جستجو
کد : DK-70543     

حاجت آمدن


ضرورت پیدا کردن . لازم شدن . احتیاج پیدا کردن . نیاز افتادن: شعر در او (مسعود) نیکو آمدی و حاجت نیامدی که دروغی گفته آید. (تاریخ بیهقی ). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد. (تاریخ بیهقی ). حاجت نیاید ترا استطلاع رای ما کردن . (تاریخ بیهقی ). حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی ). هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ). اگر آید حاجت ، مردم گرم مزاج را، بخوردن شراب ، با آب و گلاب ممزوج کنندتا زیان نکند. (نوروزنامه ).
  • ضرورت . ضرور. دربایست . اندربایست . (دهار): اگر رام و خوش پشت نباشد بیم میکند در وقت ، و وقتیکه حاجت آید میرمد. (تاریخ بیهقی ). خداوند را خود مقرر است بگفتار بنده و دیگر بندگان حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ).