بُنبستِ سربهزیر
تا ابدیت گسترده است
دیوارِ سنگ
از دسترسِ لمس به دور است.
در میدانی که در آن
خوانچه و تابوت
بیمعارض میگذرد
لبخنده و اشک را
مجالِ تأملی نیست.
□
خانهها در معبرِ بادِ نااستوار
استوارند،
درخت، در گذرگاهِ بادِ شوخ وقار میفروشد.
«ــ درخت، برادرِ من!
اینک
تبردار از کورهراهِ پُرسنگ به زیر میآید!»
«ــ ای مسافر، همدردِ من!
به سرمنزلِ یقین اگر فرود آمدهای
دیگر تو را تا به سرمنزلِ شک
جز پرتگاهی ناگزیر
در پیش نیست!»
□
خانهها در معبرِ بادِ استوار
نااستوارند،
درخت، در معبرِ بادِ جدی
عشوه میفروشد...
۱۳۳۸
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو