متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 74 ]
91
[
و از خطبههاى آن حضرت است
كه به خطبه اشباح 1 معروف است . و آن از خطبههاى گرانقدر اوست . يكى از او پرسيد تا خدا را چنان وصف كند كه گويى آشكارا او را مىبيند . امام ( ع ) از اين سخن در خشم شد . ] سپاس خدايى را كه نابخشيدن ، و بخل ورزيدن بر مال او نيفزايد ، و دهش و بخشش او را مستمند ننمايد . چه هر بخشندهاى جز او چون بخشد مال خود را كاهش دهد ، و هر نابخشندهاى مگر او سزاوار نكوهش بود . او را سزد كه منّت نهد بر بندگان ، با بسيارى بخشش و نصيب كه دهد به اين و آن .
آفريدگان ، روزيخوار اويند ، و روزى آنان را پايندان است 2 . قوت 3 آنان را مقدّر داشته . و رساننده بديشان است . راه مشتاقان را به سوى خود گشاده است . و به خواهندگان نعمتش صلاى عام داده است . به خواهنده بيشتر نبخشد از ناخواهان ، بخشش وى بدين ، كمتر نيست از آن 4 . اوّلى است ، كه آغازى ندارد تا پيش از او چيزى بود ، و آخرى است ، كه پايانش نيست تا تصوّر چيزى پس از او رود . ديدهها را نگذارد تا بدو تواند رسيد ، يا عظمت و بزرگى وى را تواند ديد . روزگار بر او نگذشته تا دگرگون شود ، در جايى نبوده تا به جاى ديگر رود . اگر ببخشد 5 آنچه از كانهاى كوهستانها برآيد ، و صدفهاى درياها بدان دهان گشايد ، از سيم و زر ناب برآورده از زمين ، و مرواريد غلطان ، و مرجان دست چين ، در بخشش او اثرى نگذارد ، و خزانه گسترده وى را به پايان نيارد . و اندوختههاى انعام نزد او چندان است ، كه افزون از درخواست آفريدگان است . او بخشندهاى است كه پرسش خواهندگان چشمه جود او را نخشكاند ، و ستهيدن آنان در طلب ، او را به زفتى 6 نكشاند .
پس اى پرسنده بينديش و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مىنمايد بپذير ، و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير ، و از آنچه شيطان تو را به دانستن
[ 75 ]
آن وامىدارد ، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمىشمارد ، و در سنّت رسول و ائمّه هدى نشانى ندارد ، دست بدار ، و علم او را به خدا واگذار كه دستور دين چنين است ، و نهايت حقّ خدا بر تو اين ، و بدان كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى بىنيازشان كرده است تا ناانديشيده پا در ميان گذارند 7 ، و فهم آنچه را در پس پردههاى غيب نهان است آسان انگارند ، لاجرم به نادانى خود در فهم آن معنيهاى پوشيده اقرار آرند ، و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدانچه نمىدانند ستوده است ، و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند ، راسخ بودن در علم فرموده است . پس بدين بس كن و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج . تا از تباه شدگان مباشى .
او توانايى است كه اگر وهم ما چون تير پرّان شود تا خود را به سر حدّ قدرت او رساند ، و انديشه مبرا از وسوسه ، بكوشد ، تا سمند فكرت به ژرفاى غيب ملكوتش براند ، و دلها خود را در راه شناخت صفات او سرگشته و شيدا گرداند ، و باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند ،
دست قدرت بازش گرداند . چه ، خواهد پردههاى تاريك غيب را درد ، و راه به ساحت خداى بىعيب برد . آنگاه پيشانى خورده 8 بازگردد و به خردى خود اعتراف كند كه : « اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست . » با بيراهه رفتن او را چنانكه بايد نتوان شناخت و خداوندان انديشه صورتى از جلال او را در خاطر خويش نتوانند پرداخت . خدايى كه ، آفريدگان را از هيچ پديد آورد .
نمونهاى نداشت تا به كار برد ، و نه مقياسى از آفرينندهاى پيش از خود ، تا بدان دستور كار كند ، و از ملكوت قدرت و عجايب گوياى حكمت و اعتراف آفريدگان بدين حقيقت ، كه سراسر ناتوان و فقيرند و نيازمند و حقير ، و اوست كه بايد بر آنان رحمت آرد ، و به قوّت خود بر پايشان دارد به ما آن نشان داد كه ديديم ، به حكم ضرورت آشكار است ، كه اين نشانهها بر شناخت او دليلى استوار است . و در آنچه آفريده ، آثار صنعت و نشانههاى حكمت او پديدار است . چنانكه هر چه آفريده او را برهانى است ، و بر قدرت و حكمت او
[ 76 ]
نشانى . و گرچه آفريدهاى باشد خاموش ، بر تدبير او گوياست ، و بر وجود پديد آورنده دليلى رساست .
و گواهى مىدهم ، آن كه تو را به آفريدهات همانند كرده ، با عضوهايى جدا از يكديگر ، و مفصلهاى پيوسته چون عضوهاى يك پيكر كه رمز تدبير حكمت تو را در نهان دارد و سرّ قدرتت را در بيان ، درون او تو را چنانكه بايد نشناخته است ، و نور يقين بر دل وى پرتو نينداخته ، و ندانسته است كه تو را همتايى نيست و جز تو يكتايى نيست . گويا نشنيده است كه پيروان از پيروى شدگان بيزارى جستند كه چرا آنان را خداى خود دانستند و گفتند : « به خدا ،
ما در گمراهى آشكار جاى داشتيم كه شما را همچون پروردگار جهان پنداشتيم . » 9 دروغ گفتند مشركان 10 كه تو را همانند كردند به بتان ، و گفتند پيكرى 11 دارد چون آفريدگان ، و چون جسمها جزء جزأت كردند از روى گمان ، و براى تو قوّتها 12 انگاشتند ، به پندار و به حكم خرد ناتوان ،
و گواهى مىدهم ، آن كه تو را به چيزى از آفريدههايت برابر نهاد ، به تو شرك آورد ، و شرك آورنده به تو كافر است بدانچه آيتهاى محكم تو نازل كرد ،
و حجّتهاى روشن تو بدان گوياست ، و بر يكتايى تو گواست .
همانا ، تو آن خدايى كه در خردها نگنجى تا براى تو چگونگى انگارند ،
و در وهمها درنيايى تا محدود و مركّبت شمارند .
و از اين خطبه است :
آنچه آفريد ، سنجيد و نيكش استوار كرد ، و پايان كارش را نگريست ،
پس به لطف تدبيرش برآورد 13 ، و بدانچه برايش آفريده شد ، گسيلش داشت ،
چنانكه از حدّ خويش گامى فراتر نتوانست گذاشت ، و در رسيدن بدانجا كه بايد رسد ، قصورى روا نداشت ، و مأموريتى كه بدو واگذاشته بود ، دشوار نينگاشت ، و چگونه نپذيرد ؟ كه كارها به خواست خدا انجام گيرد ، كه پديد
[ 77 ]
آورنده گونهگون چيزهاست ، بىآنكه او را انديشه و فكرى باشد كه بدان روى آرد ، و يا غريزه و طبيعت نهفتهاى كه از آن سود بردارد . نه تجربهاى كه از گذشت روزگار گرفته باشد ، يا در پديد آوردن اين پديدههاى شگفت ، شريكى را يار گرفته باشد . پس آفرينش آن مخلوق كامل گشت و به طاعت خالق شتافت . دعوتش را پذيرفت و روى بر نتافت . نه چون كند كاران چيزى را بهانه ساخت ، و نه درنگى كرد و فرمان را واپس انداخت .
پس ، كجيهاى هر چيز را راست كرد ، و مرزهاى هر يك را برابر آورد .
و ناهماهنگها را به قدرت خود هماهنگ ساخت . و طرح هر يك را در آنچه مناسب آن بود ، انداخت ، و آن را جنسهايى كرد از شماره برون در حدّ و اندازه و غريزه و هيئتهاى گونهگون . پديدههايى كه آفرينش آنها را استوار كرد ، و هر يكى را به سرشتى كه خود خواست در آورد .
از اين خطبه است در آفرينش آسمان :
گشادگى و تنگى و پست و بلنديها را منظّم كرد ، و شكافهاى آن را به هم آورد ، و هر يك را با آنچه جفت آن بود ، پيوند نمود ، و دشوارى فرود آمدن ، و بر شدن را ، آسان فرمود . بر فرشتگانى كه فرمان او را به خلق رسانند يا اعمال آنان را بالا برند ، و به ثبت درآرند .
آسمان را كه دودى بود متراكم بخواند 14 بيامد و سر بر خط گذاشت 15 ، و هر جزء آن جزء ديگرى را نگاه داشت . پس ، درهاى بسته آن را بگشاد 16 ، و بر شكافها نگهبانانى از شهابهاى روشن نهاد ، و نگاهشان داشت چنانكه بايد ، تا در فضاى شكافته به جنبش درنيايد ، و بفرمود به آسمان تا بماند گردن نهاده به فرمان ، و آفتاب را آيتى كرد روشن كننده كه به روز درآيد 17 ، و ماه را آيتى كه تاريكى شب ، نور آن بزدايد 18 . پس آفتاب و ماه را در منزلگاههاشان روان فرمود ، و مدّت گردش آن دو را در خانهها معيّن نمود 19 تا بدين گردش ، روز را از شب دانند و حساب ساليان و اندازهگيرى زمان را توانند .
[ 78 ]
پس ، در فضاى هر آسمان فلك آن را آويزان كرد ، و زينتى از گوهرهاى تابنده و ستارگان رخشنده بدانها بست و فروزان كرد ، و شيطانهاى دزديده نيوش 20 را با نيازكهاى 21 روشن براند ، و ستارگان را بدانسان كه بايد رام و مسخّر گرداند ، چنانكه ثابت آن بر جاى ماند ، و گردنده آن روان ، و بالا رونده ، و فرود آينده ، و نحس ، و سعد آن به فرمان .
از اين خطبه است در آفرينش فرشتگان
سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و عمارت كردن برترين آسمان ، از ملكوت اعلا فرشتگانى آفريد ، آفريدههاى نو پديد . شكاف راههاى گشاده آسمانها را بدانها پر كرد ، و رخنه شكافها را به آنان بيا كند ، و ميان شكافها بانگ تسبيح خوانهاست در فردوس بلند رفعت ، و پس پردههاى حجاب و سراپردههاى مجد و عظمت ، و پس اين لرزه ، و بانگى كه كر كننده گوشهاست ، انوار جلال كبرياست كه چشمها نگريستن بدان نتوانند ، ناچار خيره بر جاى مانند .
آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور ، و اندازههايى نه چون يكديگر . فرشتگانى با پر و بال ، تسبيح گويان عزّت ذو الجلال . نه آنچه را كه صنع اوست ، به خود نسبت دهند ، و نه آفرينش چيزى را كه خاصّ اوست ،
مدّعى شوند ، « بلكه بندگانى بزرگوارند كه در گفتار بدو پيشى نمىگيرند فرمانش را كار بندند و بپذيرند » 22 . آنان را در مقامها كه دارند ، امين وحى خود ساخت ، و رساندن امر و نهيش را به پيامبران ، به گردن ايشان انداخت . از دو دلى ، و ناباورى نگاهشان داشت ، و گامى جز در آنچه رضاى اوست ، نتوانند گذاشت . آنان را به زيادت يارى مدد كرد ، و دلهاشان را در پوششى از تواضع ، خشوع و آرامش در آورد ، و آسان درهايى به روىشان گشود تا راه ستودن او را به بزرگى دانند ، و نشانههايى روشن گمارد تا خود را به سر منزل توحيدش رسانند . نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند 23 . و نه گذشت
[ 79 ]
شبان و روزان آنان را دگرگون گرداند . نه تير ناباورى از كمان دو دلى ،
ايمان استوارشان را نشانه ساخت ، و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت . نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود ، و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه در دل داشتند از ايشان ربود ، و نه هيبت و عظمت و بزرگى وى را از سينههاشان زدود . ديو بد انديشى طمع نبست تا قرعه گمراهى به نام آنان زند ، و پرده سياه گناه ، بر روزنه فكرتهاشان تند .
گروهى از آنان درون ابرهاى گرانبار اندرند ، و دستهاى فراز كوههاى تناور سركشيده ، و گروهى در تاريكيهاى خاموش شب به سر مىبرند . و از آنان دستهاى است كه گامهاشان حدّ فرودين زمين را بريده و همچون پرچمهاى سفيد ، از سويى درون هوا رفته و از سوى ديگر به عمق زمين رسيده و زير آنها بادى خوش و آرام وزان كه آن پرچمها را نگاه مىدارد ، و از حدّى كه دارند ، آن سوتر رفتن نگذارد .
پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته ، و حقيقت ايمان با شناخت خداىشان پيوند داده و با ديگر چيز نگذاشته . يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند ، تنها آنچه نزد اوست مىخواهند ، و از ديگرى نمىجويند . شيرينى معرفت او را چشيدهاند ، و جام مالامال از محبت او نوشيدهاند ، بيم پروردگار در دل آنان ريشه دوانيده ، آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده . شوق او در دلشان نمرده و درازى مدّت شوق ، تضرّع آنان را از ميان نبرده . با نزديكى كه بدو دارند ، رشته فروتنى از گردن نگذارند ، و خودبينى بر آنان دست نيابد تا عبادتى را كه كردهاند افزون شمارند ، و فروتنى در ساحت بزرگى پروردگار مجالى نداده تا كرده نيك خود را بزرگ انگارند ، و سستى در آنان پديد نشده ، و همچنان مشتاق پروردگارند ، و به لطف او اميدوارند . زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكر گزارند .
به كارى ديگر نپرداختهاند تا بندگىشان فراموش شود و بانگ تضرّعشان خاموش .
در صف طاعت شانه به شانه ايستادهاند ، و آسايشى نخواسته ، گردن به فرمان او
[ 80 ]
نهادهاند . غفلت ، عزم استوارشان را سست نكند ، و فريب شهوت راه همتّشان را نزند . پروردگار دارنده عرش را اندوخته روز حاجت كردهاند ، و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفتهاند ، آنان به رغبت روى به آفريننده آوردهاند .
پرستش او را نهايتى ندانند ، و آنچه آنان را شيفته طاعت وى كرده ،
تخم محبّت است كه در دل پرورانند ، و هيچگاه دل از بيم و اميد او برندارند .
ريشه بيم آنان نبرد تا در كوشش سست شوند ، و طمع آنان را از راه نبرد ، تا سعى اندك را بر كوشش بسيار ترجيح دهند . كرده خود را بزرگ نشمارند كه اگر چنين كنند اميدوارند ، و اميد نگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند .
شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگار خود اختلاف آرند ، و راه جدايى نگيرند ، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند . نه كينه و رشك بر آنان دست يافته ، و نه دودلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صف وحدتشان را شكافته . بندگان ايمانند ، و پيوسته در بند آنند . نه ميل از حقّ ، نه برگشتن از راه درستى ، نه درنگ كردن ، و نه سستى هرگز تواند آنان را از بند ايمان رهاند . در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازه پوستى گستريده يافت نشود ، جز آنكه فرشتهاى بر آن سجده كنان است يا چالاك در راه پرستش روان . درازى مدّت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد ، و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهاشان بيشتر مىنمايد .
و از اين خطبه است در وصف زمين و گستردن آن بر آب :
زمين را به موجهاى بزرگ خروشنده ، و كوهههاى درياى جوشنده ، در پوشاند . موجهايى كه بالاى آن به هم مىخورد ، و هر يك با شانه و پشت ، موج
[ 81 ]
ديگر را از جاى مىبرد . چون نر شتران مست ، فرياد كنان و كف آورده به دهان .
پس ، سركشى موج آب بر هم كوبنده ، از گرانبارى زمين فرو نشست ، و هيجان و به هم خوردن آن آرام گشت ، كه زمينش با برخورد سينه خويش به هم مىمالاند ، و چندانش در خاك خود غلطاند ، كه سست و آرامش گرداند ،
تا پس آنكه موجهاى آن خروشان بود ، آرام و خوار شد ، و در لگام اسير و فرمانبردار . و زمين از برخورد با كوهههاى موج آب ، آرام بگستريد 24 و خودبينى و ناز و سركشى و بلند پروازى و گردنفرازى موجها را فرو كشيد . و موج را با خروشندگى و تندى كه داشت مهار كرد ، تا از سبكسرى ، و نازش ، و جهش ، و جوشش ، و جست و خيزش بازداشت ، و به آرامش باز آورد .
چون جوشش آب در گوشه و كنار زمين بايستاد ، و كوههاى بلند سر به آسمان كشيده را بر دوش آن نهاد ، جويها و چشمهها از فراز كوهها بيرون آورد ، و در شكاف بيابانها و زمينهاى هموار روان كرد ، و جنبش زمين را منظّم گرداند با خرسنگهاى استوار و كوههاى سر برافراشته پايدار . پس ، زمين آرام گرديد و بر خود نجنبيد ، كه بن كوهها در جاى جاى آن درون رفته بود ، و در سوراخهاى آن خزيده ، و بر زبر هموارى و پستيهاى آن ايستاده و سركشيده .
پس ، فضاى ميان زمين و آسمان را فراخ ساخت ، و هوا را براى نفس كشيدن بپرداخت 25 . و اهل زمين را در آن ساكن فرمود 26 ، با آنچه بايسته آنان مىبود ، و زمينهاى خشك را ، كه آب چشمهها نتوانست خود را به پستى و بلنديهاى آن رساند ، و جويهاى خرد و بزرگ در رسيدن بدان زمينها درماند ،
وانگذاشت . ابرهايى آفريد و بر آن زمينها بگماشت ، تا مرده آن را زنده گرداند و گياه آن را بروياند 27 .
ابرها را كه پاره پاره بود در هوا ، و هر پاره از ديگر جدا ، به هم سازوار
[ 82 ]
گرداند . چون آبى كه درون ابر بود بجنبيد و همانند دوغى كه در مشك است از اين سو بدان سو گرديد ، و برق ابر در كرانههاى آن بدرخشيد ، و درخشش آن در دل ابرهاى سياه به هم پيوسته و سپيد بر هم نشسته نخوابيد ، از آن بارانى تند روان گردانيد ، و دامن فرو هشته آن ابر به زمين نزديك گرديد ، و باد جنوب 28 ، آن را بدوشيد تا قطرههاى درشت از درونش برون كشيد ، و چون ابر همانند شترى كه سينه و كناره پهلوها بر زمين نهد در هوا پهن بگسترد ، و بارى سنگين از باران گران را كه برداشته بود ، خالى كرد ، بدان باران از زمينهاى نارويان ، رستنى ، و از جاى جاى كوهها گياه تر برون آورد ، و زمين به زيور مرغزارهايش شادمان گشت ، و از تنك جامه نرم گلها كه پوشيده بود ،
نازان ، و از پيرايه شكوفههاى تازه و آبدار ، فخركنان ، و اين همه را خوراك مردمان نمود و روزى جانداران ، و در اين سو و آن سوى آن راهها گشود ، و براى روندگان بر جادهها ، نشانهها بر پا فرمود 29 .
پس چون زمين خود را بگسترد 30 و فرمان خويش روان كرد ، از ميان آفريدگان آدم را برگزيد ، و او را نخستين ، از گروه انسان گردانيد . در بهشت خويشش جاى داد و در روزى فراخ به روى او بگشاد ، و آنچه را نبايدش كرد بدو گفت و ياد داد ، و به وى آموخت كه دليرى نمودن ، پى نافرمانى رفتن است و رتبت خود را به مخاطرت افكندن . امّا او بدانچه او را نبايد دليرى نمود ،
كه در علم خدا چنين رفته بود ، و چون توبه كرد ، او را فرود آورد تا با فرزندان خود زمين او را آبادان سازد ، و از جانب خدا بر بندگانش حجّتى باشد ، و از پس آنكه جان او را گرفت ، بندگان را وانگذاشت ، و رسولانى بر آنان گماشت تا حجّت خداوندى او را استوار كنند ، و واسطه شناخت پروردگار به مردمان باشند ، و تيمار بندگان را بداشت به برهان ، بر زبان گزيده پيامبران ، كه بردارنده بار امانتند ، و قرنى پس قرن انگيخته به رسالت ، تا آنكه حجّت او با پيامبر ما ( ص ) ، تمام گرديد و به نهايت رسيد ، و دوران بيم دادن و بستن راه بهانه به غايت ،
و روزيها را مقدّر كرد ، برخى اندك و برخى فراوان . دستهاى در
[ 83 ]
تنگى ، و دستهاى در زندگانى فراخ و آسان . قسمتى كرد به عدالت تا آن را كه خواهد بيازمايد در زندگانى آسان يا دشوار ، و بيازمايد سپاس و شكيبايى را در توانگر و نادار . با فراخى معيشت ، مشقّت فاقتها را همراه كرد ، و با تندرستى و سلامت ، نابيوسان آفتها را ، و با نبودن غم و بودن شادمانى ،
اندوههاى گلوگير زندگانى . اجلها را معيّن ساخت ، برخى را دراز و برخى را كوتاه ، يكى را پيش داشت و ديگرى را واپس انداخت . و رشتههاى زندگانى را به دست مرگ سپرد 31 تا بهنگام رشته را بكشد و تافته آنرا ببرد .
داناى درون راز در دل نهفتگان است ، و آگاه از سخن پنهان گويندگان ،
و آنچه در دلها گذرد از گمان ، و يقين كه در دل نشيند ، و آنچه پلك چشمها دزديده بيند ، و آنچه پردههاى دل آن را پوشد ، و اعماق غيب آن را نهان دارد ،
و آنچه گوشها دزديده نيوشد ، و آنچه درون لانههاى تابستانى مورچگان است ،
و در زمستان جاى خزندگان ، و نالههاى حزين شيفتگان ، و آواز نرم گامها ، و جايى كه ميوه در آن است درون غلاف شكوفهها ، و نهان جاى دادن در سمج 32 كوهها و بيابانها ، و جايى كه پشهها پنهانند در ساق و پوست درختها ، و جاى برون آمدن برگها از شاخهها ، و فرو ريختنگاه نطفهها از پشت مردان ، و برخاستن ابرها و به هم پيوستن آنان ، و ريزان گشتن قطرههاى ابر به هم پيوسته و پرباران . و آنچه گردبادها به دامن خود بردارد و براندازد ، و بارانها با سيلهاى خود نابود سازد . و شنا كنان رفتن ريشه رستنيها در پشتههاى ريگزاران ، و آنجا كه پرندگانند در بلند جاها از فراز كوهساران ، و نغمه دلپذير كه مرغها در آشيانههاى تاريك سر دادهاند ، و آنچه صدفها درون خود گرد آوردهاند ، و موجهاى دريا در دامن خويش پروردهاند ، و آنچه تاريكى شب پوشانيده ، يا آفتاب چاشتگاهى بر آن تابيده ، و آنچه پردههايى از تاريكى پى در پى بر آن افتد ، و تودههايى از نور برآن تابد ، و نشان هر گام كه نهند ، و آواى هر جنبش كه كنند ، و هر كلمهاى كه باز گردانند ، و هر لب كه بجنبانند ، و آرامگاه هر
[ 84 ]
جاندار ، و وزن هر ذرّه اندك مقدار ، و آواى نرم هر جانور كه خزد ، و هر ميوه كه بر درخت بود ، يا هر برگى كه از درخت افتد ، يا جايى كه نطفه 33 در آن آرميده ، يا خونى لخته گرديده ، يا گوشتپارهاى كه استخوان در آن نروييده ، يا آفريدهاى نو باليده . در اين دانش و آفرينش رنجى بدو نرسيده و در نگاهدارى آنچه پديد آورد از آفريدگان ، چيزى مانع او نگرديد ، و در روان ساختن كارها و تدبير كار آفريدهها نه بستوه شد ، و نه سستى بدو روى آورد ، بلكه علم او كار آنان را روان كرد ، و نگاهداشت او آن را بشمرد ، و عدل او آنان را فرا گرفت و در خود گنجانيد ، و فضل او آنان را در خود فرو برد و بپوشانيد با آنكه خطاكار بودند ، و طاعتى را كه در خور اوست ننمودند .
خدايا تويى سزاوار نيكو ستودن ، و بسيار و بىشمارت ستايش نمودن . اگر اميد به تو بندند بهترين اميد بستهاى ، و اگر چشم از تو دارند ، اين چشمداشت را هر چه نيكوتر شايستهاى . خدايا در نعمت بر من گشادى ، و مرا زبانى دادى تا بدان مدح جز تو را نخوانم ، و بر كسى غير تو آفرين نرانم . و بدان كسانى را نستايم كه نوميد كنند يا گمان آن بود كه نبخشند ، و زبان خود را بازداشتم از ستودن مردمان ، و آفرين راندن بر پروردگان و آفريدگان .
بار خدايا هر ثناگوى را بر ثنا گفته ، پاداشى است : جزايى در خورد ثناى آفرين گوينده ، يا عطايى نيكو سزاوار بزرگى پاداش دهنده . خدايا اميد به تو بستم تا راهنما باشى به اندوختههاى آمرزش و گنجينههاى بخشايش .
خدايا اين بنده توست كه در پيشگاهت برپاست ، يگانهات مىخواند و يگانگى خاص ، تو راست . جز تو كسى را نمىبيند كه سزاى اين ستايشهاست . مرا به درگاه تو نيازى است كه آن نياز را جز فضل تو به بىنيازى نرساند ، و آن درويشى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدّل نگرداند .
خدايا خشنودى خود را بهره ما فرما ، هم در اين حال كه داريم ، و بىنيازمان گردان از اينكه جز به سوى تو دست برداريم ، كه تو بر هر چيز توانايى .