از همه سو،
از چار جانب،
از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمی
و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست
نه لهلهِ تشنهکامیِ صحرا
نه درخت و نه پردهی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ
از چار جانب
راهِ گریز بربسته است.
درازای زمان را
با پارهی زنجیرِ خویش
میسنجم
و ثقلِ آفتاب را
با گوی سیاهِ پایبند
در دو کفه مینهم
و عمر
در این تنگنایِ بیحاصل
چه کاهل میگذرد!
□
قاضیِ تقدیر
با من ستمی کرده است.
به داوری
میانِ ما را که خواهد گرفت؟
من همهی خدایان را لعنت کردهام
همچنان که مرا
خدایان.
و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست
بداندیشانه
بیگناه بودهام!
۱۳۳۶
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو