جستجو
کد : DK-139998     

غیم


تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او، صفت مذکر آن غَیمان و مونث آن غَیمی می آید. (از اقرب الموارد).
  • ابرناک گردیدن هوا. (منتهی الارب ). ابری شدن آسمان . پوشیده شدن آن با ابر. (از اقرب الموارد).
  • (اِ) بیماریی است شتران را مانند قُلاب ، جز اینکه قلاب مهلک است ، و غیم مهلک نیست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • خشم نهانی .
  • ابر. (منتهی الارب ). مقلوب و معرب میغ فارسی . ابر که آسمان را بپوشد. (دهار) (غیاث اللغات ). سَحاب . ج ، غُیوم و یکی آن غیمة. (از اقرب الموارد). ج ، اَغیام . (دزی ج 2 ص 235). غَین .(اقرب الموارد) (نشوء اللغة العربیة ص 45 و 76). میغ. سحابة. سیوطی در المزهر آرد: ما علیه طحزور و نغاص و جذة و قزاع ، و ما علی السماء طحرة و طحریة و قزعةو طحمریة و طحزور و طهلئة; ای شی من غیم - انتهی .
    -غیم هاطل ; ابر ریزنده ، چه غیم بمعنی ابر و هاطل بمعنی ریزنده است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
  • مِه .
  • اسفنج . (دزی ج 2 ص 235). اسفنج و ابر مرده . (ناظم الاطباء). بمعنی غمام است که ابر مرده باشد. و آن را ابر کهن هم میگویند و آن چیزی است بمانند نمد کرم خورده ، و اسفنج البحر همان است . (از برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به اسنفج شود.
    -غیم البحر ; اسفنج . غیمه . (تذکره داود ضریر انطاکی جزء اول ص 252).