جستجو
کد : DK-136959     

غابر


باقی و پاینده . ج ، غُبّر. (منتهی الارب ). باقی مانده . بقیه . بمانده . قال ابن عمر: غابره النجس ; ای باقیه و منه : فانجیناه و اهله الا امراته کانت من الغابرین ، ای من الذین بقوا فی دیارهم فهلکوا. هو غابر بنی فلان ; ای بقیتهم . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
  • گذشته . بگذشته . درگذشته . ماضی . درگذرنده . (منتهی الارب ). عام ٌ غابر; سال گذشته: در عهود ماضی و سنون غابر در بلاد کشمیر... پادشاهی مستولی بود... (سندبادنامه ص 56). در عهود ماضی و ایام غابر پادشاهی بود... (سندبادنامه ص 134).در ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر. (سندبادنامه ص 250). در نعت بزرگان ماضی و فاخران غابر از دعائم بیوت ریاست ... (ترجمه محاسن اصفهان ص 18).
  • آینده . در تداول صرف مضارع و مستقبل . از لغات اضداد است . در غیاث اللغات بنقل از لطائف و آنندراج آرد: ماضی و مستقبل لیکن بمعنی زمانه استقبال بیشتر مستعمل است و در منتخب ، آینده - انتهی:
    لوت و پوت خورده را هم یاد آر
    منگر اندر غابر و کم باش زار.

    مولوی .