جستجو
غم مخور، ایّام هجران رو به‏پایان می‏رود
این خماری از سر ما می‏گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش، بالا می‏زند
غمزه را سر می‏دهد، غم از دل و جان می‏رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می‏شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می‏رود
محفل از نور رخ او نورافشان می‏شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می‏رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می‏رود
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایّام هجران می‏رود