جستجو
کد : DK-201666     

واجب شدن


لازم شدن . فریضه بودن . لازم گشتن . فرض شدن . واییدن . بایستن . (ناظم الاطباء). وجوب . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). وای . (تاج المصادر بیهقی ). کذب : کذب علیک الغسل ; واجب شد بر تو غسل . (منتهی الارب ): مهیا شد امیرالمومنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باللّه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.

ناصرخسرو.