متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 183 ]
90 خطبهاى از آن حضرت ( ع )
اين خطبه به خطبه اشباح معروف است . و از خطبههاى جليل و گرانقدر اوست . كسى از او خواست كه خدا را برايش توصيف كند ، آنسان كه گويى او را به چشم مىبيند . امير المؤمنين از اين سخن خشمگين شد .
مسعدة ابن صدقة از حضرت امام جعفر بن محمد ( ع ) روايت كند ، كه امير المؤمنين اين خطبه را بر منبر كوفه ادا كرد . سبب آن بود كه مردى نزد او آمد و گفت : يا امير المؤمنين ،
پروردگار ما را براى ما وصف كن تا محبّت و معرفت ما به او افزون شود . على ( ع ) خشمگين شد و فرمان داد كه همه در نماز حاضر آيند . مردم آمدند ، چنانكه در مسجد ، ديگر جايى نبود .
على ( ع ) همچنان خشمگين و برافروخته بر منبر شد . حمد خداى سبحان به جاى آورد و بر پيامبر ( ص ) درود فرستاد . سپس ، سخن آغاز كرد و فرمود :
حمد سزاوار خداوندى است كه نابخشيدن ، بر داراييش نيفزايد و اگر بخشش كند ، بينوا نشود . زيرا هر بخشندهاى جز خداى تعالى اگر ببخشد از داراييش كاسته گردد و هركس ، جز او از بخشش دست باز دارد ، نكوهشش كنند . تنها اوست كه بر بندگان خود به اعطاى نعمتها و سودها و نصيبها منّت تواند نهاد . همه موجودات روزى خوار اويند ، روزى آنها را ضمانت كرده و قوتشان مقدّر فرموده . راه آنان را كه شوق و رغبت او دارند و خواستار چيزهايى هستند كه در نزد اوست ، گشاده و هموار ساخته است . كسى را كه زبان به سؤال مىگشايد ، افزونتر ندهد ، از آنكه مهر خاموشى بر لب نهاده است .
اوست اول ، پس او را آغازى نبوده است ، كه پيش از آن چيزى تواند بود .
اوست آخر ، پس او را پايانى نيست كه پس از آن چيزى تواند بود . ديدگان را اجازت ندهد ، كه او را بنگرند و دريابند . روزگار بر او نگذشته است كه با گذشت زمان دگرگون شود . در جايى مكان نگرفته است ، كه از آنجا به جاى ديگر رود .
اگر ببخشد ، هر چه را كه از معادن كوهها بيرون مىآيد يا هر چه را كه از خنده
[ 185 ]
صدفهاى دريا حاصل مىشود ، از سيم و زرناب و مرواريدهاى غلطان و خوشههاى مرجان ، در جود و بخشش او اثر نكند و از وسعت دارايى او نكاهد . ذخاير خزاين او به حدى است كه درخواستهاى بندگانش آن را به پايان نرساند . زيرا ، او بخشندهاى است كه درياى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نيابد و اصرار شوخ چشمان ، او را بخيل نگرداند .
اى مردى كه سخن پرسيدى ، به آنچه قرآن از صفات او براى تو بيان كرده و تو را بدان راه نموده است ، اقتدا كن و از چراغ هدايت آن روشنايى بگير . و هر چه را كه شيطان تو را به دانستن آن واداشته و در كتاب خدا آموختنش بر تو واجب نشده و در سنّت پيامبر و ائمه هدى از آن نشانى نيست ، علم آن را به خدا واگذارو از آموختن آنها بپرهيز . نهايت چيزى كه خداى تعالى بر تو مقرّر داشته ، همين است و بس .
و بدان كه راسخان در علم كسانى هستند ، كه اقرارشان به ندانستن آنچه در پرده غيب است ، آنها را بىنياز كرده است از كوشش براى گشودن درهاى بسته عالم غيب ، تا بدانچه در پس پرده مستور است آگاه شوند . ايشان اعتراف مىكنند كه از دريافت آنچه در حيطه دانششان نيست ، عاجزند و خداى تعالى اين اعتراف را ستوده است . و بدين سبب ، آنان را راسخان در علم ناميدهاند ، كه تعمق در چيزى را كه خدا جستجوى كنه آن را تكليف نكرده است ، واگذاشتهاند . تو نيز به همان قدر كه قرآن راهنماييت كرده اكتفا كن و عظمت خداى سبحان را به گنجاى خرد خويش مسنج كه از جمله هلاكشوندگان گردى .
اوست خداى توانايى كه اگر اوهام را هواى آن در سر افتد ، كه منتهاى قدرتش را دريابند ، يا انديشه پاك از وسوسه شيطانى ، بخواهد در غيب ملكوتش به او ره جويد ، يا دلها شيفته آن گردند ، كه به چگونگى صفاتش پىببرند ، يا آنجا كه عقول از درك صفات او بازمانند ، سوداى رسيدن به كنه ذاتش را در سر پرورند ، دست ردّ به سينه آنها زند و بازپسشان گرداند . هر چند ، كه از روى اخلاص روى به سوى او نهاده باشند و از كوره راههاى صعب و ظلمانى عوالم غيب گذشته باشند . آنان ، بىآنكه از سعى و تلاش خود ثمرتى حاصل كنند ، بازگردند و اعتراف كنند ، كه پاى نهادن در
[ 187 ]
اين راه كارى خطا بوده . كنه معرفت او ادراك نگردد و هيچ عاقل صاحب رأيى نتواند عظمت و بزرگيش را بسنجد .
خداوندى كه موجودات را از هيچ بيافريد ، بدون هيچ نمونهاى كه همانند آن بسازد . و بدون هيچ اندازهاى كه از آفريدگارى پيش از خود تقليد كرده باشد . از ملكوت قدرت خود و از عجايبى كه آثار حكمتش از آنها حكايت دارند و از اينكه هر موجودى معترف است ، كه جز به نيروى او نتواند بر پا بود ، ما را به شناخت خود رهنمون گرديد .
آثار صنع و نشانههاى حكمتش در بدايعى ، كه مىآفريند ، آشكار است . پس هر چه آفريده برهان آفريدگارى و دليل خداوندى اوست و آن آفريده ، اگر هم خاموش باشد ، باز هم به تدبير او ناطق است و بر ابداع او دليل .
شهادت مىدهم كه هر كه تو را به آفريدگانت تشبيه كند و چنان پندارد ، كه تو را اعضايى است جدا از يكديگر و مفصلهايى است به همپيوسته ، پوشيده به پوست و گوشت ، كه بيانگر تدبير تو در آفرينش پيكرهاست ، ضميرش بحقيقت ، تو را نشناخته و دلش به مرحله يقين نرسيده زيرا تو را هيچ همتايى نيست . و پندارى نشنيده است بيزارىجستن بتپرستان را از بتهايى كه مىپرستيدهاند ، آنگاه كه مىگويند : « به خدا سوگند كه ما در گمراهىيى آشكار بوديم ، آنگاه كه شما را با پروردگار عالميان برابر مىشمرديم . » ( 1 ) دروغ مىگويند ، آنان كه موجودى از موجودات عالم را با تو برابر دانند و تو را به بتانشان همانند سازند و به خيال خود بر تو جامه آفريدگان پوشانند . دروغ مىگويند ، آنان كه از روى گمان تو را همانند اجسام داراى اجزاء دانند و براى تو پيكرى با گونه گون قوا تصور كنند .
شهادت مىدهم ، كه هر كه تو را به گونهاى با مخلوقات برابر سازد ، همانند آنهايت پنداشته و هر كه تو را همانند چيزى پندارد ، به آنچه در آيات محكمات تو نازل گرديده و حجتهاى آشكار تو به آنها گواهى داده ، كافر شده است .
شهادت مىدهم ، كه تو آن خداوندى هستى كه در عرصه عقول نگنجى تا برايت كيفيتى پندارند و يا محدود به حدودى شمارند يا موصوف به تغيير از جايى به جايى دانند .
[ 189 ]
و هم از اين خطبه براى هر چه آفريد اندازه و مقدارى معين كرد و آن را نيك استوار نمود و به لطف خويش منظم ساخت . و به سوى كمال وجودش متوجه نمود تا از حد خود تجاوز نكند . و در نيل به كمالش قصور نورزد يا اگر او را به كارى مأمور سازد دشوارش نپندارد . چگونه چنين باشد ، كه همه اشياء به مشيت و اراده او به وجود آمدهاند .
خداوندى كه اصناف موجودات را بيافريد ، بىتأمل و انديشهاى كه به كار دارد و بىآنكه پيش از آفريدن آنها از طبيعت و غريزهاى كه در وجودش نهفته باشد يارى گيرد . و بدون تجربتى كه با گذشت زمان حاصل كرده باشد و بدون شريكى ، كه در ايجاد آن همه شگفتيها ، ياريش نموده باشد . پس به امر او آفريدهاش خلقت تمام يافت و به عبوديت او معترف شد و به دعوتش گردن نهاد . در برابر فرمان او هيچ موجودى نبود كه كندى و درنگ كند يا فرمانش را به تأخير اندازد . آنگاه هر كجى را كه در اشياء بود ، راست نمود و حدودشان را روشن و آشكار ساخت و به قدرت خود ميان اضداد ، التيام و هماهنگى پديد آورد و ميان ارواح ، كه از عالم نورند و اجسام ،
كه از جهان ظلمانى هستند ، پيوند نهاد . موجودات را به جنسهايى مختلف در حد و اندازه و غريزهها و هيئتهاى گونهگون قرار داد . مصنوعات و مخلوقاتى كه آفرينش آنها را بر قانون حكمت استوارى بخشيد و سرشت آنها را به همانگونه ، كه اراده كرده بود ، ابداع نمود و جامه خلقت پوشانيد .
هم از اين خطبه [ در وصف آسمان ] ميان اجرام آسمانى و راههاى گشاده آسمانها ، بىآويزهاى ، نظمى برقرار ساخت و شكافهاى آنها را به هم آورد و ميان هر يك و جفتش پيوند نهاد . و صعوبت فرا رفتن به آسمانها و فرود آمدن از آنها را براى فرشتگانى كه فرود مىآيند يا اعمال آفريدگان را فرا مىبرند ، سهل و آسان نمود . آسمان را ، كه دود بود ، فراخواند ، آسمان مطيع و منقاد بود . هر جزء آن ديگر جزء را نگه داشت . و آن را كه يكپارچه و بسته بود از هم بگشود و شهابهاى درخشان را نگهبان آن شكافها فرمود و آن را به يد قدرت خود از
[ 191 ]
لرزش و جنبش در فضا نگه داشت و مقرر فرمود كه تسليم امر او باشد . خورشيدش را آيت درخشان روز گردانيد كه در پرتو آن هر چيز را توان ديد . و ماه آيت ديگرى است ، كه نورش ظلمت شب را بزدايد و آنها را در مدار خود به گردش درآورد تا از گردش آنها شب و روز شناخته آيند و شمار سالها و حساب كارها معين گردد .
سپس در فضاى آسمان فلك را معلق بداشت و به مرواريد ستارگان و چراغ تابناك اخترانش بياراست و راه شيطان را ، كه دزدانه گوش مىداد ، با شهابهاى ثاقب بربست . آنگاه ستارگان را فرمانبردار و مسخّر گردانيد . كه پارهاى ، همچنان ، برجاى ثابتاند و پارهاى در حركت . برخى در اوج و برخى در حضيض . بعضى سعد و بعضى نحس .
و هم از اين خطبه [ در آفرينش ملايكه ] آنگاه خداى تعالى براى زيستن در آسمانهايش و ، معمور ساختن آسمان برين ،
خلقى بديع ، يعنى ملايكه را آفريد . و راههاى گشاده آسمان را از آنان بينباشت . و فضاهاى گشاده آسمان را به آنان پر نمود . آواز تسبيح آنان در فضاى قدس الهى و آن سوى حجابها و پردهسراهاى مجد و عظمت ، طنين افكند . و فراسوى اين آوازهايى كه گوش را كر مىكنند ، انوارى است كه ديدهها را طاقت نگريستن در آنها نيست ، پس خيره در جاى خود بماند كه پاى از حد خود فراتر نهادن نتواند .
ملايكه را خداى سبحان به صورتها و اندازههاى گونهگون بيافريد . بالهايى دارند و ، تسبيحگويان ، عظمت و عزّت او را مىستايند . آنان هيچيك از آفريدگان خداى تعالى را به خود نسبت نمىدهند و مدعى چيزى كه تنها خداى تعالى توان آفريدنش را دارد نخواهند بود . « بندگانى بزرگوارند كه در سخن بر او پيشى نگيرند و به فرمان او كار مىكنند . » ( 1 ) آنها را در درجت و منزلتى كه دارند ، امينان وحى خويش گردانيد و ودايع اوامر و
[ 193 ]
نواهى خود بر دوش آنها نهاد تا به پيامبرانش برسانند . ملايكهها را از آلايش ترديدها و شبههها دور نگه داشت و از ايشان كسى نيست كه بخواهد بر خلاف رضاى او كارى كند . آنان را يارى نمود و دلهايشان به تواضع آشنا ساخت و خشوع و آرامش بخشيد .
اداى حمد و سپاس خود بر آنان آسان گردانيد و برايشان نشانههاى روشن برپاى داشت كه راه يكتاپرستى او بيابند و بار گناهان بر دوشهايشان سنگينى نكند و در پى هم آمدن شبها و روزها در آنان دگرگونى پديد نياورد . ايمان استوارشان را تيرهاى شك و ترديد هدف قرار ندهد و يقين محكمشان ، دستخوش ظن و گمان نشود . در ميانشان ، آتش حسد و كينه افروخته نگردد . آن حيرت و سرگشتگى كه رباينده و نابودكننده شناخت خداوند است ، از ايشان بدور است . عظمت و هيبت جلال الهى در درون سينههايشان جاى گرفته . وسوسهها را طمع آن نيست كه بر افكار و انديشههايشان مسلّط گردد .
گروهى از ملايكه هستند ، كه در درون ابرهاى باران زاى و بر سر كوههاى بلند و در ميان تاريكيهايى ، كه مردمان راه خود در آنها گم مىكنند ، جاى گرفتهاند . بعضى از ايشان پاهايشان زمين را سفته است و به فروترين طبقات آن رسيده و چون پرچمهاى سفيدى در درون هوا و فضاى خالى پيدايند . بادى خوشبو در زير قدمهايشان هست كه ، آنها را در همان جاى كه رسيدهاند ، نگاه داشته است . عبادت و بندگى خدا از هر كار ديگرشان باز داشته و حقيقت ايمان سبب شناخت ميان آنها و خدايشان گرديده ، كه آنان را با خدايشان پيوند داده است . اين يقين و باور توجه آنان را از ديگران منصرف ساخته و از شدت شوق همه توجهشان به خداست . هرچه خواهند از او خواهند و از ديگرى توقع هيچ چيز ندارند . حلاوت معرفت او را چشيدهاند و از جام محبت او نوشيدهاند و خوف خدا در اعماق دلشان ريشه دوانيده و در اثر عبادت بسيار ، پشتشان خميده شده است . شوق و رغبتشان به ذات احديت ،
سبب نقصان در تضرع و زاريشان نشده و قرب منزلتشان ريسمان خشوع از گردنهاشان نگشوده . خودپسندى سبب آن نشده كه عبادات خود را بسيار شمارند و فراوانى خضوع و زارى به درگاه خداوندى ، موجب آن نگرديده كه حسنات خود را بزرگ به حساب آورند . در عبادت هر چه مجاهدت كردهاند ملول و مانده نشدهاند و
[ 195 ]
شوق و رغبتشان كاستى نيافته . آرى ، شوق و رغبتشان كاستى نيافته تا از اميد خود به پروردگارشان بكاهند . مناجاتها و راز و نيازها به درگاه خداوند زبانشان را خشك نساخته و هيچ كار ديگرى آنان را به خود مشغول نداشته تا فرياد خواهى و راز و نيازشان با خداوندشان به خاموشى گرايد . اطاعت پروردگار را صف كشيدهاند و شانه به شانه دادهاند و هرگز در انديشه استراحت نبودهاند تا شانه از زير بار فرمان الهى خالى كنند يا در عبادت قصور ورزند يا بر عزم و سعى آنها گرد فراموشى و غفلت نشيند . فريب شهوات و اميال بر همتشان اثر نگذارد .
دادار عرش ذخيره ايام فاقه و مستمندى آنهاست . هنگامى كه ديگران روى به درگاه بندگان نهند ، شوق و رغبت ايشان به درگاه خداست . پرستش او را پايانى نمىشناسند و آنچه آنان را به طاعت و بندگى حق مشغول داشته ، اشتياق عبادت است كه در دلهايشان جاى كرده و سرچشمه آنان اميد به رحمت و بخشايش اوست و ترس از عذاب اوست كه هيچگاه از آنان جدا نشود . آنچه سبب خوف آنها از خداست هيچگاه منقطع نگردد ، كه از كوشش در طاعت باز ايستند و آزمندى گرفتارشان نساخته تا سعى و كوشش براى امور دنيوى را بر جد و جهد در امر آخرت برگزينند . اعمال و عبادات خود را بزرگ نمىشمارند كه اگر بزرگ مىشمردند ، اميد به پاداش آن ، خوف خدا را از دلهايشان مىزدود .
شيطان برايشان غلبه نيافته تا درباره خداوندشان اختلاف پديد آيد . و چون در ميانشان هيچگاه نزاعى درنگيرد ، كارشان به جدايى و تفرقه نكشد . حسد و كينه توزى بر آنها غلبه ندارد و شك و ترديدها در امر دين موجب آن نگرديده كه گروه گروه و فرقه فرقه گردند . و اختلاف همتها و مقصدها سبب تقسيم آنها به جماعات گوناگون نشده است .
آنان اسير ايمان خويشاند . عدول از حق و سستى در عبادت آنها را از ايمانشان جدا نساخته . در طبقات آسمان حتى جايى به قدر پوستى نيست كه از ملايكه خالى باشد . در هر جا ملكى هست يا در حال سجده يا اگر در حال سجده نباشد در تلاش و كوشش عبادت پروردگار . بر اثر بسيارى اطاعت پروردگار ، بر علم و يقين خويش بيفزايند و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهايشان افزون سازد .
[ 197 ]
و هم از اين خطبه [ در وصف زمين و گستردنش بر آب ]
زمين را در ميان امواج پرخروش آب فرو برد . در گردابهاى درياهاى دمان ،
كه امواج سهمناكشان بر روى هم مىغلطيدند و هر موج ، ديگرى را به پيش مىراند ، و در اين حال همانند اشتران مست جفت جوى بودند كه بانگ مىزنند ،
و كف بر لب مىآورند . اما گستاخى درياى متلاطم در برابر سنگينى زمين خاضع شد و از هيجان و جنبش بيفتاد و ، چون زمين در آن قرار گرفت ، خوارى و ذلّت نشان داد . و زمين بر روى آب غلطيد ، پس امواج دريا پس از خروش و هياهو بياراميد و چون مركبى ، كه لگام بر سرش زنند ، اسير و منقاد گرديد . زمين بر لجّه دريا ساكن گشت و بگسترد و دريا را از غرور و نخوت و سركشى و دست اندازى بازداشت و از تلاطم و خروش مانع آمد . آب ، كه رام و فروتن شده بود ، فرو نشست و پس از آن همه سركشى و غلطيدن امواجش بر روى هم ،
زمين را در برگرفت و آنگاه كه آب در اطراف زمين از هيجان و جوشش باز ايستاد ، خداوند سبحان كوههاى بلند را بر دوش زمين جاى داد و از كوهها چشمهها بر آورد و در بيابانهاى پهناور و درّههاى ژرف جارى ساخت . زمين را به كوههايى كه از صخرههاى عظيم و مرتفع فراهم آمده بود از لرزش نگه داشت .
زمين از لرزش بايستاد ، زيرا كوهها چون ميخها تا اعماق آن و در رخنههاى آن فرو رفته و بر پستيها و بلنديهايش جاى گرفته بود . آنگاه فضاى ميان زمين و آسمان را گشاده گردانيد و هوا را براى تنفس ساكنان زمين بيافريد . سپس ،
زمينيان را با هر چه بدان رفع نياز كنند ، پديد آورد . و زمينهايى را ، كه به سبب ارتفاعشان آب چشمهها و نهرها به آنها نمىرسيد ، خشك و بىحاصل رها ننمود و ابرهاى بارنده را بيافريد تا بباريدند و زمين مرده را زنده ساختند و در آن انواع رستنيها برويانيدند . پاره ابرهاى درخشان را ، كه از هم جدا افتاده بود ، به هم پيوست . پس ، ابرهاى سفيد و متراكم و پر آب را در حركت آورد و ابر ،
مهياى باريدن گرديد . آذرخشها از درون ابرها درخشيدن گرفت و درخشش آن در دل ابرهاى متراكم بر دوام بود .
[ 199 ]
ابرها را از پى هم بفرستاد . ابرها ، كه از حمل باران سنگين شده بودند ، بر زمين دامن فرو هشتند و باد جنوب پياپى بر آنها وزيدن گرفت و از درونشان قطرههاى باران را بيرون كشيد چونان كه كسى پستانى را بدوشد . آنگاه كه ابرها ، مانند اشتران گردن و سينه بر زمين فرو هشتند و آب فراوانى را كه در درون داشتند بيرون ريختند ،
از زمينهاى خشك ، نباتات و از كوهها ، گياهان تازه برويانيد . و زمين كه به مرغزاران خود زينت يافته بود شادمان شد و از جامهاى كه از گلها و شكوفههاى نورسته و درخشنده بر تن پوشيده بود ، بر خود بباليد . خداوند ، آن روييدنيها را توشه مردم و چارپايان گردانيد . و در هر سو راهها بگشود و در آن راهها براى روندگان نشانهها برپا نمود .
چون زمينش را بگسترد و فرمان خود روان ساخت . آدم ( ع ) را از ميان آفريدگان خود برگزيد و او نخستين آدميان بود . در بهشت خود جايش داد و عيش او مهنّا گردانيد و به او آموخت ، كه از چه كارهايى پرهيز كند و گفتش كه اگر چنان كارهايى از او سرزند مرتكب معصيت شده است و مقام و منزلتش به خطر افتاده .
ولى آدم به كارى كه خداوند از آن نهيش كرده بود ، مبادرت ورزيد ، زيرا علم خدا از پيش بدان تعلق گرفته بود . هنگامى كه آدم توبه نمود خداوند او را به زمين فرستاد تا زمينش را به فرزندان خود آبادان سازد و از سوى خدا بر بندگانش حجّت و راهنمايى باشد .
خداوند ، جان آدم بگرفت . ولى مردم را در امر شناخت خويش كه دليلها و حجتهاى اكيد همراه اوست و تا ميان مردم و شناخت خود فاصلهاى نيفتد ،
به حال خود رها ننمود ، بلكه به زبان پيامبرانش ، حجتها و دليلها فرستاد و از ايشان پيمان گرفت . پيامبران قرنى پس از قرنى بيامدند و ودايع رسالت او را به مردم رسانيدند . تا به وجود پيامبر ما محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) حجتش را تمام كرد و ديگر ، جاى عذرى براى كسى باقى نگذاشت و هر هشدار و بيم كه بود ، بر همگان بداد .
[ 201 ]
خداى تعالى روزيها را مقدّر ساخت . بعضى را فراوان و بعضى را اندك .
در كار برخى گشايش داد و بر برخى تنگ گرفت . و تقسيم از روى عدالت بود .
تا هر كه را كه بخواهد ، در سختى و آسانى بيازمايد و توانگر و مستمند را در شكرگزارى و شكيبايى امتحان كند . آنگاه آنان را ، كه فراخ روزى كرده بود ،
به فقر مبتلا نمود و بر آنان كه تندرستى بخشيده بود ، آفات و بيماريها برگماشت و شادمانان را غصههاى گلوگير داد و مدت عمر هر كس مقرر فرمود . برخى را عمر دراز داد و برخى را زندگى كوتاه . برخى را پيش داشت و برخى را واپس انداخت .
موجبات مرگ را فراهم نمود . مرگ ، عمرها را به پايان رسانيد و رشتههاى زندگى را بگسست .
خداوندى كه داناست به هر رازى كه رازدارانش در دل نهان داشتهاند و به نجواى آنان كه آهسته در گوشهاى يكديگر سخن مىگويند و به هر گمان كه در خاطرى نهفته است و به هر تصميم كه از روى يقين گرفته شود و به هر نگاه دزديده و به هر چه در سويداى دلها پنهان است و به هر ناديده كه در پردهها مستور است و به سخنانى كه گوشها دزديده مىشنوند و به سوراخهايى كه موران ضعيف به تابستانها و حشرات و گزندگان به زمستانها در آنها جاى گيرند و به فرياد و فغان زنان فرزند مرده و به صداى نرم پايها و به درون غلاف شكوفهها كه ميوه در آنها نهان است و به كنام وحوش در درون غارهاى كوهستانها و درهها و به جاى پنهانشدن پشهگان ميان ساقهها و پوست درختان و به آنجا كه برگها از شاخهها مىرويند و به جايهايى كه نطفهها از صلبها در آنها مىريزند و به ابرهايى كه بالا گرفتهاند و به آنجا كه به هم در پيوستهاند و به ريزش قطرههاى باران از ابرهاى متراكم و به هر خاك و خاشاك كه گردبادها به دامنهاى خود در زمين مىپراكنند و به آنچه بارانها با سيلهاى خود ، با خود ببرند و نابود كنند .
[ 203 ]
خداوندى كه آگاه است از فرو رفتن ريشههاى گياهان در تپههاى ريگ و از آشيانههاى پرندگان در قلل كوهها و از سراييدن مرغان آوازخوان در ظلمت لانهها و از هر چه صدفها از مرواريدها در درون خود پديد آوردهاند ، و آنچه امواج درياها در خود پروردهاند و از آنچه تاريكى شب بر آن پرده افكند يا آفتاب بر آن بتابد و از آنچه پياپى در پردههاى ظلمت فرو رود و پرتوهاى نور بر آن بتابد و از جاى هر قدم و آواز پنهان هر حركت و از كلمهاى كه بر زبان آرند و از هر چه بدان لب بجنبانند و از قرارگاه هر جاندار و از سنگينى هر ذره و از همهمه هر موجود جاندار و از هر ثمرتى كه بر درختى است و از هر برگى كه از درختى مىافتد و از آنجا كه آراميد نگاه نطفه است و مقر آن خون لخته يا آن گوشت پاره يا آن جنين نو پديد آمده .
خداوند را از اين علم و آگاهى هيچ رنجى نرسد و در حفظ و نگاهدارى آنچه آفريده ، كس مانع او نگردد . در راندن كارها و تدبير كار آفريدگان ، ملالت و سستى بر او عارض نشود ، بلكه علم اوست كه در همه جا نافذ است و او بر شمار آنها احاطه دارد و عدالتش همه را در بر گرفته و با آنكه آنچنانكه شايان اوست او را درنيافته و نشناختهاند ، فضل او شامل همگان شود .
اى خداوند ، تو شايسته زيباترين توصيفهايى و در خور آنى كه فراوانت ستايند .
اگر كسى آرزو در تو بندد ، بهترين كسى هستى كه آرزو در او توان بست و اگر به تو اميدوار شوند ، بهترين كسى هستى كه به او اميدوار توان بود . بارخدايا ، مرا نعمت خود چندان ارزانى داشتهاى كه ديگرم نيازى به ستودن ديگرى نيست و جز بر تو ثنا نگويم . كسانى را نستايم ، كه مرا نوميد گردانند و گمان بود كه بر من در احسان نگشايند .
بارخدايا ، تو زبان مرا از ستايش آدميان نگاه داشتى و از ثناى آفريدگان در امان نهادى . بارخدايا ، هركس سخنى در مدح كسى گويد از ممدوح خود جزايى يا عطايى چشم دارد و من كه تو را ثنا مىگويم ، اميدم آن است ، كه مرا به اندوختههاى رحمت و گنجينههاى آمرزشت راه بنمايى .
[ 205 ]
اى خداوند ، اينجا كه من ايستادهام جاى كسى است كه تو را به يكتايى مىستايد و اين يكتايى ويژه تو است و بس . و جز تو كسى را شايسته اين محامد و مدايح نمىشناسد و مرا به تو نيازى است كه جز به فضل و رحمت تو جبران آن نشود سختى آن را جز عطا و جود تو از ميان نبرد . در اين مكان كه ايستادهايم خشنودى خود را به ما ارزانى دار و بينيازمان گردان از اينكه دست سؤال جز به درگاه تو دراز كنيم كه تو بر هر كارى توانايى .