جستجو
کد : DK-127229     

طاشتیمور


یکی از امراء عصر سلطان ابوسعید که با علی پادشاه آهنگ سوقصد نسبت بسلطان مذکور کرده بودند. سلطان ابوسعید بوساطت مادر خود (حاجی خاتون )علی پادشاه را بخشید و به او امر داد که بحدود بغداد برود و طاشتیمور را که از همدستان او بود بمحاکمه به خواجه غیاث الدین وزیر و امرای دیگر سپرد. اما خواجه که مردی سلیم النفس بود، تصمیم داشت که بعموم دشمنان خود و پدر شهید خویش نیکی کند. با اینکه اطمینان یافت که عصیان امرا بیشتر بدشمنی او بود، از ابوسعیدعفو طاشتیمور را گرفت و او را بخراسان فرستاد. طاشتیمور در نزدیکی ابهر زنجان به ناری طغای که بی اجازه عازم اردوی ایلخانی بود رسید و این دو امیر دست یکی کرده مصمم برداشتن دشمنان خود از میان شدند و خواجه غیاث الدین را که در این تاریخ با بغدادخاتون ، زمامدارکلیه امور مملکتی بودند، خصم واقعی خود شمرده درصدد قتل آن وزیر دانشمند برآمدند، و محرمانه علی پادشاه را هم بهمدستی خود دعوت کردند. طاشتیمور در قزوین منتظر انجام نقشه ناری طغای شد و ناری طغای برای تحصیل زمام امور به هر وسیله که باشد بسلطانیه آمد، لکن ابوسعید او را بار نداد و بغدادخاتون که او را مسبب قتل پدر حقیقی و برادر خود میدانست ، سلطان را روزبروز بر او بیشتر متغیر میکرد. ناری طغای درصدد همدست کردن امرای مقیم اردوی ابوسعید با خود برآمد و قصه مواضعه علی پادشاه و طاشتیمور را بر مخالفت سلطان به ایشان خبر داد ولی ابوسعید که از ظلم و استبداد او در خراسان ناراضی بود بسخنان او التفات نکرد و امرای دیگر هم دعوت او را نپذیرفتند ناچار درصدد قتل خواجه غیاث الدین برآمد و از خواجه تقاضای ملاقات کرد و چون اجازه نیافت که با سلاح بخدمت خواجه رود در رسیدن بحضور وزیر از در عجز در آمده از وزیر خواست که سلطان را نسبت باو بر سر عنایت بیاورد. خواجه پذیرفت و مصمم شد که همان وقت برای انجام این مهم بخدمت ابوسعید رود. ناری طغاری بیرون آمده در خارج مدخل منزل وزیر در کمین او ایستاد ولی خواجه از در دیگر بیرون رفت و خیال زشت ناری طغای صورت عمل نیافت . چون خواجه بحضور ایلخان رسید و ملتمس ناری طغای را به عرض رسانید ابوسعید از پاک طینتی خواجه غیاث الدین تعجب کرده اندیشه سوء او را در حق خواجه به اطلاع او رساند و امر داد که ناری طغای را دستگیر کنند. ناری طغای که از این قصه خبر یافته بود از کوههای ابهر گریخته به ری آمد تا شاید خود را بخراسان برساند ولی او در آن حدود و طاش تیمور در محال قزوین دستگیر شدند و آن دو را در روز عید قربان سال 729 در سلطانیه به امر ابوسعید سر بریدند و سرهای ایشان را بجای سر دمشق خواجه از قلعه سلطانیه فروآویختند. (تاریخ مغول اقبال ص 342 و 343).