جستجو
کد : DK-126578     

ضب


سوسمار. (منتهی الارب ) (دهار). بُرق. بهندی آن را گوگو نامند. (آنندراج ). ج ، اَضُب ّ، ضِباب ، ضُبّان ، و مَضَبّة. صاحب تحفه گوید: بفارسی سوسمار نامند و او حیوانیست کوچکتر از گربه مابین سیاهی و زردی و دنباله او بسیار کوتاه و درشت و شبیه به ثمر درخت سرو. در سیُم گرم و خشک و گوشت او مقوی باه و سرگین او با سرکه جهت بیاض چشم و کلف و نمش و ضماد شقکرده او جاذب پیکان و خار و سموم جانوران است و طلای جلد سوخته او مورث بی حسی عضو است بحدی که اگر قطع کنند متالم نگردد، و مضر محرورین ، و مصلحش بُقول بارده است . (تحفه حکیم مومن ). بچه سوسمار که اول میزاید او را حسل میگویند و بعد ازآن غیداق خوانند و بعد از آن مطبّخ و بعد از آن خضرم و چون بتمامی رسد ضَب ّ گویند. صاحب اختیارات گوید:ضَب ّ، عضائه است و عضا نیز گویند و آن نزدیکست به ورل و بپارسی سوسمار خوانند. سرگین وی بر کلف و نمش طلا کنند زایل گرداند و سفیدی که در چشم بود ببرد. (اختیارات بدیعی ). انطاکی گوید: ضب ، بین الورل و الحرذون و قیل هو الحرذون و الصحیح انه اکبر حجماً و اشد صفرة قصیرالذنب خشن یشبه جلده جلد البغال و الحمیر بعد الدبغ و المعروفة الآن بالبرغال یکثر بنواحی العراق، و هو حار یابس فی الثالثة اذا شق و وضع علی السموم جذبها و کذا السلی و النصول و بعره اجود من بعر الحرذون فی قلع البیاض و قیل ان جلده اذا احرق و مسح به العضو الذی یراد قطعه لم یحس فیه بالم و اخثاوه تجلو الکلف عن تجربة و هو یضر المحرورین و یصلحه البقل و الخل . (تذکره ضریر انطاکی ). و در حدیث است که سوسماری پیغمبر اکرم را بیاوردند و آن حضرت آن را نخورد و حرام نیز نفرمود، بدین جهت ابوحنیفه و اصحاب وی خوردن آن را مکروه دانسته اند و شافعی غیرمکروه شمرده و قول اخیر رایج تر است .
-امثال :
اضل ّ از ضب ّ ; گمراه تر از سوسمار، چه او چون از سوراخ بیرون آید کرّت دیگر راه بسوراخ نبرد. و نیز در مثل است : اعقّ من ضب ّ، و کذا اخدع من ضب ، و گویند: لاافعله حتی یحن الضّب فی اثر الابل الصادرة. و کذا: لاافعله حتی یرد الضب لانه لایشرب ماءً. (منتهی الارب ).
  • بغض . خشم . کینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
  • شکوفه که از کارد بیرون آید. (مهذب الاسماء): ضب نخله ; طلع آن است .
  • رجل خَب ٌّ ضَب ٌّ; مرد گربز پرکار. (منتهی الارب ).
  • بیمارئی است در آرنج شتر.
  • آماس سپل شتر.
  • آماس سینه شتر.
  • بیمارئی در لب که خون رود از وی . (منتهی الارب ).
  • بیمارئی که در لب پیدا می گردد و بدان از لب خون روان میشود. (منتخب اللغات ).

    • برچسب ها:
    • ضب