جستجو
کد : DK-140211     

فار


فار. موش . مفرد آن فارة است . ج ، فئران ، فئرة. (از اقرب الموارد). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه ودزدی ، ضماد شقکرده او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سَم عقرب و محلل خنازیر، جلوس در طبیخ او رافع عسر بول ، خون او جهت قطع ثآلیل و مسامیر مجرب ، سرگین و سر او که ساخته باشند با سرکه جهت رویانیدن موی داالثعلب ، شرب سرگین او مسهل اخلاط غلیظه و با کندر مخرج سنگ گرده و مثانه ، شیاف آن بغایت ملین طبع و رافععسر بول و قدر شربتش نیم درهم است و بخور او باعث گریختن موشان و بول او رافع سیاهی کتابت بود و چون برزخم پلنگ بول کند باعث هلاک زخمدار گردد و مکرر به تجربه رسیده است و لهذا در ولایة دارالمرز بجهت زخم پلنگ در میان آبها مکان خوابگاه ترتیب میدهند که موش عبور نتواند کرد، و او در این امر بسیار حریص است . (از تحفه حکیم مومن ). فُوَیْسِقه . ام راشد. و رجوع به موش شود.
  • بادی که در خردگاه دست و پای ستور گرد آید و وقت مالیدن به دست پراکنده شود و باز فراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب ).
  • تکه گوشت . (از اقرب الموارد). عضله . (ناظم الاطباء).
  • مقدار معلومی از خوراک ، و در این معنی دخیل است . (از اقرب الموارد).
  • نافه مشک . (غیاث ). رجوع به فارة و فارةالمسک شود.