جستجو
کد : DK-189006     

نابکاری


شرارت . فساد. بداندیشی . (ناظم الاطباء). خباثت . بدنیتی . بدنهادی . بدکاری . بدکرداری:من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری . (تاریخ بیهقی ص 394). مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. (فارسنامه ابن بلخی ص 141).
  • فحشاء.فجور. فساد. زناکاری . فسق. فاسقی: ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است . او را بگرفتند و مویش ببریدند. (قصص ص 138). وسبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. (فارسنامه ). قحبه پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. (گلستان ).
  • به کار نیامدن . به درد کاری نخوردن . بیکارگی . بطالت: بوسهل گفت ... من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم . (تاریخ بیهقی ص 145).
    جز از بهر علمت نبستند لیکن
    تو از نابکاریت مشغول کاری .

    ناصرخسرو.