قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری .
حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . نوشتن . مهر توقیع. مرد معتمد. مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای . مرد ثابت دل . مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن . و ثبت اگرچه مصدر است گاهی بمعنی مفعول هم میباشد، چنانکه ثبت بمعنی قرار داده شده و نوشته شده و مرقوم می آید. (غیاث ). نوشته: و آن شعرها که خواندند همه در دواوین ثبت است . (تاریخ بیهقی ص 276). استوار. ایستاده برجای مانده .
-ثبت آمدن ; نوشته شدن:
ظلم کم کن بر تن خود تا که ثبت از دست دین
آید اندر نامه عمرت و هم لایظلمون .
سنائی .