به دندان گرفتن . گزیدن
به دندان که به دریدن نرسد. دندان گرفتن . ضَرس ; گزیدن . تضریس ; گزیدن به دندان . عض ّ و عضیض ; گزیدن یابه زبان گرفتن . اعضاض ; گزانیدن . تعضیض ; بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن . (منتهی الارب ). نیب ، تنییب ; به دندان گزیدن تیر را تا سختی چوب آن معلوم گردد و به دندان نشان کردن در آن . (منتهی الارب ):
چو آگاه شد زآن سخنها گراز
تو گفتی کسی دل گرفتش به گاز.
فردوسی .