جستجو
کد : DK-60486     

ثاقب


نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی . روشن . فروزان .
  • سوراخ کننده .
  • نافذ.
  • رخشان . تابان . تابنده .
  • افروخته .
  • روشن کننده .
  • باتلالو. درخشان . (غیاث ، کشف و منتخب ).
  • نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف و کنز).
  • نیازک .
  • ستاره روشن .
    -رای ثاقب ; رای نافذ. رای حاذق: و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه ). چه به زمانی اندک بسیاری از ممالک عالم به رای ثاقب و تدبیر صایب ... (رشیدی ).
    -شهاب ثاقب ; شعله افروخته . افروزه روشن:
    ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
    مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.

    حافظ.