جستجو
کد : DK-77022     

خائن


(از خون و خیانه ) (منتهی الارب ). دغلباز. خیانت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
  • کسی که امانت خود را انجام ندهد. (فرهنگنظام ). مقابل امین ، غُش . غاش . مِغل . غَلول . غابش . ج ، خائنین و خَوَنة و خانه و خُوّان . (منتهی الارب ): بگفتمی تا قفاش بدریدندی و از دیوان بیرون کردندی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). گفت [ ابونصر ] هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی ص 140). تا این مرد خائن تلبیس نداند کرد. (تاریخ بیهقی ص 409).
    دزدی طرار ببردت ز راه
    بریه بران خائن طرار کن .

    ناصرخسرو.