حائت
بسیار نکوهنده . بسیار ملامت کننده . لَ_وّام . عذّال .
حائر
نعت فاعلی از حیرت . سرگردان . سرگشته . متحیر. حیران . مرد سرگشته که بیرون شدکار نداند.
جای گرد آمدن آب . لاغر. نزار. مغاکی که در آن آب باران گرد آید در دشت و جز آن . جای پست . حَیر. بستان . ج ، حوران ، حیران . چربش گوشت . پیه . چربو. (اِخ ) کربلا، یا موضعی به کربلا در ساحل نهر حسینی ، شعبه فرات که روضه حسین بن علی علیهماالسلام بدانجاست . (ص ) حائرٌ بائرٌ; از اتباع است ; ای هالک ٌ کاسد.
حائر ملهم
در یمامة است ، اعشی گوید:
فرکن مهراس الی مارد
فقاع منفوحة فالحائر.
داودبن متمم بن نویرة درباره یوم ملهم گوید:
و یوم ابی جزء بملهم لم یکن
لیقطع حتی یذهب الذحل نائره
لدی جدول البئرین حتی تفجرت
علیه نحور القوم و احمرّ حائره .
ابواحمد عسکری گوید: یوم حائر; روزی است که اشیم بن ماوی الصعالیک از بزرگان بکربن وائل و پهلوانان ایشان بدست حاجب بن زرارة کشته شد. و درباره آن گفته شده است :
فان تقتلوا منا کریماً فاننا
قتلنا به ماوی الصعالیک اشیما.
و نیز یوم حائر ملهم جنگی است حنیفه و یشکر را. (معجم البلدان ج 3 ص 203).
حائز
نعت فاعلی از حیازت و حوز. جامع: لیکون للمزید من فضل اللّه حائزاً و من الثواب بالقدح المعلی فائزاً. (تاریخ بیهقی ، نامه خلیفه القائم بامراللّه ).
حائش
درختان انبوه . و آن را واحد نیست .
حائص
ناقه ای که فحل بدو گشنی نتواند، ضیق اندام را.
حائض
نعت فاعلی از حیض . حائضة. زن خون دیده . زن ناپاک . زن بی نماز. زن حیض فتاده . عارِک . دارِس . ارهون . طامث . لک دیده .
حائض شدن
درس . دروس . طَمث . طهر. لک دیدن . خون دیدن . ناپاک شدن . حیض افتادن او را.
حائط
دیوار. جدار:
دوستی ببرید زآن مخلص تمام
رو به حائط کرد تا نارد سلام .
(مثنوی ).
حائف
ستمگر. جائر.
مائل از راستی . ج ، حافه ، حُیّف . (ناظم الاطباء).
حائکی
بافندگی . جولاهی . بافکاری . پایبافی . گوفشانی . همگری .
حائل
نعت فاعلی از حول و حیل .
متغیراللون . شتربچه ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. اشتر ستاغ . شتر نازا. ناقه حائل ; آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل . نازاینده از هر حیوان . زنی که آبستن نیست . مقابل حامل . ج ، حیال ، حول ، حُوّل ، حولل . میش که نزاید. بازداشت : برزخ ; حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب ). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حِوال . حُوَل . حَوَل:
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حائل .
سعدی .
حائم
نعت فاعلی از حَوم و حَوام و حیام و حومان . گرد چیزی گردنده . ج ، حوم .
قاصد و عازم و آهنگکننده کاری . ج ، حُوّم . تشنه . ظمآن . عطشان . ج ، حوائم ، حُوّم .
ح
حرف ششم است از حروف هجاء عرب پس از جیم و پیش از خاء و حرف هشتم از حروف فارسی پیش از خاء و پس از چ . و آن از حروف مصمته ملفوظة و یکی از حروف ششگانه حلقیه است و آن را به حساب جُمًّل و هم حساب ترتیبی فارسی به هشت دارند و نام آن حاء است و آن را حاء حطی و حاء مهمله و حاء غیرمنقوطه نیز نامند و این حرف ، خاص زبان عرب است
و ح رمز «حینئذِ» و رمز «صح » و گاه رمز «حاشیه » و نزد محدثین ، رمز تحویل از سندی به سند دیگر است آنگاه که حدیث را اسناد زیاده از یک باشد.
ابدالها:
حرف «ح » در تعریب :
حاء
نام حرف ششم از حروف هجاء عرب .
حاب
کلمه ای است که بدان شتر نر را زجر کنند.
حاب ٍ
حبی ّ. نعت است از حُبوّ.