جستجو
کد : DK-96485     

ذات السعیر


منزلی است نزدیک مدینه . و بلعمی در شرح غزوه انواط گوید: فصل در ذکر خبر غزو انواط: و این غزو را غزو انواط خوانند. پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حدّ یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد و بمنزلی فرودآمد که آن منزل را انواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند و از آنجا به مدینه بازآمدند و چون ماه دیگر بود به جمادی الاولی برفت و ابوسلمةبن عبدالاشهل را بر مدینه خلیفه ساخت و علم بدست حمزه داد. و منزلی است بنزدیک مدینه آن را ذات السعیر خوانند پس پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم خبر آمد که کاروان از این راه نیامد پس بر دست راست از این منزل برفتند و پیاده آمدند بمنزلی که آنجا نیز گذر کاروان بود، هم نیافتند و آنجا درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خوانند بسایه آن درخت فرودآمدند پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم زیر آن درخت نماز کرد و آنجا دیک پختندو شب آنجا بودند و آن مزگت زیر آن درخت که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم نماز کرده است و جای آن دیک هست پس دیگر روز برفتند بطلب کاروان شدند بمنزلی دیگر و از آنجا بجائی شدند نامش مسرعه (؟ ) پس بمنزلی دیگر فرودآمدند نام آن صخرالرماد باز دیگر بجایی آمدند نامش شوب (؟ ) و از آنجا آب خوردند و باز بصحرا آمدند و اندر آن راه هیچ منزل و هیچ جای آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه همه گشتند و هیچ جای از کاروان اثر نیافتند پس براه راست بازآمدند و باز به ذات السعیر آمدند و آنجا مردمانی بودند از بنی لحم . پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم با ایشان صلح کرد و باز به مدینه آمد اندر ماه جمادی الاخر. و اندر این غزو ذات السعیر بود که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم علی مرتضی را طلب کرد و نیافت و از دیه بیرون شده بود و بزیر خرماستانی خفته و جامه از وی باز شده بود و روی او بخاک اندر رفته و پیغمبر علیه السلام او را بیدار کرد و گفت قم یا اباتراب این لقب بر علی علیه السلام بماند و او بدین فخر کردی و دوست داشتی که او را بدین کنیت خواندندی . عمار یاسر گفت من با علی خفته بودم هم بر آن خاک ، چون آواز پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم شنیدم بیدار شدم آن حضرت را دیدم که علی را بیدار میکرد و علی برخاست و پیش پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بایستاد و پیغمبر به ردای مبارک خویش سر و روی علی را پاک میکرد پس فرمود یاعلی اندر این جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا بکشد و بر سرت زخم زند تا این محاسن تو از خون سرت تر شود و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم پیش از آنکه بغزوها شود فاطمه را به علی علیه السلام داد وفاطمه هنوز سیزده ساله بود و به ماه صفر او را به خانه امیرالمومنین علی فرستاد پس از آن بغزوها بیرون شد به ربیعالاول و از این غزوها که آخر جمادی الاولی بازگشت پس چون از این غزوها بازگشت و روزی دو به مدینه بماند مردی بیامد از مکه نام او عمروبن جابر و به مدینه تاختن کرد و تا حدّ مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو و گوسفند و خر هرچه یافتندببردند و براه کج به بادیه اندر شدند و به مکه بردند و از مدینه بسه روز در راه بودند و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از پس سه روز خبر یافت پس برنشست با جماعتی از مهاجران و از پس ایشان بتاختند تا از حدّ مدینه بیرون آمدند و ایشان را درنیافتند و علم بدین غزو علی علیه السلام داشت پس برفتند تا بسر چاهی رسیدند آنجا فرودآمدند و سه روز ببودند و باز به مدینه آمدند.