متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 129 ]
37 از نامههاى امام ( ع ) به معاويه
فَسُبْحَانَ اَللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءَ اَلْمُبْتَدَعَةِ وَ اَلْحَيْرَةِ اَلْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ اَلْحَقَائِقِ وَ اِطِّرَاحِ اَلْوَثَائِقِ اَلَّتِي هِيَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ فَأَمَّا إِكْثَارُكَ اَلْحِجَاجَ فِي ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ ؟ عُثْمَانَ ؟ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَهُ « اما بعد خدا را از هر عيب و نقصى منزه مىدانم ، چه قدر تو پيرو خواهشهاى نفسانى تازه و گرفتار هوا و هوسهاى پياپى هستى با تباه سازى حقيقتها و پشت پا زدن به پيمانهايى كه خواست خدا و راهگشاى بندگان خداست .
امّا جار و جنجال فراوان تو در مورد عثمان و قاتلانش ، تو موقعى عثمان را يارى كردى كه به نفع خودت بود ولى هنگامى كه براى او سودى داشت ، او را خوار و تنها گذاشتى و يارى نكردى . » . مىگويم ( ابن ميثم ) : آغاز اين نامه چنين بوده است :
براستى دنيا ، موجودى شيرين ، سرسبز ، آراسته و خرّم است ، كسى به دنيا نرسيده مگر اين كه او را از هر چه براى او سودمندتر بوده بازداشته است ، در صورتى كه ما را به آخرت فرمان داده و واداشتهاند .
اى معاويه آنچه را كه ناپايدار است ترك كن و براى جاودانگى كار كن ، از مرگى كه سر انجام با او روبهرو مىشوى ، و حسابى كه پايان كارت با آن است ،
[ 130 ]
برحذر باش ، و بدان كه خداوند هرگاه خير بندهاى را بخواهد ، ناپسندى را از او دور و توفيق اطاعت خود را برايش فراهم مىآورد ، هرگاه براى بندهاى خواستار شرّ گردد ، او را فريفته دنيا مىكند و آخرت را از ياد او مىبرد و ميدان آرزوهاى او را گسترش مىدهد و از آنچه به صلاح اوست باز مىدارد .
نامه تو ، به من رسيد ، تو را چنان يافتم كه مقصود خود را به صراحت بازگو نمىكنى و چيزى را غير از گم شدهات مىجويى ، و در اشتباهى كوركورانه و سرگردانى گمراهى به سر مىبرى و به چيزى غير از برهان و دليل دست مىيازى و به ضعيفترين شبهات پناه مىبرى .
امّا درخواست شركت تو در امور و واگذارى سرزمين شام به تو ، اگر من امروز اين كار را مىكردم ديروز ( تا به حال ) اين كار را كرده بودم . اما اين كه گفتى : عمر ، تو را والى شام كرده است ، كسانى را كه همتايش ( ابوبكر ) ولايت داده بود ، عمر عزل كرد ، و همچنين كسانى را كه عمر به فرماندارى تعيين كرده بود ، عثمان بركنار ساخت ، هيچ رهبرى براى مردم تعيين نشده است ، مگر آنكه صلاح امّت را در نظر بگيرد ، چه براى رهبران قبل از او آن مصلحت روشن بوده و يا از نظر آنها مخفى مانده باشد ، و هر كارى ، كار ديگرى را در پى دارد ، و هر زمامدارى نظر و انديشه خاصّى دارد . آنگاه مىرسد به عبارت سبحان ا . . . تا آخر نامه .
اين بخش از نامه دو مطلب را شامل است :
اوّل : تعجّب از زيادى دلبستگى معاويه به خواستههايى كه خود به وجود آورنده آنهاست و انحراف او از رفتن به جانب حق ، به دليل پيروى از هوا و هوس .
توضيح آن كه در هر زمانى ، معاويه شبههاى ايجاد و نظر تازهاى القا مىكرد ، تا بدان وسيله يارانش را گمراه سازد و در ذهن آنها بيندازد كه على ( ع ) براى رهبرى شايستگى ندارد ، يك بار مىگفت : او قاتل عثمان است ، و يك مرتبه وانمود
[ 131 ]
مىكرد كه او را يارى نكرده و خوار و تنها گذاشته ، و يك بار مىپنداشت كه او قاتل صحابه پيامبر ( ص ) است و وحدت كلمه جامعه را به هم زده است ، يك بار با دادن پول و صرف مال مسلمانان برخلاف دستور شرع ، ديگران را از او برمىگرداند ، و گاهى قبول مىكرد كه او شايسته رهبرى امّت است ، و از او درخواست تأييد حكومت خود بر سرزمين شام را داشت ، و افكار پوچى نظاير اينها را ، خود مىساخت ، و در پى اين انديشههاى باطل ، سرگردان و حيرت زده مىماند ، با تضييع حقايقى كه بايد پايبند آنها مىبود ، از قبيل اعتقاد بر اين كه على ( ع ) شايستهترين فرد به امر خلافت است ، و نسبت به عهد و پيمانهاى مطلوب و مورد رضاى پروردگار آگاهتر است ، آن نوع پيمان و عهدى كه روز قيامت حجّت خدا بر بندگان است ، همان طور كه خداى متعال مىفرمايد : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ . . . [ 1 ] دوم : پاسخ امام ( ع ) به سخن وى درباره عثمان و افتخار به يارى و كمك او ، و پرخاش وى در مورد اين كه ، امام ( ع ) عثمان را خوار گذارده است .
عبارت : فانّك . . . به منزله صغراى قياس مضمر است . توضيح قياس به اين ترتيب است ، موقعى كه عثمان از معاويّه كمك و يارى خواست ، معاويّه ،
امروز و فردا مىكرد ، و وعده كمك مىداد تا اين كه سخت در محاصره قرار گرفت آنگاه يزيد بن اسد قسربى را به جانب مدينه فرستاد ، و به او گفت : هنگامى كه به محلّ ذى خشب رسيدى ، همانجا توقّف كن و مگو : ( شخص حاضر در صحنه چيزى را مىبيند كه غايب نمىبيند ، زيرا من حاضرم و تو غايب . ) يزيد ،
مىگويد : من در ذى خشب ، توقّف كردم تا وقتى كه عثمان به قتل رسيد . آنگاه معاويه به وى دستور بازگشت داد ، و او با سپاهى كه همراه داشت ، به شام
[ 1 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 171 ) يعنى : هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم پيمان گرفت .
[ 132 ]
برگشت پس در حقيقت يارى معاويه براى خودش بود در صورتى كه براى يارى عثمان تنها به خاطر اين كه راه بهانه و عذرى برايش باشد سپاه خود را فرستاده بود ، و اين خود دارى براى آن بود كه عثمان كشته شود ، و مردم را به پشتيبانى خود دعوت كند ، پس در حقيقت اين كمكى بود به خود معاويه . زيرا كه اين عمل او خود ، باعث قتل عثمان شده و بهره بردارى معاويه از اين رويداد به نفع خواسته خود بوده است ، و خوار و تنها گذاشتن عثمان موقعى بود كه او نيازمند به كمك بود .
كبراى قياس نيز در حقيقت چنين است : و هر كس چنان باشد ، پس نبايد افتخار به يارى عثمان كند و به ديگرى نسبت خوار ساختن عثمان را بدهد . توفيق از جانب خداست .