تاغ . طاق. غضاة. درختی است . (منتهی الارب ): الا ان اللّه عزوجل قد لطف بهم فی الحطب و ارخصه علیهم حمل عجلة من حطب الطاغ و هو الغضاء بدرهمین . (معجم البلدان ذیل کلمه خوارزم ). عرفطة صلعاء; طاغ که سرهای شاخ وی رفته باشد. (منتهی الارب ).
هیزم . رجوع به طاق شود.