جستجو
کد : DK-123576     

صائن اصفهانی


صاین الدین علی بن محمدبن محمد تُرکه اصفهانی (خواجه ...). از علماء و عالم زادگان اصفهان . جد او سیدمحمد ترک و اصل آنان از خجند است ، از این رو به «تُرْکه » معروف گردیده اند. صاین الدین ابتدا نزد برادر بزرگ خود که از فقهاء و متصوفان متشرع بود به تحصیل علوم پرداخت ، سپس به امر برادر، پانزده سال به سیاحت بلاد و تحصیل علوم گذرانید. صاین در علوم معقول و منقول و تصوف عالی و علوم قدیمه و غریبه چون علم نقطه و حروف و اعداد و جفر و مانند آن ماهر و در هر باب آثارو نوشته هایی دارد که بر استادی وی گواه است . او و برادران وی را پس از فتح اصفهان به امر تیمور به سمرقند کوچ دادند و برادران بزرگ او در عهد تیمور به مناصب قضاء و اشغال مناسب با فن خود میپرداختند و او درهمان اوقات بعد از بیست وپنج سال تحصیل از نزد برادربزرگ خویش بطلب علم و کمال و زیارت مکه سفر کرد و به شام و مصر و حجاز رفت و در مصر به خدمت شیخ سراج الدین رسید و پس از بازگشت از عراق خبر مرگ امیر تیمورشنید، و در اصفهان منزوی گردید و به افاده و استفاده پرداخت و در حدود سال 808 و 809 ه' . ق. میرزا پیرمحمد والی فارس او را به شیراز دعوت کرد و پس از کشته شدن پیرمحمد که بسال 813 ه' . ق. روی داد و حکومت برادر وی میرزا اسکندر، صاین الدین در خدمت میرزا اسکندر میبود و در اصفهان در دربار وی مقرب می زیست . بعداز آنکه اسکندر بر شاهرخ طغیان کرد (817) و شاهرخ اصفهان و فارس را مسخر ساخت سید باز انزوا گزید لیکن بسبب تقرب او به اسکندر، از کید دشمن ایمن نبود، بنابراین دو سفر از اصفهان به خراسان رفت ، و در سفر دوم منظور شاهرخ قرار گرفت ، و به قضاوت ولایت یزد منصوب شد. در این موقع باز از کید بداندیشان بر کنار نماندو چنانکه از رساله «نفثةالمصدور اول » برمی آید: دشمنان و حسودان او را در حضرت شاهرخ به صوفیگری منسوب ساختند، و از تالیفاتی که در تصوف داشت گواه آوردند، و او را برای پرسش به هرات خواستند، و او در نفثةالمصدور اول که خطاب به پادشاه است و بسیار فاضلانه و استادانه به شیوه ساده و سنجیده تحریر یافته است ازخود دفاع کرد. و چنانکه خود گوید: در این مملکت مردم به علم هیئت و نجوم که بسا مواد مخالف صریح شرع درآنها موجود است مشغولند و کسی اعتراض نمیکند ولی من که در جوانی چیزی در باب تصوف نوشته ام اما در عمل همواره به علم فقه و حدیث مشغولم و شغلم از عهد تیمورتا به حال قضاوت و رسیدگی به امور شرعی است اعتراض میکنند، و این اعتراض مبتنی بر اغراض است زیرا گذشته از اینکه شیوه من صوفیگری نیست ، خود علم تصوف نیز از علوم اسلامی است ، و مشایخ بزرگوار همه از مردم سنت و جماعت بوده اند، و در عهد خود ما خواجه محمد پارساکه از علما و کبار مشایخ و متصوفه بود، تیمور و کافه ناس از او فراوان احترام میکردند، و کسی بر وی اعتراض نداشت ، پس هر گاه من صوفی باشم کسی را حق اعتراض نیست . این رساله را بسیار زیبا و موثر نوشته است و در این رساله شرحی از سخنان خواجه محمد پارسا بیاورده است و در مقام قدس و طهارت ذیل و عظمت جانب مشایخ و علو قدر تصوف و اهمیت این طریقه شرحی مستوفی نگاشته است . و این رساله شرحی از رسایل بسیار عمده اوست و پس از مقدمه آن را بر دو «وصل » قسمت کرده با نثری محلی به شعر و حدیث و آیات و کلمات بزرگان و در آن وقت پنجاه ونه سال از عمر او میگذشته است و در نتیجه همین گفتگوها رساله ای در عقیده خود بر طبق مذهب امام شافعی مسماة به رساله در اعتقاد در 820 ه' . ق. تالیف کرده و در خاتمه آن شرحی نوشته و خلاصه آن چنین است : اعتقاد این حقیر به غیر از آنچه ائمه سنت و جماعت رضوان اللّه علیهم بر آنند نبوده و الحالة هذه بر آن است ، چنانکه تفاصیل اصول آن را در رساله عقیده متعرض شده ... و اگر در اثناء جوانی و حین طلب بر امتثال فرموده «تعلموا حتی السحر» در علم چند که خلاف این اصول باشد خوض کرده ، نه از سر اعتقاد کرده بلکه از جهت اختیار تفنن و اکتساب فضائل که داب دانشوران و ادب ایشان است علی الرسم اشتغال ورزیده و همچنین چیزی از سخنان مشایخ صوفیه که به امر و التماس جمعی آن را نبشته بر همین سبیل است و نه از آن رو نبشته که معتقد بدانهاست که بیشتر آن سخنان اعتقادی نیست . هذا ما ذهبت الیه ، و اللّه شاهد علیه . حرره علی بن محمد المشتهر بترکه بیمینه حامداً للّه و مصلیاً علی امینه .و ظاهراً بعد از این تاریخ در سال 830 ه' . ق. روز جمعه در شهر هرات احمد لر میرزا شاهرخ را بر در مسجدبا کارد زخمی زد و کارگر نیفتاد و شفا یافت و احمد فوراً کشته شد، آنگاه در صدد کشف واقعه و دستگیری محرکین برآمدند، معلوم است که با کشته شدن ضارب ، حقیقت امر را نتوان دریافت ، بدین سبب هرکس را با دیگری غرض بود وی را به آشنایی با احمد لر متهم میساخت و گروهی از مردم ذیقیمت در این تهمت فروشدند و جمعی منکوب گشتند و شاه قاسم انوار از آنجمله بود که به ماوراالنهر رفت و یکی هم صاحب ترجمه بود که خود در این باب گوید: ناگاه یک روز در اثنای این حال نشسته آوازه موحش به گوش رسید مشعر بدانک ذات مبارک خسروانی را از نوایب حدثان تشویشی رسیده راستی : دل کین خبر شنیدکسش باخبر ندید، لیکن طریق تبتل و دعا و تصدق بی رعونت و ریا، چنانچه وظیفه مخلصان باشد پیشنهاد خاطر ساخت . آری در دست ما همین دعوات است و السلام . یک صباح جمعی صلحا و عزیزان را طلبید و نسخه صحیح بخاری در میان نهاده و در کیفیت ختم آن جهت سلامت از واقعه مشورت میکند، ناگه شخصی از قلعه رسید که ایلچی آمده است و به حضور شما احتیاج دارند، جهت مشورت ضرورت شد.روان شدن همان بود، دیگر نه خانه را دید و نه یاران و نه فرزندان و عیال مگر به بدترین اوضاع و احوال :
بارید به باغ ما تگرگی
کز گلبن آن نماند برگی .
هرکس که روزی سلامی بدین فقیر کرده بودی روی سلامت ندید، همه را به تعذیب گرفتند و خانه را مهر کرده بنده را در قلعه بجایی محبوس داشتند و هیچ آفریده را نمی گذاشتند که پیش این فقیر آید مگر جمعی محصلان متشدد که چیزی می طلبیدند، تا کاغذهای املاک همه ستدند، بعد از آنکه چند روز تعذیب کردند، با جمعی روانه گردانیدند که عیاذاًباللّه از تشویش و تعذیب که کردند سبع ضار پیش ایشان ملکی باشد:
دل پر ز خون و با تو نزنم دمی که نتوان
به حضور نازنینان غم دل دراز گفتن .
و تفرقه بسیار از آن ممر به خاطر میرسد که این فقیرزاده طفل و عورتی چند ملازم بودند، و هیچ خدمتکار را زهره نبود که پیدا شوند تا بخدمت چه رسد...
از جور بی حفاظی و از ظلم بی خودی
زیشان چها ندیدم و بر من چها نرفت .
چون به همدان رسید آن ماده حاده رو به انحطاط نهاد، و شربت پیری و دانش و همه دانی فائده کرد، بزرگان همدان وضع این فقیر به داروغا گفتند، او نیز ترحیبی کرد، ولیکن بطرف کردستان فرستاد و ایشان را با قلاع ترکمان [مقصود ترکمانان آققوینلو است ] آمد و شد و دوستی بود، در حال شخصی همراه کرد بر سبیل سوقات پیش ترکمان فرستادند و ایشان نیز طمعها کردند، و تشویشها رسانیدند، تا بهزار حیله از دست ایشان خلاص کرده خود را با جمعی همراه کردند و به تبریز سپردند. شکر که آنجا ازملوک ترکمان خالی بود، بغیر میری «دُرْسُن »نام که اصلش همانا عرب است در آنجا بود، به گوشه مسجدی معتکف گشت ، و به درس حدیث و تفسیر مشغول شد، چندانچه مبالغت به خواندن علمهای دیگر کردند، مجال نداد، چون چند روز برآمد از اطراف مکاتیب فرستادند و صلا زدند، ولیکن چون گیلان نزدیک تر بود و امیر علاءالدین را سابقه ارادت بیشتر، سخن او را اجابت کرد، و زمستان بدانجاکشید، و او تقصیر نکرد، رمقی از آنجا باز به حال مسکینان راه یافت ، آن بود که پیاده ای به درگاه گیتی پناه دوانید، و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد، همانا بخاطر مبارک باشد، سفارش مرحمت فرموده کسی را به امرا فرستادند، و ایشان استمالت نامه نبشتند، و این متوقف درسمنان به اردوی همایون پیوست ، ولیکن کوکب بخت هنوز از وبال خلاص نشده بود، از آن نتوانست به سعادت بساطبوس فایز گشتن ، و اسباب توقف در اردو نداشت ، بحکم گفته :
و من مذهبی حب الدیار لربّها
و للناس فیما یعشقون مذاهب
به گوشه نطنز کشیده ، و عیالات را بدانجا طلبید، و زمستان همانجا بود، تا در زمان مراجعت رایات نصرت آیات ، باز عزیمت بساطبوس کرده در مرحله صاین قلعه بدین آرزو رسید. (از نفثةالمصدور). بالجمله شاهرخ در این ملاقات به سید گفت : زحمات وارده تدارک میشود و این رساله که مولف به میرزا بای سنقر نوشته علی القاعده بایستی به تاریخ 832 باشد و از احوال سید جز این اطلاعی نیست ، و این قدر معلوم است که وی این رساله را برای طلب تدارک و جبران خسارت به بای سنقر نوشته است و مکتوب خصوصی دیگری از محل توقف خود در فصل زمستان به شاه یا بایسنقر نوشته و در عنوان بدین دعا آغاز کرده : اللهم کما نورت الملک بظلال جلاله فاحرسه عن شر الاعداء فی جمیع احواله ... و پس از آن مینویسد: امری که فرمودند هرکس چیزی از این فقیر برده باز پس دهد مقرر فرمایند امضا یابد... و باز میگوید: عیال و اطفال درگرو قرض خواهانند، و میخواهد از وجوه حاصله قرضهای خود را ادا کند، و عیال و اولاد را خلاصی داده حرکت کند. و شاید این نامه بر «نفثةالمصدور ثانی » مقدم باشد.یک نوبت هم که شاید بعد از این وقایع باشد، به قضاءنیشابور تن درداده و باز از آزار حسودان ایمن نمانده زیرا در دربار شاهرخ سعایت وی میکردند. مرگ صاین بگفته خواندمیر در حبیب السیر در هرات بسال 830 ثبت شده و در نسخه خطی نگارنده 836 ضبط گردیده و صحیح بنظر میرسد، چه قید و مصادره و نفی او در سال 830 روی داده و چنانکه اشاره کردیم ، ظاهراً سیدصاین شش سال پس از آن واقعه وفات یافته است . (سبک شناسی بهار ج 3 صص 229 - 236).
صاحب کشف الظنون در ذیل عنوان لمعات فخرالدین عراقی و شرح آن مرگ او را بسال 835 نوشته است .
تالیفات صاین الدین به عربی : 1 - کتاب شرح فصوص الحکم که در سال 814 پایان یافته . 2 - کتاب مفاحص در علم حروف و اعداد مبتنی بر بیان توحید. 3 - رساله بائیه در اعداد و حروف و جفر، مختصر. 4 - رساله انزالیه در نزول کتاب مطابق مشرب متکلمان . 5 - رساله محمدیه در الفاظ و حکم قرآن و کشف اسم محمد، مطابق مشرب حروفیان . 6- حواشی و اصطلاحات . 7 - رساله مهر نبوت ، مختصر. 8 - رساله التمهید فی شرح قواعدالتوحید، به مشرب اهل کلام و تصوف ، و نزدیک به مذاق اشراقیان در شرح قواعدالتوحید جد خویش ابوحامد محمد ترکه . 9 - رساله مختصردر توضیح تعلیقات کشاف . 10 - رساله بسمله . این رساله بالنسبه مفصل است و به تاریخ 28 شعبان 829 پایان یافته . 11 - کتاب مناهج در منطق. 12 - شرح تائیه ابن فارض ، ناقص .
تالیفات فارسی او: 1 - شرح قصیده تائیه ابن فارض به پارسی و نثر فنی . 2 - اسرار الصلوة مطابق اصول تصوف . 3 - در اطوار ثلاثه تصوف و شرح «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد، ومنهم سابق بالخیرات » . 4 - تحفه علائیه ، در اصول و آداب دین اسلام بر طبق چهارمذهب سنت و جماعت . این کتاب را در گیلان به نام امیرعلاءالدین حاکم آنجا که مذهب حنبلی داشت و از امرای نیمه مستقل محلی بود، به تاریخ 831 نوشته است . 5 - مدارج افهام الافواج فی تفسیر ثمانیة ازواج . این رساله را در مازندران بسال 831 به نام سیدمرتضی بن سیدکمال الدین بن سیدقوام الدین از ملوک رستمدار ساری متوفی در سال 837 تالیف کرده . 6 - رساله در اعتقاد، به نام شاهرخ برای رد تهمت تصوف ، مختوم به حکایتی از امام غزالی . 7 - مناظره بزم و رزم ، ادبی با عبارات شیرین محتوی چند حکایت . 8 - رساله ای در شرح لمعات عراقی . 9 - رساله شقالقمر و بیان ساعت . 10 - رساله انجام درتصوف . 11 - رساله نقطه در معنی : انا النقطة التی تحت الباء. 12 - رساله در معنی ده بیت از شیخ محیی الدین اعرابی . 13 - رساله مبداء و معاد. این کتاب را در چالو (= چالوس ) هزارجریب بسال 832 بنام ناصر الدنیا و الدین علی نگاشته . 14 - رساله سوال الملوک در علم حروف و اعداد بنام میرزا بای سنقر. 15 - رساله سلم دارالسلام فی بیان حکم احکام ارکان الاسلام . 16 - ترجمه احادیثی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ناتمام که در ساری نوشته است . 17 - رساله ای کوچک در معنی خواص علم صرف به مشرب تصوف . همه این کتب و رسائل چه فارسی و چه عربی بشیوه ادبی با سجع و تکلفات دیگر انشاء شده است . مختصات سبکی او تازگی ندارد و بشیوه عطاملک جوینی است لیکن تا اندازه ای بلیغتر و بی تکلف تر است . (سبک شناسی بهار صص 203 - 238).
و رجوع به حبیب السیر جزء3 ج 3 ص 211 و مجالس المومنین و ریاض العارفین شود.