http://www.molanaacademy.com/divan/verse/2956
غزل شماره 332
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست
این صورت بت چیست اگر خانه کعبهست
وین نور خدا چیست اگر دیر مغانهست
گنجیست در این خانه که در کون نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانهست
بر خانه منه دست که این خانه طلسمست
با خواجه مگویید که او مست شبانهست
خاک و خس این خانه همه عنبر و مشکست
بانگ در این خانه همه بیت و ترانهست
فی الجمله هر آن کس که در این خانه رهی یافت
سلطان زمینست و سلیمان زمانهست
ای خواجه یکی سر تو از این بام فروکن
کاندر رخ خوب تو ز اقبال نشانهست
سوگند به جان تو که جز دیدن رویت
گر ملک زمینست فسونست و فسانهست
حیران شده بستان که چه برگ و چه شکوفهست
واله شده مرغان که چه دامست و چه دانهست
این خواجه چرخست که چون زهره و ماهست
وین خانه عشق است که بیحد و کرانهست
چون آینه جان نقش تو در دل بگرفتهست
دل در سر زلف تو فرورفته چو شانهست
در حضرت یوسف که زنان دست بریدند
ای جان تو به من آی که جان آن میانهست
مستند همه خانه کسی را خبری نیست
از هر کی درآید که فلانست و فلانهست
شومست بر آستانه مشین خانه درآ زود
تاریک کند آنک ورا جاش ستانهست
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند
مستان هوا جمله دوگانهست و سه گانهست
در بیشه شیران رو وز زخم میندیش
کاندیشه ترسیدن اشکال زنانهست
کان جا نبود زخم همه رحمت و مهرست
لیکن پس در وهم تو ماننده فانهست
در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل
درکش تو زبان را که زبان تو زبانهست