نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی . روشن . فروزان .
سوراخ کننده . نافذ. رخشان . تابان . تابنده . افروخته . روشن کننده . باتلالو. درخشان . (غیاث ، کشف و منتخب ). نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف و کنز). نیازک . ستاره روشن .
-رای ثاقب ; رای نافذ. رای حاذق: و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه ). چه به زمانی اندک بسیاری از ممالک عالم به رای ثاقب و تدبیر صایب ... (رشیدی ).
-شهاب ثاقب ; شعله افروخته . افروزه روشن:
ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.
حافظ.