ذَوی ّ. پژمرده . ترنجیده . پلاسیده .
لاغر. نزار. مَهزول . خشک شده از عطش مانند لب . قنّاذابِل ; دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ; لاصقاللیط. (تاج العروس ). نیزه باریک چسبیده پوست . ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل . و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمده است : ذابل زره نرم و در نسخه ای دیگر نیزه نرم و اللّه اعلم .