آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند و به میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ .
بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
-پابند چیزی بودن ; بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .
-پابند چیزی شدن ; بدان موآخذ گشتن . بدان معاقب شدن:
عاقبت هر کسی ز پست و بلند
بجزای عمل شود پابند.
مکتبی .