دولت انگلستان در این ناحیه قوای نظامی دارد.
خاتم کاری
نشاندن استخوان در چوب با نقش و نگار. خاتم سازی . رجوع به خاتم بندی و خاتم سازی شود: آسوریها در صنایع دیگر مانند صنعت زرگری و خاتم کاری ... ماهر بودند. (ایران باستان ج 1 ص 128).