جستجو
کد : DK-41220     

پابند


آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند و به میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ .
  • بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند.
  • (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
    -پابند چیزی بودن ; بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .
    -پابند چیزی شدن ; بدان موآخذ گشتن . بدان معاقب شدن:
    عاقبت هر کسی ز پست و بلند
    بجزای عمل شود پابند.

    مکتبی .