جستجو

و من خطبة له ع و فيها ينهى عن الغدر و يحذر منه

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 224 ] 40 از خطبه‏هاى آن حضرت است إِنَّ اَلْوَفَاءَ تَوْأَمُ اَلصِّدْقِ وَ لاَ أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ اَلْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اِتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ اَلْغَدْرَ كَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ اَلْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ اَلْحِيلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اَللَّهُ قَدْ يَرَى اَلْحُوَّلُ اَلْقُلَّبُ وَجْهَ اَلْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيجَةَ لَهُ فِي اَلدِّينِ جنّة : چيزى كه به وسيله آن از سلاح و مانند آن استتار شود . قلّب الحوّل : شخصى كه در اختيار و انتخاب كارها و شناخت امور بسيار متحول و دگرگون عمل مى‏كند . انتهاز : پيشدستى كردن در كارها . فرصة : وقتى كه امكان انجام كار باشد . حريجه : دورى از بدى و گناه . « وفادارى و راستگويى قرين يكديگرند ، من سپرى نگاهدارنده‏تر از ( عذاب سخت دوزخ ) از وفاى به عهد سراغ ندارم . آن كس كه بداند بازگشتش به كجاست و چگونه كيفر كردارش را مى‏دهند ، هرگز با كسى مكر نمى‏كند ، ولى ما در زمانى واقع شده‏ايم كه بيشتر مردم فريب و مكر را زيركى فرض كرده و بى‏خردان اهل مكر را ، زيرك و سياستمدار پنداشته‏اند . اين مكّاران و نادانان را چه مى‏شود ، خدا آنها را بكشد مرد زيرك و كاردان ، [ 225 ] راه حيله و چاره فريبكارى را بخوبى دانسته و نيروى انجام آن را در خويش مى‏يابد دو دليل بكار نبردنش اين است كه امر و نهى خدا جلوگير اوست ، و با اين كه بكار بستن آن را در عرضه خود ، و توانايى خويش مى‏بيند آن را ترك مى‏كند ، ولى كسى كه در دين از هيچ گناهى روگردان نيست ، مكر و حيله را بكار مى‏گيرد » . شرح خطبه : واژه وفاء كه در كلام امير المومنين ( ع ) آمده است ، ملكه‏اى است نفسانى كه از پايبندى به پيمان و پابرجايى بر آن حاصل مى‏شود و صدق و راستى خصلتى است نفسانى ، كه از برابرى سخن با واقع تحقّق پيدا مى‏كند . و اين دو ، از صفات نيك و فضايلى هستند كه داخل در ويژگى عفّت و همراه آن مى‏باشند . چون كلمه توأم براى دو كودكى كه با يك شكم از مادر بدنيا مى‏آيند بكار مى‏رود حضرت وفاء را كه همراه با صدق ، تحت ملكه عفّت قرار دارد به دو كودك همزاد تشبيه كرده و لفظ توأم را براى آن دو استعاره آورده است . و بدين سان فضيلت وفاء در مقابل صفت پست مكر و فريب و فضيلت صدق و راستى در برابر صفت زشت دروغگويى ، و اين دو صفت رذل ، تحت پوشش گناهكارى توأم بوده و ضد پاكى و عفت‏اند . سپس مى‏فرمايد من سپرى از وفاى توأم با راستى ، نگهدارنده‏تر نمى‏دانم . اين بيان حضرت كاملا واضح و روشن است ، زيرا وفادارى براى شخص در آخرت نگاهبان كاملى از عذاب خدا ، بلكه بزرگترين مانع كيفر اخروى است . و امّا در دنيا استتار كننده خوبى از زشت نامى و ننگ است ، از آنچه نتيجه بى‏وفايى مى‏دهد . مثل مكر و دروغ كه آلودگى نفسانى است . وقتى كه بدانى هيچ چيز مانند وفا انسان را از بديها پناه نمى‏دهد خواهى دانست كه سپرى پناه دهنده‏تر از آن نيست . سخن در ستودن وفاء و بدگويى از [ 226 ] حيله و نيرنگ فراوان است چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : اَلّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ [ 1 ] و باز مى‏فرمايد : وَ الْمُوفُونَ بَعَهْدِهِمْ اِذا عاهَدوُا [ 2 ] و در ستايش وفاى به عهد مى‏فرمايد : وَ مَنْ اَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ، [ 3 ] و باز مى‏فرمايد : فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ اَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهِ اللَّهَ فَسَيُؤتيهِ اَجْراً عَظيماً . [ 4 ] در بدگويى و مذمّت مكر و فريب ، در روايت مى‏گويد : « با هر فريبكارى پرچمى است كه روز قيامت بدان شناخته مى‏شود . [ 5 ] » قوله عليه السلام : و لا يغدر من علم كيف المرجع سپس امام ( ع ) مى‏فرمايد : آن كه برگشتش را بسوى خدا بداند ، فريب‏كارى نمى‏كند . دانستن چگونگى بازگشت به سوى خداوند متعال و آگاهى يافتن بر منزلگاههاى سير و سفر الى اللّه . و ويژگيهاى آخرت كه آخرين مرحله سير و دار استقرار است ، بازدارنده نيرومندى ، از انجام دادن اعمال پست و از آن جمله فريب‏كارى است . اين كه امام ( ع ) مكر و فريب را به نادانى ، درباره معاد و بازگشت به سوى خداوند نسبت داده‏اند ، براى اين است كه حضرت مى‏خواهند وفاى به عهد را ستوده و افراد را بر وفادارى نسبت ، به پيمانها ترغيب كنند . سپس فرموده‏اند و لقد اصبحنا فى زمان الى قوله الحيلة « ما در بد روزگارى قرار داريم . . . » اين كه مردم روزگار ، گروهى فريب‏كارى را به جاى زيركى گرفته ، و بيشتر مردم اين فريبكاران را چاره‏جويان خوبى دانسته‏اند . براى بيان اين [ 1 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 20 ) : مؤمنان كسانى هستند كه به عهد خدا وفا كرده و پيمان را نقض نمى‏كنند . [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 177 ) : آنها كه وقتى پيمان بستند بدان وفا كنند . [ 3 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 111 ) : چه كسى از خداوند وفا كننده‏تر به عهد است . [ 4 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 10 ) : هر آن كس كه پيمان را بشكند در حقيقت بر عليه خود اقدام كرده است و آن كه به عهد وفا كند بزودى پاداش بزرگى به وى خواهد رسيد . [ 5 ] لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة نهج البلاغه خطبه 200 . [ 227 ] حقيقت است ، كه هر دو گروه ، به دو نوع نادانى گرفتارند : 1 به عواقب بد فريب‏كارى آگاه نيستند 2 بين نيرنگ و زيركى فرق نمى‏گذارند . ميان فريب‏كارى و زيركى اشتراك مفهومى برقرار است . توضيح مطلب اين است كه فريب‏كار ، براى رسيدن بمقصود نامشروع و چاره‏جويى در دستيابى به خواست خود ، به زرنگى و هوشيارى نيازمند است چنان كه شخص زيرك براى رسيدن بمقصود خيرخواهانه و جهات مصلحت به هوشيارى ، زرنگى و درست انديشى احتياج دارد بنابر اين هم شخص فريب‏كار و هم فرد زيرك ، به هوشيارى و زرنگى نيازمندند ، امّا فريب كار براى استنباط انديشه‏اى كه مبتنى بر حيله است تلاش مى‏كند هر چند ، با قوانين شريعت مخالف باشد ، و مصالح كلّى را در رابطه با مصلحت جزئى پايمال كند . ولى مرد زيرك و دورانديش ، استنباط راه بهتر را براى نظام مبتنى به مصالح جهان و توافق با قوانين شرع انجام مى‏دهد . چون فرق گذارى ميان اين دو معنى بسيار دقيق بوده است ، فريب‏كاران فريب‏كارى‏شان را ، بجاى زيركى قرار داده‏اند . و نادانان آنها را چاره‏ساز خوبى به حساب آورده‏اند . امام ( ع ) حيله‏بازان را در انجام فريب‏كارى به خوب حيله كردن متّصف كرده‏اند ، زيرا آنان چنان فريب‏كارى را دقيق انجام مى‏دادند كه همگان آن را زيركى به حساب مى‏آوردند . حضرت بصراحت اين نوع فريب‏كارى را به عمروعاص و مغيرة بن شعبه و امثال آنها نسبت داده است . آنها فريب‏كارى مى‏كنند بى‏آنكه بدانند چاره‏جويى در امر فريب‏كارى ، آنها را به پستى رذالت و ستمگرى مى‏كشاند ، و هيچ حسنى در حيله‏اى كه منجر به سستى شود نيست . قوله عليه السلام : ما لهم قاتلهم اللّه در پايان خطبه حضرت كوفيان را نفرين كرده مى‏فرمايد : آنها را چه مى‏شود ؟ خداى بكشدشان . اين كلام حضرت [ 228 ] بصورت پرسش انكارى پس از كنكاش آنان از كار امام ( ع ) نفرينى بر عليه آنهاست كه بعنوان جنگ با خداوند اعلام شده است . جنگ با خدا ، كنايه از دشمنى و دورى از رحمت خداوند است . روشن است كه فريب‏كاران حيله‏گر از رحمت خدا بدورند . پس از بيان لعن و نفرين ، سخن امام ( ع ) باين حقيقت اشاره دارد كه ، افتخار كردن آنها به زيركى در به كار بستن انواع فريب‏كارى ، فضيلت و برترى به حساب نمى‏آيد ، چه اين كه ، فريب كارى خيانت است ، افراد زيرك و تيزبين ، انواع فريب‏كارى را بخوبى مى‏دانند ، ولى در عمل بدان اقدام نمى‏كنند ، زيرا از ناحيه خداوند ، مانعى بر سر راه داشته ، و نهى كردن حق متعال از فريب‏كارى ، موجب ترك رذايل مى‏شود ، افراد با هوش و زيرك ، با شناخت راههاى حيله‏گرى آن را رها مى‏كنند . يعنى با وجودى كه فريب‏كارى را مى‏شناسند و بر انجام آن ، نيز توانايى دارند به دليل ترس و خشيت از خدا آن را ترك مى‏كنند . ولى كسى كه حيله را بشناسد و اعتقاد به گناه بودن آن و تخريب پايه‏هاى دين نداشته باشد ، با امكان دست به انجام مى‏زند . اين دليل فضيلت حيله‏گر نيست . در حقيقت فضيلت از آن كسى است كه فريب‏كارى را ترك كرده و دين را استوار دارد . واژه قلّب و حوّل اشاره به خود امام ( ع ) دارد ، زيرا سرشت بزرگوارانه آن حضرت اقتضاى ترك فريبكارى و حيله‏گرى را داشته است . [ 229 ] 41 از سخنان آن حضرت است أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَانِ اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى وَ طُولُ اَلْأَمَلِ فَأَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ أَلاَ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ اِصْطَبَّهَا صَابُّهَا أَلاَ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ وَ لاَ تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلدُّنْيَا فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأُمِّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ حذّا : بسرعت گذشتن ، سبك و سريع كه به چيزى بستگى نداشته باشد . صبابه : بقيه آب ظرف . « من درباره شما از دو چيز هراسناكم ، يكى پيروى كردن از هواى نفس و ديگرى آرزوى دور و دراز داشتن ، زيرا پيروى هواى نفس انسان را از حقيقت باز مى‏دارد . و آرزوهاى طولانى آخرت را بفراموشى مى‏سپارد . متوجّه باشيد كه دنيا به شما پشت كرده و بسرعت مى‏گذرد و از آن جز اندكى ، با اندازه آب ته كاسه كه صاحبش آن را ريخته باشد باقى نمانده است . و آخرت نيز رو به شما حركت كرده مى‏آيد . [ 230 ] براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است ، شما سعى كنيد از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا به اين دليل كه در روز قيامت هر فرزندى بمادر خويش مى‏پيوندد . امروز ، روز كار است و نه روز حساب و فرداى قيامت روز حساب‏رسى بوده و روز عمل نيست . » امّا شرح بيانات حضرت در اين فراز ، مقصود امام ( ع ) از بيان اين فصل ، برحذر داشتن از پيروى هواى نفس ، و آرزوى طولانى داشتن در دنياست ، زيرا اين دو ، بيشتر از هر چيز سبب هلاكت و تباهى مى‏شوند ، و دورى از اين دو خصلت بهترين وسيله خلاص و رهايى است ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : فَاَمّا مَنْ طَغى وَ اثَرَ الحَيوةَ الدُّنيا فَانَّ الجَحيمُ هِىَ المأْوى وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوى . . . [ 1 ] امام ( ع ) به دنبال برحذر داشتن از پيروى هواى نفس و آرزوى طولانى ، امور آخرت را يادآورى فرموده است . هواى نفس عبارت از گرايش نفس امّاره ببدى است ، آنچه مقتضاى سرشتش مى‏باشد ، يعنى پيروى از خوشيهاى زندگى تا بدان اندازه كه از حدود شريعت خارج شود و معناى « امل » چنان كه قبلا شرح داديم ، آن آرزوهاى طولانى است كه انجام همه آنها يقينا مقدور نيست . بنابر اين پيروى هواى نفس و آرزوى طولانى سعادت به حساب نمى‏آيد . سعادت كامل جز مشاهده حضرت حق و رسيدن بدرجات عالى رحمت ربوبى ، و تقرّب يافتن در پيشگاه خداوند ، چيز ديگرى نيست . با روشن شدن اين حقيقت ، پيروى از نفس امّاره در خواسته‏هاى دنيويش ، و فرو رفتن در خوشيهاى از بين رونده قوى‏ترين وسيله هلاكت و نيرومندترين بازدارنده انسان از مقصد حق است و او را از پيمودن راه خداوند باز [ 1 ] سوره نازعات ( 79 ) آيه ( 37 ) : آن كه سركشى نمود و زندگى دنيوى را برگزيد دوزخ جايگاه اوست و هر كس از حضور در پيشگاه پروردگارش بترسد و از هواى نفس دورى جست بهشت منزلگاه اوست . [ 231 ] مى‏دارد و به جاى پرواز در ملكوت آسمانها ، وى را به پست‏ترين جايگاه جهنم سقوط مى‏دهد . سيّد انبيا محمّد مصطفى ( ص ) در مواردى فرموده‏اند : « سه چيز اسباب هلاكت است : آزمنديى كه از آن اطاعت شود ، هواى نفسى كه از آن پيروى گردد و خودبينى آدمى . » [ 2 ] و باز فرموده‏اند : « دنيا و آخرت دو قطب مخالفند به هر اندازه به يكى نزديك شوى از ديگرى دور شده‏اى [ 4 ] » با توجّه به اين فرمايشات رسول اكرم ( ص ) ترسناكترين امر هلاكت بار پيروى هواى نفس است . امّا مقصود از « آرزوى طولانى » ، آرزوهاى طولانى در كسب امور بى‏اعتبار دنيايى است ، نظر به اين معنا روشن است كه طول آرزو در امور دنيايى ، مطابق همان پيروى هواى نفس است و به همين دليل موجب فراموشى آخرت مى‏شود ، آرزوى به دست آوردن چيزهاى دوست داشتنى دنيا سبب مى‏شود ، كه همواره بفكر آنها باشى ، و اين امر انسان را از توجّه به امر آخرت باز مى‏دارد و مدام ذهن شخص را از تصوّر عاقبت كار منصرف مى‏كند معناى فراموش كردن آخرت نيز همين است . در فراموشى آخرت اوج شقاوت و بدبختى و هلاكت ابدى است . نظر به اين كه امام ( ع ) سرپرست اصلاح حال زندگى دنيوى و اخروى مردم است ، كوشش ، در بهبود وضع آنها ، بسته بهمّت عالى آن بزرگوار است . بدين دليل حضرت ترس درباره آنها را بخود نسبت داده و فرموده است : « درباره شما از دو چيز مى‏ترسم . » توضيح كلام آن حضرت الا و إنّ الدّنيا قد ولّت . . . صابّها : « آگاه باشيد دنيا پشت كرده . . . » اين است كه دنيا از هر كسى جدا شونده است و به سرعت سپرى [ 2 ] ثلاث ، مهلكات : به شحّ مطاع ، هوى متّبع ، و اعجاب المرء بنفسه . [ 3 ] الدنيا رأس كل خطيئه . [ 4 ] الدّنيا و الآخرة ضرّتان بقدر ما يقرب من احديهما يبعد من الاخرى . [ 232 ] مى‏شود ، تا بدان حد كه اگر باقيمانده دنيا را نسبت به گذشته آن مقايسه كنى جز اندكى بر جاى نمانده است ، در اين عبارت امام ( ع ) كلمه « صبابه » را براى باقى مانده دنيا ، استعاره آورده‏اند و جهت مشابهت باقى مانده دنيا ، به آب ته ظرف ، اندك بودن هر دو امر است . و سپس مى‏فرمايند : متوجّه باشيد كه اگر دنيا بر شما پشت كرده ، در عوض آخرت به شما روى آورده است . لازمه سريع گذشتن دنيا ، شتابان رسيدن آخرت ، و هر يك از اين دو آرزوهاى فانى را قطع كرده ، انسان را از پيروى هواى نفس باز مى‏دارد . آرى روش درستكاران اين است كه هرگاه عمر را پشت كرده و مرگ را روى آورنده ببينند ملاقات آن را سريع مى‏پندارند و چنين است كه مرگ را راهرو آخرت دانسته‏اند . فرموده حضرت : و لكل منهما بنون . . . يوم القيامه : « براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است . . . » از لطائف سخنان آن بزرگوار مى‏باشد . لفظ « ابناء » را براى خلق نسبت بدنيا و آخرت استعاره آورده است . مناسبت استعاره اين است ، كه چون از شأن فرزند تمايل و گرايش به پدر است و فرقى نمى‏كند كه اين تمايل و علاقه طبيعى باشد ، يا به گمان سود بردن باشد گروهى قصد دنيا و دسته‏اى ميل به آخرت مى‏كنند . ميل هر كدام به سوى مراد و مقصودش مى‏باشد فرزندان دنيا رغبت به دنيا و لذّات آن و فرزندان آخرت ، خواهان آخرت و سعادت آن مى‏باشند . بهترين شباهت به نسبت آنچه مى‏خواهند و استفاده مى‏كنند ، شباهت فرزند نسبت به پدر است . بنابر اين لفظ « ابن » را به دليل همين شباهت استعاره آورده است و چون قصد حضرت وادار كردن خلق بر تلاش براى آخرت و گرايش بدان و كناره‏گيرى از دنيا بوده فرموده‏اند : از فرزندان دنيا نبوده و از فرزندان آخرت باشيد و سپس فايده اين دستور را چنين بيان كرده كه بزودى هر فرزندى روز قيامت بمادرش ملحق خواهد شد . سپس تذكر مى‏دهند كه : فرزندان آخرت ، يعنى آخرت طلبان و عمل كنندگان براى آن ، مقرّب درگاه حق‏اند و بمقاصد خود [ 233 ] خواهند رسيد . آنچه بخواهند آماده و هر آنچه بطلبند از نزد خداوند آمرزنده بخشنده براى آنان نزول مى‏يابد . ولى فرزندان دنيا غرق در محبّت دنيا بوده ، از نعمتهاى آخرت فراموش كرده و از آنها كناره‏گيرى كرده‏اند . ناگزير روز قيامت ، در دوستى امور باطل فرو رفته ، و به زنجيرهاى بدى به سبب خصلتهاى زشت و پستشان گرفتارند . اين صفات زشت به لحاظ وابستگى آنها به محبّت دنيا در جوهر وجودشان نفوذ كرده و استقرار يافته است . حال كه به محبوبشان دست نمى‏يابند ، همچون فرزندى هستند كه از پدر جدا افتد ، و بدون دسترسى بوى آرام نگيرد ، زيرا الفتى و انسى به غير او ندارند ، و با شدّت علاقه و وابستگى كه نسبت به وى دارند ميان آنها و محبوبشان فاصله‏اى ايجاد شود ، نه بلكه در تنگ‏ترين زندان گرفتار آيند و عزّتشان بذلت و پستى بدل شود بنابراين به سخت‏ترين اندوه و جدايى و به بزرگترين تأسّف و غم دچار شوند . اما فرزندان آخرت كه تحت سرپرستى پدر و نعمتهايش قرار گرفته‏اند ، از غربت و تنهايى و بدبختى يتيم شدن ، بدور خواهند بود . براى هر انسانى شناخت و چگونگى وضع پدر و مادر ، و پيروى از نيكوترين و بزرگوارترين‏شان واجب است و آن جز آخرت چيزى نيست . با توضيح مطلب فوق ، خردمند كسى است كه از فرزندان آخرت باشد ، و لازم است كه بپدرش يعنى آخرت نيكى كند و به نيرومندترين سبب و معتبرترين وسيله توسّل جويد . پس از اين تحليل و برداشت حضرت مى‏فرمايند : امروز ، روز كار است و حسابى نيست و فرداى قيامت ، وقت حسابرسى است و عملى در كار نيست . امام ( ع ) مدّت عمر و حيات را به كنايه « يوم » و بعد از مرگ را به كنايه « فردا » تعبير كرده است . از نظر ، ظرافت ادبى امروز را با فردا ، و عمل و حساب را به نبودن حساب و عمل ، مقابله و رديف كرده است . [ 234 ] كلمه « اليوم » اسم « انّ » و لفظ عمل بجاى خبر « انّ » و مضاف اليه ( يعنى عمل ) بجاى مضاف « يوم » به كار رفته است . معناى كلام و عبارت چنين است : « امروزه روز عمل است . » احتمال ديگرى درباره تركيب نيز هست ، و آن اين كه اسم « انّ » ضمير شأن باشد ، و جمله ( اليوم عمل ) مبتدا و خبر ، و جمله مبتدا و خبر ، خبر ضمير مقدّر باشد ، بهر صورت معناى كلام روشن است . فايده سخن حضرت آگاه ساختن مسلمين بوقت مناسب براى زاد و توشه برگرفتن سفر دور و دراز آخرت مى‏باشد ، تا مردمان توجّه پيدا كرده به انجام كارهاى نيك بپردازند و از فرزندان آخرت به حساب آيند ، قبل از آن كه فرداى قيامت و روز محاسبه فرا رسد . [ 235 ] 42 از سخنان امام ( ع ) است كه در زمينه پيشنهاد اصحاب براى جنگ با قاسطين ، به دنبال فرستادن جرير بن عبد اللّه بجلى به سوى معاويه ، ايراد فرموده است . إِنَّ اِسْتِعْدَادِي لِحَرْبِ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ وَ ؟ جَرِيرٌ ؟ عِنْدَهُمْ إِغْلاَقٌ ؟ لِلشَّامِ ؟ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَيْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ وَ لَكِنْ قَدْ وَقَّتُّ ؟ لِجَرِيرٍ ؟ وَقْتاً لاَ يُقِيمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِياً وَ اَلرَّأْيُ عِنْدِي مَعَ اَلْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لاَ أَكْرَهُ لَكُمُ اَلْإِعْدَادَ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ عَيْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِي فِيهِ إِلاَّ اَلْقِتَالَ أَوِ اَلْكُفْرَ إِنَّهُ قَدْ كَانَ عَلَى اَلْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ اَلنَّاسَ مَقَالاً فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا استعداد : آماده شدن براى كارى . خداع : كارى را با فريب انجام دادن . اناة : رفق و مدارا ارودوا : مهلت دهيد . نقموا : انكار كردند قبول نداشتند . « آماده شدن من براى پيكار با مردم شام با اين كه هنوز جرير در نزد آنهاست به معناى بستن راه صلح بر روى آنها و منصرف ساختن مردم شام از امر خير طاعت و بيعت است ، به فرض اين كه چنين اراده‏اى كرده باشند امّا من براى جرير مدّتى تعيين كرده‏ام ، كه از آن تجاوز نمى‏كند ، مگر به يكى از دو صورت : [ 236 ] گول معاويه و شاميان را بخورد ، و يا فرمان مرا معصيت كند . نظر من در اين باره اين است كه شما خويشتن‏دارى كرده ، به آرامى و تأنّى عمل كنيد ، هر چند آمادگى شما را نفى ننموده و آن را مى‏ستايم . چشم و دماغ اين موضوع را بررسى كرده ، ظاهر و باطنش را سنجيده‏ام و در نهايت به اين حقيقت رسيده‏ام ، كه يا بايد به پيكار مخالفان برخيزم و يا به آنچه پيامبر ( ص ) از جانب خدا آورده است ، كافر گردم . آرى براى مسلمين خليفه‏اى ( عثمان ) بود كه در ديانت چيزهاى جديدى را بوجود آورد و براى مسلمانها مشكلاتى را ايجاد كرد . كجرويها را بوى تذكّر دادند ، درباره وى چيزها گفته و سرانجام بر او شوريده و او را تغيير دادند . » مى‏گويم ( شارح ) پس از رسيدن آن حضرت به خلافت ظاهرى ، بسيارى از صحابه امام ( ع ) به دليل فراوانى گمانشان اين بود كه معاويه اطاعت نخواهد كرد و به همين دليل پس از گسيل داشتن جرير ، ياران آن بزرگوار پيشنهاد آمادگى براى جنگ با شاميان را دادند . روايت شده است . هنگامى كه تصميم رفتن جرير را آن حضرت مطرح كرد ، جرير عرض كرد به خدا سوگند ، اى امير مؤمنان نفعى از يارى من به تو نخواهد رسيد ، و اميدى به فرمانبردارى معاويه هم ندارم . حضرت در پاسخ فرمودند : « قصد من از فرستادن تو اتمام حجّتى است بر معاويه » و سپس نامه‏اى بدين مضمون نوشت : « پس از حمد و سپاس پروردگار ، بدان كه بيعت كردن مردم در مدينه با من ، براى تو الزام‏آور است ، هر چند كه تو حضور نداشته ، و در شام باشى . زيرا مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند ، همان افراد و با همان ويژگى با من بيعت كردند . با وجود بيعت اكثريّت مردم ، نه اقليّت حاضر حق دارد كه مخالفت كند و نه افراد غائب مى‏توانند بيعت وارد كنند . چه اين كه شوراى [ 237 ] مهاجر و انصار ، وقتى كه تحقّق يابد و به وحدت كلمه‏اى برسند و فردى را پيشوا قرار دهند ، نهايت رضامندى آنها را مى‏رساند . بنابر اين اگر كسى از فرمان آنها با طعن و سرزنش و يا هواى نفس خارج شود ، بر مهاجر و انصار است كه او را بفرمانبردارى توصيه كنند اگر قبول نكرد ، چون راهى غير از راه مسلمين اختيار كرده ، با او پيكار خواهند كرد . و خداوند نيز به دليل پشت كردن وى به جامعه مسلمان ، از او روى گردان شده وارد جهنمش مى‏كند ، و چه بد جايگاهى است جهنّم . آگاه باش كه طلحه و زبير با من بيعت كرده و سپس آن را نقض كردند ، نقض بيعت آنها بمنزله ردّ بيعت بود . من به همين دليل بر عليه آنها جهاد كردم ، تا حق ثابت شده ، و فرمان خدا بر خلاف ميل آنها آشكار گرديد . حال تو اى معاويه به جامعه اسلامى بپيوند ، زيرا من از همه بيشتر سلامت جان تو را خواهانم مگر اين كه خود را با من درگير سازى كه در اين صورت با تو مى‏جنگم و خدا را عليه تو به كمك مى‏گيرم و اكنون كه فراوان از كشندگان عثمان سخن مى‏گويى اول به ميان مردم درآى و سپس مردم شام را براى داورى به نزد من بياور تا من شما را با استدلال از كتاب خدا قانع كنم . امّا بهانه‏اى كه تو براى عدم بيعت با من آورده‏اى ، مانند بهانه جوييهايى است كه كودكان براى شيرخوردن مى‏گيرند . بجان خود سوگند ، اگر بديده خرد ، و نه با هواى نفس به موضوع قتل عثمان بنگرى ، خواهى ديد ، كه من پاكترين فرد قريش نسبت به قتل وى مى‏باشم . بدان و متوجّه باش كه تو از آزاد شدگانى [ 1 ] هستى ، كه زيور خلافت بر اندام آنها روا نبوده ، شايستگى عضويّت در شورا را ندارند . من جرير بن عبد اللّه را كه فردى با ايمان و جزء مهاجران است به سوى تو فرستادم ، تصميم خود را بگير و بيعت كن . بديهى است كه هيچ قدرت و نيروئى [ 1 ] در فتح مكّه پيامبر همه مجرمان را بخشيد و فرمود : انتم الطلقاء معاويه نيز از همين طلقا بود . [ 238 ] جز نيروى حق تعالى نيست . بخشهايى از اين نامه ، در نامه‏هاى ديگر حضرت به معاويه آمده است . در پاسخ اين نامه ، معاويه چنين نوشت : پس از حمد خدا ، بجان خودم سوگند ، اگر تو در خون عثمان دست نداشته باشى و مردمى كه با تو بيعت كردند همان افرادى باشند كه با خلفاى پيش از تو بيعت كردند . در اين صورت تو از نظر شايستگى و احترام همچون ابوبكر ، عمر و عثمان بودى ولى تو مردم را درباره عثمان گمراه كردى و انصار را از اطراف عثمان پراكنده ساختى ، و نادانان از تو فرمانبردارى كردند و ضعفا از ناحيه تو قوّت و نيرو گرفتند . مردم شام ، جز جنگ با تو چيزى را قبول نمى‏كنند ، تا ناگزير شوى كشندگان عثمان را تسليم آنها كنى اگر قبول كنى ، و قاتلين عثمان را دستگير و تحويل دهى ، آنگاه است كه شوراى مسلمين تشكيل مى‏شود . اى على ، به بقاى زندگيم سوگند ، دليلى كه بر عليه من اقامه كرده‏اى نمى‏تواند همان دليلى باشد كه بر عليه طلحه و زبير ، اقامه شده است زيرا طلحه و زبير با تو بيعت كرده بودند ، ولى من بيعت نكرده‏ام . استدلال تو بر عليه مردم شام ، نيز نمى‏تواند همان دليلى باشد كه بر عليه مردم بصره آورده‏اى ، چه اين كه مردم بصره فرمانبردار تو شده‏اند ، و مردم شام از تو اطاعت نمى‏كنند . البتّه بزرگوارى تو در اسلام و قوم و خويشى‏ات با پيامبر اسلام ( ص ) و مقام و جايگاهت در ميان قريش قابل انكار نيست . در خاتمه نامه قصيده كعب بن جميل را نوشت . و اين دو مصرع از آن قصيده است . أرى الشام تكره اهل العراق و اهل العراق لها كارهونا [ 2 ] [ 2 ] مردم شام را مى‏بينم كه از مردم عراق خوششان نمى‏آيد و مردم عراق هم مردم شام را نمى‏پسندند . [ 239 ] ما ( شارح ) بخشى از اين قصيده را قبلا ذكر كرديم . بنا به روايتى نامه‏اى كه امام ( ع ) همراه جرير كرده براى معاويه به شام فرستاد مضمونش چنين بود : « اى معاويه ، من تو را از ولايت امرى شام بر كنار كردم سرپرستى مردم شام را به جرير بسپار ، و السّلام . » و سپس به جرير فرمود : « مواظب فريب‏كارى آنها باش . اگر ولايت امرى شام را به تو سپرد و به سوى من آمد ، شما در شام مى‏مانيد ، و اگر تعلّل ورزيد و قبول نكرد ، باز مى‏گردى . » هنگامى كه جرير نامه حضرت را به معاويه داد ، شروع به بهانه‏جويى كرد . از جمله اين كه بايد با مردم شام در اين‏باره مشورت كند . جرير بدون نتيجه بازگشت . پس از بازگشت جرير ، معاويه بر پشت نامه امام ( ع ) نوشته بود كه : چه كسى شما را بخلافت قبول كرده است ؟ تا شما بخواهيد ، مرا از مقامم بركنار كنيد و السّلام ، و سپس نامه را براى حضرت به كوفه فرستاد . فرموده حضرت : انّ استعدادى . . . مقصود اين است تا زمانى كه جرير در شام و نزد مردم آنجاست ، آنها درباره قبول بيعت و يا ردّ آن تامّل داشته و مى‏انديشند ، اگر چه همه مردم شام چنين نباشند ، گروهى يقينا در اين مايه فكرى هستند . با اين وصف اگر ما ، آماده پيكار شويم ، اين خبر به مردم شام مى‏رسد ، و آنها را براى جنگ و ستيز و برخورد با ما وادار خواهد كرد . اين موضوع ، كار مردم شام را بكلّى مشكل كرده ، موجب انصراف « آنها كه زمينه فكرى داشته و يا در دلشان قصد پيوستن به ما را داشته باشند » مى‏گردد . و دور داشتن مردم شام از تفكّر در اين باره خلاف حزم و احتياط است . و سپس مى‏فرمايند قد وقّتّ الى قوله : عاصيا « براى جرير تعيين وقت كرده‏ام . . . » يعنى زمانى را مقرّر كرده‏ام ، كه جرير بتواند از شام باز گردد ، و اگر در تاريخى كه تعيين كرده‏ام خلاف كند ، به يكى از دو طريق خواهد بود . يا به دليل [ 240 ] فريب خوردگى جرير و وعده‏هاى دروغينى است كه شاميان در پاسخ به جرير ، بمنظور آمادگى لازم از جهت كارزار به وى مى‏دهند و يا به دليل سرپيچى و تخلّف از فرمان من خواهد بود . اگر كسى اشكال كند ، كه چگونه حضرت تخلّف جرير را به يكى از دو امر منحصر كرده‏اند با اين كه ممكن بود تخلّف وى و بموقع نيامدنش ، دليل ديگرى مثل بيمارى يا مردن و يا هدف ديگرى مى‏داشت ؟ در پاسخ گوييم : حضرت قصد حصر حقيقى را نداشته‏اند ، منحصر كردن تخلّف جرير از بموقع نيامدن به دليل گمان بيشترى بوده ، كه از قراين و علايم امور به دست مى‏آمده است . بعلاوه سخن امام ( ع ) درباره آن پيشامدهاى اضطرارى كه از جانب خداوند فرا مى‏رسد نيست زيرا فرا رسيدن قضاى الهى مورد بحث نيست و تذكر آن هم مفيد نيست . امّا موانع اختيارى در نيامدن جرير به گمان غالب يا از ناحيه مردم شام به دليل فريب و خدعه بوده ، و يا تأخير در خبر رسانى از ناحيه خود جرير به دليل تخلّف و عصيان فرمان حضرت بوده است . چه اين كه تصوّر نمى‏رفت ، شخصيّتى مانند جرير شخصيّتى در چنين موضوع مهمّى ، وظيفه را ترك كند و به كارهاى شخصى خود بپردازد با توجّه به زمينه‏هايى كه ياد شد ، انديشه صحيح صبر و تأمّل در كار بود ، و لذا امام ( ع ) مى‏فرمايد : الّرأى مع الأناة نظر درست ، تأمّل در كار است . يعنى نظر حقّى كه ، تمام انديشمندان بر درستى آن اتّفاق نظر دارند ، دستيابى به مقصود و به پيروزى قطعى رسيدن ، جز با پايدارى و تفكّر در موضوع كار حاصل نمى‏شود . منظور از « اناة » در كلام حضرت آن برآورد فكرى است كه در به دست آوردن صورت بهتر كار و مصلحت فراگير ، انسان را در رسيدن بمقصود ارشاد مى‏كند . بدين دليل است كه بعضى از حكما براى تاكيد بيشتر ، امر به تأمّل و تفكّر كرده گفته‏اند : آنكس كه در كارها انديشه نداشته باشد ، هر چند به مطلوب [ 241 ] دست يابد ، به مقصد نرسيده است . معناى كلام حكما اين است كه هرچند بدون فكر ، انسان به مقصود برسد ، چون از روى تأمل و تفكّر نبوده در كار تقصير مى‏كند ، و نتيجه همواره پشيمانى و نرسيدن به مقصود است . كسى كه بدون فكر به مقصود مورد نظرش دست يابد آن مقصود بسيار اندك و ارزش قابل توجّهى ندارد . حضرت فرمود : فارودوا و لا اكره لكم الاعداد در كار شكيبا باشيد و از آمادگى شما براى جنگ كراهتى ندارم پس از آن كه حضرت اصحاب خود را به ارزشمندى تفكّر در كارها توجه مى‏دهد آمادگى آنها را براى پيكار به سه دليل رد نمى‏كنند . بشرح زير : 1 شايسته بود اصحاب ، درباره اين موضوع چنان هوشيار باشند . كه بمجرّد فرمان حضرت ، براى جهاد آماده باشند . 2 كسى خيال نكند كه امام ( ع ) به دليل ضعف و ناتوانى آماده كارزار با مردم شام نمى‏شود و اين سبب شود تا اصحاب در اراده و تصميم‏شان سستى ورزند . 3 نظر ابن ابى الحديد اين است كه آن حضرت آمادگى ظاهرى را منع كرده ، و با گفتن اين كه « از آمادگى شما كراهت ندارم » ، منظور اين بوده است كه اصحاب در خفا براى جنگ آماده شوند . به نظر ابن ميثم ، توجيهى كه ابن ابى الحديد براى كلام امام ( ع ) آورده است براى فرار از تناقض خيالى است كه در ظاهر كلام حضرت ديده مى‏شود ، و آن تناقض عبارت است از ترك آمادگى و تفكّر در بخشى از كلام ، و ناپسند نداشتن آمادگى در بخش ديگر سخن حضرت . ولى با شرحى كه ما براى كلام امام ( ع ) آورديم روشن شد كه تناقضى در كار نيست ، زيرا ترك آمادگى براى جنگ ، در وقتى معيّن ، و ناپسند ندانستن آمادگى و هوشيار بودن در زمانى بعد از آن چنان كه [ 242 ] اشاره شد تناقضى ندارد . در عبارت « و لقد ضربت . . . او الكفر . . . » امام ( ع ) لفظ : « عين » ، « أنف » ، « ظهر » ، و « بطن » را كه حقايقى در وجود حيوانند به عنوان استعاره ، براى خصلتهاى معاويه در مورد خلافت ، و مخالفت مردم شام با خلافت خود ، به عنوان استعاره بالكنايه آورده‏اند . « عين » و « انف » كنايه از اين امر مهم و چكيده آن بكار رفته ، زيرا چشم و دماغ با ارزشترين عضو صورت انسانند . و منظور از « ضرب » به عنوان استعاره ، كنايه‏اى از قصد با اهميّتى است كه حضرت به موضوع مى‏داده است . و لفظ ظاهر و باطن را كنايه از بررسى همه جانبه ، و انديشه عميق آورده‏اند . و عبارت « تقلّب » را براى رسيدگى كامل به همه جوانب مصلحت و عرضه داشتن يك امور بر خرد ذكر نموده‏اند . نتيجه آن كه : حضرت فرمود : فلم ار لى الاّ القتال أو الكفر . . . راهى براى من جز پيكار با معاويه و شاميان ، و يا پشت پا زدن به دينى كه پيامبر ( ص ) آورده است . نيست . اين سخن حضرت پس از تفكر عميق و در نظرگيرى تمام جهات دورانديشى ، درباره مخالفت آنان روشن مى‏كند كه وظيفه‏اى جز جنگ با قاسطين ندارد . و تذكّر مى‏دهد كه اگر اين راه را اختيار نكند لزوما بايد به آنچه كه بر رسول خدا ( ص ) نزول يافته كافر گردد . بدين بيان كه انتخاب يكى از دو امر « جنگ با شاميان و يا كفر ورزيدن بدين » الزامى است . يعنى اگر جنگ را اختيار نكند ، لزوما جهاد ترك شده و ترك جهاد ، موجب كفر ورزيدن است . امّا كفر ورزيدن آن بزرگوار امر عالى است . بنابر اين قتال با شاميان حتى خواهد بود . منظور حضرت از كفر ، هم كفر حقيقى است ، زيرا سخن گذشته امام ( ع ) كه اين موضوع را كاملا بررسى كرده ، ظاهر و باطنش را ، با وجودى كه اطرافيان صلاح نمى‏دانسته‏اند سنجيده ، و راهى جز جنگ و يا انكار شريعت محمدى ( ص ) نيافته ، دليل روشن اين حقيقت است . اگر معترض بگويد : دليل منحصر بودن وظيفه آن بزرگوار در جنگ و يا كفر [ 243 ] ورزيدن بديانت چيست ؟ با اين كه حضرت مى‏توانست جنگ را ترك كند و به دين رسول خدا ( ص ) نيز كافر نشود پاسخ اين اعتراض بدو صورت داده شده است : 1 شارحان نهج البلاغه پاسخ داده‏اند كه رسول خدا ( ص ) فرمان پيكار با مخالفان را به آن حضرت داده بود . به دليل گفته خود امام ( ع ) كه فرموده‏اند : « به من دستور داده شده است كه با ناكثين ، قاسطين و مارقين بجنگم . » بنابر اين اگر جنگ با آنها را ترك مى‏كرد ، با اين كه اسلام در خطر بود با فرمان رسول خدا مخالفت كرده بود . روشن است كه مخالفت با رسول خدا از شخصيّتى مثل امام قابل تصور نيست ، مگر از باب اعتقاد نداشتن بدرستى آن ، و اين همان انكار و كفر است . 2 احتمال دوّم در پاسخ اين است كه لفظ « جحد و انكار » را حضرت مجازا براى سهل‏انگارى بكار برده باشند ، تا بزرگى موضوع را براى شنوندگان اثبات كنند . اين گونه مجاز فراوان به كار مى‏رود . حضرت در اين قسمت به دفع تهمتى كه از ناحيه معاويه به وى وارد شده و آن ادّعاى دروغين قتل عثمان كه دست‏آويز مخالفت مردم شام قرار گرفته ، مى‏پردازد و به مختصرى از اعمال نارواى عثمان كه سبب قتلش شد اشاره مى‏فرمايد . منظور از « والى » در عبارت آن حضرت ، عثمان و مقصود از « احداث » امور ناروايى بود كه به او نسبت داده شده ، موجب بدگوييهاى مردم شده بود . با اين توضيح كه عثمان با انجام كارهاى جديد و ناپسند خود ، باعث شد تا مردم بر عليهش حرفهايى بزنند ، كارهايش را نپسندند ، سرزنشش كنند و سپس از قدرت بركنارش سازند . كارهاى نارواى بدعت گونه عثمان را سيره‏نگاران ده چيز و به شرح ذيل نقل كرده‏اند . 1 سپردن سرپرستى مسلمين به تبهكارانى كه شايستگى اخلاقى و [ 244 ] اسلامى نداشتند ، و صرفا به دليل خويشاوندى با عثمان بدون در نظرگيرى حرمت اسلامى‏شان منصوب شده بودند مانند وليد بن عقبه فاسق ، كه در نهايت به شرابخوارى و ميگسارى شهرت يافت ، و سعيد بن عاص كه ، كارهاى زشتش موجب شد مردم كوفه بر او بشورند ، اخراجش كنند . و عبد اللّه بن ابى سرح ، ستمكار كه مردم مصر از ستمگرى وى بدادخواهى آمدند . اين همان عنصر پليدى است كه مسلمانها وى را متّهم به قتل محمد بن ابى‏بكر نماينده امير المومنين ( ع ) كرده ، معتقد بودند كه درباره شهادت محمد بن ابى بكر نامه‏نگارى كرده است و از مكاتبات سرّى او نارواى بدست آوردند ، و به سبب جاسوسى و خيانت ، مردم از او شكايت داشتند و سرانجام بر وى شوريده و محاصره‏اش كردند . 2 بازگرداندن حكم بن ابى العاص از تبعيدگاه به مدينه . پيامبر ( ص ) وى را به دليل افسادش تبعيد كرده بود . ابوبكر و عمر نيز او را از تبعيد برنگردانده بودند . عثمان با سنت پيامبر ( ص ) و رفتار شيخين مخالفت و بى‏هيچ دليلى اقدام ببازگشت ابى العاص از تبعيد كرد . 3 اموال فراوانى از بيت المال مسلمانها را ، به اقوام و خويشانش بخشيد ، بدون آنكه استحقاقى داشته باشند از جمله به چهار نفر از قريش كه با دختران عثمان ازدواج كرده بودند ، چهارصد هزار دينار داد ، و به مروان حكم نيز چهارصد هزار دينار بخشيد . و بروايتى يك پنجم بيت المال آفريقا را به مروان داد . و اين خلاف سنّت رسول خدا ( ص ) و روش خلفاى قبل از وى بود . 4 قانون قرقگاه يا « حمى » [ 3 ] را كه رسم جاهليت بود زنده كرد . با وجودى [ 3 ] در جاهليت هرگاه چراگاهى را پيدا مى‏كردند تا هر كجا كه صداى سگشان مى‏رسيد بخود اختصاص داده ، و آن را حمى مى‏گفتند . پيامبر اين قانون را لغو كرده ، فرمود به مسلمانها در آب و علف و انرژى يا آتش شريكند » [ 245 ] كه پيامبر ( ص ) ميان مسلمين در آب و علف چراگاهها برابرى و مساوات برقرار كرده بود . 5 تعهّدات جنگى را از صدقات بيت المال پرداخت كرد . با اين كه خلافت ديانت بود . 6 با وجودى كه عبد اللّه مسعود از بزرگان و دانشمندان صحابه امّت بود ، بدستور عثمان چنان او را زدند كه بعضى از استخوانهاى پهلويش شكست و اين ستمى آشكار بود . 7 تمام مسلمين را در جمع‏آورى قرآن بر قرائت زيد بن ثابت متقاعد و قرآنهاى ديگر را باطل كرد و آنها را سوخت با اين كه نوشته‏هاى ديگر قرآن نيز نازل شده بودند ، و اين عملى بر خلاف رسول خدا ( ص ) و خلفاى بعد از پيامبر بود . 8 عثمان به كتك زدن عمار بن ياسر اقدام كرد به طورى كه وى بر اثر كتك فراوان دچار فتق شد ، با وجودى كه عمّار از شرافتمندترين اصحاب بود . عثمان اين حديث كه : « عمّار بمنزله پوست ميان دو چشم من است و او را سپاه ستمگر مى‏كشند ، و هرگز شفاعت من بدانها نخواهد رسيد » را از پيامبر شنيده بود . براى همين بود كه عمّار با شورشيان و دادخواهان در كشتن عثمان همكارى مى‏كرد . و روايت ، شده است كه پس از كشته شدن عثمان ، عمّار گفت : كافرى را كشتيم . 9 اقدامى كه بر عليه ابوذر كرده ، و سرانجام به ربذه تبعيدش كرد . با اين كه ابوذر از اصحاب بزرگوار پيامبر بود و رسول خدا ( ص ) او را چنين ستوده بود [ 4 ] . 10 عبيد اللّه عمر بن خطّاب را از حدّ واجب معاف داشت ، با وجودى كه [ 4 ] زمين بر پشت خود استوار نداشته و آسمان سايه نيافكنده بر كسى كه از ابوذر راستگوتر باشد . [ 246 ] عبيد اللّه ، هرمزان مسلمان را بصرف يك تهمت كه او ابولؤلوء را به قتل عمر وادار كرده ، كشته بود . عثمان عبيد اللّه را حتّى بر انجام آن قتل مؤاخذه نكرد . امير المؤمنين ( ع ) در دوران خلافت خود از عبيد اللّه مطالبه خون هرمزان را كرد . اينها كه برشمرديم ملامتهاى مشهورى است كه براى عثمان نقل كرده‏اند . طرفداران عثمان از اين بدعتها جوابهاى استحسانى داده‏اند كه در كتابهاى مطول بايد جستجو كرد ، اين مطاعن را به دليل اين كه خطبه ايجاب مى‏كرد به اختصار آورديم . [ 247 ] 43 از سخنان آن حضرت است هنگامى كه مصقلة بن هبيرة الشيبانى به سوى معاويه فرار كرد ، بيان فرموده است . وى تعدادى اسير را از معقل بن قيس با پول بيت‏المال خريدارى و آزاد كرد . وقتى كه حضرت پول را از او مطالبه نمود مقدارى از آن را پرداخت و بقيه را به بعد موكول و پس از چندى به شام فرار كرد . قَبَّحَ اَللَّهُ ؟ مَصْقَلَةَ ؟ فَعَلَ فِعْلَ اَلسَّادَةِ وَ فَرَّ فِرَارَ اَلْعَبِيدِ فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى أَسْكَتَهُ وَ لاَ صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّى بَكَّتَهُ وَ لَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَيْسُورَهُ وَ اِنْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ قبحه اللّه : خداوند او را توفيق به عمل خير ندهد . تبكيت : ملامت بر او باد وفور : زيادى و فراوانى مال . اين لغت در بعضى از نسخه‏ها موفوره روايت شده . « خداوند روى مصقله را زشت گرداند ، كار بزرگان را انجام داد و مانند بردگان فرار كرد . عمل او چنان بود كه هنوز ستايشگرش شروع به ستايش نكرده بود كه خاموش شد ، و هنوز توصيف كنند ، او تصديقش نكرده بود كه به بدگويى‏اش پرداخت . اگر مصقله ايستاده بود هر چه مقدورش بود مى‏پرداخت و ما الباقى را صبر مى‏كرديم تا توانمند شود . » [ 248 ] در علت صدور اين كلام از حضرت بايد دانست كه مصقله عامل حضرت على ( ع ) در محلى به نام اردشير خرّه بود و بنو ناجيه قبيله‏اى بودند كه خود را به اسامة بن لوّى بن غالب نسبت مى‏دادند ، ولى قريش اين نسبت را براى آنها صحيح ندانسته و آنها را بنى ناجيه ناميدند . و اين ناجيه مادر آنها زنى سامى بود . اما علت فرار مصقله به شام اين بود كه « حريث » يكى از همين بنى ناجيه كه در صفين همراه حضرت على ( ع ) بود شيطان او را اغوا كرد و به دليل حكميت جزو خوارج شد و با گروهى از يارانش از على ( ع ) كناره گرفت و به مداين رفت . امام ( ع ) معقل بن قيس را با دو هزار سوار از مردم بصره براى سركوب آنها فرستاد . معقل بن قيس آنها را تعقيب كرد تا سرانجام در ساحل خليج فارس بدانها رسيد . با حريث جمعيّت فراوانى از جمله مسيحيانى بودند كه قبلا مسلمان شده و سپس به سبب اختلاف مسلمين از اسلام برگشته بودند . معقل بن قيس بر حريث و يارانش تاخت حريث و جماعتى كشته و تعدادى زن و مرد هم اسير شدند . معقل از اسرا هر كس را كه مسلمان بود آزاد كرد . نصرانيهاى مرقد با خانوادهاشان كه حدود پانصد نفر بودند ، در اسارت باقى ماندند . معقل ، همراه اسرا از محلّ « اردشير خرة » كه محلّ فرمانروايى ، مصقله بود عبور مى‏كرد . اسرا از مصقله يارى خواسته تقاضا كردند ، كه بزرگوارى كرده آنها را خريدارى و آزاد كند . مصقله سوگند ياد كرد كه صدقه داده آنها را آزاد خواهد كرد . سپس قاصدى پيش معقل فرستاد و اسرا را به پانصد هزار درهم خريدارى كرد و به معقل فرمانده نظامى حضرت قول داد كه اين پانصد هزار درهم را در وقت معيّنى براى امير المؤمنين ( ع ) خواهد فرستاد . معقل بهنگام بازگشت جريان امر را به عرض امام ( ع ) رساند . حضرت از زحمات معقل قدردانى كرد و منتظر فرستادن پانصد هزار درهم شد . امّا مصقله در فرستادن مال تأخير كرد . حضرت [ 249 ] نامه‏اى نوشت و از مصقله خواست كه يا سريعا پول را بفرستد ، و يا خودش براى رسيدگى نزد آن حضرت باز گردد ، مصقله كه نامه حضرت را خواند بفكر تهيه پول افتاد . باز مدّتى گذشت . هنگامى كه امام ( ع ) در كوفه بود ، مجددا مال را مطالبه كرد . مصقله دويست هزار درهم فرستاد ، و سيصد هزار درهم باقى مانده را نتوانست فراهم كند . از اين بابت هراسناك شده و به نزد معاويه گريخت . وقتى كه خبر فرار مصقله به حضرت رسيد اين كلام را ايراد فرمود : مقصود حضرت از اين دعا نفرين مصقله ، و بيان اشتباه اوست ، خطاى مصقله اين بود كه ميان دو امر مخالفى كه عرفا قابل جمع نيستند جمع كرده بود . يكى خريدن و آزادى اسرا كه كارى شبيه كار بزرگان است و يكى فرار از حقيقت كه روش بردگان و طبيعت آنهاست . براى تاكيد و توضيح بيشتر مطلب حضرت دو مثال آورده‏اند و بطريق ذيل . 1 ستايشگر او هنوز ستايشش را شروع نكرده بود كه خاموش شد . اين بيان حضرت دو معنا دارد . الف : ساكت شدن ستايشگر فرع بر اين است كه شروع به ستايش كرده باشد ، در صورتى كه عبارت حضرت « لم ينطق » به كار رفته ، يعنى شروع نكرده بود ، پس چگونه تصوّر خاموش ساختن ستايشگر مى‏رود ؟ پس بايد معناى سخن حضرت را چنين بدانيم كه مدح كننده قصد ستايش مصقله را به سبب كرم و بزرگواريى كه بواسطه خريدن و آزاد كردن بردگان به حسب ظاهر صورت گرفته بود ، داشت كه ناگاه به علّت فرار او ، از اين قصد منصرف شد . ب : معناى دوّم اين كه مقصود از اداى اين عبارت ، بيان انديشه مصقله ، كه جمع ميان دو هدف متناقض است مى‏باشد ، يعنى او ستايشگر را به سبب فديه دادن براى اسرا به ستايش واداشت و پيش از اتمام سخن و ستايش فرار [ 250 ] كرد ، و ستايشگر را از ستايش ساكت نمود ، و اين كنايه از مربوط كردن پستى و رذيلت مصقله است با فضيلت او ، چنان كه گويا ميان اين دو هدف جمع كرده است . بدان سان كه درباره جدايى سريع دوستان از يكديگر ، گفته‏اند : اجتماع نكردند مگر آن كه متفرق شدند . يعنى به دليل سرعت جدايى‏شان ، گويا روزگار بين اجتماع و افتراق‏شان جمع كرده بود . 2 مثال دوّم حضرت كه توصيف كننده او هنوز تصديقش نكرده بود كه ملامتش كرد . توضيح اين مثال مانند توضيح مثل فوق است بنابر اين تكرار نمى‏كنيم . بدنبال ذكر اين دو مثال امام ( ع ) فرموده‏اند : اگر مصقله فرار نكرده ايستاده بود ، هر مقدار از پانصد هزار درهم را كه مى‏توانست مى‏پرداخت . پس از آن كه حضرت به اشتباه مصقله اشاره مى‏كند . سخنى را مى‏فرمايند كه بتواند جواب بهانه تراشيهايى باشد كه احتمالا از ناحيه وى مطرح مى‏شود ، و آن بهانه جوييها مى‏تواند چنين باشد ، گمان ما اين بود كه درباره پرداخت الباقى پانصد هزار درهم ، مورد تعقيب قرار گيريم ، بهمين دليل از انجام وظيفه فرار كرديم . در برخى از روايات ، بيان حضرت اين است : اگر مصقله فرار نمى‏كرد ، آنچه در توان داشت مى‏گرفتيم و اگر پرداخت مقدار وجه برايش دشوار بود مهلتش مى‏داديم و اگر نمى‏توانست بپردازد از او چيزى نمى‏گرفتيم ولى عبارت اول از اين روايت مشهورتر است . توفيق از ناحيه خداوند است . [ 251 ] 44 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است اَلْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لاَ مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ لاَ مَأْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَ لاَ مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ اَلَّذِي لاَ تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَ لاَ تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ وَ اَلدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا اَلْفَنَاءُ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا اَلْجَلاَءُ وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ اِلْتَبَسَتْ بِقَلْبِ اَلنَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ اَلزَّادِ وَ لاَ تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ اَلْكَفَافِ وَ لاَ تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ اَلْبَلاَغِ قنوط : يأس و نااميدى . استنكاف : تكبر ورزيدن خوددارى كردن . منى لها : مقدّر شده است . جلاء : خارج شدن از وطن . التبست : آميخته شد ، مخلوط گرديد . كفاف : مقدار مالى كه انسان را از ديگران بى‏نياز كند . بلاغ : آنچه در مدت زندگى انسان به دست مى‏آورد . « سپاس خداوندى را سزاست كه كسى از رحمتش مأيوس نيست و نعمتش همه آفريدگان را فرا گرفته كسى از آمرزش وى نااميد نبوده و هيچ كس از پرستش او سرپيچى ندارد ، زيرا همگان به اين حقيقت معترفند كه او شايسته پرستش است [ 252 ] و جز او كسى اهليت معبود بودن را ندارد . آرى او خداوندى است كه نعمتش زوال نمى‏پذيرد و رحمتش را از كسى دريغ ندارد . دنيا سرايى است كه نيستى و فنا براى اهلش مقرر شده و خروج از آن حتمى است . دنيا شيرين و سرسبز مى‏نمايد ( ولى در باطن تيره و تلخ است ) و با شتاب به سراغ اهلش آمده و در دل دنيا خواهان ، جا باز مى‏كند . با بهترين زاد و توشه آخرت از اين دنيا كوچ كنيد و بيشتر از نياز روزمرّه خود از دنيا نخواسته و فرزونتر از آنچه به شما رسيد طلب نكنيد . زيرا افزون طلبى انسان را به حرام و هلاكت مى‏كشاند . » به نظر من ( شارح ) اين خطبه بخشى از يك خطبه طولانى است كه حضرت آن را روز عيد فطر ايراد فرموده است و بين فرازهاى اين خطبه پيوستگى نيست ، بلكه ميان واژه نعمت و الدّنيا فرازى طولانى بوده كه در اين خطبه ذكر نشده فصل ديگرى در همين خطبه و بدين عبارت امّا بعد فانّ الدّنيا قد ادبرت پس از اين فصل بود كه ما به لحاظ طولانى شدن از آوردن آن خوددارى كرديم . با اعتبار و ملاحظه شش حالت ، امام ( ع ) خداوند را سزاوار حمد و ستايش دانسته و انسانها را متوجه اين حقيقت كرده و با عبارت « غير مقنوط من رحمته » به اولين خصوصيّت ذات مقدس حق تعالى كه در اين آيه كريمه : وَ رَحْمَتى وَسِعَتْ كل شَى‏ء [ 1 ] آمده اشاره فرموده است و آيه كريمه ديگر كه : لا تَيْأَسُ مِنْ رُوحِ اللَّه اَنّهُ لا تَيْأَسُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ اَلاّ القَوْمُ الْكافِرُونَ [ 2 ] . اين ويژگى حق تعالى ، چيزى است كه عقل آن را اثبات مى‏كند . زيرا بنده بهنگام دريافت توجّهات خداوندى و دستيابى به نعمتهاى الهى ، ارتباط تمام موجودات را جزئى و كلّى به مدبّرى [ 1 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 156 ) : رحمت من همه موجودات را فرا گرفته . [ 2 ] سوره يوسف ( 12 ) آيه ( 87 ) : از رحمت خداوند نوميد مباشيد كه هيچ كس جز كافران از رحمت خداوند نوميد نيست . [ 253 ] حكيم درك مى‏كند و مى‏داند كه هيچ چيز خالى از مصلحت و حكمت نيست بنابر اين استنباط مى‏كند ، كه خداوند هر چيزى را براى مصلحتى خاص ايجاد كرده ، و بدين منظور از وى پيمان عبادت و پرستش گرفته شده است . تا به بارگاه اصلى و مبدأ آغازين كه همانا ثبوت توحيد و ستايش مطلق است جذب شود و از آتش فروزان ، و جهنّمى سوزان در امان بماند و مصداق ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونَ [ 3 ] جلوه‏گر شود . بدين لحاظ از روح و رحمت حق بهنگام نزول امور واجبه ، از چيزهايى كه شر و بدى محسوب مى‏گردند مأيوس نمى‏شود ، بلكه به اميدوارى‏اش مطمئن‏تر گشته و قلبش به دريافت توجّهات حق تعالى وابسته‏تر مى‏شود ، زيرا جز كسانى كه قوه بينائى دلشان را از دست داده‏اند و اسرار خداوندى را درك نمى‏كنند ، نااميد نمى‏گردند . آرى آنان در ستمگريشان مدهوش‏اند و همانها زيان كارانند . امام ( ع ) با عبارت : « و لا مخلوّا من نعمته » به حالت دوّم اشاره فرموده ، و تفسيرى نيز بر آيه كريمه « وَ ما بِكُمْ مِنْ نعمة » [ 4 ] مى‏باشد . جريان نعمت خداوند ، به دليل توانايى‏اش ، هميشگى است ، زيرا نياز وجودى خلق بخالق و قدرت نامتناهى او ، فيضان بخشش را ايجاب مى‏كند . و اين فيض دائمى بزبان حال يا قال مستلزم ستايش مطلق و شكرگزارى مدام مى‏شود . قرآن بحق ناطق مى‏گويد : وَ اِنْ مِنْ شَى‏ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ [ 5 ] بويژگى سوّم خداوند با عبارت « و لا مأيوس من مغفرته » اشاره فرموده‏اند . همان حقيقتى كه در آيه كريمه چنين آمده است . قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلىَ [ 3 ] سوره ذاريات ( 51 ) آيه ( 56 ) : جن و انس را نيافريدم مگر براى اين كه مرا به يكتايى پرستش كنند . [ 4 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 53 ) : هر نعمتى كه داريد همه از خداست . [ 5 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 44 ) : موجودى نيست جز اين كه ذكرش تسبيح حضرت اوست لكن شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد . [ 254 ] اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ [ 6 ] آيه كريمه بر پرده‏پوشى گسترده و گذشت زياد و آمرزش گناهان گواهى مى‏دهد ، تا آنها كه خردشان به دست شيطان سپرده شده ، و ابليس آنها را به هلاكت افكنده ، و آنان نيز تسليم شده و از مقاومت در برابر شيطان درمانده شده‏اند با وجودى كه مى‏توانستند به حق متعال متوسّل شوند . ولى پناه بردن به خداوند را جدّى نگرفتند و در برابر خواهشهاى نفسانى شكست خوردند . مأيوس نشوند هر چند آمرزش خداوند به نسبت توجّه و توسل افراد فرق مى‏كند ، لكن آمرزش و عفو خداوندى عموميّت دارد . هر خردى اين حقيقت را تأييد و بدرستى آن گواهى داده ، حكم مى‏كند ، زيرا هر انسانى كه توجّه به خداوند داشته باشد ، اميد خلاصى و بخشش را دارد ، گر چه رهايى يافتن گنهكاران از عذاب خداوند ، مطابق دلايلى كه در جاى خود بطور كامل نقل شده است ، بعيد به نظر مى‏رسد . امّا همين كه فرموده ، از رحمت خداوند نااميد نشويد ، موجب پذيرش نيكى و مستلزم ثنا و سپاس مى‏شود . امام ( ع ) بويژگى چهارم خداوند بدين بيان « و لا مستنكف عن عبادته » اشاره فرموده كه دقيقا مفهوم آيات كريمه لا يَسْتَنْكِفُون عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَكْبِرُونَ و لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ اَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ و لا المَلائِكَةِ المُقَرَّبُون [ 7 ] است . اين مضمون كه از بندگى خداوند ، خوددارى نمى‏شود گواه بزرگى بر عظمت او بوده ، و صرفا شايستگى حق متعال را اثبات مى‏كند زيرا تنها خداست كه داراى كمالات مطلق است و هيچ جهت نقصى در ذاتش قابل تصوّر نيست ، تا سبب خوددارى از پرستش وى شود و يا خود بزرگ‏بينى را در برابر [ 6 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 53 ) : اى بندگان من كسانى كه درباره خود اسراف ورزيده‏ايد از بخشش خداوند نااميد نگرديد . [ 7 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 172 ) : هرگز مسيح و فرشتگان مقرب از بنده خدا بودن ابا و استنكاف ندارند . [ 255 ] خداوند ايجاب كند . به لحاظ ادبى كلمه « غير » در عبارت حضرت به عنوان حال منصوب است . امام ( ع ) دو ، ويژگى ديگر حق تعالى را كه موجب حمد و سپاس مى‏شود ، بدين عبارت الّذى لا تبرح منه رحمة و لا تفقد له نعمة بيان كرده‏اند . با توجّه به اين كه رحمت خداوندى زوال نمى‏پذيرد ، و نعمتهايش تمام شدنى نيست . وجوب شكر حق تعالى امرى ضرورى و لازم به نظر مى‏رسد . امام ( ع ) با آوردن اين عبارت كه رحمت خداوند مدام بر بندگان جارى و بخششهايش پايان ناپذير است و جايى نيست كه از نعمتهايش تهى باشد ، افراد را بر اداى شكر حق تعالى ترغيب مى‏كند و با ذكر خصلتهاى ششگانه خداوند كه موجب شكرگزارى مى‏شود ، انسانها را ، متوجّه عيوب دنيا كرده تا از آن شديدا متنفّر شوند و در آغاز مى‏فرمايند : « دنيا بطور حتم از بين مى‏رود » و سپس از بزرگترين عيب دنيا « وجوب مفارقت و جدائى از آن » كه اگر كمترين توجّه بدان شود ، موجب عدم اعتماد و سلب محبّت آن مى‏شود برحذر مى‏دارد و آنگاه به دو ويژگى دنيا كه همواره توجّه انسانها را بخود جلب كرده و مى‏كند پرداخته است . يكى از دو ويژگى مربوط بقوّه چشايى ، يعنى شيرينى دنيا و ديگرى مربوط به قوه بينايى يعنى سرسبزى دنياست ، لفظ « حلوة و خضرة » مجاز بكار رفته ، و كنايه است از جهات ميل انسانى به دنيا . به كار بردن لفظ « حلوة » براى قوه چشايى و « خضرة » براى قوّه بينايى از باب به كار بردن لفظ جزء در مفهوم كل است . هر چند دو صفت حلوة و خضرة بظاهر بيان كننده ستايش دنيا محسوب مى‏شوند ، ولى منظور حضرت از به كار بردن اين دو صفت ، مذمّت دنيا بوده است ، بدين لحاظ براى پيشگيرى از اعتراض احتمالى ، عبارتى را كه گوياى [ 256 ] پاسخ باشد آورده و فرموده‏اند : اين شيرينى و سبزى براى دنيا هر چند سهل الوصول است ، امّا ديرپا نيست و عاقبت مطلوبى هم ندارد . زيرا هر چيزى كه سود آنى داشته باشد ، بخصوص براى افرادى كه عاقبت‏نگر نباشند و نعمت آنى را منظور نظر داشته باشند در نهايت مضرّ خواهد بود و دنيا براى دنيا طلب چنين است . حضرت به همين معنا اشاره كرده ، مى‏فرمايند : « دل دنيا طلب با محبّت آن آميخته مى‏گردد » سپس امام ( ع ) لفظ « ناظر » را به اعتبار اين كه كلمه « خضرة » آمده و بمعنى سبزى است به كار برده‏اند زيرا سبزى از چيزهايى است كه چشم از آن لذّت مى‏برد . بنابر اين هر كس در به دست آوردن دنيا عجله كند و قلبش را با دوستى آن درآميزد ، چون در نهايت از دنيا جدا مى‏شود ، و براى عاقبتش سودى ندارد ، بعذاب دائمى دچار خواهد شد و در تاريكى ترس زندانى مى‏شود . قرآن كريم بدين معنا اشاره كرده ، مى‏فرمايد : مَنْ كانَ يُريدُ الْعَاجِلَة عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْليها مَذْمُوماً مَدْحُوراً [ 8 ] پس از تذكّر مصايب دنيا دستور كوچ كردن از دنيا با برداشت بهترين زاد و توشه را مى‏دهد ، زيرا راهى كه فراروى ما قرار دارد ، و بايد پيموده شود ، در نهايت سختى و دشوارى و مسيرى طولانى است ، با توجّه باين كه زمان برداشت زاد و توشه نيز بسيار اندك است . خواننده گرامى خدايت رحمت كند از واژه ارتحال نبايد معناى كوچ كردن حسّى كه بمثابه انتقال چيزى از شخصى به شخص ديگر است برداشت كنى و نه از واژه « زاد » خوراكيهاى حيوانى را بدين دليل كه بسيارى از زاد و توشه‏هايى كه به نظر ما نيكو و زيباست مورد نهى خداوندى است . منظور از كوچ معنايى است كه از تصوّر پيمودن راه آخرت به دست مى‏آيد . [ 8 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 18 ) : آن كه دنيا را نخواهد ما سريعا آنچه را براى هر كس بخواهيم به وى مى‏دهيم سپس براى دنيا خواه جهنمى را قرار داده كه در آخرت با ملامت وارد آن شود . [ 257 ] هنگامى كه بدانى هدف از انجام وظايف شرعى رسيدن به پيشگاه حضرت حق و مشاهده عظمت و كبرياى خداست خواهى فهميد كه راه رسيدن به اين مقصود ، استفاده از علايم و راهنمايى‏هاى خداوند و دريافتهاى معنوى از جانب اوست . طى كننده راه ، و عبور كننده منزل گاههاى آخرت پاى انديشه تو است كه با توسّل به نشانه‏هاى واضحى كه وجود دارد ، منازل را مى‏پيمايد و به هر منزلى كه مى‏رسد شناخت آن منزل او را براى رسيدن به منزل ديگر ، كه از منزل قبل برتر و با ارزش‏تر است آماده مى‏كند ، چنان كه از آيه كريمه : لِتَرْكَبَنَّ طبقاً عَن طَبقَ : « بر هر مرتبه‏اى بعد از مرتبه‏اى مسلّطشان مى‏گردانيم » ، همين معنا فهميده مى‏شود . بدين سان عروج پياپى انجام مى‏شود تا بدرگاه حضرت حقّ بار يابد و در نزد ، مليك مقتدر منزل گزيند . پس از آن كه معناى كوچ كردن را تصوّر كردى ، دانستى كه براى هر كوچ و سفرى توشه‏اى مخصوص لازم است و فهميدى كه با ارزشترين و نيكوترين زاد ، در پيمودن راه آخرت ، جز تقوى و كارهاى شايسته نيست ، خوراك عقل ، و اساس زندگى اخروى كار شايسته و تقواست . و بدين معنا سخن حضرت اشاره دارد كه : « براى آخرت زاد و توشه برگيريد و بهترين توشه پرهيزكارى است » . امام ( ع ) با عبارت « ما بحضرتكم » اشاره دارند به آنچه در توان ما از انجام كارهاى صحيح براى نيل بثوابهاى اخروى مى‏تواند باشد . و پس از تشويق براى توشه‏گيرى اخروى ، از فزون خواهى لذّتهاى دنيوى و افراط در چيزهايى كه بدن بدانها نيازمند است ، نهى فرموده‏اند زيرا بدن بمنزله مركبى است كه جان و روان بتواند بوسيله آن ، مراحل وجودى خود را طى كند ، بنابر اين بيشتر از نياز بدن ، روان به امورى نيازمند است كه ناگزير بدانها توجّه كرده و در رسيدن به مقصد آنها را دوست بدارد . فزون طلبى دنيا جز آن كه بار انسان را سنگين و او را از مقصد باز دارد [ 258 ] چيزى نيست . فرموده حضرت : « بيشتر از اندازه كفاف دنيا مخواهيد ، و فزون‏تر از آنچه به شما رسيده طلب نكنيد » ناظر به همين معناست . يعنى نگاهتان را به آنچه نعمت داران بدان بهره‏مندند ، ندوزيد ، زيرا در كوچ كردن به آخرت كوتاهى مى‏كنيد و سرگرم به دست آوردن چيزهايى مى‏شويد كه نظرتان بدانها افتاده است . [ 259 ] 45 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ اَلسَّفَرِ وَ كَآبَةِ اَلْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ اَلْمَنْظَرِ فِي اَلْأَهْلِ وَ اَلْمَالِ وَ اَلْوَلَدِ اَللَّهُمَّ أَنْتَ اَلصَّاحِبُ فِي اَلسَّفَرِ وَ أَنْتَ اَلْخَلِيفَةُ فِي اَلْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ لِأَنَّ اَلْمُسْتَخْلَفَ لاَ يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ اَلْمُسْتَصْحَبُ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً وعثاء السفر : مشقت و سختى راه . اين لغت در اصل براى مكانى كه به دليل رملى بودنش و فرو رفتن پا در آن ايجاد زحمت مى‏كند ، وضع گرديده است . كأبه : حزن و اندوه . « بار خدايا از رنج و زحمت سفر ، و از اندوه بازگشت ، از چشم زخمهايى كه براى خانواده ، مال و فرزندان پيش مى‏آيد به تو پناه مى‏برم ، زيرا تنها تويى كه در سفر همراه مسافر و در وطن جانشين و سرپرست خانواده وى هستى جز تو كسى داراى اين ويژگى نيست كه در سفر همراه مسافر و در وطن محافظ خانواده‏اش باشد . چه اين كه نظارت كننده بر خانواده نمى‏تواند همراه مسافر باشد و همراه نمى‏تواند جانشين باشد . تويى كه هر دو سمت را يكجا دارى . [ 1 ] » [ 1 ] به نظر سيد رضى رحمة اللّه عليه آغاز اين كلام از بيانات رسول گرامى اسلام ( ص ) نقل شده است [ 260 ] روايت شده است هنگامى كه امير المؤمنين ( ع ) براى جنگ با معاويه پا در ركاب مى‏نهاد اين دعا را خواند . اين دعا مشتمل بر دو امر به شرح زير است : 1 پناه بردن به خدا براى نجات يافتن از مشكلاتى كه در رفتن و بازگشتن از سفر متوجّه انسان مى‏شود . 2 پناه بردن به خدا از خطراتى كه متوجّه احوال مهم نفسانى شده ، سرگرمى و پرداختن به امور جسمانى و بازماندن از عبادت خداوند را به دنبال دارد . همواره چنين است كه در آغاز خطر بزرگ متوجّه حالات نفسانى مى‏شود ، سپس به خانواده ، مال و فرزندان سرايت مى‏كند . امام ( ع ) پس از التجا به درگاه حق ، اقرار مى‏كنند كه عنايت خداوند همگان را فرا گرفته و توجّه و همراهى لطف او از كسى دريغ نشده است . آيه كريمه قرآن گوياى اين حقيقت است : وَ هُوَ معَكم اينما كُنْتُمْ « هر كجا باشيد خدا با شماست » خداوند همراه ماست مصاحب و رفيق است رفاقت توجّه دقيق به امور دوست را مى‏طلبد خداوند در خانواده جانشين انسان است ، جانشينى كسى بودن طلب مى‏كند كه از خانه و اموال شخص غايب در برابر چيزهايى كه موجب ضرر و زيان آنها باشد محافظت شود . در سفر همراه مسافر بودن ، و در حضر جانشينى او ، ايجاب مى‏كرده است كه حضرت جمع ميان اين دو حكم كند : « جانشينى و همراهى » بدين سبب فرموده‏اند : خداوندا غير از تو نمى‏تواند بين اين دو امر را جمع كند بدين دليل كه ذات مقدس حق از جهت داشتن و جسميّت پاك و منزّه است . اجتماع اين دو حالت براى اجسام محال است . زيرا يك شى‏ء جسمانى نمى‏تواند در آن واحد امير المؤمنين ( ع ) با رساترين عبارت ، و با بهترين جمله اين دعا را به اتمام رسانده است . از و لا يجمعهما غيرك تا پايان كلام از بيانات امام ( ع ) است . م . [ 261 ] هم در سفر و هم در حضر باشد . براى توضيح بيشتر اين مطلب فرموده‏اند : جانشين قادر به همسفرى نبوده و همراه قادر به جانشينى نيست . درباره كلام حضرت كه « تنها خداوند مى‏تواند همراه مسافر در سفر و جانشين مسافر در خانه باشد » اگر اعتراضى شود كه اين وقتى به جا و بمورد است كه بگوييم هر چيز بى‏جهتى ، واجب الوجود است ، هر چند اين نظريّه را گفته‏اند ، دليل صحّت اين موضوع بطور مطلق چيست ؟ در پاسخ مى‏گوييم به هر صورت حصر صحيح است ، زيرا بر فرض اين كه ثابت شود امور مجرّد از جسمانيّت و جهت ، سواى خداوند وجود دارند . امّا آنچه كه ذاتا شايسته چنين جامعيّتى باشد ، حق تعالى است ، امور ديگر با لذات چنين نيستند ، ما حصر را بر همين استحقاق و اولويّت حمل مى‏كنيم . درباره فايده دعا و دليل مقبوليّت آن ، در ذهن بعضى افراد شبهه‏اى ايجاد شده كه ذيلا به رفع آن شبه پرداخته ابتدا اصل شبهه را توضيح مى‏دهيم . گفته‏اند : براى خداوند به اجابت رسيدن دعا و نرسيدن آن معلوم و آشكار است با توجّه به اين حقيقت فايده‏اى بر دعا كردن مترتّب نيست ، زيرا آنچه وقوعش مقرر باشد حتما انجام مى‏شود و آنچه عدم انجامش مقرّر باشد حتما انجام نمى‏شود . در پاسخ اين توهّم و يا شبهه مى‏گوييم : هر چيزى كه وجود يابد يا از بين برود داير مدار شرايط و اسبابى است كه امكان و يا عدم امكان آن را ايجاب مى‏كند و بدون آن اسباب و شرايط تحقّق پيدا نمى‏كند . با توجّه به اين موضوع دعا جزو امورى است كه ما از خداوند طلب مى‏كنيم . نتيجه تحقّق يافتن متعلّق دعا و يا عدم آن كه همان اسباب و علل اول باشند ، هر چند براى خداوند معلوم است امّا خداوند ، خود رابط ميان سبب و مسبّب را مقدّر كرده و سبب وجود شى‏ء را دعا قرار داده ، چنان كه سبب بهبود يافتن بيمار را ، دوا ، قرار داده ، و اگر مريض دوا نخورد خوب نمى‏شود . سبب اجابت دعا به گفته دانشمندان ، فراهم ساختن [ 262 ] اسباب آن است بنابر اين لازم است ، انسان آنچه مى‏خواهد و يكى از اسباب اجابت آن دعاست فراهم كند ، بقيّه اسباب را خداوند متعال ، بنابر اقتضاى تقدير و قضا آماده مى‏سازد . بنابر اين به منظور تهيّه كردن اسباب ، دعا واجب و انتظار اجابت نيز واجب است . آمادگى براى دعا تحقيقا زمينه را براى اجابت فراهم مى‏كند . دعاى كامل و انجام كارى كه براى آن دعا مى‏شود . هر دو معلول علّت واحدى مثلا نيازمندى هستند ، و گاهى هر كدام براى ديگرى مى‏تواند علّت باشد . پس از رفع شبهه اوّل ، توهّم ديگرى كه در مورد دعا شده اين است كه : چگونه امور آسمانى از دعاى ما متأثر مى‏شود ؟ بدين طريق كه ما دعا كنيم و به اجابت رسد . اين تصوّر باطلى است ، زيرا دعا معلول است و نمى‏تواند در علّت خود اثر بگذارد . بنابر اين ، دعاى دعا كننده اجابت نمى‏شود ، هر چند به تصوّر دعا كننده امرى كه براى انجام گرفتن آن دعا مى‏كند ، مفيد باشد . با توجّه به توضيح فوق ، علّت عدم اجابت دعا اين است كه انجام يافتن خواست دعا كننده هر چند بر حسب نظام كلّ مفيد باشد ، امّا مطابق مقصود وى داراى منفعت و سود نيست ، بدين دليل است كه اجابت دعا به تأخير مى‏افتد و يا اصلا اجابت نمى‏شود . به هر حال عدم اجابت دعا به لحاظ نبودن شرطى از شرايط خواست به هنگام دعاست . توضيح آن كه : نتيجه دعا يا بر حسب خواست دعا كننده ، و يا مطابق نظام كل ، مفيد نيست ، بنابر اين دعا مورد اجابت قرار نمى‏گيرد . براى روشن شدن اين توهّم بايد دانست كه نفس وارسته به هنگام دعا از آغاز نيرويى بدان اضافه مى‏شود كه در عناصر مؤثر واقع شود ، و عناصر هم‏چنان قرار داده شده‏اند ، كه نفس مى‏تواند در آنها اثر كند و اين خود اجابت دعاست . نشانه اين تأثير پذيرى عناصر ، بدن خود ماست . بسيار اتفاق افتاده كه ما چيزى را تصور كرده درباره آن انديشيده‏ايم و بدن ما نيز بر حسب آنچه نفس اقتضا داشته ، [ 263 ] تغيير كرده است يعنى تأثير روح بر جسم و از اين مهم‏تر گاهى نفس و روان در غير بدن خود تأثير مى‏كند و گاهى حتّى در نفس ديگرى تأثير كرده و آن را تحت الشعاع قرار مى‏دهد ما بدين مقدمات قبلا اشاره كرديم . گاهى خداوند به لحاظ نفس و روحانيّتى كه بدان خدا را مى‏خوانى ، در صورتى كه خواست انسان بر حسب نظام كل سودمند باشد ، دعاى ما را مستجاب مى‏كند . از پاسخ چنين فهميده شد كه اوّلا دعا خود تأثير نفسانى دارد و نفس مى‏تواند در بدن انسان و كارهايى كه به بدن تعلّق داشته باشد اثر بگذارد . مضافا بر اين دعا اگر مطابق نظام كل براى انسان مفيد باشد برآورده خواهد شد . و توهم اين كه چون يكى از شرايط در مورد دعا منتفى است اجابت نمى‏شود ، صحيح نيست . [ 264 ] 46 از سخنان آن حضرت ( ع ) است درباره پيشامدهاى شهر كوفه كَأَنِّي بِكِ يَا ؟ كُوفَةُ ؟ تُمَدِّينَ مَدَّ اَلْأَدِيمِ اَلْعُكَاظِيِّ تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلاَزِلِ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلاَّ اِبْتَلاَهُ اَللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ عكاظ به ضم : نام جايى است در اطراف مكه ، عرب جاهلى سالى يك مرتبه و به مدت يك ماه در آن جا اجتماع كرده ، خريد و فروش كرده و شعر مى‏خواندند و افتخار مى‏كردند . در اين باره ابى ذويب ، يكى از شعراى عرب جاهليت چنين گفته است : اذا بنى القباب على عكاظ و قام البيع و اجتمع الالوف [ 1 ] پس از ظهور اسلام بازار عكاظ برچيده شد . اديم عكاظى چرم معروفى بود كه در بازار عكاظ فراوان خريد و فروش مى‏شد ، به همين دليل به عكاظ نسبت داده شده است . أديم مفرد است و جمع آن أدم و گاهى هم به أدمه جمع بسته شده مانند رغيف ( گرده نان ) كه به ارغفه جمع بسته شده است . عرك : ماليدن ، دباغى كردن نوازل : جمع نازله مصيبتها ، گرفتاريها ، سختيها . « هان اى كوفه تو را مى‏نگرم كه در برابر حوادث آينده مانند چرم عكاظى [ 1 ] هنگامى كه سراپرده‏ها در بازار عكاظ بر پا گردد خريد و فروش آغاز شده و هزارها جمع مى‏شوند [ 265 ] كشيده مى‏شوى . شدايد زيادى را خواهى ديد و متحمل سختيهاى فراوان خواهى شد . به يقين مى‏دانم كه هيچ ستمگرى بر تو قصد بدى را نخواهد كرد جز اين كه خداوند او را دچار گرفتارى كند و يا قاتلى را بر او بگمارد . » مخاطب حضرت در اين سخن شهر كوفه است ، لفظ « بك » خبر است براى « كأنّ » كلمات : تمدّين ، تعركين ، تركبين بنابراين كه در جمله معناى حال دارند منصوبند . معناى ضمنى خطاب امام ( ع ) چنين است ، گويا من حاضرم و آينده تو را اى شهر كوفه در حالى كه دست ستمگران به سوى تو به انواع ستم گشوده شده است مى‏بينم ، لفظ « مدّ » به معناى كشيدن كنايه از همين مفهوم است گستردگى ستم ستمگران را تشبيه كرده ، به چرم در حالى كه كشيده شود . وجه مشابهت ، شدت وقوع ظلم ، ستم بلا و مصيبت است چنان كه پوست دبّاغى محكم . نهايت امتداد و كشش را تحمّل مى‏كند . حضرت لفظ « عرك » به معنى خوب مالش دادن است را به مناسبت همين تشبيه بكار برده است و لفظ « ركوب » از جهت شقاوت و سخت‏گيرى سواران متجاوز ، به كار رفته است . واژه « زلازل » براى بيان تشبيه ستمهايى است كه واقع مى‏شود و حال ساكنان زمين را مضطرب و هراسناك مى‏سازد . امام ( ع ) بعد از بيان حال شهر كوفه ، نگاه دوّمى به افراد ستمگر ، كه داراى مقاصد سوء و هدفهاى بد مى‏باشند و از ناحيه آن افراد بلاهايى به وقوع مى‏پيوندد ، افكنده ، مى‏فرمايند : آنها جبّارانى هستند كه خداوند برخى را به گرفتارى درونى خودشان دچار مى‏كند كه نتوانند سوء نيّت‏شان را عمل كنند ، و يا تصميم به خراب كردن جايى بگيرند . و برخى ديگر به دست قاتلينى گرفتار گرديده كشته مى‏شوند . مصيبتهايى كه مردم كوفه بدانها گرفتار شدند ، و سختيهايى كه آنان را [ 266 ] پايمال كرد ، فراوان است و در كتب تاريخ نقل شده ، امّا ستمگران كه تصميم به انجام كارهاى زشت گرفته ، طغيان كرده ، و فساد براه انداختند و در نتيجه خداوند بر آنان شلاّق عذاب را نواخت و آنها را به سبب كردار بدشان كيفر داد روشن است كه هيچ كس نمى‏تواند خدا را از انجام كارى كه اراده آن را كرده است باز دارد گروه فراوانى هستند . از جمله افرادى كه به بدبختى دچار شدند عبارتند از : 1 زياد بن ابيه . نقل شده است كه زياد مردم را در مسجد كوفه جمع كرده ، دستور داد به على ( ع ) دشنام دهند از وى بيزارى بجويند . او قصد داشت بدين سان آنها را بيازمايد ، تا هر كس را كه تخلف ورزد به قتل رساند . هنگامى كه مردم در مسجد جمع بودند ، دربان زياد به ميان مردم آمد دستور داد همه مسجد را ترك كنند ، زيرا امير زياد بن ابيه گرفتار شده بود . مى‏گويند در همان ساعت به بيمارى فلج دچار شد . 2 عبد اللّه پسر زياد كه به بيمارى خوره دچار شد 3 حجاج بن يوسف ثقفى كه شكمش پر از كرم گرديد ، و براى آرام گرفتن كرمها مقعدش را داغ مى‏كردند ، بدين سان بود تا بهلاكت رسيد 4 و 5 عمرو بن هبيرة و پسرش كه به بيمارى پيسى گرفتار شدند . 6 خالد قسرّى كه تا حدّ توان كتك خورده و سپس زندانى شد و در زندان از گرسنگى مرد . نامبردگان فوق افرادى بودند كه به بلا ، مبتلا شدند . امّا افرادى كه خداوند بر آنها كشندگانى را گماشت عبارتند از : 1 عبيد اللّه زياد . 2 مصعب بن زبير 3 مختار ابى عبيده ثقفى 4 يزيد بن مهلّب . سرگذشت مفصّل اين افراد در كتابهاى تاريخ نوشته شده است . طالب مى‏تواند به همان كتابها مراجعه كند . [ 267 ] 47 از خطبه‏هاى امام ( ع ) است كه هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لاَحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ اَلْإِنْعَامِ وَ لاَ مُكَافَإِ اَلْإِفْضَالِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا اَلْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ اَلنُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ مُوَطِّنِينَ أَكْنَافَ دِجْلَةَ فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ اَلْقُوَّةِ لَكُمْ وقب : هنگامى كه شب وارد شود . غسق : تيره و ظلمانى گردد . خفق النجم : ستاره پنهان گردد . مقدمة الجيش : اول سپاه . شرذمه : تعداد اندكى از افراد . اكناف : اطراف ، نواحى . وطن البقعه استوطنها : جايى را براى خود وطن گرفت . امداد : جمع مدد نيرو گرفتن سپاه به وسيله سربازان تازه نفس . « سپاس شايسته ذات مقدس خداست تا زمانى كه شب فرا رسد و تاريك گردد . سپاس پروردگار را سزاست تا زمانى كه ستاره بدرخشد و پنهان گردد شكر و حمد زيبنده خداوندى است كه هيچ كس از نعمت او بى‏بهره نيست و هيچ چيز با [ 268 ] بخشش و كرمش برابرى نمى‏كند با وجودى كه ريزه‏خوار نعمتهاى خداوند از عهده شكر نعمتش بر نمى‏آيد » . پس از اداى حمد خداوند مقدمة الجيش سپاهم را گسيل داشتم . و به آنها فرمان دادم كه از كناره نهر فرات نروند ، تا فرمان مجدّد من به آنها برسد . صلاح در اين دانستم كه خود از فرات گذشته ، نزد عده‏اى از شما كه در كناره‏هاى ( دجله ) ساكنند بروم و آنها را براى پيوستن به شما عليه دشمنانتان به منظور تقويت نيرو بسيج كنم . سيد رضىّ ( ره ) فرموده‏اند : مقصود حضرت از لغت « ملطاط » در اين خطبه ، جهتى است كه پيشگامان سپاه را فرموده بود در آنجا متوقف شوند ، يعنى كناره‏هاى رود فرات گاهى به كنار دريا « ملطاط » گفته مى‏شود ، ولى در اصل اين لغت براى زمين هموار و مسطّح وضع گرديده است . منظور امام « ع » از واژه نطفه در اين عبارت آب فرات است ، بكار بردن نطفه براى آب فرات از عبارات غريب و شگفت‏آور است مى‏گويم ( شارح ) اين خطبه را حضرت در سال سى و هفت هجرى پنج روز از ماه شوّال باقى مانده بود ، هنگامى كه در نخيله لشكرگاه معروف بيرون كوفه اردو زده و قصد رفتن به صفين را داشت ايراد فرمود . مقصود امام ( ع ) از مقيّد كردن سپاس خدا به تكرار دو ، وقت يا دو ، حالت ، براى بيان اين حقيقت است كه ستايش خداوند همواره بايد استمرار داشته باشد بعلاوه قيدهايى كه در كلام حضرت آمده فوايدى را به شرح زير در بر دارد : 1 اين كه فرموده‏اند : « هرگاه شب وارد شود و تاريكى همه جا را بپوشاند » ، براى توجّه دادن به نهايت قدرت خداوند متعال در پياپى آوردن شب و روز است [ 269 ] كه بدين سبب مستحقّ ستايش مدام مى‏شود . اداى شكر و انجام وظيفه در برابر نعمتهاى خداوند چنين اقتضا مى‏كند . 2 اين كه فرموده‏اند : « هرگاه ستاره طلوع و غروب نمايد » طلوع و غروب ستاره تذكّرى بر حكمت و كمال نعمت خداوند است . قبلا اين موضوع را توضيح داده‏ايم . 3 اين كه فرموده‏اند : « حمد سزاوار كسى است كه نعمتهايش را از هيچ كس دريغ نداشته » در مباحث قبل به فايده اين قيد مكررا اشاره كرديم و نيازى بتوضيح مجدّد آن نمى‏بينم . 4 اين كه فرموده‏اند : « هيچ چيز با نعمتهاى خداوند برابرى نمى‏كند » مقصود اين است كه شكر نعمتهاى خداوند را نمى‏توان به جاى آورد ، زيرا توان انجام يافتن شكر و سپاسگزارى خود نعمتى ديگر است كه شكر جديدى را مى‏طلبد . در خطبه‏هاى گذشته راجع به اين فايده مبسوط بحث كرده‏ايم . امّا شرح صدور اين خطبه به طور خلاصه اين است : هنگامى كه حضرت قصد حركت بسوى صفّين را داشت ، زياد بن نصر و شريح بن هانى را با دوازده هزار نفر به عنوان مقدّمه سپاه فرستاد و به آنها دستور داد ، تا دستور ثانوى در كنار فرات ، پشت كوفه در محلّى به نام عانات اردو زده ، متوقف شوند ، منظور از ملطاط كناره فرات است . پس از اين دستور حضرت از كوفه خارج و بسمت مدائن حركت كرد . در مدائن مردم را از مخالفت بر حذر داشته پند و اندرز داد . و پس از تعيين عدىّ بن حاتم براى انجام كارها ، خود به راه افتاد . عدىّ بن حاتم هشتصد مرد جنگى را از آن ديار انتخاب كرده با آنها حركت كرد . عدىّ به پسرش زيد دستور داد كه افراد آماده را به كمك بياورد . زيد با چهارصد نفر ديگر به آنها پيوست . منظور سخن حضرت : « من از فرات گذشته به سوى عدّه قليلى از شما كه [ 270 ] در اطراف دجله سكنا دارند مى‏روم » مردم مدائن بوده است امّا ، مقدّمه سپاه وقتى كه شنيدند حضرت از مسير جزيره حركت كرده و معاويه با سپاه فراوانى به سوى آنها مى‏آيد صحيح ندانستند كه با سپاهيان معاويه برخورد كنند ، با اين كه ميان آنها و حضرت رود فرات فاصله باشد . بنابر اين تصميم به بازگشت گرفتند و از محلّى به نام « هيت » از فرات عبور كردند و به آن حضرت پيوستند . ابتدا حضرت ناراحت شد . امّا وقتى كه آنها صلاح انديشى خود را به عرض رساندند ، امام ( ع ) نظر آنها را پسنديد . [ 271 ] 48 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي بَطَنَ خَفِيَّاتِ اَلْأَمُوُرِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلاَمُ اَلظُّهُورِ وَ اِمْتَنَعَ عَلَى عَيْنِ اَلْبَصِيرِ فَلاَ عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ تُنْكِرُهُ وَ لاَ قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ يُبْصِرُهُ سَبَقَ فِي اَلْعُلُوِّ فَلاَ شَيْ‏ءَ أَعْلَى مِنْهُ وَ قَرُبَ فِي اَلدُّنُوِّ فَلاَ شَيْ‏ءَ أَقْرَبُ مِنْهُ فَلاَ اِسْتِعْلاَؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لاَ قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِي اَلْمَكَانِ بِهِ لَمْ يُطْلِعِ اَلْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ اَلَّذِي تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاَمُ اَلْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِي اَلْجُحُودِ تَعَالَى اَللَّهُ عَمَّا يَقُولُهُ اَلْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَ اَلْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً كَبِيراً بطنت الوادى : در آن سرزمين داخل شدم . بطنت الامر : باطن آن را دانسته‏اى . « سپاس ذات مقدّس بارى تعالى را سزاست كه به امور نهفته داناست نشانه‏هاى ظاهر و هويدا بر وجود وى دلالت دارند ، زيرا اين موجودات آفريده اويند . هرگز در برابر ديده بينايمان آشكار نمى‏شود ، چون ذات مقدس او جسم نيست محال است كه با چشم ديده شود و كسى كه او را نديده منكر شود . شايسته نيست آن كه وجود خداوند را اثبات مى‏كند ، به كنه ذاتش پى برد و نمى‏تواند پى برد اوست كه در بلندى رتبه بر همه چيز سبقت گرفته ، هيچ چيز از او [ 272 ] بلند مرتبه‏تر و هيچ چيز از او به مخلوقاتش نزديكتر نيست . بنابر اين بلندى رتبه ، او را از مخلوقات دور نمى‏سازد و نزديكى به آفريده‏ها او را در مكان مساوى آنها قرار نمى‏دهد . خداوند خردها را بر حدّ اوصاف خود ، آگاهى نداده ، در عين حال شناخت ذاتش را به قدر امكان از آنان پوشيده نداشته ( يعنى با وجودى كه دسترسى به كنه ذاتش نيست ، از آثار و علايمى به الوهيتش اعتراف دارند ) . بنابراين نشانه‏هاى وجود بر موجوديّتش گواهند ، حتى قلب شخص منكر نيز بدين معنا اعتراف دارد ، ( هر چند در قلب خدا را منكر باشد عقلش بر اين كه خدايى موجود است حكم مى‏كند ) خداوند متعال از گفتار كسانى كه او را به اشيا تشبيه كرده ، منكر وجودش شده‏اند فراتر است » . در اين خطبه بحثهاى پر ارزشى از علم الهى و پاره‏اى از صفات پروردگار آمده است كه ذيلا به شرح آنها مى‏پردازيم . 1 خداوند امور مخفى را نهفته داشته است . از اين عبارت دو معنا فهميده مى‏شود : الف : خداوند خود از جمله امور پوشيده است ، و چون درون امور مخفى از ظاهرشان پنهان‏تر است از جمله فوق اين معنا فهميده مى‏شود كه خداوند از باطن امور خفيه به حساب مى‏آيد ، بدين توضيح كه از تمام امور نهان در نزد عقل ، خداوند نهان‏تر است . ب : علم خداوند در نهان امور پوشيده نافذ بوده ، و به باطن امور نيز سرايت دارد . شرح بند الف يا معناى اول اين است ، كه درك امور براى انسان يا از طريق حواس و يا از طريق عقل است و چون خداوند منزه از جسميت و وضع و جهت مى‏باشد ، محال است كه به حواس ظاهرى و باطنى درآيد . و با توجّه به اين كه [ 273 ] ذات مقدس حق تعالى از انواع تركيب « اجزاء ، ذات و صفات » مبرّا و پاك است ، محال است كه عقل به كنه ذاتش آگاهى يابد . بنابر اين ذات خداوند متعال بر تمام ادراكات ظاهرى و باطنى پوشيده است . در اين كه چگونه خداوند از تمام امور مخفى پوشيده‏تر است معنائى است روشن و نيازى به توضيح ندارد . امّا شرح معناى دوّم را قبلا ذيل جمله : « خداوند ، به آشكار و نهان داناست » توضيح داديم . 2 بر وجود حق تعالى نشانه‏هاى آشكار دلالت دارند . آن حضرت « اعلام الظهور » را كنايه از آيات و آثار خداوند در جهان آورده است ، كه تمام صور و اشكال بر وجود خداوند تبارك و تعالى دلالت دارند چنان كه شاعر مى‏گويد : و فى كلّ شى‏ء له آية تدلّ على انّه واحد [ 1 ] امام ( ع ) « اعلام الظهور » را به صورت استعاره با الكناية آورده به سبب مشابهت بين اعلام ظهور و آيات آثار خداوند در جهان و به سبب شركت آن دو در هدايت يعنى همچنان كه اعلام و نشانه‏ها موجب ارشاد هدايت مى‏شوند ، آثار و آيات خداوند در جهان سبب هدايت انسانها به وحدانيّت خدا مى‏گردند . اين جمله حضرت اشاره بگفته حق تعالى دارد : سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الافاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى‏ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ . [ 2 ] اين نوع استدلال كه از آيات و نشانه‏هاى جهان به وجود خداوند پى بريم روش استدلال همه اديان و جمعى از متكلمان است . آنها در آغاز ، بحدوث اجسام و صفات و اعراض‏شان استدلال مى‏نمايند . بعد از آن كه وجود خالق را [ 1 ] در هر چيزى نشانه‏اى است كه دلالت بر وحدانيت خدا دارد . [ 2 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 53 ) : ما آيات قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملا هويدا و روشن مى‏گردانيم تا ظاهر شود كه ( خدا و آيات حكمت و قيامت و رسالتش همه ) بر حق است . [ 274 ] اثبات كردند ، از توجّه به حالات آفريده‏ها و يكايك صفاتشان كه در نهايت اتقان و استوارى و دقّت ساخته شده‏اند ، استدلال مى‏كنند كه آفريدگار آنها دانا و آگاه بوده و هست . و از اين جهت كه بعضى مخلوقات داراى ويژگيهايى هستند كه برخى ديگر ندارند ، دليل مى‏آورند كه آفريدگار آنها داراى اراده بوده و آنها را با ويژگيهاى مختلفى براى هدفهاى گوناگون آفريده است . دانشمندان علوم طبيعى ، از وجود حركت ، بر محرّك استدلال كرده و از اين كه محال است اشيا داراى حركت به محرّك اولى متكى نباشند ، بر محرّك اوّلى كه خود داراى حركت نيست استدلال كرده‏اند . و از همين طريق بر وجود آغازگر اول دليل آورده ، مبدأ جهان هستى را ثابت كرده‏اند . ولى فلاسفه و متكلمين الهى بگونه‏اى ديگر استدلال كرده‏اند ، آنها بدوا به مطلق وجود نگريسته‏اند كه آيا واجب ، يا ممكن است ؟ و از اين راه كه ممكن بدون واجب ، وجود نمى‏يابد واجب را اثبات كرده‏اند و سپس با توجّه به لوازم وجوب كه داراى وحدت حقيقى است كثرت را نفى كرده‏اند و بدين طريق جسم بودن ، عرض بودن ، جهت داشتن و جز اينها را از ذات واجب الوجود منتفى دانسته‏اند . از صفات حق متعال بر چگونگى صدور يافتن افعالش يكى پس از ديگرى از ناحيه ذات مقدس حق استدلال كرده‏اند . به خوبى روشن است كه روش دوّم در اثبات وجود حق تعالى و اوصاف و افعالش ، از راه اوّل پر ارزش‏تر است . دليل اهميّت نوع دوّم استدلال آن است كه از وجود علّت ، بر وجود معلول استدلال شده ، و اين نوع استدلال برترين باور و يقين را ايجاب مى‏كند زيرا آگاهى به علّت معيّن موجب علم به معلول معيّن مى‏شود ولى علم به معلول معيّن علم به علّت معيّن را به دنبال ندارد . با توضيح روشهاى خدا شناسى فوق حال بايد ديد كه آيه كريمه بر كدام طريق دلالت دارد . آغاز آيه فوق هر چند بر نوع اوّل برهان « از مخلوق پى به خالق [ 275 ] بردن » اشاره دارد ، ولى اگر تمام آيه بخصوص بخش آخر آن را : اَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ شَهيدٍ [ 3 ] ، در نظر بگيريم ، نوع دوّم استدلال يعنى « از علّت به معلول پى بردن » را اثبات مى‏كند . برخى از انديشمندان راه دوّم را ، همان روش صديقين كه به وجود خدا بر وجود اشيا استدلال مى‏كنند ، دانسته‏اند يعنى وجود خدا را دليل بر وجود تمام اشيا گرفته‏اند زيرا وجود از ناحيه اوست ، وجود چيزى را دليل وجود و هستى خدا ندانسته‏اند ، چه اين كه وجود حق تعالى از وجود همه چيز آشكارتر است . اگر از نظرها پنهان است با اين كه ظاهرترين است به دليل ظهور شديدى است كه دارد ، عيب نديدن در ديده ماست . ظهور حق تعالى موجب اختفاء و پنهانى وى گرديده ، روشنايى ذات مقدسش حجاب نورانيّتش گشته ، هر ذرّه‏اى از ذرّات مخلوقاتش ، داراى زبانهايى بوده ، به وجودش گواهى مى‏دهند ، و خود را نيازمند قدرت و تدبيرش مى‏بينند . هيچ يك از موجودات با اين شهادت دهى مخالفت ندارند و اعلام بى‏نيازى از خداوند نمى‏كنند . دانشمندان نور خورشيد را در شدّت ظهور و اختفا ، براى خداوند مثل آورده و چنين گفته‏اند : آشكارترين درك كننده‏ها كه قوّه واهمه را در شناخت و درك مدد مى‏رسانند ، حواس ظاهره‏اند ، و آشكارترين آنها قوّه بينايى است و روشن‏ترين چيزى كه چشم مى‏تواند ببيند ، نور خورشيد است ، كه بر اجسام مى‏تابد . با اين وصف براى جماعتى از دانشمندان اشكال پيش آمده ، چنين نظر داده‏اند ، كه اشياى رنگى جز رنگ مخصوص خود ، رنگى ندارند ، بدين توضيح كه غير از رنگ و روشنى پديده كه با رنگ آفتاب تطبيق نمايد ، وجود ندارد . يعنى در حقيقت رنگ آفتاب از شدّت ظهور براى اينان مخفى مانده است . [ 3 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 53 ) : اى رسول آيا ( همين حقيقت كه ) خدا بر همه موجودات عالم گواه است كفايت از برهان نمى‏كند . [ 276 ] امّا اين تشبيه درستى نيست و ما اگر بخواهيم اين دانشمندان را به اشتباهشان متوجّه سازيم ، راهش فرقى است كه ميان نبودن خورشيد در شب ، و تابيدن آن بر اشياى رنگى ، با تابش آن در روز ، و روشن ساختن اشياى رنگى گذارده مى‏شود . در هر دو حالت تابش خورشيد و عدم آن أشيا رنگ مخصوص خود را دارند . فرق ميان اشياى نور گيرنده و تاريك بخوبى آشكار است و وجود نور را از نبودش مى‏شناسيم . حال اگر فرض كنيم همواره خورشيد بر جسم رنگى بتابد و غروب نكند ، بر اين دانشمندان دشوار است كه بتوانند ، نور را چيزى موجود و زايد بر رنگ پديده بدانند ، با اين كه نور آشكارترين شى‏ء بلكه ظهور اشيا بوسيله نور است . حال اگر براى خداوند متعال عدم يا غيبتى تصور كنيم ، آسمان و زمين ويران خواهد شد هرگاه نور وجود خداوند را از اشيا قطع شده بدانيم ، فرق ميان دو حالت بودن و نبودن اشيا روشن شده و بطور قطع وجود و عدم آنها دانسته مى‏شود . ولى چون تمام موجودات در گواهى بر وجود خداوند متّفق‏اند ، و چگونگى حال آنها و روش واحدى را بطور گسترده نشان مى‏دهد ، موجب اختفاى نور مقدّس حق تعالى گرديده‏اند . پس منزّه است خداوندى كه با نور خود از خلق در حجاب قرار دارد ، و از شدّت ظهور بر آنها پوشيده شده است . 3 در ويژگى سوّم ، حضرت اشاره به برخى از صفات سلبيّه‏اى كرده كه روا نيست بر ذات مقدّس حق اطلاق شوند ، زيرا اگر تركيب آن صفات با ذات ملاحظه شود ، موجب نقص مى‏گردد ، و ذات مقدس حق تعالى بلند مرتبه‏تر است از : الف : محال است كه با چشم ديده شود ، يعنى صحيح نيست كه با حسّ باصره درك شود ، سالبه بودن اين صفت با ترتيب دادن يك برهان شكل اوّل ثابت مى‏گردد . [ 277 ] مقدّمه اوّل : خداوند جسم و وضع معيّنى ندارد . مقدّمه دوم : هر چيزى كه جسم نداشته و داراى وضع معيّنى نباشد محال است كه با حسّ باصره درك شود . نتيجه : رؤيت حق تعالى با حسّ باصره محال است . هر چند مقدّمه اول جنبه استدلالى دارد امّا مقدمه دوّم امرى ضرورى است ، چنان كه اين موضوع را در علم كلام به طور كامل بحث كرده‏اند ، آيه كريمه : لا تُدْرِكُهُ الاَبْصار وَ هُوَ يُدْرِك الاَبْصار [ 4 ] بر همين معنا دلالت دارد . ب : ديده كسى كه خداوند را نبيند ، نمى‏تواند منكر وجودش شود ، با اين توضيح كه خداوند سبحان را با اين كه به حسّ باصره ديده نمى‏شود ، نمى‏توانند به دليل نديدن منكر هستى‏اش شوند ، زيرا فطرت افراد به ظهور وجودش گواهى مى‏دهد ، كه در تمام آثارش متجلّى است . پس از جهت نديدن با چشم راهى براى انكار وجود خداوند نيست . زيرا ديد با چشم درباره امورى صحيح است ، كه بتوان با چشم درك كرد ، امّا چيزى كه به ادراك چشم در نيايد نمى‏توان از راه درك نشدن با چشم ، وجودش را منكر شد . ج : سومين صفت سلبى را حضرت با بيان اين جمله : « خدا به رؤيت كسى كه در دل هم قبولش دارد در نمى‏آيد » آورده‏اند يعنى با وجودى كه شخص قلبا خدا را قبول داشته و اثبات مى‏كند ، نمى‏تواند ادّعا كند كه با چشم او را مى‏بيند . دو نوع سلب آخر را حضرت براى تأكيد و رفع توهّم آورده‏اند ، زيرا در آغاز كه انسان اين دو جمله را بشنود به گمانش مى‏رسد كه بين فرازهاى اين دو عبارت : « فلا عين من لم يره تنكره » و « لا قلب من اثبته يبصره » منافات است ولى با كمى دقّت عقلى مى‏تواند اين توهم را از ميان ببرد . توضيح مطلب اين كه به هنگام شنيدن اين جملات : « چشم آن كه خدا را نديده منكرش نمى‏شود » و [ 4 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 103 ) : چشمها او را درك نمى‏كنند ولى او چشمها را درك مى‏كند . [ 278 ] « كسى كه خدا را نديده در قلب او را اثبات مى‏كند » توهم اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه چشم آنچه را كه نديده منكر نمى‏شود ؟ و چگونه آنچه را كه انسان نديده با قلب اثبات مى‏كند ؟ چون در تصديق و باور اين جملات براى شنوندگان احساس دشوارى مى‏شده است . حضرت با بيان دو عبارت فوق توجّه به جلال و تنزيه و بزرگى خداوند داده و ذات مقدس حق را از آنچه شايسته او نيست با زيباترين جملات بر كنار دانسته‏اند . احتمال معناى ديگرى نيز براى جمله « و لا قلب من . . . » داده شده است . يعنى اقرار دارنده وجود حق تعالى هر چند وجودش را منكر نبوده و اثبات مى‏كند ، امّا محال است كه ادّعا كند بر خداوند احاطه علمى پيدا كرده است . 4 چهارمين ويژگى حق تعالى را حضرت چنين بيان كرده‏اند : « در بلندى مقام ، بر همگان سبقت گرفته ، چيزى از او بلند مقام‏تر نيست » ، در شرح كلام امام ( ع ) گفته مى‏شود كه « علوّ » لفظ مشترك است و بر سه معنى قابل صدق است . الف : برترى حسّى مكانى : مانند بلندى بعضى از اجسام نسبت به بعضى . ب : برترى تخيّلى : مانند برترى مقام پادشاه نسبت به مردم ، در عرف مى‏گويند او بلند رتبه است و بلندى رتبه پادشاه را بطور خيالى كمال مى‏دانند . ج : برترى عقلى : چنان كه بعضى از كمالات را ، عقلا بر بعضى برترى مى‏نهند . مثلا مى‏گويند : سبب از مسبّب بلند رتبه‏تر است . حال با روشن شدن معناى « علوّ » مى‏گوييم : كه محال است ، بلندى رتبه خداوند متعال از نوع اوّل باشد چه اين كه بودن حضرت حق در مكان جايز نيست ، و به معنى دوّم نيز محال است در نظر گرفته شود ، زيرا خداوند سبحان ، از داشتن كمالات خيالى منزّه و پاك است . كمالات خيالى كمالات اضافى هستند و به حسب اشخاص و زمانها تغيير و تبدّل مى‏يابند ، چه بسا چيزى در نزد گروهى كمال و در نزد گروهى ديگر همان چيز نقص باشد ، مثلا سلطنت [ 279 ] و حكومت در نزد دانشمند پارسا كمال به حساب نمى‏آيد . با اين كه در نزد اكثريت كمال و درجه و مقام است . زيادى و نقصان بر كمالات خيال عارض مى‏گردد ، در صورتى كه هيچ يك از كمالات خداوند سبحان چنين نيستند ، و هيچ تغيير و نقصانى به خداوند راه ندارد . پس بايد « علوّ » خداوند از نوع « علوّ » عقلى باشد ، بدين تفسير كه هيچ مرتبه‏اى ، بمرتبه حق تعالى نمى‏رسد ، و تمام مراتب عقلى در نزد « علو » مقام خداوندى پست و ناچيزاند شرح بيشتر مطلب اين است : بالاترين مراتب كمال عقل مرتبه « علّت » است و چون ذات مقدس حق تعالى ، آغاز هر موجود حسّى و عقلى بوده ، علّت تامّه مطلقه است ، و به هيچ وجه نمى‏توان تصوّر نقصان در كمالات وى نمود ، پس ناگزير بالاترين مرتبه عقل از آن اوست . او بدون اضافه به چيزى وجود مطلق است و امكان ندارد از او برتر چيزى باشد . معناى سخن حضرت كه : سبق فى العلوّ . . . همين است كه توضيح داده شد . و معناى سبقت گرفتن خداوند در بلندى رتبه اين است ، كه : خداوند در بلندى مرتبه يگانه است و محال است كه غير به رتبه او برسد . 5 پنجمين ويژگى حق متعال ، قريب بودن او در نزديكى به اشياست ، تا بدان حد كه هيچ چيز از او نزديك‏تر نيست . حضرت در اين عبارت لفظ « قرب » را در مقابل « بعد » كه لازمه‏اش سبقت گرفتن در بلندى مرتبه بود آورده است . و چون بلندى مرتبه و علوّ درجه ايجاب مى‏كرده كه خداوند از غيرش دور باشد ، اين جمله را كه بيان كننده نزديكى است ذكر فرموده‏اند . چنان كه قبلا توضيح داديم ، لفظ « علوّ » در معناى اشتراكى به سه معنا آمده بود كه تنها علوّ عقلى شايسته اطلاق بر ذات مقدّس حق بود لفظ « دنّو » به چهار معنا آمده است و بترتيب زير : الف : به معنى پست ، چنان كه بمثل گفته مى‏شود ، مكان فلان شخصى [ 280 ] « ادنى » از جايگاه فلان شخص است ، هنگامى كه شخص دوّم در مكان پستى ايستاده باشد . به معناى قرب و نزديكى هم آمده است . ب : كم اهميّت‏تر . گفته مى‏شود . رتبه فلان پادشاه ( ادنى ) از رتبه فلان سلطان است . وقتى كه دوّمى از نظر مقام پايين‏تر باشد . ج : عقب‏تر ، آخرتر : مى‏گويند : رتبه معلول « ادنى » از رتبه علت است ، چون معلول در مرتبه بعد از علت قرار دارد . د : خصوصى‏تر ، آگاه‏تر : گفته مى‏شود : فلان شخص به فلانى نزديك‏تر است ، وقتى كه خصوصيت بيشترى داشته باشد ، از احوال او بيشتر از ديگران آگاه باشد . نزديكى خداوند متعال به اشيا ، به معنى چهارم صحيح است . يعنى از هر چيزى به خود آن چيز نزديكتر و آگاه‏تر است . منزّه است از اين كه به معناى سه‏گانه اول در نظر گرفته شود . قرب خداوند در نزديكى به اشيا بر حسب علم اوست كه مثقال ذرّه‏اى در زمين ، آسمان ، كوچك و بزرگ بر او پوشيده نيست ، بدين لحاظ از هر نزديكى نزديكتر و از هر آگاهى آگاه‏تر است . اين كلام حق تعالى است : ما به هر كس از رگ گردن نزديكتريم خداوند به بندگانش از خود آنها نزديكتر است ، زيرا هيچ كس بدرستى خود را نمى‏شناسد ، امّا خداوند بخوبى همه را مى‏شناسد ، چون به وجود آورنده آنهاست بنابر اين ، در نزديكى از نزديكترين است و هيچ چيز به نزديكى او نيست . از لفظ « دنوّ » به منظور مقابله با لفظ « علوّ » استفاده شده است ، تا انديشه‏هاى سالم را به هنگام توهّم اين كه چگونه هم نسبت به اشيا دور است و هم نزديك ؟ در فهم مقصود بفكر وا دارد و بر عظمت حق تعالى آگاه سازد . امّا اين بيان حضرت : « بلندى رتبه خداوند او را از مخلوقاتش دور نمى‏كند و نزديكى با آنها او را همرتبه اشيا در مكان قرار نمى‏دهد » تاكيدى است ، كه براى [ 281 ] ردّ احكام وهمى بحكم عقل آورده شده است ، زيرا قوّه واهمه ، مى‏پندارد كه دورى از پديده‏ها به نسبت بلندى مرتبه از آنهاست و هر چيزى كه به شيئى نزديك بود از نظر مكانى همرديف اوست . به دليل اين كه حكم قوّه واهمه محدود در محسوسات بوده و از آن فراتر نمى‏رود . امّا پس از روشن ساختن اين حقيقت كه بلندى رتبه نسبت به مخلوقات ، و نزديكى به آنها ، دورى و نزديكى مكانى نيست و به معناى ديگرى است ، ناگزير علوّ مرتبه بدين معنا دور كننده خداوند از آنها نبوده و منافاتى ، نيز با نزديكى آنها ندارد ، بلكه دورى و نزديكى در اين مورد قابل جمعند ، يعنى خداوند به نسبتى دور و به نسبتى نزديك است . نزديكى با پديده ، بر خلاف پندار قوه واهمه سبب برابرى آنها در مكان نمى‏شود ، حكم عقل اين گمان فاسد را در صفات جمال و كمال خداوند برطرف مى‏نمايد . 6 ششمين ويژگى حق متعال اين است كه ، خردها بر حدّ و اندازه صفاتش آگاه نبوده و نيستند ، ولى هرگز از اندازه واجبى هم كه براى شناخت خداوند لازم است ، انسان را باز نداشته است . از واژه « صفت » در عبارت حضرت : « على تحديد صفته » دو معنى و بترتيب زير فهميده مى‏شود . الف : منظور شرح حقيقت ذات خداوند باشد . ب : منظور بيان حقيقت صفات كمال مطلق خداوند باشد . روشن است كه خرد بر اندازه اوصاف و حدود آنها به معنى اول آگاهى نمى‏يابد ، زيرا براى حقيقت ذاتى خداوند حد و اندازه نيست تا عقول بدانها دست يابند . به معنى دوّم نيز قابل درك نيست ، چه براى كمال حق تعالى نهايتى نيست كه خرد در آن مرحله متوقف شود . ولى با اين همه خداوند سبحان عقل‏ها را از شناخت خود ، در حجاب قرار نداده است ، زيرا براى هر كس بهره‏اى [ 282 ] از معرفت مقرر داشته و بر حسب استعدادش يادگيرى آن را واجب كرده است . حتّى منكرين ظاهرى خداوند در قلب به وجودش معترفند ، به اين دليل كه نشانه‏هاى وجود و علايم آفرينش عليه اظهار نظر منكرين گواهى مى‏دهند ، كه از جانب خداوند صدور يافته‏اند . عقل منكرين درباره آنچه مى‏بيند بروشنى و وضوح حكم مى‏كند كه اين آفريده‏ها نيازمند سازنده‏اى حكيم‏اند . تمام نشانه‏هاى هستى ، دل هر منكرى را به اقرار واداشته و به او مى‏گويند كه انكارش بر مبناى هواى نفسانى است كه از پندار غلطش ، پيروى مى‏كند . با اين كه قلبش وجود آفريدگار را تصديق دارد ، و نشانه‏هاى وجودى پروردگار و آثار علايم اقرار قلبيش را تأييد مى‏كنند . انكار منكرين بر دو گونه است : الف : انكارى كه مبناى تشبيهى دارد ، آنان كه خدا را به خلق تشبيه مى‏كنند ، هر چند در نوع تشبيه اختلاف نظر دارند . ولى در حقيقت تمامشان جزو منكرين شمرده مى‏شوند ، چه آن معنايى را كه اينان به عنوان خداوند تصور كرده‏اند و بطور قطع خدا مى‏گيرند ، با وجودى كه غير پندار خود را از خدا بودن نفى مى‏كنند ، معناى تصور شده آنها خدا نبوده ، در حقيقت خدا را نفى مى‏كنند . ب : انكارى كه بر نفى وجود صانع مترتّب است . هر دو گروه از جهتى خدا را انكار و از جهتى اثبات مى‏كنند . دسته اوّل : يا همان تشبيه كنندگان بصراحت خدا را اثبات مى‏كنند امّا لازمه اعتقادشان انكار وجود خداست . دسته دوّم : به صراحت و بر خلاف نظريه خردمندان ، وجود خدا را انكار مى‏كنند ، ولى لزوما و از روى اضطرار خدا را فى نفس الأمر قبول دارند . امير المؤمنين ( ع ) نظر هر دو گروه را مردود دانسته و مى‏فرمايد : « خداوند بلند مقام‏تر است از آنچه كه تشبيه كنندگان و منكران مى‏گويند . » [ 283 ] روايت شده است كه زنديقى بر امام صادق جعفر بن محمد ( ع ) وارد شد و از دليل اثبات وجود پروردگار پرسيد ، امام صادق در آغاز به وى توجّهى نكرد ، سپس بسوى آن مرد رو كرده ، فرمود : از كجا مى‏آيى و چه اتفاقى در سفر برايت پيش آمده است . شخص منكر خدا در جواب عرض كرد من از طريق دريا مسافرت كردم و يك روز باد شديدى بر ما وزيد بطورى كه اختيار كشتى را از ما گرفت ، امواج دريا ما را به هر سو پرت مى‏كرد . سرانجام كشتى شكست ، من به تخته چوبى چنگ زدم ، امواج دريا اين تخته پاره را بالا و پايين مى‏برد . خيلى وحشت كرده بودم ، عاقبت موج تخته را به ساحل افكند و من نجات يافتم . امام ( ع ) فرمود در آن حالت كه كشتى شكست و امواج دريا متلاطم بود آيا قلبت متوجه فريادرسى شد كه پيش او براى نجات خود تضرع و زارى كنى ؟ زنديق عرض كرد آرى چنين حالتى دست داد ، و اين نياز را بخوبى احساس مى‏كردم . حضرت فرمود آن حقيقتى كه در حال خطر بدو متوسل شدى آفريدگار تو است . آن مرد كه اين حالت را در درون خود لمس كرده بود ، به وجود خدا اعتراف و عقيده‏اش را اصلاح كرد . هر چند توهّمات واهى اين حقيقت را مخدوش بداند ، اما اتفاق عقول بر گواهى دادن به وجود آفريدگار امرى روشن است و آيات مباركات ذيل بر محتواى روايت حضرت امام صادق ( ع ) دلالت مى‏كند : وَ اذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ اِلاّ ايّاهُ فَلَمّا نَجّيكُمْ اِلَى البَرِّ اَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الاِنْسانُ كَفُوراً [ 5 ] حَتَّى اِذا كُنْتُمْ فِى الْفُلْكِ وَ جرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ [ 5 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 67 ) : هرگاه در دريا خطرى متوجه شما شود آنهايى را كه همواره به كمك مى‏خواستيد فراموش مى‏شوند تنها خدا را به يارى مى‏طلبيد ولى هنگامى كه شما را نجات داده به خشكى مى‏رسانيم از خدا روى گردان مى‏شويد . آرى انسان شديدا ناسپاس است . [ 284 ] فَرِحُو بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمْ الْمَوجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا اَنَّهُمْ اُحيطَ بِهِمْ دَعَوُ اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ لَئِنْ اَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكوُنَنَّ مِنْ الشّاكِرينَ فَلَمّا اَنْجيهُمْ اِذا هُمْ يَبْغُونَ فى الاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ [ 6 ] . [ 6 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 22 ) : بدين‏سان خواهند بود تا به كشتى سوار شوند و بادهاى ملايم و پاكيزه بر آنها بوزد و خوشحال باشند . اما ناگهان باد تند بوزد و از همه سو موج برخيزد و گمان كنند كه دريا آنها را در خود غرق خواهد كرد ، خدا را از روى صداقت و خلوص به يارى مى‏خواهند و شرط كنند كه اگر نجاتشان بخشد از سپاسگزاران خواهند بود . ولى پس از نجات و رهايى از دريا بدون توجه به حق تعالى و وعده‏اى كه داده‏اند در زمين طغيان مى‏كنند . [ 285 ] 49 از خطبه‏هاى آن حضرت است إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ اَلْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اَللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالاً عَلَى غَيْرِ دِينِ اَللَّهِ فَلَوْ أَنَّ اَلْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ اَلْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى اَلْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ اَلْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ اَلْبَاطِلِ اِنْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ اَلْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي اَلشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو اَلَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ 2 4 21 : 101 مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنى‏ 6 6 21 : 101 مرتاد : جستجوگر طلب كنند ضغث : مشتى خاشاك « همواره منشأ فتنه و فساد ، پيروى از خواهشهاى نفسانى و دستوراتى است كه بر خلاف شريعت ابداع شده تا با كتاب خدا مخالفت شود . در اين مخالفت گروهى از گروهى ديگر ، كه همان دستورات ابداعى و نوآورى در دين بود ، پيروى كردند . چون احكام خدا ، با دستورات گمراه كننده ابداعى آميخته شود تشخيص حق از باطل دشوار مى‏شود . آرى اگر باطل از آميختگى با حق ، جدا مى‏شد ، پوشيده نمى‏ماند ، و اگر حق از لباس مشكوك باطل در مى‏آمد ، زبان بدگويان از عيب‏جويى باز مى‏ايستاد ، دليل پوشيده ماندن حق اين است كه مشتى از باطل را [ 286 ] گرفته با مشتى از حق در آميخته‏اند ، بدين هنگام شيطان بر دوستانش مسلّط شده آنان را فريب مى‏دهد . امّا كسانى كه از جانب خدا برايشان خوبى و نيكى پيش‏بينى شده است ، فريب شيطان را نخورده ، آميختگى حق با باطل موجب گمراهى آنان نگشته ، و رستگار مى‏شوند » آغاز آشوب و براه افتادن فتنه‏اى كه منجرّ به خرابى جهان و فساد و تباهى آن شود ، پيروى از هواى نفس و انديشه‏هاى باطل ، و دستوراتى است كه جداى از فرامين و دستورات حق ابداع شود . با اين كه غرض از بعثت پيامبران و آوردن شريعت ، نظام بخشيدن به زندگى مردم در امور دنيا و آخرتشان بوده است . بنابراين هر انديشه ابداعى ، و يا هر نوع پيروى از خواست نفسانى كه از محدوده كتاب خدا و سنت پيامبر ( ص ) بيرون باشد ، موجب بروز آشوب و از هم گسيختگى نظام موجود جهان مى‏شود . مانند خواسته‏هاى ستمگران تاريخ و خود رأيى خوارج نهروان كه موجب فساد و تباهى شده است . عبارت زيباى حضرت كه اگر باطل از آميختگى با حق رهايى مى‏يافت ، حق طلب ، گمراه نمى‏شد ، اشاره به اسباب و علل ، همين انديشه‏هاى فاسد دارد ، مقدمات ادلّه‏اى كه تباهكاران براى صحّت ادّعا و انديشه‏هاى فاسد خود مى‏آورند ، بر پايه آميختگى حق با باطل است ، امام ( ع ) درآميختن حقّ و باطل را به صورت دو قضيّه شرطيّه متّصله ، دليل مغلطه بدكاران ، و فريب خوردن ساده لوحان دانسته‏اند . امّا دو قضيّه شرطيّه عبارتند از : 1 قضيّه شرطيّه اوّل اين كلام امام ( ع ) است : فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين « اگر باطل از آميختگى حق رهايى مى‏يافت ، باطل بر جستجوگر پوشيده نمى‏ماند . » رابطه ميان آميختگى و پوشيده ماندن حق ، يا باطل كاملا روشن است ، چه اگر زمينه شبهه بطور كلّى منتفى بود ، حقيقت [ 287 ] طلب با كمترين سعى و كوشش فساد آن را تشخيص مى‏داد و بطلان آن بر وى پوشيده نمى‏ماند . حال چون تشخيص باطل بر جستجوگر پوشيده مانده معلوم مى‏شود كه باطل از آميختگى با حق بر كنار نبوده است و همين آميختگى موجب اشتباه و پيروى از باطل شده است . در اين قضيه شرطيّه از استثنا كردن نقيض جزاء « مخفى ماندن باطل » نتيجه آميخته بودن حق با ، باطل را گرفته است و به تعبير ديگر ، رها نبودن باطل از آميختگى با حق را نتيجه گرفته است . نتيجه بدين دليل سالبه آمده است كه يكى از دو مقدمه سالبه بوده و همواره نتيجه تابع پست‏ترين مقدمه مى‏باشد . 2 قضيّه شرطيّه دوّم : اين سخن حضرت است : و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين « و اگر حق از پوشش باطل آزاد مى‏شد زبان بدگويان از عيب‏جويى باز مى‏ايستاد . » رابطه ميان بدگويى و در لباس باطل بودن حق ، كاملا واضح است . مقدّماتى كه اهل باطل در اقامه دليل مى‏آورند ، اگر تمام آنها حق باشد ، و به ترتيب صحيحى آورده شده باشد ، نتيجه آن حق خواهد بود ، و زبانشان از لجاجت و مخالفت باز مى‏ايستد . ولى چون مقدمات آميخته است نتيجه آن مى‏شود كه حضرت فرموده‏اند . امام ( ع ) قياس اول و دوّم را به صورت قياس ضمير آورده و كبرى را از احكام حذف كرده ، نتيجه يا آنچه كه در معناى نتيجه بوده است ذكر فرموده‏اند : و بدين تعبير كه از حق مشتى را گرفته و از باطل مشتى را و درهم آميخته‏اند ، لازمه اين كار بوجود آمدن انديشه‏هاى باطل شده است . واژه « ضغث » به صورت استعاره بكار رفته ، مقصود اين است كه انديشه‏هاى باطل ، و خواسته‏هاى اختراعى به دليل آميخته بودن حق و باطل بضرورت تحقق مى‏يابد . بدين هنگام شيطان بر ياران خويش تسلّط مى‏يابد . بدين‏سان كه ابليس ، پيروى هواى نفس و دستور العمل‏هاى بيرون از كتاب خدا را ، [ 288 ] در چشمهانشان زيبا مى‏نمايد ، و آنها بدليل گمراهى و پيروى از امور شبهه‏ناك ، حق را از باطل تشخيص نمى‏دهند . بر خلاف كسانى كه نيكوكارى از جانب خدا برايشان از قبل مقرّر شده است . اينان رستگار شده نجات مى‏يابند . يعنى افرادى كه لطف خداوند در تاريكى امور شبهه‏ناك دست‏شان را گرفته و آنها را در جهت تشخيص حق از باطل بروشنى هدايت رهنمون شده است . اين گروه از آتش جهنّم بدور خواهند بود . [ 289 ] 50 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه به هنگام چيره شدن اصحاب معاويه بر آب فرات و بازداشتن ياران امام از نوشيدن آب ، ايراد فرموده است قَدِ اِسْتَطْعَمُوكُمُ اَلْقِتَالَ فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ وَ تَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ أَوْ رَوُّوا اَلسُّيُوفَ مِنَ اَلدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ اَلْمَاءِ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ اَلْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ أَلاَ وَ إِنَّ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ قَادَ لُمَةً مِنَ اَلْغُوَاةِ وَ عَمَّسَ عَلَيْهِمُ اَلْخَبَرَ حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ اَلْمَنِيَّةِ لمه با تخفيف حرف « ميم » : جماعتى اندك . عمس : مبهم ، غير روشن ، كور ، از همين معناست عمس الليل : شب تاريك شد . محلّه : جايگاه ، منزلت . « سپاهيان معاويه از شما خواهان طعام پيكارند ، اينك شما يكى از دو كار را در پيش داريد : يا بايد ذلّت و خوارى را پذيرا گرديده در تشنگى باقى بمانيد ، و يا شمشيرهايتان را از خون دشمنان و خود را از آب فرات سيراب گردانيد . مرگ با ذلّت در زندگى شماست اگر مغلوب شويد و زندگى با عزّت در مرگ شماست اگر پيروز گرديد . اينك اين ميدان كارزار ، شما و شمشيرهاتان و اين هم شريعه فرات و دشمنانتان . معاويه گروهى از گمراهان شام را به ميدان جنگ آورده و حقيقت امر را كه رياست‏خواهى است از آنان پوشيده داشته و به بهانه خونخواهى عثمان گلوهاى خود را هدف پيكانهاى مرگ قرار داده‏اند . » [ 290 ] 1 حضرت در اين عبارت : « قد استطعموكم القتال » ، لفظ « استطعام » را به منظور آماده ساختن اصحاب براى جنگ ، در زمينه جلوگيرى از آب ، استعاره آورده‏اند . بدين معنا كه لفظ « استطعام » براى غذا خوردن به كار مى‏رود ، در اين جا حضرت براى قتال و پيكار آورده‏اند و فرموده‏اند جنگ را به خود شما داده‏اند ، با تسلط يافتن اطرافيان معاويه بر آب فرات جنگ را بخواهيد يا نخواهيد بر شما تحميل كرده‏اند . جهت استعاره اين است كه جنگ را آسان جلوه دهد و از يارانش بخواهد كه به دليل جلوگيرى از آب راه خود را انتخاب كنند يا خوارى و ذلت و يا قتالى را كه به آنان تحميل كرده‏اند پذيرا شوند . البته آب كه مانند زندگى است و از غذا و طعام ، در جنگ جاذبه بيشترى دارد . به عبارت ديگر آب براى آنان از نان اهميت بيشترى دارد و چون پيروان معاويه آب را در اختيار دارند حضرت از آنها مى‏خواهند كه جنگ را برگزينند ، با اين وصف طعام از آب شباهت بيشترى با قتال دارد بنابر اين لفظ طعام را براى جنگ به كار برده‏اند . 2 در فراز بعد امام ( ع ) مى‏فرمايند : « يا تن به ذلّت و خوارى داده عقب نشينى كنيد ، و يا شمشير را از خون خصم و خود را از آب سيراب نماييد . » حضرت پيروان خود را در زمينه منع آب و تحميل جنگ بر آنها ميان دو امر آزاد مى‏گذارند ، كه يا جنگ را برگزينند و يا ، تن به خفّت و خوارى داده جنگ را ترك كنند . امام ( ع ) هر چند سخن را به صورت ملازمه بين دو كار و انتخاب يكى از دو راه ايراد كرده‏اند ، ولى مقصود حضرت جز كارزار چيزى نيست ، چه اين كه مى‏داند اصحابش اقرار به عجز و خوارى نكرده قتال را برمى‏گزينند زيرا تسليم دشمن شدن ، و از رتبه شرافت و شجاعت عقب‏نشينى كردن را شأن يارانش نمى‏دانست . [ 291 ] حضرت ترك قتال را مستلزم دو صفت خوارى و عقب‏نشينى از جايگاه شرف دانسته ، تا تنفّر يارانش را برانگيخته و چهره زشت خفّت را ترسيم كند ، و بهره‏مندى از آب را كه نهايت خواست اصحابش بود با سيرابى شمشيرها از خون دشمن كه لازمه‏اش ، پيكار با آنهاست قرين ساخته تا جنگ را به گونه‏اى دوست داشتنى و مورد رغبت و ميل آنها قرار دهد . نسبت دادن سيرابى به شمشيرها نسبتى مجازى است چه فى الحقيقه شمشير آب نمى‏خورد . فراز سوّم از لطائف كلام حضرت اين است كه مرگ در زندگى شماست اگر شكست بخوريد ، زندگى در مرگ شماست ، اگر پيروز شويد . زيبايى كلام امام ( ع ) در اين است كه پارساترين عبارت و بليغ‏ترين سخن يارانش را براى پيكار آماده مى‏سازد و دورنماى جنگ را برايشان تصوير مى‏كند . بدين‏سان كه : نهايت هدفى كه شايد بدان قصد از جنگ فرار نمايند ، زندگى دنيوى است كه مى‏ترسند بر اثر جنگ از ميان رفته و مرگ به سراغشان بيايد ، در حالى كه زندگى با ذلّت شكست ، خود نوعى مرگ حاضر است كه هم‏اكنون با فرار برايشان مسلّم مى‏گردد . امام ( ع ) لفظ مرگ را ، براى سختيها و هوسهايى كه از ناحيه دشمن صورت گيرد مجاز آورده است . چنين مرگى ، در نظر خردمندان چندين مرتبه از مرگ بدن سخت‏تر و ناگوارتر است ، زيرا بى‏اعتبارى ، از بين رفتن عزّت شكست و خفّت‏پذيرى ، در نزد عقلا نه يك مرتبه مردن ، بلكه مرگهاى پياپى مى‏باشد . احتمال ديگرى كه براى لفظ مرگ داده شده است اين است كه مرگ مجاز باشد ، از ترك فرمان خدا در جهاد . ترك عبادت و فرمان حق براى نفس انسانى مرگ محسوب مى‏شود ، و در برابر خوشنودى خدا عدم و نيستى است . با اين توضيح هدف زنده ماندنى كه براى تحقق آن از جنگ فرار كنيد ، در پيكار وجود دارد ، هر چند در راه خدا كشته شويد ، اين در صورتى است كه بر دشمن پيروز [ 292 ] شويد . با تحقّق شهادت در دنيا بدو معنا زنده خواهيد بود : الف : نام نيكو و جاويدانى كه از شما باقى بماند از بين رفتنى نيست . ب : زندگى لذّت بخش دنيوى در صورتى است ، كه نظام حال و زندگى جامعه با وجود پيشواى عدالت‏خواه و حفظ شريعت چنان كه بايسته است برقرار بماند و اين ميسّر نخواهد بود مگر آن كه براى بقاى ديانت خود را در گرداب حرب افكنده و برخى به شهادت رسند ، در اين صورت چون ديانت باقى است آرمان جهادگران نيز باقى است . واژه « مرگ » در عبارت حضرت به صورت قضيّه مهمله به كار رفته ، هر چند بعضى از جهادگران به شهادت مى‏رسند قابل صدق بر تمام افراد نيز هست . محتمل است كه منظور زندگى آخرت باشد ، بدين معنا كه بقاى هميشگى در مراقبت به وظيفه خداوندى است و زندگى تام و تمام در بهشت ميسّر است ، چنان كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است : و لا تحسبَنَّ الّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ [ 1 ] ميان دو واژه « مذلّة و محلّة » « دماء و ماء » مقهورين و قاهرين در عبارت حضرت از نظر فنّ سخنورى ، اوّل سجع متوازى ، دوّم سجع مطرّف ، و سوّم مقابله است . چهارمين فراز سخن حضرت كه مى‏فرمايند : « كه آگاه باشيد ، معاويه تعداد اندكى فريب خورده را پيشوايى مى‏كند ، و چنان حق را بر آنها پوشيده داشته كه در جهل مركب گرفتار شده‏اند ، و آمده‏اند تا گلوهايشان را هدف تيرهاى مرگ قرار دهند » داراى ظرافتهاى خاصى به ترتيب زير است : 1 با بيان اين مطلب براى معاويه دو صفت زشت آورده است : اوّل آن كه [ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 169 ) : نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده‏اند بلكه آنها زنده‏اند و در نزد خدا روزى مى‏خورند . [ 293 ] پيشواى گمراهان است دوم آن كه حق و باطل را درهم آميخته و باطل را بصورت حق جلوه داده است . 2 براى پيروان معاويه نيز دو رذيلت ذكر كرده : اوّل آن كه آنها نسبت به دين ، ياغى شده‏اند دوّم آن كه به دليل شبهه‏ناك بودن موضوع ، آنقدر به دنبال باطل رفته‏اند كه جهلشان به صورت مركّب درآمده است . منظور حضرت از بيان رذائل ايجاد تنفّر نسبت به آنهاست . جان كلام اين است كه به علت پوشيده ماندن حق بر آنان ، نادانى اصحاب معاويه تا بدان حد رسيده است كه گلوهايشان را هدف تيرهاى مرگ قرار مى‏دهند . اين عبارت كنايه از آمادگى فراوان براى مرگ است . حضرت مرگ را به شخصى كه سلاح جنگى بكار مى‏برد تشبيه كرده ، آنگاه لفظ هدف را براى گلوى آنها به عاريه آورده است ، گويا قصد اين بوده كه براى مرگ لفظ تيرانداز را عاريه بياورد . بر اثر تبليغات معاويه و پوشيده ماندن حق بر آنان آماده شده‏اند كه گلويشان را هدف مرگ يعنى هدف تيرها و شمشيرها قرار دهند . [ 294 ] 51 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است أَلاَ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ أَدْبَرَتْ حَذَّاءَ فَهِيَ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُكَّانَهَا وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جِيرَانَهَا وَ قَدْ أَمَرَّ فِيهَا مَا كَانَ حُلْواً وَ كَدِرَ مِنْهَا مَا كَانَ صَفْواً فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ سَمَلَةٌ كَسَمَلَةِ اَلْإِدَاوَةِ أَوْ جُرْعَةٌ كَجُرْعَةِ اَلْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا اَلصَّدْيَانُ لَمْ يَنْقَعْ فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اَللَّهِ اَلرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ اَلدَّارِ اَلْمَقْدُورِ عَلَى أَهْلِهَا اَلزَّوَالُ وَ لاَ يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا اَلْأَمَلُ وَ لاَ يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا اَلْأَمَدُ فَوَاللَّهِ لَوْ حَنَنْتُمْ حَنِينَ اَلْوُلَّهِ اَلْعِجَالِ وَ دَعَوْتُمْ بِهَدِيلِ اَلْحَمَامِ وَ جَأَرْتُمْ جُؤَارَ مُتَبَتِّلِي اَلرُّهْبَانِ وَ خَرَجْتُمْ إِلَى اَللَّهِ مِنَ اَلْأَمْوَالِ وَ اَلْأَوْلاَدِ اِلْتِمَاسَ اَلْقُرْبَةِ إِلَيْهِ فِي اِرْتِفَاعِ دَرَجَةٍ عِنْدَهُ أَوْ غُفْرَانِ سَيِّئَةٍ أَحْصَتْهَا كُتُبُهُ وَ حَفِظَتْهَا رُسُلُهُ لَكَانَ قَلِيلاً فِيمَا أَرْجُو لَكُمْ مِنْ ثَوَابِهِ وَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِنْ عِقَابِهِ وَ اللَّهِ لَوِ اِنْمَاثَتْ قُلُوبُكُمُ اِنْمِيَاثاً وَ سَالَتْ عُيُونُكُمْ مِنْ رَغْبَةٍ إِلَيْهِ أَوْ رَهْبَةٍ مِنْهُ دَماً ثُمَّ عُمِّرْتُمْ فِي اَلدُّنْيَا مَا اَلدُّنْيَا بَاقِيَةٌ مَا جَزَتْ أَعْمَالُكُمْ عَنْكُمْ وَ لَوْ لَمْ تُبْقُوا شَيْئاً مِنْ جُهْدِكُمْ أَنْعُمَهُ عَلَيْكُمُ اَلْعِظَامَ وَ هُدَاهُ إِيَّاكُمْ لِلْإِيمَانِ آذنت : اعلام كرد ، آماده‏باش داد . تنكّر معروفها : معروفش ندانسته ماند . حذّاء : سبك و شتابان گذشت ، جذّاء هم روايت شد كه به معناى تمام شدن خير و علاقه است . حفز : حركت زودگذر . و نيز به معناى [ 295 ] ضربت زدن با شمشير هم آمده است سمله : باقيمانده آب ظرف مقله : ريگهاى ته پيمانه كه به وسيله آن هنگام كم‏آبى سهم اشخاص را معلوم مى‏كنند . تمزّز : اندك اندك نوشيدن آب و يا هر مايع ديگر . صديان : شخص تشنه . لم ينقع : تشنگى برطرف نشد . ازمعت الامر و ازمعت عليه : تصميم بر انجامش قطعى شد مقدور : امر مقدورى كه ناگزير بايد انجام پذيرد . امد : نهايت ، نتيجه ولّه العجال : جمع واله و عجول ، و هر دو به معناى شترانى هستند كه اولادشان را مورد تفقّد و مهربانى قرار مى‏دهند . هديل الحمامه : آواز كبوتر ، جوار : صداى بلند . تبتل : با خلوص نيت رو به خدا آوردن . انماث الشى‏ء : آن چيز حل شد ، ذوب گرديد . « آگاه باشيد ، دنيا به سوى نابودى و نيستى رو نهاده ، هر لحظه گذشتش را به ما اعلام مى‏دارد نيكيهاى دنيا مخفى و پنهان شده و به سرعت مى‏گذرد . هنوز از نعمتهايش بهره‏اى نبرده كه زوال مى‏پذيرد و از جوانيش طرفى نبسته كه پيرى سر مى‏رسد . دنيا اهل خود را ، به نيستى و نابودى فرا مى‏خواند و همسايگانش را به سوى مرگ مى‏كشاند . شيرينيهاى دنيا بسيار تلخ ، و شراب صافش دردآلود و تيره است . از دنيا به اندازه ته‏مانده آب كمى ، كه در ظرف باقى بماند ، و يا به اندازه جرعه‏اى كه در موقع كم‏آبى آن را تقسيم كنند ، باقى نمانده با وجودى كه از مقدار آب باقيمانده ، كسى سيراب نمى‏شود . و تشنگى او رفع نمى‏گردد . ( در ميان اعراب رسم بوده است كه به هنگام كم‏آبى مقدارى ريگ در داخل ظرفى مى‏ريخته ، سپس آن قدر آب روى ريگها مى‏ريخته‏اند ، تا آنها گم شوند . سپس آن مقدار آب را هر يك از افراد به عنوان سهم آب مى‏نوشيده‏اند و آن ظرف را مقله مى‏گفته‏اند . حضرت به عنوان تشبيه فرموده‏اند از دنيا به اندازه جرعه‏اى از ظرف مقله بيش باقى نمانده است ) . بنابراين بندگان خدا از اين خانه دنيا كه اهل آن [ 296 ] محكوم به فنا و نيستى‏اند با تصميمى قطعى كوچ كنيد . مبادا كه دنياخواهى بر شما غلبه نمايد و زمان زندگى در آن به نظر شما طولانى جلوه كند . به خدا سوگند اگر مانند شتران فرزند مرده از درون فرياد زار برآوريد ، و يا همچون كبوتران غمناك ناله و آواز برداريد و يا مانند رهبانان از مال و منال دنيا گذشته با حال تضرع و زارى بسوى خدا روى آوريد و از او تقاضاى تقرب و نزديكى كنيد تا مگر مقام شما را بالا برده و يا گناهانى كه فرشتگان از شما ثبت كرده‏اند بيامرزد ، در برابر ثوابى كه از فرمانبردارى براى شما اميدوارم بسيار اندك به شمار مى‏آيد . و همچنين در برابر كيفرى كه بر اثر معصيت براى شما مقرر گرديده و من از آن بيمناكم ، ناچيز به حساب آيد . ثواب و عقابى كه من در راه اطاعت و نهى از معصيت خداوند شما را بدان امر مى‏كنم غير از ثواب و عقابى است كه شما از فرمانبردارى و اطاعت يا گناهكارى و معصيت خدا در نظر داريد . آنچه من در اين امر مى‏بينم از محدوده وهم و عقل شما بيرون است . بنابراين شما بايد در تمام اوامر و نواهى پيرو امر و نهى من بوده ، و از انديشه نارساى خود چشم بپوشيد . به خدا سوگند ، اگر دلهاى شما ، از زيادى عشق به خدا ، به‏سان آهنى كه در كوره گداخته مى‏شود ، بگدازد ، و اگر ديدگان شما از ترس خدا به جاى اشك خون ببارد ، و تا مادامى كه جهان برپاست زندگى خود را با همين حالت سوز و گداز بگذرانيد ، و يك دقيقه از سوختن و گريستن باز نمايند ، تمام اين كوشش شما ، در برابر نعمتهاى بزرگ خداوند و هدايت شما اندك و ناچيز است . » مى‏گويم ( شارح ) اين خطبه مباركه بر سه امر دور مى‏زند به ترتيب زير : 1 نفرت داشتن و برحذر بودن از دنيا ، و نهى از علاقه‏مند شدن به آن ، حضرت فرمان كوچ كردن از دنيا را مى‏دهد . 2 پاداشهاى بزرگ خداوندى را گوشزد كرده ، تذكر مى‏دهد ، كه شايسته است انسانها به ثواب اخروى دل بسته و از آنچه مردم بدان گرفتار شده و آن را [ 297 ] خير و نيكى پنداشته‏اند اعراض كنند و از كيفر بزرگ دنياطلبى و هر آنچه موجب ترس مى‏شود بهراسند . 3 نعمتهاى بزرگ خداوند را نسبت به خلق يادآور شده ، عالى‏ترين درجه كوشش و بيشترين مرتبه تلاش را در اداى شكر ، نارسا و غير كافى مى‏داند . براى توضيح مطلب اوّل ، كلام را چنين آغاز كرده‏اند الا و انّ الدّنيا قد تصرّمت . . . : « آگاه باشيد كه دنيا در حال گذر است و رفتن و سپرى شدن را اعلان كرده است » . منظور از واژه « تصرّم » در عبارت حضرت ، گذشت لحظه به لحظه دنيا ، به نسبت باقيمانده زمان موجود است و مقصود از : « آذن بانقضاء » اعلان كوچ كردن به زبان حال است براى افرادى كه عبرت گيرنده باشند ، بدين معنا كه دنيا براى كسى باقى نخواهد ماند ، منظور از جمله « تنكّر معروفها » تغيير و تبديل و دگرگونى است . بدين شرح كه هرگاه انسان خوشيى از خوشيهاى دنيا مانند سلامتى ، جاه و مقام ، را كه به آنها انس گرفته ، داشته باشد ، گمان مى‏كند كه آن لذّات پايدار هستند . با لذّتها آشنا شده ، آنها را خوب مى‏شناسد و به آنها دل بسته و انس مى‏گيرد امّا پس از اندك زمانى خوشيها از بين رفته و به ضدّشان كه ناخوشى و نقمت است مبدّل مى‏شوند ، امورى كه معروف و شناخته شده بودند مجهول و ناشناخته مى‏شوند ، سلامتى ، جاه و مقام ، به بيمارى و بى‏اعتبارى تغيير مى‏يابد ، چنان كه گويا سلامتى ناشناخته است . دنيا همچون دوستى است كه ادّعاى صداقت دارد ولى در حقيقت صادق نيست و محبّتش آميخته با دشمنى است . مقصود از كلام حضرت كه « و ادبرت حذّاء » يعنى دنيا رو برگردانده چنان كه گويى هيچ كس به چيزى وابستگى ندارد و بسرعت مى‏گذرد . لفظ « ادبار » را كه به معناى پشت كردن است ، براى از بين رفتن خوبيهاى زندگى افراد با مردن و يا هر نوع زوال و از بين رفتن كه ناقض خوشيها باشد ، براى دنيا استعاره آورده است . [ 298 ] دنيا را تشبيه كرده به سلطانى ، كه از رعاياى خود ، روگردان شده ، به مال و منال آنها را كمك نمى‏كند . سپس مى‏فرمايند : « دنيا ساكنين خود را به سوى فنا و نيستى مى‏راند و همسايگانش را براى مردن صدا مى‏زند . » حضرت دنيا را بطريق استعاره بالكنايه ، به دو صفت : « بجلو راننده و دعوت كننده » متصف كرده است . جهت تشبيه در اين استعاره اين است كه دنيا دوران عمر و زندگى را به فنا و نيستى و مرگ قطع مى‏كند با وجودى كه همراه انسان است چنان كه راننده شتر و آوازخوان ، كه طىّ طريق مى‏كند و همراه كاروان و شتر است از محلى به محلى كوچ مى‏كند . استعاره گرفتن و شرح كلام حضرت بدين صورت مبنى بر اين است كه واژه « خضر » در عبارت به معناى راندن باشد ، امّا اگر « خضر » را به معناى ضربت نيزه و شمشير در نظر بگيريم ، كلام شكل مجاز را به خود گرفته ، دنيا به بلا و مصيبت نسبت داده شده است ، از جهت شباهتى كه مصيبتهاى دنيا با زخم نيزه و ديگر وسايل جرح و قتل دارند . امام ( ع ) لفظ « فنا » و « موت » را براى وسيله بجلو راندن و آواز براى شتر خواندن استعاره آورده . فنا و مرگ را دو حقيقت انكارناپذير در نظر گرفته‏اند . وجه شباهت اين است كه مرگ موجب انتقال انسان از دنيا به آخرت مى‏شود . چنان كه آواز براى شتر خواندن و تازيانه براى راندن ، مثل هستند براى دو چيزى كه وسيله انتقال شتر از مكانى به مكانى مى‏گردند . سپس مى‏فرمايند : از دنيا آنچه شيرين و صاف و شفاف است تلخ و كدر مى‏شود و معروف دنيا ناشناخته و مجهول مى‏شود ، يعنى امورى كه در دنيا گوارا و خوش‏آيند است ، و انسان آنها را در بعضى اوقات صاف ، شيرين و خالى از ناگواريهاى بيمارى دانسته و به دور از تلخى‏هاى آميخته به عوارض ناخوش‏آيند مى‏داند ، در معرض تغيير و تبديل به تلخى و آلودگى است . [ 299 ] هيچ كس نيست كه داراى اين خوشيها بوده ، و اين لذّتها و شادكاميها را داشته باشد ، جز اين كه روشنيها را تاريكى ، شيرينها را تلخى در پى است . جوانى به پيرى ، توانمندى ، به بيچارگى ، عزت بذلّت ، و تندرستى به بيمارى تبديل مى‏شود . سپس مى‏فرمايند : فلم يبق منها الاّ سملة الى قوله لم ينقع « از دنيا باقى نمانده است ، جز اندكى ، بسان مختصر آبى كه در ته ظرف باقى مى‏ماند . . . » اين عبارت براى بيان اندك و ناچيز شمردن ، باقى مانده دنيا ، بر تمام اشخاص و افراد انسانى است ، زيرا باقيمانده دنيا به نسبت باقى ماندن افراد در اين دنياست . پر واضح است كه مدّت زمان توقّف هر انسانى در اين دنيا كوتاه و ناچيز است . امام ( ع ) عبارت « سملة » را براى باقيمانده دنيا استعاره آورده‏اند و آن را به باقيمانده آب در ته ظرف و به جرعه‏اى از « مقله » تشبيه كرده‏اند ، جهت تشبيه كلام حضرت اين است كه « اگر تشنه ، ته مانده ظرف آب را بمكد سيراب نخواهد گرديد » يعنى همان طور كه شخص تشنه اگر مختصر آبى در ته ظرف و يا جرعه‏اى در « مقله » بيابد و آن را بچشد سيراب نمى‏شود ، دنياخواه و تشنه لذّتهاى آن ، چنانچه باقيمانده عمر خود را از لذايذ دنيا بچشد ، تشنگى‏اش رفع نشده و دردش دوا نمى‏يابد . بنابراين سزاوار اين است كه از دنياخواهى دست برداشته ، هوس و شهوات خود را از دنيا قطع كند . با توجّه به اين حقيقت است كه مى‏فرمايند : فازمعوا عباد اللّه الرّحيل . . . « بندگان خدا تصميم قطعى بر كوچ كردن از دنيا بگيريد » . پس از تحقير دنيا و ايجاد نفرت از آن دستور مى‏دهد كه بطور قطع از آن دل برداشته و تصميم جدّى بر كوچ كردن گرفته ، توجّه به خدا پيدا كرده ، طىّ طريق به سوى خدا را آغاز كنند . معناى كوچ كردن از دنيا همين توجّه پيدا كردن به خداست . پس از بيان اين حقيقت مى‏فرمايند : المقدور على اهلها الزوال : « از بين رفتن دنيا امرى مقدر و حتمى است » با يادآورى اين موضوع كه به ناچار دنيا از انسان جدا مى‏شود تمايل و رغبت افراد را نسبت به آن از ميان مى‏برد ، و از [ 300 ] آرزوهاى دور و دراز درباره لذتهاى دنيا نهى مى‏كند . چنان كه قبلا متذكر شديم ، اين آرزوها آخرت را به دست فراموشى مى‏سپارند . امام ( ع ) عبارت : « و لا يغلبنّكم را براى تذكّر اين حقيقت كه مغلوب آرزوهاى خود نگردند و به دفاع از حفظ سعادت خود برخيزند ، آورده است ، و سپس نهى مى‏فرمايند كه توهّم طولانى بودن عمر و بعيد شمردن غايت زندگى كه همانا مرگ است ، فريب‏شان ندهد ، زيرا طولانى دانستن عمر و دور شمردن مرگ دل را سخت كرده و موجب غفلت و بى‏خبرى از ياد خدا مى‏شود ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُون [ 1 ] . چنان كه توضيح داده شد اوّلين موضوعى كه در خطبه بررسى شده است ناپايدارى دنيا و لزوم حذر از آن بود . 2 موضوع دوّمى كه در خطبه بدان توجّه داده شده ، آگاه ساختن مردم از ثواب و عقاب بزرگ خداوند است ، پس از آن كه حضرت دنيا را تحقير كرده و از آن برحذر داشت ، به كوچ كردن از دنيا دستور داده و سپس اشاره فرموده است به چيزهايى كه شايسته است بزرگ داشته شوند و توجّه بدانها معطوف شود ، و سزاست كه به آنها اميد نيست و يا از آنها خائف و ترسان بود ، عبارتند از : پاداشهاى خداوندى و يا عقاب و كيفرهاى اخروى ، ثواب و عقاب خداوند بسيار عظيم ، و در خور توجّه عميق است . اسبابى كه بدان انسانها كسب ثواب و دفع عذاب مى‏نمايند ، به نسبت اميدوارى در جلب ثواب و دفع عقاب ، بسيار اندك و ناچيزاند . وسايلى كه افراد به كار مى‏گيرند عبارتند از : شدّت تألّم و ناراحتى ، توجّه و التفات به خداوند ، همواره نيايش به درگاه خداوند داشتن و تضرّع و زارى كردن ، مانند بيتابى و التهابى كه راهبان دارند و از دنيا قطع علاقه [ 1 ] سوره حديد ( 57 ) آيه ( 16 ) : نهايت عمر براى آنان طولانى فرض شده دلهايشان سخت گرديده ، آرى بيشتر آنان بدكاران هستند . [ 301 ] كرده‏اند . اين نهايت كوششى است كه انسانها در جلب رضايت حق و دورى از عذاب خداوند مى‏توانند داشته باشند . تمام امور مذكور به لحاظ جنبه عبادى و پرستش حق متعال قابل دقّت و توجّه است . درباره اين كه چرا حضرت نيايش انسانها را به بريدن از دنياى راهبان تشبيه كرده بايد گفت به لحاظ شهرتى بوده كه آنان در شدت زارى و تضرع در درگاه خداوند داشته‏اند . و بايد توجّه داشت كه نهايت زهد و وارستگى ، و رسيدن به قرب خدا ، قطع علاقه كردن از مال و اولاد است . حضرت بيان اين موضوع كه « هر چه عبادت كنيد به نسبت بخششهاى خداوندى ناچيز است » را به صورت يك قضيّه شرطيّه متّصله آورده‏اند ، كه مقدّم آن عبارت از : « و لو حننتم . . . تا رسله » مى‏باشد و تالى يا بخش دوّم آن عبارت : « لكان ذالك قليلا . . . من عقابه » است كلمه « التماس » مفعول له جمله است . خلاصه مقصود حضرت از بيان اين جملات اين است كه اگر تمام اسبابى كه ممكن است از جهت تقرّب و نزديكى به خدا مانند عبادت ، زهد و پارسايى را فراهم آوريد و مصرّانه از خداوند نزديكى به وى را طلب كنيد و از حق تعالى بخواهيد كه يك درجه مقام شما را بالا برد و يا يك گناه شما را از آنچه در دفتر و الواح محفوظ الهى ثبت گرديده ببخشد ، باز هم آنچه شما اميد تقرّب و بلندى منزلت از مقام قدس الهى را داريد بيشتر است از عبادت و تضرّعى كه براى تقرّب انجام مى‏دهيد . همچنين آمرزشى كه شما از گناهان خود مى‏خواهيد بيشتر است ، از آنچه فكر مى‏كنيد ، با تقرّب به خدا از خود ، دور ساخته‏ايد . بنابر اين سزاوار است ، آن كه زيادى منزلت و مقام در پيشگاه خداوند مى‏خواهد ، خود را به تمام و كمال آماده تقرّب به خداوند كند . البتّه خداوند از آنچه در تصوّر اوست فزونتر عنايت مى‏فرمايد و آن كه از گناهان خود هراسناك است ، خود را به تمام و [ 302 ] كمال براى دورى از گناهان خالص گرداند ، البتّه خداوند بيش از آن كه در تصوّر اوست و فكر مى‏كند كه با خوف و خشيت از خود دور كرده است عقوبت و كيفر را از او دور مى‏گرداند . سخن در شناخت اين حقيقت است كه خداوند ، براى بندگان شايسته خود پاداش بزرگى فراتر از تصور آنها فراهم كرده ، و براى ستمكاران ، كيفرى دردناك بيش از آن كه در انديشه بشر در اين دنيا بگنجد آماده ساخته است . هر چند ادراك افراد در شناخت حقايق متفاوت است ، امّا هيچ كدام قابليت درك ثواب مخلصين و كيفر منحرفين را ندارند . با وجودى كه اميدوارى ثواب براى شايستگان و ترس از عذاب براى بدكاران است . حضرت به اين دليل اميدوارى و خوف را بخويشتن نسبت داده‏اند ، كه اشرف مخلوقات زمان خود بوده‏اند ، لذا مى‏فرمايند : با وجود كمال عبادت اميدى به ثواب شما ندارم و از كيفر خداوند بر شما بيمناكم ، زيرا آن بزرگوار بر امورى اطّلاع داشته‏اند كه ديگران از آن آگاه نبوده‏اند . 3 موضوع سوّمى كه حضرت در اين خطبه بدان پرداخته‏اند ، تذكّر نعمتهاى بزرگ حق تعالى بر بندگان است . بندگان خدا را به اين حقيقت توجّه داده‏اند ، كه اگر تمام تلاش و كوشش آنها را در انجام امورى كه اطاعت خداست مصروف دارند ، اميدواريى نيست كه بتوانند آنچه لازمه شكرگزارى است بجاى آورند . فرمانبردارى و عبادت آنها كوچكتر از آن است كه نعمتهاى بزرگ خداوند را جبران كند ، چنان كه در گذشته اين موضوع را بخوبى شرح داديم . امام ( ع ) توضيح اين مطلب را به صورت يك قضيه شرطيّه متصله كه مقدّم آن مركّب از چند امر است آورده‏اند . مقدمه اول مى‏فرمايند : اگر دلهاى شما از ترس و اميد به خداوند ذوب شود ، گداختن و ذوب شدن دل را كنايه از نهايت ترس توأم با اميدوارى و پرستش حق متعال آورده‏اند . [ 303 ] مقدمه دوم و اگر از ديدگان شما به جاى اشك خون ببارد . مقدمه سوم و اگر شما تا مادام كه جهان باقى است عمر كرده و اشك بباريد . نتيجه آن كه اعمال شما جبران نعمتهاى خداوند را نخواهد كرد . كلمه « انعمه » منصوب و مفعول فعل « جزت » مى‏باشد كلمه « هداه » در محلّ نصب و عطف بر انعمه است . درباره اين كه چرا حضرت كلمه « هداه » را جدا آورده‏اند با اين كه هدايت جزو نعمتهاى الهى است بايد يادآور شد كه هدايت در ميان نعمتهاى خداوندى برترين نعمت است ، مقصود نهايى كه بنده حق تعالى خواستار آن است هدايت و راهيابى است ، تمام نعمتهايى كه خداوند به انسان بخشيده ، در جهت رسيدن انسان به هدايت مى‏باشد ، بلكه بايد گفت هيچ نعمتى خلق نشده و به افراد افاضه نشده است ، مگر براى اين كه قلب انسان توجّه به خدا پيدا كند و نفسش آماده پذيرش صورت هدايت از بخشنده هدايت شود . آرى هدايتى كه موجب گذر از وادى ظلمت جهالت به سوى پروردگار شده و سبب نجات انسان از گمراهى و هدايت به راه راست مى‏گردد . تأكيد اين موضوع را كه تمام اعمال عبادى شما و اشگهاى جاريتان پاسخ‏گوى نعمتهاى الهى نيست ، حضرت با سوگند به اسم جلاله آورده‏اند و در آغاز بيان مطلب فرموده‏اند : و اللّه لو انماثت . . . « بخدا سوگند اگر دلها ذوب گردد . . . » فائده اين تذكّر در عبارت حضرت برانگيختن مردم بر اداى شكر و كوشش فراوان در خالص گردانيدن عمل براى خداوند است ، زيرا شرمندگى و خجلت دارد كه بخشش آن همه نعمت از جانب خداوند و اندك بودن شكر ، در برابر نعمتهاى حق تعالى توجّه به غير خداوند داشته باشيم . [ 304 ] 52 از سخنان امام ( ع ) است كه درباره روز عيد قربان ايراد فرموده‏اند وَ مِنْ كَمَالِ اَلْأُضْحِيَّةِ اِسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا وَ سَلاَمَةُ عَيْنِهَا فَإِذَا سَلِمَتِ اَلْأُذُنُ وَ اَلْعَيْنُ سَلِمَتِ اَلْأُضْحِيَّةُ وَ تَمَّتْ وَ لَوْ كَانَتْ عَضْبَاءَ اَلْقَرْنِ تَجُرُّ رِجْلَهَا إِلَى اَلْمَنْسَكِ اضحيه : منسوب اضحى ، اين در صورتى است كه قربانى در ظهر همان روز ذبح شود . برخى بر اين عقيده‏اند كه اضحى مشتق از اضحيه است . استشراف اذن : طولانى بودن گوش قربانى و كنايه از سلامتى گوش است كه قطع نباشد و يا نقص نداشته باشد . غضباء : شكستگى شاخ و يا فرورفتگى آن در داخل سر ، و منظور از كشيدن به سوى قربانگاه لنگ بودن حيوان است . منسك : جاى نسك يعنى محل عبادت و تقرب به خدا به وسيله ذبح و قربانى . « از جمله شروط حيوانى كه قربانى مى‏شود كامل بودن گوش و سالم بودن چشم اوست ( حيوانى كه گوشش بريده باشد و يا چشمش كور باشد صلاحيت قربانى ندارد ) پس اگر گوش و چشمش سالم باشد قربانى درست و تمام است و اگر شاخش شكسته باشد و يا هنگام رفتن به قربانگاه بلنگد ، قربانى كامل نيست . » [ 305 ] بايد توجه داشت كه ظاهر امر در معتبر بودن قربانى ، سالم بودن از عيوبى است كه نقص قيمت را ايجاب كند مانند كورى و معيوب بودن چشم . لاغرى و بريدگى گوش كه خلقت گوسفند را زشت نشان دهد و در قيمت آن كمبود ايجاد كند ، اما لنگى و شكسته بودن شاخ ايجاد نقص نمى‏كند و ظاهرا نبايد اشكال داشته باشد . در اين كه قربانى بايد صحيح و كامل باشد روايات فراوانى از رسول خدا ( ص ) نقل شده است كه ذيلا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم . 1 پيامبر ( ص ) فرمود : « هيچ كارى روز عيد قربان در نزد خداوند از خونى كه ريخته مى‏شود دوست داشتنى‏تر نيست ، قربانى در روز قيامت با همان شاخها و سمهايش حاضر مى‏شود . خون حيوان قربانى پيش از آن كه بر زمين گسترده گردد جايگاهش در نزد خداوند معين بوده است ، جانهاى خود را با آن پاكيزه و معطر سازيد . [ 1 ] » 2 روايت شده كه آن حضرت فرمود : « براى شما به تعداد هر مو و پشمى كه در پوست حيوان قربانى باشد و به تعداد هر قطره خونى كه داشته باشد حسنه مى‏باشد . حيوان قربانى را با ترازوى روز قيامت وزن مى‏كنند ، بشارت باد شما را به اين وسيله بزرگ آمرزش . » [ 2 ] نقل شده است كه اصحاب رسول خدا در پرداخت بهاى گوسفند قربانى زياده روى مى‏كردند و دوست نداشتند كه در خريد قربانى چانه بزنند ، زيرا بهترين قربانى ، گران قيمت‏تر و دوست داشتنى‏تر آن در نزد صحابه بود . روايت شده است كه عمر قربانى گران بهايى را براى قربانى آماده كرده بود . اين حيوان را به سيصد دينار از عمر خريدارى مى‏كردند . عمر از پيامبر [ 1 ] ما من عمل يوم النحر احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من اراقة الدّم و انّها لتأتى يوم القيامة بقرونها و اظلافها و انّ الدّم ليقع من اللّه بمكان قبل ان يقع الارض فطيبوا بها نفسا . [ 2 ] انّ لكم لكلّ صوفة من جلدها حسنة و بكلّ قطرة من دمها حسنة و انّها لتوضع فى الميزان فابشروا . [ 306 ] اجازه خواست كه اين حيوان را بفروشد و يك حيوان ارزان خريدارى كند . پيامبر ( ص ) عمر را از اين كار نهى كرده فرمودند : همين قربانى با ارزش را قربانى كند . از دستور پيامبر ( ص ) فهميده شد كه ، خوبى كه اندك باشد از بدى كه فراوان باشد بهتر است . زيرا سيصد دينار ، بهاى سى گاو و يا شتر پيرى بود ، كه چاق بوده و گوشت فراوان داشته باشند . ولى مقصود از قربانى گوشت زياد نيست . منظور تزكيه نفس و پاكيزگى آن از صفت بخل و آراسته شدن آن به زيبايى عظمت خداوند است . چنانكه خداوند مى‏فرمايد : لَنْ ينالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ [ 3 ] و اين امر در مورد قربانى با توجّه به ارزشمندى آن حاصل مى‏شود ، گوشت فراوان يا كم داشته باشد مهم نيست . آنچه از اسرار و رموزى كه در مقرر كردن وجوب قربانى فهميده مى‏شود ، سنّت پايدارى است كه موجب يادآورى داستان حضرت ابراهيم و آزمايش آن بزرگوار ، به ذبح فرزندش اسماعيل ، و نهايت صبر و شكيبائى آن جناب بر محنت و بلاى آشكارى و دشوارى ، مى‏باشد و از يادآورى اين واقعه نتيجه شيرين صبر بر مصيبت و گرفتارى روشن مى‏شود تا مردم اين حقيقت را دانسته و بدان حضرت در مشكلات اقتدا كنند ، بعلاوه پاكى نفس از صفت زشت بخل و آمادگى لازم براى نزديك به حق تعالى كه در قربانى وجود دارد مورد نظر است . [ 3 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 37 ) : هرگز نه گوشت و نه خوان آنها به خدا نمى‏رسد بلكه تقواى شماست كه پيشگاه او مى‏رسد . [ 307 ] 53 از سخنان آن حضرت ( ع ) است فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ اَلْإِبِلِ اَلْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِيهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِيهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَيَّ وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا اَلْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي اَلنَّوْمَ فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُنِي إِلاَّ قِتَالُهُمْ أَوِ اَلْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ ؟ مُحَمَّدٌ ص ؟ فَكَانَتْ مُعَالَجَةُ اَلْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ اَلْعِقَابِ وَ مَوْتَاتُ اَلدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ اَلْآخِرَةِ تداكّوا : دكّ بعضهم بعضا يعنى بعضى ، بعضى ديگر را مى‏زدند و دور مى‏كردند . هيم : شتران تشنه . مثانى : ريسمانى كه شتران را مى‏بندند و عقال مى‏كنند . « براى هجوم به سوى من چنان خود را بر يكديگر مى‏كوفتند كه گويى شتران تشنه‏اى بودند كه ساربانهايشان آنها را بى‏عقال به سوى آب رها كرده باشند . در ابتدا چنين به نظر مى‏رسيد كه قصد كشتن مرا دارند و يا اين كه بعضى مى‏خواهند بعضى را به قتل رسانند . من ظاهر و باطن و پشت روى اين تقاضا را كه ناگزير بايد با اهل شام [ 308 ] كارزار كرد سنجيدم . آنگاه ديدم كه در سر دوراهى قرار گرفته‏ام و چاره‏اى ندارم ، يا بايد با معاويه كه از بيعت سرباز زده است بجنگم و يا بايد به آنچه حضرت محمد ( ص ) آورده است منكر شوم ، زيرا پيكار با ياغيان در صورت توانايى و قدرت بر امام زمان واجب و ترك آن در حكم انكار واجبات است . بنابر اين مداوا به وسيله جنگ را بر خويشتن آسانتر از عذاب الهى و مرگهاى اين جهان را آسان‏تر از مرگ‏هاى آن جهانى دانستم ، و به جنگ اقدام كردم » [ 1 ] كلام حضرت كه مى‏فرمايند : « تداكّوا . . . » اشاره است به نوع عملكرد يارانش درباره جنگ صفين ، چون امام ( ع ) آنها را به مدتى طولانى از آمادگى براى جنگ بازداشته بود . و امام ( ع ) اصحابش را به دو دليل از عجله كردن ، درباره كارزار منع مى‏كرد . 1 اول آن كه شيوه رفتار آن بزرگوار در جنگ‏ها اين بود كه به دشمن فرصت مى‏داد تا جنگ از ناحيه وى آغاز شود و دشمن مسئول عواقب كارزار باشد . 2 دوّم آن كه در چگونگى با خصم ، تمام جهات مصلحت را در نظر مى‏گرفت ، بى‏آن كه در اصل جنگ با طاغيان و متمرّدين كه يك واجب بود ترديد داشته باشد ، زيرا امام ( ع ) مأموريّت داشت كه با مخالفان كه مخالف حق بودند برخورد قاطع داشته باشد . آرى تأمّل حضرت براى به دست آوردن انديشه نيك در كيفيت برخورد ، و فرصت دادن به دشمن بود كه محتمل بود حق را دريافته به طاعت باز گردد و موجب ريختن خون مسلمين نشود ، چنان كه اين حقيقت را در گفتار آينده خود بصراحت فرموده‏اند . سپس حضرت ازدحام آنها را با بيان [ 1 ] ترجمه متن كلام حضرت با توجّه به آنچه شارح بزرگوار آورده‏اند انجام گرفت . امّا شارحان ديگر و مترجمين نهج البلاغه صدور اين كلام را به هنگام قتل عثمان و هجوم شورشيان بر در خانه حضرت براى بيعت دانسته ، و عاقبت‏نگرى و دورانديشى حضرت براى قتال شورشيان بصره « طلحه و زبير » در جنگ جمل بوده است . كه آيا با خواسته‏هاى آنان موافقت نمايد ، و يا سزاى پيمان شكنى‏شان را كف دست‏شان بگذارد . [ 309 ] دو صفت تأكيد فرموده‏اند : 1 هجوم مردم را به ازدحام شتران تشنه ، هنگامى كه ساربان آنها را براى آب رها مى‏كند تشبيه كرده ، جهت مشابهت ، شدّت ازدحام و هجوم آنها را قرار داده است . و نتيجه اين ازدحام را گمان قتل خود و يا كشتن گروهى گروه ديگر را دانسته ، و بدينسان شدّت ازدحام و هيجان آنها را در تقاضايى كه داشته‏اند بيان مى‏فرمايد . سپس مى‏فرمايد : « ظاهر و باطن اين امر را بخوبى سنجيدم » اين جمله امام ( ع ) به دلايلى كه موجب منع يارانش از تصميم فورى بر جنگ مى‏شده است ، اشاره دارد . و آن به كار گرفتن درايت و انديشه لازم درباره كارزار با آنها بوده تا اين كه براى حضرت ، خطر ترك قتال كه همانا كفر به آيين محمد ( ص ) بوده و يا اقدام به جنگ و ريختن خون مسلمين روشن شود ، زيرا انتخاب يكى از دو امر موجب خطر و خسران بوده است . بدين توضيح كه : گزينش كارزار سبب بذل جان و هلاكت جمعى از مسلمين مى‏شده ، و از طرفى ترك جنگ ، موجب مخالفت با فرمان خدا و دستور پيامبر اكرم ( ص ) مى‏شده كه نتيجه‏اش كيفر دردناك جهنم بوده است . ولى چنان كه دانستى براى سعادت دنيا ارزشى نيست و بدبختى دنيا به نسبت بدبختى آخرت در نزد خردمندان بويژه شخصيّتى همچون امير المؤمنين ( ع ) ناچيز است نظر به همين خصوصيت و حقيقت است كه مى‏فرمايد : « انتخاب كارزار براى من از انتخاب كيفر آخرت آسانتر و مرگ دنيوى به نسبت هلاكت اخروى سهل‏تر مى‏باشد . » حضرت لفظ مرگ را ، براى ترس و سختيهاى دنيا و آخرت استعاره آورده‏اند ، زيرا مناسبت ميان مرگ و هول و هراس سختى و شدّت است كه در هر دو وجود دارد . [ 310 ] 54 از سخنان آن حضرت ( ع ) است هنگامى كه يارانش تصور كردند حضرت در جنگ با شاميان كندى و درنگى دارد ايراد فرموده است . أَمَّا قَوْلُكُمْ أَ كُلَّ ذَلِكَ كَرَاهِيَةَ اَلْمَوْتِ فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِي دَخَلْتُ إِلَى اَلْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ اَلْمَوْتُ إِلَيَّ وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ شَكّاً فِي أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ اَلْحَرْبَ يَوْماً إِلاَّ وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِي طَائِفَةٌ فَتَهْتَدِيَ بِي وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِي وَ ذَلِكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلاَلِهَا وَ إِنْ كَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا عشا الى النّار : با چشم ضعيف به سوى آتش راهنمايى شد . وباء بأثمه : بازگشت به سوى گناهش . « امّا اين پندار شما ، كه تا اين اندازه درنگ در امر كارزار براى اين است كه من از مرگ مى‏ترسم ، گمانى نادرست و سخنى بيمورد است به خدا سوگند ، من از اين بيمناك نيستم كه مرگ بر من درآيد و يا من بر مرگ وارد شوم و اين گفتار شما كه درباره جنگ با شاميان ترديد داشته باشم ، نيز سخن نادرستى است به خدا سوگند ، من هيچ روز دست از كار جنگ نكشيدم جز اين كه انتظار داشتم ، گروهى از شاميان به من بپيوندند و هدايت شوند ، و ديدگان كم فروغ خود را با نور هدايت من روشن سازند ، و اين در نزد من دوست داشتنى‏تر است كه آنها را در حال گمراهى [ 311 ] بكشم ، هر چند وزر و وبال اين گناه در قيامت بر خود آنهاست . ( ولى من وظيفه دارم تا حد امكان ، مبادرت بخون‏ريزى نكنم ) » . مى‏گويم ( شارح ) اين كلام حضرت با سخن سابق امام ( ع ) مناسبت دارد ، و دليل ايراد اين كلام در آغاز جنگ صفّين اين بوده است كه با وجود اصرار شديد يارانش بر شروع جنگ ، چند روزى حضرت آنها را از شتابزدگى درباره كارزار با مردم شام بازداشت . تعلّل حضرت در جنگ ، اين توهّم را براى اصحابش پيش آورد كه ، امام ( ع ) قصد جنگ ندارد . بعضى پا را از اين فراتر نهاده به آن بزرگوار نسبت عجز و ناتوانى داده گفتند كه از مرگ مى‏ترسد و گروهى ديگر گفتند : درباره جنگ با مردم شام مردّد و مشكوك است . امام ( ع ) شبهه دسته اول را كه مى‏گفتند : تمام اين امروز و فرداها به دليل كراهت داشتن از مرگ است چنين جواب دادند : به خدا سوگند ، باكم نيست كه من بر مرگ وارد شوم و يا مرگ به سوى من آمده و بر من وارد شود . درستى اين ادّعا را حضرت با سوگند به نام مقدس حق تعالى تأكيد كرده‏اند ، پر واضح است كه شخص عارف از مرگ پرهيزى ندارد ، به ويژه نفس مقدس آن بزرگوار ، چنان كه در اين باره قبلا توضيح داديم . نسبت وارد شدن در مرگ و خارج شدن مرگ به سوى انسان نسبت مجازى است كه از باب تشبيه مرگ به حيوانى خطرناك آورده شده است . پس از پاسخ شبهه دسته اول ، به جواب دسته دوّم پرداخته كه مى‏گفتند : درباره جنگ با مردم شام ترديد دارد . حضرت مى‏فرمايند : به خدا سوگند ، تأخير درباره جنگ به دليل هدايت مردم شام صورت مى‏گيرد ، توضيح بيان امام ( ع ) اين است : هدف اصلى پيامبران و اولياى خدا هدايت مردم به راه راست و بيرون آوردن آنها از تاريكى جهل و [ 312 ] نادانى است . بدين منظور كه مردم ، زندگى و آخرتشان از بركت وجود انبيا و اوليا سامان يابد . وقتى كه معلوم شد هدف مورد نظر و خواست واقعى امام ( ع ) از جنگ و صلح اين باشد ، به دست آوردن اين مقصود از آسانترين طريق اهميّت بيشترى دارد . بنابراين حضرت ناگزير بوده است كه جنگ را به تأخير اندازد و هدايت‏يابى اهل شام را از طريق مسالمت‏آميز انتظار داشته باشد ، بدين اميد كه شايد افرادى را جاذبه عنايت خداوندى دريابد و لطف حق سبب پيوسته شدنشان به راه خدا گشته هدايت يافته و به نورانيّت روشنائى ، كمال و سعادت راه يابند و ديدگانشان به نور رفتار و كمال امام روشن شود . هدايت‏يابى آنها بدين طريق دوست داشتنى‏تر بود براى امام از اين كه آنها را در عين گمراهى و ضلالت بكشد ، هر چند تمام گمراهان با كوله‏بار گناهانشان به محضر خداوند وارد گشته ، و خود در گرو اعمال بدشان خواهند بود . چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : « كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَه [ 1 ] » « و لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ اِلاّ عَلَيها وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخرى [ 2 ] با توجه به آيات كريمه گناه مردم شام بر ضرر خودشان به حساب مى‏آيد كه به امام ( ع ) پشت كرده بودند . ولى امام ( ع ) با توجّه به وظيفه امامت اميد به ارشاد آنها داشت و جنگ را به تأخير مى‏انداخت . [ 1 ] سوره مدثر ( 74 ) آيه ( 38 ) : هر نفسى در گرو عملى است كه انجام مى‏دهد . [ 2 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 164 ) : هيچ كس جز براى خود عملى انجام نمى‏دهد و هيچ گناهكارى گناه ديگرى را بر دوش نمى‏كشد . [ 313 ] 55 از سخنان آن حضرت ( ع ) است وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلاَّ إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيّاً عَلَى اَللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ اَلْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ اَلْعَدُوِّ وَ لَقَدْ كَانَ اَلرَّجُلُ مِنَّا وَ اَلْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ اَلْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ اَلْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اَللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا اَلْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا اَلنَّصْرَ حَتَّى اِسْتَقَرَّ اَلْإِسْلاَمُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ وَ لاَ اِخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً كلمه سواء : سخنى كه از روى عدالت گفته شود . منشر : دسته‏اى از اسبها كه تعدادشان بين صد تا دويست باشد . برخى گفته‏اند به سپاهى مى‏گويند كه هر چيز را كه در مسير خود بيابد از بين ببرد . خميس : مطلق لشكر و سپاه . تدعق : وقتى كه بر سرزمينى يورش برند و از سم اسبها در آن آثارى بر جاى ماند . شنّ الغارة : آثار و علائم هجوم و غارت آشكار گرديد لقم : مسير راه مضض : سوزش درد . يتصاولان : درهم آويختن دست به گريبان شدن . يتخالسان : هر يك از دو هماورد مى‏خواست [ 314 ] فرصت را از ديگرى بگيرد . منون : مرگ ، مردن . كبت : تصرف كردن ، خوار و ذليل كردن . جران البعير : جلو گردن شتر از محل ذبح تا جايگاه نحر . تبوء وطنه : در آن سكنا گرفت آرام شد . « در آغاز ما با رسول خدا ( ص ) بوديم ، پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خويش را براى پيشرفت اسلام مى‏كشتيم و اين كار جز ايمان و تسليم را در ما نمى‏افزود ، و پايدارى و پايمردى ما را در راه حق و شكيبايى را در تحمل رنج و سوزش درد و كوشش در جهاد با دشمن را در ما زياد مى‏كرد . در صحنه‏هاى خونين پيكار چنين پيش مى‏آمد كه يكى از ما و ديگرى از خصم مانند دو قوچ شاخ در شاخ شده و بهم در مى‏افتادند ، و هر يك تلاش مى‏كرد تا مگر جان حريف خود را بگيرد و همآورد را از جام مرگ سيراب كند . گاهى پيروزى از آن ما بر دشمن و گاهى از دشمن بر ما بود . همين كه خداوند راستى و از خود گذشتگى ما را در راه پيشرفت دين مشاهده كرد . خوارى را بر دشمن و پيروزى را بر ما نازل فرمود ، تا اين كه اسلام بر جايگاه خود استوار شد ، و همچون شترى كه به هنگام راحت‏باش سينه و گردن خويش را بر زمين مى‏نهد بدانسان اسلام استقرار يافته پابرجا شد و در جايگاه خود استوار شده استحكام يافت . به جان خودم سوگند اگر اين طورى كه شما در راه يارى دين رفتار مى‏كنيد ما مسلمين در ركاب پيامبر عمل مى‏كرديم هيچ استوانه‏اى از دين برپا نمى‏ايستاد و براى ايمان هيچ شاخه‏اى سرسبز نمى‏شد . به خدا سوگند به اين شيوه ناپسندى كه شما در جنگ عمل مى‏كنيد ، به جاى شير گوارا ، خون خواهيد دوشيد ، و پس از چيره ساختن خصم بر خود پشيمان خواهيد شد ولى چه سود كه براى جبران خسارت بسيار دير خواهد بود » . چنان كه روايت شده است اين سخن را در روز جنگ صفين ، هنگامى كه مردم براى صلح آماده شده بودند ايراد فرموده است . آغاز كلام با عباراتى شروع [ 315 ] مى‏شده كه بدين مضامين بوده است . اى ياران صلح طلب من بدانيد كه معاويه و اطرافيانش چنين نيستند كه حق طلب بوده و از اين طرح صلح ، قصد عدالت و رعايت آن را داشته باشند . اين پيشنهاد را وقتى مطرح كردند كه صدها سواره را فراروى خود ديدند ، كه با لشكريان فراوان ديگرى پشتيبانى مى‏شدند ، خود را در مقابل سپاهى گران يافتند كه با تداركات عظيم جنگى پيش مى‏آمدند و سرزمين آنها را در مى‏نورديدند ، و جايگاهى كه شاميان اردو زده بودند ، با سواره نظامشان اشغال كرده ، اطراف چاههاى آب و چراگاهها را بتصرّف درآوردند . و از هر سو آنها را در ميان گرفته و آثار شكست را بر آنها آشكار ساختند و در نهايت خود را با جمعيّتى روبرو ديدند كه براستى شكيبا بوده ، و كشته شدن ، عزم‏شان را بر كارزار استوارتر مى‏كرد ، مرگ‏شان براى خدا و در راه حق تعالى بود . و چنين مرگى بيشتر آنان را در اطاعت جدّى مى‏ساخت و به ملاقات خداوند حريص مى‏كرد . آرى چنين هيبتى معاويه و يارانش را به صلح طلبى واداشته ، ولى شما فريب خورده سستى كرديد . بر خلاف اين سستى و سهل‏انگارى كه در شما است ، ما در ركاب پيامبر ( ص ) . . . تا پايان ، سخن حضرت كه ترجمه شد ادامه مى‏يابد . مقصود حضرت از بيان اين بخش سخن ، توبيخ و سرزنش يارانش بر ترك جنگ و كوتاه آمدن در برابر دسيسه دشمنان است كه فريب اينان را خورده ، تن به صلح دادند و بيان اين مطلب كه ما در ركاب پيامبر ( ص ) تا بدان حد پايمردى مى‏كرديم ، يادآورى فضيلت و نحوه عمل خود و ديگر ياران مخلص صحابه پيامبر به هنگام كارزار فراروى رسول خدا ( ص ) به هدف پابرجايى اسلام و آشكار شدن فرمان خداست ، تا بدين وسيله كوتاهى و عقب‏نشينى شنوندگان را ، نسبت به جديّت و كوشش ياران رسول خدا ( ص ) در امر جهاد ، روشن سازد . امام ( ع ) در آغاز به توضيح سختيهايى كه در اين راه متحمّل شده پرداخته ، و بيان مى‏دارد [ 316 ] كه براى رضاى خداوند ، و حمايت از دينش ، بدون ملاحظه ، پدران و برادرانشان را مى‏كشته‏اند و اين امر موجب سستى آنها در دينشان نمى‏شده ، بلكه بر ايمان و تسليمشان در برابر فرمان خدا مى‏افزوده است ، و حركتشان را بر راه روشن هدايت ، و شكيبايى در طاعت ، و تحمّل سوزش دردهاى پياپى را ، زياد مى‏كرده است . و در صداقت يارى خود از رسول خدا ( ص ) تا بدين حد جدّى و قاطع بوده‏اند ، كه هرگاه يك نفر از مسلمين با دشمن درگير مى‏شده ، بدين قصد بوده‏اند كه هر كدام بتواند جان ديگرى را از تنش بگيرد . امام ( ع ) لفظ « كأس » را كه به معناى ظرف آب خوردن است ، مجازا براى جرعه تلخ مرگ به هنگام كشته شدن به كار برده است و با بيان اين جمله ، كه گاهى پيروزى با ما و گاهى با دشمنان ما بود . مى‏خواهد اين پندار را از ذهن شنونده بيرون كند ، كه اقدام جدّى آنان بر جهاد در راه خدا ، نه به دليل آن نيرومندى بوده ، كه مسلمانها در آن روز داشته‏اند ، و پيروزى خود را به يقين مى‏دانسته‏اند بلكه با وجودى كه گاهى پيروزى از آن دشمنان مسلمين بوده ، اصحاب رسول خدا ( ص ) در امر جهاد كوتاهى نكرده ، نهايت تلاش خود را به كار مى‏گرفته‏اند . كلمه « مرّة » در عبارت حضرت به عنوان ظرف ، منصوب است . معناى ضمنى كلام چنين مى‏شود : گاهى برترى به نفع ما بر دشمنان ، و گاهى به نفع آنان بر عليه ما بود . سپس مى‏فرمايند : ( فلمّا رأى اللّه صدقنا الى قوله النّصر « چون كه خدا درستى و صداقت ما را ديد ، خوارى را بهره دشمن و پيروزى را بر ما نازل فرمود . » در اين كلام توجّه بدين حقيقت مى‏دهند ، كه در جود و بخشش الهى هيچ بخلى نيست و از ناحيه ذات مقدس حق تعالى منعى وجود ندارد ، بخشش و كرم الهى هر آماده بخشش و مستعد رحمتى را فرا مى‏گيرد . منظور از ديدن خداوند راستى و صداقت مسلمين را ، دانستن استحقاق و [ 317 ] آمادگى آنها براى صبر در برابر مشكلاتى است كه فراروى آنها بوده است ، و مقصود از نزول نصر و خوارى دشمن اين است كه هر گروهى استحقاق نفسانى خود را از جانب خداوند دريافت مى‏دارد . آنگاه فرموده‏اند : حتّى استقر الاسلام الى قوله اوطانه « چون پايدارى و استقامت ما به اوج خود رسيد ، ديانت اسلام استقرار يافت ، و در جايگاه خود ساكن شد . » اين سخن حضرت اشاره است به آن هدف نهايى كه از جهاد با دشمن داشته‏اند ، كه عبارت از استقرار يافتن اسلام در دلهاى بندگان خدا بوده است . امام ( ع ) لفظ « جران » را به عنوان استعاره به كار برده و اين استعاره را به واژه « القاء » زينت بخشيده‏اند ، جهت مشابهت ، استقرار يافتن اسلام در جايگاه خود مى‏باشد ، همچون شترى كه در مكان خود راحت گرفته و گردنش را با آرامش تمام بر روى زمين دراز كند . همچنين لفظ « تبوّء » را به عنوان استعاره به كار گرفته ، و سپس آن را « باوطان » نسبت داده‏اند از جهت تشبيه كردن حالت تزلزل آميز اوّل اسلام ، به انسانى كه در آغاز كارش هراسان ، ترسناك و متزلزل باشد و سپس در محلى مسكن بگيرد و استقرار يافته ، پابرجا شود . لفظ « اوطان » را براى دلهاى مومنين استعاره آورده‏اند و جمله « تبوّء اوطانه » را كنايه از استقرار يافتن اسلام در دلها ذكر كرده‏اند . فرموده است : و لعمرى لو كنّا نأتى الى قوله عود اين فراز از فرموده حضرت كه سوگند به جان خودم اگر ما مثل شما مى‏بوديم . . . بازگشتى است به مقصود اصلى ايراد اين كلام ، كه توجّه دادن اصحابش در خوددارى از جنگ مى‏باشد . جان سخن حضرت اين است كه اگر آن روز ما در كار خود كوتاهى مى‏كرديم چنان كه شما امروز كوتاهى مى‏كنيد . و پيامبر را وا مى‏گذاشتيم چنان كه شما امروز مرا واگذاشته‏ايد ، آنچه امروز از پابرجايى دين حاصل شده ، حاصل [ 318 ] نمى‏شد . لفظ « عمود » را براى دين كنايه از نيرومندى و عظمت آن به عنوان استعاره بالكنايه آورده‏اند . و سبزى چوب ايمان را كنايه از تازگى و طراوت ايمان در قلبها دانسته‏اند . در عبارت اول ، اسلام را به خانه‏اى كه داراى ستونهايى است و در جمله دوّم ايمان را به درختى كه داراى شاخه‏هاى سبزى باشد تشبيه كرده‏اند . سپس سوگند ياد كرده‏اند ، كه با اين سستى و سهل‏انگارى و با اين خوددارى از تعقيب دشمن به جاى شير ، خون خواهند دوشيد . دوشيدن خون را به عنوان استعاره ، نتيجه كوتاهى و خوددارى از فراخوانى آنها به جا دانسته است . در بيان اين استعاره امام ( ع ) يارانش را به دليل كوتاهى از كار جنگ به ناقه‏اى تشبيه كرده است ، كه به دليل بى‏توجّهى صاحبش دچار بيمارى شده و شيرش را خشك كرده است ، كه جز پشيمانى سودى ندارد ، زيرا نتيجه تفريط كارى پشيمانى است . در عبارت حضرت دو نوع سجع به كار رفته : يكى سجع متوازى و ديگرى سجع مطرّف ، ميان « لقم و ألم » سجع متوازى است ، نسبت ميان « جرانه و اوطانه » سجع مطرف مى‏باشد و بدين سان ميان « عمود و عود » و « دما و ندما » نيز سجع مطرّف است . [ 319 ] 56 از سخنان امام ( ع ) است أَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ اَلْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ اَلْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لاَ يَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ أَلاَ وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ اَلْبَرَاءَةِ مِنِّي أمَّا اَلسَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا اَلْبَرَاءَةُ فَلاَ تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى اَلْإِيمَانِ وَ اَلْهِجْرَةِ رحب البلعوم : كسى كه مجراى حلقش گشاد باشد . مندحق البطن : شكم بزرگ و برآمده . « اى مردم كوفه آگاه باشيد كه بزودى پس از من ، مردى گشاده گلو و برآمده شكم ، بر شما مسلط مى‏شود كه هر چه بيابد ، بخورد و هر چه نيابد بجويد ، ( منظور معاوية بن ابى سفيان بود كه بر اثر نفرين پيامبر ( ص ) هر چه مى‏خورد سير نمى‏شد ، مى‏گفت : خسته شدم و سير نشدم ) . اگر بر او دست يافتيد بكشيدش ، ولى هرگز نمى‏توانيد او را بكشيد . بدانيد و آگاه باشيد ، بزودى آن مرد به دشنام گفتن و بيزارى جستن از من ، شما را امر مى‏كند ، اگر ناچار شديد كه جان خود را نجات دهيد . مرا دشنام گوييد رواست ، چه اين كه دشنام گويى شما از روى ضرورت سبب بلندى مقام من ، و موجب [ 320 ] رهايى‏تان از ظلم و ستم مى‏شود . امّا هرگز از من بيزارى نجوييد ، زيرا من بر فطرت اسلامى متولّد شده‏ام و در ايمان آوردن و هجرت بر همگان پيشى گرفته‏ام ، ( بيزارى جستن از چنين كسى سبب عذاب آخرت و بدبختى دو جهان خواهد بود ) . » در اين فصل سخن امام ( ع ) از حوادثى كه در آينده براى يارانش پيش مى‏آيد و سبب گرفتارى آنها مى‏شود ، خبر مى‏دهد ، طرف خطاب حضرت ، مردم كوفه مى‏باشند . كلمه « اما » در آغاز كلام ، محتمل است كه مشدّد بوده « امّا » و در معناى شرط به كار رفته باشد ، در اين صورت معناى سخن چنين خواهد بود ، امّا پس از حمد خدا در آينده چنين خواهد شد . احتمال دوّم اين كه بدون تشديد بوده ، تركيبى از ماى نافيه و همزه استفهام باشد . به اين اعتبار معناى سخن چنين است : آگاه باشيد بزودى اين پيش‏آمد ناگوار بوقوع خواهد پيوست . در اين كه منظور از مرد گشادگلو ، چه كسى بوده ؟ ميان شارحان اختلاف نظر است . بيشتر آنان بر اين باورند كه مراد معاويه است زيرا او مردى بزرگ شكم و پرخور بوده است چنين روايت شده است كه معاويه آنقدر غذا مى‏خورد كه خسته مى‏شد . و مى‏گفت بياييد سفره را برچينيد به خدا سوگند هر چند خسته شده و به رنج افتادم ولى سير نشدم . او بر اثر نفرين رسول خدا ( ص ) به اين بيمارى مبتلا شده بود . چنان كه روايت شده است سبب نفرين پيامبر اين بود كه روزى به دنبال معاويه فرستاده تا نامه‏اى را به نگارد . بار اول كه فرستاده پيامبر آمد معاويه غذا مى‏خورد و حاضر نشد بار دوّم كه فرستاده رسول خدا ( ص ) آمد هنوز مشغول غذا خوردن بود و دست از خوردن غذا برنداشت كه به خدمت پيامبر برسد . حضرت رسول ناراحت شده فرمود : « بار خدايا شكمش را سير مگردان » عربى در وصف دوست پرخورش چنين سروده است : [ 321 ] و صاحب لى بطنه كالهاويه كانّ فى امعائه معاويه [ 1 ] برخى گفته‏اند منظور از آن مرد زياد بن ابى سفيان همان زياد بن ابيه مى‏باشد ، و گروهى گفته‏اند : حجاج بن يوسف ثقفى است ، و دسته‏اى مغيرة بن شعبه را دانسته‏اند . به هر حال بايد شخصى باشد ، كه بعد از حضرت مردم را به اين كار دستور داده باشد اين دو خصوصيت در معاويه بارز است . اين بيان حضرت : « آنچه را مى‏يابد مى‏خورد ، و آنچه را نيابد مى‏جويد » ، كنايه است از پرخورى آن مرد ، و علامتى است كه بتوان وى را شناخت . اين دستور كه او را بكشيد نشانه فساد و تباهكارى آن مرد در روى زمين است و خبر دادن از اين كه نمى‏توانيد او را بقتل رسانيد قضايى است الهى كه حضرت بر آن مطّلع بود . سپس مى‏فرمايند : الا و انّه سيأمركم بسبّى الى آخره آگاه باشيد بزودى آن مرد شما را به دشنام دادن بر من فرمان خواهد داد . اين سخن حضرت اشاره است به آنچه قريبا پيش خواهد آمد ، و دستورى كه مبنى بر دشنام و بيزارى از آن بزرگوار صادر شود ، در چنين موقعيّتى مصلحت كار را به يارانش توصيه كرده و ميان دشنام دادن و بيزارى از خود فرق نهاده است . دشنام را به هنگام ضرورت و اجبار روا دانسته ، و بيزارى را مجاز نمى‏داند ، در فرق ميان اين دو ظرافت خاصى است كه بايد در نظر گرفته شود . به عنوان مثال ، دشنام عبارت از صفت كلام بوده و ممكن است بدون اعتقاد اظهار شود . احتمال ديگر اين كه گاهى دشنام به كنايه گفته مى‏شود و ممكن است قصد حقيقى در كار نباشد و فايده آن جلوگيرى از ريختن خون مسلمين و رهايى آنها از ستم ستمگران مى‏باشد . ولى بيزارى جستن تنها صفت 1 دوستى دارم كه شكمش به جهنم مى‏ماند گويا در امعاء و احشائش معاويه قرار دارد . [ 322 ] كلام نبوده و گاهى بعقيده قلبى و خشم و كينه منتهى مى‏شود . از طرفى مى‏دانيم كه از دشمن داشتن خاندان عصمت نهى شده است . نفرت داشتن و بيزار بودن ، امرى مخفى است ، انسان مى‏تواند از آن خوددارى كند و با ترك آن و عدم انجام آن خطرى متوجّه كسى نمى‏شود . گويا امام ( ع ) در بيان اين عبارت ، به فرموده حق تعالى در قرآن نظر داشته است كه مى‏فرمايد : اِلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمئِنٌّ بِالاِيمانَ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ [ 2 ] امّا سخن حضرت درباره اين كه دشنام شما براى من به منزله اداى زكات و براى شما موجب رهايى و نجات است ، اشاره به اسباب نجات و استخلاص يارانش دارد كه يكى از راههاى خلاصى يافتن از شر ستمگران عنود ، مى‏توانسته است دشنام دادن به آن بزرگوار باشد . با توجّه به خصومتى كه دشمنان نسبت به امام ( ع ) داشتند ، دشنام به آن حضرت يكى از اسباب رهايى بوده باشد روشن است ، امّا اين كه چگونه براى حضرت صدقه و زكات بوده است ، به دو صورت قابل توضيح است : 1 نظر به روايتى است كه در اين باره نقل نشده است ، بدين مضمون : « مؤمن را به بدى ياد كردن براى وى زكات محسوب مى‏شود و بدگويى مؤمن به صفتى كه در او نباشد ، موجب بزرگوارى و شرافتش مى‏شود . » 2 به دليل قاعده كلّى ، « مردم از هر چه منع گردند بدان حرص مى‏ورزند » مى‏باشد ، هرگاه مردم را از چيزى منع كنى در انجام آن بيشتر اصرار مى‏ورزند . با توجّه به اين خصلت عمومى ، چون دشمنان حضرت مردم را از بيان فضايل و دوستى آن بزرگوار منع كرده ، و بر دشنام دادن و دشمن داشتن ، مجبور [ 2 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 106 ) : مگر كسى كه بر امرى اجبار گردد و قلب او به ايمان آرامش داشته باشد ، ولى اشخاصى كه دلهاشان را كفر فرا گرفته ، خشم خداوند بر آنان باد . [ 323 ] مى‏ساختند ، دوستى مردم را نسبت به آن حضرت زياد كرده ، شرافت و بزرگواريش را مى‏افزودند . بدين دليل است كه بنى اميّه هزار ماه بر بالاى منبرها امام ( ع ) را سبّ كرده دشنام دادند ، امّا بر خلاف خواست آنها آوازه حضرت زياد شد و بر دوستى مردم نسبت به آن بزرگوار افزوده گرديد . چنين روايت شده است كه عمر بن عبد العزيز خليفه اموى دستور داد كه سبّ حضرت از خطبه نماز برداشته شود و به جاى آن اين آيه شريفه : اِنَّ اللَّه يأمرُ بِالعَدْلِ وَ الأحسان [ 3 ] قرار گيرد . با توجّه به همين موضوع است كه كثير بن عبد الرّحمن ، عمر بن عبد العزيز را در شعرى چنين ستوده است . وليّت فلم تشتم عليا و لم تخف بريّا و لم تقبل اساءة مجرم [ 4 ] سيد رضى « ره » درباره عمر بن عبد العزيز چنين سروده است : يا ابن العبد العزيز لو بكت العين فتى من اميه لبكيتك [ 5 ] انت نزّهتنا عن الشتم و السبّ و لو كنت مجزيا لجزيتك غير انى اقول انّك قد طبت و ان لم يطب و لم يزك بيتك امام ( ع ) در زمينه اين توصيه كه از من بيزارى نجوييد مى‏فرمايند : زيرا من بر فطرت خداپرستى متولّد شده‏ام . اين سخن حضرت بيان دليل دورى از برائت و وجوب پرهيز از بيزارى جستن مى‏باشد . منظور حضرت از فطرت همان فطرت خدا دادى است كه تمام مردم بر آن سرشته شده‏اند و با همان فطرت خداوند [ 3 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 90 ) : همانا خداوند ( خلق را ) فرمان به عدل و احسان مى‏دهد . [ 4 ] تو خليفه و فرمان‏روا شدى و على را دشنام ندادى و هيچ بيگناهى را نترساندى و بديى هيچ بدكارى را نپذيرفتى . 5 اى پسر عبد العزيز اگر قرار بود چشم بر جوانى از بنى اميه گريان شود بر تو گريه مى‏كردم زيرا تو ما را از دشنام دادن و سب كردن پاك ساختى اگر قرار پاداش بود من به تو پاداش مى‏دادم من درباره تو عقيده دارم كه پاك شدى هر چند خانواده تو يعنى بنى اميه پاك نبودند [ 324 ] انسانها را به عالم جسمانى فرستاد و از آنها پيمان بندگى گرفت و آنها را به روش عدالت و پيمودن راه راست استوارى و استقامت بخشيد . مقصود از بيان سابقه اسلامى خود و هجرت ، فرمانبردارى و اطاعت رسول خدا ( ص ) در پذيرفتن دين و همراهى با پيامبر و هجرت با آن بزرگوار مى‏باشد ، كه در تمام اين مراحل به فطرت خدادادى خود پايدار مانده ، و نفس خود را به هيچ يك از صفات پست ، هيچ‏گاه آلوده نساخت . امّا در زمان خردسالى‏اش به دليل روايت ، معروف كه : « هر نوزادى بر فطرت خداشناسى متولّد مى‏شود . » و امّا پس از دوران خردسالى از فطرت خداشناسى خود دور نشد ، بدين دليل كه رسول خدا ( ص ) سرپرستى و تربيت و تزكيه نفسانى او را ، در كسب دانش و وارستگى ، از دوران كودكى تا به هنگامى كه رحلت فرمود ، بر عهده داشت . ما قبلا اين موضوع را مفصّلا شرح داديم ، و امام ( ع ) در گفتار بعدى خود ، به چگونگى اين تربيت خواهند پرداخت . آمادگى لازم و پذيرش نفسانى آن بزرگوار براى انوار مقدس الهى ، چيزى بود كه با سرشت آن حضرت عجين و جزء واقعيت وجوديش شده بود بدان درجه كه هيچ يك از صحابه رسول خدا به آن مقام و مرتبت ارتقا نيافتند . با توجّه به اين حقيقت بخوبى روشن شد كه شخصيّتى بدين مقام و منزلت ، از خلفا و اولياى خداوند خواهد بود . بيزارى جستن از چنين شخصيّتى به منزله بيزارى جستن از خدا و رسول اوست و لازم است كه از چنين كار زشتى دورى شود . [ 325 ] 57 از سخنان امام ( ع ) است خطاب به خوارج أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لاَ بَقِيَ مِنْكُمْ آبِرٌ أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللَّهِ وَ جِهَادِي مَعَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ لَ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِينَ 15 22 6 : 56 فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ اِرْجِعُوا عَلَى أَثَرِ اَلْأَعْقَابِ أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلاًّ شَامِلاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا اَلظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً حاصب : باد تندى كه با ريگها به اين سو و آن سو حركت كند . أثرة : استبداد ، زورگويى « باد كشنده خطرناك بر شما بوزد و از نژاد شما هيچ اصلاح كننده نخلى و دهنده خبرى و گوينده سخنى باقى نماند . آيا پس از آن كه من به خدا و رسول ( ص ) ايمان آوردم و در راه دين خدا جهاد كردم به كافر بودن خودم گواهى دهم ؟ بدين حساب من از گمراهان بوده و از هدايت يافتگان نيستم ، از اين بدترين راه باز گرديد و در راه اول خود كه هدايت بود گام نهيد . آگاه باشيد محققا پس از من به خوارى فراوان و شمشير برّان دچار شده ، ستمگران مالتان را ويژه خود دانسته و اين نوع رفتار را درباره شما همچون سنت قرار دهند » . [ 326 ] سيد رضى ( ره ) درباره اين عبارت حضرت ، « و لا بقى منكم آبر ، » سه قول نقل كرده : 1 « آبر » كه به معناى اصلاح كننده است و از قول عرب كه مى‏گويند : « يأبر النخل » يعنى درخت خرما را هرس كرده گرفته شده است . در اين عبارت معنايش چنين خواهد شد : هيچ اصلاح كننده درختى از شما باقى نماند . 2 به روايت ديگر « آثر » آثر كسى است كه حديث را روايت كند به نظر سيّد رضى ( ره ) درستترين معنا در اين عبارت همين معناست . گويا امام ( ع ) منظورشان اين است كه از خوارج خبر دهنده‏اى باقى نماند و قطع نسل گردند ، كسى كه بتواند خبرى را نقل كند از آنان در روزگار باقى نماند . 3 روايت ديگر « آبز » بازاى نقطه‏دار كه به معناى قيام كننده است ، يعنى جنبنده‏اى از شما بر جاى نماند . عرب به هلاك شونده هم « آبز » مى‏گويد . مى‏گويم ( شارح ) در علّت ايراد اين كلام چنين روايت شده است : هنگامى كه در صفّين قرار داد ترك مخاصمه منعقد و حلّ و فصل نزاع به عهده حكمين ميان على ( ع ) و معاويه واگذار شد ، خوارج كناره‏گيرى كرده ، از هر سو فرياد برآوردند كه حكمى جز حكم خدا نيست . أى على حكم از آن خداست نه از آن تو . خدا چنين مقرر كرده بود كه معاويه و يارانش تحت فرمان تو قرار داشته باشند . وقتى كه ما به حكميّت راضى شديم دچار لغزش شده ، اشتباه كرديم . انحراف و اشتباه ما برايمان روشن شده ، به خدا برگشتيم و توبه كرديم ، تو نيز اى على همچون ما به سوى خدا برگرد و توبه كن . بعضى از خوارج بى‏ادبى را به حدّ كمال رسانده گفتند : تو اشتباه كردى ، ابتدا به كفر خود گواهى بده و سپس توبه كن تا از تو اطاعت كنيم . حضرت در زمينه اين هتّاكى‏ها با اين سخن به آنان پاسخ فرمودند . حضرت در آغاز سخن ، آنها را به گرفتار شدن به بادهاى تند و شديد نفرين [ 327 ] مى‏كند ، و آرزوى هلاكت و نيستى آنها را به سبب كلام اهانت آميزشان دارد . و پس از آن خوارج را سركوفت زده پيشنهاد آنها را كه حضرت بايد به كفر خودش شهادت داده و سپس توبه كند ، به صورت طرح سؤال انكارى كه نمايانگر خطا و اشتباه آنان در پيشنهادشان مى‏باشد ، رد مى‏كند زيرا خواست آنها گواهى دادن حضرت بر كفر خودش بود ، و اين اشتباه است چه اين كه شهادت انسان بر عليه خودش به كفر و گمراهى ، انحراف از حق ، و هدايت نيافتن به راه خداست ، با اين كه امام ( ع ) از اوّل مومنين ، و راه يافتگان به خدا بود . بعد از اين نفرين حضرت خوارج را به دو امر آگاه مى‏سازد . و به طريق زير : 1 چون بر اثر اين مخالفت مورد خشم و غضب امام واقع مى‏شوند . پس لازم است كه هر چه زودتر به سوى حق باز گردند ، و از راهى كه رفته‏اند ، منصرف شده از تفرقه دست بردارند . 2 خبر غيبى كه درباره آينده آنها داده است كه به چه ذلّت و خوارى دچار و گرفتار شمشيرهاى برّانى خواهند شد . اين فرموده حضرت كنايه است از كشتار خوارج پس از آن بزرگوار كه بوسيله مهلّب بن ابى صغرة [ 1 ] و جز او صورت گرفت . اين خبر را حضرت به منظور بازگشت و جذب آنها به سوى حق بيان فرموده‏اند تا تحت تأثير فريبكاريهاى غير قرار نگيرند . امام ( ع ) با بيان اين عبارت : « استبدادى كه ستمگران درباره شما ( خوارج ) سنّت قرار مى‏دهند » ، اشاره فرموده‏اند ، به آنچه سلاطين و كارگزاران ستمگرشان درباره خوارج پس از آن بزرگوار اعمال داشتند ، مانند گرفتن ماليات ، غنايم جنگى ، هتك حرمت و جز آن . نفرين حضرت درباره آنها تحقّق يافت پس از شهادت آن امام همام ، [ 1 ] خوارج در زمان امارت عبد اللّه زبير در اطراف بصره شورشى بر پا كردند ، و به وسيله مهلّب بن بنى صغرة سركوب شدند ، شرح مفصل آن را بايد از كتب تاريخ و نهج البلاغه ابن ابى الحديد تحقيق كرد . [ 328 ] همواره خوارج در خفّت و خوارى همه جانبه و كشتار بيرحمانه قرار گرفتند ، تا زمانى كه خداوند متعال ، همه آنها را به هلاكت رسانده و به نيستى كشانيد . چگونگى جنگهاى خوارج ، كشته شدنشان ، و كشندگانشان را بايد بطور مفصّل در كتاب خوارج 2 مطالعه كرد . ----------- ( 2 ) از مداينى است ، منهاج البراعه ، ج 4 ص 354 . [ 329 ] 58 از سخنان امام ( ع ) است هنگامى كه حضرت تصميم جنگ با خوارج داشت به آن حضرت معروض داشتند كه خوارج اينك از پل نهروان گذشته‏اند بخش اول خطبه مَصَارِعُهُمْ دُونَ اَلنُّطْفَةِ وَ اَللَّهِ لاَ يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لاَ يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ « قتلگاه آنها جلوتر از آب نهر قرار دارد به خدا سوگند كمتر از ده نفر آنها از مرگ نجات پيدا نمى‏كنند و از شما ده نفر كشته نخواهد شد . » سيّد رضى ( ره ) در بيان عبارت زيباى حضرت ( كه « نطفه » را كنايه از آب نهر بكار برده‏اند ) فرموده : منظور امام ( ع ) از واژه « نطفه [ 1 ] » آب نهر است ، و اين فصيح‏ترين كنايه است ، هر چند آب نهر زياد و فراوان باشد . ( شارح مى‏گويد ) ، خلاصه داستان خوارج چنين است : هنگامى كه حضرت به قصد تعقيب خوارج بيرون آمد يكى از يارانش به حضور رسيد عرض كرد : بشارت باد شما را يا امير المومنين زيرا بمجرّد خبر رسيدن شما به منطقه ، آنها از رود عبور كرده رفتند . خداوند پيروزى را نصيبتان گرداند . حضرت فرمود : « خدا را در نظر بگير تو خود ديدى كه از نهر [ 1 ] نطفه به معناى آب صاف و روشن در خطبه 48 حضرت نطفه را براى آب فرات كنايه آورده بود . [ 330 ] گذشتند ؟ » عرض كرد ، آرى خود ديدم . امام ( ع ) فرمود : « به خدا سوگند از رود نگذشته و نخواهند گذشت ، قتل‏گاه آنها پيش از رود قرار دارد . سوگند به آن كه دانه را شكافت و جنبندگان را زندگى بخشيد جز سه نفر آنان به نهر نخواهند رسيد ، پيش از آن كه به اردوگاه كنار رود برسند خداوند آنها را خواهد كشت افترا زنان زيان مى‏برند . » پس از اين فرموده حضرت گروه زيادى از ياران امام ( ع ) يكى بعد از ديگرى آمدند ، همانطور كه گزارشگر اول گفته بود گزارش كردند حضرت حركت كرده ، بر اسب سوار شد و به سوى نهر براه افتاد تا به كنار رود رسيد ، و تمام خوارج را ملاحظه كرد كه غلافهاى شمشير خود را شكسته ، اسبهايشان را پى كرده ، به نوعى خاص بر زانوهاى خود نشسته ، ذكر خاصّى را به صورت هماهنگ و با صداى بلند و غنادار مى‏خوانند . روايت شده است كه جوانى از ياران حضرت ، به هنگامى كه امام از محلّ خوارج و قتل‏گاه آنان خبر داد با خود گفت ، سوگند به خدا ، در نزد آن حضرت موضع مى‏گيرم ، چنانچه ديدم از نهر گذشته‏اند ، ناوك نيزه‏ام را در چشمش فرو خواهم كرد ، آيا ادّعاى غيب دانى مى‏كند ؟ امّا بر خلاف وسوسه باطنى من آنها را ديدم كه از نهر عبور نكرده‏اند . از اسب فرود آمدم و آنچه بر قلبم گذشته بود ، با امام ( ع ) در ميان گذاشته و از آن بزرگوار طلب آمرزش كردم . حضرت فرمود : خداست كه تمام گناهان را مى‏آمرزد از خدا طلب آمرزش كن . درباره اين خبر غيبى كه حضرت فرمود : خوارج از ده نفر كمتر نجات مى‏يابند و از ياران من كمتر از ده نفر كشته مى‏شوند روايت شده است كه امام ( ع ) به ابو ايّوب انصارى كه ميمنه سپاه را داشت ، فرمود ، هنگامى كه با خوارج روبرو شديم بر آنها حمله‏ور شويد ، به خدا سوگند ، ده نفر از آنها نجات نخواهد يافت و از شما ده نفر هم كشته نمى‏شود . پس از قتل خوارج دريافتند كه از آنها نه نفر فرار كرده‏اند و از ياران امام ( ع ) هشت نفر كشته شده‏اند اين [ 331 ] دو خبر از كرامات و معجزات آن بزرگوار بود . از فرموده‏هاى حضرت است هنگامى كه خوارج كشته شدند به حضرت عرض كردند يا امير المؤمنين تمام خوارج كشته شده‏اند . بخش دوم خطبه كَلاَّ وَ اَللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ اَلنِّسَاءِ كُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِينَ نجم : ظاهر گردد ، آشكار شود . سلاّب : دزد ، سارق . « به خدا سوگند ، آنها بصورت نطفه در صلب مردها ، و رحم زنها باقى خواهند ماند ، و هرگاه از آنان شاخى برويد قطع مى‏شود ، تا سرانجام راهزنان قطّاع الطّريق شده در پيشه دزدى ظاهر گردند . » اين سخن امام ( ع ) براى ردّ گفتار و ادّعاى شخصى است كه به عرض رساند ، تمام خوارج به هلاكت رسيده كسى از آنها باقى نماند بيان اين كه خوارج به صورت نطفه در صلب مردها و رحم زنها باقى خواهند ماند ، به اين حقيقت اشاره دارد كه بطور يقين گروهى وجود خواهند داشت كه طرز تفكر و انديشه نادرست خوارج را داشته باشند گر چه در زمان حاضر در پشت پدران و رحم مادرانشان هستند ، ولى در آينده متولّد خواهند شد چه آنها كه در زمان حضرت به صورت نطفه وجود داشته و از صلب پدران به رحم مادران انتقال يافته بودند و چه آنها كه بعدها از صلب پدران به رحم مادران انتقال مى‏يافتند فرموده امام ( ع ) همه را شامل مى‏شود . سپس براى بقاى خوارج در بستر زمان خصوصياتى را بيان كرده‏اند ، بدين [ 332 ] شرح : از آنها رؤسايى با نفود قيام خواهند كرد . امام ( ع ) از ظهور و خروج آنان به عبارت « قرن » به صورت استعاره ترشيحى تعبير فرموده‏اند : « هرگاه شاخه‏اى از خوارج برويد ، بريده خواهد شد : كلّما نجم منهم قرن قطع نجم و قطع از ويژگيهاى گياه است كه به كنايه براى بوجود آمدن و از بين رفتن خوارج استعمال شده است . در عاقبت امر ، رذالت و بيچارگى را براى آنها پيش‏بينى كرده مى‏فرمايند : آنها سرانجام دزدان سر راه بگيرى خواهند شد . گروه زيادى از خوارج ، پس از آن حضرت به مقام رياست رسيدند ، زيرا آن نه نفرى كه در جنگ نهروان فرار كردند ، هر كدام به محلّى رفتند و فزونى يافتند به علاوه اين نه نفر گروهى از همفكران خوارج در اطراف پراكنده بودند كه حضرت بر آنها دست نيافت . از آن نه نفر ، دو نفر به عمان ، دو نفر به كرمان ، دو نفر به سجستان ، دو نفر به جزيره و يك نفر به تلّ مورون رفتند . و بسرعت نوآورى درباره ديانت از ناحيه آنها در همه جا پراكنده شد ، و در نهايت به بيست گروه و فرقه تقسيم شدند . بزرگان خوارج را شش فرقه و بترتيب زير نام برده‏اند . 1 فرقه ازارقة : پيروان نافع بن ازرق ، كه از بزرگترين فرقه‏هاى خوارج بودند . اين گروه از شهر بصره به قصد تصرّف اهواز خارج شدند . و بر اهواز و حومه آن و بخشى از سرزمين فارس و كرمان ، در زمان فرمانروايى عبد اللّه زبير مسلّط شدند . از فرماندهان خوارج ده نفر و به اسامى ذيل به همراه نافع بن ازرق بودند . اوّل : عطيّة بن اسود حنفى . دوّم : عبد اللّه ماخول و دو برادرش . سوّم : عثمان بن زبير . چهارم : عمر بن عمير العميرى . پنجم : قطرّى بن فجاة مازنى . ششم : عبدة بن هلال شيبانى . هفتم : صخر التيمى : هشتم : صالح عبدى . نهم : عبد ربّه الكبير . دهم عبد ربّه الصغير . نامبردگان با سى هزار سوار كه به همراه داشتند ، بر اهواز و اطراف آن استيلا يافتند . [ 333 ] از طرف عبد اللّه زبير مهلّب بن صفرة ، براى پيكار با آنها گسيل شد . مهلّب و فرزندانش نه سال تمام با خوارج جنگ كردند تا سرانجام ، به هنگام امارت حجاج بن يوسف ثقفى ، جنگ پايان يافته خوارج متلاشى شدند ، فرمانده كل ، نافع بن ازرق ، پيش از آن كه ، مهلّب كاملا بر اوضاع مسلّط شود وفات يافت ، خوارج پس از وى با قطرى بن فجاة مازنى بيعت كرده او را امير المؤمنين ناميدند . 2 فرقه دوّم ، فرقه نجدات ، كه رهبرشان نجدة بن عامر حنفى بود . دو فرمانده ديگر نيز به همراه نجدة بودند كه به يكى عطيّه و به ديگرى ابو فديك مى‏گفتند . ابو فديك به علّت شبهه‏اى كه پيش آمد از نجدة جدا شد و سپس او را كشت . پيروان نجدة به دو دسته بزرگ به رهبرى عطيه و ابو فديك تقسيم شدند . در زمان حكومت عبدالملك مروان ، هر دو نفر بقتل رسيدند . 3 فرقه بيهسيّة ، پيروان ، ابى بيهس الهيصيم بن جابر . ابى بيهس ساكن حجاز بود ، و عثمان بن حيّان مزنى در مدينه پس از آن كه دست و پايش را قطع كرد او را به قتل رساند . اين قتل در زمان خليفه اموى وليد بن عبد الملك و به اشاره او صورت گرفت . 4 فرقه عجاردة ، پيروان عبد الكريم بن عجرد . اين فرقه ، به دسته‏هاى كوچك فراوانى تقسيم مى‏شدند و هر يك براى خود رئيسى داشتند . 5 فرقه أباضيّه ، پيروان عبد اللّه بن أباض مى‏باشند ، و در روزگار رياست مروان بن محمّد ، عبد اللّه بن محمد بن عطيّه به دستور مروان بر عليه عبد اللّه بن أباض قيام كرده ، پس از جنگى كه صورت گرفت وى را به قتل رساند . 6 فرقه ثعالبه : پيروان ثعلبة بن عامر . اين گروه نيز بدسته‏هاى مختلف فراوانى تقسيم شدند كه براى هر دسته فرمانده مشهورى بود . نام رؤساى اين فرق و چگونگى اموال آنها و اين كه چه كسانى آنها را كشتند در كتابهاى تاريخ به تفصيل نگاشته شده است . [ 334 ] امّا فرموده حضرت كه سرانجام اينان به صورت ، دزدانى قطّاع الطريق در خواهند آمد ، اشاره به رفتارى بود كه در نهايت ، پيروان خوارج ، در اطراف بلاد اصفهان ، اهواز ، و قراء عراق انجام مى‏دادند . آنها زندگى خود را از غارت اموال بيت المال و كشتن اشخاصى كه مرام آنها را قبول نداشتند تأمين مى‏كردند . خوارج پس از آن كه بوسيله مهلّب ضعيف شده و متلاشى شدند ، دست به دزدى ، راهزنى ، آدمكشى آشكار و يا ترر مى‏زدند ، شرح كامل زندگى و اعمال رفتارشان را در كتابهاى تاريخى بايد جست . امام عليه السلام درباره خوارج فرمود بخش سوم خطبه لاَ تُقَاتِلُوا ؟ اَلْخَوَارِجَ ؟ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ اَلْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ اَلْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ يعني ؟ معاوية ؟ و أصحابه « خوارج را پس از من نكشيد . زيرا ميان آن كه حق را مى‏جويد و به اشتباه مى‏افتد با آن كه باطل را مى‏جويد و به آن دست مى‏يابد ( مانند معاويه و اطرافيانش ) فرق است ، ( خوارج در جستجوى حق بودند ولى به اشتباه رفته بودند در صورتى كه معاويه و اصحابش حق را مى‏دانستند كه چيست امّا دنبال باطل بودند ، رياست و حكومت مى‏خواستند با اين كه حق‏شان نبود و به آن هم دست پيدا كردند ) . » مى‏گويم ( شارح ) : آن حضرت پس از خود ، كشتن خوارج را نهى فرموده است و دليل جواز قتل را باطل خواهى اشخاص دانسته و با توضيحى كه داده ، باطل خواهى را در انديشه خوارج نفى كرده است . روشن است وقتى كه خواست باطل در فكر خوارج ، منتفى باشد ، جواز قتل آنها نيز منتفى است . عبارت امام ( ع ) به اين حقيقت اشاره دارد ، كه خوارج [ 335 ] باطل را با علم به اين كه باطل است خواهان نبودند . آنها در حقيقت حق خواه بودند ولى ندانسته در باطل افتادند . آن كه هدفش جز حقيقت نباشد ، كشتنش روا نيست . زيبايى سخن حضرت در ضمن يك برهان شرطيّه متّصله آشكار مى‏شود . و به طريق ذيل : الف : اگر آنان سزاوار قتل مى‏بودند لزوما بايد از جهت باطل خواهى آنها مى‏بود و با علم به اين كه آنچه مى‏طلبند باطل است . ب : ولى آنها از اين لحاظ سزاوار كيفر قتل نبودند ، زيرا ، باطل را بدان سبب كه باطل است نمى‏خواستند . ج . در نتيجه خوارج سزاوار مجازات قتل نبودند . با روشن شدن كلام حضرت ، فرق است ميان حق خواهى ، كه ندانسته در باطل قرار مى‏گيرد ، و باطل خواهى كه ، در پوشش حق خواهى آن را مطرح مى‏كند ، و در نهايت به باطلى كه مى‏خواهد رسد . سزاوار مجازات قتل ، باطل خواه است و نه حق طلب . منظور حضرت از باطل خواهى كه بدان دست يابد معاويه است . كلام امام ( ع ) بخوبى صراحت دارد بر اين كه خوارج حق خواه بودند ، و به روشنى بيان مى‏دارد ، كه رؤسا و بزرگان آنها ، در نهايت مواظبت و مراقبت عبادات خود بودند ، چنان كه حضرت رسول ( ص ) به هنگام توصيف خوارج فرمودند : نماز شما در برابر نماز آنها بسيار حقير و ناچيز است . خوارج به نيكوكارى و مواظبت بر حفظ قرآن و درس آن شهرت داشتند ، اشكالى كه بر خوارج وارد بود ، اين بود ، كه در پرده درى و بيباكى افراط مى‏كردند . حق را بدان شدّت طلب و پى‏گيرى مى‏كردند كه از تعادل فضيلت خارج شدند ، به پستى و رذيلت افراط افتادند ، گرفتار فسق گرديدند و دين خود را از دست دادند . [ 336 ] اگر سئوال شود كه چرا امام ( ع ) از كشتن خوارج نهى فرمود ؟ با اين كه خود تعدادى از آنها را كشت به دو طريق پاسخ گفته‏اند : 1 حضرت از كشتن خوارج پس از خود بدين سبب نهى فرموده ، كه آنها به كار خود بپردازند و سرگرم خودسازى شوند و در زمين فساد و تباهى راه بيندازند ، امام ( ع ) هنگامى دست به كشتار آنها زد كه فساد بر پا كردند و گروهى از شايستگان اصحاب آن بزرگوار را و از جمله عبد اللّه خبّاب را كشتند و شكم همسر عبد اللّه را با وجودى كه حامله بود پاره كردند و مردم را به كارهاى بدعت آميز فرا خواندند . با اين حال امام وقتى كه براى تنبيه آنها حركت كرد به اصحابش دستور داد ، تا آنها جنگ را آغاز نكنند . « شما شروع كننده جنگ نباشيد » امام ( ع ) دست به كشتار آنها نزد ، مگر هنگامى كه آنها جماعتى از ياران حضرت را كشتند . 2 احتمال ديگر در پاسخ اشكال اين است . از ديدگاه او كه امامى عادل بود ، حق را در مجازات آنها دانسته و آنها را به اعمال بدشان كيفر داد . و نهى از كشتن آنها را بعد از خود به اين سبب صادر كرد كه مى‏دانست حكومت به دست كسانى خواهد افتاد كه مطابق موازين شرعى افراد را مجازات نمى‏كنند . آنها حق را نمى‏شناسند تا بدان عمل كنند . پس يقينا رعايت حدود الهى نمى‏شود . [ 337 ] 59 از سخنان آن حضرت ( ع ) است هنگامى كه از جانب اصحاب اعلام خطر شد كه ابن ملجم قصد شهادت آن حضرت را دارد وَ إِنَّ عَلَيَّ مِنَ اَللَّهِ جُنَّةً حَصِينَةً فَإِذَا جَاءَ يَوْمِي اِنْفَرَجَتْ عَنِّي وَ أَسْلَمَتْنِي فَحِينَئِذٍ لاَ يَطِيشُ اَلسَّهْمُ وَ لاَ يَبْرَأُ اَلْكَلْمُ غيلة : قتل ناگهانى ، ترور . جنّه : سپر ، وسيله‏اى كه انسان براى حفظ جان خود از سلاح بدان استتار مى‏كند . طاش السهم : تير از هدف منحرف شد كلم : جراحت ، زخم . « از جانب خداوند براى من سپرى استوار و نگاهدارنده است ، اما روزى كه اجل من فرا رسد ، حفاظت خداوندى به كنارى رفته ، مرا تسليم حوادث مى‏كند ، بدان هنگام تير أجل به هدف خواهد خورد و جراحت آن هرگز بهبود نمى‏يابد » . ياران امام ( ع ) بارها وى را از كشته شدن ناگهانى به دست پور ملجم لعنة اللّه عليه ترسانده و به عرض رسانده بودند ، كه از او برحذر باشد . چه اين كه ابن ملجم بارها به كنايه قصد پليد خود را ابراز كرده بود . روايت شده است ، كه روزى اشعث ( يكى از ياران حضرت ) ابن ملجم را [ 338 ] در حالى كه شمشيرش را حمايل داشت ملاقات كرد . به او گفت حال كه زمان جنگ نيست به چه نيّتى شمشير بسته‏اى ؟ ابن ملجم در پاسخ گفت : قصد دارم بزرگ اين محلّ را به قتل رسانم . اشعث خدمت امام ( ع ) رسيد و وى را از گفته ابن ملجم و جسارتش آگاه ساخت . حضرت فرمود : « هنوز كه مرا نكشته است ؟ » به روايت ديگر ، روزى امام ( ع ) بر منبر خطبه مى‏خواند و اصحاب خود را پند و اندرز مى‏داد . ابن ملجم كه روبروى منبر نشسته بود ، سخنان حضرت را شنيد و با اشاره به آن بزرگوار گفت : به خدا سوگند روزى اصحابت را از شرّ تو آسوده خواهم كرد . هنگامى كه حضرت سخنرانى خود را به پايان رسانده قصد مراجعت به خانه را داشت ، ابن ملجم را در حالى كه مسلّح بود دستگير كرده به حضور آوردند . حضرت فرمود . مى‏خواهيد چه كنيد ؟ عرض كردند او درباره شما چنين مى‏گفت امام فرمود : « او را آزاد بگذاريد ، هنوز كه مرا نكشته است از جانب خدا براى من صيانت و حفاظت برقرار است . » در اين عبارت حضرت « جنّة » را كنايه از توجّهات الهى به آماده كردن اسباب حفاظت و نگهدارى خود در طول زندگى آورده‏اند اين جمله « به صورت استعاره بالكنايه از قضا و حكم خداوند به كار رفته ، وجه تشبيه و استعاره اين است : بدان‏سان كه شخص داراى سپر ، از تير و ديگر ابزار جنگى صدمه‏اى نمى‏بيند ، با فراهم بودن اسباب زندگى ، انسان ، در امان بوده ، از تيرهاى مرگ خطرى متوجّه او نمى‏شود « حصينة » را براى سپر صفت آورده ، و با ذكر اين صفت استعاره ترشيحيّه مى‏شود . بعلاوه دليلى بر محكمى و استوارى سپر نيز مى‏باشد . منظور از كلمه « يومى » ، روز من ، وقتى است كه ضرورتا بايد بميرد . دور شدن سپر را ، كنايه از منتفى شدن برخى عوامل و اسباب زندگى ، كه لزوما منجرّ به مرگ مى‏شود و تيرهاى بيمارى به هدف مى‏رسد آورده است . امام ( ع ) تسليم كردن انسان به مرگ را به سپر نسبت داده‏اند ، بملاحظه [ 339 ] تشبيه كردن سپر به انسانى كه از شخص حمايت كند ، و سپس او را براى كشتن تسليم غير كند ، كه در اين صورت تير مرگ به خطا نمى‏رود . حضرت لفظ تير را ، براى بيماريهايى كه موجب مرگ مى‏شوند استعاره آورده ، و به خطا نرفتن تير را كنايه از مرگ حتمى گرفته‏اند . واژه « كلم » را براى اثرى كه از اسباب بيمارى حاصل مى‏شود ذكر كرده‏اند ، وجه شباهت در هر دو ( تير و بيمارى ) هلاكتى است كه حاصل مى‏شود ، در « كلم » و اثر بيمارى وجه شباهت آزردگى و رنجى است كه وجود دارد . لفظ تير را براى بيمارى استعاره آورده ، و با ذكر واژه « طيش » آن را ترشيح و تزيين كرده‏اند و همچنين لفظ « كلم » را براى اثرى كه از اسباب بيمارى حاصل مى‏شود ، استعاره آورده و با بيان « لا يبرأ » آن را ترشيح كرده و زينت داده است : درباره همين حقيقت ، شعرى به آن حضرت نسبت داده شده است . اىّ يوم من الموت افرّ يوم لم يقدر ام يوم قدر [ 1 ] يوم لم يقدر فلا أرهبه يوم قد قدّر لا يغنى الحذر حضرت اشاره به فرموده حق تعالى دارد : وَ ما كانَ لِنَفْسٍ اَن تَمُوتَ اِلاّ بِاِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً [ 2 ] ، وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ أَجَلٌ فَاِذَا جائَهُمُ الأَجَلُ لا يَسْتَأخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ [ 3 ] . [ 1 ] كدام روز از مرگ فرار كنم روزى كه مقدّر است يا روزى كه مقدّر نيست روزى كه مقدّر نيست از آن نمى‏ترسم روزى هم كه مقدّر است فرار سودى ندارد [ 2 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 145 ) : هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مرد كه اجل هر كس در لوح قضاى الهى به وقت معين ثبت است . [ 3 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 34 ) : هر قومى را دوره‏اى و اجل معينى است كه چون فرا رسد لحظه‏اى مقدّم و مؤخر نتوانند كرد . [ 340 ] 60 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است أَلاَ إِنَّ اَلدُّنْيَا دَارٌ لاَ يُسْلَمُ مِنْهَا إِلاَّ فِيهَا وَ لاَ يُنْجَى بِشَيْ‏ءٍ كَانَ لَهَا اُبْتُلِيَ اَلنَّاسُ بِهَا فِتْنَةً فَمَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا أُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ وَ مَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ أَقَامُوا فِيهِ فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي اَلْعُقُولِ كَفَيْ‏ءِ اَلظِّلِّ بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ « آگاه باشيد دنيا سرايى است كه هيچ كس از عذاب آخرت در آن به سلامت نماند مگر اين كه در آن كار شايسته‏اى انجام دهد . و هيچ كس در امورى كه مربوط به دنياست رستگار نگردد ، رستگارى در كارى است كه صرفا براى خدا باشد . متوجه باشيد مردم در دنيا گرفتار امتحان و آزمايش شده‏اند ، هر كه به دنيا دل ببندد به هلاكت مى‏رسد و هر كه از دنيا دل برداشته و براى آخرت عمل كند نجات مى‏يابد . آنچه براى زندگى دنيا به دست آورند با حسرت و اندوه بايد بگذارند و از دنيا بيرون روند ، و براى اندوخته دنيايى خود سخت مورد محاسبه قرار گيرند . ولى آنچه كه در دنيا براى آخرت ذخيره كنند بر آن وارد شده و در جايگاههاى خوب و عالى سكنى گزينند . دنيا در نظر خردمندان همچون سايه‏اى است كه هنوز گسترش نيافته جمع [ 341 ] شده و هنوز زياد نشده كم و ناقص گردد ، يعنى سريع الزوال است . » . مى‏گويم ( شارح ) واژه بينا در عبارت حضرت در اصل بين و به معناى وسط بوده است ، فتحه نون را با اشباع خوانده‏اند بينا شده است ، و گاهى كلمه « ما » را بدان افزوده و « بينما » مى‏خوانند . ولى معنا در همه صور تغيير نمى‏كند . بين در اين عبارت ظرف است و معناى حقيقى ، آن اين است كه سايه ، ميان گستردگى و جمع ، زياد و نقصان دور مى‏زند گاهى گسترده و گاهى جمع مى‏شود ، در يك زمان افزوده مى‏شود و باز به تدريج كم مى‏گردد . همواره سايه اين حالات را به خود مى‏گيرد . غرض از بيان اين خطبه ، برحذر داشتن مردم از فريفته شدن به دنيا ، و آگاه ساختن آنان بر وجوب اطاعت و فرمانبردارى از اوامر و فرمانهاى خداوندى است . براى تأمين اين منظور اوصافى را براى دنيا به شرح ذيل بيان فرموده‏اند : 1 دنيا بدين گونه است كه سلامت آخرت جز در اين عالم براى كسى حاصل نمى‏شود . توضيح مطلب اين كه : جز دنيا و آخرت دنياى ديگرى وجود ندارد و با توجّه به اين كه اسباب سلامت غير از زهد و پارسايى ، عبادت و رياضتهاى شرعى چيز ديگرى نيست و هيچ يك از امور ياد شده فوق ، در جهان آخرت ميسّر نمى‏شود . چه اين كه تمام اينها از امورى هستند كه به جسمانيّات انسان مربوط مى‏شوند بنابر اين روشن شد كه سالم ماندن از آفات آخرت جز در دنيا حاصل نشده و به دست نمى‏آيد . براى سالم ماندن از آفات دنيا كه وبال آخرت نگردند و كيفر عذاب را ايجاب نكنند ، در همين دنيا بايد كوشيد و زمينه سلامت را فراهم ساخت . 2 چيزهايى كه متعلّق به دنيا هستند نجات‏بخش نيستند اين عبارت حضرت اشاره دارد به زشتى رياء در گفتار و كردار آدمى ، و انسان را بر حذر [ 342 ] مى‏دارد از كليّه رفتار و كردارى كه در آنها قصد دنيا باشد ، هر چند به ظاهر نماى آخرت را داشته باشند ، زيرا كارهاى ريايى سودى در نجات از عذاب آخرت ندارند ، و چه بسا كه موجب هلاكت نيز مى‏شوند روشن است كه پرداختن به امور دنيا ، آخرت را به فراموشى مى‏سپارد . 3 مردم در دنيا گرفتار امتحان شده‏اند ، « فتنه » در عبارت خطبه به عنوان مفعول له و يا جانشين حال ، منصوب است يعنى مردم به منظور امتحان گرفتار شده‏اند ، و يا معنى چنين است كه مردم گرفتار شده‏اند در حالى كه بايد امتحان شوند . اين سخن امام ( ع ) شبيه كلام خداوند در آيه شريفه است . كلمه « فتنه » در آيه شريفه وَ نَبلوكُم بِالخير و الشرّ فِتنةً و الينا تُرجعون [ 1 ] نيز همين دو حالت را دارد كه يا مفعول له و يا حال است . ما بزودى درباره گرفتارى دنيا و اين كه چگونه دنيا فتنه است بحث خواهيم كرد . منظور از آيه كريمه : و نبلوكم . . . شما را خواهيم آزمود ، اين نيست كه خداوند ، به آنچه احوال بندگان خواهد بود آگاه نبوده و پس از خلق و آفرينش آنان را بگرفتاريهاى دنيا مى‏آزمايد زيرا خداوند متعال به آنچه بوده و خواهد بود ، حتّى پيش از وجود ، بر آنها واقف است چنان كه خود مى‏فرمايد : وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فى السَّماءِ وَ الاَرْضِ اِلاّ فى كِتابٍ مُبينٍ [ 2 ] ما اَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِكُمْ اِلاّ فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأها اِنَّ ذلِكَ عَلى اللَّهِ يَسيراً [ 3 ] . بلكه معناى واقعى حقيقت آزمايش اين است كه چون انسان در سرشت و طبيعت انسانى [ 1 ] سوره انبيا ( 21 ) آيه ( 35 ) : شما را به امور خير و شر مى‏آزماييم و سپس به سوى ما باز مى‏گرديد . [ 2 ] سوره نحل ( 27 ) آيه ( 75 ) : هيچ غايبى در زمين و آسمان نيست جز اين كه در كتابى روشن مضبوط است . [ 3 ] سوره حديد ( 57 ) آيه ( 22 ) : هيچ حادثه‏اى نه در زمين و آسمان و نه در درون جانهاى شما نيست جز اين كه پيش از وقوع در كتابى موجود است ، البته اين براى خداوند بسيار آسان است . [ 343 ] خود داراى قواى شهوت و خشم است و هر يك از اين قوا نيز داراى كششها و جاذبه‏هايى هستند كه او را به لذتهاى آماده دنيا فرا مى‏خوانند ، سرور و خوشحالى انسان در دنيا ، جز به همين بهره‏هاى دنيوى و مادّى به چيز ديگرى نيست . نفوس انسانى آميخته به همين شهوات و تمايلات مى‏باشد . در بيشتر موارد انسان ، به فكر ارضاى همين خواسته‏هاست ، بطور طبيعى بيشتر مردم ، جذب همين امور دنيايى شده پيرو لذات شده از گرايش به آخرت سرباز زده ، مشغول خوشيهاى زودگذر مى‏گردند . به گونه‏اى كه تصوّر غير دنيا را هم ندارند ، با وجودى كه از انسان خواسته شده است ، كه ضدّ خوشيهاى زودگذر ، دنيوى را ، انتخاب كند ، و با قواى شهويّه مخالفت كند ، و از پيروى نفس سر برتابد ، و به امورى توجّه كند كه ، فراتر از خوشيهاى دنيوى باشند . آرى خوشيهايى كه حتى به توصيف ما در نمى‏آيند . در همين راستا وظيفه انبيا برحذر داشتن مردم از توجّه به دنيا و تشويق بر انتخاب نعمتهاى آخرت بوده است . و اين جز با مبارزه و مخالفت با نفس ممكن نمى‏شود . امتحان انسانها ، چنين تحقق پيدا مى‏كند كه اگر پيرو هواى نفس گردند هلاك مى‏شوند و اگر با هواى نفس مخالفت كنند نجات مى‏يابند . اگر بخواهيم براى روشن شدن بيشتر موضوع مثالى بياوريم چنين خواهيم گفت : اگر شخصى بخواهد درجه اعتمادش را نسبت به بنده‏اش بداند و صبر او را بر مشكلات بسنجد ، براى او تمام خوشيها را فراهم و در كنار اين همه خوشى و لذّت او را موظّف به انجام كارى سخت و دشوار مى‏كند كه اگر بنده مزبور بخواهد آن كار طاقت فرساى وقت‏گير را انجام دهد ، ناگزير است ، از خوشيهاى آن چنانى چشم‏پوشى كرده و وقت خود را به عيش و لذّت تلف نكند . حال اگر چنين بنده‏اى به انجام تكليف پرداخت از امتحان سفيدرو بيرون مى‏آيد . آزمايش و امتحان خداوندى نيز چنين است . با اين مثال كه آورديم ، فتنه بودن امتحان نيز [ 344 ] روشن گرديد ، زيرا فتنه همان امتحان و آزمايش است ، كه اگر انسان لذّات حاضر و خوشيهاى موجود را برگزيند ، به گمراهى افتاده به خواسته‏هاى نفسانى جذب گرديده و از طريق حق دور شده است . 4 حال دنيا اين است كه مردم به ناچار روزى از آن خارج شده و در برابر هر چه از آن برگيرند مورد محاسبه واقع خواهند شد . اين عبارت حضرت براى تذكّر به انسانهاست كه اگر از دنيا چيزى برمى‏گيرند ، از آن قصد آخرت كنند ، به طريقى كه برايشان در دنياى ديگر مفيد واقع شود ، از امورى كه صرفا به درد دنيا مى‏خورد به دو دليل نفرت داشته باشند . الف : لزوم جدا شدن انسان از مالى كه ذخيره كرده و خواه ناخواه روزى از دنيا اخراج مى‏شود . ب : در آخرت براى مال اندوخته خود بايد حساب پس دهد . حساب آخرت از ديدگاه اهل ديانت و شريعت بسيار روشن است . آنها مى‏گويند خداوند قدرت دارد كه به حساب مردم در يك لحظه برسد ، زيرا خدا را هيچ گفتارى از توجّه به گفتار ديگر باز نمى‏دارد و لذا به خداوند سريع الحساب گفته‏اند . امّا فلاسفه و حكما براى حساب خداوند در آخرت ، معناى دقيق‏ترى را در نظر گرفته‏اند كه توضيح آن نياز به مقدماتى دارد . و به ترتيب زير : 1 زياد انجام دادن يك عمل و تكرار آن ، موجب پديد آمدن ملكات و حالاتى در نفس انسانى مى‏شود ، با بررسى كامل و دقّت لازم در رفتار انسانها مى‏توان اين حقيقت را درك كرد . بنابر اين ، اگر شخصى بر عملى از اعمال بيشتر مواظبت كند و آن را انجام دهد ، اثر اين حالت نفسانى ، در انسان قويتر بوده و فراوان‏تر ظاهر مى‏شود . 2 با فرض اين كه انجام هر عملى سبب ايجاد حالتى خاص در نفس [ 345 ] انسانى مى‏شود ، اگر همان عمل را چندين بار تكرار كند هر تكرارى در پيدايش آن حالت و ملكه نفسانى ، تأثير داشته ، ملكه را در نفس انسان راسخ‏تر مى‏نمايد ، بلكه بايد گفت هر جزئى از عمل همين ويژگى و تأثير را دارد . براى تشريح اين موضوع دانشمندان ، مثالى ذكر كرده و چنين بيان داشته‏اند . اگر كشتى بزرگى با بارى معادل هزار من در آب افكنده شود ، به اندازه يك وجب در آب فرو مى‏رود ، ولى اگر فقط يك دانه گندم در كشتى باشد ، كشتى باندازه وزن همان يك دانه گندم در آب غوطه‏ور مى‏شود ، هر چند از نظر ما محسوس نباشد . حال كه اين مثل را دانستى ، هر عمل چه نيك يا بد به هر اندازه ، كم يا زياد ، به مقدار خود در نفس انسانى اثر مى‏گذارد ، سعادت يا شقاوت ، محسوس باشد يا غير محسوس . با توضيح فوق ، سرّ گفته حق تعالى كه فرموده است : فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهْ [ 4 ] آشكار مى‏شود . دانستى كه اعمال به وسيله جوارح ، دست ، پا و . . . انجام مى‏گيرد ، ناگزير دست و پا و ديگر اعضا در روز قيامت بر عليه انسان به زبان حال بدين معنا كه اثر اعمال در جوهر نفس تحقّق يافته و موجب صدور اعمال گرديده ، گواهى مى‏دهند . بنابر اين صدور اعمال از اعضاى بدن به منزله شهادت دادن بر مكتسبات نفسانى است . پس از روشن شدن اين موضوع ، خواهى دانست كه حقيقت محاسبه به تعريف انسان باز مى‏گردد ، كه از مال و منال و فرزند و . . . چه چيز به نفع و چه چيز بر ضرر است و آنچه از ملكات خير و شر در نفس حاصل شود ، امورى هستند ، كه جوهرا ضبط و نگهدارى شده و بر ضرر يا منفعت انسان به كار مى‏روند . از لحظه‏اى كه علاقه نفس از بدن جدا شود ، آن حالات و ملكات آشكار گرديده و زيان ذاتى آنها بر عليه يا له انسان تحقّق مى‏پذيرد ، حتّى بسيار [ 4 ] سوره زلزله ( 99 ) آيه ( 7 ) : هر كس به اندازه ذره‏اى عمل خير انجام دهد آن را مى‏بيند . [ 346 ] روشن‏تر از وقتى كه انسان در اعمال روزانه‏اش به حساب بنشيند و سود و زيان خود را برآورده كند . بدين مناسبت است كه به ظهور ملكات نفسانى براى انسان ، لفظ حساب را به كار برده‏اند زيرا فرض در هر دو ، روشن شدن سود و زيان است . سخن حضرت به همين يقين و اطّلاع در روز آخرت اشاره دارد كه فرموده‏اند : « آنچه از زاد و توشه دنيايى براى آخرت برداريد بر آن وارد مى‏شويد » منظور كلام امام ( ع ) اين نيست كه مقامات عالى ، يا پست اخروى عين همان زاد و توشه دنيوى باشد ، بلكه مقصود اين است كه نتيجه حاصل شده ، خير يا شرّى است كه در نفس پديد مى‏آيد . بنابر اين آنچه جهّال و نادانان از نعمتهاى دنيا فراهم مى‏آورند ، كه براى خوردن و لذّت بردن نفسانى و جسمانى‏شان باشد ، از همين خواسته‏هاى نفسانى و شهوانى هيأتهاى بسيار بدى در جوهر نفسانى آنها پديد مى‏آيد . و در قيامت بر همين صورتهاى زشت وارد مى‏شوند و ميان آنها كه در عذاب جهنم جاويدند مسكن مى‏گيرند اعمال‏شان تجسّم يافته و آنها را فرا مى‏گيرد عذابهاى عمل از آنها دور نمى‏گردد و چون لباسى بر اندامشان پوشيده مى‏شود . 5 « دنيا در نظر عقلاء « همچون بازتاب سايه است » . با اين توصيف كه حضرت براى دنيا آورده‏اند ، اشاره به زود از بين رفتن دنيا كرده‏اند ، و سپس خردمندان را به درك اين حقيقت به دو دليل اختصاص داده‏اند . الف : چون خردمندان از ديدگاه هوى و هوس به امور نگاه نمى‏كنند ، بلكه نظر آنها با سنجش عقل همراه است . ب : وقتى كه به گويى خردمندان چنين نظرى دارند ، شنوندگان تمايل پيدا مى‏كنند ، كه در موضوع بيشتر دقت كنند . چون منظور حضرت از بيان اين عبارت ، متوجّه ساختن شنوندگان ، به زوال و از بين رفتن سريع دنياست ، كه درست بنگرند و عاقبت دنيا را در نظر بگيرند ، اين امر را به خردمندان نسبت [ 347 ] داده است ، تا شنوندگان از عقلا پيروى كنند . سپس حضرت جهت شباهت دنيا را به سايه با عبارت « بينا تراه » بيان فرموده‏اند . يعنى دنيا به مانند سايه ، كه به زودى زايل گشته و از بين مى‏رود . سپرى مى‏گردد و هنوز به خوبى نگاهش نكرده‏اى كه از ميان رفته است . اين نوع تشبيه در زبان عرب فراوان به كار مى‏رود . شاعر مى‏گويد : ألا انّما الدنيا كظلّ غمامة أظلّت يسيرا ثم حفّت فولّت [ 5 ] [ 5 ] بدان كه دنيا چون سايه ابر است كمى سايه مى‏افكند پيچيده مى‏شود پشت مى‏كند . [ 348 ] 61 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ اِبْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ وَ اِسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ اَلْجَنَّةِ أَوِ اَلنَّارِ إِلاَّ اَلْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اَللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا اَلسَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ اَلْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ اَلْجَدِيدَانِ اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ اَلْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ اَلشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ اَلْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ اَلشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ اَلْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ اَلتَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى اَلشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لاَ تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لاَ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ كَآبَةٌ مبادرة : شتاب . سدى : مهمل ، بيهوده . جدير بكذا : سزاوار به آن است . حرّى : سزاوار . تسويف : امروز و فردا كردن ، كنايه از سستى در كار است . [ 349 ] بطر : زياده روى كردن در شادى . كآبة : حزن و اندوه . « بندگان خدا از خدا بپرهيزيد ( گناه نكنيد ) به واسطه اعمال نيك خود بر مرگهاتان پيش دستى كنيد ( پيش از مرگ اسباب آسودگى بعد از مردن را فراهم آوريد ) آنچه برايتان باقى مى‏ماند با آنچه از دستتان مى‏رود خريدارى كنيد . از جهان كوچ كنيد زيرا براى كوچ دادن شما كوشش فراوانى به خرج داده مى‏شود ، پس براى مرگ مهيا شويد كه بر سرتان سايه افكنده است . همچون گروهى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده و از خواب غفلت بيدار گشته و دانستند جهان فانى اقامتگاه آنان نيست پس آن را به بهشت جاودانى ، تبديل كردند . ( مردم آگاه باشيد ) خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده ، و مهمل نخواهد گذاشت . پس هر كس فرمان خدا را ببرد به بهشت و هر كس نافرمانى كرد جايش جهنّم است . ميان هر يك از شما با بهشت و دوزخ ، جز مرگى كه ناگاه فرود آيد نيست . دوران زندگانيى كه به يك چشم بهمزدن گم گشته ، و ساعتى ( بناى ) آن را منهدم سازد به كوتاهى سزاوارتر است و غايبى كه جايگاه اصلى خود را گم كرده و دو عامل شب و روز او را « به سوى آن جايگاه » ميرانند به شتاب كردن ، سزاوارتر است . انسانى كه سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى به سوى او مى‏آيد ( و در حقيقت نمى‏داند به كدام يك از اين دو مى‏رسد ) البتّه سزاوار بهترين ساز و برگها مى‏باشد ، بنابر اين ( بندگان خدا ) در دنيا براى بيرون شدن از آن به اندازه‏اى كه فرداى ( قيامت ) جانهاى خود را با آن بتوانيد حفظ و نگهدارى كنيد توشه برداريد . از عذاب خدا بنده‏اى پرهيز كرد كه خويشتن را پند داد ، بر توبه سبقت گرفت و بر خواهشهاى نفسانى چيره شد زيرا مرگ پوشيده از اوست و حرص و آز فريبنده او و شيطان گماشته بر اوست ، و گناه را در نظر او آرايش مى‏دهد ، تا بر آن سوار شود ( آن را مرتكب شود ) ( شيطان ) انسان را به آرزوى توبه مى‏نشاند ، تا آنرا به تأخير افكند تا مرگ ناگاه بر او هجوم آورد ، در حالى كه به كلّى از آن بى‏خبر بوده است . پس آه از حسرت آن صاحب غفلتى كه ( فرداى قيامت ) عمرش بر او حجّت و دليل بوده ، و روزگار او را به بدبختى كشانده [ 350 ] باشد . ( يعنى عمرى كه وسيله سعادت او بوده آن را در راه شقاوت خود صرف كرده باشد ) . از خداوند سبحان مى‏خواهم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى او را به طغيان و نافرمانى نيفكنده و هيچ فايده و نفعى او را از طاعت پروردگار ، باز نداشته و پشيمانى و اندوهى او را بعد از مرگ در نيابد » . خلاصه موعظه حضرت در اين خطبه ايجاد نفرت نسبت به دنيا و ترغيب و تشويق نسبت به آخرت است همچنين تشويق به امورى كه سبب رسيدن به نعمتهاى آخرت مى‏شود و برحذر داشتن از انجام اعمالى كه موجب بدبختى انسان در آخرت مى‏شوند . سخن حضرت كه « فاتقو اللّه . . . » تذكّر بر وجوب انجام اعمالى صالح ( كه بايد به كار گرفته شود ) و تشويق و تحريص بر كارهاى نيك است با اين بيان كه مرگ بر انسان سبقت گرفته ، و انتظار بسرعت رسيدن اجل نيز هست . پس همواره بايد مرگ را به خاطر داشت ، و همين به خاطر داشتن مرگ از امورى است كه انسان را قويا به سوى خداوند جذب مى‏كند . نسبت دادن مسابقه را به مرگ و پايان زندگى به لحاظ تشبيه كردن آن است به شخصى كه قرار مسابقه مى‏گذارد . زيرا فرا رسيدن مرگ كه ميان انسانها و انجام دادن كارهاى نيكشان فاصله ايجاد مى‏كند به مالى شباهت دارد كه قرار مسابقه بر سر آن بسته مى‏شود حضرت فرموده است : و ابتاعوا ما بقى الى قوله عنكم ، « خريدارى كنيد براى دنياى باقى خود . . . » كه اشاره به لزوم زهد در دنيا ، و دورى جستن از كالاهاى غير ماندگار آن دارد در نتيجه خريد متاعهاى آخرت ضرورى مى‏نمايد . تاكنون بارها به اين حقيقت توجّه داشته‏اى كه لفظ بيع در امورى كه پايدار نيست به كار مى‏رود و به معناى فروختن و از دست دادن است ، و لفظ اشترى براى امور پايدار . پس مشترى خريدارى مى‏كند چيزهايى را كه [ 351 ] بماند ، و پولى را كه مى‏دهد از دستش خارج مى‏شود ، در اين مورد خاصّ كه حفظ نفس در دنياى آخرت مطرح است ، خريدار ، نفوس را بيشتر دوست مى‏دارد زيرا نفوس در دنياى آخرت ماندنى هستند ، ولى خوشيهاى دنيوى زودگذر و ناپايدارند ، لذا حضرت عبارت « و ابتاعوا » را براى متاع دنيا به كار برده است . حضرت فرموده : « فترحلّوا فقد جدّ بكم » براى كوچ كردن به آخرت آماده شويد . زيرا براى كوچ دادن شما كوشش فراوانى صورت مى‏گيرد ، فرمانى است بر كوچ كردن از دنيا ، يعنى بايد منازل سفر به سوى خداوند متعال را كه همان سلوك و پيمودن راه حق است ، منزل به منزل طى كرده پشت سر گذاشت و به تدريج از دنياى فانى رخت بربست . حضرت وجوب كوچ كردن از دنيا را با عبارت : « فقدّ جدّبكم » بيان كرده‏اند ، يعنى : با زور و اجبار شما را به سوى مرگ مى‏برند و لفظ « جدّبكم » بر سريع تحقق يافتن اسبابى كه مزاج انسانى را به فساد و تباهى مى‏كشاند ، و او را به دنياى آخرت ، نزديك مى‏كند اشاره دارد چنان كه راننده شتر قافله را آهسته آهسته به مقصد نزديك مى‏كند . سپس مى‏فرمايند : و استعدوا للموت فقد اظلّكم « براى مرگ آماده شويد كه بر شما سايه افكنده است . » آماده شدن براى مرگ به معناى كمال بخشيدن به نفوس است چنان كمالى كه نفوس سزاوار و شايسته آن هستند . تا بدان پايه و مقام كه مرگ برايشان اهميّتى نداشته ، بلكه دوست داشتنى مى‏شود ، زيرا مرگ وسيله رسيدن به محبوب و ملاقات خداوند و موجب سعادت پايدار در پيشگاه قدس ربوبى است . سايه افكندن مرگ ، كنايه از نزديك بودن آن است . در اين عبارت مرگ به ابر و يا پرنده‏اى تشبيه شده و صفت « سايه افكندن » را به عنوان استعاره به كار گرفته‏اند . [ 352 ] آنگاه فرموده‏اند : كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا ، « شما از كسانى باشيد كه به نداى ندا دهنده دقّت كرده بيدار شويد » اين بيان امام ( ع ) براى توجّه دادن انسانها به منادى حق تعالى است ، يعنى زبان شريعت و ندايى كه از دل طبيعت برخاسته و گوش جان ، آن را مى‏شنود . فرموده است : و علموا الى قوله سدى ، براى آگاهاندن انسانها به اين حقيقت است كه دنيا خانه پايدارى براى آنها نيست ، تا اعتمادى بدان پيدا نكرده ، آماده بيرون رفتن از دنيا شوند ، سپس دستور تبديل دنيا به آخرت را مى‏دهند ، تا يادآور شوند ، در صورتى كه آخرت مى‏تواند عوض از دنيا باشد ، واجب است كه به آخرت توجّه شود . و با اين بيان كه خداوند شما را بيهوده نيافريده . وجوب عمل براى آخرت را ثابت مى‏كند ، زيرا انسانها براى جايگاهى فراتر از دنيا خلق شده‏اند . و سپس حضرت به آنچه كه ميان هر يك از انسان با بهشت يا دوزخ فاصله است اشاره كرده مى‏فرمايد : ما بين احدكم . . . اين عبارت امام ( ع ) براى تعيين آن حقيقتى است كه مردم براى آن آفريده شده‏اند و وعده رسيدن به آن را دريافت داشته‏اند . و تنها حايل ميان انسانها و آن وعده‏گاه ، مرگ است . برخى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند : اين كلام امير المؤمنين ( ع ) ، آنچه را حكما درباره بهشت و جهنّم تفسير كرده‏اند . تأييد و اصلاح مى‏كند حكما معتقدند كه بهشت به معارف الهى و لوازم آن و دوزخ به محبّت دنيا و نيل به لذّات آن باز مى‏گردد . قرارگيرى خصلتهاى پست در جوهر و حقيقت نفس و علاقه شديد به آنها سبب مى‏شود كه پس از جدا شدن جان از تن ، نفس با همان صفات مكتسبه باقى مانده ، و قدرت برگشت و تدارك روشنايى را نداشته باشد . چنان كه شخص از همسايگى معشوق و لذّت بردن از آن ، به جايگاهى سياه و تاريك منتقل گشته ، و امكان بازگشت به جايگاه اوّل را نداشته باشد . خداوند متعال تقاضاى پشيمان شده‏ها را چنين بيان مى‏فرمايد : قالَ رَبِّ [ 353 ] ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ [ 1 ] . با اين توضيح ، كه درك لذّت . معرفت كامل « خداوندى » و درك درد و رنج ، دوزخ و آتش است اين دو معنا به هنگام جدا شدن جان از بدن تحقّق مى‏پذيرد زيرا ادراكات حقيقى در اين هنگام بطور شهود براى نفس انسانى حاصل مى‏شود ، و خصلتهاى درون ذاتى آشكار مى‏گردند ، چنان كه اگر درد عضو مجروح را با داروى مخدّر از ميان ببرند ، بيمار احساس درد نمى‏كند ، ولى وقتى كه خاصيّت داروى مخدّر از ميان برود ، درد بازگشته و مريض احساس درد مى‏كند . نفس انسانى ، پس از فرا رسيدن مرگ ، درك لذّت و درد را مى‏كند ، زيرا سرگرميهاى دنيوى از ميان رفته‏اند . مى‏گويم : ( شارح ) اين تفسير و توضيح به روش متكلّمين نيز روشن است ، زيرا در حديث آمده است : مرگ شايستگى بهشت يا دوزخ داشتن را براى بنده خدا ، آشكار مى‏كند . و او بر اين حالت تا برپايى محشر كبرى باقى خواهد ماند . امام ( ع ) به كنايه مدّت معلوم زندگى انسان را « غايت » تعبير فرموده و سپس كوتاهى و ناچيزى آن را با دو بيان شرح داده است . 1 گذشت هر لحظه عمر را كوتاه مى‏كند . يعنى تا بنگرى عمر گذشته است . اين كه گذر زمان ، عمر را كوتاه مى‏كند ، امر واضحى است ، زيرا هر جزئى از زمان ، كه مى‏گذرد ، مجالى است كه مدّت بقاى انسان را در اين دنيا كم مى‏كند . 2 ساعتها مدّت عمر را از بين مى‏برند . در اين بيان ، حضرت ساعت را كنايه از هنگام مرگ آورده‏اند . شك نيست كه لحظه قطع علاقه نفس از بدن ، پايان مدّت بقاى انسان در اين دنياست . پايان هر چيز آن امرى است ، كه شى‏ء [ 1 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 100 ) : بار خدايا مرا باز گردان شايد كارهاى شايسته‏اى را كه ترك كرده‏ام انجام دهم ، در پاسخ گفته مى‏شود هرگز . [ 354 ] بدان بستگى داشته باشد امام ( ع ) انهدام و خرابى را كنايه از پايان يافتن و قطع شدن دانسته‏اند . بديهى است زمانى كه حالش اين باشد ، در نهايت كوتاهى است . قوله عليه السّلام : و انّ غائبا الى قوله ، الأوبة به اين حقيقت اشاره دارد ، كه دنيا جايگاه غربت و محلّ سفر و كوچ كردن انسان است و مكان حقيقى او جائى است كه از آنجا سرچشمه گرفته و بدان باز مى‏گردد . امام ( ع ) بدين سبب به شب و روز جديدان اطلاق كرده كه هر كدام در تعاقب يكديگر پديد مى‏آيند ، و هيچ كدام با ديگرى اختلاف ندارند . و لفظ « حدو » را براى آنچه لازمه نو شدن باشد يعنى آماده شدن انسان را براى فرا رسيدن اجل استعاره آورده‏اند ، كه شبيه آواز خواندن ساربان براى سرعت گرفتن شتران ، در پيمودن راه و رسيدن به منزل مقصود مى‏باشد . به خوبى روشن است ، آن كس را كه شب و روز برايش آواز بخوانند ، شتابان به مبدأ و موطن اصلى‏اش باز مى‏گردد . برخى از شارحان نهج البلاغه ، منظور از « غائبا » را در كلام حضرت مرگ دانسته‏اند . ما مى‏گوييم ( شارحين ) ، هر چند اين نظر محتمل است ، امّا با عبارت « اوبه » كه به معناى بازگشت است سازگار نيست ، زيرا بر مرگ صفت آينده ، و رونده اطلاق نمى‏شود ، تا اوبه كه به معناى بازگشت كننده است درباره آن گفته شود . حضرت با عبارت « قادم » به سعادت و شقاوت انسان هنگام ورود به پيشگاه خداوند اشاره فرموده‏اند ، كه پس از جدا شدن از اين دنيا محقّق مى‏گردد . زيرا سرانجام كار انسان يا رسيدن به سعادت هميشگى ، و يا به بدبختى و خسران دائمى است واژه « تدوم » بيان‏گر اين واقعيّت است ، دنيايى كه پايانش اين باشد ، ايجاب مى‏كند كه انسان بهترين توشه را برگيرد ، تا به محبوبترين صورت دست يافته ، و از زشت‏ترين و ناپسندترين حالت بدور ماند . [ 355 ] در تكميل همين موضوع امام ( ع ) فرموده‏اند : فتزوّدوا . . . : « از دنيا زاد و توشه برگيريد » چگونگى بهتر توشه برگرفتن از دنيا را توضيح داده‏اند ، توشه‏اى كه انسان مى‏تواند با آن ، در قيامت نفس خود را از در افتادن به آتش جهنّم ، و شدّت گرماى آن نجات دهد . زاد و توشه نيكو را امام ( ع ) تقواى الهى و ترس و خشيت خداوندى معرّفى كرده‏اند . چنان كه دانستى خشيت و ترس از خداوند ، در همين دنيا حاصل مى‏شود . كلام حضرت گوياى اين حقيقت است كه خشيت و خوف از دنيا و در دنيا به دست مى‏آيد . معناى كسب خشيت در دنيا روشن است ، امّا به دست آوردن مقام خوف و خشيت از دنيا يعنى چه ؟ كسب خشيت الهى از دنيا بدين معناست ، كه آثار و نتايجى كه براى نفس حاصل مى‏شوند عبارتند از : حالات و ملكاتى ، مانند ، خوف و خشيت و جز اين دو از امورى كه مى‏توانند زاد و توشه آخرت قرار گيرند و پس از جدا شدن جان از بدن همراه انسان باشند . اين خصلتهاى نفسانى از رياضت همين بدن كه عناصر تشكيل دهنده آن ، دنيوى و خاكى است حاصل مى‏شود . پس مى‏توان گفت ، كه توشه آخرت از دنيا و در دنيا كسب مى‏شود . در عرف جامعه ، كلمه زاد و توشه براى سفر و بر امور مادّى اطلاق مى‏شود ، در اين خطبه امام ( ع ) واژه « زاد » را براى كارهاى شايسته به كار برده‏اند ، زيرا ميان توشه محسوس كه در سفر برداشته مى‏شود و تقوايى كه در سفر آخرت مفيد واقع شود ، از اين جهت كه مسافر سلامت خود را ، در هر دو نوع توشه تأمين مى‏كند شباهت است . آرى در منازل محسوس ، با داشتن توشه محسوس از گرسنگى و تشنگى در امان است و در منازل معقول و مراتب سير و سلوك و پيمودن راه به سوى خداوند متعال ، با توشه تقوى از عذاب گرسنگى معقول در امان خواهد بود . [ 356 ] قوله عليه السلام : فاتّقى عبد ربّه . . . شهوته در محتوا دستورالعمل و اوامرى الزامى است ، هر چند اين عبارت امام ( ع ) به صورت فعل ماضى و بدون حرف عطف آمده است ولى افعال ماضى به كار رفته در آن به معناى اوامرى الزامى هستند ، و سخنوران معتقدند كه سخن را بدين‏سان بيان كردن ، توضيح معنى ، در بهترين صورت كلام است . بنابراين ، امر به تقوى تفسيرى براى امر به زاد و توشه برگرفتن است ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : تَزَوَّدوا فَأنَّ خَير الزّاد التقوى [ 2 ] . همچنين فرمان دادن به نصيحت نفس در معناى امر ، بدقت و تفكّر در مصالح نفس و توجّه به اين است كه چه كارهايى براى اصلاح نفس مفيد مى‏باشد . كارهايى كه براى وارستگى نفس داراى فائده‏اند عبارتند از : 1 رعايت كردن حدود الهى . 2 به هنگام برخورد با محرمات ، توقف كردن و مرتكب حرام نشدن . 3 بديها را رها كردن و بدنبال زشتيها نرفتن ، بدين شرح كه بايد واجبات را بجاى آورد ، و محرّمات را ترك كرد و خود را از بديهاى اخلاقى وارسته ساخت . اينها چيزهايى هستند كه در اصلاح و منزّه ساختن نفس تأثير بسزايى دارند . امام ( ع ) امر به انجام توبه ، و مغلوب ساختن شهوات داده‏اند . امر به توبه و بازگشت به سوى خدا و مبارزه با شهوات به منزله تفسير اصلاح نفس بشمار مى‏آيد و از لوازم پرهيزگارى است ، كه در بيان حضرت به دنبال امر به تقوى آمده است . امر به توبه قبل از فرا رسيدن مرگ و با هر لحظه‏اى كه بر انجام آن توفيق حاصل شود لازم است . سپس مى‏فرمايد : فأنّ اجله . . . شقوة « فرا رسيدن مرگ بر انسان پوشيده است » . [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 197 ) : توشه تقوا براى راه آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقواست . [ 357 ] اين عبارات امام ( ع ) تهييج بر انجام اوامر گذشته ، و تأكيدى بر انجام دادن توبه و . . . است . انسانها را برحذر مى‏دارد كه مورد هجوم آرزوهاى دور و درازشان قرار نگيرند كه موجب غفلت مى‏شود . غفلت و بى‏خبرى سبب اندوه فراوان شده ، پشيمانى زيادى را به دليل غفلتى كه داشته‏اند به دنبال دارد . توضيح بيشتر اين موضوع آن است كه پوشيده بودن مرگ از انسان ، موجب بى‏خبرى از آن مى‏شود و هرگاه بر اين غفلت و بى‏توجّهى ، فريب آرزوهاى طولانى ، كه از وسوسه‏هاى شيطانى است اضافه شود بى‏خبرى محض تحقّق مى‏يابد . و شيطان گناه را در نظر انسان ، زيبا جلوه مى‏دهد ، و انجام توبه را به تأخير مى‏اندازد . ابليس مدام مواظب و موكّل بر انسان و همراه اوست . چنان كه سيّد انبياء پيامبر مصطفى ( ص ) فرموده‏اند : « هيچ مولودى بدنيا نمى‏آيد ، جز اين كه شيطانى با او تولّد مى‏يابد و همراه اوست [ 3 ] . » امام ( ع ) فريب دادن را به آرزو نسبت داده است ، بدين معنا كه آرزوها انسان را فريب مى‏دهند ، براى روشن ساختن سخن حضرت « أمل » را تعريف مى‏كنيم . أمل يا آرزو عبارت است از : اراده نفس بر انجام كارهاى دنيوى و بهره بردن از خوشيهاى زندگى در آينده حيات ، به خيال طولانى بودن عمر ، و فرصت داشتن ، براى انجام گناه ، و در پايان توبه كردن و بازگشتن به سوى خداوند ، در صورتى كه اين اراده نفسانى بر معاصى و سپس توبه ، از دستاويزهاى فريب شيطانى و گول زدن اوست . از توضيح فوق روشن شد كه نسبت دادن فريب به آرزو نسبتى مجازى است . امام ( ع ) نتيجه چنين فريب خوردگى را ، هجوم ناگهانى مرگ بر شخص [ 3 ] ما من مولود الاّ و يولد معه قرين من الشيطان . [ 358 ] فريب خورده . در حالى كه وى در نهايت بى‏خبرى و سرگرم آرزوهاى دور و دراز است ، دانسته‏اند . آرى بدين دليل است كه بى‏خبرى موجب بزرگترين اندوه و بيشترين پشيمانى است ، زيرا خود عمر ، به زبان حال گواه و دليل است . و در انجام گناه بر عليه انسان شهادت مى‏دهد . با وجودى كه عمر مى‏توانست وسيله‏اى براى نيك بختى او باشد ، حال سببى براى شقاوت و بدبختى و تيره‏روزى او شده است . ( شارح « ابن ميثم » درباره اعراب كلمات عبارت حضرت چنين توضيح مى‏دهند ) كلمه « اغفل » به عنوان حال منصوب است و « حسرة » به عنوان تميز ، چنان كه مى‏دانيم تميز براى ابهام از جمله است . ابهام معناى جمله بدين سان كه شخص دعوت شده براى درك اين حقيقت ، شگفت زده شود ، و نداند كه از چه نظر مرگ براى شخص غافل ناراحت كننده است ؟ براى رفع ابهام مى‏گوييم . از جهت اندوه و حسرتى كه دارد مرگ برايش ناگوار است . درباره حرف لام در « لها » چند قول است : 1 لام به معناى استغاثه باشد ، در اين صورت معنى سخن چنين است : واى بر اندوه فراوان بى‏خبران . 2 لام ، حرف جر باشد و چون بر ضمير داخل شده است به فتح خوانده مى‏شود ، و مناداى از كلام افتاده است . تقدير كلام از نظر معنا چنين خواهد بود : اى مردم شما را فرا مى‏خوانم كه اندوه و حسرت بى‏خبران را ببينيد . با در نظر گرفتن معناى دوّم ، جمله « ان يكون » به دليل حذف حرف جر ، در محلّ نصب است . گويا چنين گفته شده است . چرا بى‏خبران در اندوه قرار مى‏گيرند ؟ پاسخ‏شان اين است ، كه چون عمرشان ، دليلى بر عليه آنها در روز قيامت خواهد بود . كلام امام ( ع ) : « نسئل اللّه تعالى . . . كأبة » پايان خطبه است و در اين فراز از [ 359 ] گفتار ، از خداوند استدعا مى‏كنند كه از سه چيز آن حضرت را خلاصى بخشد . 1 شادى فراوان به نعمتهاى دنيا و توسعه بيش از حد آن ، زيرا داشتن مال دنيا و شاد بودن از آن ، موجب دوست داشتن است و لازمه آن هلاكت هميشگى است . 2 خداوند ، اجازه ندهد كه به يك فايده از فوايد طاعت و بندگى بسنده كنم [ 4 ] . فعل « لا يقصر » به معناى كوتاه آمدن و بسنده كردن ، به كار رفته است ، به مثل گفته مى‏شود « قصرت هذه الغاية بفلان » اين نتيجه در فلان شخص محدود شد ، وقتى كه آن شخص به مقصود دست نيابد . 3 پس از مرگ پشيمانى و اندوهى بر من نباشد . اين تقاضا به منظور از بين رفتن اسباب پشيمانى و ندامت است ، پيروى هواى نفس و عدول از فرمانبردارى خداوند ، در قيامت وسيله پشيمانى و اندوه مى‏شود حفظ و حراست فقط از جانب خداوند ممكن است . [ 4 ] به نظر مى‏رسد كه در متن سخن امام منظور از واژه « غاية » هدف دنيوى و غير عبادى باشد در حالى كه ظاهر عبارت شارح ، آن را هدف عبادى گرفته و براى اطاعت و بندگى هدفهائى قائل شده است . [ 360 ] 62 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً فَيَكُونَ أَوَّلاً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ وَ كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ وَ كُلُّ سَمِيعٍ غَيْرَهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ اَلْأَصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ كُلُّ بَصِيرٍ غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِيِّ اَلْأَلْوَانِ وَ لَطِيفِ اَلْأَجْسَامِ وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ غَيْرُ بَاطِنٌ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرَهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لاَ تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لاَ اِسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لاَ شَرِيكٍ مُكَاثِرٍ وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَكِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ لَمْ يَحْلُلْ فِي اَلْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا اِبْتَدَأَ وَ لاَ تَدْبِيرُ مَا ذَرَأَ وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ اَلْمَأْمُولُ مَعَ اَلنِّقَمِ اَلْمَرْهُوبُ مَعَ اَلنِّعَمِ مثاور : مهاجم ، حمله كنند . داخر : ذليل ، خوار . آده الامر : سنگين ساخت او را . ذرأ : خلق كرد ، آفريد . مبرم : محكم ، استوار . [ 361 ] « حمد و سپاس خاصّ ذات خداوندى است كه هيچ يك از حالات او بر حال ديگرش سبقت نگرفته است ( تمام صفات ذاتى كماليّه از اول عين ذاتش بوده ، هيچ صفتى را بعدا كسب نكرده است ) بنابر اين قبل از آن كه آخر باشد اول و پيش از آن كه پنهان باشد پيداست . وجودش در همه اشيا متجلّى ، و ذاتش از همه چيز مخفى است . كسى كه به وحدت ناميده شود ، جز او كم است . ( زيرا تمام موجوداتى كه متصّف به صفت واحد مى‏شوند ، وحدت‏شان وحدت عددى است به خلاف خداوند منّان كه واحدى است حقيقى كثرت ندارد و يكى است ) هر عزيزى جز او ذليل است ( زيرا عزيز كسى است كه احتياج نداشته باشد . چون موجودات به او نيازمندند همه خوار و بى‏مقدارند ) هر نيرومندى سواى او ناتوان است ( چون خداوند منشأ تمام قدرتها و قوّتها است ) هر مالكى غير او مملوك است ( زيرا كه پديد آورنده تمام اشياء و مالك على الاطلاق اوست ) هر دانائى جز او دانش‏آموز و فراگيرنده است ( به اين دليل كه هر فردى از افراد نياز به دانش آموختن از اشخاص دانشمندتر از خود دارد و حق متعال داناى بالذّات است ) هر داراى قدرتى غير از او گاهى قادر ( در بعضى امور ) و گاهى عاجز است ( بر خلاف ذات خداوند كه هميشه قادر و خود منشأ كليّه قدرتها است ) هر شنونده‏اى جز او از شنيدن آوازهاى بلند ، و از شنيدن صداهاى آهسته ناتوان است ( چون شنوايى در انسان به وسيله گوش انجام مى‏پذيرد از دريافت صداهاى ضعيف و از شنيدن صداهاى بسيار بلند دچار اختلال مى‏شود ، ولى خداوند ذاتا سميع است و تمام اصوات در نزد او يكسان هستند ) . هر بيننده‏اى غير او از ديدن رنگهاى ضعيف و پنهان ( چون رنگ هوا و ذرّات ) نابيناست ( زيرا ديدن او به وسيله قوّه باصرة در چشم صورت نمى‏پذيرد تا از ديدن رنگهاى پنهان عاجز باشد ، خداوند بر همه چيز از جمله رنگها ذاتا آگاه است ) جز او هر پيدايى پنهان است و هر پنهانى پيدا نيست . ( زيرا هيچ شيئى مثلا خورشيد در عين پيدا بودن نمى‏تواند پنهان باشد ، ولى خداوند داراى دو صفت متضادّ پيدا و نهان با هم است ، پيداست از طريق علائم و نشانه‏ها ، پنهان است [ 362 ] از جهت كمال بودن اين كه عقل‏ها به كينه ذاتش برسند ) . خداوند آفرينش را بيافريد . نه براى اين كه سلطنتش را قوّت ببخشد و نه از بيم پيشامدهاى روزگار و نه براى مادى جستن از آفريده‏ها و نه به منظور دفع همتايى نزاع كننده ، و نه براى منع از شريكى گردن‏كش و دشمنى كننده و لكن ( آفريده‏ها ) مخلوقاتى هست پرورده او ، و بندگانى مى‏باشند مسخّر و تحت فرمان حضرت حق . خداوند ، نه در چيزها حلول كرده تا گفته شود ، در داخل آنها قرار دارد ، و نه از اشيا فاصله گرفته ، تا گفته شود در آنها نيست ( زيرا درون و برون بودن لازمه ممكنات و امور جسمانى است ) خلايق را بدون خستگى و ماندگى بيافريد ، و در اصلاح امر آنها از روى تدبير نينديشيده ، و ناتوان نگرديده است در احكام و مقدرات خويش گرفتار شبه و ترديد نشده بلكه حكم وى پايدار ، دانشش استوار و امرش برقرار است . كسانى كه گرفتار نقمتها و خشمهاى وى هستند ، باز بدان درگاه چشم اميد دارند « تا مگر آزاد گردند » و اشخاصى كه قرين نعمتها و الطاف وى هستند ، باز از او هراسان و بيمناك‏اند ( كه مبادا كفران كرده و به عذاب مبتلا گردند ) » . به نظر ما ( شارح ) اين خطبه شامل مباحث لطيفى از علم الهى است ، كه جز اهل معرفت و نخبگان بر آن دست نيافته‏اند و ذيلا و به اندازه وسعمان به شرح و توضيح آنها خواهيم پرداخت بخش اوّل سخن حضرت : الّذى لم يسبق الى قوله باطنا چون در جاى خود ثابت شده است كه ، سبقت گرفتن ، نزديك بودن ، قبل و بعد ، امورى هستند كه ذاتا به زمان پيوستگى دارند ، ثابت مى‏شود كه اشياى زمان‏دار ، نيز به زمان ملحق مى‏شوند . از طرفى ذات مقدّس حق متعال منزّه است كه داراى زمان باشد ، زيرا زمان به حركت بستگى دارد و حركت بعد از وجود جسم تحقّق مى‏يابد و جسم پس از وجود خداوند ايجاد گرديده است . حقيقت ياد شده فوق به دلايل غير قابل ترديدى در جاى خود به اثبات رسيده است . با توجّه [ 363 ] به توضيح فوق ، هيچ يك از امور داراى زمان ، به ذات خداوند و صفات كماليّه وى پيوستگى ذاتى ندارد . بنابر اين جايز نيست كه گفته شود : خداوند ، داناست ، پيش از آن كه توانا باشد ، و يا قدرتمند است قبل از آن كه دانشمند باشد . و باز روا نيست كه گفته شود : خداوند بر وجود جهان اوليّت دارد پيش از آن كه آخريّت داشته باشد ، چه قبليّت و سبقت به مفهوم زمانى ، بر ذات و صفات خداوند قابل صدق نيست . امّا قبل و بعد به معناى ديگرى بر خداوند اطلاق شده است . قبليّت به معناى شرف ، فضيلت و قبليّت ذاتى و عليّت براى خداوند آورده مى‏شود . تقدّم و قبليّت حق متعال ، تقدّم ذاتى و علىّ است . در اوّلين خطبه نهج البلاغه ، روشن گرديد كه هر آنچه از صفات به ذات مقدس حق ملحق شود ، امورى اعتبارى و ذهنى هستند ، كه در مقايسه با مخلوقات عقل برداشت مى‏كند ، و هيچ يك از اين اعتبارات ذهنى ، قبل و بعدشان با توجّه به ذات مقدس حق ، و معنائى كه براى آنها گفتيم فرق نمى‏كند . بدين شرح كه درباره خداوند روا نيست گفته شود او شايسته داشتن اين اعتبار است ، پيش از آن يا پس از فلان اعتبار ، كه اگر چنين باشد ، كمال ذات حق فزونى و نقصان مى‏پذيرد ، در صورتى كه ذات مقدّس حق كم و زيادپذير نيست ، بلكه نظر به استحقاق ذاتى خداوند ، رواست كه تمام صفات يكجا و مدام و به يك نسبت بر وى اطلاق شود ، فرض هيچ لحظه‏اى نمى‏شود ، جز اين كه ذات او شايستگى ، اوليّت و آخريّت را با هم داراست ، با استحقاق اوّلى و ذاتى ، بدون آن كه ترتيبى در نظر گرفته شود . هر چند اعتبارات با توجّه بقرار داد ما فرق مى‏كند يعنى ذهنيّت ما در موجودات چنين است كه از مفهوم قبل جلو بودن و از مفهوم بعد ضدّ آن را مى‏فهميم . به خلاف امور ، داراى زمان كه اگر وجود چيزى قبل فرض شود در همان حال نمى‏تواند بعد هم فرض شود چون تناقض پيش مى‏آيد . مثلا وجود جوهر شيئى [ 364 ] قائم به نفس به نسبت عرض شيئى قائم به غير اوليّت دارد و آخر بودن بر آن صدق نمى‏كند . اگر فرض شود كه تمام اعراض از بين رفته باشند و پس از آنها جوهر باقى مانده باشد . به اين اعتبار هم نمى‏توان جوهر را به دو نسبت قبل و بعد دانست . همواره براى جوهر چون عرض بدان قائم است به نسبت اعراض اعتبار اوّل بودن را مى‏نماييم ، جوهر بذاته استحقاق اوّل بودن و آخر بودن را ندارد هر چند حالت جوهر قبل از آن كه اعراض از بين بروند با بعد از آن فرق مى‏كند ، چون اين حالات به اعتبار اسباب و عواملى است كه ربطى به ذات جوهر ندارند . براى عرض نيز قبل بودن به نسبت جوهر به هيچ اعتبارى قابل صدق نيست . عرض همواره پس از جوهر تحقّق مى‏پذيرد . و بر آن بعد بودن اطلاق مى‏شود بعضى افراد كه درباره صفات خداوند اختلاف كرده ، برخى از صفات را قبل و برخى را در تحقّق وجودى بعد دانسته‏اند ، اين نوع برداشت به دليل تصوّر ناآگاهانه‏اى است كه از آفريدگارشان داشته‏اند ، خداوند از اين پندارها پاك و از آنچه نابخردان مى‏گويند بلند مرتبه‏تر است . با توضيح فوق ، و شناختى كه در اين باره پيدا كردى اوليّت خداوند ، بدين اعتبار است كه او مبدأ تمام موجودات است ، و آخريّت خداوند ، بدين معناست كه او سرانجام جميع ممكنات مى‏باشد . امّا معناى اين كه خداوند هم آشكار است و هم نهان در خطبه‏اى كه با اين عبارت : الحمد للّه الّذى بطن خفيّات الأمور 1 آغاز مى‏شود ، قبلا توضيح داده‏ايم . 2 قوله عليه السلام : كلّ مسمّى بالوحدة غيره قليل « غير خداوند هر كس متّصف بوحدت گردد ، كم بودن نيز بر او صادق است . » منظور امام ( ع ) از بيان اين جمله اين است كه خداوند تعالى با اين كه ----------- ( 1 ) كلام 49 فراز اول . [ 365 ] واحد و يگانه است به كم بودن متصف نمى‏شود ، در توضيح كلام حضرت بايد گفت كه كلمه « واحد » معانى مختلفى دارد . معناى مشهورى كه ميان مردم ، نيز متعارف و رايج مى‏باشد اين است كه واحد پايه كثرت قرار گرفته ، قابل شمارش و پيمانه باشد . واحد بدين معنا ، حالت نسبت و اضافه را داشته ، متّصف به قلّت و كثرت مى‏شود . بنابر اين « واحد » در مقايسه با « كثير » ، قليل بوده و پايه شمارش و كثرت قرار مى‏گيرد . بسيارى از مردم جهان تصوّرى كه از واحد بودن خدا دارند ، همين معناست ، از اين مهم‏تر اين كه ، بعضى از مردم خداوند را ، جز به همين معنا واحد نمى‏دانند . با توجّه به اين كه حق متعال از متّصف شدن ، به قلّت و كثرت ، پاك و منزّه است ، نيازمندى و نقصانى كه لازمه ذات جهان ممكنات است ، بر ذات خداوند ، عارض نمى‏شود . توجّه به اين حقيقت بوده ، كه امام ( ع ) صفت قلّت را به عنوان مدح براى غير خداوند ، بيان كرده است . ولى حق تعالى را از معناى قلّت و كثرت مبرّى و پاك مى‏داند . لازمه سخن حضرت وارستگى وجود حق تعالى از واحد بودن به معناى اندك بودن است . چه اين كه واحد نبودن به معناى اندك ، نفى واحد بودن خداوند را به معانيى ديگر نمى‏كند . ما ( شارح ) در شرح خطبه آغازين نهج البلاغه ، صدق كردن واحد بر خداوند را به معناى ديگر ثابت كرديم . بعضى به تصوّر غلط پنداشته‏اند ، وقتى كه صدق قلّت را از خداوند نفى كنيم ناگزير صفت كثرت صادق خواهد بود . اين برداشت و تصوّر از كج‏فهمى و بى‏دانشى است زيرا نفى قلّت از شيئى در صورتى مستلزم كثرت است كه ، اين دو صفت قابل صدق بر محلّى باشند و آن شى‏ء نيز پذيراى آن دو باشد ولى چون بر ذات مقدّس حق كم و زياد قابل صدق نيست ، نفى هر كدام مستلزم ثبوت ديگرى نبوده و هر دو صفت از ذات حق منتفى هستند . [ 366 ] برخى ديگر منظور از قليل را در عبارت حضرت حقير و ناچيز تفسير كرده‏اند . اين معنا نيز با توجّه به واژه وحدت كه در سخن امام ( ع ) به كار رفته تناسبى ندارد ، زيرا بيان حضرت كلّ مسمّى بالوحدة است ، عبارت « كل واحد » نيست تا توهّم اين معناى ادّعايى را داشته باشد و از كلام امام ( ع ) اشتراك اسمى ميان واحد بودن خدا و غير خدا استفاده شود . مفهوم واحد براى خدا و غير يكسان است ولى مصداق واحد ، درباره حق تعالى معناى قلّت را نداشته و پايه كثرت واقع نمى‏شود ، و قابل شمارش نيست . 3 قوله عليه السّلام : و كلّ عزيز غيره ذليل : « هر عزيزى غير از خداوند خوار و ذليل است . » در تعريف عزيز گفته‏اند : عزيز چيز ارزشمندى است كه نظير آن كمياب و نيازمندى به آن شديد ، و دسترسى به آن دشوار باشد . هر يك از سه قيدى كه در تعريف عزيز به كار رفته ، از جهتى بيان كننده كمال و يا نقصان است . الف : كمال از جهت كميابى ، بلكه نايابى ، كه جز يك فرد ندارد ، و محال است كه مانند وى پيدا شود . روشن است كه هيچ چيز ، جز ذات مقدّس حق تعالى داراى چنين مشخّصه‏اى نيست كمال در ارزشمندى به معناى ميل و رغبت همگان نسبت به وى مى‏باشد . بدين سبب كه تمام اشخاص و اشيا در تمام امور شديدا نيازمند اويند ، و جز خداوند كسى بدين كمال نيست . ب : كمال از جهت مشكل دست يافتن بر خداوند ، بدين مفهوم است كه رسيدن به حقيقت ذات حق تعالى به معناى إحاطه پيدا كردن بر آن محال است ، و اين ويژگى جز در مورد خداوند سبحان كمال محسوب نمى‏شود . با توجّه به توضيح فوق ، عزيز مطلق ، يعنى همان وجود مقدّسى كه تمام موجودات در نهايت ذلّت و خوارى و نيازمند به او بوده و نسبت به كمال عزّتش در منتهاى ناچيزى و بندگى مى‏باشند . عزيزى كه در مورد مخلوقات به كار گرفته مى‏شود ، دقيقا به همان معناى [ 367 ] فوق است ، جز اين كه معناى اطلاقى نداشته و به قياس كسانى كه اهميّت كمترى دارند ، سنجيده مى‏شود بنابر اين هر چند به مخلوقات هم عزيز گفته مى‏شود ، ولى اين چنين عزيزى نسبت به موجود برتر و كامل‏تر ، در نهايت حاجت و نيازمندى است ، و باز آن كه داراى علوّ درجه و كمال رتبه است نسبت به مافوق همين نيازمندى را دارد حاجت و نياز مادون به مافوق ادامه مى‏يابد ، تا سرانجام به عزيز مطلقى برسيم كه ذلّت و خوارى درباره او متصوّر نباشد . اين است معناى فرموده امام ( ع ) كه : « هر عزيزى جز خدا ذليل است . » 4 قوله عليه السلام : كلّ قوىّ غيره ضعيف : « هر نيرومندى جز خدا ناتوان است . » قدرت به معناى قدرت كامل ، و در مقابل آن ضعف قرار دارد ، و از طرفى چون تمام موجودات در رابطه با قدرت خداوند ايجاد مى‏شوند ، روشن است كه قدرتى برتر ، از قدرت حق تعالى نيست . بنابراين ، هر چيزى جز خداوند ، كه به قدرتمندى توصيف شود ، در مقايسه با چيزى است كه از او ضعيف‏تر باشد . امّا همين قوى به نسبت شى‏ء قدرتمند مافوق خود ضعيف به حساب مى‏آيد . و بدينسان هر قدرتمندى به نسبت مافوق ناتوان است ، تا اين سلسله به قدرت خداوند سبحان منتهى شود . خداوند قدرتمندى است كه در مقايسه با تمام اشياء ناتوانى در آن راه ندارد . قوله عليه السلام : كلّ مالك غيره مملوك نيز به همين اعتبار است . بدين شرح كه معناى « مالك » به قدرت باز مى‏گردد . « مالك » يعنى قدرتمندى كه اراده او با استحقاقى كه جامعه برايش اعتبار كرده است ، در تغيير ، تبديل ، و تصرّف ، چيزى نافذ است ، و تصرّف ديگران در ملك منوط به اجازه مالك مى‏باشد . چنان كه قبلا ثابت شد ، همه موجودات در قبضه قدرت و خواست و اراده خداوند است ، زيرا وجود و هستى اشيا از اوست . بنابر اين مالك مطلقى كه برايش نسبت به چيزى فرض مملوكيّت نمى‏شود ، پروردگار جهانيان است ، و به همين دليل [ 368 ] همه چيز و همه كس مملوك اوست هر چند در عرف اجتماع به بعضى اشخاص نسبت به اشيا مالك گفته مى‏شود . در مباحث قبلى توضيح داده ، روشن ساختيم ، كه لفظ « قوى و مالك » به عنوان اشتراك اسمى و لفظى هم بر خداوند و هم بر غير خداوند اطلاق مى‏شود . 5 قوله عليه السلام : و كلّ عالم غيره متعلّم : « هر دانشمندى جز خداوند ، دانش‏آموز است . » در علم كلام ثابت شده است كه علم خداوند نسبت به اشياء ذاتى است ، درباره اين مطلب به تفصيل در گذشته بحث كرده‏ايم . دانش حق تعالى از چيزى يا كسى استفاده نشده است ولى دانش ديگران از طريق آموزش به دست مى‏آيد . هر دانش‏آموزى از معلّم خود و باز آن معلّم از معلّم خود دانش‏آموزى كرده‏اند ، تا حد نهايت به علم خداوند كه فياض خيرات است رسيده‏اند . بنابراين هر دانشمندى جز او هر چند به اعتبار داشتن دانش عالم ناميده شده است ، در حقيقت دانش‏آموز است . عالم مطلق تنها اوست كه در دانشمندى نياز به كسب علم ندارد . 6 قوله عليه السلام : و كلّ قادر غيره يقدر و يعجر به نظر ما ( شارح ) قدرت خداوند بدين اعتبار است ، كه او منشأ و مصدر آثار خود مى‏باشد يعنى متّكى بر جسمانيّت نيست ، ولى منظور از قدرت غير خداوند همان قواى جسمانيى است كه از اعضا نشأت گرفته و اعضا را براى انجام كارهاى اختيارى تحريك مى‏كند . عجز و ناتوانى در مقابل قدرت به همين معناست ، يعنى ناتوانى كه لازمه وجودى‏اش توانمندى بوده است ، چنان كه هر يك از ما انسانها چنين بوده و در انجام بسيارى از امور ناتوان هستيم . قدرت و عجز را به دو معناى متقابل ديگر نيز گرفته‏اند كه مجال ذكر و توضيحش در اينجا نيست . پس از آن كه معناى قدرت و عجز روشن شد مى‏گوييم قادر مطلق آن [ 369 ] نيرومندى است كه به تنهايى همه چيز را ايجاد مى‏كند و از كمك خواهى و يارى طلبى ديگران در انجام كار بى‏نياز است . اين حقيقت جز در مورد حق سبحانه و تعالى درباره ديگرى صادق نيست . اطلاق قدرتمندى بر ديگران هر چند فى الجمله داراى قدرت باشند ، ناقص است ، زيرا قدرت آنان بر انجام برخى امور ميسّر است ، امّا در انجام بسيارى از امور ناتوانند و به آن دسترسى ندارند هر چند به اين افراد ايجاد و ساخت چيزهايى نسبت داده مى‏شود ولى آنها صلاحيّت تمام اختراعات را ندارند . آرى اينان واسطه‏اند ميان قادر اوّل سبحانه تعالى و آن شى‏ء مورد اختراع ، آن هم نه بطور استقلالى و ذاتى ، و بدون توجّه به امداد خداوندى كه در جاى خود توضيح داده شده است ، بلكه آن را با يارى خداوند و امداد غيبى انجام مى‏دهند . بنابر اين هر قدرتمندى ذاتا نيازمند و درمانده و نسبت به امورى كه توان انجام آن را ندارد ناتوان است و براى انجام كارهايى كه در محدوده قدرت اوست به قدرت مطلق نياز دارد و از مبدأ قدرت بايد توان كار را بگيرد . منشأ نيرو آن قادر مطلقى است كه هيچ چيز نمى‏تواند او را درمانده كند و هيچ كس توان مخالفت با او را ندارد . 7 قوله عليه السلام : و كلّ سميع غيره يصمّ عن لطيف الاصوات و يصمّه كبيرها و يذهب عنه ما بعد منها : « هر شنونده‏اى جز خداوند ، از شنيدن صداهاى لطيف ناشنواست و گوش او را ، صداهاى بلند و شديد ، كر مى‏كند و صداهاى دور و با فاصله بدون شنيدن از آن مى‏گذرد . » حسّ شنوايى در حيوان ، نيرويى است كه از مغز ، به عصب ثابت صماخ گوش كه مانند پوست طبل گسترده است ، مى‏رسد . اين عصب صماخ وسيله به كار رفتن همين نيروست . صدا كيفيّتى است كه از تموّج حركت شديد هوا كه يا بر اثر برخورد [ 370 ] دو جسم سخت و يا كندن چيز سختى ايجاد مى‏شود ، به وجود مى‏آيد . دو جسمى كه با يكديگر فاصله داشته ، و بوسيله عاملى به هم برخورد كنند ، امواجى را در فضا به شكل دايره به وجود مى‏آورند ، چنان كه هنگام انداختن سنگى به داخل آب ، امواج دايره شكلى در آب پديد مى‏آيد و به سمت كناره‏هاى آب گسترده مى‏شود . امواج ايجاد شده در فضا ، به وسيله هواى مجاور به گوش مى‏رسد و هواى داخل گوش را به حركت آورده و آن حركت مخصوص را ، در داخل گوش ، ايجاد مى‏كند ، و بر اثر اين حركت عصب گسترده بر صماخ گوش متأثّر شده ، آن صدا را قوّه شنوايى در مى‏يابد . و همين ادراك را شنوايى مى‏نامند . با در نظر گرفتن اين معنا از حقيقت شنوايى ، دانسته خواهد شد ، كه نيروى درك كننده صدا به لحاظ نزديكى ، دورى ، شدّت و ضعف ، فرق مى‏كند . اگر صدا بسيار ضعيف و يا بسيار دور باشد ، موج قابل درك ، در هوا به وجود نمى‏آيد بنابر اين به صماخ گوش نرسيده و شنوايى حاصل نمى‏شود . اگر از معناى كلام امام ( ع ) كه فرموده‏اند : « گوشها از درك اصوات لطيف ، كر بوده و صدايى كه بلند است و از راه دور مى‏آيد نمى‏شنود » سؤال شود : كه چرا حضرت كر بودن را به صداهاى لطيف و نشنيدن را به صدايى كه بلند است نسبت داده است در پاسخ مى‏گوييم : چون گمان بسيارى بر اين است كه صداى بلند قابل شنيدن است ، و به اين دليل شنيده نشده است كه هواى انتقال دهنده صدا بگوش نرسيده باشد . امّا لازمه صداى آهسته اين است كه گوش آن را درك نكند . ناتوانى از درك را حضرت تشبيه كرده است ، به آدم كرى كه صداها را نمى‏شنود لذا لفظ « الصمّ » را براى آن عاريه آورده است . امّا اگر صدا بسيار شديد و بلند و نزديك به گوش باشد چه بسا كه گوش را كر كند . و اين به دليل كوبش سختى است كه بر صماخ گوش وارد مى‏شود و زنجيره اتّصال شنوايى را مى‏گسلد ، به طورى كه استعداد و توان شنيدن و نيروى درك را در رسيدن به صماخ [ 371 ] از ميان مى‏برد . همه اين نواقص ياد شده از ضعف و ناتوانى حيوان مى‏باشد . چون خداوند متعال از جسم و توابع آن ، مانند عوارض جسمانى مانند كر بودن از شنيدن صداهاى خفيف ، و در نيافتن صداهاى دور و ناشنوا شدن از فريادهاى بلند ، پاك و منزّه است . اين صفات بر خدا اطلاق نمى‏شود . كسى از صداهاى شديد ، كر مى‏شود ، كه داراى نيروى شنوايى جسمى مخصوص باشد . بنابراين هر شنوايى جز خداوند همين نواقص را دارد . با توجّه به توضيح مطلب فوق ، به هنگام ستودن خداوند لازم است ، كه او را از اين ويژگيها پيراسته داريم ، زيرا حق تعالى بدين معنا شنوا نيست . قرآن صفت سميع و شنوا را براى خداوند ثابت كرده است . معناى سميع بودن خدا اين است كه هر صداى قابل شنيدنى هر چند پوشيده و مخفى باشد ، مى‏شنود . صداهاى نهفته و سربگوشى را مى‏داند ، بلكه از اين دقيق‏تر ، راز دل ستايش‏گران و دعاى دعا كنندگان را مى‏شنود . خداوند شنوايى است كه گذشت شب و روز بر او اثر ندارد ، زيرا شنوايى او به وسيله جسمانيّت گوش انجام نمى‏پذيرد ، تا به هنگام خفتن در شب از درك اصوات ناتوان باشد . 8 قوله عليه السلام : و كلّ بصير غيره يعمى عن خفىّ الالوان و لطيف الأجسام : « هر بينايى جز خداوند از ديدن رنگهاى پوشيده و اجسام لطيف نابيناست . » مى‏گوييم ( شارح ) رنگهاى پوشيده مانند رنگهايى كه در تاريكى قرار داشته باشند . و لطيف گاهى به معنى بيرنگ به كار مى‏رود ، مانند هوا و گاهى به معنى جوهر كم قوام است به اعتقاد متكلّمين مانند جوهر فرد و مانند ذرّه . لطيف به هر دو معنا براى حيوان قابل درك نيست . لفظ « عمى » در عبارت حضرت مجازا به كار رفته است ، زيرا كورى يا بطور مطلق بى چشمى است و يا به معناى بينا نبودن شخصى است كه لازمه‏اش بينايى است . غير خداوند ، هر كس كه بينا و [ 372 ] داراى چشم باشد هيچ يك از اين دو اعتبار بر او صدق نمى‏كند . بنابراين لفظ يعمى بطور مجازى به كار رفته است . ادراك نكردن انسان رنگهاى پوشيده و جسمهاى لطيف را به معناى كورى حقيقى وى نيست . ولى چون كورى از اسباب نديدن مى‏باشد لفظ « عمى » بر نديدن ، به عنوان به كار بردن سبب عمى به جاى مسبّب « نديدن » استعمال شده است . اين توصيف در زمينه ستايش پروردگار ، لازمه‏اش ، به دور دانستن بينايى حق متعال از نقيصه كورى ، و از آن فراتر گمان نابينايى است ، زيرا حضرت سبحان وارسته است از اين كه در معرض عروض چشم و يا كورى واقع شود ، و بلند رتبه‏تر از آن است كه درك و بينايى او به وسيله چشم و مژگان ، انعكاس صورت و رنگها باشد هر چند او شاهد و گواه بر همه چيز بوده و همه امور را درك مى‏كند . از علم و آگاهى حق تعالى هر آنچه در اعماق زمين است هم به دور نيست چون بينايى خداوند به معنى ياد شده فوق نيست . مى‏توان گفت درك حق تعالى اشيا را بدين اعتبار است كه او كمال صفات اشياى مورد درك را مى‏داند و درك مى‏كند . اين نوع درك بصرى از آنچه كه ديده‏هاى كوتاه بينانه از ظاهر پديدها درك مى‏كنند ، واضح و روشن‏تر است 9 قوله عليه السلام : و كلّ ظاهر غيره باطن : « هر آشكارى جز خداوند مخفى و در نهان است » در توضيح اين كلام حضرت مى‏گوييم ظهور اشيا عبارت از اين است كه بطور روشنى براى حسّ يا عقل آشكار باشند . معناى مقابل اين واژه « باطن » مى‏باشد كه به معنى پوشيده ماندن شى‏ء از حسّ يا عقل است . پيش از اين توضيح داده شد كه خداوند از جسمانيّت و لواحق آن پاك و منزه است . پس نتيجه اين مى‏شود كه از درك حواسّ نيز به دور است . در جاى خود با برهان عقلى ثابت شده است كه حق تعالى از هر نوع [ 373 ] تركيب خارجى يا عقلى منزّه و پاك مى‏باشد . لازمه‏اش اين است كه ذات مقدّسش از آگاهى خرد و عقول به دور باشد . با توضيح فوق روشن شد كه خداوند با اشيا در اين نوع ظهور شركت ندارد ، ولى چون خود را به ظهور توصيف كرده است ، ناگزير ظهور خداوند به معناى حضور وجودش در جزئيّات آثارش مى‏باشد . چنان كه خود فرموده است : سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الآفاقِ وَ فِى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ [ 2 ] . هر چند مشاهده جمال حق مراتب متفاوت و درجات بالاتر و بالاترى دارد بعضى از سالكان طريق حق به مراتب سلوك چنين اشاره كرده‏اند : ما خدا را پس از اين مرحله و منزل مشاهده نكرديم . از اين مرتبه كه فراتر رفته و به درجه شهود و حضور رسيدند گفتند : هيچ چيز را نديديم جز آن كه خدا را همراه آن ديديم . از اين مرحله كه فراتر رفتند گفتند : هيچ چيز را نديديم جز آن كه خدا را پيش از آن ديديم . از اين پايه و رتبه كه گذشتند گفتند : جز خدا هيچ چيز را نديديم . به ترتيب اوّل درجه فكر ، انديشه و استدلال ، دوّم مرتبه حدس و گمان ، سوّم مرتبه استدلال از ذات حق به ذات حق ، نه از امور ديگر بر ذات حق و چهارم فنا و نيست شدن در درياى بيكران عزّت حق مى‏باشد ، كه اعتبار وحدت مطلق هر پيرايه‏اى را از جمال و جلال خداوند دور مى‏سازد . با توجّه به توضيحى كه براى معناى ظهور داده شد ، براى هيچ يك از ممكنات چنين ظهورى ميسّر نيست ، زيرا هر چند بعضى از اشيا در عقل و حسّ برخى افراد آشكار و ظاهرند ولى چنين نيست كه همين اشيا براى تمام افرادى كه حسّ و عقل دارند آشكار و روشن باشند . بلكه آنان كه از اين اشياى خاصّ [ 2 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 53 ) : بزودى نشانه‏هاى خود را در آفاق و جانهايشان نمايان مى‏سازيم تا براى آنها روشن گردد كه حق واقعى است . [ 374 ] بى‏اطّلاعند بمراتب بيشتر از آگاهان به اين اشيا هستند . بنابراين مى‏توان گفت : هر چيز آشكارى جز وجود حق تعالى به نسبت ظهور و آشكار بودن خداوند باطن و پوشيده است . تنها اوست كه براى هر چيزى و در هر چيزى آشكار و متجلّى است . زيرا او مبدأ و مرجع همه چيز است و بس . 10 قوله عليه السلام : و كلّ باطن غيره فهو ظاهر [ فهو غير ظاهر ] : « هر باطنى جز خداوند آشكار است . » با توضيحى كه قبلا داده شد معناى ظهور و بطون ممكنات روشن گرديد ، و نيز دانسته شد كه باطن بودن خداوند به دو معناست : اوّل آن كه ، دريافت ذات مقدّس حق بر خردها پوشيده است دوّم آن كه ذات او در همه چيز نفوذ دارد و باطن تمام امور نهفته ، بر او معلوم و آشكار است . معناى ظاهرى كه در مقابل معناى باطن ، به تعبير اوّل باشد كاملا روشن است . امّا ظاهرى كه در برابر باطن به معناى دوّم باشد ، اين است كه : بر ظاهر اشيا اطّلاع دارد و باطن آنها را نمى‏داند . بدين معناست كه گفته مى‏شود ، فلان شخص مرد ظاهربين است و يا ظاهرى است . پس از شرح دادن معناى ظاهر و باطن مى‏گوييم هر باطنى چه منظور از بطون خفا باشد و چه نفوذ دانش در درون اشيا ، در مقايسه با خداوند متعال ، ظهورى است كه در مقابل باطن قرار دارد ظاهر را در برابر باطن به معناى اوّل يا دوّم بگيريم فرق نمى‏كند ، زيرا هر ممكنى هر چند بر بعضى افراد پوشيده باشد ، بر ديگران پوشيده نيست . بر فرض كه بر تمام انسانها پوشيده باشد ، در علم خداوند قطعا ظاهر و آشكار است و ممكن است كه بر ديگران نيز ظاهر گردد . پس بطور مطلق مخفى و پوشيده نيست . اين وجود حق تعالى است كه باطن محض است و هيچ چيز از او پوشيده‏تر نبوده و هر باطنى جز ذات حق ، در مقايسه با خداوند [ 375 ] ظاهر است . اين ظاهر به معناى اول بود ، امّا اگر ظاهر را به معناى دوّم بگيريم ، توضيحش اين است كه هر دانشمندى هر چند مقام علم و دانشش بالا باشد ، بر بعضى از امور احاطه ندارد و از درك آنها درمانده است و درك بسيارى از امور برايش ممكن نيست . ولى از احاطه علمى خداوند متعال ، مثقال ذره‏اى در زمين و آسمان كوچك و بزرگ ، پوشيده نيست . همه چيز در مقايسه با علم خداوند ظاهر و آشكار است ، و باطنى در مقابل دانش حق تعالى متصوّر نيست . در بعضى از خطبه‏هاى نهج البلاغه عبارت حضرت چنين نقل شده است : كلّ ظاهر غيره غير باطن و كلّ باطن غيره غير ظاهر « هر ظاهرى جز خدا باطن به حساب نمى‏آيد و هر باطنى جز او ظاهر محسوب نمى‏شود . » معناى تفصيلى دو جمله اين است كه هر ممكنى از ممكنات ، اگر براى حسّ و عقل روشن و آشكار باشد ، به آن باطن گفته نمى‏شود مانند خورشيد و اگر بر حسّ و عقل پوشيده باشد ، به ظاهر و آشكار بودن متّصف نمى‏گردد . تنها خداوند است كه در عين ظهور نهفته است ، هم مخفى است و هم آشكار هم ظاهر است و هم باطن . به نظر من در صحّت اين نسخه بدل ، ترديد است . چه اين كه قبلا ثابت كرديم ، خداوند متعال ، به دو اعتبار ، ظاهر و آشكار و باطنى و مخفى است . به لحاظى بعضى از ممكنات هم ، چنين هستند . به عنوان مثل هر عاقلى بضرورت ، وجود زمان را مى‏داند هر چند حقيقت آن بر حكما پوشيده مانده است به همين دليل دانشمندان درباره حقيقت زمان اختلاف نظر دارند مفهوم علم و حقيقت آن نيز چنين است . بنابراين چنين نيست كه هر ظاهرى جز خداوند غير باطن باشد ، و يا هر باطنى جز او غير ظاهر باشد پس نسخه بدلى كه ذكر شد از نظر معنى صحيح به نظر نمى‏رسد ، در هر حال كه خداوند به حقيقت امر آگاه است . 11 قوله عليه السلام : لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان الى قوله منافر « خداوند خلق را ، براى اين كه سلطنتش استوار گردد نيافريد . » مى‏گوييم : [ 376 ] خداوند كارهايش را بخاطر هدفى انجام نمى‏دهد و اگر هدفى را در نظر بگيرد ، خود از سود و فايده آن هدف منزّه و پاك خواهد بود . دليل ادّعاى اول آن كه اگر افعال خداوند به منظور هدفى انجام گيرد وجود و عدم آن يا نسبت به خداوند متعال يا برابر است يا نيست اگر وجود و عدم آن برابر باشد ، باطل است زيرا ترجيح بدون مرجّح لازم مى‏آيد ، و اگر برابر هم نباشد باطل است به اين دليل كه هرگاه برابر نباشد ، حصول فايده و غرض شرط كمال خداوند خواهد بود . و لازم مى‏آيد بدون آن غرض ، حق تعالى ناقص باشد ، دليل بطلانش نيز همين ايجاب نقص مى‏باشد . اگر اشكال شود كه داشتن غرض به نسبت ذات مقدس حق نيست ، بلكه به نسبت بندگان ، و مقصود احسان به آنان مى‏باشد ، يعنى غرض خداوند از فعل خود احسان وجود به بندگان مى‏باشد . در پاسخ اين اشكال مى‏گوييم : اگر غرض از احسان و نيكى به غير و يا عدم آن نسبت به ذات حق برابر باشد ، يعنى چه احسان كند ، و يا ترك احسان كند ، و يا نسبت به ذات حق تغييرى پديد نمى‏آيد باز همان ترجيح بدون مرجّح لازم مى‏آيد ، ولى اگر احسان كردن اولويّت بيشترى دارد باز همان مشكل كمال و نقص درباره حق تعالى پيش مى‏آيد . با اين توضيح ، نمى‏توان براى كار خدا هدفى در نظر گرفت . آنچه در اين فصل از سخن امام ( ع ) آمده اين است كه غرض خداوند از آفرينش استوارى بخشيدن به سلطنت خويش و ترس از پيشامدهاى زمان و كمك خواهى عليه رقبا و شركا را نفى مى‏كند . صحت و درستى اين ادّعا بخوبى روشن است . زيرا خداوند هيچ چيز را براى رسيدن به أهداف فوق الذّكر ايجاد نكرده است . اين كلام امام ( ع ) منزّه دانستن خداوند از هر پيرايه‏اى را ثابت مى‏كند ، بدين توضيح كه مطلق غرض و هدف را از فعل خداوند نفى كرده است . [ 377 ] آنچه تاكنون گفته شد ، درباره نفى غرض و فايده از فعل خداوند بود ، امّا منزّه دانستن حق تعالى از فايده و غرضهاى مخصوصى كه امام ( ع ) فرموده است به شرح زير مى‏باشد . اصولا كسى نيازى به استوارى بخشيدن سلطنت خود دارد كه در پادشاهى‏اش نقص داشته باشد ، ولى چون خداوند ، در همه چيز از همه چيز بطور مطلق بى‏نياز است ، صحيح است كه بگوييم : در آفرينش هدفى ندارد و از پيشامدهاى روزگار نمى‏ترسد و از هيچ موضوعى متضرّر نشده يا سود نمى‏برد . ترس و اميد از ويژگيهاى ممكنات بوده موجب نقص و كمال مى‏شود ، و هيچ يك از اين دو ، درباره خداوند متعال متصوّر نيست . چه اين كه حق تعالى در معرض تغيير و زوال قرار ندارد . بنابه آنچه كه توضيح داده شد ، چون خداوند از ناحيه اشيا تأثيرپذير نيست و از انفعال پاك و منزّه است هيچ يك از امور فوق براى وى نمى‏توانند غرض و هدف باشند و براى كمك طلبى عليه شريك و ضد و مخالفين خود هم اين امور را انجام نمى‏دهد زيرا يارى خواستن از غير براى مغلوب ساختن مخالفان ، نشانه ضعف ، درماندگى ، و ترس است . خداوند درمانده نيست تا كمك بخواهد . در اصل شريك و ضد و مخالفى ندارد ، تا نيازمند ياورى باشد شبه ، مثل و مانندى ندارد تا به ياريش بيايند . هدف امام ( ع ) از ذكر اين عبارت منزّه دانستن حق تعالى از صفات آفريدگان ، و ويژگيهاى آنان مى‏باشد . قوله عليه السلام : و لكن خلايق مربوبون و عباد اخرون « ولى موجودات ، آفريدگانى تحت تربيت خداوند و بندگانى زير فرمان اويند . » يعنى مخلوقات را از جود ، وجود كه همان ريزش خير بر هر پذيرنده خير است آفريده بى آنكه بخلى و منعى و يا تأخيرى در كار باشد . بدين لحاظ هر چيزى و هر كسى بنده در اختيار و مملوك اوست و او صاحب اختيار و مالك همه كس و همه چيز مى‏باشد . قوله عليه السلام : لم يحلل فى الأشياء فيقال هو فيها كائن . « در اشيا حلول [ 378 ] نكرده است تا گفته شود كه خداوند بدانها قائم و پابرجاست . » در اين عبارت امام ( ع ) مى‏خواهند مكان داشتن را از خداوند سلب كنند . در وارسته بودن خداوند از داشتن جا و مكان اختلاف نظر فراوان و بحثهايى طولانى است . در نزد عموم افراد معناى معقولى كه از لفظ « حلول » فهميده مى‏شود قوام يافتن موجودى ، به وجود ديگرى است كه براى موجود حلول كننده زمينه ثبات و بقا باشد . روشن است كه اطلاق به اين معنى بر واجب الوجود محال است ، زيرا لازم مى‏آيد كه وجود حق تابع غير باشد ، و اين نياز خداوند را ثابت مى‏كند و مى‏دانيم كه هر نيازمندى ممكن الوجود است . افضل متأخرين ، خواجه نصير الدّين طوسى كه خداوند او را زنده بدارد [ 3 ] درباره معناى حلول چنين گفته است : « حلول شى‏ء در شى‏ء ، قابل تصور نيست ، مگر زمانى كه حلول كننده بدون محلّ تعيّن پيدا نكند . و چون واجب الوجود به غير خود متّكى نيست ، پس محال است در غير خود حلول داشته باشد . » با روشن شدن معناى حلول و با توجّه به اين كه بودن در مكان و جاى گرفتن در آن ، و دوگانگى مكان با شى‏ء نيازمند به مكان در حقيقت به چيزهايى گفته مى‏شود ، كه اطلاق حلول بر آنها صحيح باشد . از طرفى چون خداوند متعال منزّه از حلول است اطلاق اين امور بر خداوند سبحانه تعالى جايز نيست . به همين دليل كه در اشيا حلول نمى‏كند ، در آنها نيز قرار ندارد . با اين كه در اشيا مكان نگرفته از آنها دور نيست و با آنها دوگانگى و مبانيت و جدايى نيز ندارد . قوله عليه السلام : لم يؤده خلق ما إبتدء ، و لا تدبير ما ذرء : « به خاطر آفرينش موجودات خستگى بر خداوند راه نيافته و در اداره امور نياز به انديشه و فكر پيدا نكرده است . » [ 3 ] به نظر مى‏رسد كه به هنگام نوشتن اين شرح ، خواجه طوسى حيات داشته است م . [ 379 ] خستگى درباره حيوانات قابل تصوّر است كه كارهايشان را به وسيله اعضا و جوارح انجام مى‏دهند . چون خداوند تبارك و تعالى جسم نيست و كارهاى خود را با وسايل و ابزار جسمانى انجام نمى‏دهد ، از جهت خلق و آفرينش خسته نمى‏شود . امام ( ع ) به منظور مبالغه در عدم خستگى خداوند از ايجاد و خلق از جمله « ما ابتدأ » استفاده كرده است ، زيرا آغاز كار داراى سختى فراوانى است . تمام كردن كارى كه تازه شروع مى‏شود ، تدبير و انديشه‏اى كه براى بهبود آن لازم است ايجاب مى‏كند كه تمام جزئيات ذات و صفات آن شى‏ء دائما از ريز و درشت ، زير نظر گرفته شود ، و مطابق حكمت و توجّه خاص باشد . كلام امام ( ع ) در عدم خستگى حق تعالى از خلقت و آفرينش ، شبيه آيه شريفه قرآن بيان اين حقيقت است : اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللَّهَ الّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ وَ لَمْ يَعى بِخَلْقِهِنّ [ 4 ] . قوله عليه السلام : و لا وقف به عجز عمّا خلق ، « از آنچه آفريد ناتوانى به او دست نداد . » اين سخن امام ( ع ) به كمال قدرت و توانايى حق تعالى اشاره دارد . چنان كه پيش از اين توضيح داده شد محال است كه ذات مقدسش دچار عجز شود . قوله عليه السلام : و لا ولجت عليه شبهة فيما قضى و قدّر « درباره آنچه كه حكم كرد و مقدّر فرمود اشتباهى برايش رخ نداد . » اين كلام امام ( ع ) به كمال دانش خداوند اشاره كرده و هر نوع اشتباهى را از فعل خداوند ، دور مى‏داند . توضيح مطلب اين است كه [ 5 ] : اشتباه براى عقل در امور عقلانى صرف كه غامض [ 4 ] سوره احقاف ( 46 ) آيه ( 32 ) : آيا توجه ندارند كه خداوند آن كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد و در آفرينش آنها دچار خستگى و زحمت نگرديد . [ 5 ] وهم يا قوه واهمه نزد قدماء ادراك معناى جزئى متعلّق به امر محسوس مى‏باشد . و مرتبه آن در تجربه بالاتر از حسّ و خيال است ، فرهنگ فلسفى ص 670 ترجمه درّه‏بيدى . [ 380 ] و غير بديهى باشد اجتناب ناپذير است ، زيرا قوه واهمه همواره در محسوسات پذيرفته است و درباره معقولات محض قابل صدق نيست . بنابراين عقل موقع جدا ساختن ، در معقولات صرف مورد معارضه و مخالفت احكام قوّه واهمه واقع مى‏شود و هرگاه مطلوب عقلانى امرى دشوار باشد چه بسا كه شبيه آن در احكام وهمى يافت شود و نفس آدمى آن را حق پندارد و مقدّمه استدلال قرار دهد و نتيجه باطل به دست آورد كه در ظاهر شباهت به حق داشته باشد . اما چون خداوند متعال از نيروى جسمانى پاك و منزّه است و علم خداوند نيز ذاتى اوست ، محال است كه در احكام قضائيه و قدريّه حق تعالى اشتباهى صورت پذيرد و يا بدان شكى عارض شود ، زيرا شك و اشتباه از ويژگيهاى قواى جسمانى است . معناى قضا و قدر الهى را پيش از اين توضيح داديم و نيازى به تكرار آن نيست . قوله عليه السلام : بل قضاء متقن و علم محكم « حكم خداوند پايدار و دانشش استوار است . » معناى اين عبارت حضرت اين است ، كه كار خداوند از فساد ، شبهه و غلط به دور مى‏باشد . قوله عليه السلام : و امر مبرم اين جمله به معناى « قدر » كه توضيح و تشريحى بر قضاى محكم الهى است اشاره دارد و بخوبى روشن است كه معناى « لحكم » همان استوارى ، بى‏عيب و نقص بودن كار است وقتى كه كار محكم و استوار باشد انجام آن قطعيّت پيدا مى‏كند . قوله عليه السّلام : المأمول مع النقم المرهوب مع النعم ، المرجوّ من النعم ( خ ) « كسانى كه دچار خشم خدا باشند . باز هم به او آرزو بسته‏اند و كسانى كه داراى نعمتهاى الهى هستند از وى هراسان و بيمناكند . » خداوندى كه هم سخت‏گير و هم مورد آرزو و برآورنده نياز است ، هم نعمت مى‏دهد و هم مورد ترس كه مبادا بر اثر ناسپاسى نعمتها را سلب كند . [ 381 ] اين دو صفت « مأمول » و « مرهوب » دلالت بر كمال ذات و عموميّت فيض و بخشندگى خداوند داشته ، و بيان كننده اين حقيقت هستند . خداوند از نعمتهايى كه به بندگان ارزانى مى‏دارد ، هدف خاصّى براى خود ندارد ، بلكه اقتضاى ذات او اين است ، هر موجودى كه استحقاق فيض‏گيرى داشته باشد چون وجود او ، جود مطلق ، و بخشش همگانى است ، فيوضات خود را بر فيض گيرنده ، عطا مى‏فرمايد . شرح مطلب اين است كه ، هرگاه براى بنده‏اى از بندگان ، عذاب و پيشامد ناگوارى پديد آيد ، آماده آمرزش خواهى و شكرگزارى مى‏شود ، تا خداوند آمرزش و غفران را بوى افاضه كند و عذاب از او برطرف شود . با وجودى كه نعمتهاى الهى در مورد چنين بنده‏اى فراوان است ، انتظارش اين است كه خداوند او را مورد عنايت قرار دهد ، چه تنها خداوند است كه مى‏تواند آرزوهايش را برآورد و از او رفع مشكل كند ، عذاب و سختيها را برطرف كند و نعمتها را بر بنده‏اش استمرار بخشد ، بنابر اين ، بخشندگى و آمرزش ويژه حق تعالى است . خداوند در قرآن كريم به همين حقيقت اشاره فرموده است : وَ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُ فِى الْبَحْرِ مَنْ تَدْعُونَ اِلاّ ايّاهُ ، در نعمت بخشيدن خداوند چنين است كه با وجود بى‏توجّهى بندگان و غفلت آنان از شكرگزارى ، تنها اوست كه مشكلات را رفع و عذاب و سختيها را برطرف مى‏كند . بنابراين با وجودى كه خداوند بر بنده‏اى خشم گرفته باشد ، مى‏توان به او اميد بست و از وى نعمت خواست . در هر حال تنها او ، آرى تنها او كمك دهنده است ، و گريزى از او جز به او نيست . امّا ديگران كه مخلوق او هستند ، در خشمشان آرزوى رحمت نبوده و هنگامى كه نعمت دهند ترس از آنان همراه نعمت دهندگى نيست . هيچ موجودى نمى‏تواند هم مرجع آرزو و هم مورد ترس ، كه دو حالت متضادّند واقع شود . [ 382 ] 63 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه روزى در صفّين به يارانش ايراد فرموده است . مَعَاشِرَ اَلْمُسْلِمِينَ اِسْتَشْعِرُوا اَلْخَشْيَةَ وَ تَجَلْبَبُوا اَلسَّكِينَةَ وَ عَضُّوا عَلَى اَلنَّوَاجِذِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ اَلْهَامِ وَ أَكْمِلُوا اَللَّأْمَةَ وَ قَلْقِلُوا اَلسُّيُوفَ فِي أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَ اِلْحَظُوا اَلْخَزْرَ وَ اُطْعُنُوا اَلشَّزْرَ وَ نَافِحُوا بِالظُّبَى وَ صِلُوا اَلسُّيُوفَ بِالْخُطَا وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ بِعَيْنِ اَللَّهِ وَ مَعَ اِبْنِ عَمِّ رَسُولِ اَللَّهِ فَعَاوِدُوا اَلْكَرَّ وَ اِسْتَحْيُوا مِنَ اَلْفَرِّ فَإِنَّهُ عَارٌ فِي اَلْأَعْقَابِ وَ نَارٌ يَوْمَ اَلْحِسَابِ وَ طِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ نَفْساً وَ اِمْشُوا إِلَى اَلْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً وَ عَلَيْكُمْ بِهَذَا اَلسَّوَادِ اَلْأَعْظَمِ وَ اَلرِّوَاقِ اَلْمُطَنَّبِ فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ فَإِنَّ اَلشَّيْطَانَ كَامِنٌ فِي كِسْرِهِ وَ قَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يَداً وَ أَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلاً فَصَمْداً صَمْداً حَتَّى يَنْجَلِيَ لَكُمْ عَمُودُ اَلْحَقِّ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ 7 16 47 : 35 استشعرت الشى‏ء : آن را شعار خود قرار دادم ، زيرپوش ، جامه‏اى كه با بدن تماس دارد . جلباب : پيراهن ، چادر . سكينه : ثبات ، وقار . نواجد : چهار دندان عقل ، دندانهاى آخرين . و نبا السّيف : هنگامى كه شمشير بازتاب پيدا كند و كارى انجام ندهد . الامة : با همزه ساكن به معنى زره به كار رفته است . للامة : با الف مدّ دار و صداى خفيف ميم به معنى ابزار جنگ آمده است . قلقلة : حركت درآوردن . خزر : به فتح « ز » تنگ و كوچك بودن چشم و كوچك ساختن آن به هنگام خشم و با گوشه [ 383 ] چشم به دشمن نگاه كردن . طعن الشّزر : با سكون « ز » از راست و چپ حمله كردن ، حمله مستقيم نداشتن . ظبّى جمع ظبّة : دم شمشير ، تيزى شمشير . منافحة : درگير شدن با تمام اطراف شمشير ، پشت ، دم و نوك شمشير . اعقاب : جمع عقب يا جمع عقب به معنى پايان كار ، عاقبت سرانجام امر . سجحا : آسان ، سهل . سواد : جمعيّت زياد ، فراوان . رواق : خانه‏اى كه به شكل خيمه باشد و بر يك پايه و استوانه برافراشته شود . ثبجه : وسط ، ميان شى‏ء . كسر : كناره خيمه . نكوص : رجوع ، بازگشت صمد : قصد و لن يتركم : بر شما نقصى وارد نمى‏كند . « اى جماعت مسلمان ، ترس از خدا را روش خود قرار دهيد ، لباس آرامش و وقار را به تن كنيد ( در صحنه كارزار ) دندانها را بسختى روى هم بفشاريد ، زيرا پايدارى و سخت‏كوشى ، دشمن را بيشتر عقب‏نشينى داده و شمشيرشان را از سرتان دور مى‏سازد . زره را كامل پوشيده و در آن بخوبى استتار نماييد ، شمشيرها را پيش از نيام برآوردن در داخل غلاف تكان دهيد ( تا ضمن به وحشت انداختن دشمن ، بركشيدن آن از غلاف به هنگام ضرورت آسان شود . ) با چشم نيم باز و خشم‏آلود دشمن را بنگريد ( كه موجب ترس و وحشت آنان شود . چه نگاه محبت‏آميز دشمن را به طمع انداخته بر شما جرى مى‏سازد . ) با نيزه‏هاى خود از راست ، يا چپ حمله كنيد ( تا دشمن نتواند بر شما كمين بگشايد ) با تيزى دم شمشيرهاى خود خصم را مورد هجوم قرار دهيد ( اگر شمشيرتان در رسيدن به دشمن كوتاه است ) با گامى به جلو نهادن آن را بلند كنيد . ( من همواره شمشير خود را در رسيدن به دشمن بدين‏سان بلند كرده‏ام ) آگاه باشيد كه شما مورد توجّه و عنايت خداونديد ، چون پسر عموى پيامبر خدا ، صلى اللّه عليه و آله را يارى مى‏كنيد . بنابر اين پياپى بر دشمن حمله كنيد ، و از فرار شرم داشته باشيد چه اينكه فرار از كارزار ، موجب ننگ و بدنامى بازماندگان و [ 384 ] قرار گرفتن در آتش سوزان روز حساب مى‏شود . در معركه كارزار از روى خوشحالى و رضايت خاطر ، جان سپاريد ، و مرگ « در راه خدا را » با آغوش باز پذيرا گرديد ( كه مردن در راه خدا زندگى جاويد است . ) « اى ياران من » با يك يورش برق‏آسا ، اين جمعيّت انبوه را مورد حمله قرار دهيد و سراپرده با شكوه و عظمت وى را از ميان برداريد ، و تار و پودش را از هم بگسلانيد . زيرا شيطان در زواياى آن خيمه لانه گرفته و كمين كرده است ، و براى حمله و خيز برداشتن به سوى خصم در فرصتى مناسب ، دستى پيش و عقب‏نشينى به موقع پايى فرا پس نهاده است . پس لازم است كه براى ستيز با وى و حاميانش تصميمى جدّى بگيريد ، تا جلوه نورانى حق بر شما آشكار شود ، شما برتريد زيرا ، خدا با شماست و يقينا أجر كارهاى شما را ضايع نمى‏كند . » مشهور اين است كه امام ( ع ) اين سخنان را خطاب به ياران خود در صفين ، روزى كه شب آن روز معروف به « ليلة الهرير » مى‏باشد ، ايراد كرده است . به روايت ديگر ، در اوّلين ملاقاتى كه روز صفّين ، ماه صفر سال سى و هفت با دشمن حاصل شد اين بيانات را ، ايراد فرموده است . فرامين مؤكّد امام ( ع ) در اين گفتار ، در بر دارنده آموزش نظامى ، جنگ و ستيز و چگونگى آماده شدن براى پيروزى است ، كه طىّ چند دستور و به ترتيب زير بيان شده است . 1 « اى ياران من ، چنان كه لباس زيرين بدن را در بر مى‏گيرد ، شما ترس از خدا را با جان بياميزيد و آن را شعار خود قرار دهيد . » اين سخن امام ( ع ) چنان كه گذشت استعاره است ، و فايده آن شكيبايى در امر جنگ و امتثال امر و كسب مقام اخروى است . چه لازمه ترس از خدا فرمانبردارى است و به همين دليل در كلام حضرت به عنوان اولين دستور ذكر شده است . [ 385 ] 2 « اى ياران من ، چنان كه پيراهن تمام بدن را فرو مى‏پوشاند ، شما آرامش و قرار و سكون را بر خود حاكم كنيد . » اين سخن امام ( ع ) نيز استعاره و جهت آن ، شمول و فراگيرى پيراهن و شكيبايى است ، كه جسم و جان انسان را ، در پوشش قرار مى‏دهد ، و فايده اين دستور كنار گذاشتن ضعف و سستى و ترس از دشمن است ، زيرا اضطراب و دلهره ، موجب سستى مى‏شود و دشمن را به غلبه و پيروزى اميدوار مى‏سازد . 3 « اى ياران من ، به هنگام حمله بر دشمن دندانهاى خود را به سختى بر هم بفشاريد و بى‏پروا بر خصم ، يورش بريد نتيجه چنين برخورد قاطعى دشمن را عقب زده و شمشير آنها را در رسيدن به سرهايتان مانع مى‏شود . » دليل چنين دستورى ، اين است كه به هنگام فشردن دندانها بر يكديگر ، عضلات و اعصاب متّصل به مغز صلابت يافته استوار مى‏شوند ، ضربت شمشير را بر دشمن كارسازتر ، رنج و مشقّت و ضربه‏پذيرى را ، به حدّاقل مى‏رساند . ضمير « انّه » در كلام امام ( ع ) به قرينه فعل « عضّوا » به صدر عبارت باز مى‏گردد و معنايى شبيه اين ضرب المثل كه : « هر كسى نيكى نمايد به خود نيكى كرده است » ، پيدا مى‏كند . بعضى از شارحان نهج البلاغه ، دندان بر يكديگر فشردن را كنايه از آرامش دل و از بين بردن اضطراب و دلهره دانسته‏اند . در اين صورت معنى لغوى و حقيقى « دندان بر يكديگر فشردن » منظور نشده است . به نظر ما ( شارح ) اگر علتى كه براى اين امر در كلام حضرت آمده است « دندان فشردن شمشيرها را از مغزها دور مى‏سازد » را در نظر نگيريم ، اين معنى احتمالى به نظر مى‏رسد . ولى چون اين معنى با بيان علت سازگارى ندارد ، اين نظريه صحيح نيست . 4 « اى ياران من ، زره خود را چنان كامل كنيد ، كه به زانو برسد و بازوها را [ 386 ] بپوشاند . ابزار و وسايل كارزار خود را كامل نماييد كه به هنگام جنگ به چيزى نيازمند نباشيد . » يعنى خود را بطور كامل مواظبت و حراست كنيد تا در جنگ صدمه نبيند . 5 « اى ياران من ، شمشيرهاى خود را قبل از كشيدن در داخل غلاف به حركت درآوريد تا به هنگام كشيدن از نيام آسان برآيد . » چون ممكن است بر اثر زياد ماندن در غلاف زنگار گرفته ، بيرون آوردن آن دشوار شده باشد . 6 « ياران من ، با چشم نيم باز دشمن را بنگريد . » چه بدين سان خصم را نگريستن نشانه خشم و غضب است ، و نگاه انسان به هنگام خشم چنين نگاهى است . بدين طريق به دشمن نگاه كردن چندين فايده دارد . الف : صورت برافروخته مى‏شود و خشم آشكار مى‏شود . ب : با چشم كاملا باز دشمن را نگاه كردن نشانه سستى ، خوف و اضطراب مى‏باشد و اين خود موجب اميدوارى خصم شده ، به پيروزى دل مى‏بندد . ج : دشمن را به ديده باز نگريستن ، هيبت را از ميان مى‏برد . بنابر اين طرف مخالف جرى گرديده حذر و پرهيزى از درگيرى نخواهد داشت ولى بر عكس با گوشه چشم و با عصبانيّت نگاه كردن ، مى‏تواند او را فريب دهد و عزّت و هيبت او را بشكند . 7 گاهى از راست و گاهى از چپ به دشمن حمله نكنيد . بدين طريق حمله كردن زمينه را براى كمين كردن دشمن فراهم مى‏آورد . بيشترين پيروزى را خصم هنگامى به دست مى‏آورد كه شما گاه از راست و گاه از چپ حمله كنيد و او فرصت يافته در سمتى موضع بگيرد . 8 خود را مقيد نكنيد كه با دم شمشير به دشمن بزنيد ، زيرا در غلبه كارزار [ 387 ] و نزديكى زياد به دشمن گاهى امكان ضربت با دم شمشير را از انسان سلب مى‏كند پس بهر طريق ممكن و با هر قسمت شمشير خصم را از پا درآوريد . 9 با گامى به سوى دشمن رفتن كوتاهى شمشير خود را در رسيدن به طرف خصم جبران كنيد . گامى به سوى دشمن برداشتن داراى دو فايده است و به طريق زير : الف : گاهى شمشير واقعا كوتاه است و مقصود از حمله به دشمن حاصل نمى‏شود . هرگاه مبارز ، گامى فزون‏تر به سوى دشمن بردارد مطلوب حاصل مى‏شود و بر دشمن دست مى‏يابد در بيان همين مقصود شاعر گفته است : اذا قصرت اسيافنا كان وصلها خطانا الى اعدائنا نضارب [ 1 ] شاعر ديگرى مى‏گويد : فصل السيوف إذا قصرن بخطونا يوما و نلحقها اذا لم تلحق [ 2 ] به امام ( ع ) عرض شد كه شمشير شما چقدر كوتاه است ؟ پاسخ فرمودند كه با گامهاى خود آن را بلند مى‏كنم . ب : حركت به سوى دشمن به هنگام جنگ ، و گامى بيشتر برداشتن ، سبب مى‏شود كه دشمن او را ضعيف ندانسته ، و از اين گام استوار قلبش به هراس افتد ، و ترس همه وجود خصم را فرا گيرد . شاعر معروف حميد بن ثور هذّلى ، به همين معنى اشاره كرده و مى‏گويد : و وصل الخطا بالسيف و السيف بالخطا اذا ظنّ انّ المرء ذا السيف قاصر [ 3 ] [ 1 ] هرگاه شمشيرهاى ما كوتاه باشند ، قدمهاى ما آنها را به دشمنانمان رسانده بر خصم فرود مى‏آوريم . [ 2 ] روزى كه شمشيرها براى رسيدن به دشمن كوتاه باشند ، آنها را با گامهاى خود به دشمن رسانده بر آنان مى‏نوازيم . [ 3 ] گامها به وسيله شمشير و شمشيرها به وسيله گامها ، به هدف مى‏رسند هرگاه گمان اين باشد كه شمشير كوتاه است . [ 388 ] امام ( ع ) پس از توصيه به يارانش به قدم در پيش گذاشتن و بدين سبب شمشيرها را به دشمن رساندن ، نياز به تأكيد بيشترى در اين موضوع احساس كرده ، با اضافه كردن مطلب ديگرى قلب آنها را با بيان دو حقيقت قوت مى‏بخشد : اوّل آن كه خداوند آنها را مى‏بيند و كارهايشان را زير نظر دارد . با اين عبارت كه : « بدانيد شما در معرض ديد خدا هستيد . » لفظ « ب » در بعين اللّه ، به منزله « ب » ضرب المثل معروف : انت منّى بمرأى و مسمع ، مى‏باشد يعنى تو در محلّ ديدن و شنيدن من قرار دارى شخصت را مى‏بينم و صدايت را مى‏شنوم . دوّم ، يادآورى اين نكته است كه شما همراه پسر عموى رسول خدا صل اللّه عليه و آله هستيد . اين عبارت فضيلت و برترى آن بزرگوار را بيان مى‏كند و متذكّر اين حقيقت است كه فرمانبردارى از امام ( ع ) به منزله فرمانبردارى از پيامبر ( ص ) و جنگ با او جنگ با رسول خداست . از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه فرمود : « يا على جنگ با تو جنگ با من است » پس اصحاب بايد در جنگ پاى فشرده استوار بمانند بدان‏سان كه در راه خدا در ركاب پيامبر ( ص ) پايمردى داشتند . 10 « ياران من ، به هنگام شروع كارزار و هجوم بر خصم ، پياپى و بى‏تأنّى و سستى ، بر دشمن حمله كنيد و از فرار شرم داشته باشيد » ، كه به دو دليل فرار از جنگ زشت است . الف : براى بازماندگان ننگ و عار است كه نياكانشان چنان زبون و خوار بوده‏اند آيندگان چوب اين بدنامى و ذلّت را خواهند خورد . در ميان عرب فرار از جنگ امرى بسيار زشت و ناپسند بوده است . ب : فرار ، از گناهان كبيره به حساب آمده موجب عذاب آخرت مى‏شود . در اين عبارت امام ( ع ) آتش را به طريق مجاز ، به جاى گناه كبيره به كار برده و فرار از جنگ را عذاب و كيفر آخرت ناميده است . با اين بيان پيروانش را ، به ياد [ 389 ] وعده عذاب خداوند در آيه شريفه قرآن مى‏اندازد كه فرمود : وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفَاً لِقِتالٍ اَوْ مُتَحَيِّزاً اِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأويهُ جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المَصيرُ [ 4 ] . 11 « اى ياران من ، جانهاى خود را پاك نموده صفا ببخشيد » چه پاكى جان ، مردن را كه نهايت پذيرش سختيها در جنگ است آسان مى‏كند ، و به آنچه از زندگى دنيا پر ارزشتر است . نويد مى‏دهد ، يعنى ثواب و اجر آخرتى كه به عوض زندگى دنياست فراهم مى‏آورد كه صد البتّه از حيات دنيوى بسى پايدارتر است . اين تشويق و ترغيب امام ( ع ) بمانند اين است كه به بخشنده مالى كه فراوان آن را دوست مى‏دارد و در عين حال در راه خدا انفاق مى‏كند گفته شود : جان خود را در عوض آنچه كه از دست مى‏دهى پاك گردان ، زيرا صدقه موجب ثواب دوچندان گرديده ، آن را به عنوان خير و پاداش بزرگ در نزد خداوند ذخيره خواهى داشت . از لحاظ قواعد نحوى ، كلمه « نفسا » در عبارت امام ( ع ) به عنوان تميز منصوب آورده شده است . منظور از آن نفسى است كه بدن را اداره مى‏كند و مقصود از كلمه « انفسكم » در كلام امام ( ع ) شخصى است كه جان خود را در ميدان كارزار از دست مى‏دهد . 12 « ياران من با سبك روحى به سوى مرگ بشتابيد . » زيرا مرگ بدون تكلّف و رنج و آسان گرفتن آن ، ثبات قدم مى‏بخشد . آن كس كه مردن را بر خود سخت بگيرد ، از جنگ وحشت پيدا كرده و به سرعت فرار مى‏كند . [ 4 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 16 ) : هر كه در روز جنگ به آنها پشت نمود و فرار كرد به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جايگاهش دوزخ است كه بدترين منزل خواهد بود مگر آن كه از ميمنه به ميسره و يا از قلب به جناح براى مصالح جنگى رود و يا از فرقه‏اى به يارى فرقه ديگر بشتابد . [ 390 ] اين بيان امام ( ع ) دستور است براى در نظر گرفتن آخرين مرحله جنگ ، يعنى مردن ، كه مردم از آن مى‏ترسند ، تا اصحاب حضرت ، قلب خود را بدان آرامش بخشند ، و سريعا آماده كارزار شوند ، زيرا عادت بر اين است كه مرد شجاع با ناديده گرفتن زندگى و پذيرفتن مرگ با شرافت ، شتابان به سوى مرگ مى‏رود چون نام نيك و عاقبت بخيرى را بر زندگى با ذلّت و ننگ ترجيح مى‏دهد . بعضى از شارحان كلمه « سمجا » را « سمحا » قرائت كرده‏اند ، چون معناى هر دو واژه يكى است فرق نمى‏كند . قوله عليه السلام : عليكم بهذا السّواد الأعظم الى قوله رجلا . . . امام ( ع ) پس از دستورات دوازده‏گانه ، و برانگيختن ياران خود بر انجام كارهاى لازم و تعيين مقصد آنها ، اجتماع مردم شام را به سواد اعظم تعبير كرده است ، چون از حيث كميّت جمعيّت انبوه و فراوانى بودند . منظور از « رواق مطنّب » در كلام امام ( ع ) خيمه مخصوص معاويه است . زيرا معاويه آن روز در خيمه‏اى قرار داشت كه بر آن با طنابهاى فراوان قبّه بلندى افراشته بودند و صد هزار نفر از مردم شام متعهّد شده ، پيمان بسته بودند ، كه تا پاى جان از معاويه حمايت كرده ، حفاظتش كنند . امام ( ع ) سراپرده عظيم معاويه را به يارانش معرّفى كرده و آنان را براى در هم شكستن آن ، با اين خصوصيّت كه شيطان در آن لانه گرفته است ، ترغيب مى‏كند . منظور از شيطان ، معاويه و بقولى عمرو عاص مى‏باشد . به اين دليل كه شيطان موجودى است فريبكار ، و مردم را از راه خدا باز مى‏دارد ، معاويه و اطرافيانش داراى چنين خصلتهايى بودند . بدين مناسبت حضرت لفظ شيطان را بر آنان اطلاق كرده است . پيش از اين در معنى و مفهوم شيطان بحث كرديم و [ 391 ] توضيح لازم داده شد . 5 محتمل است كه در كلام حضرت ، خود شيطان منظور باشد ، بدين توضيح ، هر جا كه محلّ فتنه و آشوب باشد جايگاه ابليس همانجاست و چون خيمه معاويه بر خلاف اطاعت خدا نصب شده بود ، جايگاه شيطان بود . نظر به همين معناى دوم است كه لفظ « كامن فى كسره » را امام ( ع ) بعنوان استعاره به كار برده است . قوله عليه السلام : و قد قدّم للوثبة يدا و أخّر للنكوص رجلا . معاويه براى خيز برداشتن به سوى طرف مقابل دست را ، به جلو آورده ، و براى عقب‏گرد و فرار ، پا را فرا پس نهاده است . اين كلام امام ( ع ) كنايه از ترديد و دو دل بودن معاويه است ، كه منتظر فرصت بود . اگر اصحاب حضرت بترسند و سستى نشان دهند . به سوى آنها يورش بردارد ، و اگر پايمردى كرده و شجاعت به خرج دهند ، عقب نشينى كند و بگريزد . ممكن است جلو آوردن دست و عقب گذاشتن آن استعاره بالكنايه از شيطان باشد ، جلو آمدن دست شيطان كنايه از زيبا جلوه دادن جنگ و گناه در نظر پيروان معاويه و عقب بردن پا ، كنايه از آمادگى فرار آنان به هنگام برخورد قاطع نظامى با ياران امام ( ع ) باشد . چنان كه خداوند سبحان در قرآن مجيد از عمل شيطان ، بدين مفهوم و معنى حكايتى دارد : فَلَمّا تَرائَتِ الفِئتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ اِنّى بَرى‏ءٌ مِنْكُمْ [ 6 ] . اگر به عنوان اشكال گفته شود به نظر آنان كه شيطان را به قوّه واهمه و ----------- ( 5 ) خطبه اول نهج البلاغه . [ 6 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 48 ) : هنگامى كه دو سپاه ( اسلام و كفر ) روبرو شدند شيطان فرار كرد و ( به كفّار ) گفت من از شما بيزارم . [ 392 ] امثال آن تفسير كرده‏اند 7 معنى عقب‏گرد كردن و پا پس نهادن شيطان چيست ؟ در پاسخ مى‏گوييم : وسوسه شيطان عبارت از القاى صورتى ، در نفس انسان مى‏باشد كه آن را بناحق مى‏آرايد ، چنان كه خداوند تعالى از وى چنين نقل مى‏كند : وَ ما كَانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ [ 8 ] . نكوص و عقب‏نشينى شيطان دورى جستن قوّه واهمه از جنگ ، به هنگام دشوار شدن كار و پديد آمدن مشكلات خواهد بود [ 9 ] معنى جمله‏اى كه خداوند در جنگ بدر از شيطان نقل مى‏كند ، كه گفته است : « من از شما كافران بيزارم ، چون چيزى را مى‏بينم كه شما نمى‏بيند . » نيز همين است . توضيح مطلب اين است كه قوّه واهمه يا همان شيطان هر چند ، جنگ را در چشم كفّار قريش آراسته و زينت داده بود فرمان فرار و پرهيز از امور ترسناك را صادر كرد . بنابراين گفته شيطان كه من از خدا مى‏ترسم و خداوند در كيفر دادن سخت‏گير است مطابق حكم عقل بود چون در ترك معصيّت جنگ ، فرمانبردارى خدا را مى‏ديد . مقصود امام ( ع ) از بيان تمام اين خصوصيات ، روشن كردن اصحاب خود درباره مردم شام و آگاه ساختن آنان به اين حقيقت بود ، كه شيطان ، معاويه و يارانش را به جنگ وادار كرده و هدفش آن است كه آنها را در هلاكت انداخته و خود از مهلكه فرار كند . 13 امام ( ع ) در سرانجام سخن ، اصحابش را به تأكيد و تكرار ، امر به ----------- ( 7 ) در خطبه اول شرح آن گذشت . [ 8 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 22 ) : بر شما هيچ حجت و دليل قاطعى نياوردم جز اين كه شما را به وعده‏هاى دروغى فريفتم . [ 9 ] در شرح خطبه اوّل نهج البلاغه شارح از قول حكماء نقل كرده است كه منظور از شيطان قوه واهمه است كه بر عليه عقل اقدام مى‏كند . [ 393 ] مقابله و درگيرى سخت مى‏كند ، تا آنگاه كه به سبب پيروزى ، نور حق برايشان آشكار شود . لفظ « عمود » را براى حقّ روشن استعاره از صبح آورده‏اند ، چون حق و صبح در وضوح و روشنى مشاركت دارند . روشنى صبح با حواس و روشنى حق با عقل قابل رؤيت است لفظ « يبحلى » استعاره ترشيحى و كنايه از ظهور و وضوح مى‏باشد . معنى عبارت حضرت اين است كه حق برايتان آشكار شود و بر دشمن خود چيره و پيروز گرديد . چه آنان كه بر حق نيستند . قادر به مقاومت نبوده ، بزودى فرار خواهند كرد . قوله عليه السلام : و انتم الأعلون الآيه . . . اين سخن امام ( ع ) براى آرامش بخشيدن به اصحاب مى‏باشد و رسيدن به مقصود جنگ را كه همان برترى يافتن و پيروزى است . بشارت مى‏دهد . چنان كه خداوند تعالى صحابه پيامبر ( ص ) را در جنگ با مشركين ، نويد پيروزى داد و آنان را در فرمانبردارى خود ثبات و آرامش بخشيد . در هر حال غلبه و پيروزى با حزب خداست . قوله عليه السلام : و لن يتركم اعمالكم در اين فراز امام ( ع ) يادآورى مى‏كند ، كه چون خداوند در آخرت پاداش اعمال را مى‏دهد ، پس لازم است كه به فرمان حق متعال عمل شود ، زيرا كار نيك كسى ناديده گرفته نمى‏شود . توفيق از جانب خداست . [ 394 ] 64 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه بر ردّ استدلال انصار و مهاجرين ايراد فرموده است وقتى كه پس از وفات پيامبر ( ص ) خبر اجتماع مردم در سقيفه بنى ساعده به آن حضرت رسيد پرسيد كه انصار درباره خلافت چه مى‏گفتند ؟ عرض كردند نظر انصار اين بود كه دو امير يكى از انصار و ديگرى از مهاجران باشد . حضرت فرمود : فَهَلاَّ اِحْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ اَلْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ ع لَوْ كَانَ اَلْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ اَلْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ ع فَمَا ذَا قَالَتْ ؟ قُرَيْشٌ ؟ قَالُوا اِحْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ ؟ اَلرَّسُولِ ص ؟ فَقَالَ ع اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا اَلثَّمَرَةَ « چرا بر عليه گفته آنها استدلال نكرديد كه پيامبر درباره آنها وصيّت كرده است كه نيكوكارشان مورد احسان و بدكارشان مورد عفو قرار گيرد . پرسيدند وصيت پيامبر درباره انصار چه دليلى بر ردّ گفته آنها مى‏تواند باشد . امام عليه السّلام فرمود اگر خلافت حق آنها بود ، سفارش حمايت آنها را به ديگران نمى‏كرد ( معمول اين است كه سفارش مرئوس را به رئيس مى‏كنند ) . [ 395 ] سپس فرمود : مهاجران ( يعنى قريش ) بر حقانيّت خود در امر خلافت چه استدلالى داشتند ؟ عرض كردند ، آنها دليل آوردند ، كه شجره رسول خدا ( ص ) هستند حضرت فرمود : به شجره بودنشان براى پيامبر استدلال كردند ، امّا از ميوه درخت خاندان رسول يادشان رفته ، آن را ناديده گرفتند و تباهش كردند منظور از « أنباء » خبر مشاجره‏اى بود ، كه بر سر خلافت ، ميان مهاجر و انصار ، درگرفت و به گوش حضرت رسيد . خلاصه داستان از اين قرار است . پس از وفات پيامبر ( ص ) انصار در سقيفه بنى ساعده ، كه محلّى براى اجتماع و سخنرانى بود ، گرد آمدند . سعد بن عباده ، براى انصار سخنرانى كرد ، و آنها را ستود و براى به دست گرفتن خلافت ، تحريك‏شان كرد و آنان را چنين مورد خطاب قرار داد : اى انصار سابقه‏اى كه شما در اسلام داريد ، هيچ قبيله‏اى از عرب ندارد . پيامبر خدا ( ص ) ده سال و اندى در مكّه ، مردم را به عبادت رحمان دعوت كرده جز اندكى به او ايمان نياوردند . آن تعداد اندك ، قادر به ياريش نبودند ، و از رسول خدا مشكلى را نمى‏توانستند رفع كنند . خداوند اين فضيلت را نصيب شما كرده و اين كرامت را به شما ارزانى داشت ، ايمان و اقرار به دين خود را روزى شما گردانيد . شما در برابر مخالفان پيامبر ( ص ) سخت‏گيرترين و بر عليه دشمنانش سرسخت‏ترين افراد بوديد . سرانجام همه مخالفان پيامبر ، فرمانبر وى شدند و شمشير شما عرب را به زانو درآورد . خداوند وعده خود را درباره پيامبر به انجام رسانيد و او را از دنيا به آخرت كوچ داد ، در حالى كه از همه شما راضى و خوشنود بود . بنابراين خود را آماده عهده‏دار شدن امر خلافت سازيد . زيرا شما سزاوارترين افراد به اين امر هستيد . انصار در پاسخ سعد بن عباده گفتند : اگر موافقت كنى و آماده باشى ما امر [ 396 ] خلافت را به تو واگذار مى‏كنيم . خبر اين جريان ، به ابو بكر و عمر رسيد ، شتابان به سقيفه بنى ساعده آمدند . ابوبكر انصار حاضر در سقيفه را مورد خطاب قرار داد و چنين گفت : آيا شما نمى‏دانيد كه ما مهاجران اوّلين افرادى هستيم كه اسلام آورديم ؟ ما فاميل ، عشيره و قبيله پيامبريم . شما به دستور كتاب خدا برادر دينى ما ، ياور دين و مشاور رسول خدا ( ص ) بوديد . شما در ايثار و فداكارى ما را بر خود مقدّم داشتيد و خشنودترين افراد در برابر قضاى الهى ، و در برابر برادران دينى خود تسليم فرمان خداوندى بوديد . حال چنين نباشيد كه دين خدا به دست شما نقض شود . من شما را براى بيعت ، با ابو عبيده و عمر دعوت مى‏كنم ، و هر دو شايستگى خلافت را داشته و آن دو را براى عهده‏دارى اين امر مى‏پسندم . در زمينه اين پيشنهاد ابوبكر ، ابو عبيده و عمر باتفاق گفتند : ما هيچ فردى را در پذيرش امر خلافت به لياقت و شايستگى تو نمى‏دانيم ، زيرا تو يار غار پيامبرى ، و رسول خدا براى اداى نماز تو را به مسجد فرستاد بنابراين تو از هر كسى به خلافت و جانشينى سزاوارترى . در پاسخ ابوبكر ، انصار چنين اظهار داشتند : ما ياران پيامبريم ، به او ايمان آورديم و خانه خود را كه مدينه باشد مركز ايمان قرار داديم . خداوند تعالى جز در ديار ما آشكارا مورد پرستش قرار نگرفت ، و ايمان جز به وسيله شمشيرهاى ما شناخته نشد . نماز جماعت جز در مساجد ما برپا نگرديد . با اين وصف ، شايسته خلافت جز ما كسى نخواهد بود ، و اگر آنچه كه گفتيم نپذيريد ، از ما انصار يك امير و از مهاجرين نيز يك امير تعيين شود . بدين هنگام عمر فرياد برداشت ، كه اين غير ممكن است و دو شمشير در يك غلاف روا نيست . با وجودى كه مهاجران در ميان ما هستند ، قوم عرب فرمانروايى شما را نمى‏پذيرند . [ 397 ] حباب بن منذر در جواب عمر گفت : به خدا سوگند ما انصار در امر خلافت از شما سزاوارتريم چه آنها كه ديانت اسلام را نداشتند با شمشير ما دين را پذيرفتند . و اگر شما مهاجران اين حقيقت را نپذيريد از ديار خود آواره‏تان خواهيم كرد . ما همواره تكيه‏گاه شما بوده به منزله درختان خرماى پر ثمرى بوده‏ايم ، و اگر بخواهيد چنين رفتار كنيد خرما به شما نخواهد رسيد . و هر كس آنچه كه گفتم قبول نكند ، با همين شمشيرم أدبش مى‏كنم . امّا اختلاف ميان انصار كفّه را به نفع مهاجران سنگين كرد . يكى از بزرگان قبيله خزرج به نام بشر بن سعد خزرجى كه نسبت به سعد بن عباده ، كانديد خلافت ، حسد مى‏ورزيد و مايل نبود كه وى به خلافت رسد ، گفت : ما از جهاد و اسلاممان جز رضايت پروردگار را در نظر نداشته و مقصد ما امور دنيايى نبوده است . پيامبر ( ص ) مردى از قريش بود قوم وى در ميراث بردن خلافت از او سزاوارترند . اى گروه انصار از خدا بترسيد و با قريش نزاع نكنيد . پس از اين سخنان « بشر » ابوبكر به پاخاست و گفت : با هر يك از اين دو نفر ( ابو عبيده و عمر ) كه مايليد بيعت كنيد . ابو عبيده و عمر خطاب به ابوبكر اظهار داشتند : خلافت را جز تو كسى قبول نخواهد كرد و تو از همه به اين امر لايقترى ، دستت را براى بيعت با مردم جلو بياور . ابوبكر دستش را به عنوان رضايت بر اين امر گشوده جلو آورد . ابو عبيده و عمر با او بيعت كردند . سپس بشر بن سعد از قبيله خزرج و تمام قبيله اوس با ابوبكر بيعت كردند . قضيّه انتخابات فيصله يافت . سعد بن عباده كه با حالت بيمارى در سقيفه حضور يافته بود به خانه‏اش بازگردانده شد . به روايتى تا هنگام وفاتش ، كه در سرزمين حوران در مسير شام اتفاق افتاد [ 1 ] از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد . [ 1 ] بنا به نقل بعضى از مورّخان سعد بن عبادة در مسير شام ترور شد . بعدها شايع كردند كه جن او را ترور كرده است ، شعرى هم بدين مضمون سروده شده است . م . [ 398 ] پس از نقل جريان سقيفه و بيعت با ابوبكر بشرح كلام امام ( ع ) بازگرديم خبرى كه امام ( ع ) از رسول خدا ( ص ) بر عليه انصار نقل كرده است ، خبر صحيحى است . بخارى و مسلم در كتابهاى مسندشان اين حديث را نقل كرده‏اند . از انس بن مالك نقل شده است كه گفت : ابوبكر و عبّاس هنگام بيمارى رسول خدا ( ص ) به مجلسى از مجالس انصار وارد شدند و آنها را در حال گريه و زارى ديدند پرسيدند چرا گريه مى‏كنيد ؟ انصار پاسخ دادند كه خاطره حضور و مجلس [ 2 ] پيامبر ما را بگريه انداخته است عباس و ابوبكر بر پيامبر وارد شده جريان گريه انصار را براى رسول خدا نقل كردند . پيامبر با همان حالت بيمارى در حالى كه دستمالى بر سر بسته بود ، به مسجد آمد و آن آخرين بارى بود كه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند خطاب به اصحاب چنين فرمود : شما را درباره انصار كه مورد علاقه و رازداران من بودند ، سفارش مى‏كنم آنها وظيفه خود را انجام دادند . باقى مانده است آنچه بايد از آن سودمند شوند . بنابراين نيكوكارشان را مورد عنايت قرار دهيد و از بدكارشان صرف‏نظر كنيد . اين بود سفارش پيامبر ( ص ) درباره انصار . نوع استدلال امام ( ع ) به اين خبر به شكل قضيه شرطيه متّصله‏اى است كه نقيض تالى در آن استثنا شده است . شكل برهان چنين است . 1 اگر امامت حقّ انصار بود ، كه به نفع آنها وصيّت نمى‏شد . 2 ولى به نفع آنها وصيت شده است 3 پس نمى‏توانند امام و رهبر ديگران باشند . ملازمه ميان وصيّت درباره آنها و عدم جواز خلافتشان بدين شرح است : قضاوت عرف در چنين موردى اين است كه توصيه رعايت حال و شفاعت در حق [ 2 ] در عبارت كتاب مجلس رسول ا . . است ولى در بعضى از نسخ از جمله منهاج البراعه : ذكونا محاسن رسول اللّه مى‏باشد . [ 399 ] مرئوس ( افراد تحت سرپرست ) به رئيس داده مى‏شود ، هيچ‏گاه به رعيت و افراد تحت قيمومت و سرپرستى نمى‏گويند مراقب دولت و سرپرست خود باشيد . بنابراين چون وصيّت در حق انصار شده است ، امامت و خلافت حق آنها نيست . و امّا قوله : احتجّوا بالشّجرة و اضاعوا الثّمرة منظور حضرت از « ثمرة » خود و اهل بيتش مى‏باشد زيرا آنها ميوه شاخه‏هاى پر برگ درخت اسلام‏اند همان گونه كه لفظ « شجره » را براى قريش به كار برده ، لفظ « ثمره » را به عنوان استعاره درباره خود به كار گرفته است چگونگى فرع و ثمره بودن آن بزرگوار براى پيامبر را قبلا توضيح داده‏ايم . و مقصود از تباه ساختن آن بزرگوار ، سهل‏انگاريى بود كه درباره خلافت آن حضرت روا داشتند . احتمال ديگر اين است كه منظور حضرت از ميوه‏اى كه مردم آن را ضايع كردند ، سنت خدا باشد همان چيزى كه مطابق اعتقاد و باور آن حضرت ، ذيحق بودن آن بزرگوار را براى خلافت واجب مى‏كرد . با اين توضيح روشن است كه سنت خدا ثمره پيامبر باشد ، و اهمال كارى مردم ، ترك وظيفه‏اى بوده ، كه در رعايت حق امام كرده‏اند . با اين تفصيل ، سخن امام ( ع ) به منزله برهانى است بر عليه قريش به مانند برهانى كه بر عليه انصار اقامه كردند . توضيح برهان اين است : اگر قريش از انصار به امر خلافت سزاوارتر بوده‏اند به اين دليل بوده ، كه خود را شجره پيامبر معرّفى كرده‏اند . و به همين دليل من بر قريش حق تقدّم دارم ، چون من ثمره آن درخت هستم ، ميوه درخت به دو دليل از درخت مهم‏تر است . 1 نزديكى ، قرابت و مزيّت ميوه براى صاحب درخت بسيار روشن است . 2 منظور از كشت درخت و توليد آن در حقيقت ميوه است ، چه اگر [ 400 ] درخت اهميّت دارد صرفا بدليل ميوه مى‏باشد ، و اگر توجّه به ميوه نباشد يقينا توجّه به درخت نخواهد بود . استدلال حضرت مثبت يكى از دو امر زير نيز مى‏باشد . 1 در اين معارضه ، حقّ اعتراض براى انصار نسبت به خلافت قريش همچنان باقى است . 2 و يا اين كه خلافت حق حضرت باشد . چه اگر شجره بودن قريش دليل معتبرى براى خلافت باشد ، به همين دليل خلافت حقّ ثمره است ، نه شجره ، مقصود امام ( ع ) اين است كه خلافت حق اوست . [ 401 ] 65 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه پس از شهادت محمد بن ابى بكر ايراد فرموده است وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِيَةَ ؟ مِصْرَ ؟ ؟ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ ؟ وَ لَوْ وَلَّيْتُهُ إِيَّاهَا لَمَّا خَلَّى لَهُمُ اَلْعَرْصَةَ وَ لاَ أَنْهَزَهُمُ اَلْفُرْصَةَ بِلاَ ذَمٍّ ؟ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ؟ فَلَقَدْ كَانَ إِلَيَّ حَبِيباً وَ كَانَ لِي رَبِيباً نهره : حركت براى دست يافتن به چيزى . فرصة : آنچه شخص در توان خود براى انجام كارى داشته باشد . « قصدم اين بود كه هاشم بن عتبه را به ولايت مصر بر گمارم ، و اگر چنين كرده بودم و هاشم را براى حكومت مصر مى‏فرستادم ، ميدان را براى مهاجمان معاويه خالى نمى‏گذاشت و فرصت را از دست نمى‏داد البته منظورم بدگويى از محمد بن ابى بكر نيست چون او براى من بسيار دوست داشتنى است و از اين گذشته در دامنم تربيت يافته بود . » امام ( ع ) محمد بن ابى بكر را به عنوان حاكم مصر تعيين كرد و به آن ديار فرستاد ، پس از جنگ صفين و جريان حكميت معاويه به پيشرفت كارش اميدوار شد و چشم طمع به تصرف مصر دوخت از طرفى عمروعاص با همين شرط كه [ 402 ] ولايت مصر بدو واگذار شود ، با معاويه بيعت كرده و در جنگ صفّين بر عليه امام ( ع ) با معاويه همراهى مى‏كرد . پس از جنگ صفّين معاويه عمروعاص را با شش هزار سواره براى تسلّط بر مصر گسيل داشت بعلاوه در خود مصر هم جماعت زيادى بودند ، كه خونخواه عثمان بودند و باورشان اين بود كه محمّد بن ابو بكر عثمان را كشته است . اين گروه عظيم از عمروعاص جانب‏دارى مى‏كردند . معاويه نامه‏اى به بزرگان مصر نوشته ، طرفداران خود را به حمايت از عمرو عاص ترغيب و دشمنان را بر مخالفت تهديد كرده بود . هر چند محمّد بن ابى بكر نامه‏اى براى امير مؤمنان ( ع ) نوشت و جريان را باستحضار رسانده ، از امام ( ع ) كمك مالى و نيروى انسانى خواست ، امّا براى دريافت جواب زنده نماند . حضرت بعد از رسيدن خبر شهادت او اين كلمات را بيان داشت . داستان از اين قرار بود كه محمد از مردم مصر خواست كه براى پيكار با عمروعاص آماده شوند . تنها چهار هزار نفر آمادگى خود را اعلام كردند . محمّد دو هزار نفر را به فرماندهى كنانة بن بشر براى رويارويى با عمروعاص به خارج مصر فرستاد ، و خود با دو هزار نفر در مصر ماند . كنانة بن بشر پايدارى سختى كرد و از سپاهيان عمروعاص جماعت زيادى كشته شد . استقامت كنانة بن بشر بى‏نظير بود آنقدر ، پايدارى كرد تا به شهادت رسيد و همراهانش نيز به شهادت رسيدند . پس از شهادت كنانة بن بشر مردم ، از اطراف محمّد پراكنده شدند . عمرو عاص وارد مصر شد و به تعقيب محمّد پرداخت . محمّد فرار كرد و در خرابه‏هاى اطراف مصر پنهان شد . عمروعاص به مقرّ محمد وارد شد و يكى از فرماندهان لشگرش به نام معاوية بن خديج كندى را مأموريّت داد تا محمّد را پيدا كند . معاوية بن خديج كندى وقتى به محمّد دست يافت كه از تشنگى مى‏مرد . محمّد را جلو آوردند و گردنش را زدند و جنازه‏اش را در پوست خر مرده‏اى قرار [ 403 ] داده آتش زدند . پس از رسيدن نامه محمّد به امام ( ع ) حضرت با يكى از فرماندهانش به نام مالك بن كعب و دو هزار نفر براى يارى دادن محمّد به سوى مصر حركت كرد . پس از پنج شبانه‏روز طى طريق ، خبر شهادت محمّد و سقوط مصر به امام ( ع ) رسيد . آثار غم بر چهره حضرت نمايان گرديد . فرمود خداوند محمّد را ، بيامرزد ، جوان نو رسيده و كم تجربه‏اى بود و سپس كلام 65 را ايراد فرمود . تصميم حضرت بر اين كه هاشم بن عتبه را به دليل خردمندى و تجربه‏اى كه داشت بر ولايت مصر بگمارد . پدر عتبه ، ابى وقّاص ، همان كسى است كه روز احد دندانهاى پيامبر را شكست و لب آن حضرت را مجروح ساخت ولى هاشم از شيعيان مخلص امام ( ع ) بود ، و در جنگ صفّين در معيّت آن بزرگوار بخوبى از عهده آزمايش سخت كارزار برآمد . قوله عليه السلام : لما خلّى لهم الفرصة : « اگر هاشم والى مصر بود صحنه كارزار را چنان كه محمّد بن ابى بكر رها كرد ، ترك نمى‏كرد . » گمان محمّد اين بود كه فرار ، او را از مرگ نجات مى‏دهد ، ولى اگر پايدارى مى‏كرد ، مردم در كنار او مى‏ماندند و اگر هم كشته مى‏شد به مرگ با شرافت مرده بود . قوله عليه السلام : و لا أنهزهم الفرصة : در اين عبارت امام ( ع ) « فرصة » را كنايه از مصر آورده و منظور حضرت اين است كه اگر هاشم بن عتبه فرمانرواى آن ديار بود ، عمرو عاص و دارو دسته‏اش بر آنجا تسلّط نمى‏يافتند . قوله عليه السلام : بلا ذمّ لمحمّد . . . از اين كلام قصد ملامت محمّد را ندارم امام ( ع ) براى رفع هر نوع شبهه و دست‏آويزى مى‏فرمايند : ستودن هاشم به كاردانى و تجربه و مهارت دليل بدگويى از محمّد نيست بلكه به دو دليل محمّد در خور ستايش است . اوّل آن كه محمّد براى من دوست داشتنى است ، روشن است كه امام ( ع ) [ 404 ] بدون رضايت خدا و رسولش كسى را دوست نمى‏دارد ، خداى محمّد را رحمت كند از پارسايان و عبادت‏گران قريش بود . دوّم آن كه محمّد ، تربيت يافته امام ( ع ) بود و در دامن آن حضرت بزرگ شده بود . همين قرابت و نزديكى محمّد نسبت به آن بزرگوار موجب دوستى و عدم بدگويى از او مى‏گرديد . محمّد بن ابى بكر به اين دليل ربيب امام بود ، كه مادرش اسماء بنت عميس ، همسر جعفر بن ابى طالب از مهاجران حبشه است . عبد اللّه جعفر از همين اسماء به دنيا آمد . پس از آن كه جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد ابوبكر با اسماء ازدواج كرد و محمّد از اسماء به دنيا آمد . بعد از وفات ابوبكر ، اسماء به ازدواج امير مؤمنان درآمد . چون محمّد كوچك بود تحت تكفّل حضرت قرار گرفت . به همين دليل امام ( ع ) مى‏فرمود : محمّد فرزند من بحساب مى‏آيد هرچند از صلب ابوبكر بدنيا آمده است . [ 405 ] 66 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَى اَلْبِكَارُ اَلْعَمِدَةُ وَ اَلثِّيَابُ اَلْمُتَدَاعِيَةُ كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَرَ كُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ أَغْلَقَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ وَ اِنْجَحَرَ اِنْجِحَارَ اَلضَّبَّةِ فِي جُحْرِهَا وَ اَلضَّبُعِ فِي وِجَارِهَا اَلذَّلِيلُ وَ اَللَّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ وَ مَنْ رُمِيَ بِكُمْ فَقَدْ رُمِيَ بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ إِنَّكُمْ وَ اَللَّهِ لَكَثِيرٌ فِي اَلْبَاحَاتِ قَلِيلٌ تَحْتَ اَلرَّايَاتِ وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنِّي لاَ أَرَى إِصْلاَحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي أَضْرَعَ اَللَّهُ خُدُودَكُمْ وَ أَتْعَسَ جُدُودَكُمْ لاَ تَعْرِفُونَ اَلْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ اَلْبَاطِلَ وَ لاَ تُبْطِلُونَ اَلْبَاطِلَ كَإِبْطَالِكُمُ اَلْحَقَّ حوص : خياطى كردن . تهتك : پاره شود . اطلّ : ظاهر شود ، آشكار گردد . بكار : جمع بكر ، شتر جوانى كه تازه بر پشتش بار نهاده‏اند . عمده : شترى كه كوهانش از سنگينى بار كوبيده شده باشد ، ظاهرش سالم و باطنش دردآلود باشد . انجحر الضب : سوسمار در سوراخش وارد شود يا در سوراخش بماند . بيت الضّبع : لانه كفتار . افوق الناصل : تيرى كه وتر ( زه ) و پيكان نداشته باشد . باحه : صحن خانه . اود : كج و معوج بودن ، نادرستى . اضرع : خوار و ذليل ساخت . [ 406 ] اتعس : هلاك كرد . منسر : به كسر ميم و فتح سين ، بخشى از سپاه كه تعدادشان صد تا دويست نفر بيش نيست پيشقراولان ، مقدمة الجيش . « اى بى‏وفا مردم ) تا كى با شما نرمى و مدارا كنم مانند شتردارى كه با شتران جوان خود ( كه عادت بار بردن ندارند و تازه بر پشتشان بار نهند و كوهانشان از بار سنگين كوبيده و زخم شود ) مدارا مى‏كند و يا مانند لباس كهنه‏اى كه مرتّب پاره مى‏شود از هر طرف آن را بدوزند از ديگر سو دريده گردد ، با شما رفتار كنم ( از هر سو شما را جمع كنم از ديگر سو پراكنده مى‏شويد كنايه از عدم احساس مسئوليت و فرار از وظيفه است كه كوفيان به بهانه‏هاى واهى ، دعوت آن حضرت را در مقابله با دشمنان نمى‏پذيرفتند ، و از رفتن به جهاد خوددارى مى‏كردند ) . وحشت شما از دشمن چنان است كه هرگاه لشكرى از لشكرهاى شام بر شما بتازد هر يك از شما در خانه خود را بسته همچون سوسمار و يا كفتار ، در سوراخ و لانه‏هاى خود پنهان مى‏شويد . به خدا سوگند ، خوار و ذليل كسى است كه شما او را يارى كنيد ، ( چون در معركه كارزار او را تنها مى‏گذاريد ) هر كس به پشتيبانى شما به سوى دشمن تيراندازى كرد ، دشمن را با تير بدون پيكان هدف قرار داده است . به خدا سوگند ، شما در خانه‏ها بسياريد و در زير پرچم براى رفتن به جهاد اندك و ناچيز مى‏باشيد . من مى‏دانم كه چه چيز شما را اصلاح ، كجى و نادرستى‏تان را ، راست مى‏كند ( با ديكتاتورى ، شلاّق و زندان كار مى‏كنم كه در اطاعت و فرمانبرى تامّل نكنيد ) ولى به خدا سوگند اصلاح شما آن قدر مهمّ نيست . كه به خاطر آن نفس خويش را تباه سازم و ( فرداى قيامت مورد سؤال قرار گيرم ) . خداوند شما را خوار و ذليل و بى‏آبرو كند . عظمت و بزرگى ، بهره و نصيبتان را نابود سازد شما حق را به اندازه باطل نمى‏شناسيد ، و باطل را باندازه حق زير پا نمى‏گذاريد ( چه مردم فرومايه و پستى هستيد ) » [ 407 ] به دليل عقب نشينى كوفيان از جنگ با مردم شام ، امام ( ع ) آنان را به تعبيرات مختلفى و به شرح زير ، مورد نكوهش و توبيخ قرار داده است . 1 آنها را نيازمند مدارا و مماشات دانسته است و اين از خصلت مردان خردمند نيست . مدارا و رفتار نرم را بايد درباره چهارپايان و حيواناتى كه داراى عقل نيستند به كار برد . امام ( ع ) نيازمندى مردم نامتعهّد كوفه را به مماشات و مدارا به دو چيز تشبيه كرده است . الف : به شتر جوانى كه هنوز عادت بار بردن ندارد و كوهانش را بار سنگين به سختى كوبيده و زخم كرده باشد . جهت شباهت در هر دو ، بى‏صبرى و فرار از وظيفه است . ياران حضرت ، اظهار ناتوانى و فرار از وظيفه جهاد كرده ، كارزار با دشمن را دشوار مى‏دانستند ، به مانند شتر جوان و نو عادتى كه كوهانش از حمل بار سنگين كوبيده باشد به هنگام بار نهادن بر پشتش صداى مخصوص از گلوى خود ، خارج مى‏سازد ، و از تسليم شدن براى حمل بار فرار مى‏كند . ب : به جامه كهنه و فرسوده‏اى كه تار و پودش بى دوام شده است و اگر قسمت باز آن را بدوزند قسمت ديگرش پاره مى‏شود . جهت شباهت ميان اين دو ، عدم ثبات و پايدارى است ، چنان كه لباس كهنه بى‏دوام بوده و به دليل فرسودگى نمى‏توان بدان اعتماد كرد . ياران حضرت نيز چنين بودند . هرگاه با سخنرانى و نصيحت و ترغيب و تشويق گروهى را ، آماده پيكار مى‏كرد ، گروهى ديگر مخالفت مى‏كردند . هيچ‏گاه وحدت نظر ميانشان پديد نمى‏آمد . همين اختلاف رأى و نظر موجب خوددارى آنها از جنگ شده بود . 2 ظاهر حال مردم كوفه بر ترس و وحشت از دشمن دلالت مى‏كرد ، بدين سبب امام ( ع ) درباره آنها فرمود : هرگاه گروهى از لشكريان شام به شما نزديك [ 408 ] شوند ، هر يك از شما در را بروى خود مى‏بندد و مانند سوسمار به سوراخ رفته ، و يا همچون كفتار در لانه خود مخفى مى‏شود . » امام ( ع ) در اين عبارت ، بستن در را بر روى خود ، كنايه از نداشتن علاقه به شنيدن اخبار جنگ و آگاهى يافتن از حضور نظامى مردم شام ، آورده‏اند . ترس و فرار آنها را به سوسمار و كفتار تشبيه كرده است ، كه به هنگام ديدن شكارچى يا خطرى جدّى ، فرار را ، بر قرار ترجيح مى‏دهند و در محل امنى مخفى مى‏شوند و به اين دليل جمله را به شكل فعل مؤنّث ذكر كرده‏اند تا ضمن شدّت بخشيدن به توبيخ ، اين حقيقت را ، كه بطور معمول زنها بيشتر از مردها مى‏ترسند ، روشن سازد . 3 امام ( ع ) يارانش را به خوارى و ذلّت و كم‏فايده بودن وجودشان توصيف كرده ، خوارى و ذلّت‏شان را چنين توضيح مى‏دهد : « به خدا سوگند ، خوار و بيچاره آن كسى است كه به يارى شما دل ببندد ، انتظار استعانت و كمك از امثال شماها را داشته باشد . » اصولا دلبستن به چنين افراد بى تعهّد و يا كم تعهّدى ذلّت‏آور است ، چه انسان را مغرور كرده ، در وسط راه رهايش مى‏كنند . ( اين وجه ظاهر كلام امام ( ع ) بود ) . احتمال ديگر اين است كه سخن آن بزرگوار اشاره به تفرقه و اختلاف فكرى آنها داشته باشد ، چون هر كس كه مى‏خواست از آنها يارى فكرى بگيرد خوار و ذليل مى‏شد زيرا ثبات فكرى در ميان آنها نبود . كم فايده بودن وجود آنها را ، امام ( ع ) با اين عبارت توضيح داده‏اند : « آن كه به وسيله شما به سمت دشمن تيراندازى كند . در حقيقت با كمانى كه زه نداشته و پيكانش شكسته باشد ، دشمن را هدف قرار داده است » اين عبارت كنايه از بيفايده بودن وجود آنها در مبارزه و پيكار با خصم است . چون تيرى كه زه و پيكان نداشته باشد نه پرتاب مى‏شود و نه بر هدف كارساز است . 4 صفت ناپسند ديگر آنها اين است كه در مجالس و خانه‏ها زيادند ولى [ 409 ] در زير پرچم براى حركت و سركوب دشمن بسيار اندكند . اين فراز از عبارت امام ( ع ) بدگويى از مردم كوفه به لحاظ ترس و وحشتى كه داشته‏اند و بدين سبب مستحقّ ننگ و عار شده‏اند بيان شده است زيرا عدم آمادگى براى جهاد در راه خدا و پراكنده بودن ، نشانه ترسى بوده كه از مواجه با دشمن داشته‏اند . بنابراين اجتماع ، جوش و خروش براى سركوب دشمنان خدا علامت سرافرازى و ستايش است . ابو الطيّب شاعر معروف عرب اجتماع و آمادگى لازم براى پيكار را چنين مى‏ستايد : ثقال اذا لائو خفاف اذا دعوا قليل اذا عدوا كثيرا اذا شدّوا [ 1 ] بر عكس عدم شركت در جنگ و خوددارى از كارزار در شعر عويف قوافى مستوجب بارزترين مذمت ، توبيخ و ملامت است . . . شاعر با يك سؤال افراد مورد نظرش را تقبيح مى‏كند ، و شاهد مثل بسيار خوبى براى بحث مورد نظر ما است . الستم اقلّ الناس عند لوائهم و اكثرهم عند الذبيحه و القدر [ 2 ] قوله عليه السلام : و انّى لعالم الى قوله أودكم مقصود امام ( ع ) از عبارت فوق اين است : آنچه آنها را به اطاعت وادار مى‏سازد و اصلاحشان مى‏كند مجازات كردن به وسيله قتل و كشتار مى‏باشد چنان كه حجّاج بن يوسف ثقفى چنين سياستى را در ارعاب و اجبار مردم ، آنگاه كه شخصى بنام مهلّب را براى سركوبى خوارج فرستاد به كار گرفت . روايت شده است كه حجّاج در كوفه اعلان عمومى [ 1 ] هنگامى كه به زير پرچم فرا خوانده شوند به سرعت جمعيت فراوانى حاضر مى‏شوند هر چند در شمارش اندكند ولى در جنگ سخت‏كوش و زيادند . [ 2 ] آيا شما كمترين جمعيت زير پرچم نيستيد همان افرادى كه بيشترين افراد را در اطراف گوسفند كشته شده و ديگ غذا دارند . [ 410 ] داد . هر كس تا سه روز آماده حركت و اطاعت از مهلّب نشود ، رواست كه خونش را بريزند . در همين رابطه عدّه زيادى را كشت . مردم با عجله براى حركت و پيروى از مهلّب آماده شدند چنان كه تاريخ نشان مى‏دهد بيشتر سلاطين همين سياست ارعاب و تهديد را داشته و دارند . عبارت امام ( ع ) كه : « من اصلاح شما را به بهاى تباه شدن نفس خود روا نمى‏شمارم » بدين معنى است : من مجاز نمى‏دانم كه خونتان را بريزم تا بزور شما را براى جنگ گسيل دارم ، چنان كه پادشاهان ، هنگام تثبيت حكومت خود چنين مى‏كنند و دين خود را به تباهى و فساد مى‏كشند ، امام صلاح نمى‏دانست كه با تهديد و قتل آنها را تسليم حكم و فرمان كند زيرا موجب تباهى و فساد ديانتش مى‏شد و چون طبق قاعده عقلى ، و حكمت ، اصلاح ديگران فرع بر اصلاح نفس مى‏باشد ، از شخصيّتى مثل امام ( ع ) انتظار نمى‏رفت كه نفس خود را فاسد كند تا ديگران اصلاح شوند . حال اگر اشكال شود كه جهاد فراروى امام عادل واجب است ، بنابراين لازم بود كه امام ( ع ) بر آنها تحميل كند با اين حساب چرا آن حضرت اجازه قتل‏شان را نداشت ؟ پاسخ اين اشكال را به دو صورت مى‏توان داد بشرح ذيل : 1 براى ترك هر واجبى نمى‏توان افراد را كشت . مثلا اگر كسى حج را ترك كند . در ازاى ترك اين واجب كشته نمى‏شود . 2 بعيد نبود كه اگر امام ( ع ) به خاطر ترك جهاد ، دست به قتل و كشتار آنها مى‏زد از اطرافش پراكنده مى‏شدند و به دشمن حضرت مى‏پيوستند و يا او را تسليم دشمن مى‏كردند . و يا كمر به قتلش مى‏بستند . هر يك از اين امور فساد كلّى‏ترى بود و از كناره‏گيرى آنان از جهاد در راه خدا و نپذيرفتن دعوت امام ( ع ) در بعضى موارد خطر بيشترى داشت . [ 411 ] قوله عليه السلام : اصرع اللّه الى آخره در اين فراز حضرت كوفيان را به خوار شدن و بى‏بهره ماندن نفرين كرده است و سزاوار نفرين بودن آنان را جهل و ظلم به نفس معرّفى مى‏كند . نادانى آنها به اين لحاظ بود كه حق را به اندازه باطل نمى‏شناختند و به همين دليل مورد خشم خداوند قرار گرفتند . امّا دليل اين كه باطل را خوب مى‏شناختند اين بود كه دنياشناس بودند ، و به جاى فرمانبردارى از اوامر حق به دنيا و خوشيهاى آن دلبسته بودند و از آخرت غفلت داشتند . احتمال ديگرى كه در شرح كلام امام ( ع ) : « حق را به اندازه باطل نمى‏شناسيد » ، مى‏توان تصوّر كرد اين است : حضرت با اين عبارت به شبهه باطلى كه براى بعضى از آنان پيش آمده و به اين بهانه كه معاويه و يارانش مسلمانند و جنگ با اهل قبله روا نيست ( ) از يارى امام سر باز مى‏زدند . اشاره فرموده باشد . و معنى اين فراز كه : « كوفيان باطل را از حق بيشتر مى‏شناسند » بمعنى جهل مركّب آنان كه شديدترين نوع نادانى است مى‏باشد . آخرين حدّ توبيخ و مذمّت آنان جهل بسيط و مركّبى بود كه گرفتار آن بودند . نشناختن حق ، جهل بسيط ، و تصديق باطل ، جهل مركّب ، و ظلم به نفس ، از بين بردن حق بود ، كه در ميان آنها رواج داشت . بعلاوه اين فراز سخن امام ( ع ) بر كورى از فرمان خدا و ناشنوايى و عدم اجابتشان از منادى حق اشاره دارد . اين سخن امام ( ع ) كه : « شما باطل را ، باطل نمى‏كنيد » ، اشاره دارد به اين كه آنها منكر را براى خود و ديگران زشت نمى‏دانستند . [ 412 ] 67 از سخنان امام ( ع ) است كه در سحرگاه همان شبى كه هنگام صبح بر سر مباركش ضربت خورد فرمود مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ اَلْأَوَدِ وَ اَللَّدَدِ فَقَالَ اُدْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اَللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي سحره : پيش از روشن شدن صبح ، قبل از آن كه فجر طالع شود . سنح : ظاهر شدن « در حالى كه نشسته بودم خواب چشمم را در ربود و رسول خدا ( ص ) بر من ظاهر شد . با زبان گله‏آميزى عرض كردم : اى رسول خدا چه كژيها و دشمنيها كه من از امت تو ديدم . به من فرمود آنها را نفرين كن گفتم خدا به عوض اين مردم ، مردمى بهتر از اينان به من ارزانى دارد . و به جاى من بر اينان اميرى ستمگر مسلط گرداند . » سيد رضى مى‏گويد منظور از « اود » كجى و اعوجاج و « اللدّد » دشمنى و خصومت است و اين دو عبارت در كلام امام ( ع ) از فصيح‏ترين كلمات هستند . [ 413 ] چگونگى شهادت امام ( ع ) در كتب تاريخ به تفصيل نقل شده است ، پس نيازى به توضيح آن در اين مقام نيست . قوله عليه السلام : ملكتنى عينى : « چشمم بر من مسلّط گرديد » كنايه از ربودن خواب است . اين عبارت امام ( ع ) شامل استعاره‏اى زيبا و مجاز در تركيب است . لفظ « ملك » براى « نوم » استعاره به كار رفته است . جهت استعاره اين است : آمدن خواب و غلبه كردن آن بر چشم انسان را از انجام كار باز مى‏دارد ، چنان كه پادشاه بنده خود را از انجام كارهاى خصوصى مانع مى‏شود ، خواب را به پادشاه تشبيه كرده و لفظ « ملك » را براى آن استعاره آورده است . امّا مجاز بودن اين كلام از دو جهت و به توضيح زير است : 1 مجاز در عبارت : يعنى چشم را مجازا به جاى خواب به كار برده است ، بايد گفته مى‏شد خواب بر من غلبه كرد فرموده‏اند : چشم بر من مسلّط شد . دليل مجاز آوردن چشم به جاى خواب مناسبتى است كه ميان چشم و خواب برقرار است . و آن بر روى هم قرار گرفتن پلك چشمها در موقع خواب است . 2 مجاز در اسناد : يعنى نسبت دادن سلطه را به خوابى كه به جاى آن ، لفظ « عين » به كار رفته است . حرف واو در جمله « و انا جالس » بيان كننده حال است . يعنى در حالى كه نشسته بودم خواب بر من غلبه كرد . مقصود امام ( ع ) از واژه « السنح » آشكار شدن چهره پيامبر ( ص ) در قوّه خيال آن بزرگوار مى‏باشد ، طبق توضيحى كه قبلا داده شد . شكايت امام از امّت و پاسخ‏گويى پيامبر ( ص ) بيان كننده دو واقعيّت تلخ است : اوّل ، اندوه فراوانى كه امام ( ع ) از شركت نكردن در جهاد ، و يارى ندادن آن بزرگوار بر عليه ظالمان در دل داشت تا آنجا كه اين كوتاهى و عقب نشينى به شهادت ، آن حضرت منجر شد . دوم ، راضى نبودن پيامبر از امّت كه دستور به [ 414 ] نفرين فرمودند . قوله عليه السلام : ابدلهم بى شرّا لهم منّى : از اين بيان امام ( ع ) كه : « خدا از من بدتر را بر آنان بگمارد ، » چنان كه قبلا توضيح داديم ، نبايد اين طور برداشت كرد كه حضرت بد بوده است و تسلّط بدتر از خود را براى آنان آرزو كرده است . [ 415 ] 68 از خطبه‏هاى امام ( ع ) است در مذمت مردم عراق . أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ ؟ اَلْعِرَاقِ ؟ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ اَلْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا . أَمَا وَ اَللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اِخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ ؟ عَلِيٌّ ؟ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اَللَّهُ تَعَالَى فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اَللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُ أُمِّهِ كَيْلاً بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ 1 5 38 : 88 املصت : بچه سقط كرد . ايّم : زنى كه شوهر ندارد . لهجة : گفتار سخن فصيح و روشن . « پس از ستايش خداوند متعال و درود بر پيامبر اكرم ( ص ) اى مردم عراق شما همچون زن آبستنى هستيد كه بار سنگين حمل خود را تا هنگام زايمان بكشد ولى بچه را مرده به دنيا آورد و در همين حال شوهرش بميرد و بيوگى‏اش به طول انجامد پس از سالها مشقّت و رنج بميرد و ميراثش را دورترين وارث ببرد ( شما تا هنگام پيروزى بار سنگين جنگ را به دوش كشيديد و در لحظه پيروزى گول قرآن بر نيزه كردن را خورديد و گوش به نصايح من نكرديد ، پيش آمد آنچه نبايد پيش مى‏آمد ) . [ 416 ] اى مردم عراق به خدا سوگند به سوى شما از روى اختيار نيامدم ، بلكه به اجبار و براى فرونشاندن فتنه جنگ جمل بدين سامان آمدم ( و سپس براى مقابله و فيصله دادن جنگ صفين ماندن من در كوفه طولانى شد ) به من خبر رسيده است كه در رابطه با اخبار غيبى شما گفته‏ايد : على دروغ مى‏گويد . خدا شما را بكشد من به چه هدف و بر چه كسى دروغ مى‏بندم ؟ آيا بر خدا دروغ مى‏بندم ؟ من اولين ايمان آورنده به او هستم . آيا به پيامبرش دروغ مى‏بندم ؟ من كه اولين تصديق كننده او هستم نه هيچ كدام از اين امور نيست ، اخبارى كه من از حقايق آينده به شما مى‏دهم ، از رسول خدا دريافته‏ام . آن زمان كه شما نبوديد ، و يا اهليّت فراگيرى آنها را نداشتيد . پشيمان بنشينيد اگر براى فراگيرى علوم ظرفيّت مى‏داشتيد هرآيند بدون بها پيمانه ادراكتان را از دانش لبريز مى‏كردم ، ولى خبر اين بدسكاليها بزودى در قيامت به شما داده خواهد شد . » اين خطبه پس از جنگ صفّين و بدو منظور از حضرت صدور يافته است : 1 توبيخ كوفيان بدليل ترك جنگ و تن دادن به ذلّت حكميّت با وجودى كه پيروزى ، نزديك بود . امام ( ع ) با تشبيه كردن آنها به زن آبستن ، اين مقصود را به بهترين وجهى بيان داشته‏اند . و با ذكر پنج ويژگى توبيخ و سرزنش آن‏ها را كامل كرده‏اند . الف : آمادگى ابتدايى كوفيان را براى جنگ با دشمن ، به استعداد و آمادگى آن زن براى زاد و ولد كردن تشبيه كرده‏اند جهت تشبيه در هر دو مورد آمادگى است . ب : نزديك بودن پيروزى را ، به نزديكى وضع حمل ، و به پايان رساندن مشقت باردارى مانند كرده است . ج : خوددارى اصحابش را از جنگ با دشمن ، با توجّه به نزديكى پيروزى ، [ 417 ] به سقط جنين كه خلاف انتظار است تشبيه كرده است . خوددارى از جنگ ، با روشن شدن علايم پيروزى ، امرى بر خلاف عادت و عرف عقلاست ، چنان كه پس از نه ماه انتظار تولّد ، سقط جنين بر خلاف عادت و عرف زنان است . د : عدم اطاعت از رهبر و نافرمانى و بدين سبب دچار ذلّت و خوارى شدن و به رنج ، تفرقه و سركوب گرفتار آمدن آنان را به زنى كه سرپرستش را از دست بدهد و دچار غربت و تنهايى شود تشبيه كرده است زيرا جمعيّت بى‏پيشوا گرفتار ضعف و زبونى مى‏شود ، چنان كه زن بى‏قيّم و سرپرست گرفتار همه نوع رنج و زحمت مى‏شود . ه : تسلّط دشمن بر كوفيان و ربودن مال و منالشان را به دليل كوتاهى در امر مقاومت و دفاع از حق ، به زنى كه فرزند و شوهرش قبل از او مرده‏اند ، و ميراث بر ، نزديكى ندارد تشبيه كرده است . بدين شرح كه ارث چنان زنى را ميراث بران دور مى‏برند . و با عدم مقاومت صحيح كوفيان ، حيثيّت ، مال و منالشان به دست دشمنان خواهد افتاد . امام ( ع ) ياران بيوفايش را در ويژگيهاى ياد شده ، به چنان زنى تشبيه كرده و توبيخ آن را با اين صفات به كمال رسانده است و سپس آنان را به ناراحتيى كه از دست آنها مى‏كشد آگاه مى‏سازد ، بدين شرح كه براى رسيدن به مقام يا جاه و جلالى به سوى كوفيان نيامده است ، بلكه ضرورت اجتماعى و پيشامدهاى ناگوار او را به عراق كشانده است . حقيقت نيز همين بود كه آن بزرگوار شهر مدينه كه محلّ هجرت و منزلگاه رسول و خوابگاه ابديش بود ، جز بضرورت پيكار با مردم بصره رها نكرد . و در اين رابطه به همراهى مردم كوفه نيازمند بود . چه سپاهيان حجاز در برابر شورشيان بصره اندك بودند آشوب‏طلبى مردم شام « قاسطين » به فتنه و آشوب بصره پيوسته شد ، و حضرت را ناگزير بماندن در كوفه كرد . [ 418 ] بعضى از راويان « سوقا » در كلام حضرت را « شوقا » با شين قرائت كرده‏اند . در اين صورت معناى جمله چنين خواهد شد : « از روى شوق و علاقه به سوى شما نيامده‏ام . » 2 سرزنش مردم كوفه ، به لحاظ اينكه شنيده بود ، آنها توهّمات فاسدى داشته ، از روى جهل و نادانى و كوتاه انديشى و صدور حكمتهاى مفيد از جانب آن بزرگوار وى را به دروغ‏گوئى متّهم كرده‏اند . با اين عبارت كوفيان را مورد توبيخ شديد قرار داده است : « به من خبر رسيده است كه شما مى‏گوييد على دروغ مى‏گويد ؟ » شرح ما وقع از اين قرار بود كه عدّه‏اى منافق صحابه نما در كوفه وجود داشتند كه در كارهاى حضرت اخلال مى‏كردند . آنها هنگامى كه شنيدند امام ( ع ) از يك سرى وقايع و اتفاقات آينده مانند جنگ با ناكثين ، قاسطين و مارقين خبر مى‏دهد ، و سرنوشت خوارج نهروان بخصوص از ذوالثديه ، يعنى شخصى از خوارج كه يك دستش بمانند پستان زنى بود ، اطّلاع داده و اين اخبار غيبى را به رسول خدا ( ص ) نسبت مى‏دهد ، در بين مردم شايع كردند كه على ( ع ) در بيان اين امور و نسبت آنها به رسول خدا ( ص ) دروغ مى‏گويد زيرا اخبار غيبى ، چيزى است كه عوام مردم آن را درك نمى‏كنند و جز علماء و دانشمندان اين اسرار را نمى‏فهمند . منافقين نه تنها پشت سر امام ( ع ) اهانت و وى را به دروغگويى متّهم مى‏كردند ، بلكه گاهى روياروى آن بزرگوار نشسته ، نسبت به آن حضرت جسارت روا مى‏داشتند . روايت شده است آن روزى كه حضرت فرمود : « اگر جايگاه قضاوتى براى من ترتيب دهند ، ميان اهل تورات به توراتشان و ميان پيروان انجيل به انجيلشان و ميان مسلمين به قرآنشان داورى مى‏كنم ، به [ 419 ] خدا سوگند هيچ آيه‏اى نيست كه : در صحراء ، دريا ، كوه و دشت و زمين و آسمان ، نزول يافته باشد ، جز اين كه من مى‏دانم درباره چه كسى و يا چه چيزى نزول يافته است » مرد منافقى از پاى منبر گفت : سر و كار على با خدا چه ادّعاى دروغى ؟ نقل شده است هنگامى كه فرمود : « قبل از فقدان من از حوادث آينده سؤال كنيد . آگاه باشيد به خدا سوگند ، فتنه فراگير ، پياده نظام خود را بر منطقه زندگى شما بسيج ، و همه سركشان را در زير گامهاى خود مهار خواهد كرد . چه فتنه عظيمى كه آتشش با هيزم خشك و فراوانى شعله‏ور مى‏شود و از سمت شرق هجوم خود را آغاز و تا اطراف دجله و فرات كشيده خواهد شد ، و در آن بلاى سخت زمين بر شما تنگ مى‏شود ، و راهى براى فرار به آسمان نداريد . سرگشته و حيران ، ورد زبانتان درباره گمشده‏ها اين خواهد بود : آيا مرد ؟ كشته شد و يا آواره گرديد ؟ . » سخن حضرت كه بدينجا رسيد گروهى از پاى منبر گفتند : شگفتا سر و كار پدرش با خدا . اين دروغگو چه فصيح و روشن صحبت مى‏كند . ممكن است اين خبر غيبى حضرت اشاره به هجوم مغول و قتل و غارت آنها داشته باشد . امام ( ع ) با اتّهام منافقين بدو طريق مقابله مى‏كند به شرح زير : 1 آنها را نفرين مى‏كند ، كه خداوند به كيفر قتل سزايشان دهد ، بخوبى روشن است ، هر كس را خدا بكشد ، از رحمت حق به دور و دچار عذابى سخت خواهد شد . 2 ادّعاى منافقين و تهمت زنان را با تجزيه و تحليل ، منطقى و برهان پاسخ داده مى‏فرمايند . « در آنچه به شما خبر مى‏دهم ، از جانب خدا و رسول است . اگر گفته من دروغ باشد ، لزوما يا بايد به خدا دروغ بسته باشم و يا به رسول خدا به خدا دروغ نمى‏بندم . چون اول مؤمن به او بوده‏ام پس نمى‏توانم اوّل دروغزن [ 420 ] بر او باشم . به رسول خدا هم دروغ نمى‏بندم ، چون اوّل تصديق كننده و پيرو او بوده‏ام . » با اين توضيح روشن مى‏شود كه منافقين دروغ مى‏گويند . قوله عليه السلام : كلاّ و اللّه . اين جمله حضرت نتيجه همان برهان فوق است كه توضيح داده شد . يعنى پس از ردّ ادّعاى منافقين ثابت مى‏شود كه اتّهام آنها وارد نبوده و ادّعايشان باطل محض است . قوله عليه السلام : و لكنّها لهجة رغبتم عنها و لم تكونوا من اهلها در عبارت فوق حضرت علّت ادّعاى باطل و فاسدشان را توضيح مى‏دهند و آن اينكه ، آنچه امام ( ع ) راجع به حوادث آينده گفته و به آنها خبر مى‏دادند . بالاتر از ادراك ضعيف و ناتوان آنها بود چه درك منافقين جاهل ، به مثابه درك حيوانات بود ، و براى فهم اسرار و رموز جهان آمادگى نداشتند . منظور از « لهجة » در عبارت امام ( ع ) همين اقوال و اسرار و رموز و مقصود از غيبت آنها ناتوانى درك و انديشه آنان از دريافت مطلب و يا حضور نداشتن منافقين در نزد رسول خدا ( ص ) ، به هنگام بيان حقايق مى‏باشد . با توضيح مطلب به خوبى روشن گرديد كه خرد منافقين و امثال آنها ، تحت سلطه پندارهاى واهى قرار داشت و خيالات واهى و نادرست آنان را ، به تكذيب حق و انكار آن وا مى‏داشت بديهى است كه در چنين صورتى امام را تصديق نكرده ، و از توهّمات و پندارهاى غلط و نارساى خود تبعيت كنند و امام ( ع ) را بدروغگوئى متّهم كنند . درگيرى امير مؤمنان ( ع ) با منافقين كوفه ، شبيه و نمودى از رفتار منافقين مدينه با پيامبر ( ص ) بود . منافقين مدينه رسول خدا ( ص ) را بسختى آزرده خاطر داشتند ، چنان كه كوفيان با على ( ع ) چنين رفتارى مى‏كردند . قوله عليه السلام : ويل امّه كلمه « ويل » در لغت عرب به معناى دعاى به شرّ و يا خبر دادن از امر شرّ است و چون « ويل » به كلمه « امّ » اضافه گردد ، نفرين [ 421 ] مادر براى از دست دادن فرزندانش مى‏باشد . برخى گفته‏اند كلمه « ويل » براى خواست آمرزش به كار مى‏رود ، بعضى ديگر آن را در تعجّب و بزرگ شمردن امور ، استعمال كرده‏اند . مناسب مقام معناى اول است . و قوله عليه السلام : كيلا بغير ثمن اين فرموده حضرت اشاره دارد به اخلاق پسنديده و دستورالعمل‏هاى مفيدى كه بدون چشمه است و تقاضاى اجر و مزدى ، امام ( ع ) در اختيار آنها قرار مى‏داد . ولى آن مردم حقايق را نمى‏فهميدند و جانهاى خود را به دليل نداشتن آمادگى لازم براى پذيرفتن ، پاك و منزّه نمى‏ساختند . بنابر اين نفسشان قابليّت فراگيرى آن حقايق را نداشت . امام ( ع ) لفظ « كيل » را به عنوان استعاره به كار برده ، كنايه از فراوانى و كثرت پند و اندرز و ارشاد است بدين معنى كه پيمانه تبليغ و ارشاد را پر و لبريز كردم ، امّا مفيد نيفتاد . لفظ « كيلا » به عنوان مفعول مطلق تاكيدى كه فعلش حذف مى‏شود به كار رفته است . با تشريح و در نظر گرفتن اين معنى براى اين قسمت از كلام امام ( ع ) محتمل است كه معناى ويل امّه براى كسانى كه حرف آن بزرگوار را نمى‏شنيدند ، و از دستور العمل‏هايش بهره‏مند نمى‏شدند نفرين باشد . ضمير در « امّه » به تمام افرادى كه همزمان با حضرت بوده و از دستورات امام تبعيّت نداشته‏اند بر مى‏گردد . گويا چنين فرموده است : ويل لأمهم ، « مادر مباد آنان را » ، ايكاش چنين فرزندانى را آن مادران نمى‏داشتند . احتمال ديگر آن كه به عنوان ترحّم فرموده باشد ، چه شخص جاهل و نادان قابل ترحّم است . احتمال دوّم اين كه معناى تعجّب داشته باشد . بدين توضيح كه امام ( ع ) از كثرت جهل و نادانى تعجب كرده باشد ، با وجودى كه آن بزرگوار هرگز در نصيحت و اندرز كوتاهى نداشته است امّا آنها نتوانسته‏اند [ 422 ] استفاده لازم را از بيانات امام داشته باشند . بلكه همواره از آن حضرت دورى جسته و اعتراض كرده‏اند . قوله عليه السلام : و لتعلمنّ نبأه بعد حين حضرت به منظور اداى مقصودش جمله فوق را از قرآن كريم اقتباس كرده است . يعنى بزودى خبر نادانى و كناره‏گيرى خود را از آنچه شما را بدان امر كردم ، و دستورات حكيمانه‏اى كه به شما دادم ، و تخلّف ورزيديد خواهيد دانست . و نتيجه آن همه كجروى و كج انديشى برايتان آشكار خواهد شد . مقصود امام ( ع ) از كلمه « حين » يا زندگى اخروى است . كه در اين صورت نتيجه كردار زشتشان پشيمانى و اندوه خواهد بود ، زيرا در انجام كارها افراط و تفريط ورزيدند ، مى‏دانيم كه در پيشگاه حق تعالى جز كارهاى شايسته چيزى مفيد نيست ، بنابراين ، منظور از « حين » هنگامى است كه پرده‏هاى ضخيم بدن به كنارى رود ، و جانها لباس جسمانى را به وسيله مرگ به سويى نهند . يا مقصود از « حين » همين زندگى دنيايى است . يعنى بزودى پس از من در همين دنيا نتيجه كارهاى بدتان را خواهيد دانست : عاقبت كارهاى بدشان موجب گرفتارى آنها به دست بنى‏اميّه و خلفاى جور پس از بنى اميّه بود كه به انواع آزارها دست زدند و متخلّفين از فرمان اطاعت را كشتند ، همگان را مورد اهانت قرار داده خوار و ذليل كوچك و حقيرشان شمردند . [ 423 ] 69 از خطبه‏هاى امام ( ع ) است كه به مردم آداب صلوات فرستادن بر پيامبر را مى‏آموزد اَللَّهُمَّ دَاحِيَ اَلْمَدْحُوَّاتِ وَ دَاعِمَ اَلْمَسْمُوكَاتِ وَ جَابِلَ اَلْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا اِجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ عَلَى ؟ مُحَمَّدٍ ؟ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ اَلْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ اَلْفَاتِحِ لِمَا اِنْغَلَقَ وَ اَلْمُعْلِنِ اَلْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ اَلدَّافِعِ جَيْشَاتِ اَلْأَبَاطِيلِ وَ اَلدَّامِغِ صَوْلاَتِ اَلْأَضَالِيلِ كَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ قَائِماً بِأَمْرِكَ مُسْتَوْفِزاً فِي مَرْضَاتِكَ غَيْرَ نَاكِلٍ عَنْ قُدُمٍ وَ لاَ وَاهٍ فِي عَزْمٍ وَاعِياً لِوَحْيِكَ حَافِظاً لِعَهْدِكَ مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِكَ حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ اَلْقَابِسِ وَ أَضَاءَ اَلطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ وَ هُدِيَتْ بِهِ اَلْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ اَلْفِتَنِ وَ اَلْآثَامِ وَ أَقَامَ بِمُوضِحَاتِ اَلْأَعْلاَمِ وَ نَيِّرَاتِ اَلْأَحْكَامِ فَهُوَ أَمِينُكَ اَلْمَأْمُونُ وَ خَازِنُ عِلْمِكَ اَلْمَخْزُونِ وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ اَلدِّينِ وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقِّ وَ رَسُولُكَ إِلَى اَلْخَلْقِ اَللَّهُمَّ اِفْسَحْ لَهُ مَفْسَحاً فِي ظِلِّكَ وَ اِجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ اَلْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ اَللَّهُمَّ وَ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ اَلْبَانِينَ بِنَاءَهُ وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ مَنْزِلَتَهُ وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ وَ اِجْزِهِ مِنِ اِبْتِعَاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ اَلشَّهَادَةِ مَرْضِيَّ اَلْمَقَالَةِ ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ وَ خُطْبَةٍ فَصْلٍ اَللَّهُمَّ اِجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فِي بَرْدِ اَلْعَيْشِ وَ قَرَارِ اَلنِّعْمَةِ وَ مُنَى اَلشَّهَوَاتِ وَ أَهْوَاءِ اَللَّذَّاتِ وَ رَخَاءِ اَلدَّعَةِ وَ مُنْتَهَى اَلطُّمَأْنِينَةِ وَ تُحَفِ اَلْكَرَامَةِ مدحوّات : گسترش يافته‏ها ، كنايه از زمين . مسموكات : برافراشته شده‏ها ، كنايه از آسمان است . دعمها : آنها را با پايه و ستون حفظ كرد . جبل : آفريد . فطرات : جمع فطرت به معناى خلقت ، آفريدن [ 424 ] دمغ : شكستن استخوان دماغ « كنايه از مغلوب ساختن طرف مقابل » . جيشات : جمع جيشة ، وقتى كه ديگ بجوش آيد و غليان پيدا كند . اضطلع بالأمر : براى حمل چيزى قوّت و نيرو يافت ، از مصدر ضلاعة كه به معناى قوت است گرفته شده است . استيفاز : عجله كردن . نكول : رجوع ، بازگشت . قدم : جلو افتادن ، پيشى گرفتن . وهى : ضعف و ناتوانى . وعى الامر : موضوع را فهميد . قبس : شعله آتش . و أورى : روشن ساخت ، فروزان كرد . « خداوندا اى گستراننده زمين و اى برپا دارنده آسمانها و اى كسى كه دلها را مطابق فطرتشان آماده پذيرفتن حق و ارشاد آفريده‏اى ، آن كه بخواهد سعادت و آن كه نخواهد شقاوت را انتخاب مى‏كند . شريفترين درودها و برترين بركاتت را بر محمد ( ص ) رسول و بنده خود قرار بده پيامبرى كه انبياء پيشين به وى ختم گرديد و راه‏گشاى مشكلات آينده شد . دين حق را با دليل و برهان براى مردم ظاهر و آشكار گرداند و لشكريان باطل و ناحق را از ميان برد ، هيبت و صولت گمراهان را در هم شكست . خداوندا چنان كه پيامبر به دستور تو قيام كرد ، و بار سنگين رسالت را به دوش كشيد ، و براى رضا و خوشنودى تو ، ثبات قدم به خرج داد ، بى آن كه در انجام وظيفه‏اش سستى ورزد و يا در اراده عزمش ترديد و دو دلى پديد آيد ( تو نيز بر او رحمت و درود فرست ) . ( بار الهى اين محمّد ( ص ) پيامبر تو است كه وحى را ضبط و نگهدارى كرد و بر پيمانت وفادار ماند ، و در اجراى فرامين و احكامت كوشش كرد ، تا روشنايى دانش را در دلها برافروخت و راه راست را براى اشخاص خطاكار روشن ساخت ، و با وجودى كه دلها در فتنه و گناه غوطه‏ور بودند ، آنها را هدايت كرد . پرچمهاى ديانت را به وضوح برافراشت ، و احكام نورانى شريعت را رواج داد ) . آرى او امانتدار وحى ، و نگاهبان اسرار نهفته و خزانه‏دار رموز خداوندى [ 425 ] تو است و به همين دليل در روز قيامت گواه راستين تو خواهد بود ، چه اينكه از جانب تو برانگيخته شده و فرستاده تو در ميان مردم است . بار خدايا در سايه رحمت خود ، براى او جايى وسيع مقرر فرما ، و از فضل و كرم و بزرگواريت پاداشهاى نيكو به وى ارزانى دار . بار الهى ديانت او را نسبت به انبياء پيشين رونق بيشترى ببخش و در پيشگاه خود جايگاهش را برتر ، جلوه ده و نورانيّتش را فزونتر گردان و به پاداش و مزد رسالت گواهيش را بپذير و كلامش را پسنديده و منطقش را استوار و او را جدا كننده حق از باطل قرار بده . خداوندا ميان ما و رسولت ، در جايى كه زندگانى خوش ، و نعمت ، فراوان ، و خواسته‏ها برآورده است ، پيوند برقرار فرما . در بهشت جاويدان ، جاى وسيع آسايش ، مركز راحت و اطمينان ، محلّ كرامتها و هدايا ، ما را در كنار رسولت بدار » . اين خطبه در بردارنده سه فصل است و به توضيح زير : 1 درباره صفات و كيفيّت ستودن خداوند . 2 درباره صفات پيامبر ( ص ) 3 ترتيب طبيعى به كار بردن انواع صفت . فصل اول امام ( ع ) از جهت مجد و عظمت به سه اعتبار خداوند تعالى را ستوده است و به ترتيب ذيل : الف : خداوند گستراننده زمينهاست ، يعنى حق متعال زمينهاى هفتگانه را گسترانيده است از اين بيان امام ( ع ) هر طبقه‏اى از زمين با وجودى كه كل زمين كروى است انبساط يافته و گسترانيده شده است . به دليل فرموده حق تعالى : وَ الاَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحيها [ 1 ] . و فرموده ديگر حق تعالى : وَ الاَرْضَ مَدَدْناها [ 2 ] به خوبى روشن است كه گستردن و امتداد دادن به اعتبار طبقات زمين [ 1 ] سوره نازعات ( 79 ) آيه ( 30 ) : زمين را پس از آن پهن كرد و گسترانيد . [ 2 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 19 ) : و زمين را ما گسترانيديم . [ 426 ] در نظر گرفته شده است نه آن كه چند زمين وجود داشته باشد . و گاهى به لحاظ سطح خارج زمين از آب ، كه حيوانات از آن استفاده مى‏كنند ، گستردگى اطلاق مى‏شود ، چه به ظاهر ، در ذهن مردم ، روى زمين مسطّح و گسترده است ، هر چند به اعتبار عقل ، زمين ، محدّب و برآمده مى‏باشد . البتّه به مسطّح بودن زمين خداوند اشاره كرده مى‏فرمايد : وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الاَرْضَ بِساطاً [ 3 ] اَلَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْضَ فِراشاً [ 4 ] . ب : خداوند كسى است كه آسمانها را محكم و استوار ساخت كه بر زمين سقوط نكند . اگر اشكال شود كه امام ( ع ) در خطبه قبل فرموده‏اند : آسمان را بدون استوانه و پايه‏اى محكم و استوار ساخت امّا در اين خطبه به « عمد » كه طناب و پايه است اشاره كرده ، استحكام آسمان را به عمد نسبت مى‏دهد و بظاهر اين دو كلام منافات دارند در پاسخ اين اشكال گفته مى‏شود اين دو كلام با يكديگر تناقض ندارند . چنان كه قبلا توضيح داديم منظور از « عمدى » كه آسمانها بدان استوار شده است قدرت خداوند است نه وسايل مادّى ، پس وقتى كه مى‏گوييم عمدّ ندارد ، يعنى طناب و استوانه‏هاى مادّى ، هنگامى كه گفته مى‏شود « عمد » دارد يعنى قدرت حق آن را محكم و استوار نگاه داشته است . ج : خداوند كسى است كه دلها را بر فطرت آفريد چه آنها كه شقى‏اند و چه آنان كه سعيد مى‏باشند يعنى حق تعالى ، نفوس را چنان مهيّا و مستّعد و آماده آفريده است ، كه قادرند راه خير و يا شرّ را پيموده ، و در نتيجه مطابق قضاى الهى مستحق سعادت و يا شقاوت قرار گيرند . خداوند متعال درباره زمينه استعداد و آمادگى فرموده است : وَ نَفْسٍ وَ ما سوّيها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها [ 3 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 19 ) : خداوند كسى كه زمين را براى شما فرش قرار داد . [ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 22 ) : خداوند زمين را براى شما بساط قرار داد . [ 427 ] وَ قَدْ خاب مَنْ دَسّيها [ 5 ] در آيه ديگر مى‏فرمايد : وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ [ 6 ] . يعنى معرفت پيمودن راه خير و شر را ، بدو الهام كرديم . عرفاء در بسيارى از موارد ، نفس را به قلب و شقاوت دل را به وارونگى آن ، تعبير كرده‏اند . بدين توضيح كه سعادت و شقاوت ، به فطرتى كه در لوح محفوظ مقرر است مربوط مى‏شود ، پس آن كه عنايت خداوند را ، با جلودارى عقل مطابق آنچه برايش نوشته شده است ، بگيرد ، آماده قبول هدايت براى پيمودن راه خدا مى‏شود و چنين كسى سعادتمند است ، و آن كه براه عقل نرود ، حكم خداوندى و قضاى الهى او را گرفتار كرده و به وادى هلاكت و نابودى مى‏كشاند ، چنين كسى بدبخت و رانده شده از درگاه حق مى‏باشد . خداوند متعال به همين حقيقت اشاره دارد كه : فَمِنْهُمْ شقيٌ و سعيدٌ [ 7 ] . قوله عليه السلام : و اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمّد عبدك و رسولك . اين فراز از كلام امام ( ع ) بعضى از خواستهايى است ، كه حضرت ، از خداوند منان دارند . و در طلب آن خواستها دعا مى‏كنند . منظور از « شرائف صلواة » تقاضاى رحمت فراوان و كمال جود و بخشش براى اشخاص مستعد و نفوس آماده فيض‏گيرى است . و مقصود از « نوامى بركاة » فزونى بركت و عطا و وجود مى‏باشد . فصل دوّم درباره پيامبر است كه او را به دليل دارا بودن صفات متعدّد ( بيست و يك صفت ) مستحقّ رحمت خداوند ، و زيادى نزول بركت از جانب حق تعالى دانسته است ، به ترتيب زير : [ 5 ] سوره شمس ( 91 ) آيه ( 10 7 ) : قسم به نفس ( ناطقه انسان ) و آن كه او را نيكو آفريد و به او شرّ و خير را الهام كرد ، هر كس نفس خود را از گناه پاك سازد به يقين رستگار مى‏شود و هر كه او را به گناه پليد گرداند البته زيانكار است . [ 6 ] سوره بلد ( 90 ) آيه ( 10 ) : و او را بر خير و شرش هدايت نموديم . [ 7 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 105 ) : گروهى از آنان بدبخت و گروهى سعادتمندند . [ 428 ] 1 چون پيامبر ( ص ) عبد اللّه است ، بندگى و عبوديّت خداوند ، موجب شده ، كه رحمت حق بر آن بزرگوار نزول يابد . 2 رسول خداست . فرستاده خدا بودن نوع خاصى از بندگى است و موجب رحمت و شفقت حق تعالى مى‏شود . 3 با نورانيّت خود پايان بخش انوار وحى و رسالت و اديان حق مى‏باشد ، داشتن اين ويژگيها آماده‏گى او را براى دريافت رحمت ، و درجات كمال فراهم مى‏آورد . 4 راه‏گشاى مشكلات طريق حق و هدايت كه پس از نسخ شدن اديان گذشته پيش آمده است مى‏باشد . پيامبر ( ص ) نواقص اديان پيشين را برطرف ساخت و چگونگى هدايت انسانها را بيان كرد ، و بدين سبب مستحقّ رحمت خداوند شده است . 5 پيامبر ( ص ) حق را به وسيله حق آشكار ساخت . منظور از واژه « حق » اوّل دين و شريعت است . و در معناى حقّ دوّم اقوالى به شرح زير نقل شده است : الف . مقصود از حق دوّم معجزات باشند ، يعنى پيامبر ( ص ) به وسيله معجزات دين را واضح و آشكار گردانيد ، زيرا به وسيله معجزات مى‏توان دين را اثبات كرد . ب : منظور جنگ و ستيز باشد ، يعنى پيامبر به وسيله جهاد و كوشش دين خدا را آشكار ساخت ، و دشمنان دين را شكست داد . به مثل گفته مى‏شود فلان حاقّ فلانا فحقّه ، يعنى فلان شخص با ديگرى پيكار كرده مغلوبش ساخت . در اين مثل حقّ به معناى مغلوب كردن خصم به كار رفته است . ج : مقصود از واژه « حق » بيان و سخن باشد ، يعنى دين را با استدلال و برهان واضح و آشكار ساخت . هر چند درباره معناى حق اقوال سه گانه فوق ذكر شده است امّا به نظر [ 429 ] من ( شارح ) روشنترين معنى براى عبارت امام ( ع ) اين است كه گفته شود : پيامبر ( ص ) بعضى از امور حق را با بعضى ديگر از امور حق توضيح داده ، روشن كرده است . به اين دليل كه بر جزئى‏ترين جزء حق هم حق اطلاق مى‏شود . زيرا واضح است كه تمام دين به يكباره نزول نيافته ، بلكه مطابق روايت اسلام بر پنج پايه استوار شده است ، و سپس بر اين اساس ، فروع فراوانى از دين ظاهر شده ، زيرا قوام فروع ، به اصول دين است . با توجّه به اين حقيقت كه پيامبر حق را آشكار كرده ، شايسته رحمت حق قرار گرفته است . 6 پيامبر سپاهيان باطل را دفع كرد . يعنى فتنه‏اى كه از ناحيه مشركين برپا شده ، و آشوبى كه براى خاموش كردن نور خدا به وجود آمده بود ، از ميان برد و يا بدين معنى است كه پيامبر ( ص ) فتنه و آشوبى كه قبل از بعثت ميان اعراب جاهلى از قتل و غارت اموال و جنگهاى قبيله‏اى مرسوم بود ، از ميان برد ، چه تمام آن امور باطل و از نظر عدل الهى خلاف قانون بودند . اين فداكارى پيامبر براى اقامه عدل و آشوب‏زدايى مورد رحمت قرار گرفتن پيامبر راه ايجاب مى‏كند . 7 پيامبر ( ص ) شكوه گمراهان را در هم شكست . اين فراز هفتم از نظر معنى با فراز ششم بسيار نزديك است . امام ( ع ) لفظ « دمغ » را در اين عبارت ، براى از ميان رفتن كلّ گمراهى به بركت وجود رسول خدا ( ص ) استعاره آورده است . جهت استعاره اين است ، كه شكستن استخوان مغز براى انسان كشنده است ، بنابراين فعل پيامبر را در از بين بردن و محو كردن باطل ، به شكستن استخوان مغز تشبيه كرده و آنگاه لفظ « دمغ » را استعاره آورده است . واژه « ضلال » در كلام امام ( ع ) به معنى انحراف از راه خدا ، كه لازمه جهل و نادانى است به كار رفته ، و سپس به ملاحظه تشبيه كردن ، منحرفين از راه خدا ، در فزونى انحراف و زيادى فساد به حيوان حمله كننده لفظ « صولات » را براى [ 430 ] گمراهان استعاره آورده است . 8 پيامبر عهده‏دار امر رسالت بود ، و با نيرومندى و قوّت آنچه بر عهده داشت به انجام رساند . در عبارت امام ( ع ) تمام كلماتى كه به صورت منصوب ( ) به كار رفته‏اند معناى حال را دارند . بدين معنى كه پيامبر ( ص ) عهده‏دار رسالت شد ، در حالى كه قيام به اين واجب نمود و . . . در بيان امام ( ع ) جمله « كما حمّل زيبائى خاصّى دارد . بدين توضيح كه حضرت از خداوند مى‏خواهد ، چنان كه قيام به امر رسالت را با همه مشكلاتى كه دارد ، بر دوش پيامبر گذاشته است رحمتى به همان اهميّت و فراوانى بر پيامبر ( ص ) نازل فرمايد ، زيرا پاداش حكيم عادل ، با فعل پاداش گيرنده مناسبت خواهد داشت ، زيرا استحقاق يافتن رحمت اين برابرى را ايجاب مى‏كند . 9 پيامبر ( ص ) در امتثال اوامر حق تعالى ، و رضايت وى كوشا بود . 10 در انجام فرامين خداوند كوتاهى نداشت ، و خوددارى نمى‏كرد . 11 در انجام دستورات الهى ، عزم و اراده راسخى داشت ، و به هيچ وجه در به كارگيرى آنها تأمّل نمى‏كرد . 12 وحى خداوند را بخوبى فرا گرفته حفظ و ضبط مى‏كرد ، و از جهت نيروى نفسانى آمادگى لازم را دارا بود . 13 در تبليغ رسالت و اداى امانت ، پيمان خداوندى را حفظ و نگاهبانى مى‏كرد . چون معنى عهد خداوند قبلا دانسته شد نيازى به تكرار آن احساس نمى‏شود . 14 براى نفوذ دادن دستورات الهى در جهان ، و متوجّه ساختن مردم به پيمودن راه حق ، تلاشگرى شايسته بود . [ 431 ] 15 هرگز براى جلب رضاى خدا احساس خستگى نمى‏كرد ، و نور خدا را در همه جاى عالم پراكنده ساخت انوار دين را در همه جا گسترد و افكار را چنان آماده كرد كه بتوانند علوم و دانش را تحصيل كرده فرا گيرند . امام ( ع ) لفظ « قبس » را براى دانش و حكمت و لفظ « اورى » را براى روشن شدن راه خدا به وسيله پيامبر ( ص ) به عنوان استعاره به كار برده است . 16 پيامبر ( ص ) راه را براى نادانان روشن كرد : منظور از راه در عبارت حضرت ، راه بهشت و رسيدن به محضر مقدس حق تعالى است . و مقصود از روشن كردن راه ، آموزش كيفيّت پيمودن راه و طىّ طريق ، و ارشاد به سوى خداوند مى‏باشد . « خابط » در كلام امام ( ع ) نادانى است كه قصد رسيدن به حكمت الهى و هدايت يافتن را دارد ولى در تاريكى جهل و نادانى باقى مانده و قادر به پيمودن راه نيست . پيامبر ( ص ) وظيفه ارشاد او را به عهده گرفته و از ظلمت نجاتش مى‏دهد ، و بدين سبب مستحق رحمت الهى مى‏شود . 17 به وسيله پيامبر ( ص ) دلها با علائم روشنى هدايت شدند . يعنى از بركت وجود پيامبر ( ص ) نشانه‏هاى واضح حق ، و دستورات نورانى و مطالب روشنى را دريافتند ، و با دريافت اين حقايق روشن و دستورالعملهاى نورانى ، دلهايى كه بر اثر معصيت و گناه غرق در پليدى و زشتى بودند ، نجات يافته و براه حق رفتند . هدايت يافتن خلق ، و به وسيله پيامبر از منجلاب گناه درآمد نشان امرى روشن و غير قابل انكار است . بنابراين اجر زحمات رسول اكرم رحمت حق را مى‏طلبد و بدين سبب سزاوار رحمت خداوندى مى‏شود . 18 پيامبر ( ص ) امين خدا بود يعنى امين وحى و رسالت الهى واژه « مأمون » در بيان امام ( ع ) تأكيدى بر امانت‏دار بودن رسول گرامى اسلام است . معناى امانت را پيش از اين توضيح داده‏ايم نيازى به تكرار آن نيست . [ 432 ] 19 پيامبر خزانه‏دار علوم نهفته خدا بود منظور از علوم نهفته ، علوم غيبى است كه در نزد خداوند موجود است . و انسانهاى معمولى اهليّت فرا گرفتن آنها را ندارند . خداوند در قرآن كريم بدين معنى اشاره كرده مى‏فرمايد : عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِه اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ [ 8 ] . 20 پيامبر گواه روز قيامت است : خداوند متعال مى‏فرمايد : فَكَيْفَ اِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنابِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً . [ 9 ] بدين معنى كه پيامبر ( ص ) روز قيامت آنچه از خير و شرّ درباره اعمال امّتش بداند گواهى مى‏دهد . اگر سؤال شود كه حقيقت و فايده اين شهادت و گواهى چيست ؟ با اين كه خداوند خود داناى غيب و شهود است ؟ : پاسخ اين است ، كه حقيقت گواهى پيامبر ( ص ) مبيّن اطّلاع و آگاهى رسول خدا ( ص ) از كردار و رفتار امّتان مى‏باشد ، بدين توضيح كه نفوس قدسى ، بر امور غيبى اطّلاع دارند . با وجودى كه در خرقه جسمانى پيچيده هستند ، حقايق جهان در آنها نقش مى‏بندد . پس اگر از ظلمت جسمانى جهان مادّه آزاد شوند چگونه خواهند بود ؟ به يقين بر تمام افعال امّتها واقفند و تمام خوبى و بدى آنها را مى‏دانند . امّا فايده شهادت پيامبر نسبت به افعال امّت . به اين دليل است كه بيشتر قضاوتهايى كه مردم مى‏كنند . احكامى غير يقينى و توهّم‏آميز است . قوّه واهمه گاهى خدا را چنان كه هست ، منكر مى‏شود بنابراين انكار آگاهى خداوند ، نسبت به جزئيّات افعال انسان و آنچه بر قلبش خطور مى‏كند ، ساده است . همين انكار [ 8 ] سوره جن ( 72 ) آيه ( 26 ) : او داناى غيب است و هيچ كس را بر غيب آگاه نمى‏كند مگر رسولانى را كه برگزيده است . [ 9 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 41 ) : چگونه است حال ، آنگاه كه از هر امتى گواهى آوريم و تو را ( اى پيامبر خاتم ) بر اين است به گواهى خواهيم . [ 433 ] آگاهى خداوند نسبت به امور سبب مى‏شود كه اهميتى به زشت و زيبا بودن كار ندهد . و به انجام باطل و ارتكاب منهيّات دست بزند . ولى هنگامى كه متوجّه شود كه بر انسان گواهان ، نگاهبانان ، و نويسندگانى گماشته شده‏اند ، تا افعال او را محاسبه كنند ، اين توجّه به عقل او كمك مى‏كند تا نفس امّاره را در هم بشكند ، و توهّمات دروغ خود را كنار بگذارد و از پيروى هواى نفس كناره‏گيرى كند ، پس فايده شاهد بودن پيامبر به خود آمدن انسان از حال غفلت و بى‏خبرى است . اين گواهى و شهادت ادامه مى‏يابد و بعد از رسول خدا ( ص ) ناگزير ، براى دين حافظانى خواهند بود كه امانت‏داران رسول ، و تا روز قيامت گواهان بر امّت باشند . با توجّه به اين كه شاهد ، بايد از مورد شهادت آگاهى داشته باشد ، و حقيقت آن را بداند . فائده آن ترس وحشت شخصى خواهد شد ، كه بر عليه او گواهى داده مى‏شود . بنابراين فرد گناهكار همواره نگران خواهد بود كه اگر حقى را منكر شود و يا حقى را به صاحبش نرساند شاهد بر عليه او گواهى دهد . و رسوا شود و به بدترين وجهى آبرويش به خطر افتد . با توضيح فوق روشن شد كه همين معنى و فايده بر گواهى انبياء نسبت به امّت بار است و به طريق ذيل . 1 شهادت انبيا ، موجب حفظ دستورات خدا ، و انجام تكاليفى مى‏شود كه ، از جانب حق مقرر شده است . 2 شهادت انبياء سبب ترس گناهكاران در روز قيامت مى‏شود كه مبادا رسول در آن روز بر عليه آنان شهادت دهد ، و موجب رسوايى روز حشر آنان شود . و در نتيجه به عقوبت واجباتى كه ترك كرده‏اند ، گرفتار شده ، عذاب دردناكى آنها را فرا گيرد . با شرحى كه داده شد ، معناى گواه بودن پيامبر بر خلق خدا بخوبى روشن شد . 21 پيامبر ( ص ) از جانب خداوند به حق مبعوث گرديده است . منظور از حق در عبارت امام ( ع ) دينى است كه خود ثابت و پابرجا و نفع [ 434 ] و نتيجه آن در دنيا و آخرت آشكار مى‏شود . امام ( ع ) جمله : رسول اللّه الى خلقه را به اين دليل تكرار كرده است ، كه صفت رسول ، اصل ديگر ، صفات مى‏باشد . و روشن است كه پيامبر ( ص ) به لحاظ هر يك از اين صفات مستحقّ رحمت و بركت و إفاضه صلوات خداوند است . فصل سوّم : در فصل سوّم امام ( ع ) از اين جمله دعاء كه : اللّهم افسح تا آخر ، امورى را از خداوند متعال ، و به شرح زير مسئلت مى‏كند . 1 از خداوند مى‏خواهد كه براى پيامبر ( ص ) در سايه رحمت خود جايگاه وسيعى را مقرّر فرمايد : يعنى مكان و جايگاه پيامبر ( ص ) را در محضر قدس و سايه وجودش توسعه دهد . در عبارت امام ( ع ) لفظ « ظلّ » براى وجود ، عاريه آمده است ، وجه مشابهت آسايشى است كه در هر دو مورد وجود دارد . بدين شرح كه شخص پناهنده به سايه ، از رنج تابش آفتاب در آسايش ، و پناهنده بسايه حق تعالى از گرماى سوزان جهنم و عذاب دردناك آن در أمان است . آيه كريمه قرآن به همين حقيقت اشاره دارد كه : ظلّ ممدود يعنى در سايه بلند حق تعالى آرميده‏اند . 2 خداوند از فضل و كرم خود ، پاداش پيامبر ( ص ) را ، خير دو چندان عنايت كند . يعنى از نعمتهاى خود ، كمالات نبىّ اكرم را مضاعف گرداند . چنان كه قبلا توضيح داده‏ايم مراتب استحقاق نعمتهاى خداوند نامتناهى است . 3 خداوند ساختمان رسول خدا ( ص ) را بلندترين ساختمان قرار دهد . محتمل است كه منظور امام ( ع ) از ساختمان ، استوارى ديانت پيامبر باشد ، كه البتّه برترى آن ، عبارت از اتمام و اكمال دين است تا بر همه أديان برترى يابد . إحتمال ديگر آن كه منظور ، استحكام يافتن ملكات خير نفسانى پيامبر ( ص ) باشد تا بدان سبب مستحقّ مراتب بهشت و كاخهاى بلند آن شود . [ 435 ] 4 خداوند جايگاه پيامبر ( ص ) را در نزد خود قرار دهد . يعنى جايگاه مباركى كه وعده داده به وى ارزانى دارد . چنان كه پيامبر نيز دستور دارد كه عرض كند : قل ربّ انزلنى منزلا مباركا . 5 خداوند نورانيّتى را براى پيامبر ( ص ) تمام گرداند مقصود از « نور » روشنائى بعثت است . كه در اين صورت ، منظور از اتمام نور انتشار آن در قلب جهانيان مى‏باشد . و يا آن روشنايى كه در جوهر ذات پيامبر وجود داشته و مقصود از اتمام نور ، فزونى كمال پيامبر ( ص ) خواهد بود . 6 خداوند پاداش رسالت پيامبر را قبول شهادت و پذيرش تقاضاهايش قرار دهد . در عبارت امام ( ع ) كلمه « مقبول » مفعول دوّم و « ذا منطق » به عنوان حال در جمله منصوب آمده است . قبول شهادت پيامبر ( ص ) كنايه از كمال خوشنودى خداوند از آن حضرت مى‏باشد چه شهادت كسى قبول مى‏شود كه حرفش را پذيرفته باشند ، و لزوما چنين كسى از رذايل اخلاقى كه موجب خشم خدا شود به دور است . ممكن است قبول شهادت كنايه از اين باشد ، كه مشاهدات پيامبر ( ص ) از اعمال امّتش به دور از آميختگى به اشتباه و توهّمات است و كلام پيامبر در شفاعت و جز آن مورد قبول خداوند واقع شود . منظور از كلام حضرت كه نبىّ اكرم داراى منطق عدل بود ، اين است كه هرگز در كردار و گفتار از حق عدول نمى‏كرد و ستمى روا نمى‏داشت . و معناى « خطبته فصل » كه براى پيامبر آورده يعنى حق را از باطل جدا كرد . تمام ويژگيهايى كه امام ( ع ) براى پيامبر برشمرد ، هر چند از نظر معنى مختلف‏اند ولى به يك حقيقت كه همانا فزونى كمال و تقرّب آن بزرگوار ، بخداوند باشد ، باز مى‏گردند . [ 436 ] در پايان خطبه امام ( ع ) با اين عبارت كه « اللّهم اجمع » از خداوند مى‏طلبد كه ميان او و پيامبر ( ص ) روز قيامت در امورى انس و الفت برقرار نمايد به قرار زير : 1 « برد العيش » : يعنى ، خوشى بيدردسر ، بدين مفهوم كه امام ( ع ) و پيامبر در كنار هم زندگى خوشى داشته باشند . وقتى عرب مى‏گويد . « عيش بارد » كه هيچ نوع زحمت جنگ و دشمنى . . . وجود نداشته باشد ، چنين زندگى در قيامت به معناى بهره‏گيرى از بهشتى است كه هيچ رنج و زحمتى در آن وجود ندارد . 2 نعمت پايدار ارزانى دارد ، يعنى نعمت پابرجا و غير قابل زوال كه همانا بهشت و محضر خداوندى باشد . 3 تمام خواسته‏هايشان را برآورده گرداند ، يعنى آنچه كه نفس از تمنيّات مى‏طلبد و خوشيهاى لذّت‏بخش كه نعمتهاى ابدى باشند عنايت كند . 4 نهايت آرامش و دورى از رنج را برايشان فراهم آورد . منظور از اطمينان نفس ، آرامش فراوان نفس به خوشيهايى كه جداى از حق و از بين رفتن انس با ساكنين قرب خدا نباشد . و به دور از گرفتاريهائى كه مشابه گرفتاريها و آفتهاى دنياست صورت نپذيرد . 5 هديه‏هاى بزرگوارانه‏اى به آنان عطا فرمايد . منظور از « تحف الكرامة » ميوه‏هاى بهشتى است كه شاخه‏هاى آن پايين آمده و نزديك اهل بهشت قرار دارد . آرى هدايايى كه خداوند براى اولياى خود مقرر فرموده است ، تاكنون هيچ چشمى نديده ، و هيچ گوشى نشنيده و حتّى بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است . [ 437 ] 70 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه درباره مروان بن حكم به هنگام جنگ بصره فرموده است روايت كرده‏اند كه مروان را در جنگ جمل اسير گرفتند . مروان به امام حسن و امام حسين ( ع ) متوسل شد و آنها را شفيع گرفت كه در پيش امير مؤمنان ( ع ) وساطت كرده او را آزاد نمايد . ايشان شفاعت كردند و مروان آزاد شد . آن دو بزرگوار فرمودند اجازه بدهيد مروان با شما بيعت كند امام ( ع ) در پاسخ فرمود : أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ ؟ عُثْمَانَ ؟ لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ اَلْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو اَلْأَكْبُشِ اَلْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى اَلْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ سبّه : دبر ، نشيمنگاه . إمره : حكومت ، سرپرستى . كبش القوم : رئيس مردمان ( كبش در لغت به معناى قوچ است در اين عبارت مجازا به معناى رئيس و امير به كار رفته است ) . « آيا مروان پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد ؟ نيازى به بيعت وى ندارم . دست مروان دست يهودى است ( كه در پيمان‏شكنى معروف است ) اگر با دستش بيعت كند ، با دبرش آن را نقض مى‏كند . فرزندان من ، مروان روزى به حكومت مى‏رسد ، امّا دوران امارت وى بسيار كوتاه است ، به اندازه‏اى كه سگ [ 438 ] دماغش را بليسد . او پدر چهار امير و حاكم است و بزودى امّت پيامبر ( ص ) از دست او ، و فرزندانش روز سرخى را خواهند ديد . ( روز سرخ كنايه از خون و خونريزى است و امام پيش بينى مى‏كرد ، كه بدست مروان حكم و فرزندانش به زمين خواهد ريخت ) » . پس از آن كه امام ( ع ) بيعت با مروان را نپذيرفته و رد كرد دليل عدم بيعت با وى را به اين تعبير كه « دست او دست يهودى است » فريب و نيرنگ ذكر كرد ، زيرا طبيعت يهود ، ناپاكى ، فريب و نيرنگ است ، و آنگاه اين كنايه را بدين‏سان تفسير كرد كه اگر با دستش اعلام وفادارى كند با فريب « نشيمنگاهش » آن را نقض مى‏كند . كلمه « سبّة » را به قصد توهين مروان به كار برده است ، چه فريب و نيرنگ از زشت‏ترين خصلتهاست . نسبت دادن مروان ، به « سبّة » سزاوارترين تعبير درباره وى مى‏باشد . اين گونه تشبيهات و نسبتها در كلام عرب رايج است . روزى متوكّل از شاعر خود ابو العيناء پرسيد . چه وقت مردم را مى‏ستايى و يا بدگويى مى‏كنى ؟ جواب داد وقتى كه كارهاى نيك و يا زشتى انجام دهند . سپس به متوكّل گفت : خداوند متعال از هر كس كه خوشنود بوده آن را ستوده است و فرموده : نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّاب [ 1 ] و از آن كه ناراضى بوده مذمّت كرده ، و فرموده است : زنيم ، منظور از « زنيم » در آيه كريمه : عُتُلٍّ بَعدَ ذالِكَ زنيم [ 2 ] فرزند نامشروع است . امير مؤمنان ( ع ) براى مروان حكم در اين كلام سه خصوصيّت بشرح زير پيش‏بينى كرده است . 1 بزودى مروان پيشواى مسلمين شود ، ولى مدّت امارت و فرمانروايى او [ 1 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 44 ) : ( ايوب ) چه نيكو بنده‏اى بود كه دائم رجوع و توجهش به ما بود . [ 2 ] سوره قلم ( 68 ) آيه ( 13 ) : با اين همه ( عيب باز ) متكبرند و خشن با آن كه حرامزاده بى‏اصل و نسبند . [ 439 ] بسيار كوتاه و ناچيز است . كوتاهى زمان امارت او را به ليسيدن سگ دماغش را تشبيه كرده است . چنان كه در تاريخ نقل كرده‏اند : زمان حكومت مروان چهار ماه و ده روز بود ، بعضى مدّت حكومت وى را شش ماه دانسته‏اند . در اين كه امام ( ع ) دوران فرمانروايى مروان را به ليسيدن سگ دماغش را تشبيه كرده ، از جهت مذمّت و بدگويى مروان است . 2 مروان پدر چهار امير و فرمانروا خواهد شد ، چهار پسرى كه از نژاد مروان به امارت رسيدند عبارتند از : عبد الملك كه عهده‏دار خلافت شد عبد العزيز كه استاندار مصر شد بشركه امارت عراق را به عهده داشت ، و محمّد كه به سرپرستى جزيره منصوب شد . محتمل است كه منظور از چهار نفر حاكم ، فرزندان عبد الملك مروان « وليد سليمان ، يزيد و هشام » باشند كه هر چهار نفر به خلافت رسيدند ، جز فرزندان عبد الملك هيچ چهار برادرى در تاريخ عهده‏دار خلافت نشده‏اند . 3 از ناحيه مروان و فرزندان او فساد فراوانى در زمين پديد خواهد آمد ، به وسيله آنها مردم كشته و هتك حرمت خواهند شد . امام ( ع ) مرگ سرخ را از كشتار بيرحمانه و سختيهاى فراوان كنايه آورده‏اند . از ويژگيهاى زبان عرب اين است كه امور سخت و دشوار را به مرگ سرخ شبيه مى‏كنند . شايد به دليل قرمزى خون مرگ سرخ را كنايه از قتل آورده است . تعبير امام ( ع ) به « يوما احمر » براى اين حقيقت است كه مدت حكومت آنان داراى ويژگى قتل و فساد است . كشت و كشتار و فساد و تباهى در دوران حكومت بنى اميه استمرار دارد و با اساس اسلام و مسلمين مخالفت خواهد داشت كتب تاريخ اين حقايق تلخ را ثبت كرده است . [ 440 ] 71 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه به هنگام تصميم گرفتن مردم براى بيعت با عثمان ايراد فرموده است لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اَللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَيَّ خَاصَّةً اِلْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ زخرف : زينت ، زيور بعضى زخرف را به طلا معنى كرده‏اند . زبرج : با نقش و زيور خود را آراستن . « اى مردم » شما بخوبى مى‏دانيد ، كه من از همه كس براى عهده‏دارى امر خلافت و پيشوايى ، شايسته و سزاوارترم به خدا سوگند ، معارضه بر سر خلافت را به اين دليل ترك كردم كه فتنه برپا نشود و ميان مسلمانها اختلاف پديد نيايد ، هر چند در اين ترك خصومت و حق‏خواهى ، بر من ظلم شد . البتّه براى خير مسلمين از حق خود گذشتم و از خداى بزرگ پاداش و فضل اين مظلوميّت را خواستار شدم . درباره مال و منال ، جاه و مقامى كه شما بدان رقابت داشتيد ، من زهد ورزيده كناره‏گيرى كردم . » [ 441 ] قوله عليه السلام : لقد علمتم أنّى احقّ بها اشاره به آگاهى مردم از استحقاق آن حضرت ، براى خلافت ، به دليل جامع فضيلت بودن علم دانش خويش است . امام ( ع ) هم در كمالات معنوى و نفسانى و هم در شجاعت و پيكار در راه خدا از تمام صحابه پيامبر برتر بود . ضمير در جمله « أحق بها » يا به خلافت و يا به فضايل ياد شده قبل ، و يا به شهرت آن بزرگوار ، باز مى‏گردد ، امّا چون سخن امام ( ع ) در زمينه بيعت مردم با عثمان ايراد شده است بهتر آنست كه به خلافت برگردد . بعلاوه قرينه ديگرى نيز براى ارجاع ضمير « أحقّ بها » به خلافت وجود دارد و آن جمله خطبه شقشقيه است كه فرمود : لقد تقمّصها در اين عبارت يقينا ضمير به خلافت باز مى‏گردد و مى‏تواند قرينه‏اى باشد كه ضمير در اين مورد هم به خلافت برگردد . قوله عليه السلام : و اللّه لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين ، يعنى به خدا سوگند من رقابت در امر خلافت را به دليل سالم ماندن مسلمين از فتنه و آشوب ترك كردم . اين عبارت بروشنى دلالت دارد كه غرض امام ( ع ) از به دست گرفتن خلافت اصلاح حال مسلمين بوده است و چون رقابت موجب فتنه و گرفتارى مسلمين مى‏شده ، آن را ترك كرده است به بيان ديگر خلافت را براى رفاه حال خود نمى‏خواسته است . چون در زمان خلفاى پيشين به نسبتى رفاه حال مسلمين رعايت مى‏شد . و با درگيرى بر سر خلافت همين مقدار از رفاه ميسور نبود نزاع بر سر خلافت را رها كرد هر چند كه اگر خلافت به آن حضرت واگذار مى‏شد رفاه كامل حال مسلمين حاصل مى‏گرديد . به همين جهت ، قسم ياد مى‏كند كه امر خلافت را بدون منازعه به ديگران واگذاشت چه اگر جنجال بر سر خلافت بالا مى‏گرفت ، فتنه برپا مى‏شد ، و وحدت مسلمين بر هم مى‏خورد ، و اين خواست شارع مقدس اسلام نبود ، آرى نزاع ، مبارزه [ 442 ] و پيكار وقتى بر آن حضرت لازم بود كه فتنه‏اى بر عليه اسلام برمى‏خاست . اگر گفته شود كه در زمينه ترك نزاع و رقابت امام ( ع ) بر سر خلافت دو اشكال مى‏شود : اوّل آن كه چرا امام ( ع ) لازم بود كه رقابت داشته باشد ، با اين كه منصب خلافت مربوط به امور دنيا و ويژگيهاى آن مى‏باشد ، در صورتى كه آن حضرت در زهد ، اعراض از دنيا ، ترك و بدگويى آن مشهور است . دوم آن كه در آغاز خلافت به لحاظ ترس از برپا شدن فتنه و آشوب رقابت را ترك كرد و خلافت را به ديگران واگذاشت چرا به همين دليل خلافت را به معاويه و يا طلحه و زبير واگذار نكرد تا فتنه برپا نشود ؟ در پاسخ اشكال اول مى‏گوييم : جانشينى رسول خدا ( ص ) ، هر چند اصلاح امر دنيا را در بردارد ، امّا منصب و مقام دنيائى نيست . اصلاح امر دنيا نيز نه به اين دليل كه دنياست ، بلكه چون ، كشتگاه آخرت است و مقصود از اصلاح دنيا نظام بخشيدن به حال مردم در معاش و معادشان مى‏باشد . پس رقابت در امر خلافت براى امام ( ع ) از امور مستحب بوده است به خصوص هرگاه اعتقاد بر اين باشد ، كه غير امام شايستگى برآمدن از عهده اين امر را نداشته است . و لذا گفتن اين كه رقابت امام در امر خلافت به لحاظ زهد و تقوى ، جايز نبوده سخن نادرستى است . در پاسخ بخش دوّم سؤال مى‏گوييم : فرق ميان خلفاى سه‏گانه اوّل و معاويه در اجراى حدود الهى و عمل به مقتضاى امر و نهى خداوندى ، روشن است معاويه به هيچ يك از مسائل و حدود الهى پايبند نبود ، بنابراين مقايسه اين دو مورد با يكديگر صحيح نيست . قوله عليه السلام : و لم يكن فيها جور الاّ علىّ خاصّة اين كلام امام ( ع ) نسبت به ستمى كه بر آن حضرت روا داشته شد ، نوعى دادخواهى است ، كه بطور [ 443 ] عموم همگان را نسبت به جور داده‏اند ، بى‏آنكه افراد به خصوصى را نام ببرند و يا جورى كه انجام گرفته ، به غير خلفا مربوط بدانند ، به عبارت ديگر نوعى گلايه‏مندى است ، بدين مضمون كه بگذار بر من تنها ظلم رفته باشد ، و اسلام محفوظ بماند ، لفظ « خاصة » در جمله امام به عنوان حال منصوب است . قوله عليه السلام : التماسا لأجر ذلك . . . كلمه التماس به عنوان مفعول له به كار رفته و فعل عمل كننده در آن « لأسلمنّ » است . معنى كلام امام ( ع ) چنين است : من به دليل صبر و تسليم در برابر فرمان خدا ، ثواب و فضيلت او را خواهانم . كلمه « زهدا » نيز مفعول له و به همين معنا آمده است ، يعنى به دليل پارسايى و زهد خواهان اجر و پاداش خداوندى شده‏ام . ضمنا اين عبارت اشاره دارد به اين كه طالبان خلافت و رقابت كنندگان بر سر جاه و مقام قصدى جز دنيا و زينتهاى آن نداشته‏اند . [ 444 ] 72 از سخنان آن حضرت ( ع ) است هنگامى كه شنيد بنى اميه او را متهم به كشتن عثمان نموده‏اند ايراد فرمود أَ وَ لَمْ يَنْهَ ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي أَ وَ مَا وَزَعَ اَلْجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اَللَّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي أَنَا حَجِيجُ ؟ اَلْمَارِقِينَ ؟ وَ خَصِيمُ ؟ اَلنَّاكِثِينَ ؟ اَلْمُرْتَابِينَ وَ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ تُعْرَضُ اَلْأَمْثَالُ وَ بِمَا فِي اَلصُّدُورِ تُجَازَى اَلْعِبَادُ قرفنى بكذا : مرا متهم كردند ، نسبت اتهام به من دادند . وزع : بازداشت . حجيج : دليل آوردن ، با كسى محاجه كردن . خصيم : طرف خصومت و دعوا . « آيا شناختن بنى اميّه مرا به دليرى و شجاعت ، آنها را از تهمت زدن به من باز نداشت ؟ آيا سابقه طولانى من در اسلام ، نابخردان را از متّهم ساختن من ( به قتل عثمان ) مانع نگرديد ؟ ( اگر من قاتل عثمان بودم از كسى هراس نداشتم كه منكر شوم ) . البتّه پند دادن خداوند تهمت زنان را ( كه « انّ بَعْضَ الظَنِّ إثْمٌ » گمان بيجا در حق كسى بردن گناه است ) از سخن من بليغ‏تر است ( كنايه از اينكه بنى اميّه [ 445 ] به كلام خدا توجّه نكرده از گناه باكى ندارند ، تا بخواهند حرف مرا كه بنده خدايم قبول كنند ) . ولى من بر عليه آنها كه از دين خارج شوند استدلال قانع كننده دارم و دشمن پيمان شكنان و شكاكان مى‏باشم . دلايل خود را درباره اين اتّهام بر كتاب خدا عرضه كنيد چنانچه مورد تاييد قرآن باشد قبول دارم در غير اين صورت از جارو جنجالهاى بى‏مورد هراسناك نمى‏شوم . خداوند بر گمانهاى بد و خصومتهاى بى‏دليلى كه در دل بندگان باشد و موجب اتّهام و زشت نامى كسى شود آنها را كيفر مى‏دهد . » قوله عليه السلام : او لم ينه الى ا و ما وزع اين جمله امام ( ع ) به صورت استفهام و پرسش آمده ، درباره اينكه چرا بنى اميّه از تهمت زدن آن حضرت درباره قتل عثمان دست بر نمى‏دارند ؟ با وجودى كه پايبندى آن بزرگوار را به ديانت و بركنارى وى را از ريختن خون مطلق مسلمين مى‏دانند ؟ چه رسد به خون عثمان كه به ظاهر هر خليفه مسلمانها و داماد پيامبر ( ص ) بوده است . استفهام و پرسش را به صورت انكار آورده‏اند . گويا اين اتهام را از آنها بدور دانسته و از چنين نسبتى كه به وى داده شده است تعجب مى‏نمايد . امام ( ع ) به اين دليل بنى اميّه را نادان دانسته است ، كه آنها بخوبى سابقه آن حضرت را در اسلام و به دور بودن وى را از قتل عثمان مى‏دانستند و در عين حال كشتن خليفه را به وى نسبت مى‏دادند . . . قوله عليه السلام : و لما وعظهم اللَّه به ابلغ من لسانى اين فراز گفته امام ( ع ) نوعى استدلال است بر اين كه چرا سخن آن حضرت بنى اميّه را از غيبت و تهمت باز نمى‏دارد بدين توضيح كه موعظه خداوند با وجودى كه از نظر مفهوم و معنى از كلام امام ( ع ) در اداى مقصود و تأثيرگذارى در بنى اميّه تأثير نكرده باشد كه آنها را از تهمت‏هاى ناروا باز دارد ؟ چه انتظارى است كه از سخن امام پند گيرند خداوند در موارد فراوانى موعظه فرموده پند داده است از جمله : [ 446 ] اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ [ 1 ] وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيه مَيْتاً [ 2 ] وَ الَّذين يُؤْذُونَ المُؤمنينَ وَ الْمُؤمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوُا بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبيناً [ 3 ] . در قرآن آيات فراوانى بدين معنى آمده است . امام ( ع ) لفظ « لسان » را از باب اطلاق اسم سبب بجاى مسبّب براى وعظ مجاز آورده‏اند . قوله عليه السلام : أنا حجيج المارقين : منظور از « مارقين » تمام كسانى هستند كه از دين خارج شده باشند و مقصود از « خصيم المرتابين » يعنى آنان كه با شكّ و شبهه و بدون دليل قتل عثمان را به آن حضرت نسبت مى‏دادند . قول ديگر اين است كه مراد شك كنندگان درباره درستى دين يعنى منافقان مى‏باشند . قوله عليه السلام : و على كتاب اللّه تعرض الأمثال الى آخر اين فراز از سخن امام ( ع ) اشاره به دليلى است كه بر عليه آنها اقامه كرده و به علّت اين تهمت نادرست آنها را خصم و دشمن خود مى‏داند . شرح استدلال كلام حضرت چنين است . هر عمل منكرى كه از انسان صادر شود ، بايد نشانه‏اى از گفتار ، كردار و يا اعتقاد بر صدور آن وجود داشته باشد . در مورد اتّهام بنى اميّه و نسبت قتل به امام ( ع ) بايد گواهى از گفتار يا كردار و يا نيّت باطنى آن حضرت بر ارتكاب قتل ، در دست بنى اميّه مى‏بود تا مى‏توانستند ادّعا كرده آن بزرگوار را متّهم نمايند ، و چون بنى اميّه شاهدى كه حاكى از اثبات ادّعايشان باشد ، در اختيار نداشتند و [ 1 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) : برخى ظن و پندارها معصيت است . . . و هرگز غيبت يكديگر را روا مداريد آيا دوست داريد كه گوشت برادر مرده خود را بخوريد . [ 1 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) : برخى ظن و پندارها معصيت است . . . و هرگز غيبت يكديگر را روا مداريد آيا دوست داريد كه گوشت برادر مرده خود را بخوريد . [ 3 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 58 ) : و آنان كه مردان و زنان با ايمان را بى‏تقصير بيازارند بترسند كه دانسته گناه و تهمت بزرگى را مرتكب شده‏اند . [ 447 ] ادعايشان باطل بود . امّا از جهت گفتار و كردار امام ( ع ) در رابطه قتل عثمان ، گواهى در اختيار نداشتند و اگر روزنه‏اى براى تهمت زدن در دستشان بود در طول تاريخ باثبات مى‏رساندند و حتما خبرش بما رسيده بود . هر چند در ظاهر كلام و عمل حضرت ابهاماتى وجود داشت كه افراد جاهل و نادان مى‏توانستند حمل بر قتل عثمان نمايند ولى حضرت مى‏فرمايد اينها صرفا حدسياتى هستند كه بايد براى اعتبار يافتن ، بر كلام خدا عرضه شوند ، چنانچه قرآن اين حدسيات را به عنوان دليل قبول كرد مورد قبول است در مورد گفتار روايتى از امام ( ع ) نقل شده است ، كه از آن بزرگوار در مورد قتل عثمان سؤال شد . در پاسخ فرمودند : « خدا عثمان را كشت و من با او بودم . » در مورد عمل و رفتار به هنگام كشته شدن عثمان امام ( ع ) از خانه خارج نشد ، از ظاهر اين روايت و بيرون نيامدن حضرت از خانه‏اش فهميده مى‏شود كه در قتل عثمان دست داشته است . امام ( ع ) در ردّ اين توهّم مى‏فرمايند : اين حدسيّات بايد بر كلام خدا عرضه شود ، آيا قرآن امور گمانى را دليل قطعى و برهانى مى‏داند . امّا در مورد اعتقاد و رأى حضرت بر قتل عثمان ، اصولا كسى از نيّت و قلب انسان جز خدا آگاه نيست خداوند خيرانديشى و يا بدانديشى انسانها را مى‏داند و آنها را مكافات مى‏دهد . بنى اميّه كه از قلب و اعتقاد امام آگاه نبودند چگونه آن حضرت را متّهم به قتل مى‏كردند ؟ با توضيح فوق روشن شد ، كه از لحاظ گفتار كردار و اعتقاد بنى اميّه حق نداشتند كه امام ( ع ) را متّهم به قتل كنند . [ 448 ] 73 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً سَمِعَ حُكْماً فَوَعَى وَ دُعِيَ إِلَى رَشَادٍ فَدَنَا وَ أَخَذَ بِحُجْزَةِ هَادٍ فَنَجَا رَاقَبَ رَبَّهُ وَ خَافَ ذَنْبَهُ قَدَّمَ خَالِصاً وَ عَمِلَ صَالِحاً اِكْتَسَبَ مَذْخُوراً وَ اِجْتَنَبَ مَحْذُوراً وَ رَمَى غَرَضاً وَ أَحْرَزَ عِوَضاً كَابَرَ هَوَاهُ وَ كَذَّبَ مُنَاهُ جَعَلَ اَلصَّبْرَ مَطِيَّةَ نَجَاتِهِ وَ اَلتَّقْوَى عُدَّةَ وَفَاتِهِ رَكِبَ اَلطَّرِيقَةَ اَلْغَرَّاءَ وَ لَزِمَ اَلْمَحَجَّةَ اَلْبَيْضَاءَ اِغْتَنَمَ اَلْمَهَلَ وَ بَادَرَ اَلْأَجَلَ وَ تَزَوَّدَ مِنَ اَلْعَمَلِ حجزة : جايى كه كمربند را مى‏بندند . مراقبة : محافظت كردن . غرّاء : سفيد ، روشن . « خداوند بنده‏اى را كه گفتار حكمت‏آميزى را شنيد و آن را حفظ كرد بيامرزد . بنده‏اى كه داراى اين خصوصيات باشد اگر به سوى رشد و صلاح و هدايت دعوت شد به آن نزديك شود و كمر راهنما را محكم گرفته ، خود را نجات دهد . همواره مراقب فرامين واجب حق تعالى باشد و از گناهش فراروى خود بترسد ، اعمال خالص و بى‏عيب خود را قبل از وفات به دنياى ديگر ذخيره بفرستد . كارهاى شايسته را مرتب انجام دهد آنچه از كارهاى نيك ، قابل اندوخته كردن است براى خود اندوخته نمايد ، و از اعمالى كه اجتناب از آن لازم است پرهيز كند . [ 449 ] خواسته‏هاى دنيايى خود را رها كرده به عوض آنها آخرت را بگيرد . با هواى نفسش مخالفت كرده ، آرزوهايش را تكذيب كند . صبر و شكيبايى را مركب نجات خود قرار دهد ، زاد و توشه مرگش را تقوى بداند . در راه روشن شريعت گام بردارد و ملازم و همراه طريق درخشان هدايت باشد ، اين مهلت و مدّت چند روزه عمر را غنيمت دانسته و بر اجل پيش‏دستى كرده ، براى آخرت توشه نيك برگيرد . » اين فصل از گفته امام ( ع ) درباره درخواست نزول رحمت حق بر بنده‏اى است كه داراى صفات برجسته اخلاقى باشد . در اين خطبه امام ( ع ) بيست صفت نيك را بيان مى‏كند ، به ترتيب زير : 1 حكم خدا را بشنود و به انجام آن همّت گمارد ، حكم در سخن حضرت به معنى حكمت است يعنى حكمتهاى الهى را بشنود و آنها را براى عمل به خاطر بسپارد . امام ( ع ) براى شنونده حكمت حق ، و فرا گيرنده آن دعا كرده است اين دعا به منزله امر به تعليم و تعلّم است و ياد گرفتن و ياددادن را الزامى مى‏سازد بايد دانست كه تعليم و تعلّم از علم و عمل ، معناى گسترده‏ترى دارد . كلمه « دعاها » ، يعنى چنان كه به او القاء شده است آن را درك كرده بفهمد . 2 هرگاه به رشد و هدايت دعوت شود ، آن را پذيرفته به سوى دعوت كننده بشتابد منظور از « رشاد » هدايت و راهيابى به معاش و معاد است ، كه به وسيله علوم و روشهاى عملى شريعت مى‏توان به آنها دست يافت . 3 دست بدامن هدايت كننده‏اى زند تا بوسيله او نجات يابد . يعنى براى پيمودن راه خدا ، بايد به استاد راهنمايى اقتدا كند تا آن مرشد اسباب خلاصيش را از گمراهى و انحراف فراهم كند . امام ( ع ) لفظ « حجزة » را براى پيروى از دستورات راهنما استعاره آورده‏اند . وجه شباهت اين است كه ذهن اقتدا كننده ، در تنگناها و تاريكهاى راه خدا لزوما از روش راهنما و دستورات او پيروى مى‏كند تا بتواند نجات پيدا كند چنان كه اگر [ 450 ] شخصى تاكنون راهى را كه به شدت تاريك است نرفته باشد ، دستورات شخصى را كه قبلا چندين مرتبه آن راه تاريك را رفته باشد اطاعت مى‏كند و در آن مسير تاريك شخص آشناى به راه را به قصد نجات يافتن از تاريكى و سرگردانى راهنماى خود قرار مى‏دهد . در همين رابطه ميان اصحاب سلوك در اين كه آيا وجود شيخ براى سالك الى اللّه ضرورت دارد يا خير ؟ اختلاف نظر است . بيشترين بر اعتقاد وجوب‏اند و وجود مراد را براى سالك ضرورى مى‏دانند . از سخن امام ( ع ) نيز وجوب فهميده مى‏شود . و نيز گواه بر لزوم راهنما اين جمله است كه گفته‏اند . سالكان به وجود راهنما افتخار مى‏كنند ، چون هدايت كننده به منزله زبان عارفان و سر سلسله آنان مى‏باشد . فرازهاى ديگرى در سخنان امام ( ع ) بر همين وجوب گواهى مى‏دهد ، چه روشن است راهى كه سالك مى‏پيمايد با وجود راهنما به هدايت نزديكتر است و بدون هدايت كننده ، مضافا بر اين كه طولانى است خوف گمراهى نيز در آن هست . به همين دليل امام ( ع ) فرموده‏اند : آن كه دست به دامن هدايت كننده بزند نجات مى‏يابد زيرا نجات به راهنما بستگى دارد ما در كتاب مصباح العارفين دليل هر دو گروه را ، بر لزوم و عدم لزوم مرشد براى سالك نقل كرده‏ايم ، طالب تحقيق بيشتر مى‏تواند به آن جا رجوع كند . 4 مواظب اعمال و رفتار خود ، در برابر پروردگارش باشد . مراقبت يكى از نتايج ايمان در آن مرتبه بزرگى از مراتب سالكان مى‏باشد . درباره مراقبت رسول خدا ( ص ) فرموده‏اند : « خدا را چنان پرستش كن كه گويا او را مى‏بينى هر چند تو او را نمى‏بينى ولى خداوند تو را مى‏بيند » خداوند مى‏فرمايد : اَفَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ [ 1 ] و باز مى‏فرمايد : اِنَّ اللَّهَ كانَ عَليْكُمْ رَقيباً [ 2 ] . امام غزّالى حقيقت مراقبت را ، حالتى نفسانى كه نوعى معرفت و شناخت [ 1 ] سوره ( 13 ) آيه ( 33 ) : آيا خدايى را كه نگاهبان همه نفوس عالم با آثارشان اوست فراموش كردند . [ 2 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 1 ) : به تحقيق خداوند نگاهبان و مراقب شماست . [ 451 ] را نتيجه مى‏دهد دانسته و معتقد است كه مراقبت ، در عمل اعضاء و جوارح و قلب نيز نتيجه بخش است . » حالت نفسانى عبارت است از توجّه داشتن قلب به رقيب و نگهبان و سرگرم داشتن به ياد او بريدن از ديگران . علمى كه براى تحقّق چنين حالتى مفيد باشد اين است كه بدانى خداوند بر اسرار رموز و امور نهفته آگاه است ، هر كس هر آنچه را انجام دهد مى‏داند ، چنان كه امور ظاهرى براى مردم روشن است ، راز دلها براى خداوند متجلى است ، نه ، بلكه از آنهم واضح‏تر است . اگر چنين معرفت و شناختى براى انسان در رابطه با علم و آگاهى خداوند نسبت به امور حاصل شود ، بى شك چنين حالتى انسان را وادار مى‏كند كه همواره خود را در محضر حق ببيند ، و خداوند را رقيب و مواظب اعمالش بداند . آنها كه به چنين معرفتى دست يافته‏اند ، صدّيقين ناميده مى‏شوند ومراقبت آنها عبارت از تعظيم و اجلال خداوند است و در ملاحظه شكوه و عظمت پروردگار دل خود را غرق مى‏كنند ، و در پوشش هيبت حق تعالى چنان خود را شكسته احوال و بى‏ارزش مى‏دانند ، كه مجالى براى توجّه به غير خدا باقى نمى‏ماند . آنچه تا كنون گفتيم در رابطه با مراقبت دل بود ، امّا مراقبت در اعضا و جوارح اين است كه شخص مراقب ، توجّه به مباحات را تعطيل مى‏كند ، چه رسد به اين كه مرتكب محرمات شود ، وقتى كه به قصد فرمانبردارى خداوند قيام كند ، هيچ چيز را غير از اطاعت در نظر ندارد . و انجام شده تلقّى مى‏گردد ، چون به جز فرمانبردارى عملى را در نظر ندارد . به همين دليل نيازى به فكر كردن به منظور رعايت عمل براى خداوند ندارد . چون غير خداوند در نظر او هيچ است . اگر كسى بدين مرتبه از مراقبت در اعضا و جوارج برسد بكلّى از خلق غافل مى‏شود ، تا بدان حد كه آنها را نمى‏بيند و سخن [ 452 ] آنها را نمى‏شنود . اين موضوع را با مثالهايى مى‏توان توضيح داد : بعضى از افراد ضعيف النفس كه در مجلس پادشاه حضور دارند ، بر اثر هيبت و عظمت سلطان بسيارى از امور را كه انجام مى‏پذيرد احساس نمى‏كنند و يا وقتى كه افراد در مورد امر مهمّى متفكّر باشند ، اتفاقات اطراف خود را متوجّه نمى‏شوند . روايت شده است كه يحيى بن زكريّا ( ع ) بر زنى گذشت و بدون توجّه پيشانيش بر سر آن زن اصابت كرد . سؤال كردند چرا چنين شد فرمود متوجّه نبودم گمانم ديوار است . در مرتبه پايين‏تر از مراقبت صدّيقين مراقبت افراد پارسا كه از اصحاب يمين هستند قرار دارد . اصحاب يمين گروهى هستند كه بعضى از معارف الهى بر قلب آنها نزول يافته ولى ملاحظه جلال كبريايى آنها را از خود بى‏خود نكرده است ، دل آنها در حالت تعادل قرار گرفته و به نسبتى توجّه به اقوال و اعمال دارند و با يادآورى عظمت و جلال حق ، عملشان خالى از مراقبت نيست . چون شرم از خداوند بر دلهايشان غلبه نمايد ، تا يقين به درستى كارى نداشته باشند اقدام بر ترك يا انجام آن نمى‏كنند . بنابراين از هر عملى كه موجب رسوايى در قيامت شود ، خوددارى مى‏كنند ، چه خداوند را شاهد كارهاى خود ، در دنيا به مانند گواه بودن او در قيامت مى‏دانند . كسانى كه به اين درجه از كمال برسند به مراقبت جميع حركات سكنات ، لحظات و امور اختيارى كه انجام مى‏دهند نيازمندند ، حتّى آنچه بر خاطرشان بگذرد محاسبه مى‏كنند ، اگر امرى خدايى باشد در انجام آن تعجيل و اگر شيطانى باشد ترك مى‏كنند از پروردگارشان شرم دارند . و نفس خود را در پيروى از اعمال شيطانى ملامت مى‏كنند ، و اگر در الهى بودن عمل و يا شيطانى بودن آن شك داشته باشند در انجام آن تا مادام كه با نور حق سبحانه تعالى روشن گردد ، توقّف مى‏كنند چنان كه معصوم ( ع ) فرموده است : « هواى [ 453 ] نفس شريك كورى است » از نشانه‏هاى توفيق توقّف به هنگام حيرت و سرگردانى است ، يعنى انسان موفّق هيچ وقت عمل خود و لحظه‏اى انديشه خويش را هر چند كه اندك هم باشد ، بيهوده و معطّل نمى‏گذارد به اين منظور كه از گرفتاريهاى روز قيامت رهايى يابد . رسول خدا ( ص ) در اين باره فرموده‏اند : « انسان در قيامت از سرمه چشم و از ذرّه گلى كه به انگشت خود بر دارد ( فتيله كند ) و نيز از اين كه لباس برادر دينى‏اش را لمس كند ، سؤال شود . » 5 از گناهش بترسد . ويژگى ديگر مرد خدا اين است كه از كيفر گناهش ترس دارد . در بيان اين موضوع مطلبى كه بايد دانسته شود اين است كه در حقيقت ترس از كيفر گناه است نه خود گناه . ولى چون گناه موجب خشم خداوند و كيفر او مى‏شود ، نسبت ترس را به گناه داده‏اند . پيش از اين ما حقيقت ترس و اميد را تعريف كرده شرح داده‏ايم . 6 قول و عمل خود را براى خدا خالص مى‏گرداند : باين توضيح كه تمام حالات ، گفتار و رفتار خود را صرفا براى خداوند انجام مى‏دهد بلكه تا بدان حد خالص مى‏شود كه در نيّت هم توجّه به غير خدا ندارد ، فكر و ذكرش همواره خدا است . در خطبه اوّل نهج البلاغه معناى اخلاص را شرح و توضيح داده‏ايم . 7 شخص مؤمن كارهاى شايسته انجام مى‏دهد . معناى صالح بودن عمل اين است ، كه كار طبق رضاى خدا انجام گيرد . 8 براى خود ذخيره آخرت فراهم كند : منظور اين است كه تمام وظايف محوّله از جانب حق واجب و مستحبّ را انجام دهد و نهايت كوشش خود را براى به دست آوردن اجر اخروى به كار گيرد ، تا براى روز نيازمندى ، اندوخته‏اى داشته باشد . 9 از انجام محرّمات پرهيز داشته باشد . غرض از اين بيان حضرت امر به [ 454 ] دور بودن از منهيات شرعى است . با اين عبارت توجّه مى‏دهند كه لازم است مؤمن از آنچه عقاب‏آور است و در قيامت موجب كيفر مى‏شود بر حذر باشد . 10 امور ناپايدار و فانى شونده را كنار بگذارد . يعنى مال و زينت دنيا را بى‏اعتبار بداند و دل به رحمت حق متصل داشته باشد . اين فراز گفته امام ( ع ) اشاره به پارسايى و پاك شدن از موانع رحمت دارد دل به دنيا بستن باعث دور ماندن از غفران و رحمت الهى مى‏شود . 11 ثوابهاى اخروى را به عوض خوشيهاى دنيوى انتخاب كند . بدين توضيح كه در جوهر نفس خود ، ملكات خير و صفات نيك را ذخيره كند . ضمير و باطن خود را به مطالعه انوار كبريايى حق تعالى سرگرم بدارد ، تا آنچه از فيوضات خداوندى و نيكيها به وى مى‏رسد ، دريافت كند ، و بر اثر تكرار و تمرين و ممارست ، ملكه نفسانى گرداند ، زيرا نيكو عروضى است ثواب آخرت از نعمتهاى فانى و ناپايدار دنيا چنانچه كسى بتواند به دست آورد . 12 با هواى نفسانى خود مبارزه كند . يعنى با خواسته‏هاى نفس امّاره كه همواره به بدى فرمان مى‏دهد و به كارهاى زشت دنيوى انسان را مى‏فريبد ، مبارزه كند ، و با هر خاطره بدى كه به قلبش القا مى‏كند مخالفت كند و مواظب خطرات نفس باشد ، تا بتواند وسوسه‏هاى درونى را از ميان ببرد . 13 آرزوهاى بيجا و طولانى خود را تكذيب كند . يعنى آنچه را شيطان از آرزوهاى دور و دراز در نظرش مجسّم مى‏سازد و به دروغ وعده رسيدن به آنها را مى‏دهد ، رها سازد وبه اين دليل كه به آنها دست نخواهد يافت كنارى بگذارد و با مراقبت شديد ، ريشه اين خواسته‏ها را بخشكاند ، زيرا فريب شيطانى پياپى مى‏رسد ، و انسان را لحظه‏اى آسوده نمى‏گذارد . در جاى ديگر امام ( ع ) مى‏فرمايند : « از آرزوهاى دور ، و دراز بر حذر باشيد ، زيرا آرزوهاى طولانى مال التجارة احمقان است » [ 455 ] 14 صبر و شكيبايى را وسيله نجات و رهايى خود قرار دهد . صبر عبارت از پايدارى نفس است ، كه مبادا به زشتيهاى لذّات گرفتار آيد . هرگاه انسان بداند كه پيروى از خوشيهاى زشت و زودگذر نفسانى موجب ، هلاكت اخروى مى‏شود ، مقاومت در برابر گناه و بديها و خوددارى از تمايلات نفسانى و شهوات ، باعث نجات و خلاصى مى‏شود . در اين عبارت امام ( ع ) لفظ « مطيّة » را كه به معنى مركب سوارى است براى صبر استعاره آورده ، و فرموده است : « صبر را مركب نجات قرار بده » وجه مشابهت اين است كه صبر ، و مركب تندرو مى‏توانند وسيله نجات باشند . صبر در برابر مشكلات و اسب به هنگام فرار از دشمن به انسان رهايى مى‏بخشد . 15 تقوى را توشه پس از مرگ قرار دهد ، چون مقصود از تقوى گاهى زهد و پارسائى است ، و گاهى ترس از خدا كه لازمه‏اش زهد و وارستگى است و چون مراد از توشه چيزى است كه انسان به وسيله آن آماده روياروئى با حوادث مى‏شود بزرگترين حادثه‏اى است كه در رابطه با دنياى ديگر براى انسان پيش مى‏آيد . امام ( ع ) تقوى را وسيله آمادگى براى مرگ دانسته‏اند ، زيرا شخص پرهيزگار همواره به ياد عظمت الهى سرگرم و هيبت حق تعالى او را از توجّه به امور ديگر باز مى‏دارد . بنابراين مرگ در نزد چنين شخصى اهميّت زيادى نداشته و غم بزرگى نيست . گاهى مقصود از تقوى ، مطلق ايمان و منظور از وفات معناى مجازى است ، يعنى آنچه كه پس از ايمان پيش آيد ، با فرض اين معنى روشن است كه ايمان انسان را از عذاب الهى در امان مى‏دارد . 16 مؤمن راه روشن را به سوى خدا مى‏پيمايد : يعنى راهى كه مستقيم و روشن است و سريع طى مى‏شود انتخاب كرده و به سوى حق تعالى حركت مى‏كند . 17 مرد خدا همواره راه حق را مى‏پيمايد و لحظه‏اى از آن جدا نمى‏شود . [ 456 ] فرق ميان انتخاب راه روشن كه در شماره شانزده ذكر شد و همواره ملازمت بر طريقه و آشكار كه در شماره هيفده آمده است اين است ، كه اوّلى امر به پيمودن راه روشن دارد و دوّمى به لزوم پيمودن راه و جدا نشدن از طريق مستقيم توجّه مى‏دهد بدين توضيح كه هر چند راه روشن باشد ، امّا به دليل طول راه و پرخطر بودن آن پوينده مدام ، رو در روى شيطان قرار دارد و خوف لغزش و گمراهى منتفى نيست ، پس لزوما بايد از دليل و برهان چراغى روشن و فروزان به همراه داشته باشد و هرگز از آن مسير منحرف نشود . 18 مؤمن فرصتها را غنيمت مى‏شمارد : يعنى چند روزه دنيا كه فرصتى براى كارهاى نيك دارد پيش از فرا رسيدن روز حساب و قيامت آنها را انجام دهد ، كه پس از مرگ انسان قادر به انجام هيچ كار نيكى نيست . 19 مرد خدا بر مرگ پيشدستى مى‏كند . يعنى قبل از آن كه مرگ فرا رسد و اعمال خير او را قطع كند كارهاى لازم وخيرات و حسنات بجا مى‏آورد و با دست پر به استقبال مرگ مى‏رود . 20 از اعمال نيك ، زاد و توشه بر مى‏گيرد . امام ( ع ) زاد و توشه آخرت را به جاى اعمال نيك استعاره آورده‏اند وجه استعاره ميان اين دو را قبلا توضيح داده‏ايم . امام ( ع ) در صدر و ذيل عبارات « ركب الطريقة الغراء » و لزم محجّة البيضاء اغتنم المهل و بادر الأجل و تزوّد من العمل و . . . رعايت سجع متوازى را نموده است در بعضى از فرازها حرف عطف را ذكر و در برخى حذف نموده ، رعايت اين تناسب براى اهل فن نهايت بلاغت و سخنورى است . [ 457 ] 74 از سخنان امام ( ع ) است كه درباره رفتار نادرست بنى اميه ، با ناراحتى تمام ايراد فرموده است . إِنَّ ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ تَفْوِيقاً وَ اَللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لَأَنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ اَللَّحَّامِ اَلْوِذَامَ اَلتَّرِبَةَ « بنى اميّه ميراث محمّد ( ص ) را ( كه من خود وارث آن حضرت هستم ) اندك اندك و با منّت به من مى‏دهند ( چنان كه به هنگام دوشيدن شتر ، شيرى كه حقّ بچّه شتر است مختصرى را به بچه شتر داده و بيشتر را براى خود برمى‏دارد ) . بخدا سوگند اگر زنده بمانم و برآنها دست يابم ، بدان سان كه قصّاب شكنبه خاك‏آلود پر كثافت را بدور مى‏اندازد ، بنى اميّه را از حكومت و فرمانروايى عزل كرده ، طردشان خواهم كرد . » بنا به روايتى جمله « الوذام التربة » ، التّراب الوذمة آمده است ، كه البتّه فرق چندانى در معنى ندارند . سيّد رضى در معناى سخنان امام ( ع ) فرموده است منظور از ليفوّقوننى اين است كه اندكى از مال بيت المال را به من داده‏اند ، چنان كه در هر مرتبه از دوشيدن [ 458 ] شتر ، اندكى شير به بچّه حيوان مى‏دهند ، و بدين قصد كه شتر اجازه دهد تمام شيرش را بدوشند . و « الوذام » ، جمع « وذمة » احشاى داخلى حيوان ، مانند شكنبه ، جگر و امثال اينهاست كه به خاك آلوده شده باشد . امام ( ع ) لفظ « تفويق » را براى بخشش اندك فرماندار كوفه سعيد بن عاص ، استعاره آورده‏اند وجه شباهت در هر دو مورد بخشش اندكى است كه در دفعات مكرّرى صورت مى‏گيرد چنان كه به بچّه شتر مختصرى از شير مادر را مى‏دهند و سپس او را كنار مى‏زنند و شير شتر را مى‏دوشند . باز مجددا بچّه شتر را مى‏آورند مختصرى از شير مادر را مى‏دهند و باز كنار مى‏زنند ، و ما بقى شير شتر را مى‏دوشند حضرت مال اندكى كه از جانب امير كوفه براى وى ارسال شده بود به شير مختصرى كه به بچّه شتر مى‏دهند تشبيه كرده ، و لفظى كه در دوشيدن شتر به كار مى‏رود براى بخشش مال اندك استعاره آورده است . مقصود از « تراث محمّد ( ص ) فوايدى است كه به بركت وجود پيامبر ( ص ) براى مسلمين حاصل شد » كه در لغت به مال متروكه ميّت اطلاق مى‏شود . پس از اظهار ناراحتى شديد از بر خورد نادرست سعيد بن عاص ، سوگند ياد مى‏كند كه در صورت زنده ماندن ، بنى اميّه را از رياست و حكومت بر مسلمين محروم خواهد كرد . كلمه « نفض » را براى دور كردن آنها از پايگاه قدرت ، استعاره به كار برده است ، بر كنار كردن بنى اميّه را از امور اجرايى تشبيه كرده است به آنچه قصّاب از احشا و اعضاى داخلى بدن حيوان را به دور مى‏اندازد و به خاك ماليده مى‏شود . عباراتى كه از امام ( ع ) در اين كلام آمده است به روايت صحيح همين بود كه ما ( شارح ) نقل كرديم نقل دوّمى هم در مقام روايت شده است كه قابل قبول نيست . روتايت ديگرى درباره اين كلام امام ( ع ) با كمى نقصان و زيادى به طريق [ 459 ] ذيل نقل شده است . و مفهوم آن اين است : هنگامى كه سعيد بن عاص از جانب عثمان امير كوفه بود براى حضرت هديه كوچكى فرستاد حضرت ناراحت شد و فرمود : به خدا سوگند سعيد بن عاص همچنان فرمانبردار و غلام عثمان است . بنى اميّه آنچه خداوند به پيامبرش بخشيده است . مثل سهم بيوه‏زنان و پابرهنگان براى ما مى‏فرستند ، بخدا سوگند اگر زنده بمانم و توفيق يابم چنان كه قصاب شكنبه و جگر گوسفند را به دور مى‏اندازد و به خاك ماليده شود ، آنها را از فرمانروايى به دور خواهم كرد . [ 460 ] 75 از سخنان امام ( ع ) است كه از خداوند طلب مغفرت مى‏كند و ضمنان چگونگى دعا كردن را به ما مى‏آموزد . اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسَانِي ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ اَلْأَلْحَاظِ وَ سَقَطَاتِ اَلْأَلْفَاظِ وَ شَهَوَاتِ اَلْجَنَانِ وَ هَفَوَاتِ اَللِّسَانِ وأى : وعده دادن . رمزات : جمع رمزه : با گوشه چشم ، ابرو ، و يا لب به چيزى اشاره كردن . سقط من الشئ : شيئى پست و بى ارزش . هفوة : لغزش . « خداوندا گناهانى را كه تو بر آنها از من واقفترى بيامرز و اگر من دوباره به سوى گناه باز گشتم تو به سوى آمرزش بر من باز گرد . پروردگارا ، آنچه من تعهّد انجام آن را داده بودم وى تو وفاى به آن عهد را از من نديدى بيامرز . من به تو پيمان بندگى و اطاعت سپردم ، وفاى به اين پيمان را از من نيافتى . خداوندا بر من ببخشاى آنچه را به زبانم به تو نزديك شدم ولى با قلبم با آن مخالفت كردم ، با زبانم اظهار توبه ، پشيمانى و ندامت كردم . امّا دلم در اين گفتار همراه زبانم نبود . الهى اشارات [ 461 ] گوشه چشم كه ستمگرى را بر عليه مسلمانى تحريك و زيرچشمى به ناموس كسى نگريسته و بدين سبب مرتكب گناهى شده باشم ، بيامرز خداوندا ، گفتار ناهنجار ، آرزوهاى نابجاى دل ، و لغزشهاى زبانم را عفو فرموده از من درگذر . » امام ( ع ) در تمام فرازهاى اين دعا از خداوند سبحان طلب مغفرت و آمرزش مى‏كند . مقصود از آمرزش بنده به وسيله خداوند ، يا اين است كه حضرت حق در قيامت گناهانش را بپوشاند تا به هلاكت اخروى دچار نشود و يا گناهانش را براى مردم دنيا فاش نكند تا رسوا شود . مغفرت به هر دو معنى ، نتيجه‏اش يك چيز است و آن توفيق دست يافتن به سعادت اخروى و دورى از پيروى شيطان بر انجام گناه است ، پيش از صدور گناه يا قبل از آن كه معصيت برايش بصورت ملكه نفسانى شود . منظور از غفران خداوند امورى است به ترتيب زير : 1 بخشش گناهانى كه خداوند بدانها آگاهتر است عبارت از انجام امورى است كه در نزد خداوند گناه شمرده مى‏شود ولى انسان گناه بودن آنها را نمى‏داند ، و آنها را مرتكب مى‏شود . چون انسان علم به گناه بودن آنها ندارد ، مكررا آنها را انجام مى‏دهد . اين است معناى كلام حضرت ، كه اگر من به انجام گناه باز گشتم تو مغفرتت را بر من تكرار كن . تكرار مغفرت و آمرزش خداوند در پى تكرار چنين گناهى است . 2 غفران و آمرزش وعده‏هايى كه در پيش خود براى رضاى خدا انجام دادن آنها را تعهّد كرده امّا آنها را انجام نداده است ، شك نيست كه خوددارى نفس از انجام دادن كار نيك و عدم وفاى به عهد از وسوسه‏هاى شيطانى است . كه واجب است انسان از خداوند مغفرت بخواهد تا گناهش را بپوشاند ، جاذبه‏اى در نفس براى انجام عمل پديد آورد ، و از پيروى شيطان بازش دارد . [ 462 ] 3 آمرزش و غفران خواستن از اين كه نفس ، كارهاى خير مورد رضاى خدا را با رياكارى و خودبينى و غرور در مى‏آميزد و نيّت قربت را به قصد غير خدا تبديل مى‏كند . ترديدى نيست كه اين شرك خفى بوده ، مانع عروج به مقامات عالى مى‏شود . پس به منظور جبران ، آمرزش خداوندى ، پيش از آن كه اين حالت رسوخ نفسانى پيدا كند ، نياز شديدى احساس مى‏شود . 4 مغفرت خواستن از گناهانى كه با إشاره صورت مى‏گيرد ، و به ظاهر ما آنها را گناه نمى‏دانيم مثلا انسان با گوشه چشم غضبناك به شخصى نگاه كند تا بر او عيب بگيرد يا مسخره‏اش كند و يا بر او ستمى روا دارد . اين چنين نگاهى از حدود شرعى بيرون است و گناه به حساب مى‏آيد . اين نگاههاى تحقيرآميز از وساوس شيطانى نشأت گرفته و شايسته است كه انسان از خداوند بخواهد تا زمينه چنين گناهى را از ميان ببرد و نفس را از چنين خطرى در امان بدارد . 5 آمرزش طلبى از گفتار زشت ، پست و بى‏ارزش . سخنان بى‏ارزش گفتارى هستند كه از حدود شريعت بيرونند و انسان را از راه راست منحرف مى‏كنند . 6 مغفرت‏خواهى از شهوات نفسانى . بعضى كلام امام ( ع ) را شهوات قلب قرائت كرده‏اند كه منظور كششهاى نفسانى و خواسته‏هاى بيجاست و بعضى ديگر سهوات قلب روايت كرده‏اند كه در اين صورت منظور اشتباهاتى است كه انسان بر اثر انديشه نادرست بدان مبتلا مى‏شود و با فرمان خدا مخالفت مى‏كند . اين وسوسه‏هاى ناصواب نفسانى اعضا و جوارح را به كارهاى خارج از محدوده دستورات الهى تحريك مى‏كند . انديشه‏هاى نادرست ذهنى ، اگر چه در عمل ظهور پيدا نكنند ، اين حقيقت را نمى‏توان انكار كرد كه تمركز آنها در ذهن ، بندگان خدا را از پيمودن راه حق باز مى‏دارد چنان كه افراد فرو رفته در خوشيهاى دنيوى تا بدان حد ، مستغرق دنيا [ 463 ] مى‏شوند ، كه گاهى يك نماز را ، دوبار مى‏خوانند ، و تعداد ركعتها و سجده‏هاى نماز را فراموش مى‏كنند . آمرزش اين گونه افراد به اين است كه خداوند اسبابى را فراهم كند تا از اين حالت بيرون آيند . 7 آمرزش‏خواهى از گناهانى كه از لغزش زبان حاصل شده است ريشه چنين گناهى وسوسه‏هاى شيطانى مى‏باشد و آمرزش آن ، توفيق يافتن بر مقاومت در برابر هواهاى نفسانى است . پس از توضيح معناى مغفرت‏خواهى ، در كلام امام ( ع ) با توجّه به اين كه شيعه معصوم بودن امام را واجب مى‏داند . آمرزش‏طلبى آن بزرگوار از پيشگاه خداوند در موارد فوق به دو صورت توجيه مى‏شود : 1 مغفرت خواستن آن حضرت بر فرض وقوع است . يعنى اگر چنين گناهانى از امام صادر شود خداوند آنها را ببخشد . گويا امام ( ع ) چنين عرض مى‏كند . خداوندا اگر چنين گناهانى را مرتكب شوم آنها را بيامرز . در جاى خود ثابت شده است كه اگر كلامى به صورت قضيه شرطيّه بيان شود ، صادق بودن يك جزء به معناى صادق بودن تمام اجزا نيست : بنابراين لازمه سخن امام اين نيست كه گناهى از وى صادر شده است و نياز به آمرزش دارد ، و با انتفاى شرط مشروط منتفى است . اين توجيه براى كلام امام ( ع ) توجيه دقيقى است . 2 اين دعا را امام ( ع ) براى تربيت افراد امّت ، و آموزش دادن چگونگى آمرزش‏خواهى از گناهان آورده‏اند . و يا به منظور تواضع و فروتنى در پيشگاه حق و اقرار به بندگى ذكر كرده‏اند . چون انسان با صرف‏نظر از معصوم بودن زمينه تقصير و گناه را دارد . توجيه دوّم براى كلام امام ( ع ) هر چند توجيه خوبى است به پايه توجيه اوّل نمى‏رسد . امّا كسانى كه امام ( ع ) را معصوم نمى‏دانند ، كلام حضرت را حمل بر معناى ظاهر آن كرده اشكال در آن نمى‏بينند . [ 464 ] 76 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است اين گفتار را امام ( ع ) به هنگام حركت به سوى خوارج در پاسخ فردى از اصحاب كه معتقد بود از علم نجوم دريافته است كه زمان براى حركت مناسب نيست و پيروزى نصيب نمى‏شود ايراد فرموده است فقال عليه السلام : أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى اَلسَّاعَةِ اَلَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءُ وَ تُخَوِّفُ مِنَ اَلسَّاعَةِ اَلَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ اَلضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ وَ اِسْتَغْنَى عَنِ اَلاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيْلِ اَلْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ اَلْمَكْرُوهِ وَ تَبْتَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ أَنْ يُولِيَكَ اَلْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ لِأَنَّكَ بِزَعْمِكَ أَنْتَ هَدَيْتَهُ إِلَى اَلسَّاعَةِ اَلَّتِي نَالَ فِيهَا اَلنَّفْعَ وَ أَمِنَ اَلضُّرَّ ثم أقبل عليه السلام على الناس فقال : أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ اَلنُّجُومِ إِلاَّ مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى اَلْكَهَانَةِ وَ اَلْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ وَ اَلْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ اَلسَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ اَلْكَافِرُ فِي اَلنَّارِ سِيرُوا عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ حاق به : بر آن احاطه كرد . يوليه كذا : شيئى مورد تقاضايش را بدو ببخشد ، و او را سزاوار بخشش داند . [ 465 ] امام ( ع ) خطاب به آن مرد چنين فرمود : « آيا پندار تو اين است كه مردم را به ساعت سعدى هدايت مى‏كنى ، كه هر كس در آن سفر كند بديها از او دور شود و مى‏ترسانى از ساعتى كه هرگاه در آن به مسافرت رود . ضرر ببيند ؟ هر كس كه تو را در اين ادّعا تصديق كند قرآن را تكذيب كرده است . ( قرآن نسبت علم غيب را به خدا داده مى‏فرمايد : در آسمانها و زمين هيچ‏كس جز خدا علم غيب نمى‏داند ) و در دستيابى به مقصود و دفع مكروه و ناپسند براى خود نيازى به كمك و يارى خداوند نمى‏بيند . تو انتظار دارى ، كسى كه به فرمانت عمل كند . به عوض پروردگارش تو را سپاس گويد ؟ زيرا به گمانت تو او را به ساعتى راهنمايى كرده‏اى كه در آن به نفعى رسيده و از ضررى ايمن شده است . » پس از اين بيانات رو به مردم كرده فرمود : « اى مردم از علم ستاره‏شناسى و آموختن نجوم پرهيز كنيد ، مگر به اندازه‏اى كه شما را در صحرا و دريا هدايت و راهنمايى كند زيرا آموختن نجوم سرانجام شما را به كهانت و غيب‏گويى مى‏كشاند . منجّم مانند كاهن و كاهن همچون ساحر و جادوگر و جادوگر به منزله كافر ، و جايگاه كافر آتش دوزخ است . با ياد و نام خدا به سوى سفر حركت كنيد . كه پيروزى با ماست » روايت شده است كه اشاره كننده به اين موضوع ، شخصى بنام عفيف و برادر اشعث بن قيس بود كه بدان هنگام ، علم نجوم مى‏آموخته است . آنچه از راز حكمت نبوى در نهى از آموختن علم نجوم تاكنون روشن شده است دو امر است بشرح زير : 1 آموزنده علم نجوم بدان شديدا سرگرم مى‏شود و بسيارى از شنوندگان به دستورات و پيشگوييهاى منجّم اعتماد پيدا مى‏كنند و از آنچه به گردش سيّارات نسبت داده مى‏شود ترسان شده و يا بدان دل مى‏بندند . در اين رابطه از توجّه به خدا بازمانده نظرشان را گردش ستارگان به خود جلب مى‏كند . در انجام [ 466 ] كارهاى مهم كه بايد به خدا رجوع كنند . دچار غفلت مى‏شوند ، و اين امر با مقصود شارع مقدس اسلام منافات دارد چه منظور صاحب شريعت جز توجّه مدام خلق به سوى خدا و به يادداشتن معبود براى روا كردن نيازشان چيز ديگرى نيست . 2 احكام نجوم ، خبر دادن از امورى است كه در آينده تحقّق مى‏يابد و اين شبيه آگاهى داشتن از امور غيبى است و از طرفى بيشتر مردم مانند عوام ، زنها ، و بچّه‏ها فرقى ميان علم غيب و خبر دادن از غيب نمى‏گذارند . بنابراين آموختن اين احكام و مطابق آنها دستور دادن موجب گمراهى بيشتر مردم ، و سستى اعتقادشان درباره معجزات مى‏شود ، چون احكام نجومى نوعى خبر دادن از كاينات جهان مى‏باشد . بعلاوه همه اينها سبب مى‏شود ، تا مردم درباره عظمت خداوند بى‏اعتقاد شوند و درباره آيات كريمه قرآن كه ذيلا نقل مى‏كنيم ترديد كنند . خداوند تعالى درباره علم غيب مى‏فرمايد : قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الاّ اللَّه [ 1 ] و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو [ 2 ] و باز مى‏فرمايد : ان اللَّه عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت [ 3 ] . وقتى كه منّجم چنين تصوّر كند كه حوادث آينده را مى‏تواند كشف كند ، پس ادّعا كرده است كه پيشامدها را مى‏داند ، و قادر است كه بداند در چه محلّى از دنيا روى مى‏دهند و اين عين تكذيب قرآن است . [ 1 ] سوره نمل ( 27 ) آيه ( 64 ) : بگو هيچ كس غيب آسمانها و زمين را جز خداوند نمى‏داند . [ 2 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 59 ) : كليدهاى غيب در نزد خداوند است كسى جز خداوند بر آنها اطلاع ندارد . [ 3 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 34 ) : علم روز قيامت در نزد خداست ، خداست كه باران را نازل مى‏كند و جنين داخل رحم را ، كه پسر باشد يا دختر او مى‏داند ، هيچ كس نمى‏داند كه فردا چه اتفاقى مى‏افتد ، و يا نمى‏داند كه در كجا از دنيا مى‏رود . [ 467 ] اين دو وجه كه توضيح داده شد ، دليل حرام بودن كهانت ، سحر و جادو ، فال و امثال آنها از لحاظ عقلى است . مطابق دليل عقلى در تكذيب احكام سحر و جادو كهانت و علم نجوم از ديدگاه شريعت نيز نقل شده است و صاحب نظرانى كه در اين باره بحث كرده‏اند دو گروهند . 1 متكلّمان 2 حكما و فلاسفه . متكلّمان نيز بدو دسته و به ترتيب زير تقسيم مى‏شوند : الف معتزله : استدلال معتزله در تكذيب منجّمين به يكى از دو امر است . 1 شريعت منجّم را تكذيب كرده است . و به اعتقاد معتزله هر حكم شرعى در بردارنده جهتى عقلى است ، هر چند براى ما آن جنبه عقلانى واضح و آشكار نباشد . بنابراين چون شريعت منجّم را تكذيب كرده است عقلا بايد داراى ضرر و خطرى باشد . 2 احكامى كه منجّم بيان مى‏كند . چون در رابطه با اسباب و ابزارى است كه به وسيله آنها خبر مى‏دهد و در آن اسباب كون و فساد راه مى‏يابد و به دليل اين كه صحت و درستى آنها مورد مناقشه و اختلاف است قابل پيروى و اعتماد نمى‏باشد . ب اشاعرة : هر چند اينان معتقدند كه مؤثّرى در وجود جز خداوند نمى‏باشد ، و پندار بعضى از آنها اين است كه با اين طرز تفكّر از نسبت دادن تأثيرات جوّى به ستارگان رهايى يافته و اشكالى بر آنها وارد نيست . امّا طبق عقيده اشاعره اشكالى ندارد كه خداوند متعال نزديك شدن ستاره‏اى به ستاره ديگرى يا حركت آن را نشانه وقوع حادثه‏اى قرار دهد . با در نظر گرفتن اين اعتقاد كه ستارگان مى‏توانند علامت حوادث باشند بطلان قواعد نجومى ثابت نمى‏شود . مگر اين كه بگوييم ، اسباب و ابزار منجّم كامل نيست و احاطه كامل بر شناخت ستارگان [ 468 ] ندارد . بنابراين احكامى كه صادر مى‏كند مورد مناقشه است . 2 حكما : در اصول عقلى حكما ثابت شده است ، كه هر چه در اين جهان فسادپذير باشد ، ناگزير داراى چهار علت و سبب است « علت فاعلى مادّى ، صورى و غايى » علّت فاعلى نزديك به تحقّق پديده‏ها حركات آسمانى است و از آن جلوتر ، نيروى محرّك آسمانها قرار دارد و بدين‏سان تا به وجود خداوندى كه ، به هر چيزى استحقاق وجودى‏اش را مى‏بخشد ، منتهى شود . علّت مادّى آن چيزى است ، كه صورتها را مى‏پذيرد . هر صورت‏پذيرى به صورت‏پذير ما قبل خود تكيه دارد تا به قابل اوّل كه مادّه عناصر مشتركه است منتهى شود . علّت صورى شكلى است كه علّت مادّى آن را مى‏پذيرد . علّت غايى چيزى است كه فعل براى آن ، انجام مى‏گيرد . در توضيح علّت فاعلى ، كه ما در اين جا آن را حركات آسمانى ناميديم ، لازم است شرحى بياوريم . بعضى از موجودات اين جهان در تحقّق وجودى خود ، نيازمند گردش يك مرتبه فلك هستند . و بعضى ديگر نيازمند گردشهاى مكرّر و پيوسته فلك مى‏باشند . حكما براى هر يك از اجزاى اثرپذير اين جهان در اثرپذيرى ، شرايط و استعدادهايى را لازم مى‏دانند كه هر استعداد در شكل مخصوص پديده تحقّق مى‏يابد ، و به همين ترتيب هر صورت قبلى ، نوعى استعداد براى رسيدن به صورت بعدى پديده خواهد بود و با زهر صورتى در تحقّق خود نيازمند حركات متّصله فلك مى‏باشد . بروز هر استعدادى ، زمان معيّن ، حركت مشخّص ، و پيوستگى خاصّى را مى‏طلبد ، كه درك بشرى از تشخيص همه آنها عاجز است . [ 469 ] با روشن شدن نظر حكما مى‏گوييم : احكامى كه علم نجوم صادر مى‏كند ، جزئى و يا كلّى هستند . حكم جزئى ، مثل اين كه بگويد فلان شخص در آينده چنين و چنان خواهد شد . روشن است كه شناخت چنين حكمى براى انسان ميسّر نيست ، زيرا اطّلاع يافتن بر حكمى ممكن است به دليل آگاهى يافتن بر علّت فاعلى آن باشد ، چنان كه مثلا فهميده شود ، گردش معين فلان ستاره ، يا پيوستگى آن به فلان ستاره ، موجب پادشاهى شخصى بر كشورى شده است و هيچ علّت فاعلى ديگر جز همان گردش معيّن و پيوستگى خاصّ نداشته است چنين ادّعا و استدلالى باطل است چه ممكن است كه علّت فاعلى ناشناخته ديگرى داشته باشد . بلى نهايت سخنى كه در اين مورد مى‏توان گفت ، اين است . كه گردش معين همين ستاره و يا پيوستگى خاصّ آن ، در فلان زمان حادثه مشابهى را كه پادشاهى شخص ديگرى بوده ، تحقّق بخشيده است . اين سخن را مى‏توان گفت و قياس گرفت ولى اين ادّعا را عقل نمى‏تواند بپذيرد چون بعيد نيست كه خصوصيّت ديگرى در آن مورد مشابه وجود داشته است ، كه حال نيست ، چون وقايع بطور كامل تكرار نمى‏شوند . بنابراين از حادثه معيّنى نمى‏توان بر واقعه مشابه آن ، استدلال كرد به اين دليل كه واجب نيست تأثيرات گوناگون ، اثرات مشابه داشته باشند . مضافا بر اين كه عقل نظر قطعى مى‏دهد كه از علّتهاى فاعلى جز پيوستگى ستارگان و نزديكى آنان به يكديگر ، آگاهى ديگرى ندارد با وجودى كه پديده‏هاى عالم وجود به گردش خاصى يا اتّصال واحدى تكيه ندارند و بعضا معلول چندين گردش و اتّصالند كه رويهم رفته سلسله علت فاعلى را تشكيل مى‏دهند . نتيجه بحث اين كه ، حكم جزئى را منجّم از طريق شناخت علت فاعلى نمى‏تواند به دست آورد . و نيز ممكن است منجّم بخواهد از طريق شناخت علّت مادّى پديده حكم چيزى را بفهمد . منجّم از طريق علّت مادّى نيز نمى‏تواند وقوع حادثه‏اى را اطّلاع بدهد ، [ 470 ] زيرا درك استعداد مادّه‏اى براى تحقّق يافتن چيزى و فراهم بودن همه شرائط زمانى ، مكانى ، آسمانى و زمينى در محدوده شناخت ما ، قطعيّت صدور حكم را ايجاب نمى‏كند ، زيرا بشر قادر نيست كه بر تمام شرايط و ويژگيهاى آن احاطه كامل پيدا كند از طريق علّت صورى و غايى نيز منجّم نمى‏تواند بر علّت حكم وقوف يابد ، زيرا نهايت چيزى كه از اين طريق قابل درك است اين است كه فلان ماده استعداد پذيرفتن فلان صورت ، شكل و مقدار را دارد . يا فايده وجودى آن چيست و چه مقدار بدان توجّه و عنايت شده است . بديهى است كه احاطه بر تمام استعدادها و پذيرش كليّه صور براى انسان مقدور نيست . نتيجه آن كه منجّم قادر به كشف حكم جزئى از مسير علل چهارگانه نمى‏باشد . با توضيح فوق روشن شد كه منجّم نمى‏تواند درك كند ، ولى آيا حكم كلّى را مى‏تواند بفهمد ؟ مثلا گفته شود كه هرگاه فلان حركت خاص در افلاك پديد آمده است فلان حادثه اتفاق افتاده است و منجّم از رؤيت جزئيّات متشابه مكرّر و آثار و نتايج آنها كه فراوان صورت گرفته است يك حكم كلّى به دست آورد و تجربه وقوع آن را تأييد كند و در چنين زمينه‏اى حكم كلّى قابل تطبيق بر موارد جزئى را بيان دارد . در اين صورت حكم كلّى منجّم به تجربه باز مى‏گردد و اين فرض قابل قبول است چون تجربه از تكرار امور متشابهى كه حسّ آنها را ضبط كند حاصل مى‏شود . و عقل بر پايه اين ادراكات حسّى مبادرت به استنباط حكم كلى مى‏كند . مثل اين كه با تكرار صور احساسى فراوان بر سوزان بودن آتش ، حكم مى‏دهد كه آتش سوزنده است . سوزنده بودن آتش حكمى است كلّى كه بر اثر تكرار فراوان و احساسات بى‏شمار بدان قطع حاصل شده است . امّا كيفيت گردش افلاك و روابط ستارگان به امور محسوس يقين‏آور باز نمى‏گردد هر چند مشابهتها و نزديك بودن بعضى با بعضى را تا حدّى مى‏توان فهميد ولى انسان [ 471 ] نمى‏تواند بر تمام جزئيات آگاهى بيابد و تمام شباهتها و تفاوتها را دريابد . زيرا چنان كه مى‏دانيم كار منجم اين است كه زمان را به ماه ، هفته ، ساعت ، و دقيقه و ثانيه تقسيم مى‏كند . و حركت افلاك و ستارگان را در برابر زمان ، نسبت سنجى مى‏كند . و همه اين امور تقريبى است و مبنائى حقيقى ندارند . نهايت چيزى كه در اين مورد مى‏توان گفت . اين است كه اثرات جوّى ، در بلند مدّت بهتر آشكار مى‏شود و به اثبات مى‏رسد . ولى به هر حال چون اسباب و علل در تحقّق يك حادثه متفاوت است . نمى‏توان ادّعاى تجربه ، و حصول علم كلّى ثابت بى‏تغيير و داراى نتيجه دايمى به سبك واحد را داشت . بر فرض كه تفاوتى در بعضى حوادث تاكنون ديده نشده باشد ، باز هم علم‏آور نيست ، كه يقين داشته باشيم در آينده به شكل گذشته امور جريان خواهد يافت ، چون تضمينى براى بقاى آمادگى و ديگر علل جوّى و زمينى ، وجود ندارد در حالى كه علم تجربى بر محور بقاى اسباب و تكرار آنها دور زده و تحقّق مى‏يابد . امّا در حوادث آينده جهان ، به دليل عدم قدرت انسان بر درك همه اسباب و تكرار آنها علم تجربى حاصل نمى‏شود . بنابراين منجم حكم كلّى را نمى‏تواند كشف كند ، چون تجربه‏اى در كار نيست . قوله عليه السلام : أ تزعم إلى قوله الضّرّ آيا گمان تو اين است كه ساعت نيك را براى حركت مى‏دانى ؟ . . . امام ( ع ) با بيان اين جمله درجه ثبات و صحّت اين ادّعا را مى‏پرسند ، كه براستى چقدر به گفته خود اعتماد دارد ؟ . چون در عرف ، عادت بر اين بوده است كه كاهنان با قاطعيّت از آينده خبر مى‏داده‏اند . اين منجّم نيز ادّعاى فهم خطر را داشته و حركت براى جهاد را در آن ساعت مناسب نمى‏ديده است قوله عليه السلام : فمن صدّقك بهذا إلى قوله الضرر اين سخن امام ( ع ) نهايت تنفّرش را از پذيرش احكام منجّمان و اعتقاد به گفته آنان مى‏رساند . بدين توضيح [ 472 ] كه هر كس ادّعاى آنان را قبول كند ملتزم چند امر بشرح زير شده است : 1 كسى كه گفته منجّمان را تصديق كند ، لازمه‏اش اين است كه قرآن را تكذيب كند و چه تكذيب قرآن را قبلا توضيح داده‏ايم . 2 تصديق كننده منجّم از يارى خدا ، در رسيدن به مقصود ، و جلوگيرى از ضرر بى‏نياز خواهد بود . يعنى در هر مشكلى كه فرارويش قرار گيرد به جاى اين كه به درگاه خداوند در رفع آن مشكل تضرّع كند ، به منجّم متوسّل مى‏شود و چاره كار را از او مى‏خواهد . 3 كسى كه در امور خود به منجّم رجوع كند ، حمد و سپاس خويش را نثار منجم مى‏كند ، چه او را در كار خود مفيد و مؤثّر مى‏داند . اعتقاد به اين كه جز خداوند مؤثّرى در جهان نيست از ميان مى‏رود . پذيرفتن پيشگوييهاى منجّم و تصديق كلام وى ، مستلزم شدن به امور سه‏گانه فوق مى‏باشد ، كه امام ( ع ) به صورت برهانى مطابق شكل اوّل و به شرح زير آورده‏اند خطاب به منجّم . پندار تو اين است كه ساعت نفع و ضرر را تشخيص مى‏دهى ؟ صغرى هر كه پندارش اين باشد ، خود را به جاى خدا سزاوار ستايش ، تصديق كننده‏اش مى‏داند كبرى نتيجه اين كه . منجّم نفس خود را شايسته ستايش تصديق كننده‏اش مى‏داند . در اين قياس چون كبرى ، از امور خيالى است ، گاهى شخص سخنور و خطيب از آن استفاده مى‏كند تا مخاطب خود را از امورى كه مورد نهى است متنفّر كند . امام ( ع ) نيز آن را براى تنفّر خود ، در زمينه نهى از پذيرفتن سخن منجّم به كار برده‏اند . قوله عليه السلام : ايّها النّاس إلى قوله برّ او بحر اين كلام امام ( ع ) به دلايلى كه ذكر كرديم ، ما را از آموختن دانش نجوم بر حذر مى‏دارد . در عين حال موارد [ 473 ] خاصّى را مانند راهيابى در سفر صحرا ، و دريا را استثنا مى‏داند ، زيرا ياد گرفتن نجوم و شناخت ستارگان در آن موارد مفيد و سودمند است . توضيح كلام اين كه : آنچه منجّمان و خبر دهندگان ، ادّعاى آگاهى از آن را دارند حوادث آينده است . كه درباره آن حكم قطعى صادر مى‏كنند ، و بطور قطع و مبتنى بر اصولى به بيان آن مبادرت مى‏ورزند . با شرحى كه قبلا داديم روشن شد كه اين احكام ، مورد وثوق و اعتماد نبوده ، و نبايد بر آن تكيه داشت . امّا منافات ندارد كه به طور تقريبى زمان را به سال و ماه هفته و روز تقسيم كنيم و حركت فلك خورشيد و ماه را بر اين تقسيم علامت و نشانه بگيريم و حساب بعضى از امور را بر گردش آنها مترتب كنيم امور دينى خود ، همچون نماز ، روزه ، حج و . . . با آنها بسنجيم و يا حركت آنها را در امور دنيايى همچون معاملات ، پرداخت ديون ، فصلهاى چهارگانه سال ، و تهيّه امور لازم در هر فصل را براى زندگى و معاش ، معيار قرار دهيم . كشاورزى ، مسافرت ، تهيّه پوشاك زمستانى يا تابستانى را مطابق زمان مناسب انجام داده و يا فراهم كنيم مضافا بر اين حركت و اوضاع خاص ستارگان بطور تقريبى ، مقصد و سمت حركت خود را ، در صحرا و دريا شناسيم . دانستن اين مقدار از علم نجوم نه تنها حرام نيست ، بلكه آموختن آن مستحب است ، چون داراى مفاسدى كه پيش از اين برشمرديم نيست ، و فوايدى را نيز در بردارد . و لذا خداوند آفرينش ستارگان را بر خلق منّت گذاشته مى‏فرمايد : و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر [ 4 ] . و در جاى ديگر فرموده است : لتعلموا عدد السنين و الحساب [ 5 ] . قوله عليه السلام : فإنّها إلى آخره در اين فراز از كلام خود علّت ديگرى را براى برحذر داشتن از آموزش [ 4 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 97 ) : اوست كه براى هدايت شما از تاريكيهاى صحرا ، و دريا ستارگان را قرار داد . [ 5 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 5 ) : تا شمارش سالها و حساب خود را بدانيد . [ 474 ] نجوم ، و ايجاد تنفّر بصورت قياس موصول ذكر [ 6 ] كرده‏اند ، بدين مضمون كه : منجّم در آتش است . شرح و تفصيل كلام امام ( ع ) در بيان اين برهان اين است كه از : دو مقدّمه اوّل نتيجه مى‏گيريم كه منجّم به منزله ساحر است و اين را صغرى قرار مى‏دهيم و با مقدّمه ديگر كه : ساحر مثل كافر است نتيجه مى‏گيريم كه : منجم همانند كافر است و از اين نتيجه با مقدمه ديگر كه كافر در آتش است نتيجه مى‏گيريم كه منجّم در آتش است . چنين برهانى را در اصطلاح قياس موصول الانتاج مى‏نامند . معمولا قياس موصول بر چند قياس مساوات استوار است . بدين شرح كه : منجّم مساوى ساحر و ساحر مساوى كافر و چون كافر در دوزخ است نتيجه مى‏گيريم كه : منجّم در آتش خواهد بود . بعضى كلام امام ( ع ) را به دليل عدم شركت در حدّ وسط ، مبتنى بر قياس مساوات ندانسته و اسم جداگانه‏اى براى آن از قبيل موصول الأنتاج و غيره در نظر گرفته‏اند به آن توضيح كه در شرح خطبه اوّل نهج البلاغه بيان شد . امّا اگر سخن امام ( ع ) را بر قياس صحيح حمل كنيم تقدير سخن چنين خواهد بود . 1 منجّم شبيه كاهنى كه شبيه ساحر است مى‏باشد ، شبيه كاهن شبيه ساحر ، شبيه خود ساحر مى‏باشد . نتيجه آن كه منجم شبيه ساحر است ( قياس اوّل ) 2 منجّم شبيه ساحرى كه شبيه كافر است مى‏باشد شبيه ساحر شبيه كافر شبيه خود كافر است . بنابراين منجّم شبيه كافر است ( قياس دوّم ) . 3 منجّم شبيه كافر است و كافر در آتش است پس منجم نيز در آتش است . ( قياس سوّم ) كلام امام ( ع ) به صورت قياس موصول الانتاج بر قياسات [ 6 ] قياس موصول در منطق آن است كه از چند قياس مركب باشد كه نتيجه هر كدام مقدمه براى قياس بعد باشد ، هر دبيرى انسان و هر انسانى حيوان است . پس هر دبيرى حيوان است و هر حيوانى جسم است پس هر دبيرى جسم است . [ 475 ] ديگر مترتّب است و نتيجه آن جايز نبودن آموزش سحر و ايجاد نفرت و دورى از آن مى‏باشد . حال مى‏پردازيم به بيان معناى كاهن و ساحر و مشابهتهايى كه ميان آنها وجود دارد . در مقدّمه اين بحث به مقام و منزلت نفسى كه از طريق تقوا و وارستگى بر امور عجيب اين جهان آگاهى يابد و در آن تصرّف كند اشاره كرديم . نفس اگر كامل و خير باشد ، جذب خداوند متعال شده راه حق را مى‏پيمايد و به سوى او حركت مى‏كند . چنين نفوسى انبياء ، و اولياء صاحبان كرامت و معجزه مى‏باشند . و اگر ناقص و شرور باشند ، از هدف حق و حقيقت بازگشته ، طالب كمال و خير نخواهند بود ، بلكه به اخلاق پست و امور بى‏ارزشى روى مى‏آورند ، مانند كهانت و غيب گويى كاهنان و ساحران از اين دسته‏اند . بايد توجّه داشت كه روى‏آورى به كهانت و شهرت يافتن در آن و به كارگيرى قواى نفسانى ، بيشتر در دوران انبياء ، يا پيش از ظهور آنها بوده است . دليل اين كه كهانت در اين زمانها بيشتر آشكار شده آن است كه هرگاه فلك بخواهد با تغييرات خود ، شكلى به خود گيرد كه هنگام وقوع آن ، حادثه مهمّى در عالم تحقق يابد ، از ابتداى شروع اين هيأت ، تا هنگام فراغت از آن ، كاهنان با دقّت در حركت فلك و شكل‏گيرى ستارگان ، حادثه بزرگى را در نظر مى‏گرفته‏اند و حوادث جزئى را كه در ضمن اين شكل‏گيرى خاص ستارگان در زمين رخ مى‏داده است ، ثبت و ضبط مى‏كرده‏اند و وقوع اين حوادث را در زمين معلول آن نوع تشكّل خاصّ ستارگان و قرب و بعدشان از يكديگر مى‏دانسته‏اند . بدين سان آگاهيهايى بر اوضاع جوّى و ستارگان مى‏يافته‏اند . با توجّه به همين قرائن و علائم و مشابهتهايى كه در قرب و بعد ستارگان مى‏ديده‏اند ، از حوادث جزئى آينده ، از روى حدس و گمان خبر مى‏داده‏اند كه گاهى على الإتّفاق درست از آب در مى‏آمده است ، ولى چون بر تمام جزئيات امور جوّى و تمامى اشكال ستارگان آگاه [ 476 ] و مطّلع نبوده‏اند و علل و عوامل فراوان ديگرى وجود داشته كه آنها نمى‏دانسته‏اند ، حكمى كه مى‏داده‏اند ، ناقص بوده است ، ناقص بودن ، حكم كاهنان به وسيله پيامبران آشكار مى‏شده است ، زيرا مقصود از تشكّل خاص ستارگان براى انبياء از طريق وحى روشن بوده است . ولى كاهنان چه قبل و چه بعد از نبوت رابطه‏اى با وحى نداشته و از درك علل و عوامل دخيل در حوادث بى‏خبر بوده‏اند . كاهنان كه داراى قواى نفسانى خاصّى ، در جهت درك بعضى از امور بوده‏اند ، همين درك مختصر از امور ، آنان را براى درك بيشتر تحريك مى‏كرده است ، تا دانش خود را تكميل كنند و در نتيجه با حركات ارادى خود مقاصد خويش را اظهار مى‏داشته‏اند و گاهى آنها را با امور حسى و نشانه‏هايى مانند . فال ، پيشگويى و نظير اينها بروز مى‏داده‏اند ، و گاهى بيان اين عقايد و اخبار همراه گفتارى موزون و توام با حركات خاص ، خشنّ ، و دويدن تند و سريع صورت مى‏گرفته چنان كه نقل كرده‏اند كاهن تركى بدين طريق پيشگويى مى‏كرده است . بعلاوه شخصى براى من ( شارح ) نقل كرد كه خود شاهد كاهنى بوده است كه در زمان ما زندگى مى‏كرد و حدود بيست سال پيش از دنيا رفت . كنيه‏اش ابو عمر بود در ساحل دريا زندگى مى‏كرد و به او « قلهات » مى‏گفتند هرگاه از او چيزى سؤال مى‏شد ابتدا سر خود را به حركت در مى‏آورد ، بر حسب سؤالى كه مشكل يا ساده بود ، حركات شديد و يا آسانى انجام مى‏داد و سپس پاسخ سؤال را بيان مى‏كرد ، نقل شده است كه وى در بعضى از اخبار غيبى كه مى‏گفت از حركت سر كمك نمى‏گرفت . غرض از حركتى كه انجام مى‏داد ، دورى جستن از محسوسات ، و تسلّط يافتن بر نفس خويش براى انتقال يافتن به پاسخ بود ، و از تلقين شيى مورد نظر بر نفس و گذراندن آن بر خاطر و انجام حركت مخصوص سر [ 477 ] اراده مى‏كرد كه جواب سؤال بر زبانش گذاشته شود . در بسيارى از موارد راست مى‏گفت و در مواردى هم دروغ خبر مى‏داد چون واقف به تمام امور نبود ، و با تخمين و حدس جواب مى‏داد دروغ در مى‏آمد و موجب عدم اعتماد مى‏شد . در بعضى از موارد براى اينكه بازارش كساد نشود عمدا دروغ مى‏گفت ، رياكارى مى‏كرد ، از چيزهايى خبر مى‏داد كه خود باور نداشت ، چيزهاى غير قابل قبول را سرهم كرده تحويل مى‏داد . دروغ‏گويى و خيالبافيهاى كاهنان بر حسب نزديكى و يا دورى از مقام والاى انسانيشان متفاوت بود . چه به هر اندازه كه از مقام انسانى بدور بودند از رسيدن به كمالات معنوى و دريافت بعضى از فيوضات جهان علوى محروم مى‏شدند . جهت امتياز كاهنان از انبياء دروغگويى آنان بود كه ادّعاى آگاهى از امور محال را داشتند اگر اتّفاقا موردى را راست مى‏گفتند موارد نادرى بود كه به مقتضاى درك اندك خود از حقايق جهان صورت مى‏گرفت ، از مواردى كه صدق گفتار آنها ثابت شده است . در مورد كار انبياء بوده است كه پس از شناخت فضيلت انبيا بدان اقرار كرده و تصديق كرده‏اند چنان كه روايت شده است طلحه و سواد بن قارب و امثال اين دو از كاهنان زمان پيامبر اسلام ( ص ) آن حضرت را تصديق كردند . پس از توضيح معناى كاهن ، و چگونگى استخراج حكم به شرح فراز ديگرى از سخن امام ( ع ) مى‏رسيم كه فرمود : فأنّها تدعوا الى الكهانة . . . يعنى منجّم در سرانجام كارش خود را به منزله كاهن دانسته ادّعاى اخبار غيبى كرده و از پيشامدهاى آينده خبر مى‏دهد . امام ( ع ) براى تاكيد اين حقيقت منجّم را به كاهن تشبيه كرده مى‏فرمايد : المنجّم كالكاهن البتّه كاهن با منجّم فرق دارد . زيرا كاهن از حوادث آينده با [ 478 ] توجّه به قدرت نفسانيى كه دارد خبر مى‏دهد ، روشن است كه در فساد افكار خلق و گمراهى آنان مؤثرتر از منجم است و مردم به كاهن از منجّم بيشتر اعتقاد دارند . ساحر نيز با كاهن فرق دارد . ساحر داراى قدرتى است كه در امور خارج تصرّف مى‏كند . اثر كار ساحر بيرون از مدار كار شريعت و براى مردم زيان‏آور است مثل اين كه ميان زن و شوهر جدايى مى‏اندازد و كارهايى از اين قبيل ، كه شرّ فزونترى بر آن از كار كاهن مترتّب است و فساد بيشترى در ميان مردم ايجاد مى‏كند . مردم به ساحر از كاهن بيشتر اعتقاد دارند . و فزونتر از كاهن تحت تأثير ساحر قرار مى‏گيرند ، زيرا بكارهاى ساحر اميدوارند و به لحاظى از او مى‏ترسند . ساحر با كافر نيز فرق دارد . كافر هر چند با ساحر و كاهن و منجم از جهت انحراف از راه خدا ، شريك است امّا از همه آنها و بخصوص از ساحران به لحاظ دورى از خدا و دينش بدتر است . لذا در سخن امام ( ع ) ساحر در زشت‏كارى به كافر تشبيه شده است . هر چند در فساد و تباهكارى هر چهار دسته مشتركند ولى فساد هر كدام به نسبت ديگرى شدت و ضعف دارد . كاهن در فساد از منجّم و ساحر از كاهن و كافر از ساحر قويتر هستند . بدين سبب امام ( ع ) منجّم را به كاهن به دليل فساد بيشتر كاهن ، و كاهن را به ساحر و ساحر را به كافر تشبيه كرده است زيرا در تشبيه مشبّه به ، بايد از مشبه در جهت تشبيه قويتر باشد . در بحث قبل روشن شد كه هر چهار گروه ، در عدول و انحراف از حق و راه خدا مشتركند . يكى به دليل استناد به نجوم ، ديگرى به خاطر كهانت سوّمى به لحاظ عمل سحر و چهارمى از جهت كفر و حق‏پوشى ، كه مردم را از راه خدا باز مى‏دارند . هر چند از جهت شدّت و ضعف كارشان با يكديگر اختلاف فراوان دارند . امام ( ع ) پس از ايجاد تنفّر از فراگيرى علم نجوم و ردّ احكام آن و پاكسازى ذهن يارانش بوسيله ترس از عاقبت كار فرمان مى‏دهد كه براى [ 479 ] جنگ حركت كنند . روايت شده است كه در همان ساعت نحسى كه منجّم حركت در آن را موجب عدم پيروزى دانسته بود ، به سوى خوارج حركت كردند ، و چنان كه مى‏دانيم بر آنها پيروز شدند و بجز نه نفر تمام را به قتل رساندند ، و از ياران امام ( ع ) فقط هشت نفر چنان كه قبلا شرح داديم كشته شدند ، همين جريان ، خود دليل قاطعى است بر دروغگويى منجمان و نادرستى ادّعاى آنان . [ 480 ] 77 از خطبه‏هاى آن امام ( ع ) است كه پس از جنگ جمل در بدگويى از زنها ايراد فرموده‏اند مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَلنِّسَاءَ نَوَاقِصُ اَلْإِيمَانِ نَوَاقِصُ اَلْحُظُوظِ نَوَاقِصُ اَلْعُقُولِ فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ اِمْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ اَلرَّجُلِ اَلْوَاحِدِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَى اَلْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ اَلرِّجَالِ فَاتَّقُوا شِرَارَ اَلنِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ وَ لاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي اَلْمَعْرُوفِ حَتَّى لاَ يَطْمَعْنَ فِي اَلْمُنْكَرِ « اى مردم بدانيد كه زنها از نظر ايمان بهره و نصيب ، و خرد ، داراى نقصند . دليل نقص ايمانشان معاف بودن آنها از نماز و روزه به هنگام عادت ماهانه آنهاست و دليل نقص خردشان اين است كه شهادت دو زن ارزش شهادت يك مرد را دارد و دليل بهره كم آنها اين است كه ميراثشان نصف ميراث يك مرد است . از زنان بد دورى گزينيد و از خوبشان برحذر باشيد در كارهاى مشروع و معروف از آنها فرمان نبريد ، تا در انجام كار منكر از شما انتظارى نداشته باشند . » پس از جنگ جمل كه هلاكت جمع فراوانى از مسلمين را در پى داشت و از تصميم و اراده يك زن ( عايشه ) به وجود آمده بود . امام ( ع ) مردم را متوجّه [ 481 ] نقص زنان و امورى كه موجب آن مى‏شود كرده ، از سه جهت زنها را داراى نقص و به شرح زير معرّفى كرده‏اند . 1 نقص ايمان : دليل كمبود ايمان آنها را ، دورى از نماز و روزه به هنگام حيضشان دانسته‏اند . بديهى است كه نماز و روزه از كمال ايمان و نوعى رياضت معنوى است ، دورى زنان از اين رياضت به هنگام عادت ماهيانه موجب نقص ايمانشان مى‏شود . شريعت بدين جهت از آنها در انجام اين دو نوع عبادت رفع تكليف كرده است كه در حال ناپاكى هستند و شايسته نيست ناپاكان فراروى حضرت سبحان به عبادت بايستند . بعلاوه روزه نگرفتن زنها وجه عقلى ديگرى نيز دارد و آن ضعف مفرطى است كه در اثر خونريزى در آنها پديد مى‏آيد . مضافا بر اينها اسرار شريعت ظريفتر از آن است كه خرد انسانها بدان دست يابد . بهرحال در ايّام حيض ، زنها نبايد نماز بخوانند و روزه بگيرند ، اين دليل كمبود ايمان آنهاست . 2 نقص بهره و نصيب : امام ( ع ) به كمبود سهم ارث زنها اشاره فرموده است . ميراثى كه زنها مى‏برند نصف ميراث مردهاست ، چنان كه خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد : يوصيكم اللَّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين [ 1 ] . شايد علّت اين كه مردان ميراث بيشترى مى‏برند وجوب نفقه‏اى است كه از زن و فرزند بر عهده دارند ولى زنها نفقه‏اى بر ذمّه ندارند ، و خود واجب النّفقه شوهرانشان كه سرپرستى آنها را دارند ، و در حقيقت مثل خدمتگزارى براى آنها به حساب مى‏آيند ، مى‏باشند . 3 نقص عقل دارند : دليل نقصان عقل زنها دو چيز است : اوّل علّت درونى و داخلى : و آن كمبود استعداد ، به لحاظ سرشت و خلقتى [ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 11 ) : شما را درباره اولادتان وصيت مى‏كنم ، سهم مردان از ميراث به اندازه دو زن مى‏باشد . [ 482 ] است ، كه زنها بر آن آفريده شده‏اند و همان كم استعدادى موجب مى‏شود كه نقصان عقل داشته باشند ، بر خلاف مردها كه زمينه بيشترى براى شكوفايى عقل دارند . حق تعالى به همين حقيقت اشاره كرده مى‏فرمايد : فرجل و امرأتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احديها فتذكر احديهما الاخرى [ 2 ] . اين آيه شريفه دليل ضعف قوه ذاكره زنهاست كه دلالت بر فراموش كارى آنها مى‏كند . به همين دليل است كه خداوند شهادت دو زن را به منزله شهادت يك مرد قرار داده است . دوم علت بيرونى : و آن معاشرت كم آنها با انديشمندان و عقلاست . با رياضت قواى حيوانى خود را تضعيف نمى‏كنند تا قوانين عقل را در تنظيم كار معاش و معاد به همراه داشته باشند . بدين جهت است كه حكم قواى حيوانى در آنها بر حكم قواى عقلانى‏شان غلبه دارد ، و زنها رقيق القلب ، گريان ، حسود ، لجوج ، گناهكار ، زارى كننده ، وقيح ، دروغگو و مكّارترند بيشتر فريب مى‏خورند و امور جزئى را فراوان پيگيرى مى‏كنند . چون زنان داراى صفات فوق هستند ، حكمت الهى اقتضا كرده است كه براى آنها سرپرست مدبّر بگمارد تا امر زندگى آنها را سامان بدهد . و لذا فرموده است : الرجال قوامون على النساء بما فضل اللَّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم [ 3 ] . بدليل همين مكرپذيرى و كم‏خردى و دارا بودن نيروى شهوانى ، پوشش بدن و حجاب براى زنها واجب شده است . قوله عليه السلام : فاتّقوا شرار النّساء و كونوا من خيارهنّ على حذر پس از اين كه امام ( ع ) جهات نقص زنها را بيان كرد و با توجّه به اين كه لازمه نقص [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 282 ) : براى شهادت موضوعى يك مرد و دو زن را گواه بگيريد كه اگر يك زن فراموش كرد ديگرى بياد آورد . [ 3 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 34 ) : مردان بر زنان حاكميت دارند بدان جهت كه خداوند بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيده است و بدان سبب كه از مالشان بدانها انفاق مى‏كنند . [ 483 ] ايجاد شر است به دورى گزيدن از آنها بدينسان دستور مى‏دهد ، كه : بايد از زنهاى بد ترسيد ، و از آنها هراسناك بود و به آنها نزديك نشد . و از زنهاى خوب هم پرهيز داشت . از كلام امام ( ع ) چنين فهميده مى‏شود كه معاشرت با زنهاى خوب اشكال ندارد ، در صورتى كه انسان بخواهد همسرى داشته باشد ، ناگزير است زن خوبى كه اميد خير در وجودش باشد انتخاب كند ، ولى در هر حال بايد فاصله خود را از نظر مديريّت خانه ، و برخورد زندگى حفظ كرده مواظب باشد كه به دام خواسته‏هاى بيجاى او گرفتار نيايد . چه زن خوب در مقايسه با زن بد ، خوب است نه بطور مطلق ، بنابراين در امور مجاز و معروف اطاعت زن را نكند ، تا در منكرات به او طمع نبندد و مرد را به گناهكارى دچار نسازد . يعنى نبايد هر چه زن خواست و دستور داد ، هر چند از نظر شرع اشكالى نداشته باشد بلكه مستحب هم باشد انجام داد و در اكرام و احسان زن زياده‏روى كرد زيرا همين طاعت و فرمانبرى در امور صواب و معروف بتدريج انسان را به مشورت با وى در امور غير مجاز وامى‏دارد . همواره مرد بايد تسلّط خود بر زن را حفظ كند ، اگر كار نيكى را انجام مى‏دهد به اين دليل باشد كه كار نيكى است ، نه چون همسرش دستور داده است انجام مى‏دهد . زيادى اكرام زنان خود نوعى شهوت‏پرستى و دخول در شر مى‏باشد . اكرام زياد باعث مى‏شود كه او جرئت پيدا كند . و از مرد بخواهد به گشت و گذار بپردازند . زيور و تجملات خود را به رخ ديگران بكشد و . . . در اين صورت است كه عقل مرد مغلوب شهوات زن مى‏شود . مثل مشهور است كه عربها مى‏گويند ، به بنده‏ات پاچه گوسفند مده كه به ران گوسفند طمع مى‏بندد . از رسول گرامى اسلام ( ص ) روايت شده است كه روز عيدى خطبه خواند و به صفى كه زنها [ 484 ] ايستاده بودند توجّه كرده فرمود : « اى جمعيّت زنان ، از روى صدق مى‏گويم ، بيشتر دوزخيان را ديدم كه زنها بودند » . يكى از زنها پرسيد ، چرا چنين است ؟ اى رسول خدا ؟ پيامبر خدا فرمود : « چون شما زياد لعن و نفرين مى‏كنيد و نسبت به شوهرانتان ناسپاس هستيد و بخشى از عمر خود را روزه نمى‏گيريد و نماز نمى‏خوانيد . » اين حديث رسول خدا ( ص ) هم بر نقص ايمانى زنان دلالت دارد و نيز تأييدى است بر فرموده امام ( ع ) كه از زنان بد بترسيد و از خوب آنها برحذر باشيد . [ 485 ] 78 از سخنان آن حضرت ( ع ) كه در آن مردم را به ترك دنيا و سپاس از خدا تحريص فرموده‏اند أَيُّهَا اَلنَّاسُ اَلزَّهَادَةُ قِصَرُ اَلْأَمَلِ وَ اَلشُّكْرُ عِنْدَ اَلنِّعَمِ وَ اَلتَّوَرُّعُ عِنْدَ اَلْمَحَارِمِ فَإِنْ عَزَبَ ذَلِكَ عَنْكُمْ فَلاَ يَغْلِبِ اَلْحَرَامُ صَبْرَكُمْ وَ لاَ تَنْسَوْا عِنْدَ اَلنِّعَمِ شُكْرَكُمْ فَقَدْ أَعْذَرَ اَللَّهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَجٍ مُسْفِرَةٍ ظَاهِرَةٍ وَ كُتُبٍ بَارِزَةِ اَلْعُذْرِ وَاضِحَةٍ عزب : رفعت ، دور شد . اعذر : عذرش را آشكار كرد . مسفره : درخشان و روشن . اى گروه مردان سه چيز است كه نشانه زهد و بى‏رغبتى به دنياست . 1 كوتاهى آرزوها 2 سپاسگزارى از نعمتهاى خدا 3 دورى كردن از محرمات « اگر نتوانيد به همه اين امور عمل كنيد لازم است كه مراقب دو امر باشيد : اول آن كه حرام بر صبرتان غلبه نكند و شكيبايى خود را در برابر حرام از دست [ 486 ] ندهيد . دوم آن كه در برابر نعمتها سپاسگزارى منعم حقيقى را از ياد نبريد ، اگر نمى‏توانيد دست از آرزوهاى دور و دراز خود برداريد بارى اين دو كار نيك را عمل كنيد ، شايد به وسيله آن دو موفّق به كناره‏گيرى از دنيا شويد . خداوند به واسطه انبيا و كتابهايى كه دلايل واضح و روشنى براى هدايت مى‏باشند ، حجت را به شما تمام كرده است در پيشگاه خداوند هيچ عذر و بهانه‏اى از شما پذيرفته نيست . » قوله عليه السلام : أيّها النّاس . . . إلى قوله : عند المحارم : اين عبارت امام ( ع ) با ترسيم سه ويژگى ، زهد را شرح و تفسير مى‏كند . اوّل كوتاهى آرزوها : چنان كه پيش از اين توضيح داده شد ، زهد عبارت است از كناره‏گيرى نفس از خوشيها و لذايذ دنيا و توجّه نداشتن به غير خدا كناره‏گيرى از دنيا ، موجب كوتاهى آرزو مى‏شود ، چون آرزومند به مورد آرزويش توجّه مى‏كند ، ولى آن كه از دنيا روى برگرداند و بخدا توجّه كند ، نمى‏تواند به چيزى جز خدا دل به بندد و يا آرزويى طولانى داشته باشد . دوّم شكر بر نعمتها : توضيح مطلب اين كه بنده حق تعالى به همان اندازه كه از دنيا كناره‏گيرى كند بخداوند توجّه و محبّت پيدا مى‏كند و به حق اعتراف و اقرار خواهد داشت . شكر حالتى قلبى و نتيجه آن آگاهى به مورد نعمت است . شكر در حق خداوند اين است كه انسان بداند جز حق تعالى نعمت دهنده‏اى نيست و هر نعمت دهنده‏اى كه جز خداوند فرض شود ، واسطه در نعمتهاى الهى است و خود دريافت كننده نعمت از جانب اوست . اين توجّه نفسانى و اعتقاد قلبى باعث مى‏شود كه انسان در عمل شكرگزار خداوند باشد . سوّم ورع و پارسايى : ورع عبارت است از التزام به انجام اعمال نيك و خوددارى از غرق شدن در محرّمات ورع از صفات راسخ در نفس و از ويژگيهاى [ 487 ] عفّت شمرده مى‏شود . چنان كه دانسته شد ، خوددارى از فرو افتادن در گرداب محرّمات و توجّه داشتن به انجام اعمال نيك ، لازمه‏اش بى‏اعتنايى به محبّت و لذايذ دنياست . دلباختگى به دنيا در زبان شرع مورد نهى قرار گرفته است . بنابراين شخص پارسا دلبسته بدنيا نيست و از خوشيهاى زودگذر آن اجتناب دارد . از كلام امام ( ع ) امر به پارسايى و دورى از محرّمات بخوبى استفاده مى‏شود . قوله عليه السلام : بعد ذالك فان عزب عنكم إلى آخره : اين فراز از سخنان امام ( ع ) احتمال يكى از دو معنى را دارد بشرح زير : 1 احتمال اوّل در معنى كلام كه بسيار هم روشن و واضح به نظر مى‏رسد اين است كه اگر جمع اين امور سه‏گانه « كوتاهى آرزو شكر نعمت دورى از محارم » در تحقّق زهد براى شما دشوار و غير ممكن است ، حدّاقلّ پارسايى و شكرگزارى را از دست ندهيد . گويا امام ( ع ) طول آرزو را بضرورت اجازه فرموده‏اند . چه طولانى بودن آرزو گاهى به منظور آباد كردن زمين به هدف آخرت انجام مى‏پذيرد . در اين صورت چندان زشت به نظر نمى‏رسد . مضافا بر اين كوتاهى آرزو در دنيا ، جز با غلبه خوف خدا بر دل و دورى كامل از دنيا ميسّر نمى‏شود ، و اين در نهايت سختى و دشوارى است . به همين دليل است كه امام ( ع ) به لزوم شكر و پارسايى براى تحقق يافتن زهد بسنده كرده ، و طول آرزو را اجازه داده‏اند . ورع را به صبر كه لازمه پارسايى است تفسير كرده‏اند . صبر و پارسايى از ويژگيهاى عفاف و پاكدامنى است . پس از اين توصيه امام ( ع ) انسانها را به ايستادگى و مقاومت در برابر هواى نفس تشجيع كرده ، براى پيشگيرى از فراموشكارى همواره بياد خدا بودن را دستور مى‏دهند . [ 488 ] 2 احتمال دوّم در معنى سخن حضرت اين است ، كه چون در زمينه دستور عملى ، زهد را به دارا بودن سه خصوصيت تعبير كرده‏اند ، بصورت تبصره‏اى بر دستور فرموده‏اند كه اگر بر شما لزوم و ثناگويى خدا و انجام اعمال نيك دشوار است ، به امور آسانترى بپردازيد . آنگاه در توضيح امور آسانتر به همان دليل كه در احتمال اوّل بيان كرديم طول آرزو را اجازه داده‏اند . و سپس دستور مى‏دهند كه بايد مدام بياد نعمتهاى خداوند بود و بطور كلّى آنها را از ياد نبرد ، كه اگر چنين باشيم بمنزله اين است كه مدام مشغول حمد و ثناى خداوند مى‏باشيم . پس از آن امر مى‏فرمايند كه بعوض انجام اعمال نيك در برابر محرمات صبر و شكيبايى نشان دهيم و در برابر خواسته‏هاى شيطان مغلوب نشويم ، زيرا صبر از شراب‏خوارى مثلا از روزه گرفتن و خوددارى از خوردن چيزهاى مباح و ديگر اعمال نيك آسانتر است . نتيجه كلام اينكه امام ( ع ) راه رسيدن به زهد را به دو طريق نشان داده‏اند ، تا انسانها براى تحقّق آن در وجود خود به هر طريق ممكن بكوشند . قوله عليه السلام : فقد أعذر الى آخره اين فراز از سخن امام ( ع ) تأكيد بر امريست كه به زهد و پارسايى كردند تا بيشتر انسانها را به سمت زهد و وارستگى جذب كنند ، و با عبارت « حجج » به فرستادن انبيا اشاره فرموده‏اند چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : رسلاً مُبَشِّرينَ و منذرين لئلا يكون للْناسِ عَلى اللَّه حجة بعد الرسل [ 1 ] . لفظ « حجح » كه به معناى دلايل است ، بر انبيا به عنوان استعاره بكار رفته است وجه شباهت ميان دليل و پيامبر اين است ، كه هر دو ، مطلب مورد نظر را اثبات مى‏كنند . چون ظهور انبيا قطع كننده زبان حال ستمكاران است ، كه در روز [ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 165 ) : پيامبرانى را بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم تا براى مردم پس از آمدن انبيا حجتى عليه خداوند نباشد . [ 489 ] قيامت بهانه‏جويى نكرده و بگويند : رَبّنا لو لا ارسَلْتَ الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل اَن نَذِلّ و نَخْزى [ 2 ] از اين جهت انبيا به دليل قاطع و برهان يقين شباهت پيدا كرده‏اند . بنابراين لفظ « حجّت » براى انبيا عاريه به كار رفته است . كلمات « اسفار » و « ظهور » براى جلوه‏هاى نورانى دين كه از نفوس كامل انبيا بر نفس ناقص خلايق مى‏تابد ، استعاره بكار رفته است . منظور از ردّ بهانه‏جوئى خلق بوسيله كتاب ، اين است كه خداوند كتابهاى آسمانى را بوسيله پيامبران ظاهر گردانيد تا بهانه را از دست خلق بگيرد و با ترس از عذاب و ترغيب و تشويق بهشت آنها را به راه نجات هدايت كند . در كلام امام ( ع ) به عنوان استعاره عذر را به خدا نسبت داده است . منظور گفتار مخصوصى است كه انسانها بعنوان بهانه‏جويى در برابر افعال و اقوال خداوند ، به كار مى‏برند . خداوند آنچه صلاح و خير آنها بوده است بيان كرده ، و در صورت عدم توجّه به فرامين خداوند به آنها وعده كيفر و عقاب داده است . بنابراين ظهور انبيا و انزال كتب براى ارشاد و راهنمايى و اتمام حجّت بر گمراهان بوده است . معناى كلام امام ( ع ) « فقد عذر . . . » همين است كه توضيح داده شد . [ 2 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 134 ) : پروردگارا چرا براى ما پيامبر نفرستادى تا قبل از آن كه به گمراهى افتاده و خوار شويم از آنها پيروى كنيم . [ 490 ] 79 از سخنان امام ( ع ) است كه در توصيف دنيا فرموده است مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اِسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ وَ مَنِ اِفْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ عناء : رنج و زحمت « چگونه توصيف كنيم جهانى را كه اول آن رنج و آخر آن فنا و پستى است . براى حلالش حساب و براى حرامش كيفر مقرر شده است . ثروتمند دنيا فريب خورده و نادارش غمناك است . هر كس دنيا را طلب كرد آن را نيافت و هر كس از پى آن نرفت دنيا بسراغش آمد هر كس بديده عبرت بدان نگريست دنيا او را بينا كرد و هر كه بديده دنيا خواهى بدان نگاه كرد ، كورش كرد . » سيد رضى ( ره ) از بلاغت اين كلام امام ( ع ) به شگفت آمده مى‏گويد : اگر انديشمند به اين فراز از سخن حضرت كه « من ابصر بها بصرته » ، بدقت بنگرد ، معناى شگفت‏انگيز و هدف بلندى را در مى‏يابد كه نهايت و ژرفايش قابل درك [ 491 ] نيست ، بخصوصى كه به جمله قبل جمله « و من ابصر اليها اعمته » ، ضميمه شده است . چه بدرستى در مى‏يابد كه ميان « ابصر بها » و « ابصر اليها » ، فرقى شگفت‏انگيز و در عين حال واضح و روشن مى‏باشد . امام ( ع ) در بدگويى از دنيا و ايجاد نفرت از آن ده صفت نكوهيده بترتيب زير آورده است : 1 آغاز زندگى دنيا رنج است : اين سخن حضرت ( ع ) اشاره به اين حقيقت است كه انسان از بدو تولّد گرفتار رنج و مشقت مى‏شود . در توصيف گرفتاريهاى دنيا ، سخن حكيم دانشمند برزويه طبيب كه در آغاز كتاب كليله و دمنه و به منظور وادار كردن نفسش بر صبر ، و زندگى زاهدانه داشتن ، آورده ، ما را كفايت مى‏كند . برزويه طبيب درباره رنج و زحمت آغازين زندگى چنين مى‏گويد : آيا دنيا تمامش رنج و بلا نيست ؟ و آيا چنين نيست كه انسان از دوران جنين بودن تا خلقتش كامل شود و بدنيا بيايد مدام در تحوّل و دگرگونى است ؟ . ما در كتب طب خوانده‏ايم : نطفه مردى كه مقدر است از آن فرزندى بدنيا آيد ، وقتى كه در رحم زن قرار گيرد ، با نطفه زن در مى‏آميزد و پس از آن بصورت خون درآمده غلظت مى‏يابد ، آنگاه بر اثر فعل و انفعالاتى نطفه و خون خالص شده به شكل گوشت كوبيده‏اى در مى‏آيد ، و سپس در دوره‏هاى معيّنى به اعضاى مختلفى تقسيم مى‏شود . اگر اولاد پسر باشد رو به پشت مادر ، و اگر دختر باشد ، رو به شكم مادر قرار مى‏گيرد . بدينسان كه چانه‏اش به دو سر زانويش چسبيده و دو دستش بر پهلوهايش بصورت بسته‏اى در داخل رحم قرار گرفته و بسختى نفس مى‏كشد [ 1 ] . هيچ عضوى از جنين نيست جز اينكه به شكل قنداقه بسته‏اى درآمده حرارت جسم مادر ، او را گرم دارد . با روده كه [ 1 ] نفس كشيدن طفل در رحم مادر مورد نظر است م . [ 492 ] از ناحيه نافش با مادر ارتباط پيدا كرده از خوردنى و آشاميدنى مادر تغذيه مى‏كند . با همين حالت در اندوه و تاريكى و تنگنا تا زمان ولادتش بسر مى‏برد . پس از پايان يافتن دوران جنين ، خداوند ، بادى را بر شكم مادر مسلّط مى‏كند و بدين طريق حركت شديدى در درون مادر بوجود مى‏آيد ابتدا سر جنين به جانب مخرج سرازير مى‏شود و هنگام تولّد چنان فشار و كوفتگى مى‏بيند كه وقتى بر زمين قرار مى‏گيرد ، اگر دستى آهسته او را لمس كند و يا حتى باد ملايمى بر او بوزد آنقدر احساس درد مى‏كند كه هرگز از كندن پوست چنان دردى احساس نمى‏كند . پس از اين مرحله سختيهاى گوناگونى به سراغش مى‏آيند . اگر گرسنه شود نمى‏تواند غذا بطلبد و اگر تشنه گردد نمى‏تواند آب بخواهد اگر جايى از بدنش درد بگيرد نمى‏تواند بيان كند . اينها علاوه بر سختيهايى است كه از گذاشتن و برداشتن و در خرقه پيچيدن و باز كردن و روغن مالى كردن و . . . متحمل مى‏شود . اگر او را بر پشت بخوابانند ، قادر نيست به پهلو برگردد . مادام كه شيرخواره است ، اين دشواريها و عذابها وجود دارد . از اين مرحله كه بگذرد ، به رنج تربيت دچار مى‏شود ، و از اين بابت سختيهايى را تحمّل مى‏كند به اضافه بيماريهايى مانند دردها ، تبها و . . . كه بدانها نيز گرفتار مى‏شود . پس از دوران كودكى ، كه بفهمد مال و منال ، زن و فرزند چيست ، گرفتاريهاى ديگرى دارد مانند : حرص و طمع ، كوشش براى به دست آوردن ثروت و دارايى و معاش و زندگى ، و باز همه اين رنجها و سختيها بعلاوه چهار دشمن اصلى « غلبه صفرا بلغم و خون سودا » و زهرهاى كشنده و مارهاى گزنده ، درندگان و انسانهاى از درنده بدتر ، ترس از سرما ، گرما و بالاتر از همه اگر كسى به پيرى برسد ، رنج و دردهاى پيرى ، جانكاه‏تر است . اين مختصرى از بسيار رنجهاى آغازين زندگى تا سرانجام پيرى بود كه [ 493 ] برشمرده شد . 2 پايان زندگى دنيا فناء و نيستى است : دوّمين صفت نكوهيده دنيا نيستى است . امام ( ع ) پايان زندگى را به مرگ و نيستى توصيف كرده‏اند تا بجاى رغبت بدنيا ايجاد نفرت كنند . زيرا حياتى كه پايانش مبتلا شدن به فراق اهل و عيال و دوستان ، و گرفتار شدن به سختيهاى بزرگ و مشكل باشد ارزشى ندارد . 3 در حلال دنيا حساب است : اين بيان امام ( ع ) اشاره به امورى است كه در نامه اعمال انسان نوشته شده و روز قيامت آشكار مى‏شود . نامه عملى كه امور مباح و توسعه‏اى كه خداوند از خوردنيها ، آشاميدنيها ، ازدواج ، و مركب سوارى و . . . به انسان بخشيده در آن نگاشته شده است . محبّتى كه نسبت به امور فوق در باطن انسان پديد مى‏آيد و او را از نزديك شدن به افراد بى‏اعتنا به دنيا ، باز مى‏دارد ، افرادى كه هرگز بدنبال دنيا نرفته ، و در آن تصرّف نكرده‏اند ، بنابراين چيزى در نامه عمل‏شان نوشته نشده است . سخن سيّد انبيا ( ص ) به همين حقيقت اشاره دارد كه فرمود : « فقرا پانصد سال پيش از ثروتمندان وارد بهشت مى‏شوند . فقراى امّت من با سرعت و بندگان خداوند رحمن با دشوارى و بعضا با خزيدن بر روى زمين وارد بهشت مى‏شوند . » دليل تأخير ورود اغنيا به بهشت ، زيادى حساب و كتاب آنها و سنگينى بار محبّت دنياست كه مانع سرعت اغنيا و بازدارنده آنها از وصول به درجه سبكباران مى‏شود . قبل از اين چگونگى رسيدگى به حساب انسانها را در قيامت توضيح داده‏ايم . 4 در حرام دنيا عقوبت و كيفر است : اين فراز از فرموده امام ( ع ) براى ايجاد تنفّر از امورى است كه موجب عقاب و كيفر مى‏شود . 5 هر كس در دنيا بى‏نياز گردد ، به فتنه گرفتار مى‏شود : يعنى محبّت زياد درباره آنچه از دنيا به دست آورده ، موجب فتنه و گمراهى از راه خدا مى‏شود [ 494 ] چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : انما اموالكم و اولادكم فتنه [ 2 ] . 6 آن كه در دنيا بى‏چيز باشد غمناك مى‏شود : روشن است كه شخص فقير و نادار ، خواهان دنياست و بدليل بدست نيافتن به آن در نهايت غم و اندوه بسر مى‏برد و اگر احيانا مالى به دست آورد و آن را از دست بدهد ، حزن بيشترى خواهد داشت . 7 آن كه درباره دنيا حرص ورزد آن را از دست مى‏دهد : قويترين اسبابى كه موجب از دست دادن دنيا مى‏شود ، اين است كه تحصيل و فراهم‏سازى مال دنيا همواره با نزاع و كشمكش ميان رقبا همراه است ، شعله‏ور شدن آتش خشم و شهوت و حرص ، بهنگام دست يازيدن به دنيا و بوجود آمدن مانع براى جلوگيرى از آن امرى روشن است . علاقه‏مندى انسان به چيزى و عزيز بودن آن در نزد وى ، باعث از دست دادن بعضى اشيا به منظور به دست آوردن برخى ديگر مى‏شود . كلام امام ( ع ) تذكّرى بر وجوب ترك حرص و دورى از دنياست زيرا كوشش فراوان در فزون طلبى ، موجب فوت و از دست رفتن پاره‏اى منافع كه يقينا خوش‏آيند شنوندگان نيست مى‏شود . 8 دنيا چنين است ، آن كه بدنبالش نرود ، بسراغش مى‏آيد : اين عبارت امام ( ع ) براى كناره‏گيرى از دنيا و ترك آن آمده است ، هر چند ترك دنيا ظاهرى و غرض آن باشد كه دنيا به طرف آنها بيايد چنان كه زاهدان قشرى بصورت ظاهرى و ريايى ترك دنيا مى‏كند و معلوم است كه زهد ظاهرى نيز مطلوب است ، زيرا شارع زهد ظاهرى را وسيله‏اى براى رسيدن به زهد حقيقى مى‏داند چنان كه پيامبر ( ص ) فرموده است : ريا پلى براى اخلاص است . [ 2 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 28 ) : همانا اموال و اولاد شما فتنه‏اند . [ 495 ] ميان فرازهاى سخن امام ( ع ) رعايت سجع متوازى شده است . 9 آن كه بدنيا با ديده پند و عبرت بنگرد بينايش مى‏كند : يعنى هر كس دنيا را وسيله هدايت و ارشاد قرار دهد از آن روشن‏بينى و هدايت را استفاده مى‏كند . چه مسلّم است كه مقصود حكمت الهى از آفرينش بدن و اعضا و جوارح ، به كمال رسيدن نفس و به دست آوردن علوم كلّى و فضايل اخلاقى است ، كه امور جزئى دنيا را بررسى كند ، و بعضى را با بعضى مقايسه كند ، از حوادث و شگفتيهاى مخلوقات خداوند ، بر هستى و حكمت وجود حق تعالى استدلال نمايد چون كسب هدايت بوسيله دنيا و راهيابى به رموز جهان سببى مادّى است ، بدين جهت صحيح است كه گفته شود : آن كه از دنيا بنگرد بينايش مى‏كند . 10 آن كه با ديد محبّت به دنيا بنگرد كورش مى‏كند : يعنى كسى كه دنيا چشمش را خيره كند ، و با ديده محبت دل و عشق شوق به دنيا بنگرد ، دنيا چشم بصيرت او را ، از درك انوار الهى و چگونگى پيمودن راه هدايت كور مى‏كند . بدين دليل است كه خداوند تعالى از دوست داشتن علايق دنيوى بر حذر داشته مى‏فرمايد : و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لَنُقَتِنَهُمْ فيه [ 3 ] . با توضيحى كه فوقا داده شد فرق ميان دو جمله امام : « من ابصر بها » و « من ابصر اليها » روشن شد . ستايش سيّد رضى از بلاغت كلام امام ( ع ) ستايش بسيار بجايى است . [ 3 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 131 ) : چشمهايت را به خوشيهاى دنيا مانند زن و زندگى مدوز كه فريبت مى‏دهند . [ 496 ] 80 از خطبه‏هاى امام ( ع ) است كه به لحاظ بلاغت ، تعجب‏انگيزى الفاظ و بلندى معنا و مفاهيم آن غرّاء ناميده شده است . اين خطبه داراى بخشهاى مختلفى است و به شرح زير : بخش اول خطبه اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي عَلاَ بِحَوْلِهِ وَ دَنَا بِطَوْلِهِ مَانِحِ كُلِّ غَنِيمَةٍ وَ فَضْلٍ وَ كَاشِفِ كُلِّ عَظِيمَةٍ وَ أَزْلٍ أَحْمَدُهُ عَلَى عَوَاطِفِ كَرَمِهِ وَ سَوَابِغِ نِعَمِهِ وَ أُومِنُ بِهِ أَوَّلاً بَادِياً وَ أَسْتَهْدِيهِ قَرِيباً هَادِياً وَ أَسْتَعِينُهُ قَادِراً قَاهِراً وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ كَافِياً نَاصِراً وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّه الَّذي رَفَعَ السَّمَاءَ فَبَنَاهَا وَ سَطَحَ اَلْأَرْضَ فَطَحَاهَا وَ لاَ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ العَلِيِّ اَلْعَظِيمِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ لِإِنْفَاذِ أَمْرِهِ وَ إِنْهَاءِ عُذْرِهِ وَ تَقْدِيمِ نُذُرِهِ حول : قوت نيرو . ازل : شدت . فضل : عطيه ، جود ، بخشش نذر : ترساندن « حمد و سپاس خدايى را سزاست كه به قدرت كامله خود ، بر همه چيز برترى دارد و از جهت نعمتهاى فراگيرش به همه موجودات نزديك است . او بخشنده هر غنيمت و فضيلت و برطرف كننده هر شدت و سختى است من او را بر احسانهاى پى‏درپى و نعمتهاى فراوانش ستايش مى‏كنم و به او ايمان مى‏آورم ، زيرا نسبت به همه چيز اوّليّت و مبدئيّت دارد ، و از او طلب راهنمايى مى‏كنم ، چون او به راهنمايى نزديك است و از او كمك و يارى مى‏خواهم زيرا او توانا و پيروز [ 497 ] است ، كارهاى خود را بخداوند واگذار مى‏كنم چون او كفايت كننده و يارى دهنده است . گواهى مى‏دهم محمّد صلى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست . او را به رسالت فرستاد ، تا فرمانش را روا و حجّتش را تمام كند ، و ترس از او را در دلها جاى دهد . » امام ( ع ) در نخستين بخش اين خطبه با بيان چهار صفت از صفات جلال حق به شرح زير او را مى‏ستايد . 1 خداوند متعال برترين رتبه را دارد : البتّه منظور از « علوّ مرتبه » ، برترى در مكان نيست زيرا چنان كه در گذشته توضيح داديم حق تعالى از جسمانيّت منزّه و پاك است . بدين جهت مقصود از « علوّ رتبه » برترين معقول است ، به لحاظ اينكه مبدأ و فرجام همه چيز اوست بنابراين چنان كه در گذشته توضيح داده‏ايم ، او برتر مطلقى است ، كه بالاتر از او در وجود و كمال و شرف ، رتبه‏اى نيست ، و معناى نزديكى خداوند به اشيا با توجّه به قدرت و نيرومندى حق تعالى متصوّر است ، چه اوست كه همه چيز را ايجاد كرده ، روشن است كه صانع به صنع خود نزديك است . 2 خداوند به لحاظ جود و بخشش به همه موجودات نزديك است : دانسته شد كه معناى نزديكى حق تعالى به اشيا نزديكى مكانى نيست ، بلكه نزديكى ، امرى اعتبارى است ، كه عقل ما از جهت نزديك بودن فيض و بخشش خداوند به موجودات و پذيرش نعمت از ناحيه آنها لحاظ مى‏كند ، وگرنه چشم بينندگان او را در نمى‏يابد . آرى چون نعمت خداوند ، در همه جا ظهور و بروز دارد ، بخشش خداوندى را منشأ نزديكى به اشيا مى‏دانيم . 3 هر سود و فضيلتى را خداوند عطا مى‏كند . [ 498 ] 4 همه مشكلات و سختيها را تنها او برطرف مى‏كند . شماره سه و چهار از گفتار امام ( ع ) پيرامون صفات حق متعال اشاره به اين است ، كه تمام نعمتهاى صادره بر خلق ، مبدأ آن جود و رحمت خداوندى است چه نعمتهاى وجودى باشد ، مانند تندرستى مال و منال ، عقل و خرد و جز اينها چه عدمى ، مانند رفع سختيها و مشكلات و . . . چنان كه حق تعالى خود نيز به اين حقيقت اشاره كرده و مى‏فرمايد : و ما بكم من نعمة فمن اللَّه ثم اذا مسّكم الضر فاليه تجأرون ثم اذا كشف الضر عنكم [ 1 ] . و باز مى‏فرمايد : امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض [ 2 ] . قوله عليه السلام : « احمده » الى قوله « نعمه » اين فراز از سخن امام ( ع ) شنوندگان را متوجّه دليل شايسته بودن خداوند براى حمد و سپاس كه همانا كرم و بخشندگى اوست مى‏كند . بعضى از دانشمندان گفته‏اند : كريم كسى است كه با قدرت عفو و به وعده‏اى كه داده است وفا مى‏كند و هرگاه چيزى را ببخشد ، تا آخرين مرحله بخشش پيش مى‏رود . برايش مهم نيست كه چه مقدار و يا به چه كسى مى‏بخشد . اگر نيازمند به ديگرى متوسّل شود ، خوشحال نيست ، دوست مى‏دارد كه همگان عرض حاجت پيش او بياورند . اگر بر كسى سخت‏گيرى كند ، زود صرف‏نظر مى‏كند . كسانى را كه به او پناه آورده ، متوسّل شوند ، ضايع نمى‏گذارد و آنها را از وسائل نيازمندى و واسطه بى‏نياز مى‏كند . هر كس صفات فوق را ، بدون تطاهر و فى الحقيقه دارا باشد كريم مطلق است . البتّه جز خداوند متعال هيچ [ 1 ] سوره نحل ( 16 ) كه ( 53 و 54 ) : هيچ نعمتى به شما داده نمى‏شود جز اين كه از جانب خداست و اگر بديى به شما روى آورد به او پناه مى‏بريد ، ضرر و زيان را او از شما برطرف مى‏كند . [ 2 ] سوره نمل ( 27 ) آيه ( 62 ) : چه كسى درمانده را به هنگام تضرع و دعا اجابت مى‏كند ؟ و بدى را از او برطرف مى‏كند ؟ و شما را جانشينان زمين قرار مى‏دهد . [ 499 ] كس داراى اين خصوصيات نيست . توضيح بيشتر درباره كريم بودن خدا به اين حقيقت باز مى‏گردد كه بخشش خير از جانب حق ، بى هيچ بخل و منعى بر موجودات پذيراى فيض به اندازه استعدادشان جريان دارد . كرم خداوند ، عبارت از نعمتها و آثار خيرى است كه متواليّا بر بندگان نزول مى‏يابد ، و بخششهاى بى‏انتهايش ، مدام و بى‏كم و كاست به سوى قبول كنندگان فيض سرازير است . قوله عليه السلام : و أو من به اوّلا باديا دو كلمه « اولا » و « باديا » در عبارت فوق به عنوان حال منصوبند ، و بر مبدأ ايمان و آغاز آن دلالت دارند . يعنى به خداوند ايمان مى‏آورم كه نسبت به همه چيز اوليّت و مبدئيت دارد و دليل ايمان من اوليّت و مبدئيّت خداوند نسبت به همه چيز است ( با توضيح فوق روشن شد كه اوليّت و مبدئيّت نسبت به ايمان امام ( ع ) در نظر گرفته شده است ، چه اگر اوليّت را نسبت به ذات حق در نظر بگيريم او مبدأ تمام موجودات است . اين كه خداوند بادى است ، يعنى در عقل به حسب جميع آثارش ظهور و تجلّى دارد ، با وجودى كه مبدأ تمام موجودات نيز هست ، پس به اين اعتبار در مرحله نخست بايد به او ايمان آورد و الهيّتش را تصديق كرد . ) قوله عليه السلام : و استهديه قريبا هاديا معنى استهداى ، طلب هدايت مى‏باشد و چون حق تعالى به همگان نزديك است از او درخواست هدايت مى‏شود . قرب حق بدين مفهوم است ، كه پذيراى فضل خداوند به بخشش او نزديك است ، و هدايت حق سبحانه تعالى ، عبارت از دادن آگاهى به هر موجودى كه صاحب درك است ، مى‏باشد ، تا آنچه را شايستگى دريافتش دارد به زبان حال از خداوند بخواهد . با توضيح مطلب فوق ، روشن شد كه به لحاظ اين دو صفت قريب هادى خداوند ، مبدئى است كه هدايت را بايد از او خواست . [ 500 ] قوله عليه السلام : و أستعينه قاهرا قادرا مقصود از استعانت ، زاد و توشه خواهى از خداوند است ، تا چنان كه شايسته است از او فرمان ببريم و راه حق را بپيماييم . قاهر كسى است كه در محدوده سلطه او و بر خلاف دستورش هيچ نفسى بر نمى‏آيد و تمام موجودات تحت فرمان و اراده او حقير و ناچيزند و در احاطه قدرت بى‏پايان وى قرار دارند . قادر كسى است كه اگر بخواهد كارى را انجام مى‏دهد و اگر نخواهد ترك مى‏كند . چنان كه قبلا توضيح داده‏ايم از اين تعريف اختيار فهميده مى‏شود ، نه جبر ، يعنى چنان نيست كه لزوما كار مورد علاقه را انجام دهد ، و يا امر غير مطلوب را لزوما ترك كند . از تعريف فوق دانسته شد ، كه خداوند به اعتبار اين دو صفت « قاهر » و « قادر » مبدأ استعانت و يارى‏خواهى است . قوله عليه السلام : و أتوكّل عليه كافيا ناصرا توكّل : عبارت از اين است كه انسان درباره چيزهائى كه بدانها اميدوار و يا از آن خائف و ترسان است به غير اعتماد كند . كافى : يكى از صفات خداوند است و به اعتبار آن كه به هر كدام از مخلوقاتش آنچه از منفعت و دفع ضرر كه استحقاق آن را داشته باشند عطا مى‏كند ، او را كفايت كننده مى‏گويند . ناصر : يارى دهنده بندگان عليه دشمنان مى‏باشد ، كه خداوند با افاضه هدايت و قوّت ، خدا باوران را عليه كفّار به پيروزى مى‏رساند . واضح است كه حق تعالى با دارا بودن اين صفات منشأ توكل بندگان است و انسانهاى مؤمن گشايش كار خود را به دست خداوند دانسته‏اند و امور خود را بدو وا مى‏گذارند . قوله عليه السلام : و أشهد الى آخره اين فراز از سخن امام ( ع ) در بيان اثبات رسالت و فوايد آن آمده است و سه ويژگى و خصوصيت را براى انبيا و بشرح زير [ 501 ] ياد آور مى‏شوند . 1 پيامبران در برقرارى و اجراى فرمان الهى كوشش مى‏كنند . مراد از نافذ بودن ، تأثيرگذارى دستور العمل آنها بر دل مردم است ، كه سخن آنها را مى‏پذيرفتند ، و به بندگى خود براى خداوند اقرار مى‏كردند . 2 با افعال و اقوال خود بهانه‏جويى را از دست خلق مى‏گرفتند . پيش از اين استعاره بودن اين سخن را نقل كرده توضيح داديم . 3 انبيا خلق را از عذاب خدا مى‏ترساندند ، بدين توضيح كه انبياء قبل از آن كه انسانها در قيامت به ملاقات خدا بروند ، براى اصلاح اعمال آنها انذار مى‏كنند ، تا خلق را بر اطاعت خدا تشويق نمايند . روشن است كه سه خصوصيّت فوق لازمه بعثت پيامبران است . بخش دوم خطبه : أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ اَلَّذِي ضَرَبَ اَلْأَمْثَالَ وَ وَقَّتَ لَكُمُ اَلْآجَالَ وَ أَلْبَسَكُمُ اَلرِّيَاشَ وَ أَرْفَغَ لَكُمُ اَلْمَعَاشَ وَ أَحَاطَ بِكُمُ اَلْإِحْصَاءَ وَ أَرْصَدَ لَكُمُ اَلْجَزَاءَ وَ آثَرَكُمْ بِالنِّعَمِ اَلسَّوَابِغِ وَ اَلرِّفَدِ اَلرَّوَافِغِ وَ أَنْذَرَكُمْ بِالْحُجَجِ اَلْبَوَالِغِ فَأَحْصَاكُمْ عَدَداً وَ وَظَّفَ لَكُمْ مُدَداً فِي قَرَارِ خِبْرَةٍ وَ دَارِ عِبْرَةٍ أَنْتُمْ مُخْتَبَرُونَ فِيهَا وَ مُحَاسَبُونَ عَلَيْهَا رياش : لباس گرانبها و بنا به قولى رياش را به توانگر شدن به وسيله مال دانسته‏اند . ارصد : فراهم كرده ، آماده كرده است . رفد : جمع رفده : بخشش ، عطا . روافغ : فراخنا ، پاكيزه . « بندگان خدا ، شما را به تقواى پروردگارى توصيه مى‏كنم كه براى هدايتتان در قرآن مثالهاى فراوانى ذكر كرده است و براى گذران زندگى شما [ 502 ] و نظام يافتن آن اوقاتى را مقرر فرموده است لباسهاى فاخر را بر شما پوشانده و زندگى را برايتان توسعه داده است . شمارش نفوس شما را مى‏داند و بر تمام وجود و اعمالتان احاطه دارد و كارهاى زشت و ناروايتان را كيفر سخت و اعمال خوبتان را پاداش مى‏دهد . اوست كه شما را مشمول نعمتهاى كامل و عطاهاى شامل و فراوان خويش قرار داده و با حجتهاى بالغه خود ( پيامبران و كتب آسمانى ) شما را از كارهاى بد ترسانده است . تعداد شما را بخوبى مى‏داند و در اين دنيا كه جاى آزمايش و امتحان است زمان معينى را برايتان مقرر كرده بنابراين در دار دنيا آزمايش و در آخرت به حسابتان رسيدگى خواهد شد . » اين بخش از كلام امام ( ع ) مشتمل بر توصيه به تقوا و ترس از خدا و گرايش به سوى اوست ، و براى اين منظور و هدف امورى را بشرح زير ، مورد توجّه قرار داده است . 1 مثالهاى قرآن : مثالهايى كه خداوند براى فهماندن مطلب به بندگانش در قرآن آورده فراوان است . از جمله اين مثال ، كه مى‏فرمايد : « كمثل الذى استوقد نارا فلمّا اضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم . . . يرجعون » [ 1 ] . اين آيه ضرب المثل است ، براى كسانى كه از پيامبران مطالبه معجزه مى‏كردند . پس از تحقّق معجزه آن را قبول نكرده به تاريكى جهل‏شان باز مى‏گشتند . بنابراين از شنيدن نداى حق گوش دلشان كر ، و از مناجات و بيان [ 1 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 17 ) : كافران در تلاش بى ثمرشان مانند گروهى هستند كه به زحمت آتشى را بر مى‏افروزند ولى همين كه آتش اطرافشان را روشن كرد ، خداوند آن را از ميان مى‏برد ، مجددا در تاريكى قرار مى‏گيرند . [ 503 ] اسرار زبانشان گنگ ، و از ديدن انوار الهى چشم قلبشان كور است و بر ادامه گمراهى و كفرشان اصرار مى‏ورزند و به سوى حق باز نمى‏گردند . و باز مى‏فرمايد : او كصيب من السماء . . . قاموا [ 2 ] . در اين آيه خداوند ، قرآن را به بارانى كه از آسمان فرود مى‏آيد ، تشبيه كرده ، وعد و وعيد قرآن را مانند رعد و برق دانسته ، و سپس دورى منافقان از گوش دادن به قرآن ، و غفلت آنها را از شنيدن پند و وعظ به وضع شخصى كه از ترس رعد و برق انگشتانش را در گوشش قرار داده باشد ، تشبيه كرده است . و باز مى‏فرمايد : نزديك است كه برق بينايى شان را از ميان ببرد . اين كلام حق اشاره به كسانى است كه از شنيدن موعظه بليغ و مفيد قلبشان رقّت يافته ، و با اندك توجّهى ميل به توبه پيدا مى‏كنند و تاريكى فكرشان به روشنايى مى‏گرايد ، ولى به دليل عدم وارستگى كامل و دورى از گناه ، هنگامى كه با همفكران گمراهشان تماس برقرار كنند ، بدنيا گرايى دعوتشان كرده ، و با جديّت تمام نصيحتشان مى‏كنند ، و از ضعف و بى‏چيزى و فقر مادّى آنها را مى‏ترسانند . قصدشان را بر توبه و بازگشت بخدا درهم مى‏شكنند شبهات باطل فضاى فكرى آنها را تاريك مى‏كند و آنچه از روشنى حق كه بر آنها آشكار شده بود ، فرو پوشيده مى‏شود . معنى : « يكاد البرق يَخْطف ابصارهم » ، بعنوان ضرب المثل براى چنين افرادى بكار رفته است . ضرب المثلهاى ديگر قرآن نيز براى فهماندن حقايقى بصورت تشبيه و تمثيل بيان شده‏اند . 2 تعيين مدّت حيات و زندگانى انسانها : بدين شرح كه خداوند با قلم قضا در لوح محفوظ براى هر كس زمان معيّن عمر را نوشته است پس از آن [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 19 ) : قرآن به مثل همچون ، بارانى است كه از آسمان نزول مى‏يابد . . . . [ 504 ] انسانها را به سوى خود باز مى‏گرداند و اعمال نهان و آشكارش را محاسبه مى‏كند . بنابراين لازم است كه انسان مراقب باشد و به منظور ملاقات حق كارهاى شايسته انجام دهد . 3 ارزانى داشتن نعمت لباس : ذكر نعمت پوشش و لباس در كلام امام ( ع ) بيان منّتى است كه از اين بابت خداوند نسبت به انسانها اظهار فرموده است ، چنان كه حق تعالى در قرآن مى‏فرمايد : يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم و ريشا و لباس التقوى [ 3 ] . امام ( ع ) اين فراز را بدين منظور آورده تا انواع نعمتهاى الهى را بيان كند ، و انسانها را متوجّه سازد ، كه از تجاهر به گناه شرم داشته باشند . 4 زندگى را براى انسانها گوارا ساخت : يعنى ، خداوند زندگى دنيا را براى انسانها گوارا كرد ، چنان كه خداوند تعالى مى‏فرمايد : « وَ رَزَقَكُم مِنَ الطَّيبات » شما را از چيزهاى پاكيزه روزى داديم » . همان فايده كه در شماره سوم بيان شد اين جا نيز مورد توجّه است . 5 خداوند از نظر علمى بر همه موجودات إحاطه و تسلّط دارد : چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « لَقَدْ اَحصيهُم وَ عدَّهم عدّاً » محققا آنها را بحساب درآورده و شمرده است ، يعنى دانش حق تعالى بر همه امور احاطه داشته و فراگير است . كلمه « احصاء » بعنوان مصدر تأكيدى و يا تميز منصوب است . روشن است وقتى كه گناهكار بداند از إحاطه علم خدا ، بيرون نيست به سوى تقوى و پرهيزكارى روى مى‏آورد . 6 خداوند براى هر عملى پاداشى در خور و شايسته آماده كرده است : خداوند در اين باره مى‏فرمايد : « من جاء بالحسنه فله خير منها و هم من فرغ [ 3 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 26 ) : اى فرزندان آدم براى شما جامه‏اى فرو فرستاديم تا عورت خود را با آن بپوشانيد و همچنين زاد و توشه برايتان مقرر داشتيم البته بهترين زاد و توشه تقواست . [ 505 ] يومئذ آمنون و من جاء بالسيئة فكبّت وجوههم فى النار هل يجزون الا ما كنتم يعملون » [ 4 ] . 7 خداوند نعمتهاى فراوانش را بر شما ايثار كرد و آنها را بر شما توسعه داد . چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : « و اسبغ عليكم نعمة ظاهرة و باطنة » [ 5 ] . 8 حق تعالى مردم را بوسيله حجّتهاى قانع كننده و بليغ از عاقبت گناه بر حذر داشته ترسانيد . منظور از « حجج » پيامبران ، و پند و اندرزهايى است ، كه بندگان را به پيمودن راه حق ، ارشاد و هدايت كرده و اتمام حجتى بر متخلّفين از فرمان پروردگار است كه روز قيامت نگويند ما از حقيقت بى خبر بوديم . 9 خداوند شماره همه چيز را مى‏داند چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « وَ اَحْصى‏ كُلّ شيى‏ء عدداً » در توصيه به تقوى و خشيت از خداست . 10 در مورد انسانها زمان معيّنى را براى زندگى مقرر كرده است و اين معنا به عبارت ديگر نيز چنين بيان مى‏شود : براى فرا رسيدن مرگ‏شان وقت معينى فرموده است ، جمله : « توظيفه لهم المدد » مانند « توقيته لهم الآجال » است و هر دو عبارت محدوديّت زمان حيات موجودات بويژه انسانها را بيان مى‏دارند . دو كلمه « إحصاء » و « عدّ » كه به يك معنى هستند ، بدين جهت در كلام امام ( ع ) تكرار شده‏اند تا توهّم باطلى را كه براى بعضى پيش آمده و احاطه كامل خداوند به همه جزئيّات را به لحاظ نامتناهى بودنشان بعيد دانسته‏اند از ميان ببرد ، زيرا اين توهّم براى انسان اين شبهه را بوجود مى‏آورد كه چطور خداوند فرارسيدن [ 4 ] سوره نمل ( 27 ) آيه ( 90 ) : هر كس حسنه‏اى انجام دهد پاداش بهتر از كار نيكش دريافت دارد ، و از سختيهاى روز قيامت در امان خواهد بود و هر كس كار زشتى انجام دهد با صورت در آتش مى‏افتد آيا آنان جز آنچه انجام مى‏دهند مجازات مى‏شوند ؟ [ 5 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 20 ) : نعمتهاى ظاهرى و باطنى‏اش را بر شما فراوان گردانيد . [ 506 ] مرگ هر شخصى را مى‏داند و ذرّه ذرّه عمل آنها را كيفر مى‏دهد سخن امام ( ع ) كه زمان آزمايش شما را مدّت معينى قرار داد به جمله عمر معيّنى را براى شما مقرّر كرد تشبيه شده است . منظور اين است كه براى تمام اشخاص زمان معيّنى مقرّر شده است ، تا به وظايف خود عمل كنند . خداوند به مدّت عمر هر كس ، و اعمالى كه انجام مى‏دهد ، و پاداش و كيفرى كه بر حسب كوچكترين عمل استحقاق مى‏يابد آگاهست . تكرار اين دو عبارت براى ردّ توهّمى است كه محتملا براى بعضى پيش آيد و خدا را محيط بر همه زمانها ميزان عمر ، و يا جزئيات اعمال ندانند تكرار كلام امام ( ع ) با دو لفظ و يك معنى ، اين حكم توهّمى را نقض كرده ، و از ميان مى‏برد . به علاوه تذكّر محدوديّت عمر ، و معيّن بودن اجل بهترين وسيله براى بى اعتبارى دنيا و توجّه دادن به خداست . قوله عليه السلام : فى قرار خبرة و دار عبرة : يعنى دنيا جايگاه آزمايش مردمان و عبرت گرفتن آنهاست . بدين شرح كه نشانه‏هاى عبرت و آموزندگى و آثار قدرت خداوند در دنيا ، موجب انتقال ذهن انسانها به سوى خدا گرديده ، زمينه استدلال بر وحدانيت و يگانگى آفريدگار را فراهم مى‏آورد ، چنان كه پيش از اين ضمن معناى اختبار و اعتبار توضيح داده‏ايم . و باز راجع به اين فراز از سخن امام ( ع ) : فأنتم مختبرون فيها و عليها محاسبون . به هنگام شرح اين سخن امام ( ع ) كه : الا و ان الدّنيا دار لا يسلم منها الاّ فيها توضيح لازم را داده‏ايم . ميان دو ، واژه « خبرة و عبرة » بعلاوه سجع متوازى ، نوعى تجنيس وجود دارد . معناى هر يك از : سجع متوازى و تجنيس در جلد اول توضيح داده شد به آنجا مراجعه شود . [ 507 ] بخش سوم خطبه فَإِنَّ اَلدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَ يُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَ ضَوْءٌ آفِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا وَ اِطْمَأَنَّ نَاكِرُهَا قَمَصَتْ بِأَرْجُلِهَا وَ قَنَصَتْ بِأَحْبُلِهَا وَ أَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا وَ أَعْلَقَتِ اَلْمَرْءَ أَوْهَاقَ اَلْمَنِيَّةِ قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْكِ اَلْمَضْجَعِ وَ وَحْشَةِ اَلْمَرْجِعِ وَ مُعَايَنَةِ اَلْمَحَلِّ وَ ثَوَابِ اَلْعَمَلِ . وَ كَذَلِكَ اَلْخَلَفُ بِعَقْبِ اَلسَّلَفِ لاَ تُقْلِعُ اَلْمَنِيَّةُ اِخْتِرَاماً وَ لاَ يَرْعَوِي اَلْبَاقُونَ اِجْتِرَاماً يَحْتَذُونَ مِثَالاً وَ يَمْضُونَ أَرْسَالاً إِلَى غَايَةِ اَلاِنْتِهَاءِ وَ صَيُّورِ اَلْفَنَاءِ رنق : كدر ، تيره و سياه . ردغ : گل و خاك كه با آب آميخته شود . يونق : به تعجب مى‏آورد ، به شگفت در مى‏آورد . يوبق : هلاك مى‏كند ، از ميان مى‏برد . غرور : فريب ، نيرنگى كه ذهنها را به غفلت در مى‏آورد . حائل : منتقل شونده ، حيله‏گر . قمعت الدابه : چهارپا دو دستش را بلند كرد به زمين زد و با دو پايش لگد زد . قنصت : صيد كرد ، شكار كرد . اقصدت : به مقصد رسيد . اوهاق : جمع وهق ، ريسمانها . صنك : تنگ ، سخت و دشوار . اقلع عن الشيئى : از آن خوددارى كرد . اخترام : پيش از مرگ طبيعى مردن ، مرگ زودرس . ارعوى : خوددارى كرد ، بازگشت . حذا حذو فلان : كارى بمانند كار او انجام داد . ارسال : جمع رسل : دسته گوسفندى كه بدنبال دسته ديگر حركت مى‏كند . صيّور الأمر : سرانجام امور ، آخر هركار . « بدانيد كه آبهاى دنيا سياه و تيره و آبشخورش پر لاى و لجن است ظاهر دنيا طرب خيز و باطن آن غم انگيز است . دنيا غرورى است كاذب ، روشنايى است رو بتاريكى ، سايه‏اى است رو به نابودى ، استوانه‏اى است رو به خرابى ، همين كه فرار كننده از دنيا به آن انس گيرد و انكار كننده‏اش به او اطمينان حاصل كند ، با [ 508 ] پايش لگدى بر او مى‏كوبد ، و تيرهايى از تركشش بيرون مى‏كشد و او را صيد مى‏كند و كمند مرگ را به گردن او مى‏افكند و با خوارى تمام به خوابگاه تنگ گور ، و منزلگاه وحشت و جايگاه كيفر اعمال مى‏كشاند . آرى جهان با گذشتگان چنين كرد ، و با آيندگان نيز چنين رفتارى خواهد داشت اما تعجب اين است با وجودى كه رفتار دنيا با گذشتگان چنان بود و يقينا دست از سرآيندگان هم بر نخواهد داشت باقى ماندگان متنبّه نشده ، دست از گناه بر نمى‏دارند ، بلكه باقى ماندگان و آيندگان به گذشتگان اقتدا كرده و پى در پى به سوى انتها و غايت مرگ ، فنا و نيستى مى‏شتابند . » اين بخش از كلام امام ( ع ) بر محور نفرت از دنيا و بيان معايب و سر انجام كار آن دور مى‏زند . امام ( ع ) براى دنيا اوصافى بشرح زير آورده است . اوّل تاريك و سياه بودن آبشخور دنياست : « رنق » كنايه از آلودگى و آميخته بودن خوشيهاى دنيا به مصيبت ، حزن و اندوه و عوارض و بيمارى است . دوّم گل آلود بودن محلّ استفاده و خوردنيهاى دنياست : « مشرع » : در لغت به جايگاه ورود گفته مى‏شود . در اينجا به معناى محلّ شروع براى صرف غذا و يا انجام كار آمده است . واژه « ردغ » براى امر محسوس صفت آورده مى‏شود . در عبارت امام ( ع ) استعاره از مجراى غذا و خوردنيهاست . جهت شباهت راه ، با مجراى غذا اين است كه انسان در به كارگيرى دنيا و تصرّف در آن دچار لغزش مى‏شود و لغزش موجب سقوط در جهنم مى‏گردد . زيرا شما ثبات قدم عقلى است ، كه مى‏تواند قواى نفسانى را در كنترل خويش در آورد ، و قدرت شيطان هواى نفس را در هم بشكند ، چنان كه راه محسوس دنيوى اگر گل و لاى باشد موجب لغزش و سقوط انسان مى‏شود . به عبارت روشن‏تر جهت مشابهت ، لغزندگى و سقوط در هر دو مورد است . [ 509 ] اين عبارت امام ( ع ) : ردغ مشرعها از زيباترين اشارات سخن آن حضرت است . سوّم هر چند ظاهر دنيا زيباست ولى سر انجام انسان را هلاك مى‏كند : اين فراز از سخن امام ( ع ) اشاره به شگفت‏آورى دنيا براى افرادى است كه سرگرم زينتهاى ظاهر آن شده فريب آن را مى‏خورند هر چند به تجربه دريافته‏اند كه پرداختن به لذّت و خوشيهاى زودگذر دنيا پايانى جز هلاكت و نابودى ندارد . چهارم دنيا فريبى متغير است : كلمه « غرور » كه در عبارت امام ( ع ) آمده است به دو صورت : « غرور » و « غرور » تلفّظ شده است ، « غرور » به فتح ( غ ) يعنى دنيا فريبكار است ، مردم به زر و زيور دنيا فريب خورده ، پندارشان اين است كه نعمتهاى دنيا پايدار مى‏باشد با اين غرور شاد و خوش‏اند كه ناگاه دنيا تغيير يافته از دست آنها مى‏رود و وضع آنها را دگرگون مى‏كند . « غرور » به ضمّ ( غ ) يعنى دنيا از بس متغير و رنگ به رنگ مى‏شود گويا حقيقت و ماهيتش فريب و نيرنگ شده است و گاهى بر وسيله‏اى كه موجب غرور و فريب مى‏گردد عرفا غرور اطلاق مى‏كنند . پنجم دنيا جلوه‏اى است غروب كننده : كلمه « ضوء » را براى آن چيزهايى كه در چشم افراد غافل و بى خبر ظاهرا زيبا مى‏نمايد استعاره آورده‏اند . به مثل گفته مى‏شود : « على فلان ضوء » يعنى منظر زيبايى دارد و يا راههاى هدايت را يافته و مسير ورود و خروج امور را مى‏داند . بنابراين ( ضوء آفل ) يعنى جلوه‏اى است كه دوام ندارد . كلمه « افول » هم استعاره است . معناى خلاصه سخن حضرت اين است كه جلوه‏هاى فريبنده دنيا پايدار نيست . ششم : دنيا سايه‏اى است ناپايدار : لفظ « ظلّ » را براى آنچه انسان بدان پناه مى‏برد تا از نعمت سايه آن بهره‏مند گردد ، استعاره آورده‏اند ، يعنى دنيا به سايه‏اى ماند كه براى اندك زمانى مى‏توان از آن سود برد و بدان طريق كه سايه اعتبارى [ 510 ] ندارد ، ناپايدار است و زوال مى‏پذيرد ، دنيا نيز بقا و ثباتى ندارد و از دست انسان مى‏رود . هفتم : دنيا تكيه گاهى است دو بخرابى : امام ( ع ) لفظ « سناد » را براى امورى كه بى خبران بدان اعتماد مى‏كنند ، با وجودى كه ريشه و بنيادى ندارد ، استعاره آورده است . قرآن امور ناپايدار را بدرخت خبيثى كه بر روى زمين برويد و ثباتى نداشته باشد تشبيه كرده است . كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الأرض مالها من قرار . لفظ « ميل » استعاره را ترشيحى مى‏كند . هشتم : دنيا مردم را با روشنايى كاذب و سايه زودگذر ، و جلوه‏هاى فريبنده خود طورى مغرور مى‏سازد كه به آن انس پيدا مى‏كنند : همان افرادى كه به دليل عقلى از آن گريزان به مقتضاى فطرتشان حقيقت بودنش را انكار دارند . هر چند إنسانها مطيع و فرمانبر دنيا باشند بحالشان مفيد نيست ، زيرا دنيا با آنها رفتار دشمن فريبكار را خواهد داشت . و اعمال ناروايى را بشرح زير درباره انسانها انجام مى‏دهد . 1 قمصها بالأرجل : دنيا با لگد انسانها را از خود دور مى‏كند . لفظ « قمص » استعاره است بر اين كه دنيا انسان را از خود بهنگام فرا رسيدن اجل دور مى‏كند ، بى اعتنايى دنيا به انسان و تسليم مرگ شدن انسان را به حيوانى تشبيه كرده است كه پشت به صاحب خود كرده و با دو پايش او را از خود دور مى‏سازد . كلمه « اجل » استعاره را ترشيحيّه كرده است . دليل اين كه كلمه « ارجل » را جمع آورده ، اين است كه هنگام لگد زدن همچنان كه دو پا كار مى‏كنند ، دستها هم دخالت دارند ، زيرا تا دستها بدن را نگاه ندارند حيوان قادر نيست با پاهايش لگد بزند . امّا اين كه به ذكر پا اكتفا كرده و از دستها نامى به ميان نياورده ، بدين سبب است كه اصل لگد زدن به وسيله پا انجام مى‏شود ، لذا فعل « قمص » با كلمه پا مناسبتر است . [ 511 ] 2 قنصّها له ما حبلها : دنيا انسانها را با ريسمان محبت گرفتار مى‏سازد . اين عبارت كنايه از اين است كه دنيا مى‏تواند ريسمان محبت خود را بگردن دنيا خواهان افكند . و خصوصيات پست و بى ارزش خويش را به نفس آنها منتقل كند . سخن امام ( ع ) به عنوان استعاره بالكنايه به كار رفته است . 3 كونها اقصدت له بأسهمها دنيا : تيرهاى زهرناك خود را بر هدف نشانده است . لفظ « اسهم » براى بيماريها و علّت مرگ استعاره آورده شده است و « اقصاد » كنايه از به هدف خوردن تيرهاست . دنيا تشبيه شده است به تيراندازى كه تيرش به خطا نمى‏رود . 4 كونها أعلقته حبال المينة : كمندهاى مرگ دنيا ، گردن انسانها را بدام انداخته است . لفظ « حبال » ( ريسمانها ) از اسبابى كه انسانها را بنا بودى مى‏كشاند استعاره آمده است و كلمه قائد كنايه از گرفتار آمدن بيمار در كند بيمارى است ، كه در نهايت به مرگ و تنگناى گور و وحشت رجوع به پيشگاه خداوند منتهى مى‏شود ، و در حقيقت اشاره به پيش آمدهاى ناگوارى است ، كه افراد جاهل و نادان به هنگام بازگشت به دنياى حق و دربار خداوند ، دچار وحشت فراق از امور دوست داشتنى دنيا همچون مال و منال و فرزند مى‏شوند . در عبارت فوق صفات دنيا به صفات صيّاد تشبيه و جمله بعنوان استعاره به كار رفته است . يعنى همان طورى كه صيّاد مدام در صدد به دام انداختن صيد است دنيا نيز همين خصوصيّت را داراست . مقصود از « معاينة المحل » مشاهده آخرت ، جايى كه بحساب عمل افراد رسيدگى مى‏شود . يعنى پاداش افراد نيك يا بد بدانها خواهد رسيد . قوله عليه السلام : و كذالك الخلف . الى آخره . يعنى مردم با وضع غفلت آميز خود ، زندگى دنيوى خود را ادامه مى‏دهند و حاضران براه گذشتگان مى‏روند . نه ، توجّه به مرگ آنها را از پيروى نفس باز مى‏دارد ، و نه آيندگان از [ 512 ] ارتكاب جرائمى كه گذشتگان داشته‏اند باز مى‏گردند و نه از غفلت پيشينيان عبرت مى‏گيرند ، بلكه رفتار گذشتگان را ملاك عمل خود قرار داده ، همچنان مسير حركت آنها را تا پايان راه و لحظه‏اى كه مركب جسمانيشان از راه باز ماند و نهايت كارشان بفنا و نيستى منجر گردد و به محضر خداوند وارد شوند ، ادامه مى‏دهند . امام ( ع ) در عبارت « يوبق و يونق » نافر و ناكر قمصت و قنصت رعايت سجع و تجنيس را كرده است . كلمات فوق ، تنها در حرف وسط با هم اختلاف دارند . بخش چهارم خطبه حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ اَلْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ اَلدُّهُورُ وَ أَزِفَ اَلنُّشُورُ أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ اَلْقُبُورِ وَ أَوْكَارِ اَلطُّيُورِ وَ أَوْجِرَةِ اَلسِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ اَلْمَهَالِكِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِيلاً صُمُوتاً قِيَاماً صُفُوفاً يَنْفُذُهُمُ اَلْبَصَرُ وَ يُسْمِعُهُمُ اَلدَّاعِي عَلَيْهِمْ لَبُوسُ اَلاِسْتِكَانَةِ وَ ضَرَعُ اَلاِسْتِسْلاَمِ وَ اَلذِّلَّةِ قَدْ ضَلَّتِ اَلْحِيَلُ وَ اِنْقَطَعَ اَلْأَمَلُ وَ هَوَتِ اَلْأَفْئِدَةُ كَاظِمَةً وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً وَ أَلْجَمَ اَلْعَرَقُ وَ عَظُمَ اَلشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ اَلْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ اَلدَّاعِي إِلَى فَصْلِ اَلْخِطَابِ وَ مُقَايَضَةِ اَلْجَزَاءِ وَ نَكَالِ اَلْعِقَابِ وَ نَوَالِ اَلثَّوَابِ تصرمت : منقضى شد ، سپرى شد ، گذشت ازف : نزديك شد . ضرائح : جمع ضريح : شكاف وسط گور . اوكار الطيور : آشيانه‏ها و لانه‏هاى پرندگان . اوجرة : جمع و جار ، آغل درندگان . مهطعين : روى آورندگان . رعيل : اجتماع كننده‏ها . لبوس : لباسى كه مى‏پوشند . ضرع : فروتنى ، شكسته احوالى . كاظمه : آرام گرفته ، ساكت و خاموش . هيمنه : صداى آهسته . ألجم العرق : عرق صورت ، از دو طرف به شكل لگام بدهان رسيده باشد ، و يا دهان را پر كرده باشد . شفق : خوف ، ترس . زبره : سخن بدرشتى گفتن ، طرد كردن . مقايضه : معاوضه كردن . نكال : اقسام عذاب و كيفر . [ 513 ] امام ( ع ) به عنوان تذكر و تنبه اشاره به خصوصيات قيامت دارد كه مردم پس از مرگ بدان خواهند رسيد و اينك اصل سخن « ( مردم همچنان در غفلت و بى خبرى زيست مى‏كنند ) . تا اين كه كارها بگذرد و زمانها منقضى شود و هنگام حشر و نشر فرا رسد و خداوند انسانها را از شكاف گورها و لانه‏هاى پرندگان و جايگاه درندگان و هر كجا كه به هلاكت رسيده‏اند بيرون آورد در حالى كه همگان با شتاب به سوى فرامين خدا و ميعادگاه او روانند و در گروههاى مختلف ، خاموش و به صف ايستاده‏اند . و از ديد نافذ علم الهى پوشيده نيستند و داعى الهى نداى خود را به گوش آنها مى‏رساند ، لباس مسكنت و بيچارگى ، فروتنى و خوارى را بر تن دارند ، چاره را از دست داده ، آرزوهاشان بر باد رفته ، از ترس عذاب دلهايشان از هوس افتاده از هيبت روز قيامت آوازهايشان آهسته و رقيق شده است ، عرق شرمسارى بر گونه‏ها روان شده ، خوف بزرگى سر و پايشان را فرا گرفته و از خشونت صدايى كه آنها را به حشر و قيامت ، عقوبت و پاداش دعوت مى‏كند گوشهايشان مضطرب شده است . » تمام انبيا و رسل بر معاد جسمانى اتفاق نظر دارند . قرآن كريم نيز بر اين حقيقت دلالت دارد . خداوند متعال مى‏فرمايد : يوم يخرجون من الاحداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة [ 1 ] . همچنين تمام مسلمين به معاد جسمانى معتقدند ولى مشهور اين است كه حكما ، معاد جسمانى را قبول نداشته مى‏گويند ، معدوم بعينه بازگشت نمى‏كند . چه مسلّم است كه شرائط و اسبابى كه همراه پديده‏ها بوده‏اند ، مانند : حركت دورانى فلك ، زمان [ 1 ] سوره معارج ( 70 ) آيه ( 43 و 44 ) : روزى كه شتابان از گورها بيرون آيند ، در حالى كه در چشمهايشان نشانه خضوع و فروتنى است و آنها را خوارى و ذلت فرا گرفته است گويا بسوى علائم مخصوصى در حركت خواهند بود . [ 514 ] معيّن و . . . از ميان رفته‏اند و ديگر هرگز قابل بازگشت نيستند . بعضى از حكماى اسلامى ، معتقدند كه معاد بصورت مثال انجام مى‏گيرد ، يعنى موجوداتى مثل هيئت جسمانى اين دنيا ، بازگشت مى‏كنند . برخى ديگر از حكماى اسلامى ، ظاهر شريعت را در نظر گرفته ، معاد را جسمانى و روحانى دانسته ، سعادت و شقاوت را به جسم و روح نسبت مى‏دهند . ابو على سينا در كتاب شفا راجع به معاد بحثى را آورده است كه ما عينا عبارت او را نقل مى‏كنيم : « آنچه از معاد مورد قبول است همان چيزى است ، كه از شريعت به ما رسيده ، و راهى براى اثبات معاد جسمانى جز از طريق شرع و تصديق خبر نبوى نيست . معاد جسمانى و انگيزش در قيامت و كيفر نيك و بدى كه نصيب بدن انسان مى‏شود بديهى است . شريعت حقّى كه بوسيله مولا و سيّدمان محمّد ( ص ) به ما رسيده است سعادت و شقاوت اخروى را به لحاظ جسم براى ما توضيح داده است . اما آنچه از اين امور كه بوسيله عقل و قياس برهانى درك مى‏شود ، و پيامبر نيز آن را تصديق كرده است ، سعادت و شقاوتى است كه مربوط به نفس و روان باشد . هر چند تصوّر ما در حال حاضر به لحاظ عللى كه براى آنها ذكر شده است از درك سعادت و شقاوت نفسانى اخروى ناتوان است . ولى حكماى الهى بهايى كه به سعادت نفسانى مى‏دهند و علاقه‏اى كه به آن نشان مى‏دهند از سعادت جسمانى بيشتر است . بلكه بايد گفت : در جنب سعادت نفسانى كه در حقيقت بار يافتن به حضور حق تعالى است به سعادت جسمانى توجّهى ندارند ، هر چند اين سعادت جسمانى هم به آنها داده شود . » ( سخن ابو على سينا در مورد معاد از كتاب شفا اين بود كه نقل شد ) امّا آنچه كه امام ( ع ) در اين خطبه ذكر كرده‏اند بر اثبات معاد جسمانى و خصوصيّات آن صراحت دارد . [ 515 ] قوله عليه السلام : أخرجهم من ضرايح القبور و أوكار الطّيور و اوجرة السّباع و مطارح المهالك اين فراز سخن امام ( ع ) اشاره به گرد آمدن اجزاى پراكنده انسانها براى حضور در معاد دارد ، و روشن مى‏سازد كه همگان چه آنها كه در ضريح و قبرشان قرار داشته باشند و يا آنها كه خوراك پرندگان و درندگان شده باشند و يا آنها كه در صحنه‏هاى پيكار بهلاكت رسيده و مفقود الأثر باشند و . . . از محلّ دفن و قرارگاه خود بيرون آمده ، اجزاى پراكنده بدنشان تركيب شده و در صحراى محشر حاضر مى‏شوند . اگر اشكال شود كه ، هرگاه انسانى را انسان ديگرى بخورد ، و از راه تغذيه مقدارى از جسم اين ، ضميمه بدن آن ديگرى شود ، اعاده اين دو در قيامت چگونه است ؟ زيرا اجزاى مشترك با هر بدن كه محشور شود ، بدن ديگرى ناقص مى‏گردد . [ 2 ] در پاسخ اين اشكال مى‏گوييم : عقيده محقّقان از متكلّمين اين است كه هر بدنى اجزايى اصلى دارد كه از آغاز عمر تا پايان ، در آنها تغيير و تبديلى حاصل نمى‏شود . اجزاى ديگر بدن زايد به حساب مى‏آيند هر دو قسمت « اصلى و زايد » در قيامت مبعوث مى‏شوند . آنچه كه ضميمه بدن آكل مى‏شود ، اجزاى زايد بدن انسان است و در قيامت به مأكول باز مى‏گردد و اين زيانى به اجزاى اصلى بدن آكل وارد نمى‏كند . چون به اجزاى زايد بدن امورى اعتبارى هستند . به نظر بعضى از فضلا اين گفتار امام ( ع ) را مى‏توان به گونه‏اى تأويل كرد ، كه با ادّعاى معتقدين به معاد روحانى تطبيق كند . قوله عليه السلام : حتى اذا تصرّمت الامور يعنى احوال و چگونگى هر يك [ 2 ] به نظر مى‏رسد كه اين همان شبهه آكل و مأكول ابن كمونه باشد م . [ 516 ] از افراد در دنيا سپرى شد و گذشت . قوله عليه السلام : تقضّت الدّهور مدّت عمر هر فردى تمام شد . قوله عليه السلام : و أزف النّشور بيرون آمدن هر نفسى از گور بدن در قيامت نزديك شد . ( در اينجا مطابق معناى تاويلى بدن هر شخص را بمنزله گور و روح بمنزله شخصى كه از داخل آن بيرون آمده و به سوى قيامت مى‏رود در نظر گرفته شده است ) قوله عليه السلام : أخرجهم من ضرائح القبور لفظ قبور را براى بدن استعاره آورده . و « ضرائح » ترشيح استعاره است . وجه شباهت ميان ، قبر و بدن انسان اين است كه نفس در ظلمت بدن و تاريكهاى حواسّ فرو رفته و وحشت زده است ، چنان كه شخص ميّت از زن و فرزند خود جدا شده و از تاريكى قبر هراسان و ترسان است ضمير در فعل اخرج به كلمه اللّه كه در آغاز خطبه آمده است باز مى‏گردد يعنى خداوند آنها را براى حسابرسى قيامت از گورها بيرون مى‏آورد . قوله عليه السلام : و اوكار الطّيور عرفاء و اهل حكمت فراوان لفظ طير و اوصاف آن را براى نفس ناطقه و فرشتگان استعاره به كار مى‏برند . چنان كه روايت پيامبر اكرم ( ص ) نيز به همين معنى اشاره دارد كه فرمود : هنگامى ميّت بر دوشها حمل مى‏شود ، روحش بر بالاى نعش پرواز مى‏كند و بزبان حال مى‏گويد : اى خانواده و فرزندان من ، چنان كه دنيا مرا سرگرم داشت ، و فريب داد فريبتان ندهد . واژه « رفرفة » در حديث فوق بمعنى بال زدن پرندگان است و چنان كه قرآن در وصف فرشتگان مى‏فرمايد : أولى أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ « فرشتگان داراى دو ، سه و چهار بال هستند » در حديث براى روح بال به كار رفته ، و در قرآن براى فرشتگان تصريح به بال شده است . ابو على در قصيده‏اى كه اوّل آن القى است درباره نفس چنين مى‏گويد : [ 517 ] به سوى تو از مكان بلند هبوط كرد نفس ناطقه‏اى كه سزاوار عزّت و نيرومندىّ است [ 3 ] منظور از لغت « ورقاء » نفس ناطقه مى‏باشد ، كه به آن هبوط را نسبت داده است . و باز ابو على در نوشته‏اى كه رساله طير ناميده مى‏شود به اين حقيقت اشاره كرده و مى‏فرمايد : گروهى براى صيد بيرون آمدند . طنابها را نصب كردند و دامها را گستردند و سپس روى آنها دانه افشاندند و خود در ميان گياهان مخفى شدند و من در ميان جمعيّتى از پرندگان بودم . در اين عبارت نفس را بمنزله پرنده‏اى فرض كرده ، كه در ميان پرندگان قرار داشته است . وجه شباهت ميان نفس و پرندگان در اين إستعاره شركت اين دو در سرعت انتقال و تصرّف در امور متعلق به آنها مى‏باشد . نفس از محلّى به محلّى انتقال عقلى و پرنده انتقال حسّى پيدا مى‏كند . هر گاه لفظ « طير » براى نفس استعاره آورده شود ، شايسته چنين استعاره‏اى اين است كه لفظ « وكر » هم براى بدن عاريه آورده شود . چون ميان ، لانه مرغ و بدن ، در مسكن بودنشان براى مرغ و نفس مشاركت است زيرا نفس بدون بدن و مرغ بدون آشيانه نمى‏توانند آرام بگيرند . قوله عليه السلام : و أوجرة السّباع : « ارواح براى حضور در قيامت از پناگاه درندگان خارج مى‏شوند » كلمه « أوجرة » براى ابدان استعاره آورده شده است . و « سباع » اشاره به نفسهايى است كه مطيع و فرمانبردار قوّه غضبيّه باشند . از ويژگى قوّه خشم و غضب سلطه جوئى و انتقام گيرى است . چنان كه خصلت حيوانات درنده نيز همين است . قوله عليه السلام : و مطارح المهالك : « از جايگاه هلاكت بسوى صحراى [ 3 ] هبطت اليك من المكان الارفع ورقاء الذات تعزّز و تمنّع [ 518 ] محشر روان مى‏گردند » . اين جمله نيز اشاره به بدن انسانها دارد ، كه جايگاه هلاكت بى خبران است آنها كه پيرو شهوات مى‏باشند يعنى اهل غفلت روحشان ، در داخل جسمشان به هلاكت مى‏رسد ، بدين شرح كه هدايت نمى‏يابند و در روز حشر جانهاى هدايت نيافته‏شان از درون بدنشان مبعوث مى‏شود . قوله عليه السلام : سراعا إلى امره كلمه « سراعا » و كلمات ديگرى كه در اين فراز منصوب به كار رفته‏اند ، بعنوان حال و بوسيله فعل أخرج نصب داده شده‏اند . منظور از « امره » حكمى است كه با قضاى ازلى الهى صادر مى‏شود و همگان به سوى پروردگارشان رجوع كرده و به مبدأ وجودى خود باز مى‏گردند . كلمه « سراع » اشاره به نزديكى وصول آنان به قرب حق تعالى دارد ، كه لحظه جدا شدن علاقه جان از بدن ، در نهايت شتاب به سوى پروردگار حركت مى‏كند . قوله عليه السلام : مهطعين إلى معاده « به جايگاه حسابرسى و قيامت روى مى‏آورند . » مقصود اين است كه نفوس انسانها به جايگاه موعود و آنچه از خير و يا شر برايشان تدارك ديده شده است روى مى‏آورند و در محشر حاضر مى‏شوند . قوله عليه السلام : رعيلا : « بحكم خداوند اجتماع مى‏كنند » اشاره به اين است كه در آن روز همگان در قبضه قدرت حق تعالى گرفتارند و در محلّى كه پاداش ، يا كيفرشان مى‏دهند اجتماع دارند . قوله عليه السلام : صموتا سكوت همگان را فرا گرفته ، تو پندارى گنگ مى‏باشند زيرا زبانى براى سخن گفتن ندارند . محتمل است كه « صمت » كنايه از تواضع و فروتنى و شدّت نيازمندى باشد ، كه در اثر هيبت و جلال خداوند به آنها دست داده است . قوله عليه السلام : قياما صفوفا « در حالى كه اهل محشر سر پا ايستاده و صف كشيده‏اند منتظر حساب مى‏باشند » . كلمه « قيام » در عبارت امام ( ع ) به [ 519 ] عنوان استعاره بكار رفته ، بيان كننده اين حقيقت است كه قيام و سر پا بودن نفوس در صحراى محشر از جهت هيبت و عظمت الهى است چون كمال آنها در اظهار عبوديت و خوارى آنها در مكان حضورشان ، نشانه اطاعتشان مى‏باشد . و در صف بودن انسانها استعاره از نظم و ترتيب‏شان در علم خداست . چه همه موجودات در برابر دانش الهى يكسانند ، همچنان كه در يك صف محسوس افراد برابر و مساوى قرار دارند . احتمال ديگر اينكه ، صف بودن انسانها در قيامت استعاره از ترتيب آنها به نسبت قرب حق و درجات بالا و پايينى باشد كه در آن قرار دارند . قوله عليه السلام : ينفذهم البصر : در منظر و ديد قرار دارند . اين جمله اشاره به علم خدا نسبت به آنهاست يعنى خداوند به تمام اهل محشر آگاه و مطّلع است . قوله عليه السلام : و يسمعهم الدّاعى : داعى يعنى حكمى كه خداوند بر بازگشت مردمان به محشر صادر مى‏كند . « اسماع » عمومى بودن حكم را نسبت به تمام انسانها بيان مى‏كند ، بدين معنى كه هيچ كس قادر نيست از اين حكم عمومى كه نسبت به حضور در محشر صادر مى‏شود ، خارج شود . قوله عليه السلام : عليهم لبوس الاستكانة و ضرع الاستلام و الذّلة « بر آنها لباس بيچارگى و تسليم و خوارى پوشانده شده است » . اين فراز از كلام امام ( ع ) اشاره به چگونگى وضعى است كه مردگان با ذلّت و خوارى و نهايت ترس و نيازمندى با وجودى كه در قبضه قدرت الهى گرفتارند ، از گور خارج مى‏شوند . چنان كه خداوند متعال در اين مورد مى‏فرمايد : يوم يدع الداع الى شيئى نكر خشعا ابصارهم يخرجون من الاحداث [ 4 ] . [ 4 ] سوره قمر ( 54 ) آيه ( 6 و 7 ) : روزى كه دعوت كننده آنها را به امر ناپسندى فرا خواند ، در حالى كه از چشمانشان خضوع و خشوع نمودارست از گورها بيرون مى‏آيند . [ 520 ] قوله عليه السلام : قد ضلّت الحيل يعنى راه آن چاره انديشيهايى كه در دنيا داشتند و بدان سبب وسيله نجات خود را از شرور و امور ناپسند فراهم آوردند ، در قيامت بر آنها بسته است . و اميدشان قطع مى‏باشد زيرا قادر ببازگشت از آخرت به عالم دنيا نيستند ، تا اعمال لازم را كه ترك كردند جبران كنند ، و نسبت به هيچ چيز طمع و اميدوارى ندارند . قوله عليه السلام : و هوت الأفئدة كاظمة يعنى نفوس انسانها در قيامت ، در نهايت خوارى و بيچارگى قرار دارند ، و بجز رضا و بخشش خداوند به چيزى اميدوار نيستند . لفظ « كظم » چنان كه گذشت استعاره به كار رفته است . قوله عليه السلام : و خشعت الأصوات : « صداها به صورت خضوع و خشوع بلند مى‏شود . » اين كلام امام ( ع ) مانند آيه كريمه قرآن است كه فرمود : و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا [ 5 ] . منظور اين است كه در خواست اهل محشر بزبان حال و بطريق خوارى ، ضعف بيچارگى كه نشانه بندگى ، در برابر جلال و عظمت خداوند مى‏باشد ، گذشت و رحمت الهى است . قوله عليه السلام : و الجم العرق و عظم الشّفق لفظ « عرق » استعاره بكار رفته ، و كنايه از نهايت رنج و سختى است كه نفس انسانها بر اثر جدائى از زن و فرزند ، هيبت خداوند ، و نامأنوس بودن جهان آخرت در مى‏يابد . زيرا نتيجه رنج و سختى اين است كه شخص خائف عرق مى‏كند و از نزول عذاب و كيفر هراسان مى‏شود . نسبت دادن لگام بستن به عرق نسبت مجازى است . قوله عليه السلام : و ارعدت الأسماع لزبرة الدّاعى « گوشها از هيبت كلام دعوت كننده به محشر به لرزه مى‏افتند » اين عبارت امام ( ع ) اشاره به امرى است كه هنگام جدائى براى نفوس در قيامت حاصل مى‏شود . لفظ « زبرة » استعاره از [ 5 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 108 ) : اصوات براى خدا خاشع مى‏شوند جز به آهستگى از آنها چيزى شنيده نمى‏شود . [ 521 ] حكم قهر آميز قضاى الهى است كه بر عليه نفوس صادر مى‏شود . چنان قهر و خشمى كه امكان جواب ردّ دادن بر آن ميسور نيست . مقصود از فصل الخطاب حتمى شدن حكم خداوند بر عليه آنها پس از ورود به محشر است ، كه بحساب مال و منالشان رسيدگى شود . و حقوقى كه از حقّ النّاس بر ذمه‏شان باشد وصول شود . و منظور از « مقايضة الجزاء » معاوضه‏اى است كه انجام مى‏گيرد ، اخلاق و رفتار پست و زشت را كيفر ، و اخلاق نيك و حق را پاداش مى‏دهند . ارزش كار هر كسى را به اندازه استعداد و پذيرشش بحساب آورده ادا مى‏كنند . چيزى كه به نظر مى‏رسد بايد ، در پايان اين بخش از شرح توضيح داده شود اين است كه به كار گرفتن لفظ در معناى مجازى و يا حمل معناى كلام بر معناى تأويلى بجاى معناى ظاهرى در كلام خدا و رسول و اولياء حق زمانى رواست كه يك دليل عقلى إجراى سخن را بر معناى ظاهر شما منع كند . چون در موضوع بحث ما تمام مسلمين به تبع از شريعت معاد را جسمانى دانسته‏اند و دليل عقليى هم كه جسمانى بودن معاد را منع كند وجود ندارد . نمى‏توانيم بدرستى تأويلاتى كه درباره معاد آمده است قطع پيدا كنيم . بنابراين چنان كه ظاهر كلام امام ( ع ) دلالت دارد معاد جسمانى است . بخش پنجم خطبه عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اِقْتِدَاراً وَ مَرْبُوبُونَ اِقْتِسَاراً وَ مَقْبُوضُونَ اِحْتِضَاراً وَ مُضَمِّنُونَ أَجْدَاثاً وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً وَ مَدِينُونَ جَزَاءً وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ اَلْمَخْرَجِ وَ هُدُوا سَبِيلَ اَلْمَنْهَجِ وَ عُمِّرُوا مَهَلَ اَلْمُسْتَعْتِبِ وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ اَلرِّيَبِ وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ اَلْجِيَادِ وَ رَوِيَّةِ اَلاِرْتِيَادِ وَ أَنَاةِ اَلْمُقْتَبِسِ اَلْمُرْتَادِ فِي مُدَّةِ اَلْأَجَلِ وَ مُضْطَرَبِ اَلْمَهَلِ [ 522 ] قسر : قهر و جبر . اجداث : قبور مفرد آن جدث مى‏باشد . رفات : استخوانهاى پوسيده و امثال آن . مدينون : جزا داده شده ، دريافت كننده پاداش . مستعتب : طلب رضايت كننده ، رضايت خواه . سدف : جمع سدفه : تاريكى شب . ريب : شبه و شك . ارتياد : طلب ، مطالبه كردن . در اين بخش امام ( ع ) مردم را به خصلتهاى متكبرانه و اعراض از فرمان خدا كه در وجودشان ريشه دوانده و بر خلاف غرض خلقت و آفرينش‏شان عمل مى‏كنند ، متوجه كرده و مى‏فرمايد : « حال بندگانى كه از روى قدرت آفريده شده و با قهر و جبر تربيت يافته و سپس به چنگال مرگ گرفتار آمده و در قبرها نهفته شده و استخوانشان پوسيده است چنين خواهد بود كه به تنهايى از گورها برانگيخته مى‏شوند و بر طبق اعمال نيك يا بدشان جزا مى‏بينند و با دقت به حسابشان رسيدگى مى‏شود ، اينان چند روزى در دنيا مهلت داده شدند تا از وادى جهل و گمراهى در آمده ، قدم در راه سعادت و هدايت بگذارند و ايام عمر را بدانها فرصت دادند تا خداوند را خشنود كرده و از تاريكى شبهه در آيند و مركب نفس خود را براى مسابقه روز رستاخيز تربيت كنند و در طلب خير و نيكى برآيند و راه خدا را با تأنّى و تأمّل بپويند . چه خوب بود كه در مدت عمر بوسيله اعمال شايسته و نيك براى تاريكيهاى حشر خود كسب نور و روشنايى مى‏كردند تا با جلوه‏هاى نورانى خود در قيامت خود در قيامت گام مى‏نهادند . » امام ( ع ) در اين بخش از خطبه ، براى انسانها سيزده صفت به شرح ذيل بيان مى‏كند : [ 523 ] اوّل : انسانها از روى قدرت آفريده شده‏اند . بدين توضيح كه خداوند آنها را آفريد بى آنكه خود در آفرينششان نقشى داشته باشند ، بلكه با قدرت قادر متعال و مستقل از مشاركت غير در اين خلقت بوجود آمده‏اند . توجّه به اين حقيقت آنها را از معصيت پروردگار باز مى‏دارد . دوّم : همه موجودات بويژه انسانها با جبار تحت تربيت پروردگار قرار دارند . بدين معنى كه ، مالكيّت پروردگار نسبت به آنها اختيارى آنها نيست ، تا در فرمانبردارى يا معصيت مختار باشند . سوّم : به هنگام مرگ انسانها در قبضه اختيار اويند . بدين توضيح كه بهنگام فرا رسيدن اجل قبض روح شده و به پيشگاه حق تعالى احضار مى‏شوند . چهارم : پس از فوت لزوما به خاك سپرده مى‏شوند . پنجم : استخوانهايشان تبديل به خاك مى‏شود . يعنى طبيعت ذاتى آنها اين است كه خاك شوند . ششم : در روز قيامت منفرد و تنها مبعوث خواهند شد ، چنان كه حق تعالى در اين مورد مى‏فرمايد : و كلهم آتية يوم القيامة فردا [ 1 ] بدين معنى كه زن و فرزند ، مال و منالتان را بهمراه نداريد . هفتم : در قيامت انسانها پاداش خويش را از نيك يا بد ، دريافت مى‏دارند ، زيرا عدالت ايجاب كننده چنين مجازاتى است . هشتم : در آن روز به حساب همگان رسيدگى دقيق شده ، زشت و زيباى اعمال شمارش مى‏شود چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : لقد احصاهم وعدهم عدّا [ 2 ] . كلمات « حسابا » و « جزاء » در عبارت حضرت با فعلى كه از جنس [ 1 ] سوره مريم ( 19 ) آيه ( 95 ) : در روز قيامت منفرد و تنها مبعوث خواهند شد . [ 2 ] سوره مريم ( 19 ) آيه ( 94 ) : محققا آنها را شمارش كرده و تعدادشان را معلوم مى‏داريم . [ 524 ] مصدرشان نيست ، منصوب شده‏اند . نهم : انسانها در دنيا مهلت مى‏يابند كه راه نجاتى را براى خود جستجو كنند . بدين توضيح كه خداوند در دنيا بدانها فرصت مى‏دهد كه رهايى و نجات خود را از تاريكيهاى نادانى فراهم ساخته تا از فرورفتن در معاصى بيرون آيند و برحمت و بخشش بينهايت حق تعالى بپيوندند . دهم : در دنيا راه راست به انسانها نشان داده شده است . يعنى مطابق فطرتشان بدانها الهام شده و با نشانه‏هاى واضحى كه بوسيله انبيا و شرايع آسمانى نمايانده شده است به سوى بهشت و پيشگاه قدس الهى راهنمايى شده‏اند . يازدهم : انسانها باندازه‏اى كه بخواهند رضايت خدا را كسب كنند ، به آنها عمر و مهلت داده شده است . بدين شرح كه اگر انسانها اراده كنند خداى را خوشنود سازند و از زشت كارى و گمراهى باز گردند ، فرصت دارند و خداوند با آنها مدارا كرده و مدّت طولانى عمر را زمان مناسبى براى بازگشت به طاعت و فرمانبردارى و عمل صالح و شايسته ، در اختيار آنها قرار داده است . امام ( ع ) در اين عبارت مدّت عمر را به فرصتى براى طلب رضايت تشبيه كرده و نازل منزله آن دانسته است ، چه عمر طولانى به لحاظى همان مهلت و فرصت انجام كار نيك مى‏باشد . كلمه « مهل » به عنوان مفعول مطلق منصوب است . دوازدهم : خداوند از پيش چشم انسانها تاريكيهاى شك را مرتفع كرده است . بدين توضيح كه خداوند به انسانها عقل و خرد داده و انبياء را براى ارشاد آنها مبعوث فرموده ، تاريكيهاى شك ، شبهه و جهل را از ديد و بصيرت آنها دور ساخته است . سيزدهم : دنيا ميدان مسابقه نيكوكارى انسانهاست بدين معنى كه انسانها آزادند تا جانهاى خود را به زيور تقوا بيارايند و توشه پرهيزگارى برگيرند . [ 525 ] امام ( ع ) كلمه « مضمار » را كه بمعنى ميدان مسابقه است استعاره بكار گرفته و سپس اين استعاره را با اضافه كردن كلمه « جياد » كه بمعنى اسب مى‏باشد استعاره ترشيحيّه كرده است زيرا بهترين ميدان مسابقه آن است كه اسبها براى برگزارى مسابقه آورده شوند . و بعلاوه معناى استعاره‏اى كلام حضرت گوياى اين حقيقت است كه بايد مسابقه انسانها در دنيا ، مسابقه در جهت نيكيها و اعمال شايسته باشد . وجه شباهت و استعاره بودن اين سخن را قبلا توضيح داده‏ايم . معنى « تضمير » در كلام امام ( ع ) كه ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق همين واقعيت است تا تشويق بر انجام اعمال نيك باشد . يعنى امروز روز آمادگى و انجام اعمال نيك است و فرداى قيامت روز جلو افتادن در مقامات الهى كه براى بندگان شايسته فراهم شده است . فراز ديگر سخن امام ( ع ) : خلّو لرويّة الأرتياد نيز معناى استعاره‏اى دارد و بدين شرح است كه انسانها آزاد گذاشته شده‏اند تا در آنچه كه موجب خلوص در اطاعت خدا مى‏شود ، فكر كنند و در به دست آوردن جرقّه‏اى از انوار الهى كه سبب روشنى جانشان در طول زندگانى مى‏شود بينديشند و در اين مدّت طولانى عمر براى رفع اضطراب و نگرانى ، كمالات لازم را به دست آورند . البتّه آن كه از بندگان حق تعالى داراى اين حالات معنوى شود و از جانب خداوند اين همه نعمت بدو افاضه شود ، شايسته نيست كه معصيت پروردگار جهانيان كرده ، و نعمت‏هاى او را كفران نمايد هر چند انسان بسيار ناسپاس است . بخش ششم خطبه پيرامون فضيلت موعظه آن بزرگوار و تذكر بر ستوده بودن موعظه و بليغ و رسا بودنش در اداى مقصود و اظهار تاسف كه چرا دلها آن را نمى‏پذيرند ، بحث كرده و در پايان مردم را به پرهيزكارى تشويق مى‏كند . [ 526 ] فَيَا لَهَا أَمْثَالاً صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِيَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً فَاتَّقُوا اَللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وَ اِقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ وَ وَجِلَ فَعَمِلَ وَ حَاذَرَ فَبَادَرَ وَ أَيْقَنَ فَأَحْسَنَ وَ عُبِّرَ فَاعْتَبَرَ وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ وَ زُجِرَ فَازْدَجَرَ وَ أَجَابَ فَأَنَابَ وَ رَاجَعَ فَتَابَ وَ اِقْتَدَى فَاحْتَذَى وَ أُرِيَ فَرَأَى فَأَسْرَعَ طَالِباً وَ نَجَا هَارِباً فَأَفَادَ ذَخِيرَةً وَ أَطَابَ سَرِيرَةً وَ عَمَّرَ مَعَاداً وَ اِسْتَظْهَرَ زَاداً لِيَوْمِ رَحِيلِهِ وَ وَجْهِ سَبِيلِهِ وَ حَالِ حَاجَتِهِ وَ مَوْطِنِ فَاقَتِهِ وَ قَدَّمَ أَمَامَهُ لِدَارِ مُقَامِهِ فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ وَ اِحْذَرُوا مِنْهُ كُنْهَ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ وَ اِسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّ لَكُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِيعَادِهِ وَ اَلْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ « چه زيبايند اين مثلهاى درست و دلنشين ، و پندهاى شفابخش . اى كاش اين درهاى گرانبهاى پند و مواعظ بدلهايى پاك ، گوشهايى نگهدارنده و انديشه‏هاى استوار و خردهايى دورانديش بر خورد مى‏كردند و آنها را تحت تأثير قرار داده جايگزين مى‏شدند . پس از خدا بپرهيزيد ، به مانند پرهيز كردن كسى كه شنيد و ترسيد و به گناهى كه انجام داده اعتراف كرد به وحشت افتاده فرمانبردار شد ، و از گناه دورى جست و به انجام كارهاى نيك مبادرت ورزيد ، و به حساب و كتاب قيامت باور قلبى پيدا كرد ، و اعمال شايسته انجام داد ، مطالعه در وضع ديگران را مورد عبرت قرار داده عبرت گرفت . از خداوند بر حذر داشته شد و پذيرفت . دعوت انبيا را قبول كرده به توبه و انابه پرداخت از بدكاريهاى گذشته خود پشيمان شده ، به سوى خدا بازگشت پيرو انبيا گرديده بدانها اقتدا كرد از ناحيه پيامبران نشانه‏هاى حق به او نموده شد و با چشم دل آنها را ديد ، و در طلب حق شتافت و از گناه بگريخت و رستگار شد . از مزرعه دنيا براى آخرت خود فوايدى را ذخيره كرد ، و درون خود را از زنگ گناه بزدود ، براى روز كوچ كردن از دنيا آخرت خود را آماده كرد ، توشه راه برگرفت نيازمندى خود را در نظر داشت و براى جايگاه هميشگى و جاويدش از اين دنياى زودگذر توشه اندوزى مى‏كرد و پيشاپيش فرستاد . [ 527 ] پس اى بندگان خدا در راه هدفى كه براى آن آفريده شده‏ايد ، خويشتن دار باشيد ( او شما را براى انجام عبادت و اطاعت آفريد ، او را عبادت كنيد ) و بدان‏سان كه شما را از خود بر حذر داشته است از او بر حذر باشيد تا آنچه براى شما مهيّا داشته مستحق آن شويد . چه وعده خداوند صدق است و از هول قيامتش بيمناك باشيد . » در كلام امام ( ع ) كه فرمود : فيا لها امثالا صايبة و مواعظ شافية ، واژه « امثالا و مواعظ » به عنوان تميز منصوب است . مثال درست آن است كه با مورد مثل مطابقت داشته باشد . و مقصود از شافى بودن موعظه اين است كه در دلها تأثير بگذارد و بيمارى نادانى و اخلاق پست را از ميان ببرد و شخص موعظه‏پذير را بخدا بازگشت دهد تا به پيشگاه حق تعالى تضرّع و زارى كند . عبارت حضرت كه : لو صادفت قلوبا زاكية و اسماعا واعية و آراء عازمة و البابا حازمة ؟ مقصود از « زكاء قلوب » آمادگى دلها به اين هدايت يابى و تقرّب بخداست ، و « وعى اسماع » درك و فهم و هدايتى است كه از راه شنيدن نصيب انسان مى‏شود . اين كه چرا سماع را به واعيه توصيف كرده است سرّش اين است كه شنيدن ظاهر معنى ، انسان را به حسّ منتقل و از مرحله حسّ به مرتبه خيال و تصوّر معناى كلّى مى‏رساند منظور از : « عزم آراء » همّت گماشتن به امرى است كه ثابت و پايدارى لازم داشته باشد ، و « حزامة الألباب » نيك انديشى در انتخاب و گزينش مى‏باشد . روشن است كه اين صفات سه گانه « زكاء وعى و حزامة » از اسبابى است كه موعظته با آنها سودمند مى‏شود . قوله عليه السلام : فاتقو اللّه الى قوله . . . مقامه اين فراز انسانها را به تقوايى همچون تقواى كسى كه واجد صفات زير باشد امر مى‏كند : 1 تقواى كسى كه با شنيدن دستورات حق خشوع پيدا كند ، يعنى قلبش [ 528 ] آمادگى شنيدن موعظه را داشته باشد ، و در برابر دستورات خداوند خاضع و خاشع شود . 2 تقواى كسى كه ، به گناهكارى خود اعتراف دارد و به درگاه حق تضرّع و زارى مى‏كند . 3 تقواى كسى كه ، از خداوند ترسناك است ، و اين ترس زبان او را از گفتار باز مى‏دارد و موجب عمل شايسته‏اى كه اسباب نجات او را فراهم كند ، مى‏شود . 4 تقواى كسى كه ، از كيفر پروردگار پرهيز دارد ، و مبادرت به طاعت و فرمانبردارى خداوند مى‏كند . 5 تقوى كسى كه ، به مرگ و ملاقات خداوند يقين دارد ، اعمال نيك انجام داده و آن را براى رضاى حق تعالى خالص مى‏گرداند . 6 تقواى كسى كه ، از امور عبرت‏زا عبرت مى‏گيرد و آن را نردبان انديشه خود براى رسيدن به آگاهى امور لازم قرار مى‏دهد . 7 تقواى كسى كه ، از خشم و كيفر حق تعالى رنج مى‏برد و از گناه و معصيت دورى مى‏جويد . 8 تقواى كسى كه ، دعوت كننده خداوند را اجابت كرده ، به سوى حق بازگشته و فرمانبردار اوامر او مى‏شود . 9 تقواى كسى كه ، به عقل و انديشه خود رجوع كرده و از آن بر عليه شيطان و نفس امّاره فرمان دهنده ببدى مدد گرفته ، و از پيروى نفس و شيطان سر باز مى‏زند . 10 تقواى كسى كه ، به انبيا و اولياى الهى اقتدا مى‏كرده ، و بوسيله آنها هدايت مى‏يابد ، و در همه اوّضاع و احوال از آنها پيروى كرده ، از قصد آنها تبعيّت مى‏كند ، و كارهايش را مطابق كار انبيا انجام مى‏دهد . [ 529 ] 11 تقواى كسى كه ، راه و روشها به او نمايانده شود ، و او به چشم بصيرت راه خدا را دريابد ، يعنى راه را بشناسد و براى پيمودن آن نهايت كوشش خود را بكار گيرد ، در حالى كه از تاريكيهاى جهل و نادانى گريزان است راه حق را يافته و نجات پيدا كند آنگاه ثمرات پيمودن طريق حق را ذخيره آخرت خود قرار دهد . بدين شرح كه راه حق رفتن و فرمان خدا بردن ، ذخيره معادش گردد ، و با سلوك در طريق حق محتواى وجودى خود را از ناپاكيهاى دنيا پاك ، و در طول حيات ، با خودسازى استعداد كمالات لازم در معاد را پيدا كند ، و توشه مناسبى براى روز وفات خود فراهم آورد و آنچه براى سفر آخرت كه خود ، مسافر آن است و سر منزل نيازش ، بشدّت بدان محتاج است ، آماده سازد ، زيرا هر مرتبه‏اى از كمال كه انسان بدان دست يابد مقدّمه‏اى براى مرتبه بالاتر خواهد بود چه اگر مراتب پايين نباشند صعود به مراتب بالاى آخرت ممكن نيست و راهى براى كسب كمال و رفع نيازمندى در آن دنيا وجود ندارد . منظور از كلام امام ( ع ) : « قدّم زاد أمامه » از پيش فرستادن زاد آخرتى كه فرا روى انسان قرار دارد و سرانجام بدان جايگاه منتقل مى‏گردد . همين حقيقت است كه نيازمندى دنياى ديگر را بايد از اين دنيا فراهم كرد . قوله عليه السلام : فاتّقو اللّه عباد اللّه جهة ما خلقكم له ، چون مقصود از خلقت شناخت حق تعالى و رسيدن بقرب اوست معناى جمله چنين خواهد بود : تقواى خود را در جهتى كه خداوند شما را بدان منظور آفريده است قرار دهيد ، نه در ريا و شهرت و آوازه كه ارزشى نخواهد داشت . كلمه « جهت » به عنوان ظرف در عبارت امام ( ع ) منصوب به كار رفته است . احتمال ديگر آن كه مفعول فعل نهفته « اقصدوا » باشد . در اين صورت معناى جمله چنين خواهد بود . با تقواى الهى هدفى را اراده كنيد كه به آن منظور آفريده شده‏ايد . [ 530 ] قوله عليه السّلام : و احذروا منه كنه ما حذّركم من نفسه آنچنان از خدا بترسيد كه با وعده‏هاى عذابش شما را از كيفر خود بر حذر داشته است . اين نوع حذر وقتى پيدا مى‏شود ، كه درباره حقيقت شى‏ء مورد حذر بحث و تحقيق به عمل آيد بدين توضيح كه ترس از عقاب و كيفر الهى براى انسانها وقتى به كمال مى‏رسد ، كه شخص توجّه دقيق به مجازات الهى و سخت‏گيرى در عقوبت مجرمين بنمايد ، در اين حالت است كه انسان به حقيقت از خداوند ترس و وهم خواهد داشت . سالكان طريق حق در تصوّر اين مراتب متفاوتند . قوله عليه السلام : و استحقّوا منه ما اعدّ لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده منظور استحقاق يافتن وعده‏هاى نيك و پاداشهاى شايسته حق تعالى است و چون اين استحقاق وقتى پيدا مى‏شود كه انسان آمادگى براى آن بيايد ، پس در حقيقت امام ، امر به آمادگى و تهيّه مقدمات فرموده است و از باب اين كه اين مطلب نيز نياز به سببهايى دارد لذا آنها را در ضمن دو امر بيان فرموده است : 1 در صحّت بازگشت انسان به سوى خداوند يقين پيدا كند . كلمه « تنجّز » در كلام امام ( ع ) بمعنى قطعى بودن وعده حق و تحقّق يافتن معاد و حكم الهى است كه اين يقين موجب روى آوردن به طاعت و فرمانبردارى از دستورات الهى مى‏شود ، چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : وعد اللَّه المؤمنين و المؤمنات جنّات تجرى من تحتها الانهار [ 1 ] . 2 بر حذر بودن از مشكلات و سختيهاى روز معاد ، كه اين امر جز از طريق دورى جستن از منهيّات الهى و كنار گذاشتن محرّمات و ترك امور غير مجاز حاصل نمى‏شود . قوله عليه السلام : جعل لكم اسماعا . . . اين فصل از سخن امام ( ع ) به دو [ 1 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 72 ) : خداوند مومنين و مؤمنات را وعده بهشتى را داده است كه از پاى درختان آن نهرها جارى است . [ 531 ] فصل و به توضيح زير تقسيم مى‏شود . در فصل اوّل امام ( ع ) نعمتهاى گوناگون و فراوان را به بندگان خدا تذكّر داده ، آنان را به نتيجه و ثمره بخششهاى الهى توجّه مى‏دهد . و سپس حال امّتهاى پيشين را يادآور شده ، توصيه مى‏كند كه از سرنوشت آنها عبرت گيرند . فصل اوّل از بخش هفتم غرض حضرت از بيان اين فصل اظهار خشنودى و امتنان از نعمتهاى بى شائبه الهى مى‏باشد . جَعَلَ لَكُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا وَ أَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا وَ أَشْلاَءً جَامِعَةً لِأَعْضَائِهَا مُلاَئِمَةً لِأَحْنَائِهَا فِي تَرْكِيبِ صُوَرِهَا وَ مُدَدِ عُمُرِهَا بِأَبْدَانٍ قَائِمَةٍ بِأَرْفَاقِهَا وَ قُلُوبٍ رَائِدَةٍ لِأَرْزَاقِهَا فِي مُجَلِّلاَتِ نِعَمِهِ وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ وَ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ وَ قَدَّرَ لَكُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْكُمْ وَ خَلَّفَ لَكُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ اَلْمَاضِينَ قَبْلَكُمْ مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ أَرْهَقَتْهُمُ اَلْمَنَايَا دُونَ اَلْآمَالِ وَ شَذَّبَهُمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ اَلْآجَالِ لَمْ يَمْهَدُوا فِي سَلاَمَةِ اَلْأَبْدَانِ وَ لَمْ يَعْتَبِرُوا فِي أُنُفِ اَلْأَوَانِ فَهَلْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ اَلشَّبَابِ إِلاَّ حَوَانِيَ اَلْهَرَمِ وَ أَهْلُ غَضَارَةِ اَلصِّحَّةِ إِلاَّ نَوَازِلَ اَلسَّقَمِ وَ أَهْلُ مُدَّةِ اَلْبَقَاءِ إِلاَّ آوِنَةَ اَلْفَنَاءِ مَعَ قُرْبِ اَلزِّيَالِ وَ أُزُوفِ اَلاِنْتِقَالِ وَ عَلَزِ اَلْقَلَقِ وَ أَلَمِ اَلْمَضَضِ وَ غُصَصِ اَلْجَرَضِ وَ تَلَفُّتِ اَلاِسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ اَلْحَفَدَةِ وَ اَلْأَقْرِبَاءِ وَ اَلْأَعِزَّةِ وَ اَلْقُرَنَاءِ فَهَلْ دَفَعَتِ اَلْأَقَارِبُ أَوْ نَفَعَتِ اَلنَّوَاحِبُ وَ قَدْ غُودِرَ فِي مَحَلَّةِ اَلْأَمْوَاتِ رَهِيناً وَ فِي ضِيقِ اَلْمَضْجَعِ وَحِيداً قَدْ هَتَكَتِ اَلْهَوَامُّ جِلْدَتَهُ وَ أَبْلَتِ اَلنَّوَاهِكُ جِدَّتَهُ وَ عَفَتِ اَلْعَوَاصِفُ آثَارَهُ وَ مَحَا اَلْحَدَثَانُ مَعَالِمَهُ وَ صَارَتِ اَلْأَجْسَادُ شَحِبَةً بَعْدَ بَضَّتِهَا وَ اَلْعِظَامُ نَخِرَةً بَعْدَ قُوَّتِهَا وَ اَلْأَرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا وَ لاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّئِ زَلَلِهَا أَ وَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ اَلْقَوْمِ وَ اَلْآبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَ اَلْأَقْرِبَاءَ تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ وَ تَطَئُونَ جَادَّتَهُمْ فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا لاَهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا سَالِكَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا كَأَنَّ اَلْمَعْنِيَّ سِوَاهَا وَ كَأَنَّ اَلرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا [ 532 ] عناها : آن را مهم شمرد ، به آن اهميت داد . عشى : در شب نديدن ، تاريكى كه در هنگام شب چشم انسان را فرا مى‏گيرد . اشلا : جمع شلو عضو بدن انسان . قطعه‏اى از گوشت . در اين خطبه كنايه از تمام بدن است يعنى اندام . حنو : كنار پهلو ، طرف . ارفاق : منافع ، سودها . بعضى ارماق تلفّظ كرده‏اند ( كه جمع رمق است ) . ارماق : باقى مانده جان در بدن . خلاق : نصيب و بهره . الخلاق به كسر ( خ ) ريسمانى كه بر گلو بسته مى‏شود و خفگى ايجاد مى‏كند . ارهاق : با عجله نزديك شدن ، عجله كردن . تشذّب : جدا شدن ، تفرقه پيدا كردن . انف الأوان : اوّل زمان هر چيز . در اين خطبه منظور اوّل جوانى است . بضاضه : كمال و قوّت يافتن بدن . هرم : پيرى زياد ، نهايت سنّ پيرى . غضارة العيش : خوشى زندگى . آونة : جمع أوان ، مانند أزمنة جمع زمان و به همين معنى زمان است . زيّال : برطرف شدن از بين رفتن . ازف : نزديك شد . علزة : لرزشى كه بيمار را فرا مى‏گيرد . حقدة : ياران و اعوان . غودر : ترك شد . انهكه : او را كهنه و فرسوده كرد و پوساند . معالم : آثار و نشانه‏ها . شحب : شتر لاغر و مردنى . نخجره : كهنه ، فرسوده ، پوسيده . اعباء : بارهاى سنگين . مهد الأمر : يا مهّد الأمر : كار را آماده ساخت با تخفيف و يا تشديد معنى فرق نمى‏كند . جرض : وقتى كه انسان آب دهانش را از روى اندوه و حزن فرو برد . قدة : با كسر قاف و دال بى نقطه ، راه و مسير ، بعضى اين كلمه را به ضم قاف و دال نقطه‏دار تلفّظ كرده‏اند ولى به صورت اول صحيحتر است . « خداوند جهان براى حفظ و نگهدارى امور مهم گوشها ، و براى ديدن اشيا چشمها را آفريد ( تا انسانها آنچه به كار دين و دنيا آيد بشنوند و ببينند و حفظ و نگهدارى كنند . ) خداوند اعضاى مختلفى را كه مناسب با كارهاى لازم بدن باشد و به آسانى [ 533 ] بهر طرف حركت كند مانند دست و پا و مفاصل آنها را خلق كرد با همين تركيب و صورت ظاهرى كه در طول عمر به كار گرفته مى‏شوند و با بدنهايى كه به وظايف خود قيام كننده‏اند و دلهايى كه در پى كسب روزى و معاشند ، نعمتهاى خداوند همگان را فرو پوشند است ، و اسباب فضيلت را براى آنان فراهم كرده و با فراهم كردن وسايل عافيت آفتها را دور كرده است . براى شما عمرهايى را مقدر كرده و مقدار آن را از شما مخفى داشته است . از انسانهايى كه پيش از اين زندگى مى‏كردند براى شما عبرتهايى را بر جاى گذاشته است ، انسانهايى كه زندگانى وسيع داشتند تا هنگامى كه مرگ گلويشان را گرفت وقت زيادى داشتند و اما قبل از آن كه به آرزوهاى فراوان خود برسند ، مرگ آنان در رسيد ، و بند خواهشهاى آنها را از هم گسيخت ، در حالى كه براى سلامتى بدنها در بستر قبر از عمل صالح فرشى نگسترده و از گردش روزگار عبرتى نگرفته بودند . پس آيا آن كه در جوانى و طراوت عمر زندگى مى‏كند ، جز اين است كه منتظر پيرى و گوژپشتى و ناتوانى است ؟ و آن كه در نهايت صحّت و سلامتى بسر مى‏برد جز اين است كه در معرض آفات و بيمارى قرار دارد ؟ و آنان كه سالهايى طولانى در دنيا زندگى كرده‏اند اينك منتظر اوقات فنا و نابودى هستند كه بزودى فرا رسد و آنها را بدنياى ديگر منتقل كند . اين نگرانى لرزه و اضطراب بر اندامشان افكند ، غصّه و اندوه گلويشان را گرفت و براى يارى خواستن از خويشان و عزيزان و همسران خود به هنگام احتضار بهر سو نگريستند ولى آيا خويشان و اقرباى آنها غصّه و محنتشان را برطرف كردند ؟ و آيا آه و ناله آنها سودى بخشيد ؟ نه بخدا سوگند ، هر يك از آنها به تنهايى در جايگاه مردگان ، و تنگناى گور ، در گرو اعمالش گرفتار آمد . مار و مورها و كرمها ، پوست تنشان را دريدند ، گذر زمان و تأثير زمين بدنها را پوساند ، و بادهاى سخت حوادث دوران آثارشان را نابود ساخت ، جسدها با آن همه طراوت و صفا و تازگى كه داشتند دگرگون شد ، استخوانها با آن همه قوّت و استحكام پوسيد ، و جانها در گرو بار سنگينى « گناه » ماند ، در حالى كه به اخبار غيبى ( كه انبيا از بهشت و دوزخ و كيفر اعمال در دنيا گوشزد كرده بودند و [ 534 ] آنها باور نداشتند ) يقين پيدا كردند . ديگر در آن دنيا فزون شدن عمل نيك و يا توبه و بازگشت از گناه خواسته نمى‏شود ، و كسى از آنها نمى‏خواهد كه بر عمل نيك خود بيفزايند ، و يا از كارهاى زشت خود پشيمان شده توبه كنند ( چون دنياى آخرت جاى حساب است و جايگاه عمل نيست ) آيا مگر شما ، پسران و پدران و برادران و خويشان ، كسانى كه از دنيا رفته‏اند نيستيد ؟ پس چرا از كردار بد آنها پيروى مى‏كنيد ؟ و بر مركب آنها سوار و براه آنها مى‏رويد ؟ . « واى » كه دل مردم چقدر سخت ، و از حظّ و بهره خويش بى نصيب شده ، و از رشد و صلاح خود بدور ، و در غير ميدان وسيع عمل خود گام مى‏نهند . تو گويى مقصود ( از فرستادن انبيا مواعظ و تحذير از دنيا ) غير ايشان بوده است و گويا رشد و صلاحى جز در گردآورى مال و ثروت دنيا نيست » قوله عليه السلام : جعل لكم إلى قوله بارفاقها . اين فراز از كلام امام ( ع ) تذكّرى است بر نعمت آفرينش بدن انسان ، و منافعى كه بر آن مترتب است . بنابراين فايده گوشها اين است كه سخن حق را بشنود ، و فايده ديدگان اين است كه شگفتيهاى آفرينش را با آن ديده و از آنها عبرت بگيرد . واژه « عشاء » ممكن است به يكى از دو معناى ذيل باشد : 1 محتمل است كه كلمه « عشاء » در سخن امام ( ع ) استعاره از تاريكى جهل باشد كه بر چشم دل عارض مى‏شود . با فرض اين احتمال تقدير كلام اين خواهد بود : « خداوند بصيرت را براى برطرف ساختن جهل و نادانى عطا فرمود . » و منظور از ادراك چشم عبرتى است كه براى دل حاصل گشته و دل را جلا و روشنى بخشد با اين توجيه كه مقصود از تاريكى نادانى و منظور از ابصار عبرت باشد ، در اين صورت نسبت دادن روشنايى به بينايى نسبت صحيحى خواهد بود . [ 535 ] 2 محتمل است كه استعاره از عدم ادراك عبرت آور باشد ، زيرا فايده ادراك و ديدن عبرت گرفتن است ، هرگاه از نگاه عبرت حاصل نشود ، شخص شبيه بينايى است كه كورى بر آن عارض شود . جهت شباهت ميان فرد نابينا ، و بينايى ، كه عبرت نمى‏گيرد . فايده نبردن است كه ميان آن دو مشترك است . نسبت دادن روشنائى به أبصار به لحاظ بوجود آمدن ادراك مفيد ، عبرت آور مى‏باشد . در اين نسبت نيز نوعى استعاره به كار رفته است . كلمه « عن » در جمله : « عن عشاها » زايد نيست بلكه لازم است ، چون تحقّق معناى جلا و روشنايى به دو چيز بستگى دارد . يكى چيزى كه جلا مى‏يابد ، و يكى آن چيزى كه روشنايى را مى‏بخشد . امام ( ع ) در كلام خود ، روشنى يافته را در جاى روشنايى بخشنده قرار داده‏اند ، گويا چنين فرموده‏اند : چشمها ، آفريده شدند تا بوسيله قواى خود ، تاريكى را برطرف كنند . ما ( شارح ) در گذشته به فايده بدن و اعضاى آن بطور مفصّل اشاره كرده‏ايم و نيازى به تكرار نيست . مقصود از كلام امام ( ع ) « قائمة بارفاقها » اين است كه هر بدنى براى منافعى كه از آن منظور بوده آفريده شده است . قوله عليه السلام : و قلوب رايدة الى قوله سترها عنكم : امام ( ع ) در اين فراز ، منّت گذارى حق تعالى بر بندگان را توضيح مى‏دهد ، كه آنها را آفريده و هدايت كرده است و روزيى كه بدان قوام حيات و زندگى آنها استوار است ارزانى داشته ، و قدرتى كه بتوانند امر معاد خود را اصلاح كنند بدانها بخشيده است . نعمتهاى الهى از همه سو آنها را احاطه كرده ، و آنها غرق در الطاف خداوند مى‏باشند . پاره‏اى از نعمتهاى خداوندى ، پوشاندن اعمال زشت آنها ، و نيّات پليدى است كه نسبت به يكديگر دارند . چه اگر ما فى الضمير هر يك كه سراسر دشمنى ، كينه و حسد و آرزوى زوال نعمت ديگران است براى ديگران روشن باشد . يكديگر را از بين مى‏برند ، و نظام اجتماعى آنها از هم گسيخته مى‏شود . [ 536 ] مقصود از موجبات منن حق تعالى ، نعمتهايى است كه باعث مى‏شود تا خداوند بر انسانها منّت نهد . بعضى كلمه موجبات را موجبات تلفّظ كرده‏اند . بنابر اين مقصود از « منن » نعمتها و منظور از موجبات نعمتهايى است كه از طرف خداوند فرود آمده و بر بندگان ارزانى شده است منظور از موانع تندرستى و عافيت ، عواملى است كه خداوند مقرّر مى‏دارد تا بيماريها و زيانهايى كه به انسان مى‏رسد ، از ميان ببرند . اين كه امام ( ع ) پوشيده داشتن مقدار عمر انسان را از نعمتهاى خداوندى دانسته است ، سرّش اين است كه اگر انسان مقدار زندگى و عمر خود را مى‏دانست ، مدام خاطرش بياد مرگ و ترس از آن مشغول مى‏شد . و از آباد كردن زمين و عمران آن كناره‏گيرى مى‏كرد ، و باعث از هم پاشيدگى نظام جهان بود . پس مخفى داشتن زمان عمر از نعمتهاى بزرگ الهى مى‏باشد . قوله عليه السلام : و خلّف لكم عبرا از ديگر نعمتهاى بيحساب خداوند متعال بر بندگان ، باقى ماندن سرگذشت پيشينيان و عبرت بودن آن براى آيندگان است ، چه همين عبرت گرفتن وسيله بسيار مهمّى در اعراض دادن انسانها از دنياى سراسر غرور و جايگاه هلاكت ، به سعادت اخروى و ابدى است ، تا با شناخت رفتار دنيا با گذشتگان ، در مدّت عمر و زندگانى صرفا بهره و نصيب خود را از دنيا برگيرند ، و چنان كه پيشينيان گول دنيا را خوردند ، به غرور دچار نگردند ، پيش از آن كه ريسمان مرگ و زنجيرهاى جهنّم گلويشان را بسختى بفشرد ، خود را آماده خروج از اين دنيا كنند زيرا آمادگى لازم براى كوچ از اين دنيا ، در همين دنيا حاصل مى‏شود . بدنبال اين توجّه امام ( ع ) فريب خوردگان از دنيا را كه دچار غرور شدند توصيف مى‏كند ، و بيان مى‏دارد كه چگونه پيش از رسيدن به آرزوهاى طولانى ، مرگشان فرا رسيد و گلويشان را فشرد امام ( ع ) با توضيح و شرح حال گذشتگان انسانها را [ 537 ] متوجّه مى‏سازد ، كه از آرزوهاى طولانى دست برداشته ، آماده مرگ شوند و با جمله : لم يمهدوا . . . ألا و انّ گذشتگان را سرزنش مى‏كند كه با وجود قدرت و توان و سلامت جسم و ابدان ، معادشان را اصلاح نكردند و فرصت جوانى را از دست دادند مقصود حضرت اين است كه با تذكّر حال در گذشتگان از دنيا ، در دلها نفرتى بوجود آورد ، و پند گيرندگان را از غرور و فريب دنيا بر حذر دارد ، و آمادگى تقوا و كارهاى شايسته را در انسانها ايجاد كند و سپس با پرسش انكارى مى‏پرسد : آيا جوانها غير از پيرى و تندرستان غير از بيمارى ، و سالمندان از طولانى شدن عمرشان غير فنا و نيستى چيز ديگرى را طالبند و انتظار مى‏كشند ؟ و با طرح اين سؤالات مى‏فهمانند ، كه انتظار چيز ديگرى جز آنها كه بر شمرديم ، انتظار بيجا و بى‏موردى خواهد بود . با اين بيان انسانها را بر انتظار بيجايشان ملامت مى‏كند تا نسبت به خواسته‏هاى نامعقولشان تنفّر پيدا كنند ، از آرزوهاى دور و دراز دست بردارند . در جوانى منتظر پيرى و در سلامتى منتظر بيمارى ، و در پيرى منتظر فنا و نيستى بودن انتظارى غير حقيقى است ، زيرا لازمه انتظار حقيقى چنان سرانجام و غايتى ، انجام كارهاى نيك و بجاى آوردن عبادت خداوند مى‏باشد . هر چند ، آنها ، پيرى ، بيمارى و مرگ را باور داشتند ، امّا عملشان بطريقى بود كه نشان مى‏داد ، انتظارى غير از پيرى ، بيمارى و مردن ، دارند به اين دليل امام ( ع ) آنان را به كسانى تشبيه كرده است كه گويا نهايت جوانى را به پيرى و سرانجام تندرستى را بيمارى و عاقبت سالمندى را مرگ و نيستى نمى‏دانند ، و براى اين حالت آنها لفظ انتظار را استعاره آورده است . آنگاه لرزش بدن ، گرفتگى زبان ، غم و اندوه ، ترس و آب دهان را بزحمت فرو بردن ، و كمك خواهى از اقوام و خويشان و عزيزان را كنايه از شدّت بد حالى كسى آورده است كه در [ 538 ] وضعيّت ناگوار جدايى از زن و فرزند و سختيهاى مرگ قرار مى‏گيرد ، و به دشواريهايى دچار مى‏شود . و سپس مى‏فرمايند : آيا اقوام و خويشان ، بدو نفعى مى‏رسانند و آيا گريه و زارى آنها در آن حالت مشكلى را برطرف مى‏نمايد ؟ معناى سخن حضرت با پرسش انكارى اين است كه نزديكان و دوستان به حال او سودى ندارند قوله عليه السلام : قد غودر جمله « قد غودر » به عنوان حال در جايگاه نصب قرار دارد و عمل كننده در حال فعل « نفعت » مى‏باشد و معنى اين است : وقتى كه شخص مرد و جزء مردگان قرار گرفت با وجودى كه صفات زشت تنفّرانگيز به همراه داشته باشد هر چند مايل است كه از دشواريهاى قيامت با انجام كارهاى شايسته رهايى يابد ، گريه به حالش سودى ندارد . و در اين هنگام جانش در گرو گناهانش قرار مى‏گيرد . كلماتى كه در اين فراز از سخن امام ( ع ) منصوب به كار رفته‏اند مانند « تنفيرا ، جذبا و . . . » معنى حال را دارند . منظور از « هوام » كرمهايى هستند كه از جسد ميّت ، يا از غير جسد بوجود مى‏آيند . قوله عليه السلام : و الأرواح مرتهنة بثقل اعبائها . اين فراز از كلام امام ( ع ) به گرفتارى نفوس اشاره دارد ، كه بدليل سنگينى بار گناه و كسب صفات رذيله و پست به پايين‏ترين مرتبه فضيلت سقوط كرده‏اند . اخبار نهفته و غيبى كه از احوال روز قيامت به آنها داده شده بود ، نيك يا بد ، اينك برايشان تحقّق يافته است . معنى غيبى بودن اين اخبار يا بدين لحاظ است كه مردم دنيا بر آنها اطلاعى ندارند ، و يا منظور اين است كه آنچه در دنيا مى‏گذرد پس از فوت ، انسان از آنها بى‏خبر است يعنى آن اخبار رازهاى نهفته و غيبى‏اند و انسان بكلّى از آنها بريده و جداست . امّا اگر يقين پيدا كردن انسان نسبت به اخبار غيبى را به معنى اوّل بگيريم بهتر است . [ 539 ] قوله عليه السلام : لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سيّئى زللها يعنى در قيامت زيادى عمل شايسته از انسان خواسته نمى‏شود و از او نمى‏خواهند كه بر كردار نيكش چيزى بيفزايد و لغزشهاى زشت و ناروايى بخشوده نمى‏شود و از آن صرف نظر نمى‏شود . كه خداوند متعال فرموده است : وَ اِن يستعتبوا فماهم من المعتبين [ 1 ] . چون در روز قيامت وسيله‏اى براى انجام عمل نيك وجود ندارد ، بازگشت بدنيا و انجام كارهاى شايسته ، مقدور نمى‏باشد ، و بندهايى كه از معصيت بر گردنش افتاده است ، برداشتنى نيست . خداوند تعالى اين حقيقت را چنين توضيح مى‏دهد : قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما تركت كلاّ انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون [ 2 ] . قوله عليه السلام : او لستم آباء القوم و الأبناء و اخوانهم و الأقرباء معنى سخن امام ( ع ) اين است : آيا در ميان شما كسى كه پدر ، يا پسر ، يا برادر و يا خويش و نزديك اين درگذشتگان باشد نيست ؟ اين كلام به منظور توجّه دادن شنوندگان به عبرت گرفتن از شرح حال ، كسانى است كه از دنيا رفته‏اند . امام ( ع ) با اين بيان انسانها را به آينده‏اى كه در انتظارشان مى‏باشد ، آگاه مى‏سازد ، تا به تقواى الهى كه سبب نجات و رهايى آنها از سختيهاى روز رستاخيز است روى آورند و از گناه و معصيت كه موجب گرفتارى و هلاكت است كناره‏گيرى كنند . قوله عليه السلام : تحتذون أمثلتهم انسانها از روى غرور و ناآگاهى از [ 1 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 24 ) : هر چند گناهكاران در روز قيامت بهانه بياورند بهانه آنها در آن روز پذيرفته نيست . [ 2 ] سوره مؤمنون ( 23 ) و آيه ( 99 و 100 ) : پروردگارا مرا به دنيا باز گردان تا كارهاى شايسته كه ترك كرده‏ام انجام دهم . نه اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه بر انگيخته شوند . [ 540 ] كارهاى زشت نياكانشان پيروى مى‏كنند و راه آنها را مى‏روند ، چنان كه خداوند از تقليد كوركورانه آنها چنين حكايت مى‏كند : در پاسخ پيامبر ( ص ) كه آنها را براه حق دعوت مى‏كرد ، گفتند : انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون [ 3 ] . قوله عليه السلام : فالقلوب قاسيته عن حظّها . با توجّه به پيروى آنان از پدران گناهكارشان ، قلب آنها آمادگى ندارد ، تا بهره و نصيبى كه مى‏توانند از نيكيها ببرند ، دريافت كنند . با اين وصف در طلب رشد و هدايت خود نيستند و در غير مسير حركت مى‏كنند به گمراهى گرفتار مى‏آيند . مقصود از كلمه « مضمار » كه در لغت به معناى ميدان مسابقه است . در عبارت امام ( ع ) شريعت و دستورات الهى است ، يعنى فرمانها و دستورات الهى را به كار نمى‏گيرد ، و دست به انجام كارهائى مى‏زند كه خداوند از آنها نهى فرموده است . در حقيقت با كارهاى خلاف شريعت راهى را مى‏رود كه پايانش جهنّم است . قوله عليه السلام : كأنّ المعنّى سواها و كأنّ الرشد فى احراز دنياها رفتار نارواى اينان گوياى اين حقيقت است كه جز دنيا هيچ چيز مفهوم و معنايى ندارد و رشد و هدايت تنها در اين است كه دست بدنيا پيدا كنند اين سخن امام ( ع ) مبالغه است در دورى كردن دلهاى آنان از حق و عدم توجّه آنان به پند و موعظه و اندرز ، و غرق شدنشان در دنيا خواهى چنان كه گويا آنان مورد خطاب دستورات حق تعالى نيستند و يا تنها رشد و هدايت و كمالى كه لازم است به دست آورند فراهم كردن مال دنياست . و با اين كه لازم است از خطر مال اندوزى بر حذر باشند ، بشدّت بدان متمايل شده‏اند [ 3 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 22 ) : ما پدرانمان را ديديم كه همين روش را داشتند ما نيز به آنها اقتدا كرده راه آنها را ادامه مى‏دهيم . . . . [ 541 ] بخش هفتم خطبه در بيان ويژگيهاى صراط و بر حذر بودن از خطرات آن و تشويق بر پرهيزكارى است . وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَكُمْ عَلَى اَلصِّرَاطِ وَ مَزَالِقِ دَحْضِهِ وَ أَهَاوِيلِ زَلَلِهِ وَ تَارَاتِ أَهْوَالِهِ فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ اَلتَّفَكُّرُ قَلْبَهُ وَ أَنْصَبَ اَلْخَوْفُ بَدَنَهُ وَ أَسْهَرَ اَلتَّهَجُّدُ غِرَارَ نَوْمِهِ وَ أَظْمَأَ اَلرَّجَاءُ هَوَاجِرَ يَوْمِهِ وَ ظَلَفَ اَلزُّهْدُ شَهَوَاتِهِ وَ أَوْجَفَ اَلذِّكْرُ بِلِسَانِهِ وَ قَدَّمَ اَلْخَوْفَ لِأَمَانِهِ وَ تَنَكَّبَ اَلْمَخَالِجَ عَنْ وَضَحِ اَلسَّبِيلِ وَ سَلَكَ أَقْصَدَ اَلْمَسَالِكِ إِلَى اَلنَّهْجِ اَلْمَطْلُوبِ وَ لَمْ تَفْتِلْهُ فَاتِلاَتُ اَلْغُرُورِ وَ لَمْ تَعْمَ عَلَيْهِ مُشْتَبِهَاتُ اَلْأُمُورِ ظَافِراً بِفَرْحَةِ اَلْبُشْرَى وَ رَاحَةِ اَلنُّعْمَى فِي أَنْعَمِ نَوْمِهِ وَ آمَنِ يَوْمِهِ وَ قَدْ عَبَرَ مَعْبَرَ اَلْعَاجِلَةِ حَمِيداً وَ قَدَّمَ زَادَ اَلْآجِلَةِ سَعِيداً وَ بَادَرَ مِنْ وَجَلٍ وَ أَكْمَشَ فِي مَهَلٍ وَ رَغِبَ فِي طَلَبٍ وَ ذَهَبَ عَنْ هَرَبٍ وَ رَاقَبَ فِي يَوْمِهِ غَدَهُ وَ نَظَرَ قُدُماً أَمَامَهُ فَكَفَى بِالْجَنَّةِ ثَوَاباً وَ نَوَالاً وَ كَفَى بِالنَّارِ عِقَاباً وَ وَبَالاً وَ كَفَى بِاللَّهِ مُنْتَقِماً وَ نَصِيراً وَ كَفَى بِالْكِتَابِ حَجِيجاً وَ خَصِيماً أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ اَلَّذِي أَعْذَرَ بِمَا أَنْذَرَ وَ اِحْتَجَّ بِمَا نَهَجَ وَ حَذَّرَكُمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِي اَلصُّدُورِ خَفِيّاً وَ نَفَثَ فِي اَلْآذَانِ نَجِيّاً فَأَضَلَّ وَ أَرْدَى وَ وَعَدَ فَمَنَّى وَ زَيَّنَ سَيِّئَاتِ اَلْجَرَائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقَاتِ اَلْعَظَائِمِ حَتَّى إِذَا اِسْتَدْرَجَ قَرِينَتَهُ وَ اِسْتَغْلَقَ رَهِينَتَهُ أَنْكَرَ مَا زَيَّنَ وَ اِسْتَعْظَمَ مَا هَوَّنَ وَ حَذَّرَ مَا أَمَّنَ مزلق : جايى كه گام در آن استوار نمى‏شود . حض : لغزيدن . تهجد : عبادت در شب . غرار : خواب اندك . ارجف : شتاب كرد . مخالج : امور سرگرم كننده . اكمش : تصميم خود را عملى كرد ، در جايى گام نهاده است كه راه بازگشت نيست . « بدانيد كه محل عبور شما به سوى بهشت صراط ( پل دوزخ ) است ، و آن لغزشگاهى است كه هر آن بيم لغزيدن و به دوزخ افتادن مى‏رود ، و ترس و بيم از آن بسيار و مكرر مى‏شود پس ترس شما از خدا مانند ترس شخص خردمند مى‏باشد كه ياد خدا دلش را مشغول داشته و ترس از پروردگار بدنش را رنجور كرده است ، [ 542 ] بيدار خوابى عبادت دنيايش ، خواب اندكش را بكلى از دستش گرفته و اميدوارى به پاداش اخروى روزهاى گرم او را تشنه نگاهداشته ، بى رغبتى به دنيا مانع خواهشهاى نفسانى وى شده است همواره ذكر خدا را بر زبان دارد و ترس از گناه را براى آسودگى ( روز حشر ) مقدم داشته است شك و ترديدها را با پيمودن راه روشن از خود دور ، و نزديك‏ترين راهها را بسوى طريق پسنديده اختيار كرد . اوضاع پيچيده و درهم برهم سراى غرور او را از مسير ( حق ) باز نداشت و شبهات بر او پوشيده نماند ( با ويژگيهاى ياد شده فوق فرد مزبور ) چنان است كه گويى ، به شادمانى نعمت ( بهشت ) و خواب شيرين ( قبر ) و ايمنى روز ( حشر ) هم اكنون دست يافته است . چرا چنين نباشد ، سپاس گزار خداوند از پل جهان گذران گذشت و سعادتمند شد ، زاد و توشه آخرت را پيشاپيش فرستاد ، از ترس خدا در اين ( چند روزه ) مهلت دنيا بطاعت بندگى و عبادت پرداخت ، طالب خوشنودى خدا شد و با ترس و احتياط گام برداشت ، در امروز ( زندگيش ) مراقب فرداى بعد از مرگش بود ، پيش آمدهاى قيامت را در نظر گرفت . براى پاداش نيكوكاران بهشت و براى كيفر بدكاران دوزخ كفايت مى‏كند . خداوند در يارى دادن به نيكان و انتقام گرفتن از مجرمان نياز به كمك ندارد و قرآن بر عليه دشمنان خود دليلى روشن و گويا خواهد بود . شما را به تقواى خدايى كه انذارتان فرموده ، و هيچ راه عذرى برايتان باقى نگذاشته است وصيت مى‏كنم . خداوند راه حق را به شما نمايانده ، و از دشمنى كه مخفيانه در دلها نفوذ مى‏كند و در گوشهاى شما وسوسه مى‏كند ، بر حذر داشته است . آرى ( شيطان ) پيروان خود را بدينسان گمراه مى‏كند كه : وعده دروغ داده به آرزو مى‏نشاند ، جرمهاى بد را در نظرها مى‏آرايد و گناهان بزرگ هلاك كننده را سهل و كوچك نشان مى‏دهد ، تا بتدريج پيروان خود را به نهايت درجه شقاوت رسانده آنها را اسير و گروگان بگيرد و سپس آنچه در نظرشان آراسته بود منكر گردد و آنچه را كوچك دانسته بود بزرگ شمارد ، و از آنچه آسودگى خاطر داده بود بترساند » [ 543 ] بايد دانست ، صراطى كه قرآن كريم بدان وعده داده ، هر چند در حقيقت آن اختلاف نظر است ولى امر مسلّمى است كه اعتقاد بدان واجب است . آنچه از ظاهر شريعت فهميده مى‏شود . و همه مسلمين و آنان كه معاد جسمانى را اثبات مى‏كنند بدان معتقدند اين است كه صراط جسمى است در نهايت باريكى و تيزى و بر روى جهنّم كشيده شده ، و راهى است كه به بهشت منتهى مى‏شود ، و آنان كه خود را براى خدا خالص گردانيده‏اند از آن مى‏گذرند ، امّا آنان كه از فرمان خداوند سرپيچى كرده‏اند از دو طرف پل بداخل يكى از درهاى دوزخ سقوط مى‏كنند . حكما نيز به حقيقت اين پل اعتقاد داشته و آن را پذيرفته‏اند امّا اين تعريف كه ، صراط همچون مو ، باريك است تعريف ناصوابى است ، زيرا تشبيه كردن صراط به مو ، مانند تشبيه كردن مو ، به خط هندسى است كه حدّ فاصل ميان سايه و آفتاب . با اين كه خطّ هندسى ، نه از سايه به حساب مى‏آيد و نه از آفتاب . صراط بمنزله همان خطّى است كه ، عرض برايش نمى‏توان تصوّر كرد . حقيقت صراط ، حدّ فاصل ميان اخلاق متضّاد مى‏باشد . مانند سخاوت كه حدّ وسط ميان ، ولخرجى و بخل ، شجاعت كه حدّ فاصل ميان بيباكى و ترس ، ميان روى در خرج كه حد وسط ميان اسراف و سخت‏گيرى ، تواضع كه حدّ فاصل ميان تكبّر و پستى ، عفّت كه حدّ وسط ميان شهوت و بى ميلى جنسى و عدالت كه حد فاصل ميان ستمگرى و ستمكشى است . حد وسط ميان اين اخلاق متضاد نكوهيده اخلاق پسنديده شمرده مى‏شود و هر يك از اخلاق حميده دو طرف افراط و تفريط دارند كه مذموم مى‏باشند . حدّ فاصل ميان افراط و تفريط و رعايت عملى آن از دو طرف متضاد در نهايت دورى و فاصله است كه در آن نبايد افراط و تفريطى باشد بدين توضيح كه چون فرشتگان بكلّى از صفات متضاد جدايند و از طرفى انسان هم نمى‏تواند خود را از اين صفات بكلّى جدا سازد ، [ 544 ] پس كمال شباهت او به ملائكه آن است كه تا حد امكان چنان خود را از دو طرف متضاد دور و به تعادل نزديك سازد كه گويا بكلّى از اين اوصاف جدا مى‏باشد ، پس چنان به سخاوت دقيق عمل كند كه گويا هرگز بخيل و در خرج لا ابالى نبوده است . بنابر اين صراط مستقيم و راه راست همان وسط حقيقى است كه به هيچ طرف تمايل نداشته باشد و اين چنين حدّ وسطى برايش عرض تصوّر نمى‏شود و از مو ، هم باريك‏تر است . با توجّه به همين معناى دقيق عدالت خداوند متعال فرموده است : و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل [ 1 ] از امام صادق ( ع ) روايت شده است كه از آن حضرت معناى « اِهدِنا الصراط المستقيم » را پرسيدند . امام ( ع ) فرمود : يعنى اى خدا ، ما را به راهى كه منتهى به محبّت خودت مى‏شود ، و دينت را در دسترس ما قرار مى‏دهد ارشاد فرما و ثابت قدم بدار ، تا از پيروى هواى نفس دور بمانيم ، و براى و انديشه خود عمل نكنيم و به هلاكت نرسيم . از امام حسن عسكرى ( ع ) روايت شده است كه فرمود : صراط بر دو گونه است يكى صراط دنيا و ديگرى صراط آخرت . صراط مستقيم دنيا اين است كه از زياده‏روى دور بمانى و كوتاهى در وظيفه نداشته باشى ، بر مسير حق پايدار مانده و به باطل گرايش پيدا نكنى . امّا صراط مستقيم آخرت ، طريق مؤمنين و پويندگان راه بهشت است ، كه از مسير بهشت به سوى دوزخ و عذاب الهى انحراف پيدا نكنى . مردم در انتخاب يكى از اين دو راه متفاوتند . آن كه بر راه حق پايدار بماند و مسير صحيح را در پيش گيرد به راه آخرت رفته است و يقينا وارد بهشت [ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 129 ) : هرگز نمى‏توانيد ميان زنها عدالت برقرار كنيد ، هر چند آزمند برقرارى عدالت باشيد پس سعيتان اين باشد كه تمام ميلتان را به جانب يكى از زنها معطوف نداريد . [ 545 ] مى‏شود و در امن و امان خواهد بود ، و آن كه به راه خطا رود به عذاب آخرت گرفتار خواهد شد . پس از روشن شدن معناى صراط ، خواهى دانست كه « مزالق الصراط » در كلام امام ( ع ) كنايه از محلّى است كه انسان به يكى از دو سوى اعتدال ، يعنى طرف افراط ، يا تفريط كه سخت مورد نكوهش است ممكن است منحرف شود . آن جايگاه محلّ شهوات و خواهشهاى نفسانى و طبيعى و لغزشگاههاى هراسناكى است كه لازمه عبور از آن مواضع افراط يا تفريط ، و در نهايت كيفرهاى بزرگ اخروى است . اين مراحل ترسناك ، مراحلى است كه يكى بعد از ديگرى فرا روى انسان آشكار مى‏شود . قوله عليه السلام : فاتقو اللّه در اين فراز امام ( ع ) بار ديگر به موضوع تقوا باز گشته ، و مردم را به تقواى الهى بمانند تقواى كسى كه داراى صفات ايمان است دستور مى‏دهند . شخص پرهيزگارى كه تقوايش صفات ايمان را داشته باشد داراى خصوصيّاتى است كه از كلام آن حضرت استفاده مى‏شود . 1 پرهيزگارى كسى كه تفكّر دلش را مشغول داشته است : يعنى انديشه امر معاد و روز قيامت او را از محبّت دنيا و امور بيهوده آن باز داشته و فكر دنيا را از ذهنش بيرون كرده است . 2 ترس از عذاب آخرت بدنش را رنجور كرده است بدين توضيح كه بيم عذاب الهى و كيفرى كه براى مجرمان مقرر داشته او را رنج داده و بدنش را به تحليل برده است . 3 پرهيزگارى كه بيدارى عبادت بكلّى خواب را از چشمش ربوده است . 4 پرهيزگارى كه اميدوارى ثواب الهى تشنگى در هواى گرم را برايش گوارا ساخته است . يعنى وعده‏هايى كه خداوند به نيكوكاران داده و آنچه از نعمتهاى بهشتى برايشان فراهم آورده او را اميدوار ساخته و تشنگى را برايش قابل تحمّل [ 546 ] كرده تا در عوض نعمتهاى خوب اين دنيا به پاداشهاى اخروى دست يابد . امام ( ع ) جمله أظمأ الرّجاء هواجر يومه را كنايه از زيادى روزه ، در گرمترين روزها آورده است . كلمه : « هواجر » مفعول و مظروفى است كه بجاى ظرف قرار گرفته و از اقسام مجاز شمرده مى‏شود . 5 زهد و پارسايى مانع شهوات او شده است . امام ( ع ) لفظ « إطفاء » را براى زهد استعاره آورده است ، با اينكه « اطفاء » يعنى خاموش ساختن ، از صفات آب است كه در رابطه با آتش آورده مى‏شود ، در اين بيان زهد را در فرو نشاندن شهوات همچون آب دانسته است كه آتش را خاموش مى‏سازد . ضمنا شباهت ميان آتش و شهوات نيز روشن شده است ، چه هر دو در بسيارى از موارد اثر مخرّب دارند و همگونى ميان آب و زهد در تأثير گذارى مطلوب نمايانده شده است كه هر يك به نوعى از خسارت جلوگيرى مى‏كنند . يعنى ، چنان كه آب شعله‏هاى آتش را فرو مى‏نشاند ، روى گردانى از دنيا و زهد ورزى از پيروى شهوات آتش شهوات را خاموش كرده ، مانع از ضررهاى آن مى‏شود [ 2 ] . 6 شخص پرهيزگار مدام ياد خدا را بر زبان دارد ، ذكر حق فرصت گفتار ديگرى به زاهد نمى‏دهد . 7 براى در امان ماندن از عذاب الهى ترس را بر همه امور خود مقدّم مى‏دارد . و اين ترس از خدا موجب مى‏شود كه عمل خود را براى خشنودى حق تعالى خالص گرداند ، تا از عقوبت و كيفر در امان بماند . 8 پرهيزگار از لغزشها دورى مى‏كند . بدين معنى امورى كه او را سرگرم كند و از راه روشن خدا دورش گرداند ، كنار مى‏گذارد . 9 شخص وارسته و پارسا بهترين راه را براى رسيدن به مقصد مى‏پيمايد . [ 2 ] چنان كه از شرح بر مى‏آيد ظاهرا نسخه‏اى كه در اختيارات شارح بوده سخن امام چنين است : و اطفأ الزهد شهواته . [ 547 ] بدين توضيح كه زاهد در پيمودن راه روشن و مسيرى كه او را از ميان خلق به سوى خالق هدايت كند ، بهترين راه را كه صراط مستقيم است انتخاب مى‏كند البتّه مردم در پيمودن راه خدا روشهاى مختلفى دارند ولى دلپسندترين راه آن است كه انسان را سريعا به خدا برساند . 10 سركشيهاى غرور او را بهلاكت نمى‏افكند ، يعنى خوشيهاى دنيا موجب غرور و غفلت او از پروردگارش نمى‏شود ، چون هيچ‏گاه از فرمانبردارى خداوند غفلت ندارد . 11 امور شبهه‏ناك بر او مسلّط نمى‏شود . شبهات ، حق را در نظر او تاريك جلوه نمى‏دهد ، تا مانع خلوص كارهايش شود ، و راه حق را بر او ببندد . 12 پرهيزگار انتظار خوشامدگويى فرشتگان را دارد و در روز قيامت به اميد بشارت دادن ملائكه است چنان كه خداوند مى‏فرمايد : « بشارت شما در آن روز بهشتى است كه از زير درختان آن رودها جارى است . » 13 غرق در آسايش و نعمتهاى آخرت است زيرا رهايى يافتن از رنج و مشقت دنيا ، با رسيدن به نعمتهاى آخرت ممكن و ميسّر است و نعمت خداوند در دنياى ديگر بهشت مى‏باشد . 14 روز قيامت پرهيزگار ، در بهترين خواب راحت و نيكوترين آسايش بسر مى‏برد . اطلاق لفظ « نوم » بر آسايش در جنّت از باب اطلاق ملزوم بر لازمش مى‏باشد . 15 شخص وارسته روز قيامت در امن و امان خواهد بود . در اين عبارت امام ( ع ) كلمه « يوم » را به كنايه براى تمام زمانها ، از باب اطلاق لفظ جزء بر كل به كار برده است . 16 پرهيزگار بهترين عبرت را از دنيا مى‏گيرد و پسنديده‏ترين راه را انتخاب مى‏كند . [ 548 ] 17 براى سعادت آخرتش نيكوترين زاد را پيشاپيش مى‏فرستد . يعنى براى آخرتش كار خير انجام مى‏دهد و خوشبختى دايمى را نصيب خود مى‏گرداند . دو كلمه « سعيدا و حميدا » در عبارت امام ( ع ) بعنوان حال منصوب به كار رفته است . 18 شخص پرهيزگار از خوف خدا پيشاپيش توشه آخرت را مى‏فرستد . يعنى اعمال شايسته را ترس خداوند ، قبل از فرا رسيدن اجل انجام مى‏دهد تا زاد آخرتش باشد . 19 در فرصتى كه دارد ، در كارهاى نيك عجله مى‏كند ، بدين توضيح كه در ايّام عمر و زندگى دنيوى كه فرصت مناسبى براى كارهاى خوب است به اطاعت پروردگارش مى‏پردازد . 20 كارهاى مورد رضايت خداوند را از روى ميل و علاقه انجام مى‏دهد . 21 از كارهاى زشت به دليل ترس از خداوند دورى مى‏كند . يعنى به دليل خوف از خدا ، كارهايى كه موجب دورى از محضر حق تعالى مى‏گردد ، ترك كرده و از آنها دورى مى‏كند . ميان هر يك از دو كلمه در عبارتهاى ده گانه : « سعيدا و حميدا ، يا در من وجل و اسرع فى مهل ، رغب فى طلب و ذهب عن هرب » ، سجع متوازى بر قرار است . 22 شخص پرهيزگار از امروز به فكر فردايش مى‏باشد ، بدين شرح كه در زمان حيات انتظار رسيدن آخرت را دارد . 23 همواره فرا رويش را مى‏نگرد ، يعنى جز خداوند به چيزى توجّه ندارد ، اعمال و رفتار خود را به قصد خداوند انجام مى‏دهد . امام ( ع ) پس از بر شمارى صفات فوق براى شخص پرهيزگار مى‏فرمايد : « بهشت و نعمتهاى آن بعنوان پاداش پرهيزگار را كفايت مى‏كند » و با اين عبارت انسانها را بدين حقيقت توجّه مى‏دهد كه لازم است براى رسيدن به ثواب آخرت [ 549 ] و بهشت تلاش كنند و به كمتر از آن راضى نشوند و جهنّم نيز به عنوان كيفر و عقاب كفايت مى‏كند كه انسان از خداوند بترسد ، براى خوف از خدا نياز به عامل ديگرى جز دوزخ نيست . و براى انتقام گرفتن از ستمگران و يارى دادن به ستمديدگان خداوند كفايت مى‏كند ، يعنى همين كه انتقام به دست خداوند باشد ، براى ترسيدن ظالمان ، و يارى جستن مظلومان بس است و نياز به عامل ديگرى نيست . و كتاب خدا بعنوان حجت و خصم بدكاران كفايت مى‏كند تا همگان را تحت تأثير قرار دهد ، و بر عليه كسانى كه از احكام دستوراتش پيروى نكنند شهادت دهد . نسبت دادن حجّت و خصم به كتاب خداوند نسبت مجازى است و تمام كلمات منصوب ، در جملات فوق بعنوان تميز به كار رفته‏اند . قوله عليه السلام : اوصيكم بتقوى اللّه امام ( ع ) به سه اعتبار مجددا مردم را به پرهيزگارى تشويق مى‏كند . 1 چون مردم را از كيفر آخرت بيم داده است ، ديگر عذرى نخواهند داشت . 2 با دلايل روشن و براهين واضح ، حجّت را بر آنها تمام كرده است 3 از دشمنى ابليس و خصومت او همگان را بر حذر داشته است . هر چند معناى ابليس در خطبه قبل توضيح داده شد ، امّا امام ( ع ) در اين خطبه ويژگيهايى را براى شيطان ذكر كرده است كه ذيلا به شرح آنها مى‏پردازيم . الف : او مخفيانه در سينه‏ها نفوذ مى‏كند ، مقصود نفس امّاره است كه همواره به بدى دستور مى‏دهد . لفظ « سينه » را مجازا در وسوسه‏هاى باطنى به كار برده‏اند . از باب ذكر مكان و اراده متمكّن . ب : در گوشها به صورت نجوا سخن مى‏گويد : اشاره به چيزهايى است كه بعضى از شياطين انس سر بگوشى كرده حرفهاى بيهوده و غرور و فريب‏كارى را بديگران تلقين مى‏كنند . شرح اين موضوع در خطبه اول نيز داده شده است . ج : شيطان گمراه كننده است يعنى مردم را از پيمودن راه حق باز مى‏دارد [ 550 ] و با وعده‏هاى دروغ و آرزوهاى دور و درازى كه به آنها مى‏دهد همه را وارد دوزخ مى‏كند . د : بديها را در نظر آنها مى‏آرايد ، زشتى گناهان را براى مردم زيبا جلوه مى‏دهد . ه : گناهان مهلك را براى مردم كم اهميّت نشان مى‏دهد . بدين توضيح كه آرزوى توبه را در دلها فزون مى‏سازد ، و از حكم عقل كه خداوند آمرزنده و بخشنده است براى چنين آرزويى كمك مى‏گيرد و يا به مثل مى‏گويد ، بديگران كه از تو وارسته‏ترند و از مال دنيا فراوان دارند اقتدا كن و چندان در فكر آخرت مباش ، و از وسوسه‏هاى ديگرى كه براى همگان روشن است . قوله عليه السلام : حتّى اذا استدرج قرينته و استغلق رهينته : اين وسوسه‏هاى شيطانى همچنان ادامه دارد ، تا اين كه بتدريج نفس ناطقه انسانى را فريب داده آنگاه او را گروگان مى‏گيرد . منظور از : قرينته » در كلام امام ( ع ) نفس ناطقه انسانى است ، بدين اعتبار كه با شيطان هماهنگى كرده ، موافق خواست او عمل مى‏كند ، به لحاظ احاطه گناه ، نفس گروگان ابليس قرار مى‏گيرد چون مالى كه وثيقه و در رهن كسى باشد كه قابل تصرّف نيست . كلمه « رهينته » به عنوان استعاره به كار رفته است و منظور از استدراج نفس بوسيله ابليس ، زينت دادن خواسته‏هاى نفسانى است كه با جلوه دادن امور براى نفس ، آن را در اطاعت و فرمان بردارى خود نگاه مى‏دارد . انكر ما زيّن الى آخره : اين فراز از كلام امام ( ع ) اشارة به درجه نهايى وسوسه شيطانى است ، كه پس از گمراهى كامل نفس امّاره و ارتكاب محرّمات ، به حكم عقل باز گشته اقرار مى‏كند كه آنچه نفس را بدان امر كرده زشت و ناروا بوده است ، و خطر بزرگى فرارو دارد . آرى پس از آن كه نفس را بر كارهاى ناروا واداشته ، و بديها را در نظرش زيبا جلوه داده و آسوده خاطرى را به او نويد [ 551 ] داده است ، حال نفس را از زشتيها بر حذر مى‏دارد ، و از نيكو شمردن بديها او را نهى مى‏كند . ولى افسوس كه ديگر دير شده است و قدرت بر جبران نيست . انكار بديها از ناحيه ابليس يا به هنگامى است كه عقل از فرط گناه مغلوب شده و شخص گنهكار قصد توبه دارد ، و يا هنگامى است كه كيفر گناهان نمودار شده هر چند شخص هنوز در دنيا باشد و يا از دنيا رفته و بدليل انجام كارهاى باطل و گناه به عذاب جهنم گرفتار آمده است . توضيح مطلب اين است كه پس از جدا شدن نفس از بدن ، قوّه واهمه نفس را همراهى مى‏كند و كيفرهاى جزئى همچون عذاب قبر و بعضى ناهنجاريهاى ديگر را كه پيش از اين شرحش گذشت درك مى‏كند . زيبا جلوه دادن بديها براى نفس گاهى از ناحيه شيطانهاى انسانى صورت مى‏گيرد ، چه رسد به شيطانهاى واقعى كه كارى جز گمراه كردن انسانها ندارند . بخش هشتم خطبه خطبه در چگونگى آفرينش انسان طى دو فصل و به طريق زير نقل شده است أَمْ هَذَا اَلَّذِي أَنْشَأَهُ فِي ظُلُمَاتِ اَلْأَرْحَامِ وَ شُغُفِ اَلْأَسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً وَ جَنِيناً وَ رَاضِعاً وَ وَلِيداً وَ يَافِعاً ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً وَ لِسَاناً لاَفِظاً وَ بَصَراً لاَحِظاً لِيَفْهَمَ مُعْتَبِراً وَ يُقَصِّرَ مُزْدَجِراً حَتَّى إِذَا قَامَ اِعْتِدَالُهُ وَ اِسْتَوَى مِثَالُهُ نَفَرَ مُسْتَكْبِراً وَ خَبَطَ سَادِراً مَاتِحاً فِي غَرْبِ هَوَاهُ كَادِحاً سَعْياً لِدُنْيَاهُ فِي لَذَّاتِ طَرَبِهِ وَ بَدَوَاتِ أَرَبِهِ ثُمَّ لاَ يَحْتَسِبُ رَزِيَّةً وَ لاَ يَخْشَعُ تَقِيَّةً فَمَاتَ فِي فِتْنَتِهِ غَرِيراً وَ عَاشَ فِي هَفْوَتِهِ يَسِيراً لَمْ يُفِدْ عِوَضاً وَ لَمْ يَقْضِ مُفْتَرَضاً دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ اَلْمَنِيَّةِ فِي غُبَّرِ جِمَاحِهِ وَ سَنَنِ مِرَاحِهِ فَظَلَّ سَادِراً وَ بَاتَ سَاهِراً فِي غَمَرَاتِ اَلْآلاَمِ وَ طَوَارِقِ اَلْأَوْجَاعِ وَ اَلْأَسْقَامِ بَيْنَ أَخٍ شَقِيقٍ وَ وَالِدٍ شَفِيقٍ وَ دَاعِيَةٍ بِالْوَيْلِ جَزَعاً وَ لاَدِمَةٍ لِلصَّدْرِ قَلَقاً وَ اَلْمَرْءُ فِي سَكْرَةٍ مُلْهِثَةٍ وَ غَمْرَةٍ كَارِثَةٍ وَ أَنَّةٍ مُوجِعَةٍ وَ جَذْبَةٍ مُكْرِبَةٍ وَ سَوْقَةٍ مُتْعِبَةٍ ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَكْفَانِهِ مُبْلِساً وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى اَلْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَصَبٍ وَ نِضْوَ سَقَمٍ تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ اَلْوِلْدَانِ وَ حَشَدَةُ اَلْإِخْوَانِ [ 552 ] إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ حَتَّى إِذَا اِنْصَرَفَ اَلْمُشَيِّعُ وَ رَجَعَ اَلْمُتَفَجِّعُ أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ اَلسُّؤَالِ وَ عَثْرَةِ اَلاِمْتِحَانِ وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ اَلْحَمِيمِ وَ تَصْلِيَةُ اَلْجَحِيمِ وَ فَوْرَاتُ اَلسَّعِيرِ وَ سَوْرَاتُ اَلزَّفِيرِ لاَ فَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ وَ لاَ دَعَةٌ مُزِيحَةٌ وَ لاَ قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ وَ لاَ مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ وَ لاَ سِنَةٌ مُسَلِّيَةٌ بَيْنَ أَطْوَارِ اَلْمَوْتَاتِ وَ عَذَابِ اَلسَّاعَاتِ إِنَّا بِاللَّهِ عَائِذُونَ شغف جمع شغاف : پوششى براى قلب به عبارت ديگر مشيمه . دفاق : خالى شده در اصل خطبه دهاقا كه به معنى خروج پياپى و يا خروج با شدت است . لدم : بر سينه زدن ( از روى ناراحتى ) . كارته : چيزى كه موجب شدت غم و غصه مى‏شود . ابلاس : نا اميدى ، يأس . رجيع : در اصل لغت به معنى شترى است كه در مسير و سفر سرگردان مانده باشد ، در اين جا به معنى بى اختيار است . صحاق : ناقص . يافع : جوانى كه سنش به حدود بيست سال رسيده باشد . سادره : شخص بيهوده كارى كه انجام اعمال زشت برايش اهميت ندارد . ماتح : كسى كه دلو آب را از چاه بيرون مى‏كشد . بدوات : چيزهايى كه در نظرش نيك جلوه مى‏كند به خاطرش مى‏آيد . دهمه : او را فرا گرفت ، او را پوشاند . غبر شئى : باقى مانده آن . جماحه : سعى و كوشش براى رسيدن به خواسته‏هاى خود . سادر دوم : شخص متحير و سر گردان . نضو : لاغر شدن بر اثر بيمارى . حفدة الولدان : كمك دهندگان به فرزندان ميت براى خاكسپارى و مراسم ديگر او . حشده : اجتماع كنندگان . تفجع : درد و ناراحتى . « آيا اين همان انسانى نيست كه خداوند او را در تاريكيهاى رحم و پرده‏هاى گوناگون آفريد ؟ . كه در آغاز نطفه‏اى ريخته بود و سپس خونى تيره شد و به جنين و [ 553 ] شيرخوارى تكامل يافت و پس از اندك زمانى كودكى شد و به دوران جوانى و بلوغ رسيد . آنگاه خداوند به وى قلبى نگهدارنده و زبانى سخنور و چشمى بينا عنايت فرمود ، تا از حقايق عبرت بگيرد و از خطر روزگار بر حذر باشد . ولى همين كه آن نطفه به حد كمال رسيد و قامتش معتدل و اندامش موزون شد ، از پرستش خداوند و اطاعت رسول به تكبّر سرپيچى كرد و قدم در جادّه گمراهى نهاد و با دلو بزرگ هوا از چاه عميق هوس آب كشنده شد و تمام كوشش خود را براى به دست آوردن لذّات و خوشيهاى دنيا به كار بست ، و به دنبال انديشه‏هاى باطل رفت ، ( در صورتى كه ) هرگز گمان مصيبت و پيشامد ناگوارى را براى خود نمى‏داد و از ارتكاب هيچ گناهى بيم نداشت كه ناگاه ، در عين غرور و غفلت چشم از دنيا فرو بست عمر كوتاه و غرورآميز را در خطا و لغزش سپرى كرد ، نعمتهاى الهى را سپاسگزارى نكرد و واجبات خداوند را انجام نداد بى خبر مرگ گريبانش را گرفت در حالى كه ميل به پذيرفتن حق نداشت و آماده رفتن به راه آخرت نبود . از پيش آمدن چنين حالتى حيران و مبهوت مى‏شود ، و از فرط درد و رنج بيدار خوابى بر او مسلّط مى‏گردد و در گردابهاى درد و اندوه بيمارى ، ميان برادران و پدر و مادر مهربان گرفتار مى‏آيد ، اطرافيان از غم او بر سر و سينه مى‏زنند ، جزع و زارى مى‏كنند ، امّا اين آه و ناله‏ها به حال او تأثيرى ندارد . بيهوشى مرگ او را بخود مشغول داشته ، در شدّت و سختى و اندوه بسيار و رنج و الم بى شمار جان مى‏دهد . سپس او را ( غسل داده و حنوط كرده ) در كفنهايش مى‏پيچند و بى آنكه اختيارى داشته باشد اين سو آن سو حركتش مى‏دهند و با خفّت و رنجورى حال و لاغرى جسم كه بر اثر بيمارى بدان وضع در آمده است در ميان تخته‏هاى تابوتش مى‏گذارند . آنگاه فرزندان و برادران دينى كه به يارى آمده‏اند ، براى خاك سپارى او را به سوى ديار غربت و گورستانى دور كه پس از آن ديدار كننده‏اى نخواهد داشت حمل مى‏كنند . همين كه تشييع كنندگان و مصيبت ديدگان از دفن فارغ و به خانه بازگشتند ، براى جواب دادن به سؤالات فرشتگان در حالى كه از وحشت و ترس حيرت زده است او را در قبر مى‏نشانند . بزرگترين بليّه‏اى كه در آنجا بر او وارد [ 554 ] مى‏شود ، آب گرم ، آتش سرخ و صداى شعله‏هاى فروزان جهنم است . نه در آن عذاب تخفيفى ، نه از آن رنج آسايشى ، نه آن بار اندوه را قوت تحمّلى ، و نه مرگ رهاننده‏اى نه يك لحظه خواب آرام دهنده‏اى مى‏باشد ( گناه كار ) همواره در ميان عذابهاى گوناگون مبتلا و گرفتار است ما براى رهايى از اين عذابها به خدا پناه مى‏بريم . » بايد دانست كه اين بخش از خطبه ، بر چگونگى حال انسان از آغاز عمر كه ضعيف و ناتوان بوده است ، دور مى‏زند ، نعمتهاى خداوند را نسبت به انسان متذكّر شده ، توضيح مى‏دهد كه چگونه در دوران زندگيش با شكّ و ترديد روزگار سپرى كرده است نعمتهاى الهى را ناسپاسى كرده ، و در پيروى از شيطان بى توجّه بوده است . در اين بخش از خطبه امام ( ع ) پايان زندگانى كه همانا مرگ است ، به انسان يادآورى مى‏كند و چگونگى وضع ميّت را بهنگام مرگ ، ميان خويشان و اقربايش توضيح مى‏دهد ، و پس از وفات ، عذاب قبر ، سؤال و حساب ، و ديگر امورى را كه طبع انسان از آنها تنفّر دارد شرح مى‏دهد ، تا توجّه انسان را به سامان بخشيدن امر معادش جلب كرده آغاز عمر و انجام آن را خاطر نشان مى‏نمايد ، شايد انسان متنبّه شده از خدا بترسد . در توضيح اين بخش از خطبه نكاتى آمده است : 1 كلمه « أم » كه در آغاز اين قسمت به كار رفته « أم » پرسشى و براى توبيخ انسانهاست . ضمن توبيخ ، دستور مى‏دهد كه براى بهبود وضع خود ، عبرت بگيرند ، زيرا جزئيّات نعم الهى در خلقت انسان بايد موجب سپاس و شكرگزارى شود ولى با تأسّف ، از روى غفلت و غرور كفران نعمت مى‏كند . كلمه « أم » معادل همزه استفهامى است كه در بخش قبلى همين خطبه آمده است . معنى تقديرى جمله چنين است آيا آنچه خداوند از شگفتيهاى [ 555 ] آفرينش بر شما نموده است براى عبرت گرفتن بس نيست ؟ و يا خلقت خود انسان و دگرگونيهايى كه در طول زندگى پيدا مى‏كند ؟ و يا حالاتى كه برايش تا روز رستاخيز پيش مى‏آيد ؟ پند دهنده نمى‏باشد ؟ چنان كه حق تعالى خود مى‏فرمايد : « آيا نمى‏بيند كه در خلقت خود شما نشانه‏هايى است ؟ » در بعضى از نسخ نهج البلاغه به جاى كلمه « أم » لفظ « او » به كار رفته است كه از نظر معنى با هم فرقى ندارند . بايد دانست ، كه دقّت در آفرينش انسان ، و زيباييهاى اسرار و رموزى كه به كار رفته ، براى آن كه مختصر دانشى در اين باره داشته باشد ، چنان كه قبلا متذكر شديم و بعدا نيز خاطر نشان خواهيم كرد ، موجب عبرت كامل مى‏شود . 2 درباره رشد نطفه به سوى كمال چنين گفته‏اند كه اوّلين مرحله تكامل ، نطفه به شكل كفى در آمده و بر آمدگى خاصى پيدا مى‏كند و گام نخست رشد را بر مى‏دارد ، و پس از آن بوسيله فرشته صورت نگار ، جايگاه روح در آن ترتيب داده مى‏شود . آنگاه از ناحيه جوشش طبيعت نطفه ، سوراخهايى بعنوان جلوه اعصاب نمودار مى‏شود كه پس از رشد تبديل به عصب مى‏گردند . بعد از اين مرحله نطفه از همه سو بزرگ مى‏شود ، و سوراخهايى بر بالاى پوست به موازات رگهايى كه در داخل رحم وجود دارد نمودار مى‏شود . همه رگها در نهايت منتهى مى‏شود به يك مجراى بزرگ ، كه از سويى به جنين و از سويى به رحم اتّصال دارد ، كه نطفه از مجراى همان شبكه ارتباطى از داخل رحم تغذيه كرده و به رشد خود ادامه مى‏دهد . اين شبكه ارتباطى موجب جريان خون در وجود نطفه مى‏شود . و پس از چندى نطفه ، به پاره‏اى خون بسته و يا به تعبيرى علقه تبديل مى‏شود . اين سير تكاملى ، كه بنا به قولى پانزده روز است ، خون در همه اجزاى نطفه نفوذ كرده علقه مى‏شود . دوازده روز ديگر كه بر آن بگذرد ، بصورت پاره گوشتى در آمده كه اصطلاحا بدان مضغه مى‏گويند . [ 556 ] بدين هنگام است كه اعضاى رئيسه بدن به تدريج آشكار مى‏شوند و نخاع پديدار شده امتداد مى‏يابد و با گذشت نه روز از اين حالت سر از دو شانه جدا و پهلو و شكم و پشت بعضا از يكديگر تميز داده مى‏شود . گاهى چهار روز ديگر كه سپرى شود و چهل روز كامل گردد نطفه بصورت جنين در مى‏آيد . گاهى نطفه در سى روز به دوره جنينى مى‏رسد و گاهى در چهل و پنج روز ، و نيز گفته‏اند كه حدّ معتدل آن سى و پنج روز است . در اين صورت پس از گذشت هفتاد روز جنين در رحم مادر حركت مى‏كند و در مدّت دويست و ده روز كه دقيقا هفت ماهگى است بدنيا مى‏آيد . ولى اگر دوران نطفه تا رسيدن به جنين بيش از چهل و پنج روز طول بكشد ، پس از نود روز ، در رحم مادر حركت انجام مى‏دهد و در دويست و هفتاد روز كه نه ماه است بدنيا مى‏آيد . تمام اين نقل و انتقالات و مراحل مختلف تكامل در داخل رحم مادر به اراده خداوند به وسيله فرشته صورت‏گر انجام مى‏پذيرد . اگر پرده كنارى مى‏افتاد ما شكل‏پذيرى و تغييريابى اين خطوط را لحظه به لحظه مشاهده مى‏كرديم ، امّا با وجودى كه صورتگر اين صحنه را نديده‏ايم ، و چگونگى انجام كار را به عيان حسن نكرده‏ايم ، مى‏گوييم : پاك و منزّه است ، آن مقتدرى كه بر انجام امور ، و آنچه بخواهد تواناست . 3 امام ( ع ) « علقه » را نهفته توصيف كرده است ، چون « علقه » آن حالتى است كه هنوز صورت انسان به وى اضافه نشده است و بدين لحاظ صورت انسان در آن نهفته و مخفى است . 4 عرب ، كودك را مادام كه شير خوار است « رضيع » ، و پس از دوران شيرخوارگى « وليد » مى‏نامد . به دوران نوجوانى كه رسيد « يافع » و با روئيدن مو بر پشت لبش « غلام » مى‏گويد . و هنگامى به او مرد مى‏گويد ، كه بتواند خوب و بد را از يكديگر تشخيص داده ، در مورد امور نظر بدهد . دوران بزرگسالى را نيز [ 557 ] به جوانى ، ميان سالى ، و پيرى تقسيم كرده‏اند . 5 توصيف كردن امام ( ع ) قلب را به « حفظ » و زبان را به « گفتار » و چشم را به « نگاه » به منظور فايده‏اى است كه بر هر يك از قلب و زبان و چشم مترتّب است . و سپس به فايده نهايى اين اعضا اشاره كرده مى‏فرمايد : فايده اين اعضا اين است كه انسان از مشاهده نعمتهاى الهى دلايل يگانگى خدا و ديگر اوصاف جلال و جمال او را بفهمد و فضايل نفسانى خود را به كمال برساند ، و از امور ناروا خوددارى كند . بدين توضيح كه از ورود در امور ناپسند روزگار بر حذر باشد و از انجام كارهاى ناروا عبرت بگيرد و از آنها دورى جويد . 6 قوله عليه السلام : حتّى إذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبرا الى آخر . « آن هنگام كه انسان قامت موزونى يافت ، و جوانى برومند گرديد ، خودبين و متكبّر مى‏گردد » بعضى از شارحان بر اين اوصاف كه امام ( ع ) براى انسان بر شمرده است اعتراض كرده و گفته‏اند : بسيارى از افراد ، داراى اين اوصاف خودبينى و تكبر نيستند ، بنابراين فرموده امام ( ع ) عموميّت ندارد . در پاسخ اين اعتراض بايد گفت : روى سخن امام ( ع ) به انسان مطلق است كه در حكم موجبه جزئيه و مثبت حكم جزئى است و شامل عموم انسانها نمى‏شود . هرگاه حكمى بصورت مطلق آورده شود ، درباره بعضى از افراد قطعا صادق خواهد بود . و آن بعضى همان گناهكارانى هستند كه روى سخن امام ( ع ) با آنهاست و مصداق واقعى كلام آن حضرت مى‏باشند و آنها را بدين بيان توبيخ مى‏كند . در ضمن ديگران را توجّه به وجوب و استمرار شكرگزارى خداوند داده ، از آنها مى‏خواهد كه فرامين حق را امتثال كرده و از آنچه خداوند نهى فرموده دورى جويند . 7 ماتحا فى غرب هواه امام ( ع ) لفظ « غرب » را براى هواى نفسانى [ 558 ] شخص متكبر استعاره آورده است . كه چنان شخصى دفتر اعمال نفسانى خود را از گناه پر مى‏كند ، چنان كه آب‏كش مشگ خود را از آب پر مى‏كند . با بيان لفظ « ماتح » كه بمعنى آب‏كش مى‏باشد استعاره را ترشيحيّه كرده است . 8 در كلام امام ( ع ) بيست كلمه منصوب به كار رفته است كه عبارتند از : « نطفة علقه جنينا راضعا وليدا يافعا معتبرا مزدجرا مستكبرا سادرا ماتحا كادحا غريرا مبلسا منقادا سلسا رجيع وصب و نضو سقم و نجيّا . » تمام كلمات فوق به معنى حال به كار رفته‏اند و عمل كننده در آنها فعلى است كه قبل از اين كلمات در عبارت آمده است . كلمه : « سعيا » در كلام امام ( ع ) يا مفعول به است كه در اين صورت عمل كننده در آن صفت كادحا مى‏باشد و يا مصدرى است كه به جاى فعل به كار رفته و نيازى به فعل ندارد . واژه « يسيرا » صفت است براى ظرفى كه از كلام حذف شده است و « يسيرا » به جاى ظرف محذوف نشسته است . تقدير كلام چنين است « زمانا يسيرا » بعضى كلمه « يسير » را « اسيرا » قرائت كرده‏اند در اين صورت كلمه « اسيرا » حال خواهد بود . سه كلمه « جزعا قلقا و تقية » در جمله به عنوان مفعول له به كار رفته‏اند . اگر كلمه « يسيرا » را « أسيرا » قرائت كنيم استعاره خواهد بود براى انسان گناهكار و وجه شباهت اين است كسى كه لغزش پيدا كند و در گناه فرو غلطد ، هواى نفس او را به پستى و ذلّت مى‏كشاند ، چنان كه شخص اسير و گرفتار را به جايى مى‏برند كه دلخواه او نيست . 9 انسان آنچه در دنيا از دست مى‏دهد ، براى آن عوضى در آخرت به دست نمى‏آورد ، زيرا در دنيا كمالات اخلاقى و فضايل نفسانى و طاعات و عباداتى را كه براى انجام آنها آفريده شده بود ضايع كرده و از دست داده است و قضاى آنها را [ 559 ] انجام نداده . و در آخرت هم راهى براى جبران آنها وجود ندارد . 10 « واو » در جمله : و المرء فى سكرة ملهية . . . معنى حال را دارد ، و عمل كننده در حال كلمه « لادمة » مى‏باشد ، و معنى جمله اين است : در حالى كه شخص بحالت بيهوشى و احتضار گرفتار شده باشد ، ناراحتى سختى دل اطرافيان را فرا گرفته ، و قادر به چاره انديشى نيستند ، كشش دردآورى شخص محتضر را فرا مى‏گيرد . يعنى فرشتگان قابض ارواح ، جان او را در حال گرفتن مى‏باشند . چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم [ 1 ] . از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه هرگاه مرگ شخص مؤمن فرا رسد ، فرشتگان با پارچه ابريشمى كه در آن مشك و بوى ريحان باشد به سوى او مى‏آيند به همان آسانى كه موى از خمير بيرون مى‏آورند ، جانش را مى‏گيرند و در آن حال به وى گفته مى‏شود : اى نفس ، با اطمينان كامل و با خشنودى تمام به سوى پروردگار كه داراى روح و بشارت و كرامت است باز گرد . پس از آنكه روح مؤمن از بدن جدا شود در داخل مشك و ريحان قرار داده و در پارچه‏اى از حرير پيچيده و او را به اعلى علّينى مى‏برند . ولى هنگامى كه مرگ كافر فرا رسد ، خداوند به فرشتگان امر مى‏كند لباسى كه آميخته به آتش است براى قبض روحش مى‏برند و با شدت و سختى جانش را مى‏گيرند . در آن حال به او گفته مى‏شود : اى نفس ناپاك ، به سوى پروردگار و عذاب او در حالى كه بر تو خشمناك است باز گرد . وقتى كه جان كافر را بگيرند ، در داخل همان ظرف آتش قرار مى‏دهند و [ 1 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 93 ) : اگر ستمگران را به هنگام احتضار ببينى كه چگونه در بى‏هوشى و اضطراب قرار مى‏گيرند و فرشتگان دستشان را براى گرفتن جان آنها دراز كرده و با عتاب از آنها مى‏خواهند كه روحشان را تسليم كنند . ( بيچارگى آنها را حس خواهى كرد . ) [ 560 ] آنگاه روحش را در لباس آتشين پيچيده و به دوزخ مى‏برند . بايد دانست كه منظور از « جذبه درد آورى » كه در حال جان كندن ميّت را فرا مى‏گيرد ، مثل خارى نيست كه در عضوى از بدن بشكند ، بلكه دردى است كه بر نفس وارد گشته ، تمام اعضا و اجزاى بدن را فرا مى‏گيرد ، و تا عمق جان نفوذ مى‏كند . بر خلاف دردهاى موضعى كه اختصاص به دست يا پا پيدا مى‏كند ، درد جان كندن فرا گير است ، تمام رگ و عصبها و سراسر وجود را مستغرق مى‏گرداند . به مثل چنان است كه تمام رگ و پى و اعصاب بدن را از بدن جدا كنند . و گاهى به درخت خارى مثل زده‏اند كه در داخل بدن قرار داشته باشد . مقصود از « جذبه مكربة » كه در عبارت امام ( ع ) آمده است ، همين جان كندن است . دشوارى وقتى به اوج مى‏رسد كه اعضا پياپى و بتدريج بميرند و اين جان دادن را طولانى كرده و رنج و مشقت فراوانى را بدنبال دارد . قوله عليه السلام : رجيع وصب و نضو سقم اين دو جمله دو صفت‏اند كه براى بيمارى و لاغرى شتر به كار مى‏روند . امام ( ع ) آنها را به عنوان استعاره براى شخص بيمار به كار برده است . كلمه « رجيع » به اعتبار طولانى شدن و مكرّر شدن آن ، بر شخص مريض اطلاق شده است چنان كه شتر بر اثر سفرهاى پى در پى خسته و از كار افتاده مى‏شود . لفظ « نضو » به لحاظ فرسودگى و لاغريى كه از بيمارى پيدا مى‏كند ، چنان كه مسافرتهاى مكرّر نيروى شتر را به تحليل مى‏برد . قوله عليه السلام : اقعد فى حضرته نجيّا لبهتة السؤال سخن درباره عذاب قبر و سئوال منكر و نكير از جمله اعتقادات حقّه مى‏باشد . از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه به عمر فرمود : اى پسر خطّاب چه خواهى كرد ، آنگاه كه از اين دنيا بروى ، اقوام و خويشانت بر اطرافت اجتماع كنند و پس از آن قبرى را حفر كرده غسلت داده كفنت كنند و سپس تو را به گورستان برده به خاكت بسپارند و بعد از مراجعت از گورستان ، دو فرشته آشوبگر قبر ، نكير و منكر فرا رسند [ 561 ] در حالى كه صدايشان همچون رعدى غرّان و چشمهايشان مانند برقى ، درخشان شده و موى سرشان را از فرط بلندى بدنبال خود مى‏كشند و خاك گور را با دندانهايشان به هر طرف مى‏پراكنند و بشدّت كه گويا زلزله‏اى رخ داده است تو را تكان مى‏دهند . و از تو مى‏پرسند كه پروردگار و پيامبرت كيست ، و دينت چيست ؟ در آن هنگام بر تو چه خواهد گذشت ؟ عمر در پاسخ گفت : در آن وقت عقل من بجا خواهد بود ؟ پيامبر ( ص ) فرمود : بلى خردت بجاست . عمر گفت پس جوابشان را خواهم داد . در حديث ديگرى پيامبر ( ص ) نكير و منكر را به سياه چهره و كبود چشم توصيف فرموده است بايد دانست آنچه درباره عالم قبر ، سؤال و پرسش و عذاب ، از طريق شريعت به ما رسيده است داراى سه مرتبه است به طريق زير : 1 مرتبه اوّل : آنچه مسلّم و آشكار است اين است كه وجود نكير و منكر را با همان صورت ملكى‏شان كه نقل شده است باور داريم و هم مار و كژدمهايى كه ميّت را مى‏گزند و آزار مى‏دهند . هر چند ما نتوانيم آنها را مشاهده كنيم ، زيرا چشم سر ما براى مشاهده عالم ملكوت شايستگى ندارد . آنچه به عالم آخرت مربوط باشد از عالم ملكوت شمرده مى‏شود . بدين دليل كه صحابه رسول به نزول جبرئيل بر پيامبر ( ص ) ايمان داشتند و پيامبر ( ص ) او را مشاهده مى‏كرد ولى اصحاب رسول او را نمى‏ديدند و چنان كه جبرئيل شباهت به انسانها ندارد ، نكير و منكر هم به مردم شباهتى ندارند و كارهاى آنها مانند كار انسانها نيست . مار و كژدمهاى قبر نيز شباهتى به مار و عقربهاى دنيا ندارند . وجود فرشتگان ، مار و كژدمها را بمعنى ديگرى بايد فهميد . 2 مرتبه دوّم : به مثل چنان كه شخص خواب انسانى را مى‏بيند كه او را دارد كتك مى‏زند و يا مى‏خواهد او را بكشد ، و يا مارى را مى‏بيند كه مى‏خواهد او را زهر بدهد ، در عالم خواب ناراحت مى‏شود . گاهى ديده شده است كه شخصى [ 562 ] خوابيده داد مى‏زند و صورتش غرق در عرق شده است و از رختخواب مى‏پرد . همه اين حالات در رابطه با نفس اوست كه در خواب مشاهده مى‏كند ، چنان كه شخص بيدار ، ناراحت مى‏شود . با وجودى كه در اطراف شخص خوابيده كه به ظاهر ساكن و بيحركت است ، نه شخص قاتلى وجود دارد و نه مار و كژدمى ، بنابراين مار و كژدم و يا قاتل در عالم خيال شخص خوابيده موجود است ، فرقى نيست كه در بيدارى مارى به وى حمله كند و يا در خواب ، در ظاهر قاتلى قصد كشتن او را داشته باشد ، و يا در باطن نفس . در هر دو صورت رنج‏آور است . 3 مرتبه سوّم : بايد دانسته شود كه نكير و منكر و ديگر احوال قبر كه موجب عذاب و ناراحتى شخص وفات يافته مى‏شوند اشخاص و يا مارهايى نيستند كه محسوس به حس ظاهر مى‏باشند ، بلكه مفهومش اين است كه روح گنهكار با جدا شدن از بدن قوه خيال را هم با خود مى‏برد ، در عين حال هيئت بدنى او از اخلاق پست و ناروا پاك و منزّه نيست ، بلكه صفاتى از قبيل ، كبر ، ريا ، حسد ، كينه ، طمع و جز اينها همراه با آدمى كه گنهكار است مى‏باشند و انسان هنگام مرگ توجّه دارد كه چگونه روح از بدنش جدا مى‏شود و هيئت خود را مشاهده مى‏كند . چنان كه در خواب چنين حالتى دارد و با قوه خيال و توهّم خود را در ميان قبر مى‏بيند و درك مى‏كند كه درد و رنجها از طريق اخلاق پست و ناروا به عنوان عقوبت حسّى بر او وارد مى‏شود . اين معنى در شريعت هم ثابت شده است كه گناهان در ذهن انسانها به صورت شخص بد هيبتى در آمده و ميّت را با پرسشهاى ترسناك آزار مى‏دهند و با صورت بسيار هولناك و صداى وحشتناكى او را مضطرب مى‏سازند . آنگاه كه امتحانش مى‏كنند و زبانش به لكنت مى‏افتد ، او را مى‏زنند و عذابش مى‏كنند و نيز مارى را مشاهده مى‏كند كه او را مى‏گزد . ولى اگر انسان سعادتمند باشد خوشيهايى كه از خلق نيكو و كارهاى شايسته انجام داده باشد ، با صورتى زيبا بالاتر از آن كه در تصوّرش آيد ، برايش [ 563 ] حاصل مى‏گردد و بصورت وصف ناپذيرى از اشخاص بر او وارد مى‏شوند ، با چهره‏اى گشاده او را به بهشت و نعمتهاى الهى بشارت مى‏دهند . مبشّر و بشير دو ملك رحمت و ديگر فرشتگان نيز از هر درى وارد شده و بر او سلام مى‏كنند . عذاب و ثواب قبر را چنين توصيه كرده‏اند . سخن رسول خدا ( ص ) كه فرمود : « قبر ميّت يا باغى از باغهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنّم مى‏شود » . به همين حقيقت اشاره دارد . اگر سؤال شود كه چرا اوّلين كسانى كه وارد قبر شخص سعادتمند و يا شقاوتمند مى‏شوند ، فقط دو نفر فرشته‏اند و بيشتر نيستند ؟ در پاسخ مى‏گوييم : برخى از دانشمندان سعادت و شقاوت را دو ويژگى نفسانى دانسته‏اند كه از دو جهت قوّه نظرى و عملى حاصل مى‏شود و هر كدام زمينه‏ساز فرشته‏اى خواهد شد پس اگر آنچه انسان تحصيل مى‏كند جهل مركّب و اخلاق پست باشد ، نتيجه آن منكر و نكير خواهد بود و اگر آنچه بدست مى‏آورد ، مكرمت و بزرگوارى باشد نتيجه آن دو فرشته بشير و مبشّر خواهد بود . درك ما از ظاهر عبارت اين بود كه بيان كرديم ، خداوند خود به اسرار شريعتش بهتر آگاه است . با تصوّرى كه از معنى ثواب و عذاب قبر در سه مرتبه گذشته داشتيم ، معنى ثواب بهشت و عذاب جهنّم به خوبى روشن شد . 13 قوله عليه السلام : لا فترة مريحة و لا قوّة حاجزة . . . اين عبارت امام ( ع ) به منزله آياتى است كه بر عذاب جاويد الهى دلالت دارند . عذاب جاويد خداوند به كفّارى اختصاص دارد كه هرگز نفوسشان به جهان ملكوت صعود نكرده باشد ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : انَّ الْمُجْرِمينَ فى عَذاب جَهَنَّم خالِدُونَ لا يَفْتَرّ عَنْهُم وَ هُم فيه مُبلسون [ 2 ] . [ 2 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 74 و 75 ) : گناهكاران در عذاب جهنم جاويدند و كيفر خداوند درباره آنها نقصان نمى‏يابد و آنها همواره از رحمت خداوند نااميدند . [ 564 ] كفّار قدرتى كه بتوانند ميان خود و عذاب دوزخ فاصله‏اى ايجاد كنند ندارند يعنى نمى‏توانند به رحمت خداوند متوسل شوند و محبّتى كه آنها را به جهان غيب و عالم بالا مرتبط سازد ندارند . و از طرفى مرگى كه آنها را فرا گيرد و از مشكلات رهائيشان بخشد در كار نيست ، زيرا چنان كه در جاى خود ثابت شده است ، انسان دوبار نمى‏ميرد و اينكه كفّار را خواب فرا نمى‏گيرد ، كنايه از شدّت دردى است كه دارند . كيفر سخت و درد شديدى كه از عذاب الهى گردن‏گير كفّار مى‏شود ، موجب از بين رفتن خواب آنها مى‏گردد . بنابراين هيچ نوع آسايشى در ميان لحظه‏هاى عذاب نخواهد بود . امام ( ع ) كلمه « موتات » را بطور مطلق براى شدّت عذاب و سختهاى مجاز به كار گرفته‏اند چون در نهايت هر سختى و عذابى در اين دنيا پايانش مرگ است ، كلمه مرگ را براى نهايت سختى و عذاب مجاز به كار برده است . امام ( ع ) در بيشتر جملات اين عبارات سجع متوازى را رعايت كرده‏اند . بخش نهم خطبه درباره چگونگى آفرينش انسان عِبَادَ اَللَّهِ أَيْنَ اَلَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا وَ أُنْظِرُوا فَلَهَوْا وَ سُلِّمُوا فَنَسُوا أُمْهِلُوا طَوِيلاً وَ مُنِحُوا جَمِيلاً وَ حُذِّرُوا أَلِيماً وَ وُعِدُوا جَسِيماً اِحْذَرُوا اَلذُّنُوبَ اَلْمُوَرِّطَةَ وَ اَلْعُيُوبَ اَلْمُسْخِطَةَ أُولِي اَلْأَبْصَارِ وَ اَلْأَسْمَاعِ وَ اَلْعَافِيَةِ وَ اَلْمَتَاعِ هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلاَصٍ أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلاَذٍ أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ أَمْ لاَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ 16 17 10 : 34 أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ ذَاتِ اَلطُّوْلِ وَ اَلْعَرْضِ قِيدُ قَدِّهِ مُنْعَفِراً مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ اَلْآنَ عِبَادَ اَللَّهِ وَ اَلْخِنَاقُ مُهْمَلٌ وَ اَلرُّوحُ مُرْسَلٌ فِي فَيْنَةِ اَلْإِرْشَادِ وَ رَاحَةِ اَلْأَجْسَادِ وَ بَاحَةِ اَلاِحْتِشَادِ وَ مَهَلِ اَلْبَقِيَّةِ وَ أُنُفِ اَلْمَشِيَّةِ وَ إِنْظَارِ اَلتَّوْبَةِ وَ اِنْفِسَاحِ اَلْحَوْبَةِ قَبْلَ اَلضَّنْكِ وَ اَلْمَضِيقِ وَ اَلرَّوْعِ وَ اَلزُّهُوقِ وَ قَبْلَ قُدُومِ اَلْغَائِبِ اَلْمُنْتَظَرِ وَ إِخْذَةِ اَلْعَزِيزِ اَلْمُقْتَدِرِ [ 565 ] ورطته فى الامر : بدان گرفتارش كردم . مورّط : هلاك كننده . قناص : پناهگاه . محار : محل رجوع و بازگشت . افك : دگرگون شد . قيد قدّه : به اندازه قامت شخص . معفر : به خاك ماليده . عفر : خاك . فينه : ترس ، در بعضى از نهج البلاغه‏ها كلمه فينه را وقت و زمان معنى كرده‏اند . انف الشى‏ء : اوّل آن . حوبه : نياز و بى‏چيزى . ضنك : تنگنا . . . . « اى بندگان خدا كجايند آنان كه خداوند عمر طولانى و نعمتهاى فراوان به آنان داد و آموختنى‏ها را تعليمشان داد و حقيقت را فهميدند ، اما فرصتى كه براى عمل به آنان داده شده بود بيهوده از دست دادند ، در حال سلامتى و شادمانى ، قيامت را از ياد بردند ، مدتى دراز مهلت داده شدند و بخششهاى زيادى به آنها كردند و از عذابهاى دردناك بر حذرشان داشتند و به ثوابهاى بزرگى اميدوارشان ساختند . ( ولى آنها قدر اين همه نعمت و احسان خداوندى را ندانستند و همه را در لهو و لعب گذراندند ) و اينك در تنگناى گور گرفتار آمده‏اند . ( شما ) از گناهانى كه انسان را به ورطه هلاكت مى‏كشاند ، و زشتيهايى كه خداوند را به خشم مى‏آورد بپرهيزيد . اى صاحبان ديدگان بينا و گوشهاى شنوا ، و اى دارندگان سلامت و مال دنيا آيا گريزگاهى ، راه چاره‏اى ، پناهگاهى ، تكيه‏گاهى ، راه فرارى و خلاصى از دست قدرت و غضب حق تعالى هست يا نيست ؟ و اگر امكان رهايى يافتن از قبضه قدرت خداوندى نيست پس به كدام مسير منحرف مى‏شويد و چه راه فرارى داريد ، و به چه چيز فريفته مى‏شويد ؟ ( آيا نمى‏دانيد ) سهم هر كدام شما از زمين به اندازه بلندى و پهناى قدّ اوست ، كه برايش گور حفر كنند و آنگاه خاك بر صورتش بپاشند ( پس اين همه حرص و آز . و طمع در جمع‏آورى از راه حلال و حرام براى چيست ؟ ) [ 566 ] بنابراين اى بندگان خدا هم اكنون كه زندگانى شما ادامه دارد و روحتان آزاد است و آمادگى هدايت يافتن را داريد و زمان براى رستگارى مساعد ، و بدنها سالم است و مهلت مقتضى ، اراده و اختيار بر قرار مى‏باشد ، وقت توبه و إنابه ، و هنگام مناسبى براى رفع نيازمنديهاست . در جهت خوشنودى و رضايت خداوند بكوشيد . پيش از آنكه فرصت از دست برود و در مكان تنگ گور گرفتار آييد ، و خوف و نااميدى در دلتان راه يابد ، و مرگ به سروقتتان برسد ، و خداوند غالب و توانا شما را به كيفر گناهانتان گرفتار كند . » ( در خبر است كه وقتى امام اين خطبه را ايراد فرمود ، بدن شنوندگان لرزان و ديدگانشان گريان و دلهايشان مضطرب و نگران شد . به همين مناسبت اين كلام نورانى را خطبه غرّاء ناميدند . ) در آخرين فصل اين خطبه امام ( ع ) به فوايدى اشاره فرموده‏اند : 1 نعمتهاى بى شمار خداوند را كه به انسان ارزانى داشته ، همچون عمر طولانى ، عمل و درك و فهم و ايمنى از آفات ، فرصتهاى طلايى ، بخششهاى خوب و بى حد ، پرهيز دادن از عذاب و بشارت دادن به ثواب مورد توجّه قرار داده و انسانها را به سبب كفران نعمتى كه مى‏كنند و سرگرميى كه به لذّات دنيوى پيدا كرده‏اند و اوامر و دستورات حق تعالى را ناديده گرفته‏اند و توجّهى به فرامين خدا نمى‏كنند و به دعوت خدا را از ياد برده‏اند ، توبيخ و ملامت مى‏كند . 2 از انواع گناهى كه موجب هلاكت مى‏شود و كارهاى زشتى كه اخلاق پست شمرده مى‏شود انسانها را بر حذر مى‏دارد . 3 آنها را كه چشم بينا و گوش شنوا و عافيت ، و ماليّه دنيا دارند ، متوجّه مى‏كند كه از فرمان الهى امكان فرارى و از كيفر گناهان نجاتى نيست . و براى اهل اطاعت و فرمانبردارى ، تكيه گاه و پناهگاهى جز او نيست . از حكم خداوند نمى‏توان فرار كرد و پس از مرگ صرفا بازگشت به سوى خداست . [ 567 ] دليل آن كه امام ( ع ) بينايان و شنوايان و اهل عافيت را مورد خطاب قرار داده است آن است كه نامبردگان مصداق كامل مكلّف به انجام وظايف الهى هستند . بينايى و شنوايى را مجازا به معنى خردمندان به كار برده است . امّا اشاره امام ( ع ) در عبارت فوق به صاحبان مال و ثروت بدين لحاظ است كه بهره‏مندان از مال دنيا بيشتر از ديگران سرگرم لذّت مى‏شوند و از پيمودن راه خداوند باز مى‏مانند . كلمه « هل » در عبارت : « هل من مناص . . . » پرسش انكارى است ، بدين توضيح كه اى گناهكاران چه فكر مى‏كنيد ؟ آيا فرارگاهى يا پناهگاهى از كيفر خداوندى وجود دارد ؟ و آيا به سوى غير خدا پس از مرگ باز مى‏گرديد ؟ و آيا از اين كه دستورات الهى را ترك كرديد و امور خلاف را انجام داديد در پيشگاه خداوند چه عذرى مى‏آوريد ؟ . لفظ « أم » در عبارت امام ( ع ) به عنوان معادل « هل » پرسشى به كار رفته است . معنى جمله اين مى‏شود كه : آيا از عذاب خداوند مى‏توانيد فرار كنيد يا خير ؟ 4 امام ( ع ) سرگذشت قبر و به خاك ماليده شدن صورتها را كه موجب تنفّر هر طبعى است ، تذكّر داده متوجّه مى‏سازد كه تمايل شديد بر جمع‏آورى مال زياد دنيا پيدا نكنند كه لزوما ، انسان روزى از مال دنيا جدا مى‏شود و براى تلاش كننده در جمع‏آورى ، جز به اندازه قامتش ، يعنى گور چيزى نصيبش نمى‏شود . 5 با توضيح عواقب ناگوارى كه در انتظار انسان است ، حضرت مردم را متوجّه زمان انجام كارهاى شايسته و آنچه مى‏توانند ، در رابطه با نجات خود انجام دهند ، مى‏كند و كلمه « الآن » را كنايه از زمان حيات گرفته‏اند و مقصود از « خناق » مرگى است كه گلوى هر انسانى را گرفته او را به سوى خداوند مى‏برد . وجه شباهت مرگ ، به ريسمانى كه بر گلوى انسان مى‏افتد و او را خفه مى‏كند اين است كه هيچ يك از اين دو مورد پسند انسان نيست . [ 568 ] با بيان اين كه فعلا فرصت داريد و مرگ به سروقتتان نيامده است ، استعاره را ترشيحيه كرده است . مقصود از مهلت داشتن انسان كنايه از زندگى دنيوى اوست و منظور از رها بودن روح ، مهلت و فرصتى است كه هر فرد براى انجام اعمال نيك دارد . هر چند اين مجال و فرصت در حال ترديد و دو دلى سپرى مى‏شود ، و انسان در آمادگى براى كمال يابى ملاقات پروردگارش ترديد دارد ، و يا سهل‏انگارى مى‏كند . بعضى مقصود از « فينة الأرشاد » را هدايت يافتن نفوس به راه خداوند ، و به دست آوردن سعادت ابدى معنى كرده‏اند ، و تمام عمر را مهلتى براى رسيدن به كمالات معنوى ، در نظر گرفته‏اند . 6 فايده ششمى كه امام ( ع ) متذكّر مى‏شود ، اين است كه قصد اوّلى انسان لزوما بايد در جهت طاعت و عبادت حق تعالى باشد ، يعنى سزاوار است كه انسان در آغاز تكليف تصميم و اراده قلبيش فرمانبردارى خداوند و تسليم فرمان او باشد ، تا آنچه بر لوح نفسانى او از كمالات وارد مى‏شود ، موجب سعادت اخروى وى شود . چه در آغاز جوانى و عمر لوح نفسانى انسان از تيرگيهاى باطل صاف و روشن است ولى اگر به عكس انجام گيرد ، يعنى در آغاز عمر و جوانى ميل نفسانى انسان معصيت الهى باشد ، چهره نفسانى او به اخلاق زشت سياه مى‏شود و پس از آن قادر نخواهد بود كه از نورانيّت حق استفاده كند و در نهايت از زيانكارترين افراد خواهد شد . 7 از الطاف الهى اين است كه براى توبه و بازگشت به انسان مهلت داده است انسان گناهكار را براى برگشت از معصيت و نافرمانى فرصت عنايت كرده و بلافاصله به گناهش او را مؤاخذه نكرده است زيرا غرض حق سبحانه و تعالى اين است كه افراد ناقص به كمال مطلوب وجودى خود برسند . امام ( ع ) فرصت داشتن گناهكار را با عبارت زيباى خود ، مهلتى براى توبه تعبير كرده است . [ 569 ] 8 بدليل نياز شديد انسان در آخرت به اعمال نيك خداوند زمان انجام دادن كارهاى نيك را ، فراخ و وسيع قرار داده است . از اضافه كردن كلمه « انفساح » به كلمه « حوبه » نياز فورى و فوتى اين حقيقت فهميده مى‏شود زيرا هر حاجت و نيازى كه انسان براى زندگى اين دنياى خود داشته باشد . هر چند ضرورى و لازم باشد ، فورى و فوتى نيست و اميد بر طرف شدن آن را دارد ، بر خلاف نيازمنديهاى آخرت كه به مجرّد از دنيا رفتن انسان اعمال صالحى كه بشدّت مورد نياز است و بايد جبران كمبودها را بنمايد قطع مى‏شود ، جز دنيا محلّى براى انجام كارهاى اخروى وجود ندارد ، بنابراين انسان گناهكار شديدترين نياز و ضرورى‏ترين حاجت را به انجام اعمال نيك دارد و در بدترين صورت در قيامت ظاهر مى‏شود . امام ( ع ) با « واژه ضنك وضيق » به گرفتار آمدن انسان ، در حصار تن و زنجيرهاى جسم ، و دوزخ بدن اشاره كرده است و مقصود از « روع و زهوق » جزع بزرگى است كه از ترس مرگ ، و مراحل بعد از آن حاصل مى‏شود . 9 غائب منتظر . در كلام امام ( ع ) كنايه از فرا رسيدن ناگهانى مرگ ، و هجوم بى خبر وى مى‏باشد . لفظ غايب را به عنوان استعاره براى مرگ به شباهت مسافرى كه همواره انتظار ورود آن را دارند ، به كار برده است . استعاره را با استفاده كردن از لفظ « قدم » ترشيحيّه كرده است . 10 مقصود از : « اخذة العزيز المقتدر » اين است كه ارواح با قدرت و فرمان غلبه دارنده‏اى كه هرگز مغلوب نمى‏شود ، از كالبدها گرفته مى‏شوند ، و هيچ نيرومندى توان مقابله با قدرت خداوند را ندارد . و از اطاعت و فرمان او نمى‏تواند سرپيچى كند . [ 570 ] 81 از سخنان امام ( ع ) است كه در نكوهش عمرو عاص فرموده است : عَجَباً ؟ لاِبْنِ اَلنَّابِغَةِ ؟ يَزْعُمُ لِأَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً وَ أَنِّي اِمْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً وَ نَطَقَ آثِماً أَمَا وَ شَرُّ اَلْقَوْلِ اَلْكَذِبُ إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ وَ يَخُونُ اَلْعَهْدَ وَ يَقْطَعُ اَلْإِلَّ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ اَلْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ مَا لَمْ تَأْخُذِ اَلسُّيُوفُ مَآخِذَهَا فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ اَلْقَرْمَ سَبَّتَهُ أَمَا وَ اَللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اَللَّعِبِ ذِكْرُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّهُ لَيَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ اَلْحَقِّ نِسْيَانُ اَلْآخِرَةِ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ اَلدِّينِ رَضِيخَةً دعابه : مزاح ، شوخى . تلعابه : كسى كه زياد بذله گو است ة ، بيان كننده مبالغه است . معافسه : خوش طبعى ، بذله گويى . ممارسه : مردم را سرگرم كردن ، خنداندن ، غيبت كردن ، زخم زبان زدن . الّ : قوم و خويش . سبّته : بديهايش ، كنايه از عورت . الأتيه : بخشش ، پيش كش ، اتيه هموزن عطيه به معناى بخشش . رضيخه : هديه ، رشوه به اصطلاح امروز حق حساب . نبغ الشى‏ء : آشكار شد ، مادر عمرو عاص را بدين سبب نابغه مى‏گفتند كه به بدكارى و عمل منافى عفت مشهور بود . [ 571 ] « شگفتا ، پسر آن زن بد نام مرا در ميان اهل شام مزاح و بذله‏گوى معرفى كرده و در ذهن آنها جا داده است كه من مردى بسيار شوخ طبعم و با بذله گوييهاى خود مردم را مى‏خندانم و سخن نادرستى گفته است و با اين گفتار كذب گناهكار شده است . آگاه باشيد كه بدترين گفتار دروغ است . از خصوصيات عمرو عاص اين است كه دروغ مى‏گويد ، وعده مى‏دهد و خلاف مى‏كند و در سؤال خود اصرار مى‏ورزد تا طرف را از رو ببرد . اگر چيزى از او سؤال شود ، در پاسخ گفتن بخل به خرج مى‏دهد و در عهد و پيمان خود خيانت مى‏كند ، پيوند و خويشى را پاره كرده قطع رحم مى‏كند هنگامى كه جنگ فرا رسد ، هنوز كه شمشيرها از نيام كشيده نشده باشد ، بسيار امر و نهى مى‏كند ولى بگاه كارزار بزرگترين هنرش براى خلاصى يافتن از كشته شدن عورتش را نمايان مى‏كند [ 1 ] . آگاه باشيد ، به خدا سوگند ياد مرگ مرا از شوخى باز مى‏دارد ، و فراموشى آخرت وى را از سخن حق گفتن مانع مى‏شود . او با معاويه بيعت نكرد ، مگر اين كه معاويه قول داد به او هديه بزرگى بدهد و به خاطر دين فروشى‏اش رشوه كلانى دريافت دارد [ 2 ] . » اين كلام امام ( ع ) داراى سه بخش بشرح زير مى‏باشد . 1 بخش اول اين است كه امام ( ع ) در آغاز ادّعاى عمرو عاص را در حق خودش ، كه او مردى شوخ و بذله‏گوست و مردم را با مزاح و شوخى سرگرم مى‏دارد ، نقل و با جوابى كه در اوّل آن تعجّب را به كار مى‏برد اين ادّعا و تهمت را ردّ مى‏كند و در پايان سخن ادّعاى او را ادّعايى دروغ و بى اساسى دانسته مى‏فرمايد : شگفت از فرزند نابغه است كه چنين ادّعاى دروغى را شايع كرده و با [ 1 ] اين سخن امام اشاره به جنگ صفين است كه عمرو عاص در برابر شمشير برق آساى امام ( ع ) خود را به زمين انداخته كشف عورت كرد . [ 2 ] حكومت مصر . [ 572 ] اين تهمت ناروا خود را گناهكار كرده است . اين كه امام ( ع ) او را به مادرش نسبت داده و فرزند آن زن بد كاره دانسته است . بيان كننده خصلت مردم عرب است كه اشخاص را به مادر نسبت مى‏دهند ، در صورتى كه مادر مشهور به بزرگوارى و يا فرو مايگى باشد . البتّه ناگفته نبايد گذاشت كه امام ( ع ) چهره گشاده داشته است و با صورت باز با اشخاص بر خورد مى‏كرده ، و تا حدّ اعتدال و نزاكت براى جرئت دادن افراد در بيان خواسته‏هايشان و گاهى مزاحى كه به افراط نكشد و از جمله رذايل اخلاقى بشمار نيايد مى‏كرده است از آن جمله روايتى است كه در اين باره نقل شده است : روزى امام ( ع ) در جاى بلندى نشسته بود و ابو هريره در آن محل بود . حضرت ناگهان هسته خرمايى به سوى ابو هريره انداخت وقتى كه ابو هريره متوجّه امام ( ع ) شد ، حضرت به روى ابو هريره تبسّم كرد . ابو هريره گفت : همين خوشرويى باعث شده است كه : « در امر خلافت از ديگران عقب بمانى » روشن است كه اين نوع برخورد از ويژگيهاى خوش خلقى و مهربانى و ملاطفت و از فضايل به شمار مى‏آيد ، نه آن رذيلت و پستى كه عمرو عاص مدّعى آن بود . آنچه از اخلاق ناپسند شمرده مى‏شود ، افراط در بذله‏گويى و دلقكى و لهو و لعب است ، همان چيزى كه عمرو عاص از حضرت براى مردم شام تعريف مى‏كرد و با شايعه‏سازى و دروغ مدّعى بود ، كه دليل ترجيح دادن معاويه بر على ( ع ) اين بوده ، است كه على ( ع ) مردى شوخ طبع و مزاح است و در كارها جديّت لازم را ندارد . چنان كه پدر عمرو عاص هم مدّعى بود كه رسول خدا ( ص ) مردى جادوگر است . در حقيقت اين فرزند همان پدر است پسرى كه در دروغگويى و تهمت راه پدر را برود فرزند خلفى خواهد بود اين كه امام ( ع ) ادّعاى عمرو عاص را تكذيب كرده است . منظور حدّ افراط و زياده روى در هزل و لهو لعب بوده ، نه اصل مزاح و شوخ طبعى چه اين مقدار [ 573 ] از خوشرويى را حضرت منكر نبوده است . زيرا رسول خدا ( ص ) هم گاهى مزاح مى‏كرده است . روايت شده است كه روزى رسول خدا ( ص ) به پيرزنى فرمود : « پيرها وارد بهشت نمى‏شوند » . آن زن گريان شد ، پيامبر خدا تبسّمى كرده فرمود : « خداوند پيران را جوان مى‏كند و سپس وارد بهشت مى‏شوند . اهل بهشت همه جوان و نو رسيده‏اند . حسن و حسين ( ع ) آقاى جوانان بهشت‏اند . » رسول خدا ( ص ) فرمود : « من مزاح مى‏كنم ولى جز حق نمى‏گويم . » 2 قوله عليه السلام : امّا و شرّ القول الى قوله سبّته در بخش دوّم ، سخن امام گوياى رذايل اخلاقيى است كه عمرو عاص داشته ، به گونه‏اى كه آن اخلاق پست موجب فسق و بى‏اعتبارى ادّعاى وى مى‏شده است ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبأ فتبيّنوا [ 3 ] . اخلاق پست و زشتى كه امام ( ع ) براى عمرو عاص بيان فرموده است پنج چيز است : الف : دروغگويى روشن است كه دروغگويى بدترين گفتار است ، به حكم عقل و نقل موجب تباهى دين و دنياى انسان مى‏شود . امّا به لحاظ نقل ، از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه فرمود : دروغگويى رأس نفاق و دورويى است . امّا به حكم عقل ، وجدان انسانى گواه است كه دروغگويى صفحه سفيد دل را سياه مى‏كند و از پذيرش صورت حق و راستى و درستى باز مى‏دارد و مانع تجلّى الهامات الهى و خوابهاى رحمانى مى‏شود . دروغگويى دنياى انسان را نيز تباه مى‏كند ، موجب خرابى شهرها ، قتل نفس ، خونريزى و انواع ظلم و ستم مى‏شود . به همين دليل است كه تمام مردم دنيا ، ديندار و بيدين دروغگويى را جايز نمى‏دانند ، و گروه معتزله نيز به ضرورت [ 3 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 6 ) : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر فاسقى خبرى را براى شما نقل كرد تحقيق كنيد . [ 574 ] به قبح و زشتى آن اعتقاد دارند . دروغگويى از اخلاق زشت است و در برابر كلام راست قرار مى‏گيرد و از شاخه‏هاى فسق و فجور به حساب مى‏آيد . ب : وعده خلافى ج : خيانت در تعهّد و فريبكارى در پيمان كه دو رذيله اخلاقى به حساب آمده ، در قبال وفاى بعهد از اخلاق زشت و نارواى انسان ، و از ستمكارى شمرده مى‏شوند . مكر و فريب از خصوصيّات و ناپاكى باطن و بدور بودن از فضيلت هوشمندى است و از دروغگويى ريشه مى‏گيرد د : ترك رابطه با قوم و خويشان كه از اخلاق پست است و در برابر فضيلت صله رحم كه جزو اخلاق نيك اسلامى است قرار دارد حقيقت « قطع رحم » اين است كه شخص اقوام و خويشان خود را در كارهاى با فايده دنيوى شركت ندهد و موجب زيان آنها شود . اين نوعى ظلم است و از بخل و حسد مايه مى‏گيرد . ه : جبن كه از اخلاق نكوهيده انسانى است و در مقابل فضيلت شجاعت قرار دارد امام ( ع ) بزدلى عمروعاص را بدين عبارت زيبا توضيح داده است : « آنگاه كه هنوز سخن جنگ و پيكار در ميان است چنين و چنان لاف و گزاف گفته ديگران را امر و نهى مى‏كند . و آنگاه كه شمشيرها از نيام كشيده مى‏شود و در برابر برق شمشير قرار مى‏گيرد براى نجات جان خود ، كشف عورت مى‏كند . اين كلام امام ( ع ) بيان كننده پست همّتى و حقارت نفسانى عمرو عاص است ، چه فرد بلند همّت و با وقار ، در رويارويى با مردان كارزار براى نجات جان خود از مرگ از زشت‏ترين رفتار ( كشف عورت ) استفاده نمى‏كند امّا اين دون همّتى و سوء رفتار پس از درگذشت او در طول تاريخ بعنوان يك انسان پست زبان زد اشخاص و يادگارى بد از او باقى است . اين سوء اخلاق جبن و ترس مى‏باشد . [ 575 ] قوله عليه السلام : فأىّ زاجر و آمر اين كلام امام ( ع ) پرسشى است در هيأت تعجّب ، كه عمرو عاص ، پيش از شروع جنگ به شكلى مبالغه‏آميز مردم را امر و نهى و آنها را مهيّاى كارزار مى‏كرد . هر چند اين بيان حضرت نماى مدح و ستايش را دارد ، ولى به منظور نكوهش عمرو عاص آورده شده است ، زيرا كلامى كه بصورت پرسش و تعجب ادا و سپس عمل افتضاح آميز ، شخص لاف و گزاف گو بيان شود ننگ و رسوايى لاف زن را ، در ذهن شنوندگان بهتر و بيشتر جا مى‏اندازد . چه روشن است ، شخصى كه مردم را به جنگ تشويق و در اين رابطه امر و نهى مى‏كند . سزاوار آن است كه خود به شجاعت و اقدام و قيام شهرت داشته باشد نه اين كه با اوج گرفتن جنگ و شدّت يافتن آن ، چنان كه خر ، از درندگان فرار مى‏كند ، فرار را بر قرار ترجيح دهد و براى زنده ماندن به زشت‏ترين عمل ( كشف عورت ) دست بزند ، زيرا با اين وصف اگر شخص امر و نهى نكند و گمنام بماند از اين رسوايى بهتر است . گويا ابو طيّب شاعر معروف همين صورت حال و رسوايى را به شعر در آورده مى‏گويد : وقتى كه شخص ترسو در مكان خلوتى قرار گيرد به تنهايى طلب نيزه و تير مى‏كند و مبارز مى‏طلبد امّا داستان رسوايى عمرو عاص ، روايت شده است ، كه در يكى از روزهاى جنگ صفين امير مؤمنان ( ع ) بر او حمله كرد . همين كه عمرو عاص خود را روياروى حضرت ديد يقين كرد كه عمرش بپايان رسيده است ، براى نجات جانش خود را بلا فاصله از اسب بزير افكند و در مقابل حضرت كشف عورت كرد . امام ( ع ) با مشاهده اين وضع از او روى برگرداند و عمرو را بدان حالت رها كرد . عمرو عاص بدين فضاحت خود را نجات داد . پس از آن اين عمل عمرو عاص ، ضرب المثل شد ، براى كسانى كه با ذلت و ننگ خود را از مهلكه‏اى نجات دهند . ابو فراس شاعر معروف همين موضوع را چنين بيان كرده است : [ 576 ] و لا خير فى دفع الأذى بمذلّة كما ردّها يوما بسوءته عمرو آن چاره‏جويى كه با خوارى و ننگ انجام شود به هيچ نمى‏ارزد چنان كه عمرو عاص با كشف عورت مشكل را از خود رفع كرد مانند همين داستان عمرو براى بسر بن ارطاة پيش آمد . بسر بن ارطاة از دشمنان امام ( ع ) بود و همواره آرزوى كارزار با آن حضرت را داشت ، معاويه او را براى پيكار با امام ( ع ) تشويق مى‏كرد ، ولى هنگامى كه او در مقابل حضرت قرار گرفت و امام نيزه‏اش را به سوى وى نشانه گرفت بسر بن ارطاة خود را به پشت بر روى زمين انداخت ، پاهايش را بلند كرد و عورتش را نمايان ساخت . امام ( ع ) از او روى برگرداند و از كشتنش صرف‏نظر كرد . وقتى كه بسر از زمين برخاست كلاه خود از سرش افتاد اصحاب حضرت فرياد زدند كه يا امير المؤمنين اين شخص بسر بن ارطاة طاغى معروف است ( رهايش نكن ) حضرت فرمود : او را به خودش واگذاريد . لعنت خدا بر او باد . معاويه بر اين كار سزاوارتر از اوست . معاويه از اين كار بسر خنده‏اش گرفت بعدها معاويه بسر را براى اين كار مسخره مى‏كرد و مى‏گفت : اى بسر مهم نيست كه چه پيش آمد ؟ خجالت نداشته باش و سرت را بالا بگير تو از عمرو عاص پيروى كردى ، خداوند عورت او را به تو نشان داد و باز من عورت تو را ديدم . ( پس از جريان كشف عورت بسر بن ارطاة ) جوانى از مردم كوفه و اطرافيان امير المؤمنين فرياد برآورد : واى بر شما اى مردم شام خجالت نمى‏كشيد كه عمرو عاص به شما كشف عورت را آموخت ؟ و سپس اين اشعار را در فضيحت آنان سرود . اى مردم شام آيا اين رواست كه هر روز جنگجويى با وقاحت تمام عورتش در وسط ميدان جنگ نمايان شود ؟ [ 577 ] امير المؤمنين بدليل اين رسوايى نيزه‏اش را فرود نياورد و معاويه در خلوت بر اين رسوايى قاه قاه بخندد ديروز عورت عمرو آشكارا شد و مقنعه زنان را بر سر كرد و امروز بسر بن ارطاة از او در اين عمل زشت پيروى كرد به عمرو و پسر ارطاة بگوييد چشمان خود را خوب باز كنند توصيه مى‏كنم كه دوباره با شير روبرو نشوند عمرو و ارطاة بايد عورت خود را بستايند زيرا بخدا سوگند عورتشان آنها را از مرگ نجات داد اگر عورتشان نبود از نيزه امام خلاصى نداشتند هر چند زشتى اين كار چنان است كه هرگز نبايد [ 4 ] تكرار شود بسر بن ارطاة درباره اين پيشامد عمرو عاص را مسخره مى‏كرد و مى‏خنديد . ولى بعدا اين امر براى خود او موجب تمسخر شد . 3 بخش سوّم از فوايدى كه در اين كلام امام ( ع ) بدان پرداخته است ، ادّعاى فاسد و نادرستى بوده كه عمرو در حقّ آن حضرت داشته است ، بطلان ادّعاى ويرا امام ( ع ) به دو صورت توضيح داده‏اند . صورت اوّل به ويژگى و خصلت خود امام ( ع ) مربوط است كه آن حضرت مدام بياد مرگ و انديشه روز معاد و رستاخيز بوده است . به گواهى وجدان كسى كه مدام بياد مرگ باشد ، آرزوهايش را در دنيا محدود مى‏گرداند و از خداوند متعال هراسناك است . و مواظب خواهد بود كه مبادا ناگهان مرگ به سراغش بيايد ، در حالى كه او سرگرم شهوات و لهو و لعب باشد . كسى كه داراى چنين حالتى باشد چگونه تصوّر مى‏رود ، كه بذله‏گو و شوخ طبعيهاى افراطى داشته باشد . [ 4 ] اين اشعار منسوب است به حارث بن نضر خثعمى م . [ 578 ] صورت دوّم به خصوصيّات اخلاقى و رفتار عمرو عاص مربوط است . عمرو عاص از كسانى بود كه آخرت را از ياد برده بود . روشن است كسى كه آخرت را در نظر نداشته باشد ، و حساب كتاب قيامت را به هيچ انگارد ، دست به هر كارى مى‏زند . براى پيشرفت كارش در دنيا دروغ مى‏گويد ، مردم را فريب مى‏دهد ، حيله و نيرنگ و هر آنچه از محرّمات خداوند پيش آيد مرتكب مى‏شود ، و باكى ندارد كسى كه داراى چنين ويژگيهايى باشد هرگز به گفتارش اعتماد نيست . پس از اين كه امام ( ع ) خصلتهاى عمرو عاص را توضيح مى‏دهد ، مفاسدى كه از فراموشى آخرت برايش پيش آمده است بيان مى‏دارد و آن اين كه به شرط واگذارى حكومت مصر از جانب معاويه ، عمرو عاص با معاويه بيعت مى‏كند ، كه با امام بر حق بجنگد ، غافل از اين كه جنگ با امام بر حق بمعنى خروج از دين است آرى اين بهايى بود كه عمرو عاص در مقابل حكومت مصر پرداخت . [ 579 ] 82 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است كه درباره توحيد ايراد فرموده است بخش اول خطبه وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ اَلْأَوَّلُ لاَ شَيْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ اَلْآخِرُ لاَ غَايَةَ لَهُ لاَ تَقَعُ اَلْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ وَ لاَ تُعْقَدُ اَلْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّةٍ وَ لاَ تَنَالُهُ اَلتَّجْزِئَةُ وَ اَلتَّبْعِيضُ وَ لاَ تُحِيطُ بِهِ اَلْأَبْصَارُ وَ اَلْقُلُوبُ « گواهى مى‏دهم كه جز او خدايى يگانه و بى‏شريك نيست . اولى است كه پيش از او چيزى نبوده او آفريدگار همه چيز است آخرى است كه پايان و نهايتى ندارد . صفاتش به وهمها در نيايند و دلها كيفيتى براى او نمى‏توانند ثابت كنند زيرا براى خداوند كيفيّت نيست ، در مكان و زمان قرار ندارد ، او خالق زمان و مكان است ، پس چندى و چونى براى او قابل تصوّر نيست ذات حق متعال تبعيض و تجزيه بردار نيست . ( چون ذات بسيطى است و داراى جزء نيست و گرنه تركيب لازم مى‏آيد ) و دلها و ديده‏ها نمى‏توانند بر او احاطه پيدا نمايند ( چه او محدود و محصور نيست تا قابل احاطه باشد ) . » اين بخش از كلام امام ( ع ) هشت صفت از صفات جمال و كمال خداوند را در بر دارد : [ 580 ] 1 يگانگى خداوند كه با تأكيد بر نداشتن شريك ، با اين عبارت كه : « لا شريك له » اثبات شده است . پيش از اين ما يگانگى خداوند را با دليل عقلى ثابت كرديم ، و چون اين موضوع از امورى نيست كه اثبات نبوّت بر آن متوقّف باشد ، در اين مورد به دليل نقلى بسنده مى‏كنيم . خداوند متعال فرموده است : لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا [ 1 ] و باز فرموده است : « خداى شما خدايى است يگانه ، و جز او خدايى نيست » 2 اوليّت حق تعالى ، كه هيچ چيز بر ذات خداوند سبقت نداشته بيان شده است . 3 در اين فراز ثابت گرديده است كه وجود حق تعالى نسبت به همه اشياء آخر است . يعنى ذاتى غير متناهى است ، و در حدى محدود نيست درباره معنى اول و آخر بودن خداوند پيش از اين خطبه بطور كامل بحث كرديم . اين كه امام ( ع ) قبل و بعد بودن اشيا را نسبت به خداوند در اين خطبه نفى فرموده است ، صرفا براى بيان تأكيد اين حقيقت است . 4 در خداشناسى اوهام بدرك ذات حق نمى‏رسند ، تا براى او صفتى را اثبات كنند : پيش از اين در شرح سخنان امام ( ع ) اين حقيقت را دانسته‏ايد كه حكم خيال و اوهام جز در امور محسوس و يا وابسته به محسوس صادق نيست و امورى كه از ويژگيهاى ماده و مقوله وضع ، مجرّد باشند قوّه واهمه كل وجود آنها را انكار مى‏كند چه برسد كه براى آنها صفاتى را هم تصديق داشته باشد ، عقل محض است كه خداوند را متّصف به صفت مى‏داند ، آنهم نه اوصافى كه ذاتا [ 1 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 22 ) : اگر در زمين و آسمان جز يك خداوند مى‏بود آنها فاسد مى‏شدند . هر چند آيه فوق بعنوان برهان عقلى آمده است اما مشتمل بر يك برهان عقلى و قياس استثنايى است كه با استثنا نقيض تالى « عدم فساد زمين و آسمان » عدم تعدد اله ثابت شده است م . [ 581 ] نمود خارجى داشته باشند ، بلكه در مقايسه با غير ، اين امور اعتبارى را عقل انتزاع مى‏كند . از معنى انتزاع صفت چنين فهميده نمى‏شود كه عقل مى‏تواند صفاتى را براى حق تعالى اثبات كند ، بلكه معنايش آن است كه حكم اوهام درباره اوصاف خداوند حكم درستى نيست ، چه شعاع عمل آنها صرفا محسوسات مى‏باشد . 5 حق تعالى كيفيّتى ندارد كه خردها بر آن دست يابند . براى توضيح اين مطلب لازم است كه پيشاپيش معنى كيفيت روشن شود . بدين منظور مى‏گوييم ، كيفيّت : عبارت از ويژگيى است كه در محلّى ثبات و استقرار يافته باشد ، به گونه‏اى كه ذاتا ، قابل قسمت كردن ، و يا نسبت دادن به چيزى نباشد ، و چون خداوند متعال هيچ صفت زايد بر ذاتى ندارد كه ذات جايگاه آن صفت باشد محال است كه بتوان به چگونگى ذات حق تعالى وقوف و اطلاع يافت . 6 ذات مقدّس خداوند جزء و بعض ندارد . اين سخن امام ( ع ) اشاره به كميّت نداشتن وجود حق تعالى است ، زيرا چنان كه دانسته‏ايد ، كميّت يا مقدار از خصوصيّات جسم است وقتى كه خداوند داراى جسم نباشد كميّت ندارد ، و چيزى كه مقدار نداشته باشد ، بعض و جزء ندارد . بعلاوه هر چيزى كه از جزء تشكيل يافته باشد ، نيازمند جزء خواهد بود ، و هر نيازمندى ممكن الوجود است . در صورتى كه خداوند واجب الوجود مى‏باشد . 7 هفتمين صفت بارى تعالى اين است ، كه : چشمها نمى‏توانند بر او احاطه يابند چنان كه خداوند خود فرموده است : لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ . اين موضوع كه خداوند قابل رؤيت نيست ، ميان دانشمندان اسلامى اختلاف نظر است . قبل از اين درباره اين معنى به تفصيل سخن گفته‏ايم كه خلاصه آن اين است : با حسّ بينايى بى هيچ واسطه‏اى رنگها و نورها درك مى‏شوند و سپس بوسيله رنگ و نور ، رنگ پذيرها ، و اشيا روشنى يافته ، مورد رؤيت قرار مى‏گيرند . چون رنگ و روشنايى از خصوصيّات جسم‏اند ، و خداوند [ 582 ] از خصوصيّات آن پاك و منزّه مى‏باشد ، بنابراين غير ممكن است كه با حسّ بينايى درك شود . 8 ويژگى هشتم ، دلها توانايى احاطه بر ذات حق را ندارند . مقصود حضرت از بيان اين صفت اين است كه خرد انسان از احاطه يافتن بر حقيقت ذات خداوند ناتوان است . قبل از اين درباره اين خصوصيّت حق تعالى توضيح بيشترى داده شده است بيش از آن نيازى در اين مورد احساس نمى‏شود . بخش دوم خطبه پس از بيان صفات هشتگانه ذات مقدس حق تعالى امام ( ع ) فراز زير را ايراد فرموده است فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اَللَّهِ بِالْعِبَرِ اَلنَّوَافِعِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْآيِ اَلسَّوَاطِعِ وَ اِزْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ اَلْبَوَالِغِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالذِّكْرِ وَ اَلْمَوَاعِظِ فَكَأَنْ قَدْ عَلِقَتْكُمْ مَخَالِبُ اَلْمَنِيَّةِ وَ اِنْقَطَعَتْ مِنْكُمْ عَلاَئِقُ اَلْأُمْنِيَّةِ وَ دَهِمَتْكُمْ مُفْظِعَاتُ اَلْأُمُورِ وَ اَلسِّيَاقَةُ إِلَى اَلْوِرْدُ اَلْمَوْرُودُ 9 10 11 : 98 فَ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ 3 8 50 : 21 سَائِقٌ يَسُوقُهَا إِلَى مَحْشَرِهَا وَ شَاهِدٌ يَشْهَدُ عَلَيْهَا بِعَمَلِهَا آى : جمع آيه ، نشانه ، دليل . ساطع : بلند ، مرتفع . نذر : جمع نذير ، بيم دهنده . مفظعات الامور : كارهاى سخت و دشوار . ورد : مورد جايگاه . « پس اى بندگان خدا ( حال كه خدا را شناختيد ) از عبرتهاى سودمند پند بگيريد ، و از آيات درخشنده الهى كه در قرآن كريم وارد شده و از عاقبت بد شما را ترسانده است متنبه شويد از انذار و تخويفهاى رسا ، بيم داشته باشيد و از پند و موعظه انبيا بهره‏مند شويد . [ 583 ] چنين به نظر مى‏رسد كه چنگالهاى مرگ بر بدنهاى شما افكنده و اميدهاى طولانيشان قطع شده و امورى سخت و دشوار همچون سكرات موت و حالت احتضار ، شما را در بر گرفته است ، و به جايى كه ناچار هر كسى بدانجا وارد مى‏شود ، وارد مى‏شويد . آرى جايگاهى كه با هر انسانى دو فرشته همراه است يكى انسان را به صحراى محشر وارد مى‏كند و ديگرى بر عمل نيك و بدانسان گواهى مى‏دهد . » اين بخش از خطبه نيز در بردارنده فوايدى به شرح زير مى‏باشد : 1 امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه انسانها از عبرتهاى سودمند پند بگيرند . عبرت در حقيقت بمعنى پند گرفتن مى‏باشد ، و گاهى به طور مجاز بر چيزى كه مورد عبرت قرار مى‏گيرد نيز اطلاق مى‏شود . محتمل است كه در اين خطبه ، عبرت به عنوان اطلاق اسم حال بر محلّ به كار رفته باشد يعنى مقصود زمينه‏هاى عبرت زا باشد ، بدين توضيح كه امور عبرت انگيز را بدقت مورد بررسى قرار دهند كه اگر چنين كنند ، نتيجه عبرت خود بخود حاصل مى‏شود . از سه جهت بايد پند و اندرز را مورد دقت قرار داد . الف : علل و اسبابش ب : حقيقتش ج : نتيجه و ثمره‏اش امّا از نظر علل و اسباب ، آنچه موجب پند و اندرز مى‏شود عبارت است از : تفكّر در آثار گذشتگان ، انديشه در سرگذشت و احوال آنان ، و آنچه از قضاى الهى براى آنها بوقوع پيوسته و زمينه عبرت گرفتن را فراهم آورده است . امّا حقيقت عبرت ، ترس و وحشتى است كه در دل عبرت گيرنده پديد مى‏آيد و از اين كه مبادا به سرنوشت آنان گرفتار آيد ، هراسناك مى‏شود . امّا اثر عبرت ، دورى جستن از محرمات الهى و اجابت كردن دعوت [ 584 ] پروردگار و تسليم شدن ، و پيمودن راه خداوندى است . 2 فرمان مى‏دهد كه از آيات روشن استفاده شود . امام ( ع ) به دنبال امر به پندگيرى از عبرتهاى سودمندى در عبارت قبل ، اينجا امر به عبرت گرفتن از آيات روشن كه سبب آن است آورده و اين دو عبارت را رديف هم قرار داده است . ممكن است مقصود از « الآى » نشانه‏ها و عجايب مصنوعات الهى و يا آيات قرآن كريم كه هم بشارت و هم بيم مى‏دهند باشد . آن حضرت كلمه « سطوع » را براى آيات و نشانه‏هاى روشن حق تعالى استعاره آورده است . وجه شباهت ، ظهور و درخشش انوار آيات حق بر آيينه دل بندگان مى‏باشد . چنان كه درخشش سپيده‏دم ، ظلمت و تاريكى شب را مى‏زدايد . در اين عبارت شيئى محسوس « نور » براى امر معقول « هدايت » استعاره آمده است ، بدين توضيح كه آدمى به هنگام نظر بوسيله روشنايى ، و بگاه استدلال با امر معقول به مقصود خود هدايت مى‏شود . 3 سوّمين فايده اين است كه امام ( ع ) دستور مى‏دهد ، تا انسانها از انذارهاى بليغ و پيشامدهاى ناگوار بيم يابند ، در حقيقت امر مى‏كند كه از فايده موعظه و بيم دهندگى انبيا كه فراوان بدانها تأكيد شده است ، غافل نمانند و از آن همه ابلاغ كلمه به تخويف و وعيد عبرت بگيرند . 4 امام ( ع ) فرمان مى‏دهد تا از تذكّر و مواعظ پند دهندگان نهايت فايده را به دست آورند . معنى بيان حضرت اين است كه به نتيجه موعظه و تذكّر رسولان توجّه دقيق داشته باشند . بدين دليل امام ( ع ) به سود جستن از تذكّر و موعظه را با تاكيد بيان كرده‏اند تا انسانها را بر پذيرفتن ، تذكّر و موعظه دلسوزانه ترغيب كنند . 5 پنجمين فايده‏اى كه كلام امام ( ع ) بدان اشاره دارد ، بيم دادن و يادآورى مرگ و مراحل پس از آن است . آنچه از سخن حضرت بروشنى استفاده مى‏شود ، ترغيب و هدايت مردم است به فرمانبردارى از دستورات خداوند متعال كه در فوايد قبل دستور تحصيل آنها را داده بود . [ 585 ] قوله عليه السلام : فكأن قد علقتكم مخالب المنيّة . در عبارت فوق لفظ « مخالب » را كه به معنى چنگال است براى مرگ بصورت استعاره بالكنايه بكار برده ، و با كلمه « علوق » استعاره را ترشيحيّه كرده است بدين لحاظ كه مرگ به درنده‏اى كه حمله مى‏آورد و شكار خود را پاره پاره مى‏كند تشبيه شده است . ممكن است لفظ « كأن » در عبارت فوق تخفيف يافته از « كأنّ » باشد ، در اين صورت ، اسم كأن ، ضمير شأن نهفته است ، و ممكن است « ان » بر اوّل فعل ناصبه ، و كاف بر سر آن براى تشبيه به كار رفته باشد ، به هر صورت در معنى تغييرى حاصل نمى‏شود . قوله عليه السلام : و انقطعت منكم علايق الأمنيّة فراز فوق اشاره به اين است كه آرزوهاى دنيوى ، از مال و ثروت و مقام و جاه و ديگر دلبستگيها با فرا رسيدن مرگ از ميان مى‏رود . قوله عليه السلام : و دهمتكم مفظعات الامور : يعنى ، بر شخص محتضر سكرات موت ، عذاب قبر ، و ديگر خطرات روز آخرت هجوم مى‏آورند . قوله عليه السلام : و السّياقة الى الورد المورود مقصود از « سياقت » چنان كه پيش از اين گفتيم راندن با خوارى به سوى گور و منظور از « ورد مورود » صحراى محشر است . قوله عليه السلام : و كلّ نفس معها سائق و شهيد اين عبارت امام ( ع ) از آيه شريفه : و جائت كُلُّ نفسٍ سائقٌ و شهيد [ 1 ] ، گرفته شده است سائق آن چيزى است كه انسانها را به سوى محشر مى‏راند ، و آن عبارت از حكم خداوندى ، و عوامل نزديك به مرگ مى‏باشد ، كه بر نفس انسان حاكميّت يافته و آن را به معادش باز مى‏گرداند . حال اگر انسان از بدكاران بدبخت باشد ، واى بر او ، چه دردآور و زجر [ 1 ] سوره ق ( 50 ) آيه ( 21 ) : و هر نفسى را فرشته‏اى براى حساب به محشر كشاند و فرشته‏اى بر نيك و بدش گواهى دهد . [ 586 ] دهنده است آن سايق ؟ در اين باره قرآن مى‏فرمايد : « كافران گروه گروه به دوزخ رانده مى‏شوند . به جايگاه دوزخ كه رسند ، درهاى دوزخ گشوده مى‏شود . خازنان دوزخ به آنها مى‏گويند : مگر فرستادگان خدا براى هدايت شما نيامدند ؟ » امّا اگر انسانهاى وفات يافته اهل سعادت باشند ، راهنماى مهربانى با ملاطفت و نرمى آنها را به سوى بهشت مى‏برد ، سپس به آنها نويد داده مى‏شود ، بدليل كارهاى شايسته‏اى كه انجام داده‏ايد ، بهشت ميراث شماست . قرآن در اين باره مى‏فرمايد : وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنه زمرا حتى اذا جاؤوها و فتحت ابوابها و قال لهم خَزَنَتُها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين [ 2 ] . معنى سايق اين بود كه توضيح داده شد ، پيش از اين درباره معنى « شاهد » يعنى فرشته‏اى كه گواه بر عمل انسان مى‏باشد ، شرح لازم را داده‏ايم و نيازى به تكرار آن نمى‏بينيم . بخش سوم خطبه دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلاَتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ لاَ يَنْقَطِعُ نَعِيمُهَا وَ لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لاَ يَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لاَ يَبْأَسُ سَاكِنُهَا ( فراز مزبور از همين خطبه هشتاد و دو است كه در توصيف بهشت بيان فرموده است ) . [ 2 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 73 ) : آنان كه تقوا پيشه كردند خدايشان آنان را گروه گروه به سوى بهشت مى‏برد ، وقتى كه به جايگاه بهشت رسند ، درهاى بهشت به روى آنها گشوده مى‏شود ، خازنان بهشت به آنها مى‏گويند : درود بر شما ، بهشت گوارايتان باد ، وارد شويد و در آن جاويدان بمانيد . [ 587 ] « بهشت داراى درجات گوناگون و متفاوتى است بعضى از مراتب بهشت نسبت به بعضى برترى دارد . بديهى است آن كه ايمان كامل و كارهاى شايسته بيشترى داشته باشد به مراتب بالاتر دست مى‏يابد ( ويژگيهاى بهشت چنين است كه ) نه نعمتهايش زوال مى‏پذيرد و نه ساكن بهشت از آن بيرون مى‏رود و نه كسى كه در آن جاويد باشد پير مى‏شود ، و نه حقير مى‏گردد . » بايد دانست كه گواراترين ميوه‏هاى بهشتى به نسبت نگريستن به جلوه‏هاى جمال و كمال و كرامتهاى ربّانى ، معارف الهى مى‏باشد . سعادت يافتگان به دخول بهشت ، در رسيدن به اين نتايج معنوى داراى مراتب مختلف و متفاوت ، برتر و پايين‏تراند . بالاترين مرتبه را كسانى دارند كه از جهت كمال يافتن ، مرحله حدس و گمان را طى كرده و بجايى رسيده‏اند ، كه نيازى به معلّم بشرى ندارند ، و در چنان مقام و شايستگى هستند كه از جهت قدرت تفكّر و انديشه ، قواى وهميّه و خياليّه‏شان تحت پوشش و فرمان عقلشان قرار دارد . و هرگز توجّهى به جهان محسوسات نداشته ، عالم معقولات و محتواى آن ، در نفسشان متجلّى شده است ، تا آن حد كه در خواب و بيدارى متوجّه عالم معقولات مى‏باشند و از اين مقام هم فراتر مى‏روند و تمام عالم طبيعت در نفسشان نقش مى‏بندد . و از چنان قدرت نفسانى برخوردار مى‏گردند ، كه مى‏توانند در جهان طبيعت اثر بگذارند . و بدان فرمان دهند ، بدين پايه كه برسند نفس قدسيّه آنها جزو نفوس آسمانى مى‏شود . اينان صاحبان نفوس قدسيّه ، و دارندگان مراتب والاى بهشت ، و مصداق : السّابِقُونَ السّابِقون اُولئِكَ المُقرّبُون ، مى‏باشند . اين گروه برترين نوع بشر ، و سزاوارترين كسان به درجات سعادت ، بهشت [ 588 ] خواهند بود . از اين مرتبه پايين‏تر كسانى هستند كه بجز ، مرتبه تصرّف در طبيعت ، تمام مراتب ديگر را دارا هستند اينها را اصحاب يمين مى‏گويند كه خود شامل مراتبى به شرح زير مى‏باشند . 1 كسانى كه آمادگى استعداد طبيعى ، براى كامل كردن قوّه نظرى را دارا هستند ولى استعداد عملى آن را ندارند . 2 كسانى كه مرتبه قوّه نظرى ( استدلالى ) را بصورت وظيفه و با زحمت به دست مى‏آورند بدون آن كه آمادگى تصرّف طبيعى آن را داشته باشند و هيچ بهره‏اى هم از نظر قوه عملى ندارند . 3 كسانى كه نه ، آمادگى طبيعى دارند و نه براى كسب آن ، در جهت قوّه نظرى كارى انجام داده‏اند صرفا از نظر قوّه عملى آمادگى طبيعى دارند . 4 كسانى كه براى اصلاح اخلاق خود به دست آوردن صفات برجسته ، خود را بزحمت مى‏اندازند بدون اين كه طبعا آمادگى براى اين كارها داشته باشند . پس از آگاه شدن ، از تقسيم و توضيح مراتب افراد ، بايد دانست ، اشخاصى كه در ملكات شريفه نفسانى به مرتبه قرب الهى برسند ، در حقيقت به خوشيهاى بزرگ بهشت دست يافته‏اند ، و به نعمتهاى مدام و شادمانى تمام ، در پيشگاه عظمت پروردگار جهانيان و جايگاه فضيلت ، در جوار رحمت حق نائل آمده‏اند . اينان هيچگاه از بهشت اخراج نمى‏شوند ، آنچه را چشم‏شان ببيند و دلشان بخواهد در اختيارشان قرار مى‏گيرد . در بهشت جاويد خواهند بود ، چنان كه امام ( ع ) در عبارت فوق فرمود : « لا يظعن مقيمها » : « سكنا گرفته در بهشت از آن بيرون نمى‏شود » زيرا خصوصيات جسم و بدن را ندارد و از تعارض نيرو و كشمكشهاى اندام مادّى كه منجر به پيرى و مرگ مى‏شود ، بدور است . سرمه ديدگان اين بهشتيان ، درخشش انوار الهى است ، كه بوسيله آن نور ، رحمت الهى را بدون مزاحمت مشاهده مى‏كنند . امّا اصحاب يمين و دست راستيها كه ، درود آنان بروان پيامبر ( ص ) باد ، [ 589 ] تمام لذّتهاى ياد شده فوق را دارا هستند ولى بمرتبه « سابقون » نمى‏رسند ، ولى گاهى اندكى از خوشيهاى مقربين را بدانها مى‏چشانند ، چنان كه قرآن كريم ، در توصيف آشاميدنيهاى ابرار و نيكان بصراحت مى‏فرمايد : و مزاجهُ من تسنيم عيناً يَشْرَبُ بها المقربون [ 1 ] براى هر گروه و دسته‏اى مقام و جايگاه خاصى از مراتب سعادت در بهشت است . چنان كه خداوند در اين باره مى‏فرمايد : هم درجاتٌ عند اللَّه [ 2 ] و باز مى‏فرمايد : يرفع اللَّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات [ 3 ] ، ولى بدانشمندان درجات خاصّى عطا كرده است و باز مى‏فرمايد لهم غرف من فوقها غرف مبنيه تجرى من تحتها الانهار [ 4 ] . با توضيحى كه درباره نعمتهاى بهشت و مراتب آن داده شد به سخن امام ( ع ) بازگشته و به شرح آن مى‏پردازيم اين فراز از سخن امام ( ع ) كه : لا ينقطع نعيمها اشاره به آيات شريفه قرآن دارد آنجا كه مى‏فرمايد : و اما الذين سعدوا فَفى الجنة خالدين فيها مادامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ [ 5 ] . و باز مى‏فرمايد : ان هذا لرزقنا ما له من نفاد [ 6 ] . [ 1 ] سوره مطففين ( 83 ) آيه ( 28 ) : طبيعت آن آشاميدنى آب بهشتى است همان چشمه‏اى كه مقربان از آن مى‏نوشند . [ 2 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 163 ) : براى هر يك از بهشتيان مرتبه خاصى است . [ 3 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 11 ) : براى هر يك از ايمان آورندگان شما ، خداوند مقامى بلند مقرر كرده است . [ 4 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 20 ) : براى بهشتيان بالاى هر غرفه‏اى غرفه‏اى بنا كرده است كه از زير آنها رودها جارى است . [ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 108 ) : اما سعادتمندان مادام كه آسمان و زمين بر پا باشند و خدا بخواهد در بهشت جاويد خواهند بود اين بخششى است كه قطع نمى‏شود . [ 6 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 54 ) : اينها كه به اهل بهشت مى‏دهيم روزيى است از جانب ما و تمام شدنى نيست . [ 590 ] « دليل پايان نيافتن نعمتهاى بهشتى » اين است ، كمالى كه بر اثر پرستش و عبادت براى انسان حاصل و موجب سعادت بهشت شود ، ملكات و خصلتهايى هستند كه در جوهر ذات انسان استوار مى‏شوند ، و او را قابل فيوضات و فيض گرفتن از جانب فياض مى‏كنند و تغييرى در آنها حاصل نمى‏شود ، مادام كه اين قابليّت در جوهر ذات انسان پايدار باشد فيض حق همچنان برقرار خواهد بود ، مگر نه اين است كه او بخشنده مطلق است و بخل و امتناعى در ذات او نيست . اين جمله امام ( ع ) كه : و لا يظعن مقيما اقتباس از آيات كريمه قرآن شده است . آنجا كه خداوند متعال مى‏فرمايد : لهم جنات النعيم خالدين فيها ابدا . [ 7 ] و باز مى‏فرمايد : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنّات الفردوس نزلا خالدين فيها لا يبغون عنها حولا [ 8 ] . زيرا نعمتهاى ابدى ذاتا مطلوب هستند و چون ممنوعيّتى در صرف و خرج آنها نيست ، طبيعتا كسى از آنها دل زده نمى‏شود . قوله عليه السلام : و لا يهرم خالدها و لا ييأس ساكنها يعنى اهل بهشت گرفتار بد حالى نمى‏شوند ، و چون لازمه پيرى رنج و محنت و بد حالى است بدين سبب بهشتيان پير نمى‏شوند تا دچار بد حالى شوند ، غصّه و غم از ساكنان بهشت بدور است بدليل فرموده حق تعالى كه از بهشتيان حكايت كرده و مى‏فرمايد : قالوا الحمد للَّه الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلّنا دار المقامه من فضله لا يمسّنا فيها نصب و لا يمسّنا فيها لغوب [ 9 ] . چون غم و اندوه به سراغ بهشتيان نمى‏رود ، بنابراين پير هم نمى‏شوند . [ 7 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 8 ) : براى نيكان بهشت نعمتهاست و همواره در آن جاويد خواهند بود . [ 8 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 107 و 108 ) : آنان كه ايمان بياورند و كارهاى شايسته انجام دهند ، جنات فردوس را خواهند داشت در آن فرود آيند و خواهان دگرگونى وضع نخواهد بود . [ 9 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 34 و 35 ) : اهل بهشت مى‏گويند سپاس شايسته خداوند است كه اندوه را از ما بدور كرد ، زيرا او هم آمرزنده است و هم پاداش شكرگزارى را ادا مى‏كند ، خداوندى كه از فضل خود ما را در جايگاه هميشگى وارد كرد و در چنين مكانى سختى و دشوارى ما را فرا نمى‏گيرد . [ 591 ] 83 از خطبه‏هاى امام ( ع ) است درباره اوصاف حق تعالى و ترغيب مردم به عبادت و بندگى ايراد فرموده است ، اين خطابه حضرت داراى چند بخش است بخش اوّل خطبه : قَدْ عَلِمَ اَلسَّرَائِرَ وَ خَبَرَ اَلضَّمَائِرَ لَهُ اَلْإِحَاطَةُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ اَلْغَلَبَةُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ اَلْقُوَّةُ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ « خداوند جهان ، نهانها را مى‏داند ، و از باطنها آگاه است ، زيرا او بر همه چيز احاطه كامل دارد و بر تمام اشيا چيرگى دارد و بر تغيير و تبديل آنها تواناست . » در اين فراز از سخن ، امام ( ع ) بعضى از اوصاف حق سبحانه و تعالى را به تفصيل زير بيان مى‏دارد : 1 خداوند بر اسرار و نهفته‏ها واقف است چنان كه حق تعالى خود مى‏فرمايد : يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ نجواكم . 2 باطن امور و اشيا را مى‏داند . اين معنى شبيه همان جمله اوّل است ، زيرا آن كه از باطن امور مطلّع باشد ، بر اسرار واقف است . اصطلاحا به كسى « خبير » مى‏گويند ، كه اخبار نهفته بر او پوشيده نباشد هيچ اتّفاقى يا حادثه‏اى [ 592 ] به وقوع نمى‏پيوندد جز اين كه او مى‏داند و خبر آن واقعه نزد او هست . چنين خبر دارنده‏اى به يقين همان آگاه به اسرار است كه در جمله اوّل بدان اشاره شد ، گرچه معنى عالم و دانا از معنى خبر دارنده وسيع‏تر است و نسبت به آن اطلاق دارد . 3 خداوند بر همه چيز احاطه دارد . احاطه داشتن خداوند بر هر چيزى به معناى آگاه بودن بر تمام كليات و جزئيات اشيا مى‏باشد . در اين كه حق تعالى بر همه اشيا واقف و آگاه است تمام حكما و متكلمين اتفاق نظر دارند و نظر متكلّمان اسلامى در اين باره روشن است و نيازى به شرح فزون‏تر ندارد . امّا خلاصه سخن حكما در چگونگى علم خداوند به اشيا به اين شرح است كه : او خود ، به ذات خود عالم است ، در اين جاست كه درك كننده و درك شونده و درك كردن در ذات واحد اتّحاد پيدا مى‏كنند و تعدّد اين امور به لحاظ اعتبار عقلى است ، يعنى عقل بشر اين سه مفهوم « درك كننده درك شونده و ادراك » را از يكديگر جدا مى‏سازد ، ولى در مصداق و حقيقت يك چيز بيش نيستند . امّا علم خداوند نسبت به معلولهاى اوليّه يا باصطلاح قريبه ، علم به عين ذات آنهاست شايد مقصود شارح از « معلولات قريبه » عقول باشند كه به نظر فلاسفه خلق اوّل همان عقل اول است » در اين مرتبه درك كننده ( خداوند ) و درك ( علم ) وحدت دارند و تعدّدشان به اعتبار عقلى است امّا درك شونده يعنى مخلوق اوّل با درك كننده و درك وحدت ندارد . در مرتبه معلولهاى دور يا مخلوقات مراتب پست ، مانند امور مادّى و ممكناتى كه در حال حاضر وجود ندارند ولى ذاتشان چنان است كه امكان دارد ، در زمانى وجود يابند و يا تعلق به امر موجود پيدا كنند . به اعتبار صورتهاى عقلى‏شان مورد علم خداوند قرار مى‏گيرند ، و در علم خداوند حضور دارند . تمام امور مادّى و قابل حسّ كه در قواى ادراكى درك [ 593 ] كنندگان نقش مى‏بندند ، متعلّق علم خداوند هستند . خلاصه كلام اين كه چون خداوند ، به ذات خود عالم است بر همه مخلوقات عالم است هر چند علم خداوند نسبت به درك ذات خود و اشيا و مخلوقات داراى مراتبى باشد . دليل عالم بودن خداوند بر همه چيز حضور آنها در محضر خداست . آنچه حقيقت ذاتش در نزد عالم حضور داشته باشد ، به دليل همين حضور ، مورد درك خداوند قرار مى‏گيرد . بنابراين مثقال ذرّه‏اى « كوچكتر و يا بزرگتر » در آسمانها و زمينى از علم خداوند غائب نيست ، زيرا ذات همه چيز از خلق اوّلى گرفته تا خلق آخر با تمام ابعاد و ويژگيهاى وجودى در نزد حق تعالى حاضرند . قرآن كريم اين حضور را گاهى به كتاب مبين و گاهى به لوح محفوظ تعبير كرده است . ولى اين حضور در نزد حكما عقل فعّال ناميده مى‏شود . 4 خداوند بر همه چيز غلبه دارد : و همه اشياء در قبضه قدرت او قرار دارند . 5 حق تعالى نسبت به همه چيز حاكميّت دارد . غالب بودن و قوّت داشتن خداوند نسبت به همه چيز اشاره به قدرت كامله خداوند بر تمام امور و ممكنات است . چون قوى و غالب بودن بيان كننده قدرت كامل و تمام مى‏باشد . معنى غالب از قوى در توصيف قدرت مفهوم بيشتر و زيادترى را بيان مى‏كند و با معنى قاهر كه قبلا شرح داديم تقريبا يكى است . توضيح بيشتر كلام حضرت و دليل غالب و قوى بودن حق تعالى نسبت به همه اشيا اين است كه خداوند مبدأ و منشأ تمام موجودات است و هر موجود و ممكنى نيازمند اوست . بديهى است كه خالق نسبت به مخلوق خود توانا و نيرومند باشد ، چه اگر چنين نبود ، قدرت آفرينش نداشت . در كتب كلامى اين موضوع بخوبى توضيح داده شده است . [ 594 ] بخش دوم خطبه فَلْيَعْمَلِ اَلْعَامِلُ مِنْكُمْ فِي أَيَّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهَاقِ أَجَلِهِ وَ فِي فَرَاغِهِ قَبْلَ أَوَانِ شُغُلِهِ وَ فِي مُتَنَفَّسِهِ قَبْلَ أَنْ يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ وَ لْيُمَهِّدْ لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ وَ لْيَتَزَوَّدْ مِنْ دَارِ ظَعْنِهِ لِدَارِ إِقَامَتِهِ فَاللَّهَ اَللَّهَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فِيمَا اِسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ وَ اِسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ حُقُوقِهِ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ لَمْ يَدَعْكُمْ فِي جَهَالَةٍ وَ لاَ عَمًى قَدْ سَمَّى آثَارَكُمْ وَ عَلِمَ أَعْمَالَكُمْ وَ كَتَبَ آجَالَكُمْ وَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمُ اَلْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ 21 23 16 : 89 وَ عَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ فِيمَا أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِينَهُ اَلَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِهِ وَ أَنْهَى إِلَيْكُمْ عَلَى لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ اَلْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ وَ نَوَاهِيَهُ وَ أَوَامِرَهُ وَ أَلْقَى إِلَيْكُمُ اَلْمَعْذِرَةَ وَ اِتَّخَذَ عَلَيْكُمُ اَلْحُجَّةَ وَ قَدَّمَ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ 8 9 50 : 28 وَ أَنْذَرَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ 22 25 34 : 46 فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ وَ اِصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي كَثِيرِ اَلْأَيَّامِ اَلَّتِي تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا اَلْغَفْلَةُ وَ اَلتَّشَاغُلُ عَنِ اَلْمَوْعِظَةِ وَ لاَ تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتَذْهَبَ بِكُمُ اَلرُّخَصُ مَذَاهِبَ اَلظَّلَمَةِ وَ لاَ تُدَاهِنُوا فَيَهْجُمَ بِكُمُ اَلْإِدْهَانُ عَلَى اَلْمَعْصِيَةِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ أَنْصَحَ اَلنَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ وَ اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ وَ اَلْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ وَ اَلسَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ وَ اَلشَّقِيُّ مَنِ اِنْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ اَلرِّيَاءِ شِرْكٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ اَلْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلْإِيمَانِ وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ جَانِبُوا اَلْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِيمَانِ اَلصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ وَ اَلْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ وَ لاَ تَحَاسَدُوا فَإِنَّ اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ اَلْحَطَبَ وَ لاَ تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا اَلْحَالِقَةُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَلْأَمَلَ يُسْهِي اَلْعَقْلَ وَ يُنْسِي اَلذِّكْرَ فَأَكْذِبُوا اَلْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ « پس هر عمل كننده‏اى از شما مادامى كه در اين دنيا فرصت دارد و قبل از آن كه مرگش فرا رسد بايد به عمل پردازد ، و در زمانى كه آسودگى خاطر دارد ، پيش از آن كه گرفتار شود به كارهاى خير بپردازد و تا هنگامى كه راه نفسش بند نيامده است عبادت و ستايش كند ، و براى آسودگى خويش و استوارى قدمش آمادگى فراهم كند و از اين جهان فانى براى سراى باقى خود توشه‏اى بيندوزد . [ 595 ] مردم از خدا بترسيد آنچه را كه خداوند در كتابش به شما دستور داده و حقوقى را كه در نزد شما به وديعت نهاده است حفظ كنيد و رعايت اوامر و نواهى او را داشته باشيد ، زيرا خداوند پاك و منزه شما را بيهوده نيافريده و به خود وانگذاشته ، در نادانى و بدون راهنما ، رهايتان نكرده است ، بلكه حدود اعمالتان را يقين و وظيفه‏اى كه بايد انجام دهيد به شما آموخت و زمان مرگتان را در لوح محفوظ نوشت ، و كتابى كه بيان كننده همه چيز است برايتان فرو فرستاد و پيامبرش را زمانى طولانى در ميان شما به ارشاد و هدايت مأمور كرد ، تا آنگاه چنان كه قرآن حكايت مى‏كند دين پيامبر و شما را كامل كرد ، همان دينى كه مورد رضاى اوست و به زبان رسولش به شما اعلام كرد و آنچه را دوست يا دشمن مى‏داشت بوسيله وحى و قرآن براى شما توضيح داد ، بدون آن كه راه عذر و بهانه‏اى را باقى بگذارد حجّت را بر شما تمام كرد . شما را از عذاب و كيفر خود ، قبل از آن كه عقاب سخت قيامت فرا رسد بترسانيد . بنابراين اين چند روزه باقى مانده از عمر و دنياتان را دريابيد به اين منظور نفس خود را بزحمت انداخته صبر پيشه كنيد ، چه مقدار زمانى كه از عمر شما باقى مانده نسبت به مقدارى كه از زندگى خود ، بيهوده از دست داده‏ايد بسيار اندك و ناچيز است . پس به نفس خود اجازه ندهيد كه وارد گناه و معصيت شود ، چه اگر نفس اجازه گناه يابد ، شما را به راه ستمكارى و ظلمت و تاريكى مى‏كشاند و در جلوگيرى نفس سهل‏انگارى نكنيد ، كه گناهان هجوم كرده شما را به مصيبت دوزخ گرفتار مى‏سازند . اى بندگان خدا ، پند دهنده‏ترين مردمان بخودش كسى است ، كه فرمانبردارترين آنها نسبت به دستورات پروردگارش باشد و فريب دهنده‏ترين انسانها بخودش آن انسانى است كه معصيت كارترين آنها نسبت به پروردگارش باشد . بنابراين گول خورده كسى است كه خود را فريب دهد . و خوشحال و سود برنده شخصى است كه خود را فريب ندهد و دينش را سالم نگاهدارد . خوشبخت كسى است كه از ديگرى پند گيرد ، و بدبخت كسى كه فريب هواى نفسش را بخورد . بدانيد كه كمترين ريا ( در عمل ) شرك شمرده مى‏شود ، و همنشين با هواپرستان فراموشى از ايمان و حضور شيطان [ 596 ] را در پى دارد . از دروغ بپرهيزيد كه انسان را از داشتن ايمان دور مى‏كند راستگو ، بر كرانه نجات و رستگارى قرار دارد و دروغگو بر پرتگاه خوارى و هلاكت ايستاده است . بر يكديگر حسد نورزيد ، زيرا حسد و بدخواهى ( چنان كه آتش هيزم را سوخته و از بين برد ) ايمان انسان را خورده و نابود مى‏كند . با يكديگر دشمنى نكرده و نسبت به هم خشمناك نباشيد ، زيرا دشمنى مانند تيغ سلمانى كه موها را مى‏تراشد ، خيرات و صله رحم را زدوده و از بين مى‏برد . بدانيد كه آرزوى طولانى ، عقل را دچار اشتباه و ياد خدا را بفراموشى مى‏سپارد پس آرزوهاى طولانى دنيا را دروغ پنداريد ، زيرا آرزو فريب و آرزومند فريب خورده‏اى بيش نيست . » اين بخش از خطبه تا پايان موعظه و پند و اندرز و راهنمايى است . پس از آن كه امام ( ع ) انسانها را توجّه داد به اين كه خداوند بر آنچه در دلها مى‏گذرد آگاه است و بر انجام آنچه بخواهد تواناست ، دستور مى‏دهد كه لازم است به فرمان خدا عمل كنند . مقصود از عملى كه امام ( ع ) بدان دستور مى‏دهد كارهاى شايسته و مطلوبى است كه در اصطلاح آنها را تكليف شرعيّه مى‏نامند و از مردم مى‏خواهد كه انجام وظايف دينى را ، جايگاهى براى استوارى گامهايشان در راه راستى كه مأمور پيمودن آن مى‏باشند ، قرار دهند . پس از بيان اين موضوع امام ( ع ) با زبان لطف و مهربانى كه جاذبه بيشترى براى تشويق به عمل كردن دارد ، مردم را متوجّه مى‏سازد كه فرصت را از دست ندهند و قبل از آن كه مرگ گلويشان را بگيرد و امكان عمل از آنها سلب شود ، كارهاى شايسته انجام دهند و آن را توشه سفر به سوى خداوند و سراى اقامت‏شان ( آخرت ) قرار دهند ، زيرا پس از سپرى شدن اين مهلت و رسيدن اجل ، انسان گرفتار مشكلات ديگر و عقوبتهاى آن مى‏شود . امام ( ع ) با اين عبارت بطور كنايه عدم امكان عمل در آخرت را يادآورى فرموده‏اند ، زيرا جهان آخرت ، جاى انجام دادن عمل صالح نيست ، و با تذكّر [ 597 ] موضوع فوق مردم را متوجّه مى‏سازند كه از پروردگارشان بترسند و درباره آنچه ، مأمور به حفظ و نگهدارى آن ، در كتاب خدا هستند مخالفت نكنند . مقصود امام ( ع ) از حفظ آنچه در كتاب آمده است ، تفكر و دقّت كردن در آن و محافظت عملى داشتن بر اوامر و نواهى قرآن است زيرا اوامر و نواهى قرآن حقوق خداوندى است ، كه به عنوان امانت به انسانها سپرده است . و سپس علّت امر به توجّه داشتن انسانها نسبت به اوامر و نواهى كتاب را چنين توضيح مى‏دهد كه ، خداوند تعالى آدميان را بيهوده و بدون حكمت و مصلحت نيافريده است ، بلكه به اين منظور بوده است كه با اسباب و ابزار جسمانى بخشوده شده فضايل نفسانى خود را كامل گردانند ، خداوند آنها را بى حساب و كتاب رها نكرده است ، آثار و اعمالشان را ضبط ، مدّت عمر ، زندگى و مرگ‏شان ، و پس از آن تا روز قيامت ، در كتابى روشن و الواحى محفوظ نوشته است . و بوسيله پيامبر بزرگوارى ، زندگى انسانها را نظم بخشيده و عمر پيامبر را براى هدايتشان در ميان آنها طولانى كرده است . و كتابى كه براى آنها راه پيروى از حقيقت را نشان مى‏داد ، همراه پيامبر نمود . آنگاه براى آنها و پيامبرش دينى كه مورد خوشنودى و رضايتش بود كامل گردانيد ، و تمام امورى كه براى سعادتشان مفيد بود بيان فرمود . چنان كه خود مى‏فرمايد : اليوم اكملتُ لكم دينكم و اتممتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا [ 1 ] . بر زبان پيامبر رحمت آنچه از خيرات ماندنى را دوست مى‏داشت ، و آنچه كه از بديهاى بدبخت كننده در آخرت را نمى‏پسنديد تحت عنوان اوامر و نواهى بدانها ابلاغ كرد و در قرآن مجيد بهانه جوييها و دلايل را از جهت اتمام حجت توضيح داد و محتواى آن را از بيم كيفر و ترس از عذاب سخت پر ساخت . [ 1 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 3 ) : امروز دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام و اسلام را براى شما دين مورد خشنودى و رضايتم قرار دادم . [ 598 ] امام ( ع ) لفظ « يدين » را براى عذاب استعاره به كار برده‏اند . « بين يديه » كنايه از وقتى است كه فراروى عذاب آخرت و مشرف بر آن باشد ، وجه شباهت اين است ، كه ترس همواره از شخص داراى قدرتى است كه سخت‏گير هم باشد . پس گويا امام ( ع ) عذاب سخت را به منزله عذاب كننده در نظر گرفته و لفظ « يدين » را براى آن استعاره به كار برده ، و مقدّم بودن ترس و اندار را ، بمنزله فراروى عذاب شديد قرار گرفتن دانسته است . توضيح دادن مطلب به طريق استعاره و كنايه از لطيفه‏هايى است كه جاذبه فراوان دارد . بعد از انذار و بر حذر داشتن مردم از گناه و معصيت ، مجددا آنها را امر مى‏كند ، كه از باقى مانده عمرشان در دنيا استفاده كنند و نفس خود را بر مشكلات كارهاى نيك شكيبا سازند ، يعنى در انجام كارهاى شايسته هر چند سختيهايى وجود دارد ، صبر داشته باشند . درك باقيمانده از عمر ، در سخن امام ( ع ) براى توجّه دادن ، به كوتاهيهاست كه در مقابل انجام وظيفه الهى خود داشته‏اند و به همين دليل مى‏فرمايند ، زمانى كه شما براى انجام كارهاى نيك و شايسته داريد به نسبت زمانى كه از پند و موعظه غفلت كرده‏ايد بسيار اندك است . نسبت دادن امام ( ع ) اعمال را بوقت ، بدين جهت است كه تمام اوقات مى‏توانند ظرف كارهاى لازم و شايسته قرار گيرند ، بنابراين نسبت دادن افعال نيك به تمام زمانها به اين اعتبار قابل صدق مى‏باشد . قوله عليه السلام : و لا ترخّصوا لأنفسكم الى قوله المعصية مقصود از رخصتى كه امام ( ع ) در اين فراز بدان اشاره دارند رخصت شرعى نيست ، بدين معنى كه انسانها اجازه ترك اعمال را در حال حاضر به شرط انجام آن در آينده داشته باشند . بلكه منظور آن سهل انگاريهايى است كه اشخاص در رابطه با انواع خوردنيها ، آشاميدنيها و ازدواج داشته‏اند و با سرگرميهاى آن چنانى به امورى بيش از حدّ [ 599 ] لزوم پرداخته‏اند و براى زياده رويهاى غير مجاز تأويل و توجيه‏هائى هم ذكر كرده‏اند ، بدين خيال كه اين توجيهات آن اعمال را در شريعت جايز كرده و زمينه را براى پيروى از هواى نفسشان آماده مى‏كند . مانند غيبت ديگران و حضور يافتن در مجلس گناهكاران ، و رفاقت و همنشينى با ستمگران كه از اين قبيل امورند . قاعده كلّى در اين باب اين است ، كه انسان ، دائره امور مباح را كه انجامشان از نظر شرع اشكال ندارد ، چنان وسيع بگيرد كه به امور مكروه سرايت كند . و سپس بدين گمان كه انجام كارهاى مكروه كيفر ندارد ، خواسته‏هاى نامطلوب شخص او را به انجام كارهاى مكروه وابدارد و سر انجام همين اهميّت ندادن به مكروهات او را بر انجام محرّمات جرى كرده ، محرمات و امور ممنوعه را هم انجام مى‏دهد . دليل اين مطلب روشن است . هنگامى كه عقل از نفس امّاره در دستورهاى نابجايى كه به او مى‏دهد پيروى كند ، آهسته آهسته او را به كارهاى زشت وادار مى‏كند ، تا حدّى كه ديگر ، به دليل علاقه‏اى كه بر انجام حرام پيدا كرده ، از آن نفرت نداشته و آن را ناروا نمى‏داند . شك نيست كه انجام بعضى از كارهاى حرام ، شخص را بر ارتكاب پاره‏اى ديگر از محرمات ، جرى مى‏سازد ، و بتدريج كارش بجايى مى‏رسد كه حدود شرع را زير پا مى‏نهد و بدام شيطان گرفتار آمده ، دست به محرّماتى مى‏زند ، كه عقوبتى جز هلاكت و نابودى ندارد . براى بيان همين مقصود است كه در خبر آمده : « هر كه به محرمات نزديك گردد ، بيم آن هست كه در آنها واقع شود » . عرفا قلب انسان را به حصار و شيطان را به دشمنى تشبيه كرده‏اند كه مى‏كوشد بدان وارد شود . دفع چنين دشمنى ، جز به نگهبانى كامل و بستن درهاى حصار و پاسدارى مداوم و مستمر ممكن نيست ، فرض اين است كه اين حصار درهاى بيشمارى دارد . انجام محرمات ، سهل انگارى نفس در امور مباحه و وارد شدن در كارهايى كه شبهه‏ناك باشند ، از درهاى بزرگ اين حصارند ، و توان دخول شيطان از همين درها بيشتر و آسانتر [ 600 ] است ، بدين سبب امام ( ع ) فرمود : فتذهب بكم الرخّص فيها مذاهب الظّلمة و لا تداهنوا فيهجم بكم الإدهان على المعصية [ المصيبة ] « به نفس خود مجال ندهيد . كه او به شما اجازه ورود بتاريكها را مى‏دهد . و با سهل‏انگارى و مماشات با نفس خود برخورد نكنيد كه هجوم آوردن شما را به انجام معصيت روا مى‏داند . » مقصود از « مذاهب الظلمة » در عبارت حضرت ، راههاى انحرافى و عدول از طريق حق مى‏باشد . روايت شده است كه ابليس بر يحيى بن زكريّا ( ع ) ظاهر شد . حضرت يحيى تمام امور مورد علاقه انسانها را بر اندام ابليس مشاهده كرد ، از ابليس پرسيد ، اينها چه چيزند كه بر خود آويخته‏اى ؟ پاسخ داد اينها شهواتى هستند كه بدانها دل انسانها را مى‏ربايم . حضرت يحيى پرسيد : آيا در ميان آنها چيزى كه مورد علاقه من باشد وجود دارد ؟ ابليس پاسخ داد ، بلى هر گاه شكمت را از غذا پر نمايى ، من تو را از نماز و ياد خدا غافل مى‏سازم . حضرت يحيى پرسيد غير از اين مورد ، علاقه ديگرى از من در نزد تو مى‏باشد ؟ جواب داد . خير آنگاه حضرت يحيى سوگند ياد كرد كه هرگز از غذا سير نخورد و ابليس سوگند ياد كرد كه هرگز مسلمانى را نصيحت نكرده و به او رازى نگويد . منظور از : « و لا تدهنوا » اين است كه با گمراهيها و گمراهان مماشات نكنيد . با منكراتى كه از آنها مى‏بينيد بر خورد مسالمت آميز نداشته باشيد ، كه همين سهل‏انگارى شما را به معصيت مى‏اندازد . بدين توضيح كه هر گاه با مشاهده معاصى و گناهان انس پيدا كرديد و با تكرار آنها خو گرفتيد ، شما هم از معصيت كاران بحساب آمده و بتدريج انجام منكرات شما را شريك گناهكاران مى‏كند . قوله عليه السلام : عباد اللّه الى آخره . . . اين فراز از كلام امام ( ع ) از معنى اوامر و نواهى حق تعالى خبر مى‏دهد و داراى جاذبه‏هايى است كه انسانها را به شرح زير ملزم به فرمانبردارى و رعايت دستورات خداوند مى‏كند . [ 601 ] 1 قوله عليه السلام : انّ انصح الناس لنفسه اطوعهم لربّه . هدف از نصيحت كردن ناصح اين است كه به شخص مورد نصيحت خود ، خير و منفعت برساند ، و مى‏دانيم كه برترين خير و منفعت ، سعادت پايدار ابدى و مشاهده رحمت حضرت ربوبى است . و اين چنين سعادتى جز به فرمانبردارى خداوند متعال حاصل نمى‏شود . بنابراين ، هر كس فرمانبردارى و اطاعتش نسبت به خداوند بيشتر باشد ، نصيحت كننده‏ترين انسان نسبت به خود محسوب مى‏شود ، چون نهايت فرمانبردارى را به كار بسته است . 2 قوله عليه السلام : و انّ اغشّهم لنفسه اعصاهم لربه . معنى اين فراز از آنچه در فراز قبل گفتيم بخوبى روشن گرديد چه نهايت غشّ و خيانت انسان نسبت به كسى كه درباره‏اش خيانت مى‏كند . شرّ و ضررى است كه به او مى‏رساند . و بالاترين بدى و ضررى كه نسبت به بنده‏اى قابل تصوّر مى‏باشد ، بدبختى دايمى و دخول در جهنّم است . گرفتار عقاب و كيفر خداوند شدن ، براى كسى حاصل نمى‏شود مگر به انجام معصيت الهى بنابراين هر كس گناهكاريش از همگان بيش باشد ، شقاوت و بدبختيش فزونتر خواهد بود پس چنان كسى خيانت كارترين فرد نسبت به خود مى‏باشد ، بدليل زياده‏رويى كه در معصيت كرده است . خلاصه كلام امام ( ع ) در فراز اوّل و دوّم امر به فرمانبردارى و نهى از معصيت و گناهكارى انسانهاست تا حدّى كه در توان دارند ، و برايشان ميسور و مقدور مى‏باشد . با عبارت نصيحت نفس ، به فرمانبردارى ترغيب كرده است ، چون نصيحت نفس براى هر كسى مطلوب و محبوب مى‏باشد و خيانت به نفس براى تمام اشخاص نفرت‏انگيز است . 3 قوله عليه السلام : و المغبون من غبن نفسه . مقصود از « غبن » داشتن نفس بر اثر معصيت اين است كه موجب دخول در جهنم مى‏شود . گويا انسان به [ 602 ] پيروى از شيطان ، خود را فريب داده است ، و آنچه از پاداشهاى اخروى و ثواب خداوندى بهره‏اش بوده از دست داده و زيان كرده است . با توجّه به اين كه سعادت آخرت با ارزش‏ترين چيزى است ، كه مورد رقابت قرار مى‏گيرد ، محروم از آن ، بالاترين زيان را برده است . براى بيان همين منظور امام ( ع ) كلام را به صورت حصر و مبالغه ذكر كرده است . هر چند كلام شكل خبرى دارد ، ولى مفهوم آن نهى از معصيت بوده ، و با بيان غبن نفس ، گناه كردن را امرى نفرت‏انگيز جلوه مى‏دهد . 4 قوله عليه السلام : و المغبوط من سلم له دينه معنى « غبطه » اين است كه انسان آرزو كند ، مانند ديگران داراى مال و منال ، ثروت و سلامت باشد ، بدون آن كه از بين رفتن نعمت ديگران ، مورد خواست و آرزويش باشد با همين ويژگى كه بيان شد غبطه ، از حسد جدا مى‏شود « يعنى غبطه خورنده كسى است كه مى‏خواهد مانند ديگران ثروتمند باشد و شخص حسود آرزويش اين است كه ديگران مانند خود او بدون مال و ثروت شوند زوال نعمت ديگران آرزوى شخص حسود و بدخواه مى‏باشد . با توضيح فوق روشن مى‏شود ، چگونه شخص صالحى كه دينش را سالم نگاهداشته است باز هم نسبت به مقام برتر ديگران غبطه مى‏خورد . زيرا آن كه دين خود را از آفات و غرامت شيطان سالم نگهدارد ، هر چند به سعادت بزرگ جاويدان نائل گرديده است ، در عين حال نسبت به مقامات عاليه بهشت كه مورد رقابت مومنان است ، بزرگترين حسرت و اندوه را دارد . بنابراين صادق است كه گفته شود ، داراى بزرگترين اندوه و غبطه مى‏باشد ، نظر به اهميّت بيان اين موضوع كلام را بصورت حصر و مبالغه آورده است . و ترغيب مى‏نمايد كه بندگان خدا در حفظ ديانت خود بكوشند ، زيرا آنهايى كه دينشان را سالم دارند ، روز قيامت به حال و مقام مومنان غبطه مى‏خورند چه رسد به كسانى كه در جهت حفظ ديانت خود كوششى به خرج نداده باشند 5 قوله عليه السلام : و السّعيد من وعظ بغيره . اين جمله از كلام امام ( ع ) [ 603 ] چندان تكرار شده ، كه بصورت ضرب المثل در آمده است . يعنى سعادتمند در آخرت كسى است ، كه از مطالعه در وضع ديگران عبرت بگيرد ، با ديده دل راهى كه ستمگران رفته‏اند در نظر داشته باشد . و از عاقبت بد آنها بترسد و روش آنها را ترك كند . از طرف ديگر حال پرهيزگاران را بياد آورد و مسير آنها را بپيمايد ، و به پند گرفتن از ديگران كه لازمه‏اش سعادت اخروى است رغبت نشان دهد . 6 با توجّه به توضيح فوق بدبخت در عالم آخرت ، كسى است كه فريب هواى نفسش را بخورد . در اينجا امام ( ع ) براى ايجاد نفرت از پيروى هواى نفس به بيان خدعه و غرور اكتفا كرده است . 7 امام ( ع ) توجّه مى‏دهد كه رياى اندك هم شرك است . پيش از اين توضيح داده‏ايم كه ، ريا ، در عبادت هر چند اندك باشد ، توجّه بغير خدا است و در نيّت و طاعت تأثير مى‏گذارد . تمام عرفا و اهل دل بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه ريا ، هر چند ناچيز است ، شرك خفى به حساب مى‏آيد . 8 قوله عليه السلام : و مجالسته اهل الهواء منساة للأيمان و محضرة للشيطان . مقصود امام ( ع ) از اهل « هوى » در عبارت فوق بدكارانى است كه تسليم خواسته‏هاى شيطانى و شهواتى كه بيرون از حدود شرعى است شده‏اند . نفرت داشتن از همنشينى با اهل هوى به لحاظ دو امر مى‏باشد : الف : مجالست با اهل باطل موجب به فراموشى سپردن ايمان مى‏شود . اين امر واضحى است ، زيرا هوا پرستان همواره سرگرم لهو و لعب و غرق در كارهاى بيهوده و باطل و ضد حق مى‏باشند . بنابراين به احتمال قوى همنشينى با آنها از روى ميل و رغبت ، موجب غفلت و بى خبرى از ياد خدا مى‏شود و انسان را از انجام اعمال شايسته باز مى‏دارد ، و بتدريج به روش اهل باطل در مى‏آورد [ 604 ] با اين كه اركان و قواعد ايمان انجام دادن كارهاى شايسته و اعمال صالح مى‏باشد ، بخوبى روشن است كه غفلت منجر بفراموشى ، و از بين رفتن ياد شيئى از لوح ذهن مى‏شود . چه بسا كه غفلت زياد سبب فراموشى اوقات عبادت و ياد خدا شود . اين كه امام ( ع ) فراموشى را به جاى علت فراموشى به كار برده‏اند از باب نامگذارى سبب به جاى مسبب مى‏باشد . ب : همنشينى با فاسقان و فاجران بدين لحاظ مذموم است كه محل آنها جايگاه حضور شياطين است . ما پيش از اين معنى شيطان را توضيح داده‏ايم . قاعده كلّى اين است ، هر جائى كه معصيت و نافرمانى خداوند صورت گيرد ، محلّ حضور شيطان و لانه اوست . 9 امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه مردم از دروغ گفتن دورى كنند و نسبت به آن نفرت داشته باشند ، كه دروغ ضدّ ايمان است . اين فرموده امام ( ع ) مفهوم حديث پيامبر است . معنى « مجانب » بودن دروغ نسبت به ايمان اين است كه : راست و دروغ مجانب يكديگراند بدين شرح كه اگر كارهاى شايسته داخل در مفهوم ايمان باشند ، پس راستگويى هم از جمله كارهاى شايسته داخل در مفهوم ايمان خواهد بود و چون دروغگويى با راستگويى ضديّت دارد پس با ايمان هم ضديّت دارد . زيرا هر ضدّى اصطلاحا با ضد خود مجانبت و دورى دارد بنابراين دروغ : ضدّ و مجانب ايمان شمرده مى‏شود . امّا اگر كارهاى شايسته را در مفهوم ايمان داخل ندانيم مى‏گوييم : دروغ از بزرگترين رزائل باز دارنده از حق و ايمان از بزرگترين فضايل نجات دهنده است . چون ميان رذايل و فضايل ذاتا منافات است . پس دروغ با ايمان منافات داشته و مجانب آن مى‏باشد . [ 605 ] محتمل است كه معنى « مجانبت » كذب با ايمان ، در عبارت حضرت اين باشد ، كه دروغ و راست هيچ گاه با هم جمع نمى‏شوند و با يكديگر تناسبى ندارند . خواه اين معنى و يا معنى اوّل ، مجانبت را به هر معنى كه بگيريم ، دروغ با ايمان داشتن معارض است . و چنان كه قبلا توضيح داده‏ايم ، دروغ زيانهاى جبران ناپذير و هلاك كننده‏اى نيز دارد . امام ( ع ) پس از آن كه دروغ را « مجانب » ايمان معرّفى مى‏كند ، آنگاه مردم را به راستگويى تشويق مى‏نمايد . بدين شرح كه راستگو در مسير نجات و رستگارى قرار دارد ، يعنى در آستانه رستگارى و كرامت يا جايگاه رستگارى و كرامت « يعنى بهشت » قرار دارد ، چه راستگويى درى از درهاى بهشت است . و سپس براى ايجاد نفرت از دروغ مى‏فرمايد : دروغگو در پرتگاه پست هلاكت و يا جايگاه اين دو يعنى ورطه هولناك دوزخ واقع است ، زيرا جهنّم جايگاه بدبختى وجودى است و دروغ درى از درهاى جهنّم است ، و هر كس بر در بهشت يا دوزخ رسد ، در زمينه ورود قرار گرفته است . از رسول خدا ( ص ) درباره مدح و نكوهش راست و دروغ روايتى نقل شده است كه فرمود : از دروغ بپرهيزيد كه انسان را به فسق و فجور مى‏كشاند ، و فسق و فجور آدمى را به دوزخ مى‏اندازد و شخص آنقدر دروغ مى‏گويد : تا خداوند در باره او مى‏نويسد « كذّاب » و لازم است كه همواره راستگو باشيد ، چه راست گفتن به نيكى و نيكى به بهشت راهنمايى مى‏كند . شخص آنقدر رعايت راستگوئى را مى‏نمايد تا خداوند درباره او مى‏نويسد ( مصداقا ) يعنى كسى كه هميشه راست مى‏گويد و باز فرموده است : دروغ گفتن در رأس نفاق قرار دارد دليل فرمايش رسول خدا ( ص ) روشن است ، زيرا محور نفاق بر دو رنگى و درويى در گفتار و بيان خلاف واقع است . خلاف واقع سخن گفتن ، حقيقت دروغگويى است . 10 امام ( ع ) از حسد ورزيدن نهى مى‏كند . [ 606 ] عرفا بر اين موضوع اتفاق نظر دارند ، كه حسد از بزرگترين درهايى است كه شيطان از آن وارد قلب انسان مى‏شود ، و آن يكى از خلقهاى پست نفسانى است كه از جمع شدن ، بخل و بدخواهى پديد مى‏آيد . و بدخواهى عبارت از اين است كه شخص از جهت نعمتى كه بديگران مى‏رسد غمگين و از زيان ديدن ديگران خوشحال مى‏شود . هر چند آن ديگران نه او را ديده باشند و نه به او آزارى رسانده باشند . كسى كه داراى چنين خلق نكوهيده‏اى باشد ، معلوم است كه سزاوار خشم خداوند بلند مرتبه قرار مى‏گيرد . بدخواهى مخالف اراده حق تعالى است . زيرا او همواره ، خير بندگان خود را در نظر دارد و براى همگان فيّاض مطلق است . بعضى ديگر حسد را چنين تعريف كرده‏اند : حسد صفت شخصى است كه از رسيدن خير بديگران اندوهناك شود ، با اين كه ضررى از آنان متوجّه حسود نشده باشد . گاهى حسد تا بدين درجه مى‏رسد ، كه شخص با وجود شركت داشتن در نعمت ديگران ، باز هم بر آنها حسد مى‏ورزد . اين حدّ اعلاى بدخواهى و حسادت است كه انسان از خوشحالى ديگران و نعمتى كه خود هم در آن سهيم است بد حال شود اين را حسد بالغ مى‏گويند . علّتى كه امام ( ع ) براى ترك حسد آورده ، اين است كه حسد ، نيكيها را مى‏خورد ، چنان كه آتش هيزم را از ميان مى‏برد . دانشمندان در اين مسئله كه حسد به جسم و جان زيان مى‏رساند اتفاق نظر دارند ، زيان جانى حسد اين است كه فراموشى ايجاد كرده ، و فكر حسود را مشغول داشته ، تا حدّى كه حسود را از انديشه درباره امورى كه براى خود او نافع است باز مى‏دارد . صفات نيك و ملكات خيرى كه مى‏تواند كسب كند از يادش مى‏برد . بدين جهت شخص حسود همواره فكرش مغشوش ، و مشغول و گرفتار است ، و مدام دچار حزن و اندوه مى‏باشد . با اين كه نعمت خداوند ، نسبت به بندگان فراوان و غير قابل شمارش است ، شخص حسود به دليل فرو رفتن در انديشه حسد ، وقتى [ 607 ] براى انجام كارهاى نيك ندارد . « تاكنون آنچه گفتيم مربوط به ضرر روانى و جانى شخص حسود بود امّا زيان جسمى حسود اين است كه حسادت موجب بيدار خوابى و سوء تغذيه مى‏شود و در نهايت ، پريدگى رنگ ، ضعف جسمى و فساد مزاج را به دنبال دارد . با توضيح مطلب فوق روشن شد كه امام ( ع ) لفظ « اطل » را براى حسد ، به اين دليل كه تمام انديشه‏هاى خير و نيكيها را از نفس انسان مى‏زدايد و مانع صفات ثابت نفسانى مى‏گردد ، استعاره به كار برده است ، خوردن حسد نيكيها را بدين سبب است كه شخص حسود مدام ، غرق در حالات و نعمتهاى شخص مورد حسد مى‏باشد . اين حالت حسود را به از بين بردن هيزم به وسيله آتش تشبيه كرده‏اند ، زيرا حسد و آتش ، از اين جهت كه حسنات و هيزم را از بين مى‏برند شبيه يكديگرند . 11 حضرت مردم را از دشمنى و خشم نسبت به يكديگر نهى مى‏كند ، و دليلى كه براى زشتى كينه توزى آورده است . تفرقه و جدايى است زيرا چنان كه مى‏دانيم نظم امور جهان بر همكارى و هميارى است . همكارى ، بوسيله انس گرفتن و رفت و آمد ميسور است و از بزرگترين اسباب انس ، دوستى و برادرى ميان مردم مى‏باشد . دوستى از امور مهمى است كه در شريعت اسلام مقرر شده است و بهمين دليل بود كه رسول خدا ( ص ) ميان اصحاب خود برادرى بر قرار كرد ، تا دوستى آنها خالص ، و انس و الفت‏شان ، بى غش و همكارى و هميارى و وحدتشان در دين از روى صداقت باشد . پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : « انسان بوسيله برادر دينى‏اش بزرگوارى مى‏يابد ، در رفاقت با كسى كه براى تو صلاح نمى‏داند آنچه براى خود ، روا مى‏شمارد ، خيرى نيست . » به همين دليل كينه و دشمنى ميان برادران ايمانى در شريعت نهى شده و مورد كراهت شديد است . چون موجب قطع رابطه و عدم [ 608 ] همكارى و هميارى مى‏شود و براى برهم زدن وحدت مسلمين ، بدخواهان جديّت و تلاش مى‏كنند ، و انديشه دشمنان اسلام براى تحميل تفرقه مدام نقشه مى‏كشد . بديهى است كه با تفرقه و خصومت نعمتى بر قرار نماند و صفا و الفت ، ديرى نپايد و از اين بدتر آن كه هلاكت و از بين رفتن ، از نتايج دشمنى و خصومت است . بدين لحاظ امام ( ع ) فرمود : دشمنى « حالقه » است . لفظ حالقه استعاره است از جدا شدن و تفرقه و از هم پاشى ، زيرا اين واژه در اصل ، از « يحلق الشعر » گرفته شده است ، يعنى آنچه موى سر را مى‏تراشد ، مانند تيغ سلمانى و يا شبيه آن ، و كنايه از مشكلات بزرگ و اسباب شر مى‏باشد . و سپس ضرب المثل شده و براى امورى كه موجب تفرقه و جدايى مى‏گردد بعنوان استعاره به كار مى‏رود . وجه شباهت اين است : چنان كه تيغ سلمانى سبب بريدن موها و پراكندگى آنها در اطراف مى‏گردد . دشمنى و عداوت هم موجب تفرقه و درماندگى انسانها مى‏شود . 12 به آرزوهاى دور و دراز داشتن در دنيا توجّه داده ، تا نسبت به آنها در دل انسانها نفرت ايجاد كند ، از اين رو دستور مى‏دهد كه مردم آرزوها را تكذيب كنند لازمه تكذيب كردن آروزها نهى از پيروى آرزوهاست . زيان آرزوهاى طولانى عبارت است از : الف عقل دچار سهو و اشتباه مى‏شود . آرزوى طولانى موجب مى‏شود كه انسان نسبت به امورى كه لازمه معاش و معادش مى‏باشد ، غفلت ورزد بخوبى روشن است ، شخصى كه آرزوهاى طولانى دارد ، همواره فكرش به اميد و آرزوهايش معطوف است كه چگونه آنها را بر آورده سازد و يا به اميدواريهايش دست پيدا كند . گرفتارى مدام به تحصيل آروزها سبب مى‏شود كه از جهات خير غافل بماند زيرا خداوند براى يك انسان ، دو دل در درونش قرار نداده است . ب آرزوهاى طولانى ، ياد خدا را به فراموشى مى‏سپارد . يعنى انسان از ياد [ 609 ] خداوند كه در آخرت چه خواهد كرد و پس از مرگ چه پيش خواهد آمد ، به علّت آرزوهاى طولانى فراموش مى‏كند ، زيرا كه چنين انسانى در زندگى دنيا غرق شده ، و بكلّى از عالم آخرت بى خبر مى‏ماند . ج آرزوى طولانى داشتن غرور ايجاد مى‏كند ، و دارنده چنين آرزويى خود مغرور است . بعضى از شارحان لفظ « غرور » را به فتح « غ » يعنى « غرور » خوانده‏اند در اين صورت معنى جمله اين است . كه آرزوى طولانى خود بى خبرى از ياد خدا و امور خير نيست بلكه سبب فراموشى از ياد خدا مى‏شود . پس مى‏توان فراموشى را بوى نسبت داد . بعضى ديگر كلمه « غرور » را با ضمّه تلفّظ كرده‏اند « غرور » در اين صورت استعمال غرور بجاى شخص مغرور مجاز است ، يعنى اطلاق لازم بر ملزوم شده است ، آرزوى طولانى داشتن فريب نيست بلكه سبب فريب خوردگى است ، لازمه آرزوى طولانى داشتن اين است كه شخص فريب بخورد و به كارهاى مفيد و سعادت بخش نرسد . تكذيب كردن آرزوى طولانى چنان كه امام ( ع ) دستور مى‏دهد بدين گونه است كه همواره مرگ را به يادآورى و در قلب متوجّه مرگ ، رجوع به سوى خداوند و معاد باشى . درباره اين كه چرا امام ( ع ) كنار گذاشتن آرزوهاى طولانى را « تكذيب » تعبير كرده‏اند . بدين جهت است كه شخص آرزومند ، به آنچه دل مى‏بندد و آرزو پيدا مى‏كند . به خيال واهى خود ، آن را برآورده مى‏بيند ، ولى اگر به عقلش مراجعه كند ، و فرا رسيدن مرگ و قطع آرزوها را در نظر بگيرد ، بخود اجازه خواهد داد ، كه احكام خيالى خود را كه آرزويى واهى بيش نيست تكذيب و رد كند . [ 610 ] 84 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است و داراى چند بخش مى‏باشد بخش اول در اوصاف پرهيزكاران ايراد شده است و چنين مى‏فرمايد : بخش اول خطبه عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اَللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اَللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ اَلْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ اَلْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ اَلْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ اَلْقِرَى لِيَوْمِهِ اَلنَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ اَلْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ اَلشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ اِرْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَ سَلَكَ سَبِيلاً جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ اَلشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ اَلْهُمُومِ إِلاَّ هَمّاً وَاحِداً اِنْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ اَلْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ اَلْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ اَلْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ اَلرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اِسْتَمْسَكَ مِنَ اَلْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ اَلْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ اَلْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ اَلشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ اَلْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلاَتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ اَلْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ اَلْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ اَلْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لاَ يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّهَا وَ لاَ مَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ اَلْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ قرى : غذايى كه براى مهمان تهيه مى‏كنند در اين جا منظور كارهاى شايسته است . [ 611 ] فرات : آب گوارا . نهل : اولين آشاميدنى هنگام ورود به آبشخور . جدد : زمين هموار . سرابيل : پيراهن ، زيرپوش . منار : نشانه‏ها ، علامتها . غمار : جمع غمره ازدحام مردم و هجوم براى آب و غير آن . عشوات : جمع عشوه : دست زدن به كارى بدون علم و آگاهى . غشوه : پرده . مبهمه : امرى كه مورد اشتباه باشد . معضلات : سختيها . « اى بندگان خدا ، محققا دوست‏ترين بنده ، در نزد خدا ، آن بنده‏اى است كه پروردگار او را در مبارزه با هواى نفس يارى كرده ، پس حزن و اندوه را به دليل دور ماندن از اصل خويش شعار خود كرده است ، و رداى ترس از خداوند را بر تن كرده است . بدين سبب چراغ هدايت و رستگارى در قلبش روشن شده است . جايگاه ضيافت و مهمانى را براى روزى كه بدان جايگاه وارد شود آماده كرده روز قيامت را كه دور پنداشته مى‏شد ، نزديك و سختيهاى دنيا را آسان مى‏دانست ، چون به ديده عبرت در همه چيز مى‏نگريست بينا شد و بدين سبب كه فراوان به ياد خدا بود ، و جز او مؤثرى را در عالم وجود باور نداشت از آب گواراى معرفت سيراب شد و راه رسيدن به سرچشمه فضيلت بر او آسان گرديد از شراب شوق خدا سرمست و از آب شرين و خوشگوار و مناجاتش شاداب گرديد و راه مستقيم هدايت را در پيش گرفت هواهاى نفسانى را كه همچون پيراهن ، تن او را فرا گرفته بود ، كند و بدور افكند . و بجز آندوه وصال محبوب ( خدا ) همه غمها را از خود دور كرد . از كورى جهل و نادانى بيرون آمد و از رفاقت اهل هوا و هوس دورى كرد . بدين سبب راهنما و كليد درهاى هدايت و سدّ كننده درهاى گمراهى شد . راه حقيقت را شناخت و آن را بخوبى پيمود ، نشانه‏هاى حقيقت را بوضوح دريافت ، و از بديها و مشكلاتى كه بدانها گرفتار آمده بود بيرون رفت . به استوارترين حلقه‏ها و محكمترين ريسمانها ( قرآن و عترت ) چنگ زد . بنابراين نور يقين و حقيقت مانند روشنايى خورشيد بر او نمايان و آشكار است . نفس و جان خود را در مهمترين [ 612 ] كارها وقف راه خداى سبحان كرده است هر فرعى را به سوى اصلش باز مى‏گرداند ، چراغ تاريكيها ، برطرف كننده پردها ، كليد و بازكننده شبهه‏ها رفع كننده مشكلها و راهنماى بيابانهاست . سخن مى‏گويد تا بفهماند و سكوت مى‏كند تا سالم ماند ( يعنى گفتار و خاموشى چنين شخصى از روى حكمت است ) خود را براى خدا وارسته كرد و خداوند وارستگى وى را مورد قبول قرار داد بنابراين او از معادن آيين الهى و پايه‏هاى استوار زمين اوست . عدل و دادگرى را بر خود لازم مى‏شمارد و اوّلين نشانه دادگرى وى اين است كه هواى نفس را از خود ، دور ساخته است . حق را چنان كه بايسته است توصيف ، و بدان عمل مى‏كند . هيچ خير و نيكيى را تا به نهايت نرساند رها نمى‏كند ، و هر كارى كه گمان خير در آن باشد ، بدنبالش مى‏رود ، زمام امور خود را به دست كتاب خدا سپرده است ، بنابراين قرآن پيشوا و جلودار اوست پس هر كجا كه قرآن باز گشود . فرود مى‏آيد و هر جا كه قرآن منزل قرار دارد آن را بعنوان مسكن مى‏پذيرد . » از جمله صفات پرهيز كاران كه موجب دوستى خداوند نسبت به آنها مى‏شود ، امام ( ع ) چهل صفت را بيان فرموده‏اند . به يقين دانسته‏اى ، كه محبّت خداوند تعالى ، به لحاظ كمالات نفسانيى است كه از جهت نزديكى انسان بخداوند حاصل مى‏شود ، بدين توضيح كه انسان استعداد دريافت فيض وجود خداوند را پيدا كند ، بنابراين هر كس استعداد بيشترى داشته باشد ، در كسب فيض استحقاق بيشترى خواهد داشت و محبّت خداوند هم نسبت به چنان شخصى فزون‏تر خواهد بود . اوّلين صفت از اوصاف پرهيزگاران ، اين است كه خداوند شخص را در مبارزه بر عليه نفسش يارى كند يعنى پروردگار عالم به انسان نيرويى عنايت فرمايد كه عقلش بتواند نفس امّاره‏اش را مغلوب كند . [ 613 ] دوّم : حزن و اندوه را به لحاظ گناهانى كه مرتكب شده است شعار خود قرار دهد . يعنى نگران آن معصيتهايى باشد كه نسبت بفرامين خداوند انجام داده است « توجّه داشتن به گناهكارى » از نشانه‏هاى يارى خداوند و آمادگى لازم براى رسيدن به كمال برتر است . سوّم : ترس و خوف از خداوند را همچون لباس بر تن داشته باشد . لفظ « جلباب » كه به معنى پوستينى و يا لحاف است ، براى ترس و خوف از كيفر خداوند استعاره به كار رفته است . وجه شباهت اين است كه هر دو بدن را كاملا مى‏پوشانند . خدا ترس بودن هم از جمله كمك و اعانتهاى خداوندى ، در رسيدن به سعادت مى‏باشد . چهارم : درخشش چراغ هدايت در قلب پرهيزگار است . اين جمله به روشن شدن نور معرفت الهى در آيينه ضمير اشاره دارد ، كه البتّه نتيجه پيدا كردن استعداد از جهت اندوه و ترس خداوندى است . به همين دليل امام ( ع ) جمله : فزهر مصباح الهدى فى قلبه را با حرف « فا » بر جملات قبل عطف گرفته است . لفظ « مصباح » را براى نور معرفت استعاره آورده است ، بدين جهت كه روشنى چراغ و شناخت و معرفت ، موجب هدايت و ارشاد مى‏شوند و در اين فايده مشترك هستند . در اين عبارت لفظ محسوس « چراغ » از امر معقول ، يعنى معرفت استعاره آمده است . پنجم : پرهيزگاردارى چنين خصوصيتى است ، كه نيازمنديهاى لازم را براى روز باز پسين و آخرت خود آماده كرده است . لفظ « قرى » استعاره از كارهاى شايسته و « يوم نازل » كنايه از روز قيامت است . لازمه استعاره تشبيه كردن روز قيامت به روز مهمانى است ، كه انسان همواره انتظار ورود به آنجا را دارد . وجه شباهت اين است : چنان كه ، غذاى كامل و آماده ، موجب آبرو و حيثيّت ميزبان در برابر مهمانان مى‏شود و او را از اتّهام رهايى مى‏بخشد ، و موجب سپاسگزارى [ 614 ] و ستايش مى‏شود ، كارهاى شايسته و اعمال نيك هم ، سبب رهايى انسان از ترسهاى روز قيامت و كسب رضايت پروردگار و پاداشهاى عظيم خداوند مى‏گردد . ششم : شخص پرهيزگار امور بعيد را براى خود نزديك مى‏كند : اين فراز از كلام امام ( ع ) ممكن است به يكى از دو معنى باشد بطريق زير : الف : منظور از « بعيد » رحمت خدا باشد كه از افراد ناشايست بدور است ، كسى سزاوار قبول رحمت حق و بدان نزديك مى‏باشد كه اعمالش ، پسنديده و به طور كامل قابل قبول باشد . بنابراين هر گاه بنده‏اى نفس خود را به انجام كارهاى شايسته راضى كرد ، و نيازمنديهاى روز قيامت را پيشاپيش فراهم آورد ، به رحمت خداوند نزديك خواهد بود ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : ان رحمة اللَّه قريب من المحسنين [ 1 ] . ب : مقصود از « بعيد » آرزوهاى دور و دراز دنيوى باشد ، و نزديك كردن آنها براى نفس ، كوتاه كردن آرزوها پيش از فرا رسيدن مرگ ، با يادآورى مرگ و احوال آخرت ميسّر است . هفتم : تقوا سختى را آسان مى‏كند : اين فراز از گفته امام ( ع ) احتمال يكى از دو معناى زير را دارد . الف مقصود از سختى ، امر آخرت و عذاب دردناك جهنّم باشد ، و آسان شدن آن به انجام كارهاى شايسته ، و دريافت جلوه حق تعالى ، ممكن مى‏شود . و روشن است كه اعمال شايسته عذاب خداوند را آسان مى‏كند . ب منظور از سختى ، سختيهاى دنيايى مانند : فقر ، و مصيبتهاى وارده از قبيل مورد ظلم واقع شدن ، و يا دوستان و خويشان را از دست دادن و نظير اين امور باشد ، و مراد از آسان شدن ، اهميّت ندادن و كوچك شمردن تمام آنها ، در [ 1 ] اعراف ( 7 ) آيه ( 56 ) : رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . [ 615 ] مقايسه با شادمانى از ملاقات حق و ثوابهائى است كه خداوند ، در آخرت وعده بخشش آنها را داده است . چنان كه حق متعال در قرآن مجيد فرموده است : و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لِلَّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون [ 2 ] هشتم : پرهيزگار ، اهل بصيرت است و به حقيقت آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده است . مى‏انديشد ، و بر آنها آگاهى مى‏يابد . يعنى بديده بصيرت در شگفتيهاى مصنوعات پروردگار مى‏نگرد و حق سبحانه و تعالى را در آنها مشاهده مى‏كند . نهم : شخص متقى فراوان ياد پروردگار مى‏كند . بدين توضيح كه ، پرهيزكار همواره و تا بدان حد ياد خداوند را بر قلب و زبان دارد ، كه ملكه نفسانى او مى‏شود . و خداوند ، در ذكر و گفتارش متجلّى گرديده ، آينه اسرار خدا مى‏شود . از درهاى بزرگ بهشت يكى مخصوص كسانى است كه فراوان به ياد خداوند باشند . دهم : پرهيزگاران از آب گواراى بهشت سيراب مى‏شوند : در اين فراز امام ( ع ) دانش و كمالات نفسانيى كه به شخص عارف افاضه مى‏شود ، به آب زلالى تشبيه كرده ، و لفظ « عذوبة » را براى آن استعاره آورده ، و آنگاه همين ، استعاره را با كلمه « ارتواء » به صورت استعاره ترشيحيه در آورده است . و ما اين نوع استعاره را در خطبه‏هاى گذشته بارها توضيح داده‏ايم . يازدهم : رسيدن به كمال معنوى براى پرهيزگار سهل و آسان است . يعنى آنان كه گوى سبقت را در مسير حركت به سوى اللّه از ديگران ربوده‏اند ، از تاييدات خداوندى جدا نيستند ، و به دليل همين شايستگى نفسانى ، استعداد [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 152 ) : صبر كنندگان را بشارت ده آنها كه به هنگام گرفتار شدن به مصيبتى گويند : ما از آن خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم . بر چنين كسانى درود و رحمت پروردگارشان باد ، كه اينان هدايت يافته‏گانند . [ 616 ] پذيرش امور معنوى و رسيدن به كمال نهايى براى اينان ، سريعا حاصل مى‏شود . با توضيح فراز يازدهم كلام امام ( ع ) خواهى دانست كه مقصود از جايگاه و كمالات علمى و اخلاقى نفوس كاملى هستند كه گنجينه‏هاى كامل و خاستگاه فضيلت و معنويت‏اند و موجب هدايت گرديده و انوار الهى از ناحيه آنها حاصل مى‏شود ، مانند انبيا و اولياى بر حق الهى . و نيز ممكن است مقصود از « موارد » در عبارت امام ( ع ) بدايع صنع الهى ، باشد كه بر ذهن بنده حق وارد شده و آن را آماده كسب فضايل مى‏كند . سهل و آسان بودن آن و سرعت در قبول پذيرش كمالات ، به دليل روشنى ذهن است كه آماده دريافت عنايت خداوند و مسرور شدن به لحاظ توجّه حق تعالى است . دوازدهم : آشاميدنى اوّل نصيب شخص پرهيزگار مى‏شود . يعنى انسان متقى قبل از همه و بيشتر از همنوعان خود به كسب كمال نائل مى‏گردد . دليل جلو افتادن از ديگران اين است كه تحصيل كمال براى او آسان است . در كلام امام ( ع ) عبارت « فشرب نهلا » بعنوان استعاره براى كسب كمال و مقدّم شدن بر ديگران به كار رفته است و كمال يافتن سريع پرهيزگار به شترى كه زودتر و قبل از ديگر شتران به آب مى‏رسد تشبيه شده است . سيزدهم : پرهيزگار راه هموار را مى‏رود . يعنى راه روشن و راستى كه بدور از افراط و تفريط باشد مى‏پيمايد . چهاردهم : شخص متّقى لباس شهوات و خواسته‏هاى بيجا را از تن در آورده است : امام ( ع ) اوصافى كه پيش از اين براى پرهيزگار بر شمرد ، مربوط به استعداد فراوان او در كسب دانش بود . ليكن اين ويژگى به زهد و وارستگى پرهيزگار اشاره دارد و لفظ « سرابيل » را براى شهوات استعاره آورده است ، به لحاظ مشابهتى كه ميان لباس و شهوات در پوشيدن بدن وجود دارد . عبارت « قد خلع » استعاره را ترشيحيّه كرده ، و كنايه از اين است كه شخص پرهيزگار ، شهوات را بدور انداخته [ 617 ] و توجّهى كه او را از حدّ اعتدال خارج كند بدانها ندارد . پانزدهم : او خود را از تمام غمها جز يكى رها ساخته است . يعنى شخص پرهيزگار خود را از غمهايى كه مربوط به امور دنيا و دلبستگى به آنها باشد ، رهانيده و تمام هدفهاى مادّى را به كنارى نهاده است و تمام قصد و همّتش يك چيز است ، و آن رسيدن به مراتب عزّت خداوند و توجّه به اسرار حق و مطالعه انوار عظمت الهى و كسب روشنايى كردن از آن مى‏باشد . البتّه زهد حقيقى ، و پارسايى واقعى همين است و بس . از توضيح عبارت فوق معنى يگانه شدن زاهد از ديگر همنوعانش روشن مى‏شود . شانزدهم : او از نابينا بودن خارج شده است . مقصود از نابينايى كورى جهل است كه چون شخص پرهيزگار ، داراى فضيلت دانش و حكمت است ، با مردم هوا پرست در افراط كارى ، فسق و فجور شركتى ندارد . درست در راه معتدل كه فضيلت عفت باشد گام بر مى‏دارد . بنابراين در مسير حق بينا و از كورى جهل بدور مى‏باشد . هيفدهم : شخص پرهيزگار با ويژگيهايى كه برايش بر شمرديم به منزله كليدى براى گشودن درهاى هدايت است . منظور از درهاى هدايت ، طرق و راههاى آن مى‏باشد ، كه پيمودن آنها ، انسان را آماده دريافت فيض از بخشنده آن يعنى خداوند مى‏سازد . درهايى كه عارفان بر آن ايستاده و از آن درها به پيشگاه حضرت حق وارد مى‏شوند و در مراتب و جايگاه و درجات خوف و ترس از خداوند استقرار مى‏يابند . و بدين سبب كليدى براى حلّ مشكلات آنان كه نقص ذهنى در هدايت دارند مى‏شوند ، و چراغى فرا راه جاهلان مى‏باشند . لفظ : « مفتاح » براى عارفان استعاره و جهت تشبيه در آن روشن است . هيجدهم : پرهيزگاران سدّى در برابر منكراتند : مقصود از « ابواب الرّدى » دو طرف افراط و تفريط است يعنى راههايى كه شخص از حدود دستورات [ 618 ] خداوند خارج مى‏شود و نهايتا در دوزخ مى‏افتد ، چون انسان عارف از منكراتى كه نادانان مرتكب مى‏شوند جلوگيرى مى‏كند تا راه معتدل را بپويند ، لزوما بوسيله‏اى كه با آن راه را مى‏بندند شباهت پيدا مى‏كند ، و موجب باز دارى جاهلان از پيمودن راه خطاء مى‏شود ، و به همين دليل لفظ « مغلاق » براى عارف استعاره آورده شده است . در عبارت امام ( ع ) ميان مغاليق و مفاتيح ، ردى و هدى قرينه مطابقه بر قرار است ، كه معناى اين لغات به ترتيب چنين است : وسيله بستن ، كليد گمراهى ، راهنمائى كردن . نوزدهم : پرهيزگار اهل بصيرت است : يعنى با ديد روشن و آگاهى كامل راه حق را پيموده است . راهى كه دستور به پيمودن آن را داشته ، و با توجّهات الهى بدان طريق كه راه مستقيم به سوى حق مى‏باشد جذب شده است . بيست : او نه تنها اهل بصيرت است ، كه در عمل هم راه حقيقت را رفته است . بدين توضيح كه شخص متّقى ، چون راه حق را بخوبى مى‏شناسد ، در آن گام نهاده و آن را مى‏پيمايد ، زيرا هدف اول از شناختن راه ، پيمودن آن مى‏باشد . بيست و يك : او نشانه‏هاى راه را مى‏شناسد . سالك الى اللّه گاهى حركتش در طريق مستقيم نيست چنان كه به مثل قبل از رسيدن به حدّ كمال قوّه نظرى قدم در راه سلوك مى‏نهد ، و گاهى پس از آن كه در مرحله قوّه نظرى و استدلال بحدّ كمال رسيد ، قدم در راه مى‏گذارد . اين همان سالكى است كه با برهان و دليل نشانه‏هاى راه را مى‏شناسد . منظور از كلمه « منار » علائمى است كه در كنار راه براى هدايت و راهنمايى عابران قرار مى‏دهند . ولى در اينجا مقصود ، قوانين كلّى عملى مى‏باشد . ممكن است منظور از منار هدف سلوك يعنى پيشگاه جلال خداوند و فرشتگان مقرب الهى باشد . [ 619 ] بيست و دو : پرهيزگار از گردابها رهايى يافته و از عهده مشكلات بر آمده است . امام ( ع ) با كلمه « غمار » اشاره به مشكلاتى كرده‏اند كه انسانها در آن گرفتار مى‏شوند ، مانند سختيها ، غمها ، و ناراحتيهايى كه طالبان دنيا به دليل از دست دادن دنيا به آن دچار مى‏شوند و يا براى تحصيل آن در تلاش و تكاپو غرق مى‏گردند . امّا شخص عارف به دنيا دل بسته نيست و از آن بابت غمى ندارد . بيست و سه : او به معتبرترين وسيله و محكم‏ترين ريسمان چنگ زده است . در اين عبارت حضرت به طريق استعاره ، راه خدا و دستوراتش را اراده فرموده است . جهت شباهت آن اين است كه وسيله راههاى هدايت همانند دستگيره‏هاى معتبر و ريسمان محكم موجب آزادى و رهايى مى‏شود . البتّه هر قدر محكم و معتبرتر كارسازتر و مطمئن‏ترند ، و گسيخته نمى‏شوند . و بدين سان راهى كه بخداوند منتهى شود و انسان را به حضرت حق برساند ، پيمودن آن لازم است و رعايت دستورات و اوامر خداوند موجب نجات از مشكلات آخرت مى‏شود . بنابراين اطاعت اوامر حق تعالى وسيله قطع ناشدنى و ريسمان ناگسستنى است . به همين حقيقت در آيه شريفه اشاره كرده و مى‏فرمايد : فمن يكفر بالطاغوت و يومن باللَّه فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها [ 3 ] . بيست و چهار : يقين و باور او به مانند روشنائى خورشيد است : پرهيزگار بدليل رعايت اوامر و نواهى حق تعالى و كوشش در راه خداوند گويا كامل‏ترين نور يقين را بخود جذب و با چشم بصيرت عالم ملكوت را مشاهده كرده است و بهشت و جهنّم را بديده يقين ديده است به همان وضوح و جلا كه چشم ظاهريش نور خورشيد را مى‏بيند . [ 3 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 257 ) : آن كه به طاغوت كافر شود و به خداوند ايمان آورد ، در حقيقت به ريسمانى چنگ زده است كه گسستنى نيست . [ 620 ] بيست و پنج : پرهيزگار ، در برترين امور و ابلاغ كلمه حق كه پاسخ دادن به تمام پرسشها و منطبق كردن فروع بر اصول مى‏باشد جان خود را وقف راه خداوند سبحانه و تعالى كرده است . بدين شرح كه شخص متّقى ، به دليل كمال ذاتيى كه يافته ، جان خود را براى رونق يافتن برترين امر ، كه همانا ارشاد و هدايت مردم است ، وقف كرده ، تا به آنها كيفيت سلوك الى اللّه را بياموزد . بدين سبب همچون چراغى است كه ديگران از او كسب نور دانش مى‏كنند ، زيرا شخص پرهيزگار ، منبع دانش و حكمت است ، و از هر چيزى كه سؤال شود ، بر پاسخ دادن به آن تواناست مشكلات فكرى را برطرف مى‏كند و هر شاخه‏اى از شاخه‏هاى دانش را به اصلى كه از آن انشعاب يافته است بر مى‏گرداند . بيست و شش : او چراغ تاريكيهاست ، كه گمشدگان در وادى تاريك جهل را به سوى حق هدايت مى‏كند . چنان كه قبلا توضيح داده شد لفظ « مصباح » براى هدايت و راهنمايى خلق استعاره آورده شده است . بيست و هفت : پرهيزگار هر مشكلى كه فرا روى وى باشد دريافته و بر طرف مى‏كند : يعنى امور پيچيده و مشكل كه در آميخته شدن حقّ و باطل بصورت جهل مركّب در آمده باشد از هم جدا كرده و تميز و تشخيص مى‏دهد . بعضى از راويان نهج البلاغه لفظ « عشوات » را در عبارت امام ( ع ) « غشوات » روايت كرده‏اند . در اين صورت معنى جمله اين خواهد بود كه شخص متّقى پرده‏هاى جهل و نادانى را از پيش ناآگاهان دور مى‏كند . بيست و هشت : او كليدى است كه امور گنگ و مبهم را مى‏گشايد : آنچه در ذهن و فكر مردم بصورت مشكل لا ينحلّى در آمده ، حل مى‏كند و احكام حق را از باطل و نادرست جدا مى‏سازد . بيست و نه : شخص پرهيزگار رافع دشواريهاست : يعنى هر نوع حيرت و سرگردانيى كه در مشكلى از مشكلات شريعت پيش آيد و هر دشواريى كه براى [ 621 ] شريعت خواهان ، در تشخيص حق از باطل حاصل شود ، رفع مى‏كند ، و آنها را از اين كه در هلاكت جهل قرار گيرند ، با بيان و ارشاد خود حفظ مى‏كند . سى : شخص متّقى راهنماى انسانها در بيابانهاى وسيع و پهناور است . امام ( ع ) لفظ « فلوات » را كه به معنى بيابان وسيع است براى مراحل سلوك كه امرى است معقول استعاره آورده است . وجه شباهت اين است كه در صحراهاى پهناور ، وسيع مسافر بدون راهنمايى كه آشنايى كامل به تمام مراحل و منازل داشته باشد ، گم گشته و بهلاكت مى‏رسد . اين سرگشتگى و هلاكت در امور معقول نيز قابل تصور است زيرا براه حق و طريق نجات هدايت نمى‏شود ، مگر كسى كه عنايت الهى دستش را گرفته و زمام اختيار و عقلش را به راهنمايى آگاه بسپارد تا او را براه حق هدايت كند و اگر كسى چنين نباشد ، از راه حق دور شده و منحرف مى‏شود و در ظلمت جهل فراگير واقع مى‏گردد ، شياطين او را تا دخول در دوزخ پيش مى‏برند . آرى عارفان راهنمايان طريق حق ، و آگاهان بر منازل خطر و امن هستند و با بصيرتى كه دارند گمراهان را ارشاد مى‏كنند . سى و يك : شخص پرهيزگار سخنى كه مى‏گويد قابل درك و فهم است چه او عين حقيقت را بى آن كه دچار شبهه شود ، مشاهده مى‏كند ، بنابراين در آنچه مى‏گويد اختلافى كه برخاسته از جهل باشد وجود ندارد . سى و دو : متّقى بدليل سكوتش سالم مى‏ماند : يعنى از آفت زبان در امان است ، زيرا وقتى كه بدانيم فايده گفتار فهماندن و سود رساندن و فايده سكوت و خاموشى در امان ماندن از آفت و بلاى زبان است ، ستوده بودن پرهيزگار به اين خواهد بود ، كه هم گفتارش ارشاد ، و هم سكوتش مصلحت باشد . بدين توضيح كه سخن گفتن و خاموش ماندن او هر كدام بجا و بموقع انجام مى‏پذيرد . سى و سه : شخص پرهيزگار خود را براى خدا خالص مى‏گرداند و خداوند او را از ميان بندگان بر مى‏گزيند . با توجّه به توضيحى كه پيش از اين داده شد ، [ 622 ] دانستى كه خالص شدن براى خدا عبارت بود از : توجّه انديشه به سوى خداوند ، و وارستگى ذهن و خاطر از هر آنچه غير خداست ، بدان حد كه جز حق تعالى هر چه هست از درجه اعتبار ساقط باشد و مقصود از « استخلاص حقّ » اين است كه خداوند از ميان همه بندگان چنين بنده‏اى را به رضايت و خوشنودى خود اختصاص مى‏دهد و انواع و اقسام كمالات را به وى افاضه ، و او را به محضر قدس خود نزديك ، و به يگانگى مناجات و راز و نياز انتخاب مى‏كند . روشن است كه اخلاص و وارستگى پرهيزگار موجب چنين افتخار ، گزينش و تقرّبى مى‏شود ، چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولاً نبيّا و ناديناه من جانب الطور الايمن و قرّبناه نجيّا [ 4 ] . سى و چهار : شخص متّقى از معادن دين مى‏باشد . امام ( ع ) لفظ « معدن » را براى پرهيزگار استعاره آورده است . وجه شباهت ميان معدن و پرهيزگار اين است كه هر دو منبع دانه‏هاى گرانبهاى گوهرند . از معادن گوهرهاى محسوس و از نفس شخص پرهيزگار و عارف گوهرهاى علوم و اخلاق و ديگر احكام الهى استخراج مى‏شود . سى و پنج : او از استوانه‏هاى زمين است . لفظ « وتد » كه بمعنى ميخ است براى شخص متّقى و پرهيزگار استعاره به كار رفته است . وجه شباهت اين است . كه هر كدام موجب ثبات و قوام امورى مى‏شود ، ميخ براى قوام و استوارى چيزى است كه در آن ميخ را به كار مى‏برند و شخص عارف و آگاه نظام زمين و امور اين جهان را قوام مى‏بخشد . شبيه اين عبارت و معنى در خطبه اوّل نهج البلاغه به كار رفته است ، آنجا كه مى‏فرمايد : « وَ وَتّدَ بِالصُخّورِ مَيَدان اَرْضِهِ . [ 4 ] سوره مريم ( 19 ) آيه ( 51 و 52 ) : در كتاب موسى را به يادآور كه مخلص ، نبى و پيام آور بود ما او را از سمت راست كوه طور ندايش كرديم او را برگزيده و به خود نزديك كرديم . [ 623 ] سى و شش : او نفس خويش را ملزم به رعايت عدل و اعتدال كرده ، و دليل بارز اين حقيقت دورى از هواى نفسش مى‏باشد ، چون ملكه عدالت از سه خصلت نفسانى : حكمت ، عفت و شجاعت سرچشمه مى‏گيرد . عرفا نفس خود را بوسيله عبادت و ديگر امور شرعى رياضت مى‏دهند ، تا اين ملكات و صفات اخلاقى در نفس آنها حاصل شود ، ناگزير براى رسيدن به اين مقصود نفس خويش را ملزم به اجراى عدل و اعتدال مى‏كنند . چون عدالت در قوّه شهوانى اين است كه انسان عفيف باشد ، بدين توضيح كه نه ، در كل قوّه شهوانى را از بين ببرد و نه ، زيادروى داشته باشد . تا به فسق و فجور منتهى شود ، رعايت اعتدال در نيروى شهوانى از ديگر قوا دشوارتر است زيرا موارد شهوت زياد ، علاقه و دلبستگى انسان را به سمت افراط مى‏كشاند . به همين دليل است كه بيشتر موارد نهى در شريعت ، شهوات مى‏باشند ، بنابراين سزاوار بودن پرهيزگار به ستايش و مدح ، وقتى است كه نفس خود را از خواسته‏هاى شهوانى دور بدارد . بعلاوه اوّل چيزى كه سالك لازم است ، در به كمال رساندن قوّه علمى آغاز كند ، اصلاح قوّه شهويّه مى‏باشد . و پرهيزگار بايد حدود خداوند را رعايت كند ، در خوردنيها ، ازدواج ، كسب كار و ديگر امور تجاوز ننمايد . سى و هفت : شخص پرهيزگار ، حق را توصيف و بدان عمل مى‏كند : يعنى سخن حق را در عمل پيروى مى‏كند . با توجّه به اين كه خلاف قول در نزد خلق ، قبيح و زشت است ، در نزد خداوند و در برابر فرامين الهى زشت‏تر مى‏باشد . به همين دليل است كه خداوند مؤمنان را نكوهش كرده و مى‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند اللَّه ان تقولوا ما لا تفعلون [ 5 ] . ادّعاى مسلمانها در مدينه اين بود ، كه چنان در راه خداوند بكوشند كه [ 5 ] سوره صف ( 61 ) آيه ( 2 و 3 ) : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ، چرا عملى را كه انجام نمى‏دهيد حرفش را مى‏زنيد ؟ در نزد خداوند گفتن بدون عمل گناه بزرگى است . [ 624 ] مورد رضاى الهى واقع شود ، امّا چون روز احد فرا رسيد ، پايدارى نكردند . آيه شريفه ، سرزنش خود را بشدّت خشم خدا ، تأكيد مى‏كند و اين بدليل مخالفت و عدم مطابقت گفتار با كردارشان مى‏باشد . سى و هشت : پرهيزگار ، هيچ كار خيرى را فرو گذار نمى‏كند و بر نهايت انجام آن همت مى‏گمارد . پس از توضيح جزئيات اوصاف عارفان ، امام ( ع ) به بيان مختصر آنها را توصيف كرده مى‏فرمايد : شخص متّقى ، خواهان به نهايت رساندن كارهاى خير مى‏باشد . يعنى به انجام بعضى از كارهاى حق قانع نيست و كوشش خود را متوقف نمى‏كند . بلكه تلاشش اين است كه امور خير را به نهايت رسانده ، بطور كامل و بدون كم و كاست آن را انجام دهد . سى و نه : شخص متّقى و عارف هر كارى كه گمان صواب در آن باشد ، قصد انجام دادن آن را نيز دارد . يعنى در هر محلّ و مكانى كه گمان فايده و استفاده را بدهد ، مانند محفل اوليا و نيكان و يا مجلس ذكر و وعظ و نظير اينها حاضر مى‏شود . چهل : پرهيزگار و عارف در برابر دستورات كتاب الهى تسليم است و آن را پيشواى خود قرار مى‏دهد . تمكين كتاب بودن ، كنايه از فرمانبردارى او در برابر اوامر و نواهى حق تعالى است ، حضرت كلمه « زمام » را براى عقل و خرد استعاره به كار برده است . وجه شباهت اين است كه زمام و عقل ابزار رام كننده‏اند ، و در اين جهت مشاركت دارند . زمام استعاره محسوس است براى معقول . و لفظ « قائد » استعاره براى كتاب آورده شده است ، زيرا كتاب ، زمام خرد انسان را مى‏گيرد و به سوى هدف حقيقى برده ، و مانع انحراف وى مى‏شود . همچنين اطلاق لفظ « امام » بر كتاب به معنى پيشواى قابل اقتدا نيز استعاره مى‏باشد . قوله عليه السلام : يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل : لفظ « حلول و نزول » كه از صفات مسافر مى‏باشند در كلام امام ( ع ) استعاره به كار رفته‏اند . اين كه هر جا كتاب فرود آيد ، پرهيزكار فرود مى‏آيد ، كنايه از پيروى آن و عمل كردن به مقتضاى [ 625 ] كتاب مى‏باشد . بدين توضيح كه شخص متّقى و عارف در سفرى كه به سوى خدا انجام مى‏دهد ، پيرو كتاب خداست و در هيچ حالت از آن جدا نمى‏شود . بخش دوم خطبه وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّلٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ اَلْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ اَلْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ يُؤْمِنُ اَلنَّاسَ مِنَ اَلْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ اَلْجَرَائِمِ يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ اَلشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ اَلْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اِضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ اَلْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لاَ يَعْرِفُ بَابَ اَلْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ اَلْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ اَلْأَحْيَاءِ ( حال كه اوصاف و علامات دوست خدا را شنيديد ، نشانه‏هاى دشمن خدا را هم بشناسيد ) امام ( ع ) مى‏فرمايد : « و آن ديگرى بنده نادانى است كه خود را ، با اين كه دانشى ندارد دانشمند مى‏نامد . چنين شخصى ، نادانى را از نادانان ، و گمراهى را از گمراهان ، اقتباس كرده است براى مردم از ريسمانهاى فريب و گفتارهاى دروغ دامهايى گسترانيده ، قرآن را با رأى و انديشه خود تفسير مى‏كند و هواهاى نفسانى و باطل خود را حق جلوه مى‏دهد . مردم را از پيشامدهاى عظيم ، ( به دروغ ) خاطر جمعى مى‏دهد و گناهان بزرگ را سهل و آسان وانمود مى‏كند . سخنش اين است كه گرد شبهات نمى‏گردم ، امّا در آنها قرار دارد و مى‏گويد از بدعتها بدورم ، ليكن در ميان آنها خوابيده است چهره چنين شخصى چهره انسان ، امّا قلبش قلب حيوان است نه باب هدايت را مى‏شناسد تا از آن پيروى كند ، و نه ضلالت و گمراهى را تا از آن دورى جويد ، ( در حقيقت چنين فردى ) مرده‏اى است كه ميان زندگان زندگى مى‏كند . » [ 626 ] در اين بخش از خطبه امام ( ع ) پاره‏اى از صفات بدكاران را در مقابل صفات نيكوكاران كه در بخش قبلى خطبه بيان كرد . بر مى‏شمارد ، و در آغاز به اين ويژگى كه نادان خود را دانشمند مى‏نامد او را نكوهش مى‏كند به اين دليل كه جهالت و نادانى سخت‏ترين فتنه ، و براى دين بزرگترين فساد است ، زيرا تباهكارى شخص نادان بديگران نيز سرايت مى‏كند . امام ( ع ) براى اشخاص بد كار صفاتى را به شرح زير بيان فرموده است : 1 با اين كه عالم نيست ، خود را دانشمند مى‏نامد تا رياستى به دست آورد و يا ثروت و مالى بيندوزد . چنين افرادى در ميان مردم بقدرى فراوانند كه علما در بين آنها ناشناخته مانده و گمنام هستند . 2 فاسقان ، نادانيها را از نادانان ، و گمراهيها را از گمراهان گرفته‏اند . كلمه « جهائل » در عبارت امام ( ع ) جمع جهالت است و مقصود امام از ( جهائل ) جهل مركب مى‏باشد . اعتقادى كه مطابق با واقع نباشد جهل مركب است . به دليل همين جهل مركّب نادان خود را عالم مى‏پندارد . نسبت دادن اقتباس به جهل نسبت مجازى است ، زيرا از اين جهت كه جاهل جهل را از اشخاص نادان مى‏آموزد ، شباهت به علم پيدا كرده است چون گمراهى انحراف از راه راست و طريق حق مى‏باشد ، از لوازم جهالت و نادانى است . امام ( ع ) به دنبال كلمه « جهّال » عبارت « ضلاّل » را بيان كرده تا تأكيد بيشترى بر جهالت و گمراهى باشد ، زيرا پيروى كردن از نادانان منحرف ، هرگاه ريشه اعتقادى داشته باشد ثبوت و رسوخ بيشترى در نفس انسانى داشته ، و با جهالتهاى ديگر فرق مى‏كند . 3 اهل فسق براى مردم دامهايى با ريسمان فريب و گفتار دروغ گسترده‏اند . امام ( ع ) لفظ « دام و ريسمان » را براى فريب كارى دانشمندان غير متعهّد استعاره [ 627 ] آورده است كه با سخنان باطل ، و كارهاى زشت و بيهوده‏شان مردم را مغرور ساخته فريب مى‏دهند . وجه شباهت اين است كه دام ، و گفتار هر دو وسيله صيدند ، يعنى چنان كه دام صيد را شكار مى‏كند ، حرفهاى دروغ و وعده‏هاى باطل مردم را مى‏فريبد قصد صيّاد و عالم فريب كار يك چيز است ، يكى بادام و ديگرى با گفتار و كردار نادرستش صيد مى‏كند . كلمه « نصب » به معنى كار گذاشتن دام ، استعاره را ترشيحيّه كرده است . 4 فاسقان كتاب خدا را براى نادانان تفسير به رأى مى‏كنند ، ( بايد دانست ) كه در تفسير كتاب خداى متعال نظرات عجيب و غريبى است . براى صدق اين مدّعى ، عقيده معتقدين به جسمانيّت حق تعالى كافى است به طورى كه آنان از ظاهر آياتى كه بر جسمانيّت دلالت دارند ، به تجسّم پروردگار بلند مرتبه قائل شده ، و قرآن را مطابق عقيده باطل خود تفسير كرده‏اند . 5 اشخاص فاسد و گمراه هواهاى نفسانى خود را حق گرفته‏اند ، بدين شرح : آنان كه الفاظ قرآن را مطابق عقيده فاسد و رأى باطل خود تفسير مى‏كنند ، حق را آن چيزى مى‏دانند كه هواى نفسانيشان ايجاب مى‏كند ( بعبارت ديگر ) ، آنچه هواى نفسانى آنان اقتضا كند حق است ، و لذا با مختصر تاويلى معناى آيه را به خواست خود بر مى‏گردانند ، در صورتى كه قرآن مى‏فرمايد : و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن [ 1 ] . 6 تباهكاران خود را از كيفرهاى سنگين آخرت در امان مى‏دانند و گناهان بزرگ را ناچيز به حساب مى‏آورند بدين معنى كه امر آخرت را در جايى كه براى مردم تذكّر عذاب و كيفر شديد آن لازم است ، سهل و آسان وانمود مى‏كنند تا نادانان را به اشتباه اندازند و از اوامر و نواهى خداوندى دورشان گردانند . ( اين [ 1 ] سوره مومنون ( 23 ) آيه ( 71 ) : اگر حق تابع هواى نفسانى آنان شود ، آسمانها و زمين و هر آنچه كه در آنها قرار دارد فاسد مى‏شود . [ 628 ] گروه ) وقتى وارد مجلس وعظ و زهد شوند براى به دست آوردن دل جاهلان و تثبيت موقعيّت خود در ميان آنان وعده‏هاى آمرزش خداوندى از قبيل : اِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذّنوبَ جَميعاً و مانند آن را ، براى بى‏خردان متذكر مى‏شوند ، و بدين سان براى آنها عذاب سخت الهى و خطرات آخرت را ، آسان و كم اهميّت جلوه مى‏دهند و گناهانى را كه آنان مرتكب شده‏اند كوچك مى‏شمارند و در ذهن آنها وعده بخشش و كرم الهى را جاى مى‏دهند و ميل طبيعى آنان به خواسته‏هاى بيرون از حدّ شرعى را تهييج مى‏كنند ، تا مرتكب محرّمات شوند . ليكن عالم و دانشمند چنين نيست ، زيرا هر يك از آيات بشارت دهنده و يا بيم دهنده را در جاى خود به كار مى‏گيرد ، تا شنوندگان را ميان ترس و بيم نگاه دارد و در نتيجه آنها غرق لذّت زود گذر و فانى دنيوى به اميد وعده الهى نشوند و نيز با توجّه به عذاب اخروى و وعيد الهى از رحمت حق مأيوس نگردند . 7 شخص فاسق به زبان مى‏گويد : دست به امور شبهه ناك نمى‏زنم ، يعنى وقتى كه در برابر امرى قرار گيرم كه شبهه‏ناك است ، پا پيش نخواهم گذاشت . ولى در عمل داخل شبهه قرار گرفته و مرتكب حرام و مال شبهه‏ناك مى‏شود و اين بدان جهت است كه نادان است و امور شبهه‏ناك را تشخيص نمى‏دهد . 8 بدكار ، مدّعى است كه از بدعتها دورى مى‏كند . ( امورى كه مخالف قوانين شرعى باشند بدعت ناميده مى‏شوند ) ولى بر خلاف ادّعايش ، در ميان بدعت مى‏خوابد . « خوابيدن در ميان بدعت » ، كنايه از غوطه‏ور شدن در آن مى‏باشد كه امام ( ع ) بصورت استعاره بالكنايه به كار برده است . غوطه‏ور شدن در بدعتها نيز به دليل جهل به اصول شريعت و چگونگى انشعاب فروع از اصول مى‏باشد . 9 ( با در نظر گرفتن ويژگيهاى فوق ) صورت شخص فاسق انسان و قلبش [ 629 ] قلب حيوان است . مقصود امام ( ع ) از حيوان چنان كه عرف مى‏فهمد غير انسان مى‏باشد . چون حيوان را بطور مطلق بيان كرده ، بر هر حيوانى از جمله ( الاغ ) و جز آن قابل صدق است ، زيرا ميان شخص نادان و حيوان از لحاظ صلاحيّت نداشتن هيچ كدام براى درك معارف و علوم و تمايل آنها به شهوات ، كمال شباهت و مناسبت بر قرار است . 10 شخص فاسق ، باب هدايت را نمى‏شناسد تا در آن گام نهد و نه باب باطل را تا از ورود در آن خوددارى ورزد . يعنى به دليل جهلى كه دارد راهنماى هدايت به راه حق را نمى‏شناسد تا آن راه را بپيمايد . اسباب دخول در باطل را هم تشخيص نمى‏دهد تا از آن بر كنار بماند . علّت گمراهى چنين شخصى ، جهل مركّبى است كه او را از طريق حق دور مى‏سازد و به باطل اعتقاد قطعى پيدا مى‏كند ، وقتى كه بجاى حق ، به باطل عقيده قطعى داشته باشد با اين وصف محال است ، جانمايه دخول در جهل را بشناسد ، و اين خود نوعى كورى است ، كه پرهيز از باطل را ناممكن مى‏كند . امام ( ع ) دارنده چنين اوصافى را مرده ميان زندگان دانسته است ، زيرا حيات حقيقيى كه هر خردمندى طالب آن است امورى است كه شرائع و كتب الهى تحصيل آن را لازم دانسته‏اند و آن زندگى نفسانى است كه با تكميل فضائل اخلاقى موجب خوشبختى جاويد مى‏گردد . كسى كه از كمالات نفسانى بى‏بهره باشد ، مرده‏اى واقعى است كه در ميان زندگان راه مى‏رود . چه بحقيقت دريافته‏اى ، كه جهل مركّب ، مرگى است كه با حيات ضدّيت دارد . در حقيقت جاهل مرده است ، امّا اينكه مرده در ميان زنده‏هاست بدين سبب است كه به حيات طبيعى و عرفى زندگانى مى‏كند . [ 630 ] بخش سوم خطبه پس از بيان ويژگيهاى افراد پرهيزكار و معرفى بد كاران و خصلتهاى آنان خطاب به مردم مى‏فرمايد : فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ 1 2 81 : 26 وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ اَلْأَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ اَلْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ اَلْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ اَلْحَقِّ وَ أَعْلاَمُ اَلدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ اَلصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ اَلْهِيمِ اَلْعِطَاشِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ خُذُوهَا عَنْ ؟ خَاتَمِ اَلنَّبِيِّينَ ص ؟ إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ اَلْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ وَ اِعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ اَلْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ اَلثَّقَلَ اَلْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ اَلْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ اَلْحَلاَلِ وَ اَلْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ اَلْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ اَلْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ اَلْأَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِي فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا اَلرَّأْيَ فِيمَا لاَ يُدْرِكُ قَعْرَهُ اَلْبَصَرُ وَ لاَ تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ اَلْفِكَرُ تؤفكون : بازگشت داده شده‏ايد . تيه : ضلالت ، گمراهى . عمه : حيرت ، سرگردانى . عترة الرجل : اقوام و خويشان مرد ، مانند فرزندان فرزندزادگان و پسر عموها و پايينتران . هيم : شتران تشنه . « كجا مى‏رويد ؟ و به كجا بازگشت داده مى‏شويد ؟ با اينكه پرچمهاى حق بر پا و نشانه‏هاى دين و ديانت آشكار و علم هدايت و رستگارى در اهتزاز و نمايان است . پس شما در كدام بيابان خشك و بى آب و علف سرگردان شده‏ايد ؟ چگونه و براى چه هدفى حيران شده‏ايد ؟ شگفتا با اين كه خانواده پيامبرتان در ميان شما قرار دارند و آنها پيشواى حق و نشانه‏هاى دين و زبان راستگوى حقيقت‏اند اگر براستى قصد ارشاد و هدايت يافتن را داريد ، عترت پيامبرتان را در جايگاهى كه [ 631 ] قرآن براى آنها مقرر داشته قرار دهيد ، محبت آنان را درون جاى داده همچون شتران تشنه كوير كه حريصانه و با شتاب آبشخور وارد مى‏شوند ، بر آبشخور خاندان پيامبرتان وارد شويد . اى مردم اين سخن پيامبر ( ص ) را در گوش جان داشته و آن را بپذيريد كه فرمود : كسى كه از ما مى‏ميرد ، مرده نيست و آن كه از ما پوسيده پنداشته شود در حقيقت پوسيده نيست . پس آنچه نمى‏دانيد به زبان نياوريد ( شما كه به كنه اين سخن پى نبرده‏ايد بى جهت آن را انكار نكنيد ) زيرا بيشترين حقايق در امورى است كه شما آن را انكار مى‏كنيد معذرت خواهى كنيد از كسى كه بر عليه‏اش حجّت و دليلى نداريد و او من هستم مگر من آن كس نيستم كه در ميان شما مطابق ثقل اكبر ( قرآن ) عمل كردم و در ميان شما ثقل اصغر ( عترت پيغمبر ) را باقى گذاشتم ؟ و پرچم ايمان را در ميان شما بر افراشتم ، و بر حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم ؟ و لباس امن و عافيت را از روى عدالت بر شما پوشاندم و با گفتار و رفتار نيك ، خير و احسان ، را در ميان شما گستراندم و اخلاق خوب و پسنديده خود را به شما نماياندم ؟ بنابراين درباره امورى كه كنه آن را درك نمى‏كنيد و انديشه شما به حقيقت آن نمى‏رسد ، اظهار نظر نكنيد . ( در معارف الهيه و مطالب غامضى كه جز راسخون در علم آنها را درك نمى‏كنند نبايد وارد شد كه آن حدّ خانواده وحى و الهام است ) » بايد دانست كه امام ( ع ) با سرشمارى صفات پرهيزگاران و بدكاران راه حق و باطل و عواقب نيك و بدى را كه در انتظار آنهاست توضيح داده و همگان را متوجّه ساخته است كه بدكاران در ضلالت‏اند و حق را تشخيص نمى‏دهند . و سپس آنان را از عذاب خداوند ترسانده ، كتاب خدا و عترت رسول اكرم ( ص ) را يادآور شده است تا سمت‏گيرى درستى داشته باشند و با پيمودن طريق اهل بيت ، به راه تقوى بروند و با كسب روشنايى از انوار حق و اهلش ، از گمراهى باز گردند . [ 632 ] قوله عليه السلام : فأين تذهبون الى منصوبة . با پرسش انكارى امام ( ع ) مى‏پرسد كه به كدام وادى ضلالت مى‏روند ؟ و چه وقت از گمراهى و انحراف باز مى‏گردند . پرسش انكارى امام به اين دليل است كه آنها را در راه باطل ، ( با اين كه نبايد باشند ) مى‏بيند . حرف « واو » در جمله « و الأعلام . . . » بيان كننده حال است . و مقصود از « أعلام » پيشوايان دين است و علم بودن آنها به دليل وضوح و ظهورى است كه در ميان مردم دارند . كلمه « المنار » هم بسان كلمه « الأعلام » معنى حال را مى‏دهد ، و منظور از « نصب » در عبارت امام ( ع ) قيام امامان ( ع ) به پيشوايى و بودن آنها در ميان مردم است . با توجّه به حضور امامان ، در بين جامعه و آمادگى آنها براى ارشاد و هدايت ، امام ( ع ) بيراهه روى افراد جامعه را ناپسند دانسته و بر آنها انكار نموده و از آن اظهار تعجّب مى‏كند . بدين تعبير كه : فأين يتاه بكم و كيف تعمهون ، با اين وصف كه حجت و راهنما در ميان شما هست چرا سرگشته‏ايد و چرا بيراهه مى‏رويد ؟ امام ( ع ) كه مسير حركت افراد جامعه را گمراهى جهالت ، ترديد ، دو دلى و ستمكارى مى‏بيند با پرسش تعجّبى سؤال مى‏كند كه كجا مى‏رويد ؟ . از عبارت فوق معنى كلام حضرت : و انّى تؤفكون ، كاملا روشن مى‏شود . خطاب به مردم مى‏فرمايد : « با وجود بيراهه روى و سرگشتگى و نادانى ، چه وقت از حيرت ، سردرگمى و گمراهى ، باز مى‏گرديد ؟ » اين سخن امام ( ع ) معنى انكار را دارد ، يعنى با داشتن چنين صفاتى هرگز موفّق به بازگشت نخواهيد شد ، و راه خير و صلاح را نخواهيد رفت قوله عليه السلام : و بينكم عترة نبيّكم . « واو » در آغاز كلام حضرت « و بينكم » بمعنى حال است و عمل كننده در حال فعل « تعمهون » و يا فعل [ 633 ] « يتاه بكم » مى‏باشد . در جمله و هم ازمّة الحق نيز « واو » براى حال به كار رفته است . با توجّه به اين كه ، در هر دو جمله « واو » براى حال باشد ، معنى سخن حضرت چنين خواهد بود : « چگونه رواست كه شما در تاريكى جهل سرگردان باشيد ، با اين كه در ميان شما عترت پيامبر قرار دارند . » مقصود از عترت پيامبر ( ص ) خانواده آن بزرگوار مى‏باشد ، و اين سخن حضرت اشاره بفرموده رسول خدا ( ص ) دارد كه فرمود : « من در ميان شما جامعه اسلامى چيزى را به يادگار گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز گمراه نمى‏شويد . كتاب خدا و عترتم ( اهل بيتم ) اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض ( كوثر ) بر من وارد شوند . » امام ( ع ) لفظ « أزمّة » را استعاره از پيشوايان حق آورده است . وجه شباهت اين است كه خاندان پيامبر مردم را به راه حق مى‏برند ، چنان كه مهار ، شتران را در مسير به حركت در مى‏آورد . لفظ « السنته » را نيز براى عترت رسول خدا ( ص ) استعاره آورده است ، و جهت مشابهت آن است ، كه آنها بيان كننده راستين وحى هستند ، چنان كه زبان بيان كننده خواسته‏هاى نفسانى است . احتمال ديگر اين كه منظور حضرت از « السنته صدق » اين باشد كه آنها خبر راستى چيزى بر زبان جارى نمى‏كنند . قوله عليه السلام : فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن بايد دانست كه قرآن داراى منازلى است : منزل اوّل قرآن قلب انسان است ، كه خود به دو منزل تقسيم مى‏شود : الف : جايگاه اكرام و تعظيم قلبى قرآن . [ 634 ] ب : جايگاه تصوّر نفسانى قرآن بى‏آنكه قصد اكرام و تعظيمى باشد . دوّمين منزل قرآن وجود تلفّظى قرآن است كه بوسيله تلاوت حاصل مى‏شود . سومين منزل قرآن وجود كتابتى آن است كه در دفتر و كتابها نوشته مى‏شود . از ميان منازل ياد شده ، بهترين منزل قرآن ، همان جايگاه اوّل است ، يعنى منزل قلبى قرآن . بنابراين مقصود حضرت از بيان مطلب اين است كه به تكريم و تعظيم و محبت آل رسول ( ص ) وصيّت نمايد ، چنان كه قرآن مورد تكريم و تعظيم و محبت مى‏باشد . قوله عليه السلام : و ردّوهم ورود الهيم العطاش . با بيان جمله فوق امام ( ع ) مردم را ارشاد مى‏كند ، كه علوم و اخلاق را از خانواده پيامبر ( ص ) بياموزند ، چه آنها معدن علم و اخلاقند . وقتى دانشمندان و پيشوايان به سرچشمه دانش ، و علم به آب گوارا تشبيه شود و جوياى دانش به شخص تشنه ، امر كردن نادانان به فراگيرى علم و وارد شدن آنها به آبشخور دانش تشبيه زيبايى است و مانند كردن آنها به شتران تشنه‏اى كه براى خوردن آب ازدحام كرده و هجوم مى‏آورند ، نيز پسنديده خواهد بود . قوله عليه السلام : ايّها النّاس . . . الى ببال چون امام ( ع ) با بيان اين عبارت در صدد بيان فايده بردن مردم از عترت پيامبر ( ص ) مى‏باشد ، چنين مى‏نمايد كه گويا حضرت فايده را قبلا متذكّر شده است . به اين دليل بى آن كه مرجع ضمير را در عبارت قبل آورده باشد ، ضمير را ذكر كرده مى‏فرمايد : « خذوها » اى مردم از پيامبر ( ص ) اين حقيقت را ( مردگان آل رسول مرده و پوسيدگان پوسيده نيستند ) بشنويد و فرا گيريد سخن حضرت رسول ( ص ) اشاره به آيه شريفه قرآن است كه فرمود : و لا تحسبن [ 635 ] الذين قتلوا فى سبيل اللَّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين . [ 1 ] » با توجّه به اين كه دانشمندان اتّفاق نظر دارند و برهان عقلى نيز بر صحّت اين ادّعا ، كه « اولياى خدا هر چند جسدشان كهنه و فرسوده شود ، نمى‏ميرند و فرسوده نمى‏شوند ، اقامه شده است ، بعضى از كسانى كه در معناى كلام امام ( ع ) « و يبلى من بلى منّا » غور و تحقيق دارند معتقد شده‏اند كه سخن امام ( ع ) بر پوسيدگى جسد اولياء اللّه صراحت دارد ، و اين مخالف اعتقاد مردم است كه مى‏گويند : « جسد اولياى خدا تا روز قيامت به حال خود باقى خواهد ماند . » نظر ما ( شارح ) در مورد اعتقاد ياد شده بعضى از مردم ، اين است ، كه اين باور از گفته رسول خدا ( ص ) درباره كشتگان بدر و آيه شريفه : وَ لا تَحْسَبَنَّ الْذينَ قُتلوا فى سَبيل اللَّه نشأت گرفته است . پيامبر ( ص ) در جنگ بدر فرمود : شهدا را با جراحات و خونى كه بر جسد دارند دفن كنيد ، زيرا با همين هيأت در روز قيامت محشور مى‏شوند ، در حالى كه از رگهاى آنها خون جارى است . » در حالى كه ، روايت پيامبر ( ص ) و كلام حق تعالى ، هيچ كدام بر نمردن اجساد و پوسيده نشدن آنها دلالت نمى‏كند . مقتضاى روايت رسول گرامى اسلام ( ص ) اين نيست كه بدنها سالم مى‏مانند و تا روز قيامت از آنها خون جارى است ، زيرا اين ادّعاى باطلى است و حسّ و درك ما بر خلاف آن گواهى مى‏دهند . معنى صحيح روايت اين است ، كه اين اجساد ، در روز قيامت مجروح بر انگيخته مى‏شوند و از جراحت آنها خون جارى است ، بدانسان كه به هنگام شهادت بودند . امّا مفهوم حيات در آيه شريفه ، چنان كه علماى تفسير بر آن اتّفاق نظر دارند ، حيات نفسانى است و اين معنى از علّت نزول آيه نيز فهميده مى‏شود . [ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 169 ) : گمان نكنيد ، شهداى در راه خدا مرده‏اند ، نه آنها زندگانند و در نزد خداوند روزى مى‏خورند و به آنچه خداوند بدانها عطا مى‏فرموده است شادمانند . [ 636 ] ابن عباس ( ره ) در شأن نزول آيه : و لا تحسبنّ الذين قُتلوا فى سبيل اللَّه حديثى از رسول خدا ( ص ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود : پس از اتّفاقى كه براى برادران شما در احد افتاد و جمعى به شهادت رسيدند ، خداوند ارواح آنها را در كالبد پرندگان سبز رنگى قرار داد كه وارد نهرهاى بهشت گردند و سيراب شوند و از ميوه‏هاى بهشت بخورند و بر قنديلهاى طلاى آويخته در سايه عرش جاى گيرند . هر گاه كه طعم خوش خوردنى و آشاميدنيها را در مى‏يابند ، مى‏گويند : كيست كه خبر روزيهاى بهشتى ما را به برادرانمان در دنيا برساند ، تا از رفتن به جهاد و كارزار خوددارى نكنند و به هنگام جنگ از قافله جهادگران عقب نمانند . خداوند متعال خطاب به آنها فرمود خبر شما را من ببرادرانتان خواهم رساند . و بدين هنگام نازل فرمود : و لا تحسبنّ الذين قتلوا الآية با توضيحى كه داده شد ، منافاتى ميان كلام امام ( ع ) در اين خطبه ، و روايت رسول اكرم ( ص ) و آيه شريفه وجود ندارد . و مقصود امام ( ع ) بيان فضيلت عترت است و اين كه اولياى خدا در سايه كرامت پروردگارشان جاويد خواهند بود . قوله عليه السلام : فلا تقولوا بما لا تعرفون در اين عبارت امام ( ع ) مردم را به عترتى كه اهل فضيلت و عرفانند توجّه داده و از آنها مى‏خواهد كه : گفتارى در خور شأن نسبت به آنها اداء كنند . و با بيان اين جمله : فإنّ اكثر الحقّ فيما تنكرون استوارى در گفتار را توصيه مى‏كند . و آنها را از شتابزدگى در قضاوت نهى مى‏فرمايد ، زيرا فرد نادان حقّى را كه مطابق خواستش نباشد ، و يا چيزى را كه فهمش بدان نرسد ، و يا به دليل شبهه ، يا تقليد از ديگران ، مخالف اعتقادش بداند ، منكر مى‏شود . امام ( ع ) با اين يادآورى ، كه افراد نادان در بسيارى از موارد حق را منكر مى‏شوند ، مردم را آگاه مى‏سازد تا در اداى سخن بدون علم و آگاهى شتاب [ 637 ] نكنند . به همين دليل جمله فوق را با « فاء » بيان كننده علّت ، ذكر فرموده است . قوله عليه السلام : و أعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو : امام ( ع ) با بيان جمله فوق از مردم مى‏خواهد كه براى گرفتار نشدن به عذاب خدا ، به علت كوتاهى در اطاعت پيشوا و انديشه‏هاى باطلى كه نسبت به آن حضرت روا داشته‏اند عذر تقصير بخواهند . با اين بيان آنها را از عذاب خداوند برحذر داشته بيم مى‏دهد ، زيرا اگر امام ( ع ) در توجّه دادن آنها به عذاب الهى و عقوبتهايى كه در انتظارشان مى‏باشد ، كوتاهى مى‏كرد ، و آنها به دليل كوتاهى كردن در حق امام ( ع ) در قيامت مورد خشم قرار گيرند ، مى‏توانند بر عليه آن حضرت اقامه دليل كنند ، كه ما نمى‏دانستيم و مقام و موقعيّت امام را به درستى نمى‏شناختيم : امام ( ع ) با بيان حقيقت مقام خويش وظيفه خود را در بر حذر داشتن آنها از مخالفت و معصيت انجام داده است ، تا حجّت را بر آنها تمام كند ، به اين اميد كه متوجّه اشتباه خود شوند و از راه خطا باز گردند . قوله عليه السلام : ألم أعمل فيكم الى قوله من نفسى . عبارت فوق توضيح بيشترى در مورد همان مطلب سابق است . مى‏خواهد جاذبه‏هاى الهى را كه موجب اطاعت از امام مى‏شود بر شمارد ، تا هر گونه عذر و بهانه‏اى را براى سرپيچى از دست مخالفين بگيرد . به همين دليل جمله را به صورت پرسش انكارى آورده و فرموده است : « آيا من به ثقل اكبر عمل نكردم ؟ » تا متمرّدين از فرمان را مجاب كند . منظور از ثقل اكبر قرآن است و تعبير امام ( ع ) از قرآن به ثقل اكبر اشاره به اين است كه قرآن آن حقيقت و اساسى است كه بايد از آن پيروى شود ، و مقصود از ثقل اصغر امامان معصومى هستند كه از نژاد آن حضرت باشند . پرچم ايمان در عبارت حضرت استعاره بالكنايه از سنّت و راه روشنى است كه در عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر ( ص ) فرا روى ما قرار دارد ، و جهت [ 638 ] مشابهت اين است كه قرآن و سنت ، ما را به پيمودن راه حق هدايت مى‏كنند چنان كه بيرقها و علمها پيشاپيش راه پيمايان را به مقصد دلالت مى‏كنند . كلمه « ركز » استعاره جمله را ترشيحيّه كرده ، و كنايه از اين است كه امام ( ع ) حقايق را براى مردم توضيح داده و حدود حلال و حرام را براى آنها بيان كرده است . مقصود امام ( ع ) از « عافيت » كه فرمود : « من از عدالت خود بر شما لباس عافيت پوشانيدم و از گفتار و كردار خود شما را راحت و آسايش بخشيدم » در امان ماندن از اذيّتى است كه از دست ستمگران بر پيروان آن حضرت وارد مى‏شده است . لفظ « لباس » را براى سلامتى ، استعاره آورده‏اند بدين توضيح ، چنان كه پيراهن بدن انسان را از گرما و سرما محفوظ نگاه مى‏دارد ، عافيتى كه از طريق عدالت فراهم شود ، انسان را از خطر ظلم نگهدارى مى‏كند . « فراش » مانند لفظ لباس براى كارهاى نيك استعاره آورده شده است ، چنان كه انسان از گستردن فرش به استراحت و آسايش مى‏رسد ، از توسعه يافتن نيكيها و رواج آنها جامعه به آرامش و آسايش دست مى‏يابد . قوله عليه السلام : و أريتكم كرايم الأخلاق من نفسى : يعنى زيباييهاى اخلاق خود را به شما نشان دادم و شما آن اخلاق نيك را بارها و بارها در وجود من مشاهده كرديد . پس بايد نيكيها را از بديها تشخيص داده باشيد . قوله عليه السلام : فلا تستعملوا الرّأى الى آخره پس از تذكّر و توجّه مردم به كارهاى نيك و برحذر داشتن آنها از معصيت و مخالفت آنها را نهى مى‏كند ، تا از حقيقت صفات و ذات خدا ، بدون داشتن مرشد و راهنما به اتّكاى رأى و نظر خود بحث نكنند ، زيرا درك اين حقايق و دقايقى كه مانند درياى بدون ساحل است ممكن نيست و انديشه انسان از دريافت عمق اين حقايق باز مى‏ماند و به اضطراب و حيرت دچار مى‏شود . گام زدن در اين مسير در نهايت سختى و دقّت [ 639 ] و موجب اشتباه فراوان مى‏شود . پيگيرى و مداومت بر دريافت حقيقت ذات و صفات الهى ، منجر به لغزش و تفرقه در مذهب و اختلاف كلمه ميان مسلمين خواهد شد . با اين كه غور در خداشناسى و درك صفات حق تعالى بايد موجب وحدت كلمه شود . چنان كه علما و كسانى كه به دانش مشهورند از طريق توحيد ايجاد وحدت مى‏كنند . وحدت كلمه و عدم اختلاف منظور و مطلوب شارع بوده و اتّفاق نظر در دين از بزرگترين خواسته‏هاى ديانت است . بنابراين تحقيق در كنه ذات و صفات خداوند براى سالم ماندن از تفرقه بايد به پيروى از پيشوايان و امامان معصوم باشد . بلكه احتمال مى‏رود ، كه دقايق علمى و فروع فقهى نيز به تبعيّت از امام ( ع ) باشد و در كوچكترين مسئله‏اى به حدس و گمان رأى و نظر شخصى اعتماد نشود . بخش آخر خطبه ( در اين بخش از خطبه امام ( ع ) از چيرگى بنى اميه بر مردم سخنى رانده و زوال ملك ايشان را خبر داده است . ) حَتَّى يَظُنَّ اَلظَّانُّ أَنَّ اَلدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا وَ لاَ يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَيْفُهَا وَ كَذَبَ اَلظَّانُّ لِذَلِكَ بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ اَلْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً معقوله : حس شده . مجّه : فعله است ، بيرون ريختن آب از دهان . برهه : مدتى از زمان كه نسبتا طولانى باشد . و لفظ كذا : از دهانش بيرون ريخت . « بنى اميه مردم را به اندازه‏اى تحت تسلط و فشار خويش قرار دهند و انواع ظلم و ستم روا دارند كه گمان كننده ناآگاه خيال كند ناقه روزگار براى بنى اميه [ 640 ] بسته شده تا شير و نفع خويش را به ايشان مى‏بخشد و آنان را از شير صاف خويش سر مست كند ، و هيچ گاه شمشير و تازيانه تسلط و قتل و غارت آنان از اين امت برداشته نشود ، چه خيال خام و گمان دروغى است كه اين گمان كننده درباره آنان كرد . اين بهره بردن آنان از جهان همچون قطره آبى است كه هنگام نوشيدن آب در گلو سرازير شود و هنوز اندكى از آن را بخشيده كه بايد تمامى آن را بيرون دهند ، ديرى نپايد كه بنى العباس بر سر كار آيند و بنى اميه از مصدر قدرت و حكومت به زير كشيده شوند . » در اين فصل از سخنان خود امام ( ع ) حال بنى اميه و طول زمانى كه حكومت مى‏كنند و مشكلاتى كه از ناحيه حكومت آنها بر سر مردم مى‏آيد به تصوير كشيده و با جمله : يظن الظان نهايت رنج و زحمت جامعه را در طول فرمانروايى آنها متذكر مى‏شود . در عبارت فوق « حتى يظن الظان . . . » امام ( ع ) براى دنيا اوصافى را به شرح زير بيان مى‏كند : 1 دنيا « معقولة [ 1 ] » است . دنيا را در دست بنى اميّه به شترى تشبيه كرده است . چنان كه زانوى شتر را بسته و او را حبس مى‏كنند . بنى اميّه دنيا را به نفع خود عقال و حبس كرده و منافع آن را مى‏برند . 2 شير دنيا براى بنى اميّه است . دنيا را به ناقه شير دهى تشبيه كرده است ، همچنان كه منافع شتر را صاحب شتر و شير آن را شيردوش استفاده مى‏كند بنى اميّه ناقه دنيا را بخود اختصاص داده و منافع آن را مى‏برند . 3 دنيا منافع صاف و خالصش را تقديم بنى اميه مى‏كند . اينكه دنيا نفع خالص و بى غش خود را به بنى اميّه ارزانى مى‏دارد نسبت مجازى است ( زيرا دنيا [ 1 ] عقال زانو بند شتر را مى‏گويند م . [ 641 ] عاقل نيست تا نفع خود را به كسى اختصاص دهد ) . در عبارت ديگر امام ( ع ) كه فرمود : « دنيا تازيانه و شمشيرش را از مردم بر نمى‏دارد » نيز نسبت مجازى است و كنايه از شكنجه و قتلى است كه بنى اميّه در دوران حكومت خود بر مردم روا مى‏دارند . لفظ سبب را به جاى مسبّب به كار برده‏اند ، اعمال خشونت بار بنى اميّه به زمان آنها نسبت داده شده است ( كنايه در اداى مقصود از تصريح گوياتر است . ) ( پس از بيان ظلم و تعدّى بنى اميّه ) امام ( ع ) گمان كسى كه پندارش بر ادامه و استمرار حكومت بنى اميّه باشد ، تكذيب كرده ، دوران فرمانروايى آنها ، و لذّت بردن از حكومتشان را ناچيز شمرده ، و كلمه « مجّة » را براى بيان اين تحقير استعاره آورده است ، و به كنايه مى‏فرمايد : دوران خوش گذرانى آنها به كوتاهى نوشيدن يك جرعه آب است كه هنوز تمام آن از گلو فرو نرفته است . دوران فرمانروايى بنى اميّه پايان مى‏يابد و تمام آبى را كه براى فرو بردن بدهان برده بودند ناگزير ، بيرون مى‏ريزند . سپس امام ( ع ) براى تأكيد بر زوال حكومت بنى اميه مى‏فرمايد : « تمام آنچه بدهان برده بودند بيرون افكنند » كنايه از اين است كه فرمانروايى آنها بزوال كامل مى‏انجامد . كوتاهى دوران فرمانروايى بنى اميه را بطور استعاره به لقمه‏اى از غذا تشبيه كرده است ، كه هنوز طعم آن را نچشيده است از دستشان خارج مى‏شود . [ 642 ] 85 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ اَلْأُمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلاَءٍ وَ فِي دُونِ مَا اِسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اِسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ وَ مَا كُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ وَ لاَ كُلُّ ذِي سَمْعٍ بِسَمِيعٍ وَ لاَ كُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِيرٍ فَيَا عَجَباً وَ مَا لِيَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ اَلْفِرَقِ عَلَى اِخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا لاَ يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لاَ يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ وَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لاَ يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ يَعْمَلُونَ فِي اَلشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي اَلشَّهَوَاتِ اَلْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَ اَلْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِي اَلْمُعْضِلاَتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي اَلْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ كَأَنَّ كُلَّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ قصم : باقاف به معنى شكستن . ازل : با فتح همزه : تنگنا و سختى . اقتصّ اثره : از او پيروى كرد . « پس از حمد و ثناى خداوند سبحان و درود بر روان پاك و مطهر پيامبر ( ص ) بدرستى كه خداوند هيچ يك از ستمگران روزگار را درهم نشكست ، مگر پس از آن كه مهلت فراوان و نعمت بى‏شمارى به آنها داد ( تا خوب پيمانه [ 643 ] ظلمشان لبريز شد و هرگز دست از ستمگرى بر نداشتند ) و شكستگى استخوان هيچ يك از امتان گذشته را بهبود نبخشيد ، مگر بعد از نابوديها و رنجهاى بسيار ( يعنى در برابر مشكلات بايد صبر كرد تا بر دشواريها فايق شد ) در رنج و سختيهايى كه به استقبال شما شتافتند و شما به آنها پشت كرده‏ايد ، درس عبرتى وجود دارد ( من از اين كه شما از گذشته عبرت نگرفته و پندى نياموخته‏ايد ، در شگفتم ) گر چه نه هر دارنده دلى خردمند ، و نه هر دارنده گوشى شنوا ، و نه هر دارنده چشمى بيناست ( تا با دلى دانا ، و گوشى شنوا و چشمى بينا گذشته را آينه عبرت آينده قرار دهد ، و از آن پند گيرد ) وه كه چقدر در شگفتم و چرا در شگفت نباشم ، از كجرويهاى اين گروههاى گوناگون و از اختلافاتى كه در دين دارند ( با وجودى كه دين و كتابشان يكى است ) براهى كه پيامبر رفت نمى‏روند و از كردار وصىّ پيامبر پيروى نمى‏كنند نه بغيب و قيامت ايمان مى‏آورند ، و نه از عيب جويى باز مى‏ايستند . به شبهه‏ها عمل كرده ، در راه خواهشهاى نفسانى گام مى‏نهند ، ( مطابق عقيده باطل خود ، رفتار مى‏كنند ) خوب ، چيزى است كه آنها خوب بدانند ، و بد آن است كه آنها بد بدانند ، در حلّ مشكلات به خود پناه مى‏برند و در امور مبهم و پيچيده به رأى نادرست خود عمل مى‏كنند ، چنين به نظر مى‏رسد كه هر كدام از آنها ( در امر دين ) امام پيشواى خود مى‏باشد . كه با خيال خام و انديشه ناسالم خويش ، بندهاى استوار و دلايل محكم از پيش ساخته ذهنى درست كرده ، و به آنها چنگ زده‏اند ( به دين و احكام الهى پشت پا زده ، دل به آرا و عقايد باطل خود بسته‏اند ) » . مقصود امام ( ع ) از بيان اين خطبه توبيخ و سرزنش امّت ، است كه به دليل اختلافى كه در دينشان پيدا كرده بودند و هر كدام بر حسب آرا و انديشه خود در مسائل دينى و فقهى عمل مى‏كردند ، آنها را نكوهش مى‏كند ، چه با وجودى كه امام ( ع ) در ميان امّت بود ، به آن حضرت مراجعه نمى‏كردند و به دانش خود متّكى بودند . فقوله : امّا بعد الى قوله ببصير عبارت فوق بيان كننده دليل صدور خطبه [ 644 ] مى‏باشد و چنين به نظر مى‏رسد كه امام ( ع ) علّت بيان اين خطبه را خود رايى مردم در عدم مراجعه به آن حضرت دانسته كه ناشى از تكبّر آنها در فراگيرى دانش و استفاده معنوى نبردن از محضر امام ( ع ) بوده است . راحت طلبى آنها موجب شد تا براى شناخت حقيقت دين به خود زحمتى ندهند و در جهت دورى جستن از اشتباه تلاشى نكنند و رنجى را متحمل نشوند . به اين دليل آنان را از گرفتار شدن به سرنوشت شوم ستمكاران مى‏ترساند و از اين كه به دليل اختلاف آرا اساس دين را ترك كنند و نهايتا زمينه هلاكت و نابودى خود را فراهم آورند آنها را ، بر حذر داشته مى‏فرمايد : خداوند هيچ ستمگر روزگارى را درهم نشكست ، مگر پس از مهلت زياد و آسايش فراوانى كه به وى مرحمت فرمود ، و آنها بدان مهلت و رفاهى كه داشتند ، مغرور و در خوشگذرانى و لذّت غرق شدند ، در نتيجه از آخرت رو برگردانيدند . و ياد خدا را فراموش كردند و آماده ترك دستورات دين ، كه نظام جهان بر آن استوار است شده زمينه هلاكت خود را آماده ساختند چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليهم القول فَدمّرناها تدميراً [ 1 ] . امام ( ع ) براى تكميل و تأييد موضوع فوق مى‏فرمايد : خداوند شكست هيچ امتى را جبران نكرد ، مگر بعد از سختيها و مشكلاتى كه تحمّل كردند . استوارى يافتن استخوان شكسته را استعاره بالكنايه از نيرومندى بعد از ضعف و ناتوانى آورده‏اند . صدق اين حقيقت كه : پيروان انبيا پس از ناتوانى نيرومند شده‏اند ، روشن است . زيرا هر جمعيّتى كه به منظور يارى دين از انبيا تبعيّت كرده‏اند و يا [ 1 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 16 ) : آنگاه كه اراده كرديم مردم قريه‏اى را به علت گناهشان هلاك كنيم ثروتمندان را آزاد گذاشتيم . آنها فسق و فجور انجام دادند و بدين سبب سزاوار عذاب و كيفر شدند ، آنها را به گناهشان گرفته به بدترين صورت هلاكشان كرديم . [ 645 ] براى رسيدن به دنيا از پادشاهشان پيروى كرده‏اند بمقصود نرسيده‏اند ، مگر پس از سپرى كردن دوران ضعف و ناتوانى ، و حمايت كردن از يكديگر ، و گرفتار شدن بدشواريهاى طاقت‏فرسايى كه موجب آمادگى توسّل بدرگاه خداوند متعال شده است و دلهاى آنها را به هم نزديك و اراده آنها را براى رسيدن به پيروزى آماده كرده است . اين سخن امام ( ع ) وجوب وحدت در دين و تفرقه نداشتن در آرا را گوشزد مى‏كند ، چه تفرقه در رأى ، موجب شود كه مردم گروه گروه و متفرق شوند و در نتيجه دچار سستى و ناتوانى و ضعف گردند ، در صورتى كه تمام اين حالات به طورى كه قبلا بيان شد خلاف خواسته شارع مقدس مى‏باشد . احتمال ديگرى كه در شرح سخن امام ( ع ) : لم يقصم جبّارى دهر . . . داده مى‏شود اين است كه منظور حضرت از « ستمكاران روزگار » كنايه به معاويه و يارانش باشد ، و مقصود از : « لم يجبر عظم احد . . . » پيروان امام ( ع ) باشند . با فرض صحّت اين احتمال با عبارت اوّل مردم را آگاه مى‏سازد كه ستمكاران هر چند دوران حكومت و اقتدارشان طولانى شود ، اين فرصت و مهلتى است كه خداوند به آنها داده است تا پيمانه گناهشان لبريز و آماده هلاكت شوند و با عبارت دوّم ، تسلّى خاطرى به يارانش مى‏دهد كه هر چند شما ضعيف و گرفتار باشيد ، براى كسانى كه بخواهد يارييشان كند ، سنّت پروردگار چنين است كه پس از ابتلا و رنج و گرفتارى آنان را پيروز فرمايد . پس از بيان اين حقيقت امام ( ع ) مردم را بر اختلاف و پراكندگى رأى در دين و مذهب توبيخ مى‏كند ، چه اختلاف نظر و پراكندگى رأى موجب طولانى شدن اندوه و ضعف در مقابله با دشمن مى‏گردد . قوله عليه السلام : و فى دون ما استقبلتم من عتب و استدبرتم من خطب از تذكّر و عتابى كه از ناحيه من به استقبال شما آمده ( بايد عبرت بگيريد ) و از ترس [ 646 ] و هراسى كه در صدر اسلام از ناحيه مشركين ديده‏ايد پند بياموزيد ، آنگاه كه شما اندك بوديد و دستور چنين بود كه بهنگام جنگ هر فردى در برابر ده نفر مقاومت كند . سپس خداوند شما را يارى و دلهايتان را نسبت به يكديگر مهربان كرد و به وسيله تازه مسلمانهايى كه بدين شما داخل مى‏شدند كمبودتان را جبران و شكست شما را برطرف ساخت ، چه عبرتى براى عبرت گيرنده از اين بالاتر مى‏تواند باشد ؟ اينك و در حال حاضر اگر اتّحاد در دين نداشته باشيد ، و تلخيهاى بى ياورى را بچشيد و دچار اختلاف رأى شويد ، چنان كه متأسفّانه هستيد ( با وجودى كه به لحاظ شمارش عدّه زيادى را تشكيل مى‏دهيد ) زيادى افراد شما مشكلى را حل نمى‏كند . و به سخن ديگر گويا امام ( ع ) مى‏فرمايد : عبرت گرفتن از گذشته كه در برابر مشركين ، اندك و بسختى گرفتار بوديد ، ايجاب مى‏كند ، كه در دين متّحد بوده و در رأى و نظر نيز متفرّق نباشيد . به پند و اندرز من گوش بسپاريد تا من شما را به اصول و فروع دين آگاه سازم . قوله عليه السلام : فما كل ذى قلب بلبيب الى قوله ببصير . مقصود امام ( ع ) از « ذى قلب » انسان مى‏باشد ، و روشن است كه انسان گاهى عقل خود را از دست مى‏دهد و منظور از « لبّ » عقل و ذكاوت و تيزهوشى است . به كار بردن « لبّ » در مفهوم عقل و خرد ، در حقيقت آن نتيجه‏اى است كه از عقل و خرد گرفته مى‏شود . بنابراين « لبيب » آن كسى است كه از عقلش در موردى كه نياز بفكر دارد استفاده كند . به عبارت روشن‏تر به نتيجه عقل و خرد « لبّ » گفته مى‏شود نه خود عقل و بدين طريق كسانى را « سميع » و « بصير » مى‏گويند كه از شنيدنيها و ديدنيها پند بگيرند ، و به اصلاح امر آخرتشان بپردازند ، چنان كه خداوند متعال در اين زمينه مى‏فرمايد : اللَّهم ارجل يمشون بها ام اللَّهم ايد يَبْطِشُونَ [ 647 ] بها ام لهم اَعْيُنٌ يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها [ 2 ] و باز مى‏فرمايد : فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور [ 3 ] فايده‏اى كه امام ( ع ) از اين عبارت مورد نظر دارد ، وادار كردن انسانها بر عبرت گرفتن است ، تا اگر كسى از حقايق پند آموخت ، نابخرد ، ناشنوا و نابينا بشمار نيايد . قوله عليه السلام : يا عجبا الى آخره عبارت تعجّب آميز امام ( ع ) در زمينه سؤالى است كه در ضمن كلام فهميده مى‏شود . گويا سؤال كننده‏اى از تعجّب ، ناراحتى و اندوهناكى آن حضرت ، شگفت زده شده و ( به زبان حال ) پرسيده است كه علت تعجّب ، اندوه و تأسف شما چيست ؟ و آن حضرت در پاسخ فرموده : چگونه مى‏توانم از اشتباهاتى كه فرق اسلامى بدان دچار شده‏اند تعجّب نكنم ؟ و سپس خطاكاريها و نارواييهائى كه آنان بصورت اجتماع بدان دچار شده‏اند كه شگفت‏زدگى امام ( ع ) را موجب گرديد ، به تفصيل بيان داشته است . و از جمله به ترك امورى كه انجام آنها لازم بوده است اشاره كرده ، و قبل از هر چيز ، اختلاف آنها را در دين بيان كرده است زيرا اختلاف در دين اساس همه بديهاست و بيشتر پستيها به اختلاف در دين باز مى‏گردد . امورى كه ترك آنها براى جامعه مسلمين روا نبوده و نيست چند چيز است : 1 مسلمين پيروى از پيامبر ( ص ) را ترك كردند . چه اگر آنها به راه پيامبر مى‏رفتند ، اختلاف در دين پيدا نمى‏شد ، و چنان كه قبلا توضيح داده شد ، در شريعتى كه پيغمبر آورده اختلافى نيست ، و به همين دليل كه در دينشان اختلاف [ 2 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 195 ) : آيا پايى كه بدان راه روند و دستى كه با آن آهنگ گرفتن كنند ، چشمى كه با آن ببينند و گوشى كه با آن بشنوند ، دارند ؟ [ 3 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 46 ) : آنها كه از ديدن عبرتها پند نمى‏گيرند چشمشان كور نيست ليكن چشم دلشان كه در درون سينه قرار دارد كور است . [ 648 ] كردند ، راه پيامبرشان را نرفته‏اند . 2 عمل وصّى پيامبر را براى خود الگوى رفتار قرار ندادند . مقصود از وصىّ پيامبر وجود مقدّس امام ( ع ) است . نرفتن به راه امام ( ع ) و اقتدا نكردن به آن حضرت هر گونه بهانه‏اى را از دست آنها مى‏گيرد ، زيرا گاهى به دليل اين كه همه مردم نمى‏توانند حقيقت را درك كنند و پيامبر هم در ميانشان نيست تا اسرار شريعت را بپرسند ناگزير اختلاف پيش مى‏آيد . امّا با دسترسى به امام معصوم ( ع ) كه در ميان آنها زندگى مى‏كرده است عذرى باقى نمى‏ماند و نمى‏توانند براى گروه گروه شدن خود بهانه‏اى بتراشند و پيش آمدن اختلاف را ضرورى بدانند . 3 ايمان داشتن به غيب را ترك كردند . يعنى تصديق و اعتمادى كه به عالم غيب داشتند رها كردند . مفسّرين در معناى غيب اقوالى به شرح زير نقل كرده‏اند : الف : به نظر ابن عباس غيب امورى است كه از نزد خداوند نزول يافته است . ب : عطاء كه يكى از مفسّرين است غيب را خداوند متعال دانسته است . ج : بروايت حسن غيب ، عالم آخرت ، ثواب و عقاب و حساب مى‏باشد . د : بنا به قولى : منظور از غيب ايمان داشتن به امور نهانى است ، چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : يَخْشَونَ رَبَّهُم بالغيب : « در نهان از پروردگارشان بيم دارند » بنابراين معناى كلام امام ( ع ) اين است كه آنها پشت سر يكديگر شرايط ايمان را حفظ نكردند . ه : به گفته ابن عيسى ، غيب چيزى است كه به حواس درك نمى‏شود ولى با دليل علمى قابل اثبات است . و : اخفش گفته است : غيب عبارت از متشابهات قرآن است ، كه از ادراك مؤمنين پنهان مى‏باشد . [ 649 ] 4 خصيصه زشت ديگر آنها اين بود كه از عيب‏جويى خوددارى نمى‏كردند . اين عبارت حضرت اشاره به غيبتى است كه نسبت به يكديگر روا مى‏داشتند ، و معلوم است ، غيبت كردن گناهى است كه انسان را از فضيلت و پاكدامنى دور و به افراط و زياده‏روى گرفتار مى‏كند . امّا كارهايى كه مسلمانها نبايد انجام مى‏دادند امورى بوده است : 1 شبهات را گرفته و بدانها عمل مى‏كردند . بدين معنى ، هنگامى كه با امور مشتبه روبرو مى‏شدند ، توقّف نمى‏كردند ، تا درباره حق و باطل آن تحقيق كنند و آنچه هواى نفسشان بدان حكم مى‏كرد ، عمل مى‏كردند . 2 آنها به طرف شهوات مى‏رفتند ، وقتى كه خواست نفسانى و ميل باطنى آنها نسبت به امور دنيوى جلب مى‏شد ، در آن غرق مى‏شدند و تمام وقتشان را به خوشگذرانى سپرى مى‏كردند و در جهت لذّات و شهوات گام بر مى‏داشتند . در اين عبارت امام ( ع ) لفظ « يسيرون » را ، براى سلوك استعاره آورده‏اند . 3 معروف چيزى بود كه آنها معروف مى‏دانستند و منكر چيزى بود كه آنها منكر تصوّر مى‏كردند بدين معنا كه معروف و منكر تابع خواست ، و ميل و اراده طبيعى آنها بود . بنابراين آنچه طبعشان قبول نمى‏كرد ، منكر بود ، هر چند در شريعت معروف بحساب مى‏آمد و آنچه خواست باطنى آنها مى‏پسنديد و بدان ميل مى‏كرد ، در ميان آنها معروف شمرده مى‏شد ، هر چند بر طبق شريعت منكر بود با اين كه مى‏بايست خواست و ميل آنها تابع دستورات شرع باشد ، هر چه را دين معروف مى‏داند ، معروف و آنچه را منكر مى‏داند ، منكر بدانند . 4 در گرفتاريها و مشكلات به خودشان پناه مى‏برند و در مسائل مبهم و غير معلوم به رأى خود تكيه مى‏كنند اين بيان حضرت كنايه از اين است ، كه در تمام امور دشوار و دستورات و احكام شرعى ، پيرو هواى نفس هستند و به قوانين شرعى اعتنايى ندارند و در نتيجه به خواسته‏هاى نفس امّاره كه جز ببدى [ 650 ] حكم نمى‏كند ، عمل مى‏كنند با وجودى كه هواى نفس سرچشمه مخالفت با شريعت و پيشوايان بر حقى است كه در فراگرفتن احكام و دستورات دين بايد به آنها مراجعه كرد . ولى بر خلاف حقيقت هر كسى خود را پيشوا مى‏داند و درك خود را ، ملاك حق قرار مى‏دهد ، هر چيزى را كه هواى نفسش صلاح بداند بكار مى‏بندد و به رأى خود عمل مى‏كند . گويا انديشه‏اش ، محكم‏ترين وسيله‏اى است كه هر كس بدان چنگ زند ، هرگز گمراه نمى‏شود ، و در بردارنده اسباب استوارى است كه انسان را از خطا باز مى‏دارد بدين معنى كه دستورات عقل فرامين آشكار و ادلّه‏اى واضح‏اند كه اشتباهى در آنها نيست . پيش از اين معناى « حكم » دانسته شد ، و لفظ « عرا » « ثقات » از بندهاى استوار و قابل اعتماد استعاره آمده است و جهت استعاره قبلا ذكر گرديد . [ 651 ] 86 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است كه در اوضاع زمان جاهليت و ثبت پيامبر رحمت بيان فرموده است أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ‏وَ اِعْتِزَامٍ مِنَ اَلْفِتَنِ وَ اِنْتِشَارٍ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ اَلْحُرُوبِ وَ اَلدُّنْيَا كَاسِفَةُ اَلنُّورِ ظَاهِرَةُ اَلْغُرُورِ عَلَى حِينِ اِصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اِغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ اَلْهُدَى وَ ظَهَرَتْ أَعْلاَمُ اَلرَّدَى فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا اَلْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا اَلْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا اَلْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا اَلسَّيْفُ . فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اَللَّهِ وَ اُذْكُرُوا تِيكَ اَلَّتِي آبَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ بِهَا مُرْتَهَنُونَ وَ عَلَيْهَا مُحَاسَبُونَ وَ لَعَمْرِي مَا تَقَادَمَتْ بِكُمْ وَ لاَ بِهِمُ اَلْعُهُودُ وَ لاَ خَلَتْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمُ اَلْأَحْقَابُ وَ اَلْقُرُونُ وَ مَا أَنْتُمُ اَلْيَوْمَ مِنْ يَوْمَ كُنْتُمْ فِي أَصْلاَبِهِمْ بِبَعِيدٍ . وَ اَللَّهِ مَا أَسْمَعَكُمُ ؟ اَلرَّسُولُ ؟ شَيْئاً إِلاَّ وَ هَا أَنَا ذَا مُسْمِعُكُمُوهُ وَ مَا أَسْمَاعُكُمُ اَلْيَوْمَ بِدُونِ أَسْمَاعِكُمْ بِالْأَمْسِ وَ لاَ شُقَّتْ لَهُمُ اَلْأَبْصَارُ وَ لاَ جُعِلَتْ لَهُمُ اَلْأَفْئِدَةُ فِي ذَلِكَ اَلزَّمَانِ إِلاَّ وَ قَدْ أُعْطِيتُمْ مِثْلَهَا فِي هَذَا اَلزَّمَانِ وَ وَ اَللَّهِ مَا بُصِّرْتُمْ بَعْدَهُمْ شَيْئاً جَهِلُوهُ وَ لاَ أُصْفِيتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِكُمُ اَلْبَلِيَّةُ جَائِلاً خِطَامُهَا رِخْواً بِطَانُهَا فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ مَا أَصْبَحَ فِيهِ أَهْلُ اَلْغُرُورِ فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ فتره : فاصله زمانى ميان دو رسالت . هجعه : خواب . اعتزام : عزم و تصميم ، بعضى اين كلمه را اعترام روايت كرده‏اند كه به معناى فراوانى و [ 652 ] زيادى فتنه است برخى ديگر همين كلمه را اعتراض نقل كرده‏اند از اعترض فرس ، گرفته شده است و آن هنگامى است كه اسبى بى‏هدف طول و عرض راه را برود ، در اين جا كنايه از همه‏جاگير شدن فتنه است . تلظّت الحرب : جنگ شعله‏ور شد . تهجّم : گرفته ، چنين به ابرو انداخته . احقاب : جمع حقب ، روزگار . بطان : چيزى كه با آن جهاز شتر را از زير شكمش محكم مى‏بندند . « خداوند تعالى هنگامى پيامبر اسلام ( ص ) را به رسالت فرستاد كه زمانى طولانى از بعثت پيامبر سابق گذشته ، و بشر در خواب عميق غفلت و بى‏خبرى فرو رفته بود . فتنه‏ها از هر سو برخاسته ، كارها نابسان و پراكنده ، و آتش جنگ شعله‏ور بود . روشنى دستورات و تعاليم انبيا به تاريكى گراييده و غرور و فريب آشكار شده بود . بدين هنگام برگهاى بوستان دنيا زرد ، و مردم از چيدن ميوه زندگى نااميد آبهاى سرچشمه ( هدايت علوم و معارف الهى ) خشكيده و فرو رفته ، پرچمهاى هدايت و رستگارى كهنه و فرسوده ، علمهاى هلاكت و گمراهى نمايان بودند . جهان در حالى كه چين به ابرو انداخته ، با ترشرويى به چهره اهل و طالب خود مى‏نگريست . ثمره دنيا فتنه ، طعامش مردار گنديده ، پوشاكش ترس ، و لباس زيرينش شمشير بود ( هرج و مرج ، شرك و بيدينى و فساد اخلاقى بر دنيا حاكم شده بود و در چنين موقعى خداوند پيامبر ( ص ) را مبعوث فرمود تا دشمنيها و كينه توزيها را از ميان مردم بردارد و خداپرستى و نوع دوستى را بجاى آن مقرر دارد ) . پس اى بندگان خدا عبرت گيريد و به ياد آوريد وضعى را كه پدران و برادران گذشته‏تان دارند ، و در گرو آن بوده و بر آن محاسبه مى‏شوند . بجان خودم سوگند ، ميان شما و ايشان هنوز روزگار زيادى نگذشته ، و قرنهاى فراوانى سپرى نگرديده است . از روزى كه شما در صلب آنها بوديد ، ديرى نپاييده است ، ( پس به چه دليل بدبختيهاى جهل دوران آنها را از ياد برده‏ايد و چنان كه شايد و بايد به احكام دين عمل نمى‏كنيد بخدا سوگند ، هر آنچه پيامبر ( ص ) ديروز به گوش پدران شما رساند ، امروز [ 653 ] من به شما فهمانده و شما را بدان آگاه كردم . نه شنوايى شما امروز از شنوايى ديروز پدرانتان كمتر است و نه ديروز به آنها چشم بيناتر و دل آگاه‏تر داده بودند ، كه شما از آن بينايى و آگاهى امروز محروم باشيد ( باز ) بخدا سوگند شما امروز به چيزى بينا و دانا نشده و از امرى برخوردار نشده‏ايد ، كه پيشينيان شما آن را ندانسته و از آن برخوردار نشده باشند ( شما و ايشان از نور واحد استضاء كرده‏ايد و به شما نورانيّت داده‏اند ) پس اين اهمال و سستى شما در امر دين و جهاد و بكار نبستن دستورات من براى چيست ؟ ( گويا مى‏بينم بر اثر پيروى نكردن از فرامين الهيّه ) كه محقّقا چنين است بر شما بلايى نازل خواهد شد كه مانند شتر بختى مست كه عنان از دست ساربانش گرفته و مهار و تنگش سست و گسيخته و هر كه به آن نزديك شود از گزند لگد و دندانش در امان نخواهد بود ( بنى اميّه و در رأس همه آنها معاويه بكلّى زمام ديانت را از كف رها كردند و مانند همان شتران مهار گسيخته مؤمنان را تحت آزار و شكنجه قرار دادند ) پس اى مؤمنين ، نبايد دنيايى كه اهل غرور و فريب در آن داخل شده‏اند ، شما را بفريبد ، چه دنيا همچون سايه‏اى است كه به روى زمين كشيده شده باشد ، و در زمان معيّنى از ميان برود . در اين فراز از كلام ، امام ( ع ) نعمتهاى الهى را به مردم ياد آورى مى‏كند ، نعمتهايى كه اگر نبود دچار سختى مى‏شدند و با وجود چنان نعمتى تمام خيرات به آنها ارزانى شد . و آن نعمت بعثت پيامبر و تمام بركاتى بود كه در نتيجه بعثت پيامبر ( ص ) نصيب مردم گرديد . امام ( ع ) نعمت بعثت را ياد آورى مى‏كند ، تا متنبّه و سپاسگزار شوند و توجّه‏شان را به سوى حق تعالى خالص گردانند . در آغاز سخن امام ( ع ) نعمتهاى اعطايى از جانب خداوند را يادآورى مى‏كند و سپس به دليل دگرگونى و ناسپاسيى كه نسبت به بخششهاى الهى روا داشتند پيشامدهاى ناگوارى را متذكّر [ 654 ] مى‏شود و امورى را بشرح زير بر مى‏شمارد . 1 فاصله زمانى كه ميان پيامبران ايجاد گرديد . روشن است كه نبودن پيامبر در ميان مردم موجب ، به وجود آمدن فسق و فجور و هرج و مرج مى‏شود . احوال نكوهيده و غير پسنديده‏اى كه براى مردم به دليل گناهكارى حاصل مى‏شود ، به اندازه ستودگى و پسنديدگى است كه بهنگام وجود پيامبر ( ص ) در ميان مردم وجود داشت . 2 طول غفلت و بى‏خبرى امّتها . كلمه « هجعة » در عبارت امام ( ع ) كنايه از غفلت و بى‏خبرى از موضوع معاد و كارهاى شايسته‏اى است كه لزوما بايد مردم بدانها توجّه داشته باشند . 3 سوّمين صفت نكوهيده‏اى كه بر اثر گناه براى جامعه اسلامى پيش آمد اين بود كه ، عزم مردم بر فتنه و آشوب جزم گرديد . اگر كلمه « اعتزام » با « ز » قرائت شود ، نسبت دادن « عزم » به فتنه ، نسبت مجازى است ، و كنايه از وقوع فتنه و آشوب مى‏باشد ، يعنى قصد و اراده مردم اين است كه مدام فتنه و آشوب به راه اندازند . و اگر « اعترام » را با « ر » بخوانيم ، كنايه از فتنه فراوانى است كه در ميان مردم به وقوع پيوسته است ، و نظر بقولى كه « اعتزام » را « اعتراض » روايت كرده است معنى كلام حضرت اين خواهد بود . كه چون رفتار و كردار آنها مطابق نظام قانون و شرع ، و طريق صلح آميز جامعه نيست بدين سبب اعمال مردم فتنه ناميده شده و ناگزير به رفتار حيوانى كه بى‏هدف طول و عرض جاده را مى‏پيمايد شباهت پيدا كرده است و به همين دليل لفظ « اعتراض » براى فتنه و آشوب استعاره به كار رفته است . 4 خصلت نارواى رايج ديگر آنها بر اثر گناه پراكندگى امورشان مى‏باشد ، بدين شرح كه در ميان مردم تفرقه ايجاد گرديده ، اوضاع و احوال‏شان دگرگون شده و رفتار آنها بر خلاف قانون عدالت صورت مى‏پذيرد . [ 655 ] 5 آتش جنگ در ميان آنها شعله‏ور شده است ، پيش از اين تشبيه كردن جنگ را به آتش توضيح داديم ( شارح ) و به مناسبت همين تشبيه امام ( ع ) لفظ « تلظّى » را به عنوان استعاره به جنگ نسبت داده است ، و كنايه از هيجان و رونق يافتن ستيز در ميان مسلمين ، در زمان فترت ، و نبودن پيامبر ( ص ) در ميان آنها مى‏باشد . 6 ششمين ويژگى دوران فترت اين است كه دنيا تيره و تار شده ، و روشنايى آن به تاريكى گراييده است ، « واو » در جمله : « و الدّنيا كاسفة » « واو » حاليّه است ، يعنى همه مشكلات جامعه اسلامى در حالى است كه دنيا با نبود پيامبر نور خود را از دست داده است . نور دنيا كنايه از وجود انبياء و شرايعى است كه به وسيله آنها ، براى بشر صدور يافته ، و در نهايت وجود اوليا و علما را نتيجه داده است . اين عبارت امام ( ع ) استعاره بالكنايه است ، وجه شباهت ميان نور و وجود انبيا و شرايع الهى آن راهيابى است كه انسانها در هر دو مورد پيدا مى‏كنند ، يعنى چنان كه روشنايى موجب هدايت و راهيابى ظاهرى مى‏شود وجود انبيا و احكام شريعت سبب هدايت معنوى مى‏شود . امام ( ع ) با به كار بردن كلمه « كسوف » استعاره از ترشيحيّه كرده ، زيرا نبودن نور را به دليل تشبيه وجود پيامبر ( ص ) به خورشيد ، تعبير به كسوف و خورشيد گرفتگى كرده است . 7 مردم فريب ظاهر دنيا را خورده‏اند ، يعنى همه مردم به دنيا مغرور و در خواسته‏هاى شهوانى خود غرق شده‏اند و نيرنگهاى دنيا آنها را گول زده است . 8 خداوند پيامبر اسلام را هنگامى فرستاد كه برگهاى درخت زندگى مردم عرب ، زرد و از دسترسى به ميوه آن نااميد بودند . و آبى كه براى ادامه حيات آنها لازم بود فرو رفته بود . امام ( ع ) لفظ « ثمرة » و « ورق » را استعاره از لوازم زندگى و زينتهاى آن [ 656 ] آورده است . لفظ « اصفرار » ( زردى ) كنايه از دگرگونى زيبايى و خوشيهاى مردم عرب در آن روزگار است زيرا زندگى اعراب به هنگام بعثت بيرونق و خوردنيهاشان زبر و خشن بود و چنان كه درخت زيباييهايش را با زرد شدن برگهايش از دست مى‏دهد ، و بيننده از نگاه آن لذتى نمى‏برد ، اعراب از زندگى خود لذّت نمى‏بردند . منظور امام ( ع ) از نااميدى در چيدن ميوه ، قطع شدن آرزوى عرب از رسيدن به حكومت و دولت و دستيابى به زيباييهاى آن مى‏باشد . لفظ « ماء » در عبارت امام ( ع ) كنايه از مواد اوليه كالاى دنيوى و چگونگى بهره بردن از خوشيهاى آن است . فرو رفتگى آب و در دسترس نبودن آن ، به معناى نبود سرمايه اوّلى و كنايه از ناتوانى آنها در تجارت و نبودن كسب و كار و عدم حاكميت بر اداره شهرهاست ، گرفتارى اعراب به تمام اين مشكلات ، به سبب نظام غير عادلانه‏اى بود كه در ميان آنها رواج داشت . واژه‏هاى « ورق » ، « ثمرة » و « ماء » در كلام حضرت استعاره بالكنايه به كار رفته‏اند ، وجه شباهت و استعاره « ورق » براى سر سبزى زندگى اين است : چنان كه برگ براى درخت زيبايى بحساب مى‏آيد و براى آن كمال شمرده مى‏شود ، لذّتهاى دنيا و خوشيهاى آن ، براى دنيا زينت است . و چنان كه غالبا مقصود از درخت و فايده آن ميوه است ، براى بيشتر مردم فايده مطلوب دنيا ، زندگى دنيوى و سود بردن از منافع آن مى‏باشد . و چنان كه مادّه اساسى براى درخت و زندگى آن آب مى‏باشد ، بقا و طراوت درخت به آب بستگى دارد ، خوشيهاى زندگى و لذّت آن به كسب و تجارت و صفت ، مربوط است . با اين كه اعراب در روزگار بعثت ، كسب و تجارت و صنعت خوبى نداشتند . جهت استعاره و تشبيه در ديگر الفاظ كلام امام ( ع ) بخوبى آشكار است و نيازى به تكرار نيست . 9 نشانه‏هاى هدايت در ميان مردم به كهنگى و فرسودگى گراييده بود . [ 657 ] نشانه‏هاى هدايت كنايه از پيشوايان دين و كتابهاى آسمانى است ، كه مردم بوسيله آنها راه خدا را مى‏پيمايند . و منظور از كهنگى آنها مردن و از بين رفتنشان مى‏باشد . چنان كه قبلا توضيح داده شد . اين كلام امام ( ع ) نيز استعاره است . 10 پرچمهاى پستى و رزالت در ميان مردم آشكار شد ، مقصود از پرچمهاى ضلالت پيشوايان گمراهى هستند كه مردم را به آتش جهنم فرا مى‏خوانند . 11 دنيا با اخم و عصبانيت به اهلش روى آورده ، و با ترشرويى دنياخواهان را مى‏نگريست : اين عبارت امام ( ع ) كنايه از اين است كه دنيا با اهلش صفا نبود . چون زندگى با صفا و پاك و پاكيزه دنيوى ، به نظام عادلانه‏اى بستگى دارد ، كه خوب را از بد جدا و حق را به حق‏دار برساند ، و اين نظام عدل به هنگام فترت و نبود پيامبر در ميان عرب وجود نداشت . چهره عبوس و گرفته دنيا استعاره بالكنايه از زندگى نامطلوب اعراب در دوران جاهليت است وجه شباهت ميان چهره عبوس ، و زندگى نامطلوب اين است ، كه در هر دو مورد ، خواست انسان تأمين نشده و مطلوب حاصل نگشته است . 12 نتيجه حاصل در اين روزگار فتنه بود . يعنى نهايت تلاش و كوشش اعراب در ايام فترت ، به لحاظ جهلى كه داشتند فتنه و آشوب و گمراهى از راه خدا ، و سرگشتگى در وادى تاريك باطل بود . چون مقصود نهايى هر چيزى هدفى است كه دنبال مى‏شود ، آشوب طلبيهاى دوران جاهليت اعراب ، به ميوه درخت تشبيه شده است ، كه مقصود نهايى درخت بحساب مى‏آيد . و به همين دليل لفظ « ثمرة » را براى فتنه استعاره به كار برده است . 13 خوردنيهاى دوران فترت اعراب مردار بود . محتمل است كه لفظ « جيفة » در اين عبارت امام ( ع ) استعاره از طعام دنيا و لذتهاى آن باشد . وجه شباهت طعام دنيا به جيفه و مردار اين است كه مردار عبارت از جثه مرده حيوانى است كه گنديده شده ، و بويش تغيير كند تا آن حد كه خوردن آن روا نباشد و طبع [ 658 ] انسان از آن نفرت پيدا كند . و بدين سان طعام دنيا و خوشيهاى آن ، در دورانى كه رسول در ميان مردم نباشد ، به دليل زيادى چپاول و غارت و دزدى و ديگر امور نامشروع نفرت‏انگيز مى‏شود . در چنين حالتى خوردن متاع دنيا شرعا جايز نبوده و ناپاك شمرده مى‏شود و عقل از آن نفرت دارد و اخلاق نيك آن را نمى‏پسندد . بدين لحاظ است كه آنچه از مال دنيا فراهم شود ، در آلودگى و آميختگى بحرام شباهت به مردار پيدا مى‏كند و خوردن آن روا نيست . تفاوتى كه ميان مردار ، و حرام شرعى است ، مردار پليد حسّى و حرام شرعى پليد عقلى است . بدين جهت لفظ جيفه را براى طعام دنيا استعاره آورده است . احتمال ديگر در مورد لفظ « جيفه » اين است ، كه كنايه از خوردن گوشت حيوانى باشد ، كه در جاهليت بدون ذبح شرعى مصرف مى‏شده است ، و در قرآن كريم خوردن چنين حيوانى بصراحت حرام است آنجا كه مى‏فرمايد : حرمت عليكم الميتةُ وَ الدَّم وَ لَحْمُ الخنزير و ما اهلّ لغير اللَّه و المُنْخَنِقَةُ وَ الموقَوذة [ 1 ] . منظور از « و الموقوذة » كه در آيه كريمه قرآن آمده است حيوانى است كه با چوب آنقدر بر سرش مى‏زده‏اند كه مى‏مرده ، ولى خون حيوان از بدنش خارج نمى‏شده است . و گمان مجوسيان اين بوده ، كه خوردن چنين گوشتى بهتر است . و مقصود از « مُترديّة » در آيه شريفه حيوانى است كه از بلندى سقوط كرده و مى‏مرده است و اعراب جاهلى آن را حرام نمى‏دانستند بدليل اين كه در تمام موارد ياد شده و يا در بيشتر موارد ، حيوان متعفّن و گنديده مى‏شده ، صادق است كه در همه اين موارد بگوييم غذايشان مردار بوده است . 14 در دوران فترت و نبود پيامبر ( ص ) ترس وحشت قرين زندگى مردم بوده است . [ 1 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 3 ) : بر شما حيوان مرده ، خون ، گوشت خوك و آنچه كه بدون نام بردن خدا ذبح شود و حيوانى كه خفته شده و سرش كوبيده شود و بميرد حرام است . [ 659 ] 15 زندگى شان آميخته با كشت و كشتار ، شمشير كشيدن و خون ريختن بوده است . در عبارت فوق امام ( ع ) لفظ « شعار » را براى ترس و لفظ « دثار » را براى شمشير استعاره به كار برده است . دليل استعاره آوردن « شعار » براى ترس اين است كه هر چند ترس از ويژگيهاى قلب انسان است امّا در بسيارى از موارد ترس بر روى بدن انسان تأثير گذاشته و بدن به اضطراب و لرزش مى‏افتد و چنان ترس دل فراگير مى‏شود ، كه تمام اعضا را بمانند پيراهن فرا گرفته و مى‏پوشاند . علّت استعاره آوردن « دثار » كه به معناى لباس زيرين مى‏باشد براى شمشير اين است كه دثار و شمشير هر دو در تماس داشتن با بدن مشتركند و نهايتا دثار با بدن كسى كه آن را مى‏پوشد و شمشير با بدن آن كه ضربت مى‏خورد تماس دارد . ( پس استعاره آوردن دثار براى شمشير استعاره زيبايى است ) قوله عليه السلام : فاعتبروا عباد اللّه : بدنبال بر شمارى ويژگيهاى دوران فترت ، با عبارت فوق امام ( ع ) موضوعى كه قصد بيان آن را داشته آغاز كرده ، و فرموده است : بندگان خدا از آن وضع و حالتى كه پدرانتان در آن قرار داشتند عبرت بگيريد . كلام امام ( ع ) اشاره به اعمال زشتى است كه جامعه در دوران فترت بدانها مبتلا بود ، يعنى رفتارهاى ناروايى كه پدران و برادرانشان در دوره فترت و زمان دعوت رسول گرامى اسلام بدان گرفتار بوده و آن را انجام مى‏دادند . قوله عليه السلام : فهم بها مرتهنون . اعمال و رفتارى كه بدنهايشان در آن حبس گرديده و زنجيرهايى كه بوسيله آن صفات ناروا بر دست و پايشان نهاده شده و آنها را در دام خود گرفتار ساخته بود . قوله عليه السلام : و لعمرى الى قوله ببعيد : با عبارت فوق امام ( ع ) مردم زمان خود را ، به مردم زمان فترت تشبيه كرده ، و اينان را همچون پدران [ 660 ] گناهكارشان دانسته ، احوال و زمان اينان را در امورى شبيه احوال و زمان گذشتگان ترسيم كرده است . 1 اى مردم پدران شما داراى چنان اعمال زشتى بودند حال و زمان پسران از احوال و زمان پدرانشان ، در انجام و ترك امور چندان فاصله‏اى ندارد . 2 با اين كه رسول خدا ( ص ) چيزى از دستورات الهى را بگوش آنها نرسانده بود ، ولى من بسيارى از امور را براى شما بيان كرده‏ام ، مع الوصف فرقى ميان شما و آنها ديده نمى‏شود ( بلكه مى‏توان گفت حال اينان از حال پدرانشان زارتر است ، چه پيامبر آنها را ارشاد نكرده بود و اينان را ارشاد كرده است ) 3 تفاوتى ميان قدرت شنوايى شما با آنها نيست ( كه بهانه‏اى براى فرار از تكليف و وظيفه باشد ) 4 ساير اعضا و جوارحى كه گذشتگان داشتند و با آنها كسب كمال مى‏كردند ، در شما نيز هست با اين حال كسب كمالى در شما نيست . 5 شما در مورد آنچه پدرانتان نسبت به آنها جاهل بودند ، چيزى نياموخته‏ايد تا بدان سبب ميان شما با آنها فرقى باشد . 6 شما از دنيا چيز مطلوبى انتخاب نكرديد كه پدرانتان فاقد آن باشند ، و بدين سبب بر آنان مزيت پيدا كرده باشيد . خلاصه سخن اين كه اوضاع و احوال شما مانند اوضاع و احوال مردمان دوران فترت و نبودن رسول الهى است و صد البتّه كه با توجّه بهدايت و ارشاد رسول اكرم شمايان مورد توبيخ و ملامت هستيد . مقصود امام ( ع ) از اين كه مردم زمان خود را شبيه ، مردم دوران فترت ، و رفتار و كردار اينان را چون رفتار و كردار آنان دانسته دو چيز است : الف : ايجاد نفرت نسبت به معصيت كاران گذشته ، كه با دستورات الهى مخالفت كردند . ب : تشويق و ترغيب ، به انتخاب كسانى كه فرمانبردارى از خدا و رسول [ 661 ] كردند زيرا وقتى كه ميان مردم زمان حضرت و پيشينيان مشابهت بر قرار شود ، در تمام خصوصيات و لوازم شباهت پيدا مى‏شود . بنابراين آن كه به معصيت كاران گذشته شباهت داشته باشد ، چون آنان به عذاب دردناك گرفتار مى‏شود ، و كسى كه به نيكوكاران سابق شباهت پيدا كند ، پاداش با ارزشى كه به آنها داده شود به اينان نيز داده خواهد شد . قوله عليه السلام : و لقد نزلت بكم البليّة . بعيد نيست كه اين سخن امام ( ع ) براى ترساندن مردم از گرفتار شدن به حكومت و پادشاهى بنى اميّه باشد . و اين كه فرموده است جائلا خطامها ، استعاره بالكنايه از خطر و سختى حال كسانى است كه به دولت بنى اميّه تكيه زده ، و اعتماد كنند . چه ، وقتى كه حكومت آنها از نظام شريعت بيرون و مطابق تخيّلات و اوهام اداره مى‏شد اعتماد كننده به چنان حكومتى از ناحيه دين و جانش در خطر بود . چنان كه هرگاه شخصى بر ناقه مهار گسيخته سوار شود ، بر سالم ماندن وى اعتماد نيست ، زيرا ناقه‏اى كه مهارش رها و تنگش سست و بى اعتبار باشد ، خطرناك است و بعيد نيست كه از بالاى شتر بر زمين افتد و بهلاكت رسد . ( پس از اعلام خطر گرفتار شدن به حكومت بنى اميّه ) امام ( ع ) مردم را نهى كرده و بر حذر مى‏دارد كه مانند اهل غفلت به متاع و زيباييهاى دنيا مغرور نشده و فريب نخورند و با استعاره آوردن لفظ « ظلّ » در قلب دنيا خواهان ايجاد نفرت مى‏كند . وجه شباهت ميان سايه و دنياى بى اعتبار اين است كه هر دو بلند و طولانى به نظر مى‏رسند ولى زمان معيّنى داشته و بهنگام سرآمد وقتشان از ميان مى‏روند . [ 662 ] 87 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است كه در آن اوصاف خداوند متعال را بيان فرموده و مردم را به انجام اعمال نيك اخروى ترغيب مى‏كند . اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ اَلْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ اَلَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لاَ لَيْلٌ دَاجٍ وَ لاَ بَحْرٌ سَاجٍ وَ لاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لاَ فَجٌّ ذُو اِعْوِجَاجٍ وَ لاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لاَ خَلْقٌ ذُو اِعْتِمَادٍ ذَلِكَ مُبْتَدِعُ اَلْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ اَلْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ اَلضَّمِيرِ وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ اَلْأَرْحَامِ وَ اَلظُّهُورِ إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ اَلْغَايَاتُ هُوَ اَلَّذِي اِشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اِتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ عِبَادَ اَللَّهِ زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِيقِ اَلْخِنَاقِ وَ اِنْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ اَلسِّيَاقِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يَكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِهَا لاَ زَاجِرٌ وَ لاَ وَاعِظٌ [ 124 ] ارتاج : درهاى بزرگ و بسته . ساجى : ساكن ، آرام . فجاج : گسترش يافتن . فجّ : راه پهن و گسترده . [ 663 ] دائبان : دو چيز كه در حركتشان كوشا باشند . عازّه : بر او غلبه كرد . مناواة : دشمنى كردن . « سپاس ذات مقدس خداوندى را سزاست كه بدون ديده شدن شناخته شده است و بدون آن كه انديشه‏اى به كار گيرد آفريدگار است و موجودات را بدون به كار افتادن فكر به وجود آورده است خداوندى كه هميشه ايّام باقى و بر قرار بوده و هست ، پيش از آن كه از آسمان بر جدار و حجابهايى درهاى بزرگ و بسته و شبهاى تاريك و درياهاى آرام خبر و اثر مى‏باشد . كوه و درّه و راههاى پر پيچ و خم وجود نداشت ، زمينى گسترده ، و خلق مورد اعتمادى پديدار نبود . اوست كه نقش بديع و تازه جهان را بيافريد ، خلق كننده و وارث جهانيان و معبود آفريدگان و روزى دهنده آنهاست ، خورشيد و ماه به رضايت او مى‏چرخند ، هر نوى را كهنه ، و هر دورى را نزديك مى‏سازد . خداوند ، روزى همگان را تقسيم و آثار و اعمال و تعداد نفوس را شمارش فرموده و حتى به نگاهى كه به خيانت افكنده شود و آنچه در سينه‏ها مخفى مى‏دارند آگاه است . از آن هنگام كه در پشت پدران و رحم مادران استقرار داشته‏اند تا هنگامى در دنيا مرگ‏شان فرا رسد از تمام اين مراحل مطّلع و با خبر است . و هم اوست پروردگارى كه در عين اين كه رحمتش ( بر دوستانش ) واسع و گسترده است ، نقمت و عذابش ( بر دشمنانش ) وسيع است ( در آن واحد دشمنش دچار عذاب و دوستش قرين ثواب است ) هر كه در مقام غلبه بر او بر آيد ، مغلوب گردد و هر كه در صدد مخالفتش باشد ، نابود شود ، و هر كه از او دورى گزيند خوار ، و بر هر كس كه با او بدشمنى برخيزد غالب است . ( در عوض ) هر كس بر او توكّل كند ، كفايت و هر كه از او چيزى درخواست نمايد ، عنايت فرمايد و هر كه به او قرض دهد ( در آخرت ) اداء كند و هر كس او را سپاسگزارى كند ، جز او پاداش دهد . اى بندگان خدا پيش از آن كه اعمال نيك و بد شما را در آخرت بسنجند و حساب نمايند ، خود را سنجيده و بحساب عمل‏تان رسيدگى كنيد . و قبل از آنكه [ 664 ] ( پنجه مرگ راه ) گلوى شما را بگيرد و دچار خفگى گرديد ، نيايش و عبادت كنيد . و پيش از آن كه شما را ناخواسته به تنگى قبر سرازير كنند ، مطيع و فرمانبردار خداوند شويد ، و بدانيد آن كه همّت نداشته باشد ، تا از ناحيه خود پند دهنده و باز دارنده از گناهى ، بوجود آيد . از ناحيه ديگران پند دهنده و جلو گيرنده از گناهى انتظار نداشته باشيد ( انسان تا خودش در صدد اصلاح كار خويش بر نيايد ديگرى نمى‏تواند كارهاى دنيوى و اخروى او را اصلاح كند ) . » امام ( ع ) در اين بخش از كلام خود به برخى از ويژگيهاى حق سبحانه تعالى كه بيان كننده مجد و عظمت ذات مقدس الهى است پرداخته ، و خصوصيّاتى را براى خداوند متعال بيان داشته است : 1 خداوند بى آن كه قابل رؤيت باشد ، شناخته شده است . ما پيش از اين در مراتب و معرفت ذات احديّت ، و اين كه از ديده شدن با حسّ بينائى منزّه و پاك است بحث كرده‏ايم . 2 حق تعالى بدون آن كه نياز به انديشيدن و فكر كردن داشته باشد ، آفريدگار است . توضيح اين صفت خداوند ، در خطبه اوّل ضمن شرح جمله : « بلا رويّة آجالها » آورده شد . 3 خداوند همواره بوده و خواهد بود . دائمى بودن خداوند به اين دليل است كه واجب الوجود مى‏باشد . و با وجوب وجود محال است كه عدم و نيستى در گذشته و آينده بر وى عارض شود . 4 او پاينده و قائم به ذات است . ممكن است معنى قائم ، در عبارت حضرت ، بقا دائمى ذات و يا قيام كننده بر انجام كارهاى جهان باشد . درباره معناى دوّم ( قائم بودن خداوند ) مفسّران پنج قول نقل كرده‏اند : الف : به نظر ابن عبّاس قائم بودن خداوند بدين معنى است كه بر همه مخلوقات آگاه است و تمام شئون و احوال آنها را مشخصا مى‏داند . [ 665 ] ب : قيام خداوند گماشتن نگاهبانانى بر جهانيان است و اين همان معنايى است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن كريم بدان اشاره كرده است . آنجا كه مى‏فرمايد : أفَمَنْ هُو قائِمٌ على كُلّ نفسٍ بما كسبت « آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده ( حافظ همه است ) و اعمال همه را مى‏بيند ( مانند كسى است كه چنين نيست ؟ ) » ج : قائم به شيى‏ء : يعنى نگاهبان و سامان بخشنده به كارهاى آن . د : قائم به شيى‏ء : يعنى آن كه اعمال ( نيك و بد ) را پاداش مناسب مى‏دهد . ه : او قاهر است ، يعنى بر بندگانش غلبه و تسلّط دارد . قوله عليه السلام : اذ لا سماء الى قوله ذو اعتماد عبارت فوق اشاره به اين است كه ازليّت قيام خداوند بذاتش ، و مقدّم بودن او بر همه ممكنات و دائمى بودن وى به چه اعتبار است ؟ . تا توضيحى بر سخن پيامبر ( ص ) كه فرمود : كان اللّه و لا شي‏ء « خداوند بود و چيزى با او نبود » باشد . امّا مقصود از حجب ذات و الأرتاج محتمل است كه مطابق ظاهر شريعت منظور آسمانها باشد و با اين تصوّر كه خداوند در جايگاه بلند آسمانها قرار دارد ، آسمان به جايگاه پرده‏دارى شباهت پيدا كرده و لفظ « حجب » را بر آن اطلاق كرده است . و اين كه پرده‏ها « ذات ارتاج » هستند كنايه از اين است كه درها باز نمى‏شوند و داخل شدن در آنها غير ممكن است . اين بيان امام ( ع ) به صورت استعاره بالكنايه آمده است . بعضى از دانشمندان مقصود از حجب ذات الارتاج را جسمانيّت بدن انسان دانسته كه محبّت دنيا و تاريكيهايى كه براى نفس حجاب واقع مى‏شوند ، او را از مشاهده انوار جلال حق باز مى‏دارند ، بدان سان كه گويا بر نفس ، براى درك حقايق معنوى قفل زده باشند ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : أم على قلوب أقفالها « و يا بر دلها براى درك حقايق قفل نهاده‏اند . » قوله عليه السلام : و لا خلق ذو اعتماد يعنى خلقى كه داراى قوّه اراده باشد ، و بتواند در امور دخل و تصرّف كند وجود نداشت . [ 666 ] 6 خداوند ابداع كننده مخلوقات است : يعنى موجودات را بدون مدل و الگوى قبلى اختراع كرده است . 7 حق تعالى وارث آفريدگان است : يعنى همان طورى كه مبدأ آفرينش آنها بوده جايگاه بازگشت و رجوع آنها نيز خواهد بود . اين كلام حضرت اشاره به اين حقيقت دارد ، كه ذات مقدّس حق تعالى دائم ، قائم ، لم يزل و لا يزال است . همواره بوده و هست و خواهد بود ازليّت و ابديّت قيوميّت تنها شأن اوست . 8 خداوند معبود جهانيان است : معبود بودن حق تعالى در مقايسه با آفرينش است . بدين لحاظ كه او موجودات را ايجاد كرده ، پس سزاوار پرستش آنها واقع شده است . ( دليل معبود بودن خداوند براى جهانيان همين بس كه او همگان را ايجاد كرده و آفريده است ) 9 او رازق و روزى دهنده آنهاست : ويژگى ممتاز روزى دهندگى در مقايسه با ديگر نعمتهايى است كه خداوند به بندگان عطا فرموده ، و از آن جمله : خورشيد و ماه است كه مدام براى رضايت و خوشنودى او در حركتند ، يعنى مطابق اراده خداوند و خير مطلق و نظام كلى جهان مى‏گردند . اين كه امام ( ع ) از ميان تمام نعمتهاى موجود خورشيد و ماه را براى بيان جلال و عظمت خداوند ذكر فرموده ، به اين دليل است كه اين دو از بزرگترين نشانه‏هاى پادشاهى او مى‏باشند . قوله عليه السلام : يبليان كل جديد حركت خورشيد و ماه هر نو و تازه‏اى را كهنه و فرسوده مى‏كنند نسبت فرسوده كردن اشيا را به ماه و خورشيد داده است . براى اينكه حركت آنها از موجبات حدوث حوادث و تغييرات اين جهان است ، و گردش آنها هر دورى را نزديك مى‏كند فايده بيان اين جمله « يقرب كلّ بعيد » اين است كه فرا رسيدن معاد و عمل كردن براى آن را متذكّر مى‏شود چه وقتى كه حركت خورشيد و ماه هر تازه‏اى را كهنه كند ، انسان را متوجّه مى‏سازد كه به جلوه‏ها و زيباييهاى شگفت‏انگيز و طراوت و تازگيهاى بدن اعتماد و اطمينانى [ 667 ] نيست و همچنين نسبت به آنچه از امور مسلّم دنيا و خوشيهاى نو پديد آن تحقّق يابد اطمينانى نخواهد بود . بدين سبب كه لزوما آنها نيز در معرض كهنگى و فرسودگى قرار مى‏گيرند . اين كه امام ( ع ) فرمود . گردش ماه و خورشيد دور را نزديك مى‏نمايند توجّه و تذكّرى است ، به هراسناك بودن از آنچه مردم غافل از مرگ و فنا مى‏پندارند ، و صحّت جسم و سلامت در زندگى دنيا را امرى پايدار مى‏دانند . 10 خداوند متعال روزى خلق را ميان آنها تقسيم كرده است . اين سخن امام ( ع ) مانند كلام خداوند در قرآن كريم است كه فرمود : نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا [ 1 ] ، « خداوند آنچه در لوح محفوظ براى هر آفريده‏اى مقدّر بود ، بوى عطا فرمود . » 11 خداوند آثار آنها را به شمارش در آورد . . . جايگاه قرار و ثبوت آنها را در پشت پدران و رحم مادران مى‏دانست . يعنى شمارش آنها به قلم قضاى الهى در الواح محفوظ و ماندگار ثبت گرديده است . اين فراز از عبارت امام ( ع ) اشاره به آيات كريمه مى‏باشد . و اللّه يعلم اعمالكم « خداوند اعمال شما را مى‏داند » . و ما من غائبه فى السماء و الارض إلاّ فى كتاب مبين [ 2 ] ، يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور [ 3 ] ، و ما من دابة فى الارض الاّ على اللَّه رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين [ 4 ] . قوله عليه السلام : الى ان تتناهى بهم الغايات : يعنى تمام اوضاع و احوال [ 1 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 32 ) يعنى : روزى دنياى مردمان را ميان آنها تقسيم كرديم . [ 2 ] سوره نمل ( 27 ) آيه ( 75 ) : غايبى در آسمان و زمين نيست جز آن كه در كتاب روشنى وجود دارد . [ 3 ] سوره مؤمن ( 40 ) آيه ( 19 ) : خداوند خيانت چشمها و پنهان داشته در سينه‏ها را مى‏داند . [ 4 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 6 ) : هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست جز آن كه روزى آن بر خداست . او جايگاه استقرار و سكون او را مى‏داند و همه اينها در كتاب روشنى ثبت است . [ 668 ] موجودات را از بدّو وجود تا نهايت زمانى كه در لوح محفوظ بقاى آنها مقرر شده است كار نيك انجام دهند ، يا بد همه را آگاه است و مى‏داند . 12 حق تعالى كسى است كه با وجود توسعه رحمت ، كيفرش براى دشمنانش سخت دشوار است و رحمت او براى دوستانش وسيع است ، با وجودى كه عقوبتش بر دشمنان فراوان مى‏باشد . اين بيان امام ( ع ) به برترى كمال ذات خداوند نسبت به سلاطين دنيا اشاره دارد ، چه هيچ يك از شاهان دنيا چنين نيست كه در حال خشم نسبت به دشمن ، نهايت رحمت به او و يا ديگران را داشته باشد . و در حال ترحّم و بخشندگى نسبت بدوستان ، داراى خشم و غضب باشد ( يعنى صفات متضاد را با هم داراست ) . با توضيح فوق ثابت شد كه خداوند متعال بى نياز مطلقى است كه از داشتن صفاتى همچون ، آفريدگان منزّه و پاك است ، و به هر موجودى آنچه در خور وجودش بوده و شايستگى آن را داشته باشد ، عطا مى‏كند بى آن كه شأنى از شئون او را از ديگر شأن باز دارد . بنابراين دشمنان خدا ، آمادگى دورى از رحمت وى را به لحاظ خشم و عقوبتى كه براى خود در آخرت پذيرفته‏اند ، دارند ، و بناچار دورى از رحمت حق بهره آنهاست ، هر چند در دنيا مشمول نعمت و توسعه رحمت پروردگار بوده‏اند و چون دوستان الهى آمادگى قبول رحمت و شمول نعمت را پيدا كرده‏اند ، لا جرم بر آنها افاضه فرموده است . و آنها در پيشگاه قدس حضرت حق در نهايت شادمانى و خوشبختى و انواع كرامت و عزّت‏اند هر چند بدنهاى آنها متحمّل اقسام عذاب ، بيچارگى فقر ، و سختيهاى دنيا بوده است . چنين ذات مقدّسى ، جز حلم و شكيبائى او را نمى‏زيبد ، خشم او مانع رحمتش نمى‏گردد ، دادگرى است حكيم ، كه رحمتش او را از كيفر بدكاران باز نمى‏دارد ، پاك و منزّهى است كه جز معبود به حق بودن هيچ شأن وصفى بر او اطلاق نمى‏گردد . [ 669 ] 13 خداوند آن يگانه‏اى است كه هر كه با او در افتد مغلوب مى‏شود . حق متعال بدين لحاظ كه پشت دشمنان ستمكارش مى‏شكند ، غلبه دارنده است . دشمنان خود را به خوار ساختن مرگ مغلوب مى‏سازد . مانند فرعون كه « انا ربّكم الاعلى » گفت و خداوند او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت . غلبه دارنده مطلق شأن خداوند است ، چه تمام موجودات مسخّر قدرت او و در قبضه حاكميت الهى مغلوب و درمانده‏اند . 14 هر كس با خداوند نزاع كند خداوند او را هلاك مى‏كند . 15 آن كه با خداوند مخالفت كند خوارش مى‏گرداند . 16 هر كه با او دشمنى ورزد خداوند مغلوبش مى‏سازد . منظور از « شقاق » كه در عبارت حضرت آمده است ، پيروى از غير طريق حق است . پس از آن كه براى شخص منحرف راه هدايت نمايانده شده ، به بيراهه رفته است . اين كسى است كه به او شاقّ اللّه گفته مى‏شود ، و نتيجه آن هلاكت و نابودى است . و مقصود از « مناواة » خداوند سرپيچى از دستورات الهى و پيروى از شهوات نفسانى است . خوار كردن خداوند چنين كسى را بدين معنى است كه بر آوردن نيازمنديهاى وى را به ديگرى واگذار مى‏كند . 17 هر كس به خداوند توكّل كند خداوند او را خود كفايت مى‏كند . 18 هر كس نيازمنديهايش را از او بخواهد به وى مى‏بخشد . 19 هر كس « در اين دنيا » به خداوند قرض بدهد در آخرت دينش را ادا مى‏كند . 20 هر كس شكر خداى را به جا آورد به او پاداش نعمت مى‏دهد . همه تعبيراتى كه در فوق در كلام امام ( ع ) آمده است به يك سخن باز مى‏گردد و آن اينكه هرگاه بنده‏اى آماده شود ، كه بر خداوند توكّل كند و نياز خود را از وى بخواهد ، صدقه بدهد و شكرگزار نعمت الهى باشد . جود و كرم و حكمت [ 670 ] الهى ايجاب مى‏كند كه نيازمندى چنين بنده‏اى را در امورى كه به او توكّل كرده است ، بر آورده سازد . و نشانه كفايت كردن حق تعالى براى برآوردن نيازمنديهايش اين است كه تمام خواسته‏هايش را به وى افاضه كند ، و علامت بر طرف كردن كمبودها اين است كه بر او سخت نگيرد و سپس آنچه را متقاضى بوده و آمادگى پذيرش آن را پيدا كرده است به وى عطا كند ، و قرضى را كه به خداوند داده ، خداوند دينش را به چندين برابر جبران كند و پاداش شكرش را فزونى نعمت قرار دهد . اطلاق لفظ قرض بر آنچه به فقير داده مى‏شود ، مجازى است چنان كه خداوند تعالى مى‏فرمايد : من ذا الذى يقرض اللَّه قرضا حسنا [ 5 ] . قرض نيكو قرضى است كه از ريا و شهرت طلبى بدور باشد و صرفا براى رضاى خداوند انجام گيرد . چنين قرضى است كه خداوند ، به چندين برابر جبران مى‏كند . جهت مناسبت قرض دادن بخدا در اين آيه اين است كه فقرا و مستمندان اهل و عيال خداوند شمرده مى‏شوند . پس آن كه به فقيران مالى را ببخشد ، گويا به خداوند قرض داده است . قوله عليه السلام : عباد اللّه إلى آخره پس از بيان صفات و ويژگيهاى حق تعالى ، امام ( ع ) شروع به پند و موعظه و اندرز كرده و فرموده است . « پيش از آن كه مورد سنجش اعمال قرار گيريد نفس خويش را بسنجيد » . مقصود از وزن كردن نفوس در دنيا رسيدگى به اعمال و تطبيق دادن آنها بر ترازوى عدالت است . يعنى دقيقا مراعات حد وسط امور را كه از افراط و تفريط بدور است داشته باشند . چه دو طرف افراط و تفريط بمنزله دو كفّه ترازويند كه اگر يكى از دو طرف فزونى يابد ، [ 5 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 246 ) : كيست آن كه به خداوند قرض نيكو بدهد . [ 671 ] نقصان پديد مى‏آيد و زيان حتمى است . و منظور از ميزان آخرت ، طبق نظر متكلّمان كه ظاهر شريعت مى‏باشد ، مفهومش روشن و نيازى به توجيه و تأويل ندارد . ولى مطابق نظر پويندگان طريقت از صوفيّه ، آن چيزى است كه امام غزّالى ( ره ) بدان اشاره كرده است . براى توضيح مطلب بيان خود غزالى ( ره ) در اين مورد كفايت مى‏كند كه فرموده است : وابستگى نفس ببدن ، ايجاب مى‏كند ، كه بدن ، همچون حجابى براى درك حقايق امور باشد . و با مرگ ، حجاب بدن بر طرف مى‏شود چنان كه خداوند متعال در اين مورد فرموده است : فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد [ 6 ] . از چيزهايى كه براى انسان در روز قيامت كشف مى‏شود ، تأثير اعمال است كه چه مقدار انسان را به خدا نزديك و يا دور مى‏سازد ، و از اين مهم‏تر حتّى اندازه تأثير بيشترى كه بعضى اعمال نسبت به بعضى دارند روشن مى‏شود . در قدرت خداوند متعال است كه براى مخلوقات چنان مقرّر دارد كه در آن واحد مقدار اعمال به اضافه تأثير آنها ، در دورى و نزديكى از خداوند را بداند . با توجّه به توضيح فوق در تعريف ميزان و ترازوى سنجش بايد گفت : ميزان ، چيزى است ، كه زيادى و نقصان عمل ، و ميزان تأثيرش با آن تشخيص داده و سنجيده شود . هر چند در عالم محسوسات ميزان انواع گوناگونى دارد از جمله : 1 ترازوى معروفى است كه بدان « قپان » مى‏گويند . 2 اسطرلاب براى اندازه‏گيرى حركات فلك ترازوست . 3 خط كش براى تعيين اندازه خط به كار مى‏رود . 4 آهنگ و نت براى اندازه‏گيرى صداها ميزان به حساب مى‏آيد . همه ميزانهاى ياد شده فوق براى سنجش حقيقى ميزانند و بوسيله همه آنها [ 6 ] سوره ق ( 50 ) آيه ( 22 ) : آن روز كه حجاب جسمت را از روى جانت بر طرف كنيم چشمانت همه چيز را بروشنى خواهد ديد . [ 672 ] كم و زياد سنجيده مى‏شود ، و معيار سنجش در همه آنها وجود دارد ، و به هنگام تشكيك ، شكل ميزان براى حس كارساز ، و ميزان تمثيل براى تخيّل مفيد معنى مى‏باشد . قوله عليه السلام : و حاسبوه قبل ان تحاسبو ( در متن خطبه « و حاسبوها » آمده است ) . محاسبه نفس اين است كه انسان اعمال نيك و بد خود را ، بررسى دقيق نفسانى كند ، تا نفس خود را با انجام كارهاى نيك چنان كه شايسته است پاك ، و بر كارهاى ناشايست تنبيه كند . محاسبه نفس بخش عظيمى از اقسام مواظبت بر نفس و گام نهادن در راه خداست . عرفا براى پيمودن طريق حق و مواظبت بر اعمال نفسانى پنج مقام قائلند : مقام اول را « مشارطة » مقام دوم را « مراقبة » مقام سوّم را « محاسبة » مقام چهارم را « معاتبه » و مقام پنجم را « مجاهدة و معاقبة » مى‏نامند . سپس براى توضيح مطلب مثالى آورده و مى‏گويند : شايسته است كه برخورد انسان با نفس خود ، مانند برخورد انسان با شريكى باشد كه مالى را بوى سپرده تا تجارت كند عقل در طريق آخرت بمنزله تاجر است ، خواست و سودش تزكيه نفس مى‏باشد . زيرا رستگارى نفس در همان تزكيه نفسانى است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « آن كه نفس خود را تزكيه كرد محققا رستگار شد و آن كه آن را آلوده ساخت زيان برد » . تزكيه نفس با انجام اعمال نيك ممكن است ، چنان كه تاجر از شريك خود مدد مى‏گيرد ، عقل نيز در تجارت خود از تزكيه نفس كمك مى‏گيرد چه نفس در صورتى فرمان عقل را مى‏برد كه تزكيه شده باشد ، و چنان كه شريك گاهى دشمن شريك گرديده و بر سر ربح با وى نزاع مى‏كند ممكن است نفس با عقل به نزاع بر خيزد و چنان كه لازم است تاجر در آغاز كار چند چيز را با شريك خود [ 673 ] در نظر بگيرد ، عقل نيز براى تزكيه نفس بايد همان امور را مقرّر دارد . 1 اول چيزى كه تاجر با شريك خود قرار مى‏گذارد چگونگى كار است « مشارطه » و در ثانى بايد مراقب او باشد ، « مراقبه » در مرحله سوّم بايد مدام از او حساب بخواهد « محاسبه » در مرتبه چهارم او را در صورت رفتار خلاف مورد عقاب و مؤاخذه قرار دهد « معاتبه » و در مراقبت و مواظبت خود سخت‏گير باشد ، « مجاهده و معاقبه » . عقل همچون تاجر نيازمند امور فوق است و نياز دارد كه اولا با نفس شرط كند كه وظايف محوّله را بخوبى انجام دهد و به او فرمان دهد ، كه راه حق را برود و نفس را به راه خير ارشاد و هدايت كند و بر نفس حرام گرداند كه راه غير خدا برود ، چنان كه تاجر شريكش را از حرام بر حذر مى‏دارد . 2 هيچ لحظه‏اى نبايد از مراقبت نفس غافل شود ، بخصوص هنگام انجام هر عمل بايد با ديده‏اى بيدار همواره او را تعقيب كند . فرموده خداوند متعال ، اشاره به همين مقام است كه مى‏فرمايد : و الذينهم لاماناتهم و عهدهم راعون و الذينهم بشهاداتهم قائمون [ 7 ] . كلام پيامبر ( ص ) نيز به همين معنى است كه فرمود : « خدا را چنان پرستش كن كه گويا او را مى‏بينى » پيش از اين حقيقت مراقبت توضيح داده شد ، و اين كه انسان مدام بايد در حال مراقبت باشد . چه اگر آنى از نفس خود غافل شود و آن را بخود واگذارد ، جز خيانت و بر باد دادن سرمايه عمر از او چيزى نخواهد ديد ، چنان كه اگر بدون مراقبت مال آقايى در دست بنده خيانت كارش قرار گيرد به هدر مى‏رود . 3 پس از اين كه نفس از انجام كارى فراغت يافت شايسته است كه از [ 7 ] سوره معارج ( 70 ) آيه ( 33 ) : نمازگزاران كسانى هستند كه رعايت كننده امانت و پيمانهايشان هستند آنان كه بر شهادت و گواهيشان استوار و پايدار باشند . [ 674 ] آن حساب بكشند و از او بخواهند كه آيا نسبت به آنچه شرط كرده بود وفا كرده است يا خير زيرا اين تجارتى است كه سودش بهشت برين است . دقّت حسابرسى در اينجا مهمتر از حساب و سود دنيوى است چه سود دنيا به نسبت نعمتهاى آخرت حقير و ناچيز است . بنابراين سهل انگارى نفس ، در ذرّه‏اى از حركات و سكنات ، تصوّرات ، و دقايق اندكى از زمان ، جايز نيست ، زيرا هر نفسى از عمر ، گوهر گرانبهايى است كه به قيمت نمى‏آيد و عوضى برايش نيست ، كه مى‏توان با آن گوهر ، گنجى از گنجهاى بينهايت آخرت را خريدارى كرد . عرفا گفته‏اند ، سزاوار اين است كه انسان پس از انجام فريضه صبح ، با نفس خود به عنوان وصيت خلوت كند و خطاب به وى بگويد : اى نفس ، من جز عمر خود ، دستمايه ديگرى ندارم و اگر عمرم تمام شود سرمايه مالى من تمام شده و از تجارت كردن و سود بردن نا اميد خواهم شد . اى نفس اين روز تازه‏اى است كه خداوند در اين روز به من مهلت داده همين روز سرمايه ايست كه حق تعالى در اختيار من قرار داده است . و اگر مرا از دنيا ببرد ، خواهم گفت : پروردگارا مرا بازگردان تا كارهاى شايسته‏اى كه ترك كرده‏ام انجام دهم . اى نفس فرض كن كه خداوند تو را به دنيا باز گردانده است . پس بپرهيز كه امروز را به غفلت و بى خبرى سپرى كنى اى نفس بدان كه هر شب و روزى بيست و چهار ساعت است ، و در خبر آمده ، كه خداوند براى بنده خود در هر شب و روزى بيست و چهار خزانه رديف شده قرار داده است . وقتى كه در يك خزانه را بر بنده بگشايند ، آن را پر از روشنايى حسناتى كه در آن ساعت خاص بدانها عمل كرده است مى‏بيند . از ديدن آن همه نور چنان شادمانى برايش حاصل مى‏شود كه اگر بر تمام دوزخيان تقسيم شود ، آنها را از احساس درد خلاصى مى‏بخشد . آنگاه در ديگرى از خزانه‏هاى عملش را بر او مى‏گشايند ، تاريكى وحشتناكى را مشاهده مى‏كند كه بوى بد آن به مشام [ 675 ] مى‏رسد و سياهى آن همه چيز را مى‏پوشاند . اين خزانه همان ساعتى است كه در آن معصيت خداوند تعالى را مرتكب شده است از ديدن اين منظره چنان ترس و وحشتى ، او را فرا مى‏گيرد ، كه اگر اين بيم وحشت بر تمام بهشتيان تقسيم شود نعمتهاى بهشت را بر آنها ناگوار مى‏سازد . سپس در خزانه ديگرى را بروى مى‏گشايند ، در آن چيزى كه موجب خوشنودى و يا بد حالى وى گردد ، وجود ندارد . اين همان ساعتى است كه خوابيده و يا در بى خبرى و غفلت از مباحات دنيا بسر برده است . به لحاظ خالى بودن اين ساعت از اعمال خير اندوهناك مى‏شود ، و خود را در غبن بزرگى مى‏بيند ، كه مى‏توانست سود فراوانى را در آن ساعت به دست آورد ، ولى بسادگى از دست داده است . خداوند متعال بدين حقيقت اشاره كرده و مى‏فرمايد : يوم يجمعكم ليوم [ 8 ] الجمع ذلك يوم التَغابُنْ [ 9 ] . بعضى از عرفا گفته‏اند : بر فرض كه گناه بدكار بخشيده شود ، آيا ثواب و پاداش نيكوكاران را از دست نداده است ؟ . اين سخن اشاره به غبن و حسرتى است كه در آن روز براى انسان حاصل مى‏شود سپس انسان وصيّت خود را براى اعضاى هفتگانه بدن كه عبارتند از : چشم ، گوش ، زبان ، شكم ، فرج ، دست و پا از سر گرفته ، آنها را تسليم و در اختيار نفس قرار مى‏دهد ، زيرا اعضاى بدن تحت امر نفس‏اند و در تجارت براى نفس خدمت مى‏كنند و كار تجارت نفس بوسيله آنها كامل مى‏شود ، و دوزخ نيز هفت در دارد كه هر درى از دوزخ به يكى از اين اعضا هفتگانه تقسيم شده است و هر كه خداوند را با يكى از اين اعضا معصيت كند از در مخصوص همان عضو وارد جهنّم مى‏شود . آنگاه براى هر عضوى آنچه شايسته است انجام دهد و يا ترك كند توصيه مى‏كند و هر كدام را در شناخت مفصل وظيفه‏اش به اوامر و نواهى شرعى ارجاع مى‏دهد . پس از آن با نفس خود [ 8 ] سوره تغابن ( 64 ) آيه ( 9 ) : روزى كه شما را در يوم جمع گرد آوريم ، آن روز غبن بردن است . [ 9 ] از نامهاى روز قيامت است . [ 676 ] شرط مى‏كند كه اگر با اوامر و نواهى شرع مخالفت كند آن را از خواسته‏هايش منع خواهد كرد . اين توصيه نفسانى گاهى بعد از انجام عمل و گاهى براى برحذر داشتن نفس قبل از انجام عمل آورده مى‏شود چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : فاعلموا ان اللَّه يعلم ما فى انفسكم فاحذروه [ 10 ] . 4 مرتبه چهارم از مقامات نفسانى « مجاهده و معاقبه » است كه پس از مرحله « محاسبه » تحقّق مى‏پذيرد . انسان عاقل هرگاه ببيند كه نفسش اشتياق به معصيت دارد . شايسته است كه از طريق شكيبايى و خوددارى از انجام گناه نفس خود را كيفر دهد . و بر نفس خود در موارد گناه و حتى امور مباحى كه منجر به معصيت مى‏شود سخت بگيرد . و اگر ببيند كه نفس در انجام كارهاى با فضيلت و خواندن اوراد و اذكار از خود سستى و كسالت نشان مى‏دهد ، سزاوار است كه با تحميل دعا و نيايش نفس را به اجبار به برخى از طاعات از دست رفته وا بدارد . ( در اين باره ) روايت شده است كه فرزند عمر نماز مغربش را تا بر آمدن دوستاره به تأخير انداخت و ( به علّت اين كوتاهى و سهل‏انگارى ) دو بنده در راه خدا آزاد كرد . 5 مرتبه پنجم . سركوفت دادن و سرزنش كردن نفس مى‏باشد . به يقين مى‏دانى ، داراى نفسى هستى كه امر كننده به بدى و ميل دارنده به شرّ است و دستور خداوند اين است كه او را در اختيار بگيرى و تسليم خود كنى ، و از پيروى شهوات و لذّاتى كه به آنها عادت كرده است بازش دارى و با زنجير قهر ، نفس را به پرستش پروردگار و خالقش بكشانى و اگر در اين باره سهل انگارى كنى ، فرارى شده و سرپيچى مى‏كند و پس از آن بر او مسلّط [ 10 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 236 ) : آگاه باشيد كه خداوند آنچه را در نفسهاى شماست مى‏داند از خداوند بترسيد و بر حذر باشيد . [ 677 ] نخواهى شد . ولى اگر نفس ، خود را مورد توبيخ و عقاب و سرزنشى قرار دهد ، آن ، نفس لوّامه است . راه عتاب نفس اين است كه عيبها ، نادانى و حماقت را به نفس تذكّر دهى ، و مراحلى را كه مانند مرگ ، بهشت و جهنّم فرارو دارد به وى گوشزد كنى ، و آن چيزى را كه تمام اولياى خدا بر آن اتفاق نظر داشته ، و بخاطر تسليم در برابر آن ، سرور مردمان ، و پيشواى جهانيان شمرده شده‏اند ، يعنى وجوب پيمودن راه خدا و ترك معاصى را ، براى نفس ياد آورى كنى ، و آن را به نشانه‏هاى حق تعالى و چگونگى احوال بندگان شايسته خداوند متوجّه گردانى . محاسبه نفسانى ، و مرابطه با آن ، تذكّر مدام دادن امور فوق به نفس مى‏باشد ، ( تا از اطاعت خارج نگردد و به معصيت آلوده نشود . ) آنچه تا كنون بر شمرديم محاسبه دنيوى نفس بود ، امّا محاسبه اخروى نفس چون قبلا بدان اشاره كرده‏ايم ، نيازى به تكرار آن نيست . قوله عليه السلام : و تنفّسوا من قبل ضيق الخناق : « عبارت خطبه قبل ضيق الخناق » است . در عبارت فوق امام ( ع ) لفظ « نفس » را براى به دست آوردن آسايش و شادمانى در بهشت كه بوسيله كارهاى شايسته دنيوى تحقّق مى‏پذيرد استعاره به كار برده است . « نفس راحت كشيدن » كنايه از شادمان بودن است ، چنان كه آسايش دل از اندوه موجب آسايش نفس مى‏شود . يعنى آسايش در آخرت را قبل از فرا رسيدن مرگ تأمين كنيد . و لفظ « خناق » را كه ريسمان مخصوصى است براى مرگ استعاره بكار برده است . وجه شباهت گلو گرفتگى ، با مرگ اين است كه در هر دو صورت براى انسان امكان انجام عمل باقى نمى‏ماند . معناى كلام حضرت اين است كه فرصت را پيش از آن كه وقت از دست برود و شما امكان انجام كارى را نداشته باشيد ، غنيمت بدانيد . [ 678 ] قوله عليه السلام : و انقادوا قبل عنف السيّاق يعنى قبل از آن كه بالاجبار تسليم فرمان الهى گرديده و مطيع شويد ، دستورات الهى را عمل كنيد . منظور از « سوّق العنيف » آن است كه فرشته قبض روح با جاذبه‏اى ناپسند و غير مطلوب به سراغ انسان گناهكار مى‏آيد . قوله عليه السلام : و اعلموا انّه من لم يعن على نفسه الى آخره يعنى كسى را كه خداوند بر عليه هواهاى نفسش يارى نكند ( تا از خود پند دهنده‏اى براى خود بيابد ) اميد به وعظ ديگران نيست كه او را پند بدهند ، و در اين باره ياريش كنند . كمك دادن خداوند به انسان اين است كه عنايت و توجهات خداوندى ، نفس ناطقه انسانى را آماده پذيرش خيرات مى‏سازد و آن را بر عليه نفس امّاره قوّت مى‏بخشد ، كه با دريافت الطاف الهى توان مغلوب كردن نفس امّاره را يافته و از پيروى آن سر باز ، مى‏زند و به سوى شهواتى كه نفس ناطقه را فرا مى‏خواند جذب نمى‏شود . هرگاه براى نفس ناطقه انسان اين آمادگى و پذيرش نباشد ، پند ديگران وى را سود نمى‏دهد و آنها را نمى‏پذيرد ، زيرا پذيرفتن بدون آمادگى ممكن نيست . در اين عبارت امام ( ع ) توجّه مى‏دهد كه واجب است ، انسان در مراقبت احوال نفس ، و راندن شيطان از خود از خداوند يارى بجويد ( چه بدون كمك و يارى حق تعالى امكان مقابله با شيطان و نفس امّاره نيست ) . [ 679 ] 88 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است اين از خطبه‏هاى امام ( ع ) است ، كه به خطبه اشباح ، يعنى اشخاص معروف است . اين خطبه را از اين جهت به اين نام ناميده‏اند كه در آن از آفرينش فرشتگان ، آسمانها ، زمين و پيامبران و چگونگى آفرينش آنها سخن به ميان آمده است و يكى از بزرگترين خطبى است كه آن حضرت در پاسخ شخصى كه از او درخواست كرد تا خدا را طورى برايش توصيف كند كه گويا او را آشكارا مى‏بيند ، ايراد كرد . روايت شده است كه حضرت از چنان تقاضاى نادرستى بسختى بر آشفت ، و پس از اجتماع مردم بمنبر بر آمد و اين خطبه را بيان كرد . بخش اول : وصف اللّه تعالى اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَفِرُهُ اَلْمَنْعُ وَ اَلْجُمُودُ وَ لاَ يُكْدِيهِ اَلْإِعْطَاءُ وَ اَلْجُودُ إِذْ كُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ وَ كُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ وَ هُوَ اَلْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ اَلنِّعَمِ وَ عَوَائِدِ اَلْمَزِيدِ وَ اَلْقِسَمِ عِيَالُهُ اَلْخَلاَئِقُ ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ وَ نَهَجَ سَبِيلَ اَلرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ وَ اَلطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْ‏ءٌ قَبْلَهُ وَ اَلْآخِرُ اَلَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْ‏ءٌ بَعْدَهُ وَ اَلرَّادِعُ أَنَاسِيَّ اَلْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِكَهُ مَا اِخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ اَلْحَالُ وَ لاَ كَانَ فِي مَكَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ اَلاِنْتِقَالُ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ اَلْجِبَالِ وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ اَلْبِحَارِ مِنْ فِلِزِّ اَللُّجَيْنِ وَ اَلْعِقْيَانِ وَ نُثَارَةِ اَلدُّرِّ وَ حَصِيدِ اَلْمَرْجَانِ مَا أَثَّرَ ذَلِكَ فِي جُودِهِ وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ وَ لَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ اَلْأَنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ اَلْأَنَامِ لِأَنَّهُ اَلْجَوَادُ اَلَّذِي لاَ يَغِيضُهُ سُؤَالُ اَلسَّائِلِينَ وَ لاَ يُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ اَلْمُلِحِّينَ [ 680 ] مسعدة بن صدقه از حضرت جعفر بن محمد بن الصادق ( ع ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود : اين خطبه را امير مؤمنان ( ع ) روزى بر منبر كوفه قرائت فرمودند آنگاه كه مردى نزد آن حضرت آمده عرض كرد يا امير المؤمنين پروردگار ما را چنان براى ما توصيف كن كه دوستى و شناخت ما درباره او زياد شود ، حضرت از اين درخواست به خشم آمد ، و ندا در داد تا مردم براى نماز در مسجد حاضر شوند . مردم بطورى اجتماع كردند كه مسجد پر از جمعيت شد ، در حالى كه رنگ مباركش از خشم زياد تغيير يافته بود به منبر بر آمد . پس از حمد و ثناى خداى متعال و درود بر رسول معظم اسلام ( ص ) اين خطبه را ايراد فرمود : اشباح : اشخاص . يفره : مالش زياد مى‏شود و وفور كامل مى‏يابد . و يكديه : خيرش ناقص مى‏شود . تنفّست عنه : شكافته شد . فلز : عناصر ارزشمند زمين كه به وسيله كوره جرم‏گيرى شده ، خالص شوند . عقيان : طلاى ناب . مرجان : لؤلؤ كوچك . و الحّ فى سؤاله : وقتى كه تقاضا و خواست خود را مدام تكرار كند . « حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه منع عطا و بخشش و بى عنايتى به موجودات او را مستغنى نكرده بخل وجود بر دارايى‏اش چيزى نمى‏افزايد و بذل احسانش او را دچار فقر و تنگدستى نمى‏كند ، زيرا هر بخشنده‏اى جز او نقصان مى‏پذيرد ، و هر منع كننده‏اى جز او مستحق توبيخ است ( نه به بخشش نكردن دارا مى‏شود و نه ، به بخشيدن نادار مى‏گردد ) اوست كه به نعمتهاى پر فايده و عايدات و بهره‏هاى بسيار بر بندگانش احسان فرموده ، و روزى آنها را تقسيم كرده است . همه خلايق بمنزله عيال اويند و ريزه‏خوار خوان احسانش . او روزى همگان را تضمين كرده ، و قوت هر يك را اندازه‏گيرى و مقدّر نموده است ، و راه مشتاقان ديدار و [ 681 ] جويندگان الطافش را به آنچه در نزد او از خير و سعادت ، مى‏باشد ، واضح و آشكار ساخته است . چه كسى از او درخواست چيزى بنمايد و چه درخواست نكند بخشش خداوند نسبت به درخواست كننده بيشتر نخواهد شد ( عطاى مادّى و معنوى از نزد خداوند به فراخور حال و استعداد هر كسى است و كم و زياد نمى‏شود ، مگر كسى استعداد و لياقت خود را بالا برد كه طبيعتا استحقاق بيشترى خواهد داشت امر . دعا و نيايش براى اين است كه استعداد ما را در برخوردارى از نعمتهاى الهى افزون مى‏كند . ) اوست آن چنان خداوندى كه اوّل و ابتداى همه چيز و پيش از همه چيز است . پس هيچ چيز را قبل از او نمى‏توان تصوّر كرد . و اوست آن چنان آخرى كه برايش ما بعدى نيست تا گفته شود پس از او چيزى خواهد بود ( اوّل اوّلها و آخر آخرهاست همواره صفاتش با ذاتش مقرون بوده و هيچ يك را بر ديگرى تقدّم و تأخر نيست ) خداوندى كه مردمك چشمها را از ديدن يا درك كردن خود منع كرده است نه دهر و زمان بر خداوند جريان داشته كه حالات مختلفى براى او ايجاد كند و نه در مكانى جايگزين بوده كه انتقال براى او امكان‏پذير باشد . اگر خداوند سبحان تمام آنچه را معادن به هنگام استخراج از طلا و نقره و ديگر جواهرات بيرون مى‏دهند و يا درهاى منثور و مرجانهايى كه صدفهاى دريا به هنگام خنديدن ظاهر مى‏سازند ببخشد ، در جود و بخشش او تأثيرى نمى‏گذارد و از بخششهاى واسعه او نمى‏كاهد . ( البتّه در نزد خدا بقدرى نعمتهاى ذخيره شده فراوان است كه عقل بشر هرگز بر آنها احاطه و آگاهى ندارد ) و قطعا از ذخائر قابل احسان آن قدر در نزد خدا وجود دارد كه خواسته‏هاى مردم آنها را تمام نمى‏كند . زيرا او بخشنده‏اى است كه در خواست سؤال كنندگان ، بخشش او را كم نمى‏گرداند و اصرار تقاضامندان موجب بخل و خسّت او نمى‏شود » . [ 682 ] در اين قسمت از خطبه امام ( ع ) ، شروع به بيان اوصاف خداوند سبحانه و تعالى كرده و آنها را با توجّه به آثار رحمت حق و خصوصياتى كه منحصرا شأن ذات اوست بيان نموده است . 1 دارايى ، غنا و ثروتمندى خداوند متعال ، با خوددارى از بذل و بخشش زياد نمى‏شود ، ( بر خلاف ثروت و دارايى انسانها كه با عدم بخشش فزونى پيدا مى‏كند ) پس درباره خداوند دليلى بر منع از جود ، وجود ندارد . 2 جود و بخشش خداوند ، موجب نقص و فقر او نمى‏شود اين جا نيز دليلى وجود ندارد كه خداوند از كرم و بخشش باز بماند . بعد از بيان اين دو خصوصيت براى ذات مقدّس حق ، به پاسخ توهمّى كه ممكن است در اين باره از ناحيه افراد ناآگاه صورت گيرد ، و خداوند را ، در رديف بخشندگانى كه مالشان با بخشش نقصان مى‏پذيرد قرار دهند پرداخته و مى‏فرمايد : « هر بخشنده‏اى جز خداوند مالش نقصان مى‏پذيرد . » و باز خداوند را مبرّا و پاك مى‏داند از اين كه داخل در افرادى باشد ، كه بدليل منع و بخل از بخشندگى مورد مذمّت و نكوهش هستند با اين بيان كه هر منع كننده بخشش مورد مذّمت است جز او كه هر چند خوددارى از بخشش كند نكوهش نمى‏شود ، زيرا منع او بدليل ترس از فقر نيست . اين بيان امام ( ع ) كه هر بخشنده‏اى جز او دچار كمبود مى‏شود ، و هر منع كننده بخششى مورد مذمّت است ، تأكيدى است ، بر دو جمله اوّل كه فرمود : « خداوند با منع از بخشش فزونى مال پيدا نمى‏كند و بخشندگى او هم موجب فقر و بى‏چيزى‏اش نمى‏شود » . دليل اين امر در مورد خداوند اين است ، كه زياد شدن مال به بخشش نكردن و نقص پيدا كردن مال با بخشش در حق كسانى صادق است كه به زيادى و نقصان ، دچار سود و زيان مى‏شوند . امّا اطلاق سود و زيان بر خداوند محال است . بنابراين افزايش و نقصان مال در حق خداوند امرى است [ 683 ] محال زيرا تصوّر نفع و ضرر براى خداوند منجر به دو امر محال مى‏شود : اوّل نيازمندى و امكان ، دوّم محدود شدن خداوند در بخشش وجود ، با اين كه قدرت ذات حق تعالى نامحدود است . اين حقيقت را امام ( ع ) بدين عبارت توضيح داده و فرموده است : « افزايش و نقصان در حق خداوند روا نيست تا فرقى ميان او و آفريدگانش باشد . » انسان بخشنده به اين دليل دچار كمبود مى‏شود كه خود به آنچه مى‏بخشد نيازمند است و از آن سود مى‏برد ، و باز به همين دليل انسانى كه از بخشش خوددارى كند مورد نكوهش است ، نه خداوند ، زيرا خداوند اگر از بخشش خوددارى كند مطابق نظام حكمت و عدالت رفتار مى‏كند . ولى غير خداوند اگر از بخشش خوددارى كند ، اكثرا بدليل پيروى از حرص و يا هواى نفس است . بايد توجّه داشت ، اين كه هر بخشنده‏اى با بخشش كمبود پيدا مى‏كند ، قضيّه موجبه كليّه است و صدق آن ( براى هر عاقلى ) روشن است و نيازى به توضيح بيشتر ندارد ، امّا كليّت اين قضيّه كه هر خوددارى كننده از بخشش جز خداوند مورد ملامت است ، نياز به استدلال و برهان دارد ، و تحقيق آن اين است كه خوددارى كننده از بخشش مال ، ترس از فقر و يا امورى از اين قبيل او را از بخشش باز مى‏دارد ، و بخوبى روشن است آن كه در دنيا از فقر مى‏ترسد ، دنيا را دوست مى‏دارد و با بندگانى كه توكّل بر خداوند دارند و از متاع دنيا و زيباييهاى آن زهد مى‏ورزند فاصله زيادى دارد . با توجّه به اين كه انسان وظيفه دارد و مأمور است كه در دنيا زهد پيشه كند و از جمله زاهدان باشد ، وقتى كه دنيا دوست بود سزاوار مذمّت و ملامت شود ، چه بدليل همين دنيا خواهى از بذل مال ، خوددارى كرده است . و همين مال از توجّه به جمال خداوند كريم او را باز داشته و حجاب توجّه او گرديده است . با توضيح فوق صدق قضيّه كليّه فوق ( هر خوددارى كننده از بخشش جز خداوند [ 684 ] مورد ملامت است ) بخوبى روشن شد . از امام زين العابدين ( ع ) در دعا چنين نقل شده است كه در پيشگاه خداوند به هنگام نيايش عرضه مى‏داشت : « اى كسى كه زيادى بخشش جز كرم و جود بر او نمى‏افزايد » در اين عبارت امام سجّاد ( ع ) نكته ظريفى نهفته است . و آن اين كه بخشش خداوند سبحانه تعالى جز بر شايستگى و استحقاق به چيزى متوقّف نيست ، و با هر نعمتى كه از جانب خداوند بر بنده‏اى صدور پيدا نمايد جايگاه صدور نعمت را ، استحقاق مى‏بخشد و آنرا آماده پذيرفتن نعمتى ديگر مى‏كند . بنابراين فزونى بخشش ، موجب فراوانى استعداد ، و زيادى استعداد ، اقتضاى پذيرفتن زيادى جود و بخشش را دارد . 3 خداوند با نعمتهاى فراوانى كه به جهانيان عنايت فرموده ، داراى حق منّت شده است . منّت ، عبارت است از : يادآورى نعمت دهنده ، از نعمتهايى كه به نعمت گيرندگان بخشيده ، و از اين بابت بر آنها حق پيدا كرده است . چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى الّتى انعمت عليكم [ 1 ] . قرآن كريم كلمه « منّت » را در موارد زيادى بعنوان مدح و ستايش خداوند سبحان به كار برده است . هر چند منّت نهادن ، يعنى به رخ كشيدن نعمت از صفات نكوهيده مخلوقات مى‏باشد . علّت اين فرق اين است كه هر نعمت دهنده‏اى جز خداوند ، محتمل است كه براى نعمتى كه داده است انتظار پاداش متقابلى داشته باشد ، تا از آن استفاده كند . با انتظار پاداش از ناحيه نعمت گيرنده ، نعمت دهنده نبايد توقع سپاسگزارى را هم داشته باشد ، چون توقّع سپاسگزارى منتفى است بنابراين منّت نهادن هم منتفى است زيرا لازمه منّت ، دست بالا داشتن و خود را بزرگ ديدن است . كسى كه از نعمت گيرنده توقّع [ 1 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 122 ) : اى فرزندان اسرائيل يادآور نعمتهايى كه به شما دادم باشيد . [ 685 ] جبران نعمتش را دارد ، و به آن نيازمند است ، داراى حقّ منّت نمى‏تواند باشد . انتظار تلافى و جبران نعمت ، با داشتن منّت بر نعمت گيرنده ، از نظر عرف قابل جمع نيستند . دست برتر داشتن و بزرگوار بودن شايسته توانگرى است كه چشم به نتيجه بخشش نداشته باشد . منّت گذارى يعنى شخصيّت نعمت گيرنده را خرد كردن ، موجب آزار و اذيّت قبول كننده نعمت مى‏شود ، و آمادگى نفسانى نعمت دهنده را براى پذيرش رحمت حق ، و پاداش اخروى خداوند از ميان مى‏برد . لذا در كلام حق تعالى از منّت نهادن نهى شده است ، چنان كه مى‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى [ 2 ] . در آيه كريمه ، منّت و اذيّت را موجب بطلان صدقه دانسته است ، يعنى منّت نهادن و اذيّت كردن استحقاق ثواب را از ميان مى‏برد . منظور از « فوايد النعم » در كلام امام ( ع ) فوايدى است كه خداوند بر خلايق ارزانى داشته و مقصود از « عوائد المزيد و القسم » امورى است كه مردم بدانها نيازمندند ، و براى زندگى آنها ضرورت دارد . « پس خداوند بخاطر نعمتهايى كه به جهانيان عطا فرموده و نيازمندى زندگى آنها را كه بدان احتياج شديد دارند بر آورده ساخته ، منّان است » . 4 خلايق عيال خدايند ، روزى آنها را ضمانت كرده ، و قوت آنها را اندازه‏گيرى و مقرّر داشته است . در اين عبارت امام ( ع ) لفظ « عيال » را براى خلق نسبت به پروردگارشان استعاره آورده است . جهت مشابهت را در تعريف عيال مى‏توان فهميد ، عيال شخص كسانى هستند كه انسان ، آنها را در محلّى جمع كرده ، نيازمندى آنها را تأمين مى‏كند و آنچه به حال وضع آنها مناسب باشد . بر ايشان فراهم مى‏كند . احوال خلق هم [ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 264 ) : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صدقات خود را با منت نهادن و اذيت كردن باطل نكنيد . [ 686 ] نسبت به خداوند چنين است . آنها را آفريده و تحت توجّهات خود قرار داده ، تا سعادتشان را در زندگى اين دنيا و آن دنيا تأمين كند ( معاش اين دنيا و ثواب آن دنيا را بر ايشان فراهم كند ) . لفظ « ضمان » نيز براى آنچه در حكمت الهى واجب شده ، و تحقّق آنها براى نظام يافتن و سامان پيدا كردن وضع زندگى خلايق از قبيل روزى مقدّر و ديگر نيازمنديهايشان استعاره به كار رفته است . مقصود از « قوت مقدّر خداوند براى خلق » ، بخشش تمام چيزهايى است كه از كم و زياد ، در لوح محفوظ ثبت و ضبط شده است ، و انجام آنها تخلّف ناپذير مى‏باشد . 5 مسير واضح علاقه‏مندان به سير و سلوك ، به خداوند ختم مى‏شود ، و هر آنچه بخواهند نزد اوست . امام ( ع ) در آغاز سخن آنچه مربوط به اصلاح حال انسانها ، از روزى ، قوت و ديگر نيازمنديهاى ضرورى ، دنياى آنها بوده بر شمرده است ، و آنگاه امورى كه در بهبود وضع آخرت آنها مؤثر است همچون پيمودن راه حق ، و ديگر شئون را يادآورى مى‏كند ، و از آن ميان به روشن بودن راه شريعت ، براى پويندگانى كه به نظاره كردن جمال خداوند كريم راغبند و نعمتهاى مدام و جاويد حق تعالى را مى‏خواهند اشاره كرده و مى‏فرمايد : « سالكان طريق به سوى او در حركتند ، و خواستاران سعادت ، رستگارى را از نزد او مى‏طلبند . » 6 حق تعالى در مورد آنچه از او خواسته مى‏شود نسبت به آنچه كه از او خواسته نمى‏شود بخشنده‏تر نيست . كلام امام ( ع ) درباره اين صفت خداوند اشاره به نكته لطيفى دارد : فيضى كه از ناحيه حق تعالى بر خلايق صادر مى‏شود به دو اعتبار است . 1 اگر صدور فيض به لحاظ جود و بخشش خداوندى در نظر گرفته شود از اين جهت نسبت به همه موجودات يكسان بوده ، در بخشش اختلافى نيست . [ 687 ] بدين اعتبار همه مخلوقات نسبت بخداوند نسبت مساوى دارند ، پس نمى‏توان گفت كه خداوند نسبت به فلان موجود خاص بخشنده‏تر از بهمان موجود است كه اگر چنين فرض شود لازم مى‏آيد خداوند نسبت به بعضى بخل ورزيده باشد و به بعضى نيازمند باشد ، و لازمه اين اثبات نقص براى خداست و خداوند از نقص و بخل و نياز مبرّا و پاك بوده و مقامى فراتر از اين تصورات دارد . 2 اگر فيض به نسبت فيض گيرنده يعنى ممكن الوجود در نظر گرفته شود ، اختلاف وجود دارد امّا اين اختلاف ، صرفا از همين جهت قرب و بعد با خداوند است . بنابراين هر فيض گيرنده‏اى كه داراى استعداد و پذيرش بيشترى بوده ، شرط و تضاد كمترى داشته باشد ، به جود و بخشش خداوند نزديك‏تر است . با توجّه به توضيح فوق ، اگر سؤال كننده و متقاضى ، چيزى را كه از خداوند مسئلت مى‏كند نصيبش شود و چيزى را كه مسئلت ندارد به او بخشيده نشود ، بدين معنى نيست كه شى‏ء تقاضا نشده ، در نزد خداوند بسيار با ارزش بوده و خداوند بوى نبخشيده است . اصولا ميان آنچه خواسته شده و آنچه خواسته نشده است ، نسبت به جود خداوند فرق و تفاوتى نيست . امّا اين كه چرا شى‏ء مورد خواست و تقاضا به او بخشيده شده است باين دليل است كه سؤال و تقاضا زمينه قبول فيض را فراهم كرده و فيض حق متعال كه همواره وجوب وجود دارد ، در زمينه مستعد قبول جارى و سارى شده است . اگر متقاضى فيض ، همان چيزى را كه از خدا نخواسته است ، تقاضا مى‏كرد ، و بوسيله خواست و مسئلت ، خود را مستعد قبول فيض مى‏كرد . به او عطا مى‏شد ، بديهى است كه در بخشش خداوند بخل و منعى نيست ، هر چند كه شى‏ء مورد تقاضا نهايت ارزشمندى و گران قدرى را مى‏داشت حق تعالى بوى مى‏بخشيد ، چه بخشندگى نقصى در گنجينه‏هاى بخشش ، و عموم جود خداوند ايجاد نمى‏كند . كلام امام رضا ( ع ) به همين حقيقت اشاره دارد [ 688 ] هنگامى كه معناى « جواد » از آن حضرت پرسيده شد . در پاسخ سؤال كننده فرمود : « اين سؤال شما دو صورت دارد : اگر مقصودت از « جواد » مخلوق و انسان باشد . جواد كسى است كه آنچه از جانب حق تعالى بر او واجب و مقرر شده است پرداخت نمايد ( مانند صدقات ، زكوات و . . . ) و بخيل كسى است كه از پرداخت حقوق واجبه الهى خوددارى كند . و اگر مقصودت از جواد آفريدگار و خالق باشد . خداوند بخشنده و جواد است ، چه ببخشد و يا منع كند ، زيرا كه خداوند اگر ببخشد به كسى مى‏بخشد كه استعداد بخشش را داشته باشد . و اگر منع كند از كسى منع مى‏كند كه استعداد قبول را نداشته باشد . » در عبارت امام رضا ( ع ) جمله : ان اعطى اعطى من له و إن منع منع من ليس له اشاره به اين است كه بخشش و عدم بخشش الهى بسته به زمينه استحقاق است . او در فياضيّت منع و ردعى ندارد ( و به گفته شاعر عارف : هر چه هست از قامت ناجور نازيباى ماست ورنه تشريف تو بر قامت كس كوته نيست ) امام على ( ع ) با ذكر اين صفت براى خداوند او را از بخلى كه در انسان است مبرّا و پاك دانسته است ، زيرا طبيعت انسان چنين است كه نسبت به آنچه از او تقاضا شود بخشنده‏تر است . دليل آسانى بخشش ، در شى‏ء مورد تقاضا اين است كه متقاضى معمولا ، اشياى گرانبها و پر ارزشى كه در نظر انسان بسيار عزيز باشد . تقاضا نمى‏كند ( چون مى‏داند كه نخواهد داد ) ، به همين لحاظ انسان نسبت به شيئى مورد تقاضا ( كه عرفا هم كم بهاتر مى‏باشد ) بخشنده‏تر است . 7 خداوند اوّلى است كه ما قبلى ندارد ، پس هيچ چيز پيش از او نيست . 8 خداوند آخرى است كه ما بعدى ندارد ، پس بعد از او هيچ چيز نيست . ما در گذشته پيرامون اين دو صفت حق تعالى بحث كرده‏ايم ، نكته‏اى كه در اينجا قصد توضيح آن را داريم اين است كه اوّل يا آخر بودن ، دو مفهوم [ 689 ] اعتبارى اضافى مى‏باشند كه ، عقل ما از ذات مقدس حق تعالى انتزاع مى‏كند . به اين دليل كه وقتى ما سلسله وجودات و نيازمندى آنها را بذات حق تعالى بررسى كنيم موجودات را بذات او منتهى ديده و به او نسبت مى‏دهيم و به اعتبار همين نسبت و اضافه او را اوّل مى‏ناميم زيرا تمام موجودات در تحقّق وجودى و بقاى خود به موجودى بى نياز و مطلق كه خداوند است منتهى مى‏شوند . پس آن ذات مطلق بعنوان عليّت و اصالت ذات و شرافت وجودى اوّل بحساب مى‏آيد ( تقدّم و تأخر يا به اعتبار مكان است و يا به اعتبار زمان ) و چون خداوند در مكان قرار ندارد ، تقدم مكانى درباره خداوند منتفى است و زمان هم متأخّر از وجود خداوند است زيرا كه زمان از خصوصيات حركت و حركت متأخّر از جسم و جسم از علت وجودى خود ( كه خداوند باشد ) متأخر است ، پس قبليّت زمانى هم در مورد خداوند تصور ندارد ، چه برسد كه بر آن سبقت گرفته باشد . پس هيچ چيز بطور مطلق از اشياى زمانى و غير زمانى قبل از خداوند تصوّر ندارد . قبليّت خداوند به لحاظ اشياى زمان‏دار و مكان‏دار است كه در سلسله علل وجودى به وى منتهى مى‏شوند . آنچه تاكنون گفته شد ، در مورد اطلاق مفهوم قبليّت بر خداوند بود امّا اطلاق مفهوم بعديّت بر ذات حق تعالى بدين لحاظ است كه اگر آداب و كيفيّت سلوك را در نظر بگيرى و ملاحظه مراتب سلوك سالكين را كه سفر كننده بمنازل عرفان و شناختشان هستند بنمائى مفهوم آخريّت خداوند را در مى‏يابى ، چه او پايان درجاتى است كه عرفا مى‏توانند بدان صعود نموده و ارتقا يابند و شناخت خداوند درجه نهايى و آخرين منزل است . بعبارت ديگر هر موجودى جز خداوند ، امكان عدم دارد ، و چون امكان عدم دارد پس ذاتش استحقاق وجود يافتن را ندارد تا چه رسد به اين كه آخريّت و بعد بودن مطلق بر او عارض شود . امّا خداوند متعال ذاتا واجب است و با قياس [ 690 ] به هر موجودى آخريّت و بعد بودن ذاتى اوست . پس او بطور مطلق اوّلى است كه هيچ چيز قبل از او نيست و آخر مطلقى است كه هيچ چيز بعد از او نمى‏باشد . 9 خداوند مردمك چشمها را از اين كه او را دريابند و درك كنند باز داشته است . قبلا اين موضوع توضيح داده شد كه نيروى بينايى چشم ، شيئى را مى‏تواند درك كند ، كه داراى چگونگى و جهت باشد ، ( حالت و مكان داشته باشد ) خداوند متعال از داشتن وضع و جهت مبرّاست . بنابراين محال است كه با حسّ بينائى درك شود . معناى اين عبارت امام ( ع ) كه خداوند قوّه باصره را از ديدن خود باز داشته است اين است كه چشمها را تحت تأثير قوه قهريّه خويش قرار داده ، و به لحاظ نقص و كمبودى كه دارند قادر بدرك خداوند نيستند . 10 روزگار بر خداوند نمى‏گذرد ، تا با گذشت زمان حال او دگرگون شود . مى‏دانيم كه گذشت زمان منشأ تمام تغييرات ، و دگرگونى احوال است . با توجّه به اين كه ذات اقدس حق تعالى منزّه است از اين كه در ظرف زمان قرار گيرد بنابراين از تغيير و دگرگونيى كه عارض بر اشياى زمانى مى‏شود ، مبرّا و پاك مى‏باشد . 11 خداوند در مكان قرار ندارد ، تا انتقال يافتن و جابجا شدن بر او صدق كند چون از ويژگيهاى شى‏ء مكانى اين است كه از مكان خود بجاى ديگر منتقل شود ، و خداوند كه از داشتن مكان منزّه است انتقال يافتن و جابجايى براى خداوند محال است . اگر خداوند در مكان و قابل انتقال مى‏بود ، همان نقصى كه براى اشياى مكانى به لحاظ نياز به مكان ، متصوّر است ، براى خداوند در نظر گرفته مى‏شد و لازم مى‏آمد كه خداوند داراى نقص باشد . با توضيح فوق روشن شد كه خداوند مكانى ندارد . تا جابجايى و انتقال [ 691 ] بر ذات او راه پيدا كند . 12 خداوند متعال چنان است كه اگر تمام معادن كوهها و دانه‏هاى قيمتى درياها ، مانند نقره و طلاهاى خالص و يا درّ و مرواريد به مردم بخشد ، تأثيرى در جود و كرم خداوند ندارد . بر شمردن اين نعمتها بمنظور ستايش و مدح خداوند است ، نعمتهايى كه امام ( ع ) در اينجا نام برده ، بهترين چيزهايى هستند كه انسان مى‏تواند به دست آورد ، و پربهاترين دانه‏هاى قيمتيى است كه طالبان دنيا براى به دست آوردن آنها ، رقابت مى‏كنند ، يادآورى اين نعمتها ، توجّه دادن به كمال قدرت خداوند و نامتناهى بودن مخلوقات مى‏باشد . ما قبل از اين توضيح داده‏ايم كه بخشش ، در قدرت و توان مالى كسانى تأثير دارد كه خود محتاجند و نفع و ضرر درباره آنها معنى پيدا مى‏كند . ولى جود و بخشندگى هر چند بينهايت باشد ، در ذات خداوند ، مؤثّر نخواهد بود . امام ( ع ) لفظ « ضحك خنديدن » را براى صدف استعاره آورده است وجه شباهت ميان آنها اين است ، كه دهان ، مانند صدف باز مى‏شود . درهاى داخل صدف و دندانها چون در نمايان مى‏شوند . و باز گوشتى در داخل صدف وجود دارد كه در لطافت و ظرافت شبيه زبان مى‏باشد . هر گاه كسى صدفى را بيابد خواهد ديد كه درست مانند انسان مى‏خندد . در عبارت فوق لفظ « حصيد » براى درهاى كوچك استعاره به كار رفته است كه درست بهنگام چيدن شبيه گندم و حبوبات مى‏باشند . بايد دانست كه صدف هر چند حيوان داراى حسّ و حركت مى‏باشد ولى او از نظر اتّصال بزمين براى تغذيه و ريشه‏دار بودنش ، شبيه گياهان است . امام ( ع ) با عبارت زيباى « يخرج » را براى اموالى كه از معادن و يا دريا بدست آيد بكار برده است اين شنونده است كه بايد ميان دو مورد فرق بگذارد و جواهرات حاصل [ 692 ] از معادن و دانه‏هاى گران قيمت بدست آمده از دريا را از يكديگر تميز دهد . قوله عليه السلام : لأنّه الجواد الّذى لا يغيضه سئوال السّائلين و لا يبخله الحاح الملحين . « خداوند آن بخشنده‏اى است ، كه عطاى او با سئوال مكرّر متقاضيان فروكش نمى‏كند و اصرار اصرار كنندگان او را به بخل و خوددارى از بخشش وادار نمى‏سازد كلام حضرت بيان كننده اين حقيقت است ، كه بخشيدن چيزهاى گران قيمت و پر ارزش ، تأثيرى در بخشندگى خداوند ندارد ، و با اعطا و خارج كردن اين نعمتها كمبودى در گنجينه‏هاى كرمش احساس نمى‏شود . بخشنده‏اى كه طبيعت ذاتش چنين باشد ، همان جوادى است كه سود و زيان و كمبودى بر او عارض نمى‏شود ، و نعمتهاى او بى نهايت است . لفظ « يغيض » براى نعمتهاى الهى به ملاحظه شباهت آن با آب از جهت اين كه آب داراى مخزن كامل زير زمينى و با كشيدن ، كمبود پيدا نمى‏كند استعاره به كار رفته است . بعضى كلمه « يقيضه » را « بغضبه » روايت كرده‏اند . غضب و خشم از ويژگيهاى مزاج انسانى است و چون حق تعالى از مزاج و جسمانيّت پاك و منزّه مى‏باشد ، از عوارض آن كه خشم و غضب است نيز مبرّاست . همچنين بخل و خوددارى از بخشش ، صفت پست جسمانى است ، كه نيازمندى و كمبود موجب آن مى‏شود . آن كه در ذاتش زيادى و نقصان راه ندارد اگر همه دنيا را به سائل و متقاضى ببخشد ، تأثيرى در پادشاهى وى نخواهد داشت . بخش دوم خطبه : صفات ذات تعالى در قرآن فَانْظُرْ أَيُّهَا اَلسَّائِلُ فَمَا دَلَّكَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اِسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ وَ مَا كَلَّفَكَ اَلشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي اَلْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ وَ لاَ فِي سُنَّةِ ؟ اَلنَّبِيِّ ص ؟ وَ أَئِمَّةِ اَلْهُدَى أَثَرُهُ فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اَللَّهِ عَلَيْكَ [ 693 ] وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّاسِخِينَ فِي اَلْعِلْمِ هُمُ اَلَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اِقْتِحَامِ اَلسُّدَدِ اَلْمَضْرُوبَةِ دُونَ اَلْغُيُوبِ اَلْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ اَلْغَيْبِ اَلْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اَللَّهُ تَعَالَى اِعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ اَلتَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ اَلْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْهَالِكِينَ هُوَ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي إِذَا اِرْتَمَتِ اَلْأَوْهَامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ اَلْفِكْرُ اَلْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ اَلْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ اَلْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ اَلْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَ تَبْلُغُهُ اَلصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ اَلْغُيُوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ يُنَالُ بِجَوْرِ اَلاِعْتِسَافِ كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي اَلرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزَّتِه اَلَّذِي اِبْتَدَعَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ اِمْتَثَلَهُ وَ لاَ مِقْدَارٍ اِحْتَذَى عَلَيْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ كَانَ قَبْلَهُ وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ وَ اِعْتِرَافِ اَلْحَاجَةِ مِنَ اَلْخَلْقِ إِلَى أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاكِ قُوَّتِهِ مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ اَلْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ فَظَهَرَتِ اَلْبَدَائِعُ اَلَّتِي أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ وَ أَعْلاَمُ حِكْمَتِهِ فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلاً عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى اَلْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَكَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِكَ وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ اَلْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِكْمَتِكَ لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِكَ وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ اَلْيَقِينُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَكَ وَ كَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ اَلتَّابِعِينَ مِنَ اَلْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقُولُونَ تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ اَلْعالَمِينَ 1 10 26 : 97 98 كَذَبَ اَلْعَادِلُونَ بِكَ إِذْ شَبَّهُوكَ بِأَصْنَامِهِمْ وَ نَحَلُوكَ حِلْيَةَ اَلْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ وَ جَزَّءُوكَ تَجْزِئَةَ اَلْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ وَ قَدَّرُوكَ عَلَى اَلْخِلْقَةِ اَلْمُخْتَلِفَةِ اَلْقُوَى بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاكَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ وَ اَلْعَادِلُ بِكَ كَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَمَاتُ آيَاتِكَ وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِكَ وَ إِنَّكَ أَنْتَ اَللَّهُ اَلَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي اَلْعُقُولِ فَتَكُونَ فِي مَهَبِّ فِكْرِهَا مُكَيَّفاً وَ لاَ فِي رَوِيَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَكُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً اقتحام : ناگهانى و بشدت داخل در امرى شدن سدد : جمع شده است به معنى درها و پرده‏ها جاب البلاد : سرزمينها را پيمود . سدف : جمع سدفه : تاريكى ظلمت . جبه : رد كردن . احتذى عليه : راه او را پيمود ، به روش او عمل كرد . [ 694 ] حقاق : جمع حقّ ، اطراف استخوان مفاصل . عادل : آن كه براى خدا مانند بگيرد ، عديل و معادل قرار دهد . قريحه : قدرت انديشه . « پس اى سؤال كننده درست بنگر و با دقّت و تفكّر ، از صفاتى كه قرآن تو را بدان راهنمايى كرده ، پيروى كن ، و از نور هدايت آن روشنايى بطلب و آنچه شيطان دانستن آن را به تو القا و تكليف كرده در قرآن و سنت پيامبر ( ص ) و پيشوايان دين دانستن آن بر تو لازم نشده است ، دانش آن را بخداوند سبحان واگذار نما ، اين است نهايت حقّ خداوندى بر عهده تو و بدان كه ، انسانهاى راسخ در علم كسانى هستند كه اقرار به تمام غيبهاى پوشيده ، آنان را از تجاوز به سدها و موانع و حدودى كه ميان آنها و حقايق غيبى زده شده بى نياز ساخته است . نسبت به تمام امورى كه جاهلند و تفسيرش را نمى‏دانند و براى آنها غيب و نهفته است ، مقرّ و معترفند ، و خداوند همين اقرار و اعتراف بر عجز و ناتوانى آنها را ، از رسيدن به آنچه در علم و دانش بدان احاطه ندارند ، ستوده است . و انديشه نكردن آنان در چيزى كه بحث و گفتگو از كنه و حقيقت آن را بانسان امر نكرده است ، رسوخ و استوارى ناميده و آنها را راسخين و استواران در علم و دانش خطاب فرمود ( زيرا از حدّ خود تجاوز نكرده و در آنچه كه مأمور نيستند كنه و حقيقت آن را دريابند تعمّق و انديشه نمى‏كنند ) پس تو نيز اى سؤال كننده ، به آنچه قرآن كريم راهنمائيت مى‏كند اكتفا كنى . ( در آنچه فهمت بدان نمى‏رسد و مأمور بدانستن آن نيستى انديشه نكن ) و عظمت و بزرگى خداوند را به اندازه عقل و فهم خود نسنج كه هلاك و تباه خواهى شد . چه ذات مقدس خداوند چنان قدرتمندى است كه اگر همه انديشه‏هاى بشرى متوجه او شوند ، تا نهايت قدرت و توانايى‏اش را دريابند ، و اگر فكر و انديشه‏اى كه آلوده بوسوسه‏هاى شيطانى نگشته ، بخواهد بزرگى پادشاهى وى را در منتهى درجه عوالم غيب و ناديدنيها بدست آورد ، و اگر دلها حيران و شيفته او شوند تا كيفيّت و چگونگى صفاتش را بيابند و اگر عقلها بسيار [ 695 ] كنجكاوى كنند ( خردمندان انديشه فراوان بگيرند ) تا چون حقيقت صفاتش آشكار نيست به كنه ذاتش پى‏برند ( قدرت ) خداوند متعال آن اوهام و عقول را باز مى‏گرداند ، ( درمانده و ناتوان مى‏سازد ) در حالى كه راههاى هلاكت و تاريكيهاى عوالم غيب را طى كرده و از همه جا بازمانده از روى اخلاص روى به حق سبحانه و تعالى مى‏آورند ( بعد از آن كه از طىّ اين راههاى خطرناك بجايى نرسيدند و از درك حقيقت ذات و صفات وى كه ممنوع گشته‏اند برگشتند ) و اعتراف خواهند كرد كه سير در اين راه از روى خبط و اشتباه بوده و كنه معرفت او درك نمى‏شود ، و به قلب صاحبان عقول و انديشه‏ها خطور نمى‏كند كه بتوان جلال و عزتش را اندازه گرفت ( چه رسد به اين كه او را دريابند و بر او احاطه علمى پيدا كنند ) او خداوندى است كه بدون صورت و مثالى كه از آن اقتباس كرده باشد ، جهانيان را بيافريد و بدون سنجش و اندازه‏گيرى مخلوقاتى كه آفريدگارى پيش از خلق جهان آفريده باشد ، و خداوند عالم از روى نمونه و مدلى كه خالق و معبود سابق بكار برده ، جهان را خلقت كرده و از آن تبعيت كرده باشد ، ( جهان را ايجاد كرد ) زيرا صورت دهنده به موجودات اوست ، و پيش از او آفريدگارى نبوده تا خداوند از روى نقشه او كار كند . او از ملكوت ، قدرت و شگفتيهاى آن چنان كه ( در عين خاموشى ) نشانه‏هاى حكمتش گوياى آنهاست ، به ما نشان داد كه خلق نيازمند و معترفند به اين كه اوست كه با قدرت و توانايى خود آفرينش را سر پا نگاهداشت ، تا ما را به معرفت و شناسايى خويش با دلايل قطعيّه و حجتهاى بالغه راهنمايى كند . اوست كه آثار صنعت و نشانه‏هاى حكمتش در نقشهاى تازه و بديع و دلفريبى كه در قالب تكوين ريخته پيداست هر يك از موجودات دليلى بر وجود اويند . پس آنچه آفريده حجّت و دليل بر حقيقت اوست ، هر چند ( مانند جمادات ) بى زبان و خاموش باشند احتياج و نيازمندى موجودات به خالق ، خود اعترافى است بر اين كه تنها اوست كه با قدرت و توانايى خويش آنها را بر پا [ 696 ] نگاهداشته است . اقامه دليلى كه ما را بر شناخت خداوند ناگزير ساخت . پديده‏هاى نو و تازه آثار صنع و نشانه‏هاى حكمتى بود كه خداوند متعال آنها را ظاهر گردانيد . بنابراين آنچه را آفريدگار جهان آفريد هر چند خاموش و بى زبان باشند ، حجّت و دليلى بر حقيقت ذات اويند . حجّت خداوند بر تدبيرات امور و دلايلش بر خلاقيّت و آفرينندگى پروردگار ، در همه موجودات گويا و پا برجاست . ( اى خداى يگانه بى‏همتا ) گواهى مى‏دهم كه هر كس تو را در داشتن اعضاى گوناگون و متفاوت و به مخلوقت تشبيه كرد و تو را داراى مفاصل كوچك بهم پيوسته كه از تدبير حكمت تو ( در زير گوشت و پوست ) پنهانند ، بداند در حقيقت به يگانگى تو اعتقاد نكرده و تو را نشناخته و دلش به اينكه براى تو مانندى نيست يقين ندارد ، گويا او حكايت بيزارى جستن بت‏پرستان را ( در قيامت ) از بتهايى كه مى‏پرستيدند نشنيده . آنگاه كه مى‏گويند : تَاللَّهِ اِنْ كُنّا لَفى ضَلالٍ مُبينٍ . اِذْ تُسَوّيكُمْ بِرَبِّ العالَمينَ [ 1 ] . آنان كه تو را با مخلوقات برابر دانستند ، دروغ گفتند آنگاه كه تو را با بتهايشان تشبيه كردند . و به اوهام ( و افكار پوچ ) خويش تو را در كسوت مخلوقين ديده و به انديشه‏هاى ( نارساى ) خود تو را همچون اجسام داراى اجزا دانسته و برويّه خردهاى كوتاهشان تو را با مخلوق گوناگون بيك ميزان و سنجش ديدند . گواهى مى‏دهم كسى كه تو را با مخلوق و آفريده‏ات ، مساوى داشت ، از تو بر گشته ، و كسى كه از تو برگشته باشد ، به آيات محكمى كه تو نازل كرده‏اى و بصحّت آنها دلايل روشنى از جانب تو گواهى داده است ، كافر گشته است . شهادت مى‏دهم ، تو آن خداوندى هستى كه در خردها نگنجى تا در منشأ انديشه‏ها داراى كيفيّت و چگونگى باشى ، و نه در انديشه‏هاى عقول محدود [ 1 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 97 و 98 ) : به خدا سوگند ما در گمراهى و ضلالت آشكار بوديم هنگامى كه شما را با پروردگار جهانيان مساوى و برابر مى‏گرفتيم . [ 697 ] بحدّى ، تا به تعريف در آيى ، و موصوف بدگرگونى و جابجائى گردى » در بخش نخستين اين فصل از خطبه ، امام ( ع ) كيفيّت توصيف كردن خداوند سبحان را ياد مى‏دهد و به مردم چگونگى ستايش كردن و ثنا گفتن ذات مقدّس حق تعالى را ، چنان كه در خور آن باشد مى‏آموزد . هر چند شخص مورد خطاب امام ( ع ) در اين كلام ، سؤال كننده‏اى است كه از حضرت خواسته بود تا خدا را برايش توصيف كند ، امّا از باب ضرب المثل معروف : « ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة » [ 2 ] تعليم دادن همه انسانها منظور است . امام ( ع ) سئوال كننده را مورد خطاب قرار داده به كتاب خدا هدايتش كرده به او دستور مى‏دهد كه قرآن را پيشواى خويش بداند و از روشنايى كتاب ، در پيمودن راه حق و چگونگى توصيف خداوند ، كسب نورانيت كند زيرا شايسته‏ترين اوصافى كه براى خدا آورده شده ، همان اوصافى است كه حق سبحانه و تعالى براى خويش در قرآن آورده و خود را بدانها توصيف كرده است . و باز سؤال كننده را امر مى‏كند ، تا علم صفات و خصوصياتى كه در كتاب خدا و سنت رسول و آثار پيشوايان دينى كه همچون رسول خدا ( ص ) شرح و توضيح ديانت را بر عهده دارند ، آمده است و امورى محرّز و مسلّم هستند ( ولى او درك نمى‏كند ) بخداوند متعال واگذارد ( به پندار خود آنها را نفى و اثبات نكند ) و مقصود از تفويض همين معنى است كه ذكر شد . به عبارت ديگر توضيح سخن امام ( ع ) اين است كه پيشوايان هدايت كننده دين به نسبت آفريدگار يا آفريده آگاه‏ترند ، و به كار بردن الفاظ مناسبى را كه مفيد معنى باشد و بر خداوند اطلاق گردد بخوبى مى‏دانند ( بنابراين آنچه قرآن ، [ 2 ] « قصد من تويى اى همسايه صداى مرا بشنو » . اين ضرب المثل خطاب به همسايه است امّا مقصود شخص يا اشخاص ديگرند . [ 698 ] سنت پيامبر ( ص ) و پيشوايان بر حق ، بر خداوند اطلاق كرده‏اند بى چون چرا قابل قبولند و تأمّل در آنها روا نيست و بدنبال صفات و خصوصياتى ، كه فكر و تحقيق درباره آنها منع شده است . نيز نبايد رفت ) پيگيرى شناخت صفات ممنوعه حق ، و كاوش درباره فهم آنها را بدين اشاره كه فعل شيطانى است منفور دانسته ، جايز نمى‏داند . روشن است كه جستجو و تحقيق بيرون از حدّ شرعى ، كه گذشتن از آن نهى شده است ، بوسوسه شيطانى و طبع حريصى است كه براى دستيابى به امور ممنوعه ، همواره بيشتر تلاش مى‏كند . بايد دانست كه اكتفا كردن بر اوصافى كه در قرآن و سنت و گفتار پيشوايان بر حق آمده ، نهايت حق خداوند متعال و چيزى است كه از انسان خواسته شده است ( بيش از اين افراد تكليف تحقيق ندارند ) با توجّه به اين كه خواست شارع مقدّس اسلام بهنگام وضع شريعت و استوار داشتن پايه‏هاى آن ، الفت دادن قلب جهانيان بر قانون واحد ، و متّحد ساختن آنها بر محور واحد بوده است ، تا بدان حد كه حتّى در اعتقاد به امرى كوچك و ناچيز متفرّق و گروه گروه نشوند زيرا تفرقه چنان كه قبلا توضيح داده شد ، موجب ضعف دين ، و عدم همكارى بر تحكيم ديانت مى‏شود . بنابراين به مقتضاى حكمت واجب است ، كه كاوش و تحقيق بيش از آن كه شريعت مجاز دانسته است حرام باشد ، تا دستورات دين و شريعت در قلب مردم ثابت و استوار گردد ، و بحث پيرامون آنچه در ديانت مجاز شمرده نشده است . انسانها را از اعتقاد خارج نسازد ، كه شريعت را بكنارى افكنند ، و اعتقاد بسيارى از مردمان ، بخاطر ورود در موضوعات غير مجاز ( معرفت بر كنه ذات خداوند و امثال آن ) فاسد گردد ، زيرا در ميان مردم افرادى هستند ، كه آمادگى پذيرش غير ظواهر شريعت را ندارند ، و آنها كه مستّعد درك حقايق باشند ، نادر و اندكند . هر چند [ 699 ] مى‏دانيم كه پيامبر ( ص ) هر گاه در فردى استعداد درك اسرار شريعت را مى‏ديد ، و به او اعتماد مى‏داشت ، مانند على ( ع ) نه ابو هريره و امثالش ، آن رموز و اسرار را به او تعليم مى‏داد . پس از آن كه امام ( ع ) تحقيق و كاوش در امور غير مجاز را نهى فرمود ، راسخان در علم را مى‏ستايد ، آنها كه در قرآن كريم از گفته ربّ حكيم مورد ستايش واقع شده‏اند آنجا كه مى‏فرمايد : لكِنَّ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤمِنُونَ يُؤمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ [ 3 ] و باز مى‏فرمايد : وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْد رَبِّنا [ 4 ] . در تفسير معناى رسوخ در علم گفته‏اند : راسخان در علم كسانى هستند كه خداوند آنها را از دست اندازى به امورى كه غيب است و اجازه تحقيق در آنها نيست . بى‏نياز كرده است . آنها به تمام آنچه غيب و نهفته است و نمى‏دانند اقرار دارند ، و خداوند به دليل اقرار آنها بر عجز و ناتوانى خويش از عدم دستيابى به آنچه در حيطه علميشان نيست ، آنها را ستوده است ، و ترك تعمق آنها را از چيزهايى كه مكلّف به بحث آنها نيستند ، رسوخ در علم دانسته است . در اينجا لازم است كه به معناى سدد مضروبة و حجب الغيوب : « درهاى بزرگ بسته و پرده‏هاى غيب » اشاره شود لذا به بعضى از مكاشفات علماى صوفيّه كه بدانها نيز روايت سيد انبياء ( ص ) اشاره دارد ، مى‏پردازيم . [ 3 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 162 ) : ولى راسخان در علم و مؤمنان به همه آنچه كه بر تو نزول يافته است ايمان دارند . [ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 7 ) : راسخان در علم مى‏گويند ايمان داريم ( همه اينها ) چه بفهميم يا نفهميم از نزد خداست . [ 700 ] صوفيّه كه بدانها نيز روايت سيد انبياء ( ص ) اشاره دارد ، مى‏پردازيم . پيامبر ( ص ) فرموده است : « براى خداوند متعال از نور و ظلمت هفتاد حجاب است كه اگر يكى از آن حجابها را بردارد ، جلوه رخ او آنچه را كه ديدنى است خواهد سوخت » از طرفى چون ثابت شده است ، كه حق تعالى با ذات خود براى ذات خويش متجلّى و آشكار است ، بنابراين حجاب از ناحيه محجوب خواهد بود ( يعنى حجابى اگر هست از ناحيه خلق است نه از جهت خالق ) . دارندگان حجاب به سه قسم تقسيم مى‏شوند : 1 قسم اول ، افرادى هستند كه حجابشان ظلمت و تاريكى است . 2 قسمت دوم ، حجابشان ظلمت آميخته به نور است . 3 قسم سوم ، حجابشان نور و روشنايى محض مى‏باشد . و هر يك از سه قسم فوق ، داراى اقسام فراوان و غير قابل شمارش مى‏باشند كه در اينجا اشاره به اصول اين اقسام ما را كفايت مى‏كند . قسم اوّل : كه حجابشان ظلمت و تاريكى محض است ، ملحدان هستند ، كسانى كه بخداوند ايمان ندارند . و اينها نيز بدو صنف تقسيم مى‏شوند : الف : صنفى كه براى ايجاد جهان معتقد به علّتى هستند ، امّا آن علت را طبيعت مى‏دانند ، و شما مى‏دانيد كه طبيعت صفتى است جسمانى ، تاريك و خالى از شناخت و ادراك . ( ظلمت طبيعت حجابى است كه مانع از ادراك حقيقت مى‏شود ) ب : صنف دوّم گروهى هستند كه درباره شناخت علت و ايجاد كننده جهان فارغ البال بوده و به خود رنجى نمى‏دهند ، و اساسا توجّهى به اين حقيقت نداشته ، سرگرم به امور نفسانى خود هستند و مانند حيوانات زندگى مى‏كنند . اينان حجاب تيرگيهاى نفسانى و شهوات ظلمانى خود را فرارو دارند و هيچ تاريكيى ظلمانى‏تر از هواى نفسانى نيست . لذا خداوند متعال فرموده است : [ 701 ] اَفَرَاَيْتَ مَنِ اتّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ [ 5 ] . و پيامبر ( ص ) در اين باره فرموده است : « هواى نفس منفورترين خدائى است كه بر روى زمين پرستيده شده است [ 6 ] . » دو صنف ، فوق الذّكر ، به گروههاى فراوانى تقسيم مى‏شوند كه نياز به ذكر تمام آنها نيست . قسم دوّم : يعنى افرادى كه حجابشان از ادراك حقيقت ، نور آميخته بتاريكى باشد ، به سه صنف تقسيم مى‏شوند . الف : منشأ حجابشان از حقيقت ظلمت حسّ باشد . ب : منشأ حجابشان از درك حقيقت صور خيالى باشد . ج : منشأ حجابشان قياسهاى عقلى فاسد باشد . صنف اول كه منشأ حجابشان از دريافت حقيقت ، تاريكى حسّ باشد به چند طايفه تقسيم مى‏شوند . طايفه اوّل بت‏پرستان هستند ، اين گروه اجمالا مى‏دانند كه پروردگارى دارند و واجب است كه او را بر جان خود مقدّم دارند . و اعتقادشان اين است كه او از هر چيزى گرانقدر و ارزشمندتر است ، ولى آنها در حجابى از ظلمت حسّ قرار گرفته‏اند و نمى‏توانند در اثبات پروردگارشان از جهان محسوسات فراتر روند . بنابراين از گرانبهاترين جواهرات ، مانند طلا و نقره و ياقوت ، مجسّمه‏هايى را در زيباترين صورت مى‏سازند و آنها را به عنوان خدا مى‏پذيرند . ( به همين دليل است ) اگر چه روشنايى عزت و جلال صفات خداوند آنان را در حجاب دارد . اما آنها عزّت و جلال را در پيكره‏هاى محسوس قرار مى‏دهند . پس حجاب آنها نورانيّت آميخته بتاريكى محسوسات است ، چه حسّ نسبت بعالم معقولات [ 5 ] سوره جاثيه ( 45 ) آيه ( 23 ) : آيا كسى كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده است ديده‏اى . [ 6 ] الهوى ابغض اله عبد على وجه الارض . [ 702 ] ظلمت و تاريكى است . طايفه دوّم كه از بت‏پرستان در مشاهده انوار الهى جلوتر هستند و از مرحله پرستش سنگها فراتر رفته‏اند ، چنان كه نقل شده است قومى از تركهاى سرحدات دور مى‏باشند آنها دين مخصوص و مشهورى ندارند امّا معتقدند كه پروردگار آنها زيباترين شى‏ء موجود است . بنابراين هر گاه انسان ، يا اسب يا درختى را در زيباترين صورت ببينند آن را پروردگار خود دانسته و مى‏پرستند . اينان نيز همچون طايفه اوّل بنور جمال حق كه آميخته با ظلمت حسّ است از درك حقيقت در حجابند . طايفه سوّم از دو طايفه قبل جلوتر رفته و گفته‏اند : شايسته است ، پروردگار در ظاهر نورانى و در باطن ، چنان داراى هيبت و سلطنت باشد ، كه نتوان به وى نزديك شد . اينان نيز از درجه محسوس بالاتر نرفته و آتش پرست شده‏اند . چون آتش را داراى اين صفات تصور كرده‏اند . اين گروه بواسطه انوار سلطنت و روشنايى از شناخت حق تعالى در حجابند . زيرا تمام اين مراتب از انوار الهى است كه با تاريكى حسّ آميخته شده است . طايفه چهارم از سه طايفه فوق الذكر مترقى‏ترند به اين دليل كه متوجّه شده‏اند ، آتش خاموش مى‏شود و سلطه‏پذير است ، پس شايستگى الوهيّت را ندارد . چيزى مى‏تواند پروردگار باشد كه صفات برجسته نورانيّت ظاهرى و هيبت باطنى را داشته و ما را تحت تأثير قرار دهد و به بلندى درجه و مقام متّصف باشد . در ميان اين طايفه دانش نجوم شهرت فراوانى دارد و تأثيرات جوّى جهان را به ستارگان نسبت مى‏دهند . و به همين دليل ستاره پرست شده‏اند . از اينان [ 7 ] شارح يا ناشر شماره سوّم را چهارم بحساب آورده است ، همان شماره سوم ياد داشت كرده‏ايم مترجم [ 703 ] گروهى مشترى و گروهى ستاره شعرا و جز اين دو را پرستيده‏اند . اين طايفه هم تاريكى حسّ را به نور برترى و بلندى مقام كه از انوار الهى است ، آميخته و بدين سبب از درك حقيقت و شناخت واقعى حق تعالى در حجاب قرار گرفته‏اند . طايفه پنجم از قبليها كه ستاره پرست بودند به لحاظ انديشه و تفكّر فراتر رفته و چنين مدّعى شده‏اند كه پروردگار علاوه بر دارا بودن صفات ياد شده ، سزاوار است ، بزرگترين ستاره هم باشد . با توجّه به همين طرز تفكّر خورشيد را پرستيده‏اند . اين گروه نيز تاريكى حسّ را بنور كبريا و عظمت الهى و ديگر انوار در آميخته و از شناخت خداى واقعى در حجاب مانده‏اند . طايفه ششم اين‏ها نيز از طايفه فوق مترقى‏تر فكر كرده و گفته‏اند : تنها خورشيد نيست كه نورانى است ستارگان نورانى ديگرى نيز وجود دارند و با خورشيد در نورانيّت شريك‏اند ، چون خداوند در نورانيّت نبايد شريك داشته باشد . پس خورشيد خدا نيست . اين طايفه نور مطلق را كه فرا گيرنده تمام اجرام نورانى است پرستيده‏اند و چنين پنداشته‏اند كه نور ، خداى جهانيان است و همه نيكيها بدو منسوب است از طرفى چون در جهان شرورى را مشاهده كرده و انتساب شرور را بخداوند نيكو ندانسته و ميان نور و ظلمت نزاع و درگيرى احساس كرده‏اند ، كارهاى جهان را به نور و ظلمت نسبت داده‏اند ( مبدأ خيرات را نور و مبدأ شرور را ظلمت پنداشته‏اند ) اين گروه را ثنويّه يا دو گانه پرست مى‏گويند . صنف دوّم كه به بعضى از انوار آميخته به ظلمت خيال از معرفت حق تعالى در حجاب قرار گرفته‏اند آنهايى هستند كه از مرتبه حسّ فراتر و در وراى آن حقيقتى را اثبات كرده‏اند ولى آنها نيز از مرتبه خيال گامى فراتر ننهاده‏اند . موجودى را كه بر عرش نشسته باشد پرستيده‏اند . اينها درجاتى دارند كه بيشترينشان مجسّميه و سپس كراميّه و بالاترين آنها كسانى هستند كه از معبود خود جسميّت و تمام عوارض آن به جز سمت و جهت داشتن را نفى كرده‏اند و [ 704 ] تنها جهت فوقيّت را براى او ثابت دانسته‏اند در حقيقت اين طايفه چيزى جز موجود حسّى و خيالى ، نتوانسته‏اند درك نمايند ، تا او را از سمت و جهت مبرّا و پاك بدانند . صنف سوّم ، با انوار خداونديى كه مقرون به قياسات عقلى فاسد و تاريك است از شناخت حق در حجاب مانده‏اند و خدايى را پرستيده‏اند كه شنوا بينا ، متكلّم ، عالم و تواناست و از اين كه در سمتى باشد منزّه و پاك مى‏باشد . ولى صفات خداوند را همچون صفات انسانى دانسته‏اند . و بعضى از آنها بدين حقيقت تصريح كرده و گفته‏اند كه كلام خداوند مانند سخن گفتن ما داراى صداست و بعضى عميق‏تر انديشيده و گفته‏اند كلام خداوند داراى صوت و حرف نيست بلكه مانند حديث نفس و تصوّرات ذهنى ما مى‏باشد . بدين دليل است كه اگر سخنشان مورد تحقيق قرار گيرد هر چند اين حقيقت را بزبان منكر مى‏شوند ، ولى كلامشان ، معناى تشبيه را دارد و آنها چگونگى اطلاق اين الفاظ را بر خداوند درك نمى‏كنند ، و لذا ، اين طايفه نيز به لحاظ آميختن انوار الهى با تاريكيهاى قياسات عقلى از شناخت حقيقت و عرفان الهى در حجاب قرار دارند . قسم سوم : كه نور خالص حجابشان باشد خود به اصناف بيشمارى تقسيم مى‏شوند كه ما به سه صنف آنها ذيلا اشاره مى‏كنيم . صنف اوّل از اين سه صنف كسانى هستند كه معناى صفات « شنوا ، بينا ، توانا و . . . » را مى‏دانند ، و ميان به كار بردن اين صفات بر خداوند و انسان فرق مى‏گذارند . امّا از تعريف خداوند بدين صفات خوددارى مى‏كنند و حق تعالى را با نسبت دادن به ديگر مخلوقات معرّفى نموده و مى‏گويند : پروردگار ما ، آفريدگار آسمانها و زمين است ، و جز او خدايى را باور نداريم پروردگار ما از مفهوم ظاهرى اين صفات پاك و منزه است ، او بحركت درآورنده آسمانها و اداره كننده نظم آنهاست . [ 705 ] صنف دوّم كسانى هستند كه مى‏دانند در آسمانها فرشتگان زيادى هستند و به حركت در آورنده هر آسمانى موجود خاصّى بنام فرشته است . و باز تمامى اين آسمانها در ضمن فلكى قرار دارند ، كه در هر شب و روز يك مرتبه همه آنها با حركت فلك بحركت در مى‏آيند . و خداوند متعال بحركت در آورنده فلك الأفلاك كه تمامى افلاك را در بر دارد مى‏باشد . صنف سوّم كسانى هستند كه از دو صنف سابق انديشه فراترى دارند و مى‏گويند : اين كه فرشتگان اجسام فلكيّه را بحركت در مى‏آورند بمنظور خدمت‏گزارى و پرستش خداوند است . و خداوند تعالى با فرمان خود بحركت درآورنده تمام آنهاست . ( امّا چنان كه قبلا يادآور شديم ) اين هر سه صنف با انوار خالص الهى از درك ماوراى نورانيّت حق در حجاب‏اند ، و فراتر از اين سه صنف ، صنف چهارمى هستند كه حقيقتى بيشترى بر آنها آشكار شده است و معترفند كه ذات حق تعالى متّصف بوصف يگانگى مطلق و نهايت كمال مى‏باشد ، از اين صنف حجابهاى مقايسه كردن و تشبيه كردن خداوند با ديگران به كنارى رفته ، اينها در شناخت و معرفت خداوند ( تا حدودى ) به حق و اصل شده‏اند . از اين صنف دسته خاصى هستند كه تجليّات انوار الهى تمام ادراكات بصرى و محسوسات آنها را سوخته و از ميان برده است . جز رتبه ذات حق تعالى به چيزى توجّه نداشته و ملاحظه نمى‏كنند . درخشش انوار معرفت الهى تنها بيننده را بجاى گذاشته و ديدنيها را آتش زده و از ميان برده است . و گروهى از اين دسته نيز فراتر رفته و بمقام خاصّ الخاص دست يافته‏اند و بمرتبه‏اى رسيده‏اند كه جلوه جمال خداوندى هستى آنها را به آتش كشيده ، و سلطه جلال و عظمت الهى آنها را فرا گرفته ، و آنها را در بقاى وجود خود مات و متلاشى كرده است ، تا بدان حد كه توجّهى به فنا و نيستى خود هم ندارند و هيچ چيز جز واحد حقيقى [ 706 ] بر جاى نمانده است . چنان كه در گذشته بدين حقيقت اشاره كرديم ، اين گروهند كه بمقام وصل حق رسيده‏اند و حجابى فرا روى ندارند . ولى در عين حال تمام گروهها به حجاب امكان منتهى مى‏شوند ، همان حجابى كه تمام موجودات در آن مستغرقند و بهلاكت مى‏رسند . و جز ذات بارى تعالى كه داراى جلال و كرامت است هيچ چيز باقى نخواهد ماند . پس از دانستن مراتب و درجات افراد به نسبت حجابى كه دارند مى‏گوييم : منظور از درهاى بسته و حجابهاى غيبى كه امام ( ع ) بدانها اشاره كرده است چگونگى انتقال به مفهوم صفات خداوند و مراتب عرفان ذات مقدّس حق تعالى و شناخت درجات فرشتگان و كمالاتشان مى‏باشد و همچنين اشاره بديگر حجابهاى نورانييى كه صنف سوّم يعنى آنها كه صرفا انوار حق تعالى حجابشان بود ، دارد . راسخون در كلام حضرت اشاره به كسانى است كه بظاهر سخن امام ( ع ) در مرتبه آغازين معرفت مانده‏اند و به شناخت صفات خداوند و فرشتگان و جهان غيب به همان اندازه كه شريعت به اختصار بيان كرده و رسول خدا ( ص ) بدانها فهمانده بسنده كرده‏اند . توصيف خداوند را در حدّ صفات كمال و نعوت جلال تعقّل كرده‏اند ، بدين شرح كه صفات حق تعالى در رديف صفات بشر نيستند ، در ذهن آنها چنين رسوخ يافته كه تصوّر اجمالى آنها از صفات خداوند اگر به تفصيل در آيد مطابق با واقع خواهد بود ( البته ) آن را كه خداوند به عنايت خاصّه خود آماده پذيرش تفصيل صفاتش كند ، به حقيقت دست خواهد يافت . پس از بيان تقسيم بنديهايى كه پيرامون سخن امام ( ع ) آورده شد بحث لطيفى باقى مانده است كه بايد توضيح داده شود ، و آن بحث زيبا اين است كه چون در حقيقت امر ، تكليف هر كسى بر حسب عقل و خرد شخص و مراتب درك اوست ، پيامبر ( ص ) فرموده است : [ 707 ] « بر انگيخته شده‏ام تا به اندازه عقل مردم با آنها صحبت كنم » هر عقلى فراخور توان خود از حجابهاى غيب را كنار مى‏زند . و فراتر از آن ناتوان است و اعتراف به عجز دارد ، تكليف چنين كسى همان مقدارى است كه بتواند رفع حجاب كند ، و به همين نسبت از راسخين در علم به حساب مى‏آيد . با اين توضيح ، راسخ در علم مرتبه واحدى كه عبارت از تقليد ظواهر شريعت و اعتقاد به صحّت آنها باشد ، نيست . بلكه پيروى از ظاهر شريعت اولين مرتبه از مراتب رسوخ در علم مى‏باشد . و در وراى اين مرتبه ، بر حسب مراتب سلوك و نيرومندى سالكان بر رفع حجاب انوارى كه بدان اشاره كرديم ، مراتب بى نهايتى است . سخن امام ( ع ) نيز با آنچه ما گفتيم نه تنها منافاتى ندارد ، بلكه بر آن وجهى كه شرح كرديم صدق كلّى دارد . و بر اين كلام امام ( ع ) كه فرمود : « ترك تعمّق در مواردى كه بر تحقيق آن مجاز نيستند رسوخ در علم ناميده مى‏شود » هم صدق مى‏كند زيرا كسى كه بعضى از مراتب سلوك را پيموده باشد و از پيمودن مقام فراتر باز مانده و ذهن خود را از تعمّق در مراحل غير مجاز منصرف داشته است و از موضوعى كه بدليل ناتوانى از كشف ، مكلّف به بحث از آن نيست باز ايستد ، راسخ در علم است ، ( چون مقام خود را شناختن و يا فراتر ننهادن رسيدن بمقام دانش حقيقى است ) . قوله عليه السلام : فاقتصر على ذالك : يعنى بر آنچه كه كتاب عزيز بدان ناطق ، و سنت رسول ( ص ) بر آن دلالت دارد ، و پيشوايان هدايت دين بدان ارشاد مى‏نمايند بسنده كن . قوله عليه السلام : و لا تقدّر عظمة اللّه على قدر عقلك فتكون من الهالكين يعنى آن كه عظمت خدا را با خرد خود اندازه‏گيرى كند ، اعتقادش اين خواهد بود ، كه عقلش مى‏تواند خداوند را درك نمايد و علمش بر او احاطه داشته باشد چنين كسى با عقل ضعيف و ناتوان خود عظمت خدا را كوچك مى‏نمايد [ 708 ] با اين كه عظمت حق تعالى برتر و ارجمندتر از اين است كه با خرد بشرى محاسبه و اندازه‏گيرى شود . چنين داورى و حكومت از فردى صادر مى‏شود كه توهم بر او حاكم باشد و خداوند را به جسم و جسمانيات تشبيه كند . اين نوع اعتقاد ، در حقيقت كفر است ، زيرا غير صانع را بجاى صانع گرفته است و از طريق معرفت حق انحراف دارد ، و انحراف از راه حق موجب هلاكت در وادى جهل است . بايد توجّه داشت ، اين كه امام ( ع ) طالبان معرفت را به كتاب و سنّت و توضيحات امامان معصوم ( ع ) ارجاع داده است ، مقصود اين نيست كه فقط بظاهر شريعت بسنده شود ، بلكه منظور اين است كه از نورانيّت قرآن و سنّت و آثار پيشوايان هدايت‏گر همواره تبعيّت شود . در قرآن كريم و سنت رسول ( ص ) و سخن امامان معصوم آنقدر از اشارات و توجّهات بر منازل سير و سلوك و لزوم انتقال از مراتب پست به مقامات بلند عرفان به پا رسيده است كه قابل شمارش نيست ، و مقام هر اهل مقامى را به وى شناسانده و از غير اهلش مخفى داشته‏اند ، زيرا كتاب و سنّت و اهل بيت عصمت طبيبان نفوس هستند . بدان سان كه طبيب بعضى از داروها را براى بعضى از بيماريها تجويز مى‏كند و آنها را پادزهر و شفا مى‏داند ، در حالى كه همان دارو را براى ديگرى زهر هلاك كننده ، تشخيص مى‏دهد و همچنين كتاب خدا و بيان كنندگان مقاصد آن يعنى انبيا و اوليا بعضى از اسرار الهى را براى بعضى از سينه‏ها قابل شفا مى‏دانند كه بايد به وى القا شود . اما چه بسا كه القا عين همين رموز و اسرار براى افراد نااهل موجب گمراهى و كفر شود . بنابراين مقصود حضرت از بيان جمله فوق اين است كه هر عقلى بايد به آنچه اهليّت درك آن را دارد محدود شود . مقصود امام ( ع ) از اكتفا كردن هر عقلى بر آنچه در توان اوست ، مى‏باشد و [ 709 ] مخاطب حضرت در اين مورد گروهى ظاهر بينى مى‏باشند ، كه لزوما بايد بدريافتهاى خود بسنده نمايند و از تحقيق در كنه ذات حق كه از حيطه انديشه انسانى فراتر است باز ايستند . هر چند حقيقت كلام آن بزرگوار را خداوند مى‏داند و بس . قوله عليه السلام : هو القادر الّذى اذا إرتمت إلى آخره اين سخن امام ( ع ) اشاره به اوصاف حق تعالى دارد كه با عبارات مختصر ديگرى بيان كرده ، و انسانها را به اين حقيقت توجّه مى‏دهد كه نهايت بررسى عقول و كاوش انديشه‏ها ، و ژرفنگرى زيركها ، خواهان دريافت معناى تفصيلى كمال و نعت جلال اوست ، ولى سرانجام اينان در تحقيق سر افكنده شده و با اندوه و حسرت از پيشروى فكرى باز مى‏ايستند ، و اعتراف به عجز و درماندگى خود مى‏كنند . عبارت امام ( ع ) كه فرمود : اذا ارتمت الى قوله ردعها جمله شرطيّه متّصله‏اى است كه در حكم چند قضيّه شرطيّه است كه داراى چند مقدمه و يك تالى مى‏باشد [ 8 ] . مقدّمه اوّل جمله : اذا ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته ، مى‏باشد . مقصود از « ارتماء وهم » آزاد شدن انديشه است تا در مطالعه و بررسى ، نهايت قدرت و توان خود را به كار گيرد ولى در شناخت ذات حق تعالى بجايى نرسد . مقدّمه دوم : عبارت : و حاول الفكر المبرّء من خطرات الوساوس است . اگر فكر و انديشه‏اى كه آلوده به وسوسه شيطانى و تيرگيهاى پندار نگشته بخواهد بزرگى مقام وى را دريابد و چگونگى ذات حق را تشخيص دهد ، و تمام كمالاتى كه شايسته و سزاوار اوست ، بخواهد در ژرفترين مراحل غيب ملكوت اثبات كند قادر نيست . منظور از ژرفاى غيب ملكوت اسرار و رموز جهان غيب است كه داراى عمق ويژه‏اى مى‏باشد . [ 8 ] جمله شرطيّه دو بخش دارد ، بخش اوّل را مقدّم و بخش دوم را تالى مى‏گويند ( مترجم ) [ 710 ] مقدّمه سوّم جمله : و تولهّت القلوب ، مى‏باشد . يعنى شوق و علاقه شديدى پيدا كند ، تا چگونگى صفات خداوند را دريابد ، ( قادر نخواهد بود ) . مقدّمه چهارم عبارت : و غمضت مداخل العقول ، است . يعنى خرد در راههاى رسيدن به صفات خدا به من برسد و آنها را در نيابد ، بدين توضيح كه عقل بجايى منتهى شود كه با ملاحظه ذات حق هيچ صفتى را لحاظ نكند . بلكه هر خاطره‏اى كه بر قلبش مى‏گذرد و هر اعتبارى كه از صفات يا جز آن مانند قدوسيّت به نظرش مى‏رسد به كنارى نهد تا به كنه ذات خداوند علم پيدا كند ممكن نيست . قوله عليه السلام : ردعها كلمه ردعها براى همه قضاياى شرطيّه ما قبل و مقدّمهايى كه بر شمرديم ، تالى يا جواب شرط بحساب مى‏آيد . مقصود از « ردعها » از تعقيب موضوعى سر افكنده و اندوهناك بازگشتن مى‏باشد . علّت سرافكندگى در عدم شناخت اين امور ، اين است كه خلقت انسان از درك اين مطالب با عظمتى كه خواهان كشف آنهاست ناتوان است ، ( ولى او خود را با وهم و گمان توانا مى‏بيند و در مرحله عمل كه از پيشرفت باز ماند سرافكنده و شرمسار مى‏شود . ) باين دليل انديشيدن دركنه ذات خداوند در كلام امام ( ع ) تعبير به « اوهام » شده است كه از درك آنچه محسوس و يا وابسته بمحسوس نباشد ، درمانده و ناتوان است و فكر انسانى باز داشته شده است از اين كه حقيقت ذات حق را دريابد ، و دلها از دريافت چگونگى صفات حق تعالى وامانده شده‏اند . حصر و محدوديّت عقول و انديشه‏ها از درك كنه ذات و صفات حق به لحاظ خلقت قاصر و ناتوان آنهاست كه نمى‏توانند بر آنچه بينهايت و نامحدود است احاطه پيدا كنند ، صفات كمال و اوصاف جلال خداوند همچون ذاتش [ 711 ] بينهايت است . باز دارى عقول از احاطه بر كنه ذات حق از جهت خلقت ناتوان آنها از درك كنه حقيقتى است ، كه محدود و مركّب نيست ، دليل بازدارى افكار و انديشه‏ها ، قدرتمندى خداوند است به همين دليل ، قادر بودن حق را بر جمله‏هاى شرطيه مقدّم آورده و فرموده است : هو القادر الّذى اذا ارتمت . . . . قوله عليه السلام : و هى تجوب مهاوى سدف الغيوب متخلصة اللّه سبحانه . اين عبارت امام ( ع ) در جايگاه حال قرار دارد و عمل كننده در حال ، عبارت « ردعها » است . لفظ « سدف » را امام ( ع ) از تاريكيهاى جهل به تمام معانى غيب ، چه ذات و چه صفات جلال ، و همه حجابها ، استعاره آورده است . يعنى خداوند متعال اوهام و عقول جستجوگر را باز مى‏گرداند ، در حالى كه راههاى هلاكت و تاريكيهاى عالم غيب را طى كرده و راه بجايى نبرده باشند . جهت استعاره ، مشاركت جهل و تاريكى در عدم راهيابى و هدايت است . ( در تاريكى راه پيدا نمى‏شود ، چنان كه با جهل و نادانى هدايت ميسّر نمى‏گردد ) كلمه « متخلّصة » نيز به معناى حال آمده است و عمل كننده در آن يا فعل « تجوب و يا ردعها » است ، معناى تخلّص اوهام و عقول به سوى خداوند آن است كه پس از باز ماندن انديشه از ادراك كنه ذات و صفات حق تعالى آنگاه است كه توجّه كامل براى دريافت حقيقت به سوى حق سبحانه و تعالى معطوف و مبذول مى‏شود . قوله عليه السلام : فرجعت الى قوله عزّته كلمه « معترفة » در متن سخن امام حال است . و عامل در آن فعل « رجعت » مى‏باشد . مقصود از « جوء الأعتساف » شدّت تاخت و تاز در راههاى جستجو و تحقيق است . بخوبى روشن است ، كه نهايت كوشش و تلاش و بسختى افتادن ، براى به دست آوردن چيزى كه ممكن [ 712 ] نيست ( رسيدن به معرفت كنه ذات حق ) بى فايده است . منظور از ألو الروايات » صاحبان انديشه‏اند . يعنى ، پس از خستگى از عدم دسترسى به كنه ذات و صفات ، صاحبان انديشه به سوى حق تعالى باز مى‏گردند ، در حالى كه بدو موضوع اعتراف دارند . الف : به كنه معرفت و شناخت او دست نمى‏يابند . ب : انديشه‏ها عزّت و جلال او را نمى‏توانند اندازه‏گيرى كنند . يعنى فكر بر ذات و صفات خداوند احاطه ندارد تا از كيفيت آن خبر بدهد . روشن است كه درستى اين احكام براى نفس وقتى است كه انديشه‏ها ، در جستجوى اين معارف نهايت كوشش خود را به كار گيرند و از درك آنها ناتوان شوند . قوله عليه السلام : الّذى ابتدع الخلق على غير مثال الى قوله . . . قبله اين عبارت امام ( ع ) اشاره به اين است كه صنايع انسانى پس از صورتبندى مصنوع در قوّه خيال ساخته مى‏شود . بلكه كارهاى انسانى چه صنعت و چه غير صنعت تحقّق خارجى نمى‏يابد ، مگر پس از آن كه كيفيّت و چگونگى آن در ذهن تصوّر شود . و اين تصوّرات گاهى از مدلها و اختراع بر صفحه ذهن جلوه مى‏نمايد ، چنان كه بر ذهن بسيارى از افراد با هوش صورت و شكلى كه سابقه قبلى نداشته ، افاضه مى‏شود و سپس مطابق اين صورت ذهنى عينيّت خارجى مى‏يابد . امّا ، صنع خداوند در مورد جهان و اجزاى آن مبرّاست كه به يكى از دو صورت فوق تحقّق پذيرد . 1 چرا صنع خداوند مترتّب بر صورت خيالى نيست ؟ به دليل اين كه هيچ چيز قبل از خداوند وجود نداشته و هيچ صنعتى بر صنعت خداوند تقدّم ندارد تا حق تعالى به مشابهت آن صنعت ، صنع خود را ايجاد كرده ، و از غير پيروى كرده باشد . 2 چرا صنع خداوند مانند اختراع مخترعين نباشد ؟ تحقيق نشان داده است ، انجام دهنده كارى را در صورتى مخترع مى‏گويند ، كه مطابق شكل و [ 713 ] هيأت ذهنى خود ، شيئى را ايجاد كند ، شكل و هيأت از پديده‏هايى به دست مى‏آيد كه صانع اول با عظمت و جلال خود ايجاد كرده باشد ، پس در حقيقت او فاعلى است كه بدون مدل و الگوى سابقى اشيا را تصوير مى‏كند و در اندازه‏گيرى اشيا از ديگرى پيروى نمى‏كند . با تحقيق فوق روشن شد كه صنع خداوند سبحانه و تعالى چنين نيست كه از روى صورتى مطابق عينيت خارجى كه قبلا وجود داشته است ، ساخته شود پس خداوند اشيا را ابداع و اختراع كرده است و از تمثيل و تشبيه و اندازه‏گيرى و مطابقت با شيئى كه فرضا وجود داشته باشد به دور است ( چون صنعى قبل از صنع خداوند نيست تا الگوى صنع خداوند قرار گيرد ) قوله عليه السلام : و أرانا من ملكوت قدرته الى قوله معرفته مقصود از ملكوت قدرت خداوند در عبارت فوق ، ملك و پادشاهى اوست . امام ( ع ) ملكوت را به قدرت نسبت داده ، به اين لحاظ است كه قدرت وى مبدأ تمام هستى است . و به اين دليل منشأ مالكيّت نيز هست . منظور از آثار حكمت خداوند ، افعال و احكامى است كه از جانب حق تعالى صدور يافته و هر ناقصى در برابر كمال او منقاد و تسليم است . امام ( ع ) لفظ « نطق » را براى زبان حال آثار حق تعالى كه روشنگر حكمت اوست استعاره به كار برده است . آثار حكمت خداوند همان نظامى است كه در استحكام و ترتيب شگفت‏آور است . وجه شباهت ميان نطق و زبان منصوعات خداوند ، روشنگرى و توضيح و بيان مى‏باشد . ( يعنى چنان كه سخن گفتن مطلبى را روشن مى‏سازد ، مصنوعات خداوندى بزبان حال معرّف صانع و سازنده خود است ) . كلمه « إعتراف » ، در جمله امام ( ع ) بر « عجائب » عطف شده و « إلى ان » جار و مجرور و متعلّق به حاجت است و كلمه « ما » در عبارت « ما دلّنا » مفعول [ 714 ] دوّم « فعل ارانا » است . با توجّه به جنبه‏هاى ادبى و شناخت موقعيّت كلمات در عبارت امام ( ع ) معناى سخن اين است : خداوند اعتراف و اقرار خلق را ، به دليل نيازشان به وى به ما نمايانده است كه قدرتش آنها را در وجود حفظ كرده و بر پا داشته ، چنان كه آسمانها و زمين را نگاهدارى كرده تا از جايگاه خود ساقط نگردند . ( بنابراين ) ضرورت نياز و اتكاى جهان به قدرت خداوند چيزى است كه ما را به معرفت و شناخت حق راهنمايى مى‏كند . جمله « على معرفته » جار و مجرور و متعلق به فعل « دلّنا » است ، يعنى آنچه ما را بر معرفت و شناخت حق راهنمايى كند ، بضرورت دليلى بر وجود او خواهد بود . قوله عليه السلام : و ظهرت فى البدايع الى قوله قائمة : در متن عبارت فوق لفظ « أعلام » استعاره به كار رفته است . تا بر استوارى و اتقان فعل صانع از روى حكمت دلالت كند . بايد دانست تمام آنچه از آثار حكمت خداوند آشكار شده ، ناطق به ربوبيت و كمال الوهيّت اوست ( با اين تفاوت كه ) بعضى به زبان حال و قال هر دو ناطقند ، مانند انسان ، و بعضى مانند جمادات و نباتات چون عقل و زبان ندارند ، صرفا به زبان حال گوياى الوهيت و ربوبيت حضرت حق مى‏باشند . ضمير مضاف اليه در جمله « فحجّته » محتمل است كه به كلمه « اللّه » باز گردد . معنى چنين خواهد بود كه حجّت خدا بر نظم و تدبير جهان ناطق است . احتمال ديگر اين كه به « خلقا صامتا » باز گردد ، در اين صورت مفهوم كلام اين است . آفريدگان ساكت و خاموش گوياى نظم و تدبير جهان هستند . آنچه در اينجا تذكّر آن لازم است آن است كه سالكان طريق حق ، در شنيدن اين نطق از آثار خداوند و مشاهده مصنوعات وى درجات و منازل [ 715 ] متفاوتى دارند . ما به اين حقيقت بارها اشاره كرده و توجّه داده‏ايم . قوله عليه السلام : و اشهد انّ من شبّهك الى قوله بربّ العالمين پيش از اين فراز امام ( ع ) با ضمير غائب از خداوند ياد كرده بود ولى در فراز فوق از ضمير غائب به ضمير مخاطب التفات كرده مى‏فرمايد : « گواهى مى‏دهم هر كه به خلقت تشبيه كند تو را نشناخته است » چنان كه خداوند متعال در سوره فاتحة الكتاب از غائب به مخاطب توجّه كرده و پس از آن كه بصورت غايب مى‏فرمايد خداوند صاحب اختيار روز جزاست ، لحن كلام را به خطاب بر گردانده ، فرموده است : « تو را مى‏پرستيم و از تو يارى مى‏جوئيم » هر چند بظاهر در عبارت امام ( ع ) مشبه به اعضاى متباين و مفاصل كوچك به هم پيوسته موجود زنده است ولى در حقيقت خلق مشبه به ، مى‏باشد ، زيرا امام ( ع ) در صدد مذمّت افرادى است كه خدا را به خلق تشبيه كرده‏اند ، و توجّه مى‏دهد كه آنها راه خطا رفته‏اند . متباين بودن اعضاى موجودات و مرتبط بودن آنها با يكديگر از لوازم مشبه به ( يعنى مخلوق ) مى‏باشد . داشتن عضو متباين و پيوسته بودن مفاصل كوچك ، لازمه‏اش تركيب است و گرد آمدن اجزا در كنار يكديگر نيازمند تركيب كننده و جمع آورنده است . با بيان فوق محال است كه صانع به چيزى تشبيه شود كه نيازمند تركيب كننده باشد ، زيرا صانع به هيچ وجه نيازمند نيست . كلام امام ( ع ) به صورت برهانى آمده ، و تباين اعضا و مرتبط بودن مفاصل كوچك و ريزى كه در زير پوست با يكديگر تركيب شده‏اند به منزله حدّ وسط در برهان در لزوم تركيب براى مشبه به كار رفته است . با اين برهان وارسته بودن حق تعالى از تشبيه شدن به موجود داراى عضو و مفصل ثابت مى‏شود . تقدير كلام امام ( ع ) چنين است : آن كه تو را در داشتن اعضاى گوناگون و مفاصل ريز و بهم پيوسته به مخلوقت تشبيه كند به عرفان و معرفت تو نرسيده است . [ 716 ] امام ( ع ) مفاصل را نهفته در زير پوست معرفى كرده است جهت حكمت پوشيده بودن مفاصل ريز در زير پوست بدن اين است كه اگر مفاصل در ظاهر بدن و از پوست خالى مى‏بود ، ارتباط آنها به هم مى‏خورد و سفت و سخت مى‏شدند . در اين صورت چنان كه در حال حاضر حيوانات براحتى مى‏توانند حركت كنند ، نمى‏توانستند راه بروند . و بعلاوه در معرض فسادهاى مختلفى قرار داشتند . ( آنچه ما از حكمت نهفته مفاصل مى‏دانيم اين بود ) امّا حكمت و تدبير و لطف مخفى خداوند در اين باره فراوان است ( كه ما اطلاع زيادى از آنها نداريم ) . امام ( ع ) درباره كسانى كه خداوند را به خلق تشبيه كرده‏اند ، به دو امر گواهى داده است . 1 ( در اين صورت ) آنها خدا را نشناخته‏اند . 2 تشبيه كننده ، يقين به بى مثل و مانند بودن حق تعالى ندارد ( يعنى نمى‏تواند ، خداوند را از شبه و مثل منزّه و پاك بداند ) . قرآن كريم و برهان عقلى گواهى امام ( ع ) را درباره تشبيه كننده در هر دو موضع تصديق كرده است . چنان كه آن حضرت از قرآن اين معنى را استفاده كرده و مى‏فرمايد : گويا تشبيه كنندگان كلام خدا را درباره بيزارى جستن پيروان افراد گمراه از پيشوايان خود نشنيده‏اند كه مى‏گويند : « بخدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم وقتى كه شما را همتاى پروردگار جهانيان دانستيم » . چگونگى استدلال امام ( ع ) از اين آيه مبنى بر عدم شناخت خداوند از جانب تشبيه كننده اين است كه در جهان آخرت براى تشبيه كنندگان خدا به خلق ، و بت پرستان روشن خواهد شد ، كه در جهت تشبيه خدا به خلق و يا پرستيدن بت بجاى خدا ، در گمراهى آشكارى بوده‏اند . شكل برهانى كه از آيه قرآن به دست مى‏آيد چنين است : [ 717 ] 1 تشبيه كنندگان از جهت تشبيه كردن خداوند به خلق گمراهند . 2 هر كس گمراه باشد ، معرفت به خدا ندارد . 3 پس تشبيه كنندگان معرفت به خدا ندارند . مقدمه اوّل « تشبيه كنندگان از جهت . . . . » از صريح لفظ آيه قرآن ثابت مى‏شود ، و مقدّمه دوّم « هر كس گمراه باشد . . . . » بدليل عقلى ثابت مى‏گردد . بدين شرح كه تشبيه كننده با وجودى كه خدا را به خلق تشبيه مى‏كند ، نمى‏تواند بخداوند معرفت داشته باشد ، و در گمراهى آشكارى نباشد ولى او از همين جهت كه تشبيه مى‏كند در گمراهى نمايانى است پس ، عارف به خدا نيست . ( با تشكيل برهان فوق از منطوق آيه ، عارف نبودن تشبيه كننده بخداوند ثابت گرديد ) امّا اثبات اين كه تشبيه كننده ، درباره خداوند شناخت ندارد از طريق برهان عقلى ، و بشرح زير اين است كه چون خداوند سبحان در هيچ چيز شباهت به خلقش ندارد ، تشبيه كردن او به مخلوق و او را در حالات و كيفيّات همچون موجود زنده دانستن ، نشانه تخيّل غير عارفانه است . يعنى در حقيقت چيزى بخدايى تصوّر شده است ، كه نمى‏تواند خدا باشد ( تا اينجا اثبات شد كه تشبيه كننده خدا به خلق نسبت به خداوند شناختى ندارد و عارف نيست . اما اثبات اين ادّعا ، از كلام امام ( ع ) كه تشبيه كننده گمراه است چنين خواهد بود ) . تشبيه كننده ، خدا را به مخلوقات زنده تشبيه مى‏كند . و هر كس چنين تشبيهى نمايد او را از مثل و مانند داشتن ، منزّه و پاك ندانسته است . پس تشبيه كننده بدين لحاظ كه براى خداوند مثل و مانند گرفته است گمراه است . مقدّمه اول اين برهان صريح آيه قرآن است . و نيازى به اثبات ندارد ، امّا اثبات مقدمه دوّم بدين شرح است كه اگر مدعى شناخت ، خدا را از مانند داشتن پاك مى‏دانست تشبيه نمى‏كرد و از اين جهت گمراه نبود ، ولى او از اين جهت كه تشبيه كرده است گمراه است ، پس خدا را از داشتن مثل و مانند منزّه و پاك نمى‏داند . [ 718 ] ( برهانى كه فوقا آورده شد از كلام امام ( ع ) استفاده شد ) امّا برهان عقلى مثل و مانند را براى خداوند جايز نمى‏داند ، يعنى هيچ چيز را مشابه و معادل خداوند نمى‏داند ، تا نوبت به تشبيه برسد ، و سخن ما در اعتقاد تشبيه كنندگان است و لذا با برهان عقلى اين اعتقاد مردود است . در آيه كريمه با بيان اين كه ، پيروان تشبيه كنندگان و بت پرستان از پيشوايان خود دورى مى‏جويند و بيزارند ، نسبت به عقيده تشبيه كنندگان خدا به خلق ايجاد نفرت كرده است . قرآن كريم ، پيروان بت پرستان را بر اثر افراط كارى در پرستش ، پشيمان و گرفتار اندوه و حسرت مى‏داند ، كه مايلند بدنيا باز گردند ، و اعتقادات خود را اصلاح كنند و اعتراف دارند كه بدليل تشبيه كردن خداوند به خلق در گمراهى آشكارى بوده‏اند . قوله عليه السلام : كذب العادلون الى قوله عقولهم . با اين عبارت امام ( ع ) كسانى را كه از شناخت خداى حقيقى و معبود بر حق عدول كرده‏اند تكذيب كرده و بعلل عدول آنها از معرفت خداوند ، اشاره تفصيلى دارد ، و علّت اصلى اين انحراف را توهّم و خيال تشبيه كنندگان مى‏داند . پيش از اين دانسته‏ايد كه ريشه اصلى تشبيه و هم و گمان افراد است ، زيرا حكمى كه از وهم و گمان سرچشمه بگيرد ، فراتر از محسوسات ، و يا امور وابسته به محسوسات نمى‏رود . حكمى كه وهم و خيال درباره مجرّدات صادر مى‏كند ، پيش از صدور حكم به شى‏ء مجرد ، صورت محسوس مى‏دهد و براى آن اندازه و حجم محسوسى در نظر مى‏گيرد ، و سپس حكمى را برايش بيان مى‏كند . به همين دليل است كه تشبيه كنندگان ، خدا را موجودى شبيه بتها و صورتهاى جسمانى ، همچون انسان كه داراى اعضاء و اندام است مى‏دانند ، و بدين سان ديگر فرقى كه بت‏پرست هم نيستند ، بنوعى جنبه محسوس بخداوند مى‏دهند . و نهايت تنزيه و تقديسى كه درباره خداوند دارند اين است كه او را در جهت فوق و بالاى [ 719 ] سر فرض مى‏كنند . در حالى كه شما بخوبى آگاه هستيد ، بودن در سمت و جهت از ويژگيهاى مخلوق و پديده‏هاى جسمانى است . پس در نهايت اينان نيز لباس آفريده را بر اندام آفريدگار مى‏پوشاند و از انديشه فاسدى كه دارند ، خدا را بسان مخلوق تعريف و توصيف مى‏كنند . از اينان گروهى با توجّه بظاهر آيات قرآن براى خداوند اعضا و جوارحى همچون دست و پا چشم و صورت و . . . اثبات مى‏كنند ، گروهى ديگر ( از اين پا فراتر نهاده ) و با جسارت خدا را داراى هيأتى جسمانى پنداشته و معتقد شده‏اند كه قسمت بالاى اندام خداوند خالى ، و قسمت پايين پر است ، و موهاى سر مجعّد و سياه و ديگر مزخرفات و امور كفر آميز . و خداوند از آنچه ستمكاران در حق او روا مى‏دانند و مى‏گويند ، بزرگوارتر و بلند مقام‏تر است . تجزيه خداوند در ذهنيّت آنها بداشتن دست و پا و . . . تجزيه به جسم و جسمانيّات است . و اين همان اثبات اعضا و جوارح ياد شده مى‏باشد . آنها با دريافتهاى عقلى ناقصى كه از توهمّات فاسدشان سرچشمه مى‏گيرد ، خدا را داراى خلقتى دانسته‏اند كه داراى قواى گوناگونى است . ( البتّه اين عقيده را ) به تقليد از پدران گذشته خود پذيرفته‏اند . اعضا از جسم و بدن تولّد يافته و پديد مى‏آيند ، و بوسيله نيروهاى طبيعى ، نباتى و حيوانى و جز اينها تكامل مى‏يابند . اعضا در حقيقت ذات نيروهاى گوناگونى هستند و در عمل نيز متضاد مى‏باشند و نيازمند يك جمع آورنده و تركيب كننده‏اى هستند و با صداى بلند ممكن بودن خود را اعلان مى‏نمايند . ويژگيهاى ياد شده امورى هستند كه آفريدگار و صانع از آنها پاك و منزه است به هيچ وجه به اين خصوصيات متصف نمى‏شود . قوله عليه السلام : و أشهد أنّ من ساواك بشى‏ء من خلقك إلى قوله بيّناتك اين جمله امام ( ع ) شهادت دومى است بر كافر بودن كسى كه خدا را به چيزى [ 720 ] تشبيه كند و يا براى او مثل و مانندى تصور كند . عبارت حضرت اشاره به يك قياس برهانى است كه مطابق شكل اوّل آمده و كبراى قياس از كتاب خدا و صريح آيات روشن و محكم استنتاج شده است . مقصود از « بيّنات » در كلام امام ( ع ) انبيا ( ع ) و « شواهد حجج انبياء » آيات نازله از جانب حق تعالى است . از جمله حجج شاهد ، اين سخن حق تعالى است كه مى‏فرمايد : قُلْ اَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذى خَلَقَ الْأَرْضَ فى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ اَنْداداً [ 9 ] أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ اَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً اُخْرى‏ قُلْ لا اَشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ اِنَّنى بَرى‏ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ [ 10 ] . شريك گرفتن براى خداوند كفر نمايانى است . مقدّمه اوّل در برهانى كه از سخن امام ( ع ) استفاده مى‏شد ، شبيه گرفتن خداوند به مخلوقات بود ، شبيه گرفتن بدين معنى است كه براى خداوند مثل مانند تصوّر شود . چنان كه ( پيش از اين ) دانستى برهان عقلى ، درستى شهادت بر كفر تشبيه كنندگان دادن را تصديق مى‏كند . زيرا تشبيه كردن خداوند به آفريدگانش ، با اين كه او از مشابهت داشتن به غير مبرّاء و پاك است ، بدين معنى است كه آنچه در گمان و خيال صانع و خالق عالم پنداشته شده است ، صانع و آفريدگار نباشد . اعتقاد به صانع داشتن غير صانع حقيقى ، كفر و گمراهى است . [ 9 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 9 ) : بگو آيا شما به آن كه زمين را در دو روز آفريده كفر مى‏ورزيد و براى او مثل و مانند قرار مى‏دهيد . [ 10 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 19 ) : بگو آيا شما گواهى مى‏دهيد كه با خداى يگانه خدايان ديگرى هستند . بگو من چنين گواهيى نمى‏دهم ، بگو نه ، او خدايى است يگانه و از كسانى كه براى خداوند شريك قرار مى‏دهند بيزاريم . [ 721 ] قوله عليه السلام : و إنّك أنت اللّه الّذى لم تتناه فى العقول الى قوله مصرّفا اين جمله نيز گواهى سوّمى است از امام ( ع ) بر عدم معرفت و شناخت تشبيه كنندگان و كفر و ضلالت آنان درباره حق تعالى ، و خلاصه‏اى از دو گواهى اوّل است ، بر منزّه بودن خداوند از اينكه در عقول و افكار بشرى بگنجد . يعنى محال است كه حقيقت ذات و صفات كمال و رفعت جلال او در حيطه درك انسانى قرار گيرد ، بگونه‏اى كه در وراى آنچه انسان درك مى‏كند ، چيزى وجود نداشته باشد . اين شهادت توجّه خاصّى بر لازمه بى نهايت بودن خداوند است ، بدين معنا كه حق تعالى داراى چگونگى وجودى خاصّى نيست كه قواى خياليّه تصويرش كنند و عقول او را درك نمايند و انديشه‏ها ، جهات وجودى او را دريابند كه اگر چنين باشد ، محدود مى‏شود . كنه و حقيقت اشيا به اين دليل قابل درك است كه وجودشان محدود مى‏باشد . قوله عليه السلام : مصرّفا : يعنى اگر خداوند محدود باشد ، ذاتا محكوم به تجزيه ، تحليل و تركيب خواهد بود ، زيرا ويژگى شيئى محدود همين است و همه اين لوازم در حق خداوند باطل است . چه او از داشتن كيفيت وجودى اجزا و تركيب مبرّاست . بنابراين قرار گرفتن ذات حق در ظرف عقل نيز باطل است ( زيرا لازمه كيفيّت وجودى ، جزء و تركيب داشتن ، و متنهاهى بودن است و نداشتن جزء و حدّ و تركيب ، لازمه‏اش نامتناهى بودن و نگنجيدن در ظرف ذهن مى‏باشد ) . بخش سوم خطبه اشباح كه درباره خلقت و اندازه‏گيرى و تدبير امور بحث مى‏كند قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ اَلاِنْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ اَلْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ اَلْمُنْشِئُ أَصْنَافَ اَلْأَشْيَاءِ بِلاَ رَوِيَّةِ فِكْرٍ آلَ إِلَيْهَا وَ لاَ قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ اَلدُّهُورِ وَ لاَ شَرِيكٍ [ 722 ] أَعَانَهُ عَلَى اِبْتِدَاعِ عَجَائِبِ اَلْأُمُورِ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ اَلْمُبْطِئِ وَ لاَ أَنَاةُ اَلْمُتَلَكِّئِ فَأَقَامَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي اَلْحُدُودِ وَ اَلْأَقْدَارِ وَ اَلْغَرَائِزِ وَ اَلْهَيْئَاتِ بَدَايَا خَلاَئِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا آل : بازگشت ، رجوع كرد . اذعن : خاضع شد ، خوار شد . ريث : آرامى ، آهستگى . اناة : درنگ كردن . متلكّى : باز ايستادن از كار ، توقف كردن در انجام عمل . اود : كجى ، اعوجاج . بدايا : جمع بديه : آفرينش عجيب ، خلقت شگفت آور . « خداوند متعال بقا و هستى آنچه آفريده تعيين كرده و آن را محكم و استوار گردانيده است . و سپس از روى لطف و مهر آنها را منظم كرده است ، و هر يك را به آنچه براى آن خلق شده اختصاص داده و مخصوص گردانيده ، بنابراين هيچ يك از آفريده‏ها از جايگاه خويش قدم فراتر ننهاده ، از رسيدن به نهايت مقصود مقرّر ، كوتاهى نورزيده است ( وظيفه خود را به بهترين وجهى بانجام رسانده ) و مأموريّتى كه از جانب خداوند بوى محوّل گرديده سخت و دشوار ندانسته ، و مطابق اراده و خواست حق تعالى ، عمل كرده و از وظيفه سر برنتافته است . چگونه مى‏تواند سركشى كند ؟ با وجودى كه تمام اشيا به مشيّت و اراده او به وجود آمده و اوامر تكوينيّه او را فرمان برده ، طوق بندگى و خضوع در برابر خداوند را برگردن افكنده‏اند . خداوندى كه بدون به كار افتادن انديشه و بى آن كه قبلا پيش بينى كرده و از تجربه‏ها و پيشامدهاى روزگار استفاده كند و يا اينكه در اختراع كارهاى شگفت‏انگيز جهان نياز به شريك و انبازى پيدا كرده باشد ، موجودات را ايجاد و آفرينش را بيافريد . پس همين كه كار خلقت پايان يافت ، طاعتش را قبول كرده و [ 723 ] دعوتش را پذيرفتند . آفريده‏اى نبود كه در آفرينش درنگ و سستى كند و انجام فرمانش را به تأخير اندازد . خداوند كجى و إعوجاج اشيا را راست گردانيد و حدودشان را واضح و روشن قرار داد . با قدرت قادر بيچون ميان اضداد الفت افتاد ( بطورى به هم پيوستند كه گسستنى در كارشان نيست ) در ميان انواع گوناگون آفريدگان كه از حيث حدّ و اندازه ، غريزه و هيئت ( خلق و خوى ، هيكل ) با هم مختلف بودند ، آن اسباب ( عشق و ميل و جذب ) را بر قرار كرد ( تا بدينوسيله حيات و نظام اجتماع تشكيل ) وه كه چه شگفت و محكم است صنعت خلقت خلايق كه آفريدگار جهان آنها را طبق ميل و اراده خويش ابداع و ايجاد كرد » فقوله عليه السلام : قدرّ ما خلق فأحكم تقديره اين جمله امام ( ع ) اشاره به اين است كه هر مصنوعى و مخلوقى در وجود برابر حكمت الهى اندازه‏گيرى دقيق شده است ، بدان حد كه اگر از مقدار معيّن فزونى گيرد و يا نقصان پيدا كند در مصلحت آن شيئى خللى پديد مى‏آيد و منفعت مقرّر بر وجود آن دگرگون مى‏شود . قوله عليه السلام : و دبّره فألطف تدبيره : هر شيئى را برابر ارزش و مصلحت وجودى‏اش بيافريد ، و با ظرافت و باريك بينى خاصّى در همه ذاتيّات و اوصاف آن تصرّف كرد ، و بدون آن كه كسى جز خداوند بر آن آگاهى و اطّلاعى داشته باشد ، تمام تغييرات لازم كلّى و جزئى را درباره آن موجود بانجام رساند . قوله عليه السلام : و وجّهه لوجهته الى قوله الى غايته : تمام استعداد شيى‏ء موجود را به وى افاضه كرد ، و براى هدفى كه آن را آفريده بود آماده‏اش ساخت و چون سرنوشت معيّنى در لوح محفوظ برايش رقم خورده بود ، از جايگاه معلومى كه مقرّر بود بدان برسد تجاوز نكرد . يعنى نه از سر منزل معلوم و مقصود فراتر گام نهاد و نه در كمتر از آن حد توقّف كرد . چه اگر غير از اين انجام مى‏گرفت در علم [ 724 ] خداوند دگرگونى بوجود مى‏آمد و اين أمر محالى است . قوله عليه السلام : و لم يستصعب إذ امر بالمضّى على إرادته : چون خداوند آفريده را امر كرده است تا در جهت رسيدن به كمال مطلوب وجوديش برابر اراده وى حركت كند و حكمت الهى نيز او را به سمت نهايت مطلوبش به پيش مى‏برد ، تخلّف پديده از حركت در غير آن جهت ممكن نيست و سرپيچى از دستور و فرمان محال است . امر كردن خداوند به پديده ، اشاره به اين است كه اسباب كمال يافتن آن را مطابق قضاى الهى تا رسيدن به مطلوب آماده مى‏سازد . قوله عليه السلام : و كيف و إنّما صدرت الأمور عن مشيئته : تقدير كلام حضرت چنين است « اى و كيف يستصعب » يعنى ، چگونه پديده از فرمان خداوند سرپيچى مى‏كند ؟ ( هرگز نمى‏تواند تخلّف و سرپيچى نمايد ) پس از بيان عدم امكان سرپيچى و تخلّف آفريده از دستورات الهى ، به علت عدم امكان سرپيچى و فرمانبردارى سريع و تسليم بودن در برابر فرمان حق متعال اشاره كرده ، و دليل آن را مستند بودن تمام آثار مخلوق به مشيّت پروردگار مى‏داند . زيرا هر اثرى لزوما از مؤثّر خود تبعيّت مى‏كند ، و تمام پديده‏ها در سلسله نياز و حاجت به اراده حق تعالى متّكى هستند ، و وجوبا از آنجا مدد مى‏گيرند ، حقيقت اين موضوع در علم الهى باثبات رسيده است . قوله عليه السلام : المنشى‏ء اصناف الأشياء إلى قوله عجائب الأمور : پيش از اين در شرح خطبه اول توضيح اين مطلب كه : روش ، فكر و انديشه و تجربه ، از چيزهائى است كه بانسان مربوط بوده و بوى اختصاص دارد ، گذشت . و اينكه بارى تعالى از تمام اين ويژگيها در زمينه ايجاد و آفرينش پديده‏ها پاك و مبرّا است . ( يعنى خداوند بدون الگو و مدل ، فكر و انديشه و تجربه موجودات را آفريده است ) در خلقت و آفرينش از شريك داشتن نيز بدليل برهان توحيد چنان كه [ 725 ] گذشت پاك و منزه مى‏باشد . ( در آفرينش به دستيار و معين نيازمند نيست ، چه او از همه جهت يگانه است ، يكتا و بى همتا است ) مقصود از « قريحة الغريزه » نيروى انديشه براى عقل مى‏باشد . قوله عليه السلام : فأتمّ [ فتمّ خ ] خلقه و أذعن لطاعته و اجاب الى دعوته . خداوند به تمام مخلوقات و آفريده‏هايش به لحاظ جود و بخشندگى ، آنچه نيازشان بوده افاده فرموده است ، پس اگر از كسى يا شيئى كمالى فوت گردد ، از جهت نداشتن استعداد و عدم پذيرش است ، ( بدين معنا كه فيض دهنده بخلى ندارد ، نقص در فيض گيرنده است ) آفريده‏ها و مخلوقات در نيازمندى محض ، و جنبه امكانى كه دارند ، بخوارى و ندارى خود ، مقر و معترفند ، در دگرگونى ، مغلوب قدرت اويند و دعوت او را اجابت مى‏كنند ، يعنى هنگامى كه كلمه « كن » وجودى القا شود فورا اجابت كرده ، وجود مى‏يابند ( به محض اينكه خداوند بگويد باشيد بلا درنگ وجود پيدا مى‏كنند ) . قوله عليه السلام : و لم يعترض دونه ريث المبطى‏ء و لا أناة المتلكّى‏ء : اين جمله امام ( ع ) براى منزّه دانستن فعل و امر خداوند از تخلّف آورده شده است ، بدين معنى كه اشيا در اطاعت فرمان و دستور خداوند ، سستى ، كندى و درنگى ندارند . امر خداوند را بدون توقّف و درنگ اطاعت مى‏كنند . تمام اشياء مغلوب اراده حق تعالى هستند و در اجابت فرمان او نهايت سرعت را به كار مى‏گيرند . اِنَّما اَمْرُهُ إذا اَرادَ شَيْئًا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ [ 1 ] . در امر خداوند متعال يعنى كلمه « كُن » افاضه هر آن چيزى است كه در مأمور لازم بوده ، و آمادگى كامل در اجابت وجود دارد ، زيرا با فرمان « باش » شيئى [ 1 ] سوره يس ( 36 ) آيه ( 82 ) : امر خداوند متعال چنين است كه هر گاه اراده بر ايجاد شيئى كند و به او بگويد : باش ، مى‏باشد . [ 726 ] وجوب وجود مى‏يابد ، يعنى قادر بر وجود يافتن نيست ، چه رسد به اينكه در اجابت امر و اطاعت و فرمانبردارى ، سستى و كندى و سهل انگارى كند ، بلكه همچون چشم برهم زدن كار سريع انجام مى‏گيرد . چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : وَ ما اَمْرُنا إلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [ 2 ] . ما در شرح كلام امام ( ع ) « بطوء ، و اناة و تلكّى » را صفت آفريده‏ها گرفته و چنين توضيح داديم كه اشيا در پذيرش و انجام دستورات خداوند ، بدون درنگ و توقّف انجام وظيفه مى‏كنند . احتمال ديگر اين است كه بگوييم فعل خداوند از اين جهت كه مستند بخداوند مى‏باشد ، منزه است از درنگ و توقّف ، ( يعنى كار خداوند متّصف به كندى ، توقّف و درنگ نمى‏شود ) زيرا كندى ، سستى ، توقّف و درنگ از عوارض حركت و حركت از عوارض جسم است . اين صفات بر فعل كسى عارض مى‏شوند ، كه كارهايش را با وسيله انجام دهد ، و كارهايش متّصف به حركت شديد ، و ضعيف گردد ، و چنان كه دانسته و آگاهى خداوند از تمام اين ويژگيها و خصوصيات منزّه و پاك مى‏باشد . قوله عليه السلام : فاقام من الاشياء أودها إلى قوله و الهيئات . مقصود از « أقام . . . اودها » بر طرف كردن ناهموارى اشياست ، تا هر چيزى آماده پذيرش لازمه وجودى خويش گرديده ، كمالى كه از جانب حق بوى افاضه مى‏شود ، دريافت دارد و منظور از « نهجه لجددها « لحدودها » ، يا « لحدودها » مطابق هر دو عبارت ، روشن كردن سمت هدف حركت هر چيزى است كه به مقصد نهايى وجودى‏اش برسد و به آن دست يابد . سخن امام ( ع ) كه فرمود : ملائمته . . . « ميان امور گوناگون متفاوت و متضاد رابطه و اتّصال بر قرار كرد » بدين معنى است كه خداوند ، ميان عناصر چهار گانه [ 2 ] سوره قمر ( 54 ) آيه ( 50 ) : فرمان ما نيست ، مگر مانند چشم بر هم زدن . [ 727 ] ( آب و آتش و باد و خاك ) كه در اصطلاح قدما طبايع چهارگانه مى‏ناميدند با وجودى كه در چگونگى صفات متضاد هستند در مزاج واحد انسانى جمع آورى كرده است . ما درباره اين موضوع ، قبلا به تفصيل سخن گفته‏ايم . عبارت و وصله لأسباب قرائنها ، اشاره به اين است كه موجودات از امورى كه لازمه وجودى‏شان باشد ، ( مانند هيأت ، شكل و غريزه و . . . ) جدا نيستند و بخوبى روشن است كه نزديكى دو چيز مستلزم نزديكى و اتصال اسباب وجودى آنهاست ، چه محال است كه موجود ، بدون اسباب تحقق وجودى‏اش ، استحكام و استوارى يابد . اتصال و استناد اشياء متّكى به كمال قدرت خداوند است ، زيرا او سبب ساز همه سببهاست . بعضى از شارحان نهج البلاغه ، مقصود از « قرائن » را نفوس دانسته‏اند ، با توجّه به اين احتمال معناى اتصال اسباب بوسيله خداوند ، ارشاد خلق است به پرستش حق تعالى و آنچه لازمه معاش آدمى و جهت دادن او به سوى كمال مى‏باشد زيرا به مثل اگر كسى بگويد : « وصل الملك اسباب فلان » از اين جمله چنين فهميده مى‏شود كه ، پادشاه ارتباط شخص مورد اشاره را با خود بر قرار كرده و او را به پاداش و نعمت دادن ، مورد نوازش قرار داده است . معناى احتمالى دوّم هر چند احتمال بدى نيست . امّا معناى احتمالى اوّل ظاهر و روشن‏تر است . قوله عليه السلام : و فرّقها أجناسا مختلفات فى الحدود و الأقدار و الغرائز . . . . مقصود از جنس و حدّ آن چيزى نيست كه « اهل منطق » آن را در عرف خود اصطلاح كرده‏اند ، بلكه منظور از اختلاف ، اختلاف كلّى و جزئى است كه قبلا متذكر شديم ( اختلاف در عناصر ، هيأت ، شكل و غريزه و . . . ) در لغت به اين نوع اختلاف هم اختلاف در جنسيّت مى‏گويند . « حدّ شيئى » به نهايت و آنچه بر آن [ 728 ] احاطه دارد ، اطلاق مى‏شود . منظور از « اقدار » اندازه‏هاست و به شكل نيز مقدار گفته شده است . مقصود از غرائز در كلام امام ( ع ) قواى نفسانى ، اخلاق ، هيأت و صفات مى‏باشند . و اگر كلمه « حدود » را در عبارت حضرت ، بر معناى عرفى‏اش « حدّ كامل يا ناقص » حمل كنيم معناى زيبايى است ، زيرا حكمت آفريدگار پاك و منزّه ايجاب مى‏كند كه بعضى از موجودات از بعضى ديگر ، با حدود و حقايقشان تميز داده شوند و برخى با شكل و هيأت و بعضى ديگر با غرايز و اخلاقشان ، برابر آنچه كه نظام وجود و دستور آفرينش و اراده الهى حكم مى‏كند . قوله عليه السلام : بدايا خلايق احكم صنعها و فطرها على ما اراد و أبتدعها : يعنى اينكه بر شمرديم شگفتيهاى آفرينش درباره مخلوقات بود كه برابر اراده خداوند خلقت و صنعشان استوار گرديده است . بخش چهارم خطبه اشباح كه در صفت آسمان ايراد شده است . وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لاَحَمَ صُدُوعَ اِنْفِرَاجِهَا وَ وَشَّجَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ وَ اَلصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا وَ فَتَقَ بَعْدَ اَلاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ اَلشُّهُبِ اَلثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا وَ أَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِي خَرْقِ اَلْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ بِهِمَا وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَكَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِينَتَهَا مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيِّهَا وَ مَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا وَ رَمَى مُسْتَرِقِي اَلسَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلاَلِ تَسْخِيرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا [ 729 ] رهوات : جمع رهوه : شكاف وسيع . ايده : قوت و نيروى حق تعالى . بايده : هلاك شونده . مار : قبول حركت كرد . اشراج : جمع شرج ، دستگيره‏هايى كه به صندوقچه و جامه‏دان دوخته مى‏شود و به آن وسيله صندوقچه نقل و انتقال داده مى‏شود و گاهى به نخها و رشته‏هايى اطلاق مى‏شود كه جامه‏دان را با آن مى‏دوزند . ارتتاق : چسباندن ، متصل كردن . نقاب : جمع نقب ، راه كوهستانى . ناط : آويخته . صدوع : شكافها . وشبح : با تشديد ، مشبك كرد . حزونه : امر مشكل و دشوار . درارى : ستارگان روشن و درخشان « خداوند آسمان را بدون اينكه به چيزى آويخته باشد ، منظّم و پابرجا كرد ، شكافهاى وسيعش را به هم پيوست ، پست و بلنديهايش را هموار كرد و باز شده‏هايش را ، متّصل ساخت . ميان هر يك از آنها با آسمان ديگرى ، رابطه بر قرار كرد ( ثوابت و سيّارات را با قواى جاذبه و دافعه بهم ربط داد ) دشوارى بالا و پايين رفتن فرشتگان كه به امر خداوند اعمال بندگان را به آسمانها بالا مى‏برند ، نرم و آسان ساخت . پس آسمانى را كه از دود بوجود آمده بود . فرمان داد تا بهم چسبيده ، ناپيوستگيهايش ترميم شود و پس از به هم پيوستن بخشهاى مختلف آسمان ، درهاى بسته‏اش را به روى اهل زمين بگشود . ( شايد مقصود از گشودن درهاى آسمان نزول باران رحمت باشد ) . ( آنگاه ) بر سر هر رهگذر و معبرى ، ( براى منع نفوذ شياطين ) از ستارگان فروزان در كمين گاهها نگاهبانانى گذاشت ، و به دست توانمند خود آسمان را در ميان شكاف هوا ، از درهم فرو ريختن نگهداشت و به آن نهيب زد ، تا در جاى خود درنگ كرده ، سر تسليم در برابر فرمانش فرود آورد . سپس خورشيد را نشانه روشنى بخش روز و ماه را كه داراى نورى كمرنگ و تاريك است نشانه شب قرار داد ( ماه گاهى اول شب و گاهى آخر شب از انظار مخفى است و سه شب ، آخر [ 730 ] هر ماه در تمام شب ديده نمى‏شود ) . خورشيد و ماه را ، در مسير و درجاتشان روان ساخت و براى هر يك اندازه و حدّى معيّنى فرمود ، تا شب و روز بوسيله آن دو تميز داده شود ، و از اندازه و سيرشان حساب سال و ماه معلوم گردد . پس در فضاى آسمان فلك را معلّق نگاهداشت و به وسيله ستارگانى كه همچون درّ سفيد درخشان و مانند چراغ در شب فروزان و به سبب دورى ، بعضا از ما نهان هستند ، آسمان را زينت بخشيد . و با شهاب ثاقب ، شياطينى كه استراق سمع داشته باشند ، از آسمان دور ساخت . آسمان را مسخّر فرمان خود كرد ، و در آن ثوابت و سيّارات را بحركت در آورده ، مسير حركت پايين و بالا رفتن ، و يا سعد و نحس بودنشان را تعيين كرد . » بخش چهارم اين خطبه مشتمل بر چگونگى آفرينش و خلقت آسمانهاست . قوله عليه السلام : و نظم بلا تعليق الى قوله انفراجها اقتضاى ظاهر اين جمله اين است كه آسمانها داراى شكافهاى وسيع و قسمتهاى مختلفى بوده‏اند . معناى كلام امام ( ع ) مطابق نظريّه متكلّمين روشن است ، چون بعقيده متكلمين اجسام از اجزاى لا يتجزّا تركيب يافته‏اند ، و پيش از تركيب داراى شكاف و شقوق بوده‏اند . امّا نظر غير متكلّمين در معناى اين جمله امام ( ع ) يكى از دو احتمال زير است : 1 چون آسمانها از اجزا تركيب يافته‏اند ، و ميان اجزاى هر مركّبى مباينت و جدايى است چه تركيب و تأليف كننده‏اى باشد يا خير ، امام ( ع ) لفظ « رهوات و فرج » را به لحاظ جدايى و مباينت ميان اجزاى آسمان استعاره آورده است . با قطع نظر از اينكه تركيب كننده خداست يا جز او . بنابراين مقصود از نظم بخشيدن به شكافهاى وسيع آسمان ، افاضه صورت به قسمتهاى مختلف آن است ، بحدّى كه نظم و تركيبش كامل گرديده و قسمتهاى مختلف آسمان بهم پيوسته شده است . 2 احتمال دوّم اين است كه امام ( ع ) با كلمه « فرج » به جدايى و مباينتى كه ميان طبقات آسمان وجود دارد اشاره كرده باشد ، و مقصود از نظم « رهوات [ 731 ] و ملاحمة صدوع » آسمانها چسبيدگى و مماس بودن آنها بر يكديگر و عدم خلأ در ميان آنها باشد . ( در احتمال ارتباط يافتن اجزا با يكديگر ، و در احتمال دوم ، پيوسته شدن طبقات آسمان با هم فرض شده است ) . امام ( ع ) با كلمه « بلا تعليق » به كمال قدرت خداوند تعالى توجّه داده است . قضاوت اوهام اين است كه آسمان ، همچون سنگى كه در هوا معلق بماند ، در خلأ متوقّف گرديده . و اين موجب حيرت و شگفتى عقول شده است . امام ( ع ) با كلمه « بلا تعليق » آنها را بر شگفتى و بزرگ شمردن اين امر تحريك كرده است . قوله عليه السلام : و وشّج بينها و بين ازواجها : مقصود امام ( ع ) از « ازواج » نفوس فرشتگان آسمانى است كه نزديك و قرين يكديگرند . و به هر قرينى زوج گفته مى‏شود . يعنى ميان نفوس آسمانى ارتباط بر قرار كرد ، بدين سان كه هر جرم آسمانى آن چيزى را پذيرفت كه ديگر جرم آن را پذيرا نبود . قوله عليه السلام : و ذلّل للها بطين بأمره الى قوله إنفراجها : درباره اين حقيقت پيش از اين اشاره‏اى شد ، كه فرشتگان مانند ديگر حيوانات جسمانى نيستند . بنابراين بالا و پايين رفتن آنها مانند بالا و پايين رفتن افراد محسوس نيست ، وگرنه حق تعالى جلّ قدسه كه از تصور گمان كنندگان فراتر است لزوما در سمتى قرار مى‏گرفت ، تا صعود بسوى او انجام پذيرد ، و فرود از نزد او تحقّق يابد . بنابراين لفظ « نزول » كه بر جهت محسوس فرودين اطلاق مى‏شود استعاره آورده شده است براى نزول عقلانى : بدين معنى كه ، بخششهاى ارزشمند ، از آسمان جود خداوندى ، بر سرزمينهاى قابل فيض فرود مى‏آيد . با توجّه به اين معنى فرود آمدن فرشتگان عبارت خواهد بود از : رساندن فيض به موجوداتى كه از نظر مقام پايين‏تر از فرشته‏اند و فرشتگان واسطه ميان موجودات و آفريدگار مى‏باشند . بنابراين ، منظور از فرشتگان ، فرستادگانى هستند كه مأمور رساندن وحى‏اند و يا مأموريّت ديگرى دارند . و مقصود از فرشتگان بالا رونده ، فرشتگانى [ 732 ] هستند كه اعمال خلايق را نزد خداوند مى‏برند . با برداشتى كه از معناى نزول كرديم ، معناى صعود عبارت خواهد بود از : صورى كه در ذات فرشتگان بالا رونده نقش مى‏بندد ، و چنان كه سابقا توضيح داده شد علم خداوند نسبت به امورى كه در مقطع زمانى دور قرار دارند و يا امور معدومه‏اى كه محقّقا وجود خواهند يافت ، و به زمان دورى وابستگى دارند ، به گونه نقش بستن صورتهاى معقول آنها در لوح محفوظ است . معناى « صعود » هم مانند لفظ « هبوط » استعاره براى معناى ياد شده است ، يعنى صعود از سرزمين نفوس به الواح محفوظ ، چنان كه توضيح داده شد . امّا معناى باز بودن راههاى آسمان بدانسان كه نگاهبانان منقاد و مطيع باشند و عبور بر فرشتگان سهل آسان باشد ، اين است ، كه حجاب و منعى براى فرشتگان وجود ندارد ، زيرا علم فرشتگان بر اعمال و رفتار مردمان و آنچه بر اين جهان مى‏گذرد نافذ است چنان كه جسم بسته و متّصل مانع از نفوذ بعضى اجسام لطيفه در خود نمى‏شود ( حرارت ، اصوات ، اشعّه از جسم عبور مى‏كند ) و از خود عبور مى‏دهد ، آسمانها مانع آگاهى فرشتگان نسبت به امور اين عالم نمى‏شوند بنابراين بمنزله جسم شكافدار بوده و بر آن عبارت « إنفراج » اطلاق مى‏شود . و اينكه نگاهبانان درهاى آسمان براى عبور فرشتگان تسليم و منقادند ، بدين معناست كه به هيچ وجه مانع نفوذ و آگاهى فرشتگان مقرّب الهى به اين عالم نمى‏شوند . قوله عليه السلام : و ناداها بعد إذهى دخان فالتحمت عرى أشراجها و إفتتق بعد الإرتتاق صوامت ابوابها : در اين عبارت حضرت دو معناى احتمالى وجود دارد . احتمال اوّل : معناى دود بودن آسمان را قبلا دانسته‏اى ( نيازى به توضيح مجدّد نيست ) ندا كردن خداوند آسمانرا ، إشاره به فرمانبردارى و اطاعت آسمانهاست ، چنان كه خداوند تعالى فرموده است : فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً [ 733 ] اَوْ كَرْهاً قالَتا اَتَيْنا طآئِعينَ [ 1 ] . مقصود از « التحام » آسمان ضميمه شدن اجزاى داراى صورت ، با اجزاى صورت پذير است ، چنان كه دو طرف زنبيل يا اشيايى از اين قبيل ، با روابطى به يكديگر متصل مى‏شود . ( عرب درباره ارتباط يافتن اجزاى يك شيئى وقتى « تشريج عرى » مى‏گويد كه اجزاى آن شيئى نسبت به يكديگر حالت جذب و انجذاب داشته باشند ) منظور از باز شدن درهاى آسمان پس از بسته بودن آنها ، اين است كه گشايش درهاى آسمان ، موجب نزول رحمت خداوند شود و فرشتگانى كه تدبير اين جهان را به عهده دارند ، بواسطه نزول و حركت آنها ، انواع رحمت حق نزول مى‏يابد . بنابراين حركات فرشتگان شبيه درها مى‏باشد . چه همانها ، درهاى رحمت حق و كليدهاى جود خداوندى‏اند . احتمال دوّم اينكه عرب آنچه را در بالا قرار داشته باشد ، آسمان مى‏گويد . بنابراين ممكن است ، مقصود از آسمان معناى عام ، و شامل آسمان مورد نظر هم بشود . و جمله « و ناداها » اشاره به آسمان ابرها باشد ، و دود بودن آسمان منظور بخارى است كه پيش از انجماد شبيه دود مى‏باشد . لفظ دود ، از بخار استعاره آورده شده است . اتّصال يافتن اجزاى مختلف آسمان ، اشاره به پيوستگى اجزاى بخار است كه بصورت ابر در آيد و ( باز شدن درهاى بسته ) كنايه از نزول باران ابرها باشد . چنان كه خداوند متعال فرموده است : فَفَتَحْنا اَبْوابَ السَّمآءِ بِمآءٍ مُنْهَمِرٍ [ 2 ] . قوله عليه السلام : و اقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها اين عبارت [ 1 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 11 ) : به آسمان و زمين دستور داديم كه با رغبت يا اكراه فرمانبردار باشند ، آنها گفتند كه با رغبت اطاعت مى‏كنيم . [ 2 ] سوره قمر ( 54 ) آيه ( 11 ) : ما درهاى آسمان را به آب ريزنده گشوديم . [ 734 ] حضرت ، دو معناى احتمالى دارد . 1 لفظ : « نقاب » كه به معنى راه كوهستانى است ، استعاره از عدم ممنوعيّت وابستگى علوم بماوراى عالم جسمانيّات و مجرّدات باشد . ( يعنى ممكن است علوم از ماوراى عالم ماده سرچشمه بگيرند ، ولى ، راه براى استراق سمع شياطين مسدود است ، امّا در حقيقت ذات ، راههاى آسمان گشوده است . ) پيش از اين معناى شهابهاى پرّان كه در كمين شياطين هستند توضيح داده شد . 2 احتمال دوّم اين است كه لفظ « رصد » استعاره از تيرهاى محسوس قابل رويت ، و كلمه « نقاب » استعاره را ترشيحيه كرده باشد ، زيرا لازمه كمين گاه و نگاهبانى اين است كه از درها ، و معابر حراست و حفاظت به عمل آورند . وجه حكمت و سرّ اين موضوع اين است كه عربها معتقد بودند شياطين ، به آسمان بالا مى‏روند و گفتار فرشتگان را كه براى ما غيب محسوب مى‏شود ، گوش مى‏دهند و سپس دريافتهاى خود را به كاهنان و ساحران و مانند اينها منتقل مى‏كنند . پس از آن كه دوران روشنگرى و نهى از كهانت و مانند اين امور فرا رسيد ، چنان كه گفتيم و به لحاظ اينكه كهانت و سحر موجب فساد ذهنى مردم و انحراف افكار و دلها از مقصد شريعت مى‏شد ، خداوند بمردم اعلام كرد كه شهابهاى پرّان آسمانى را دور كننده شيطانهاى گوش فرا دارنده قرار داديم ، و هر كه از شيطانها حرف شنوى داشته باشد ، از ناحيه آنها رجم خواهد شد . درهاى آسمان بر شياطين بسته است ، شياطين دسترسى بحقايق آسمان ندارند ، تا اعتقاد به كهانت را در انديشه مردم وارد كنند و اعتقاد آنها را به كهانت و غيب گويى مستند بدانند . آيات كريمه قرآن اين اوهام باطل را كه در حقيقت شيطان نفسانى هستند ، درهم مى‏شكند و اين عقايد را از ريشه و بن بر مى‏كند . [ 735 ] قوله عليه السلام : و امسكها من ان تمور فى خرق الهواء بايده و امرها ان تقف مستسلمة لأمره يعنى خداوند آسمان را از بحركت در آمدن بوسيله بادهاى ايجاد شده بشدّت و زنده حفظ كرده است ، حكمت حكيمانه خداوندى بر اين مقرّر شده است كه آسمان با قدرت قهر آميزش استحكام و استقرار داشته و رام فرمان او باشد . در كلام امام ( ع ) دو عبارت « أمر » به كار رفته است : امر اوّل به معناى حكم الهى و قضاى خداوندى ، و امر دوّم به معناى قدرت و غلبه فرمان حق تعالى است ، الزاما تحقق مى‏يابد . قوله عليه السلام : و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها و قمرها آية ممحوّة من ليلها اين عبارت امام ( ع ) شبيه كلام خداوند است كه مى‏فرمايد : وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهار آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً [ 3 ] . آيت حق بودن شب و روز به اين دليل است كه هر دو بر كمال قدرت حق تعالى دلالت دارند . از پيشوايان دين در تفسير روشنگر بودن روز پس از محو ساختن و از بين بردن شب وجوهى بشرح زير نقل كرده‏اند . 1 روشنگر بودن روز به اين دليل است كه خورشيد در تمام سال بحال خود ثابت است و نور مى‏دهد و محو آيت شب به لحاظ حالات مختلفى است كه براى ماه پيش مى‏آيد ، گاهى ماه پيداست و نور مى‏دهد و گاه در محاق است و مخفى ، تغيير و دگرگونى ماه آن قدر زياد است كه دو شب بر يك حال نبوده و هر شبى در منزلگاه خاصى است و زيادى و نقصان مى‏پذيرد . 2 روايت شده است كه ابن كوّاء از سياهيها در چهره ماه سؤال كرد ، حضرت در پاسخ فرمود ، آن نشانه محو آيت شب مى‏باشد . [ 3 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 12 ) : ما شب و روز را دو نشانه قرار داديم پس آنگاه كه شب را زايل كرديم ، روز را نشانه روشنگر مقرر كرديم . [ 736 ] 3 ابن كثير گفته است كه منظور از دو آيت شب و روز ، تاريكى شب و روشنى روز است ، تقدير چنين است : ما شب و روز را داراى دو نشانه ( ظلمت و ضياء ) قرار داديم . آيت شب را محو كرديم ، يعنى براى ماه نور ذاتى قرار نداديم ، ماه از خورشيد نور مى‏گيرد روز ، روشنگر است ، يعنى روشنايى خورشيد ذاتى است . كلمه « من » در عبارت امام ( ع ) يا براى بيان ابتداى غايت و يا براى بيان جنس بكار رفته است ، و متعلّق به كلمه « ممحوّة » يا « بجعل » مى‏باشد . معناى ديگر ، اين كه ماه را ، از نشانه‏هاى شب قرار داد . قوله عليه السلام : فأجراهما فى مناقل مجراهما و قدّر سيرهما فى مدارج درجهما خداوند مسير خورشيد و ماه را در برجها و منزلها مقدّر و مقرر فرموده است . براى تبيين كلام امام ( ع ) در اينجا ، لازم است كه مفهوم « درج بروج و منازل » توضيح داده شود . شرح مطلب اين است كه ، مردم دور فلك را كه ستارگان در آن سير مى‏كنند به دوازده قسم تقسيم كرده و هر قسمى را برج ناميده‏اند و باز هر برجى را به چند قسم تقسيم كرده و هر قسمى را درجه و رتبه ناميده ، و هر يك از اين برجها را اسمى است بدين شرح : حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله ميزان عقرب قوس جدى دلو و حوت . خورشيد ، هر برجى از آسمان را در سى روز طى مى‏كند و ماه هر برجى از آن را در بيشتر از دو روز و كمتر از سه روز به اتمام مى‏رساند . منازل و مراحل سير ماه بيست و هشت منزل است و اسامى آنها عبارت است از : 1 شرطين 2 بطين 3 ثريّا 4 دبران 5 هقعه 6 هنعه 7 ذراع 8 نژة 9 طرفه 10 جبه 11 زبرة 12 صرفه 13 عوا 14 سماك 15 غفر 16 زبانا 17 إكليل 18 قلب 19 شولة 20 نعايم 21 بلدة 22 سعد الذّابح 23 سعد بلع 24 سعد السعود 25 سعد الأخبية 26 الفرغ المقدّم 27 الفرغ الموخّر 28 رشاء . [ 737 ] ماه هر روزى در يكى از منازل ياد شده فوق قرار دارد چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : وَ كُلٌّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ، ذلِكَ تَقْديرُ العَزيزِ الْعَليمِ [ 4 ] . قوله عليه السلام : ليميّز بين اللّيل و النّهار إلى قوله بمقاديرهما يعنى اندازه‏گيرى مسير و حركت مشخّص كننده ماه و سال است . پيش از اين در خطبه اول تفسير و تفصيل اين مطلب گذشت . قوله عليه السلام : ثمّ علّق فى جوّها فلكها پس از آن كه امام ( ع ) اشاره به كيفيت تركيب ستارگان كرد حال با بيان اين عبارت اشاره به جايگاه استقرار ستارگان كرده مى‏فرمايد : هر يك در فضاى فلك خود آويخته هستند . اگر بپرسى كه امام ( ع ) ابتدا فرموده بود ، كه ستارگان و سيّارات معلق نيستند و در اين عبارت مى‏فرمايد در جو فضاى فلك شان آويخته‏اند معناى اين دو كلام را چگونه توجيه مى‏كنيد ؟ در پاسخ مى‏گوييم : تعليق و وابستگى امرى نسبى است به اعتبارى مى‏توان گفت معلّق و وابسته‏اند ، و به اعتبارى مى‏شود گفت وابسته نيستند . در عبارت اوّل كه فرمود وابسته نيستند ، منظور اين است كه به جسم ديگرى در ما فوق خود ، وابستگى ندارند . و مقصود از وابستگى در عبارت دوّم اين است كه در فضا به قدرت و اراده خداوند معلّق و وابسته هستند . ميان اين دو كلام تناقض و منافاتى نيست . و فلك اسم جنس است براى هر جسم مدوّرى كه بر آن اين نام صدق كند . قوله عليه السلام : و ناط بها زينتها من خفيّات دراريها و مصابيح كواكبها : اين كلام امام ( ع ) شبيه كلام خداوند است كه فرمود : وَ زَيَّنّا السَماءَ الدُنْيا بِمَصابيحَ [ 5 ] . و اين سخن حضرت كه گوش فرا دارنده به آسمانها ، با تيرهاى شهاب هدف [ 4 ] سوره يس ( 36 ) آيه ( 40 و 38 ) : همه ستارگان و سيّارات در فلكى شناگرند اين اندازه‏گيرى از جانب خداوند غلبه دارنده آگاه مقرر شده است . [ 5 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 12 ) : ما آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم . [ 738 ] گرفته مى‏شوند ، شبيه اين فرموده حق تعالى است ، كه : فَاَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ [ 6 ] . توضيح اين بيان امام ( ع ) پيش از اين به تفضيل داده شد . درباره اين كه چرا امام ( ع ) كلمه « شهب » را تكرار كرده‏اند ، بايد گفت كه ذكر شهاب در جمله اول براى بيان اين حقيقت بود كه شهب دامى براى شياطين بحساب مى‏آيند ، و در جمله دوّم براى بيان اين حقيقت است كه گوش فرا دارندگان به آسمان با شهابهاى پرّان رمى شده و دور مى‏گردند . ( بعبارت روشن‏تر ) شهب در يك جمله بمعنى كمين گاه و در جمله‏اى ديگر بمعنى تير به كار رفته ، تكرار سخن براى فزونى معنى است . قوله عليه السلام : و أجراها على اذلال تسخيرها : اين عبارت امام ( ع ) مانند اين آيه شريفه است كه : وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِاَمْرِهِ [ 7 ] مقصود از « إذلال » يا ذلّة : ممكن بودن ، حاجت داشتن و نيازمند ايجاد و اداره بودن است . و منظور از ثوابت و سيّار كه در كلام امام ( ع ) آمده است ، هر كدام مفهوم خاصّى دارد كه ذيلا شرح مى‏دهيم : مقصود از سيّارات هفت ستاره است و عبارتند از : زحل ، مشترى ، مرّيخ ، خورشيد ، زهره ، عطارد و ماه . خورشيد و ماه را « نيّرين » و پنج ستاره ديگر را « متحيّرين » مى‏گويند : دليل متحيّر گفتن به اين ستارگان اين است كه حركت مستقيم انجام مى‏دهند و پس از توقّفى كوتاه به جايگاه اوّل بازگشت نموده ، و پس از توقّفى ديگر بحال استقامت ، باز مى‏گردند . امّا خورشيد و ماه ، همواره حالت استقامت و يكنواختى دارند . و ديگر ستارگان آسمان جز اين هفت ستاره كه ياد شد ، ثوابت شمرده مى‏شوند ، و در فلك هشتم قرار دارند . هر يك از هفت ستاره سيّار حركتى مخصوص به خود دارد ، كه مخالف حركت ستارگان ديگر است . [ 6 ] سوره صافات ( 37 ) آيه ( 10 ) : گوش فراداران را تيرهاى شهاب تعقيب مى‏كنند . [ 7 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 12 ) : خورشيد و ماه و ستارگان تسخير فرمان اويند . [ 739 ] صعود و نزول هر يك از سيّاره‏هاى هفت گانه به هدفى صورت مى‏گيرد . صعود و بالا رفتن آنها براى رسيدن به شرف [ 8 ] خود است . شرف خورشيد در درجه 19 از برج حمل و شرف ماه در درجه سوّم از برج « ثور » و شرف « زحل » در مرتبه 21 از برج « ميزان » و شرف « مشترى » در مرتبه 15 از برج « سرطان » و شرف مرّيخ در درجه 28 از برج « جدى » و شرف زهره در مرتبه 27 از برج « حوت » و شرف عطارد در رتبه 25 از برج « سنبله » و شرف سياره « رأس » در درجه سوّم از برج « جوزا » و شرف « ذنب » در مرتبه سوّم از برج « قوس » و برج « شرف » تمام مراتبش شرف است . جز اينكه بعضى از مراتب به نسبت بعضى ديگر از مراتب قوّت بيشترى دارد . مادام كه ستارگان به سمت شرف پيش روند بالا مى‏روند ازدياد پيدا مى‏كنند به نهايت مرحله كمال كه برسند ، فرود مى‏آيند و نقص پيدا مى‏كنند . فرود آمدن هر ستاره‏اى ضدّ و مقابل شرف و صعود آن ستاره است . امّا درباره سعد و نحس بودن ستارگان گفته‏اند : زحل و مرّيخ نحس‏اند ، نحوست زحل از مرّيخ بيشتر است مشترى و زهره سعد هستند . سعد بودن مشترى بيشتر است . عطارد با ستارگان سعد ، سعد است و با ستارگان نحس ، نحس مى‏باشد . خورشيد و ماه در حالت ، تثليث و تسديس سعد هستند ، در حالت مقابله تربيع و مقارنه نحس‏اند . ستاره رأس سعد و ذنب و كبد هر دو نحس‏اند . معناى سعد و نحس ستارگان اين است ، كه به هم پيوستن سعدها سبب اصلاح امور اين عالم مى‏شود و لزوما به هم رسيدن نحسها موجب فساد و دگرگونى امور و اشياى اين جهان مى‏گردد [ 9 ] . [ 8 ] شرف يك اصطلاح نجومى است . ( مترجم ) [ 9 ] آنچه شارح بزرگوار در شرح كلام امام ( ع ) درباره مراتب و درجات منازل و مقامات ستارگان توضيح فرموده‏اند مطابق نظر دانشمندان ستاره شناس گذشته است . با پيشرفت علم هيأت و نجوم بسيارى از اين نظرات امروزه رد شده و قابل قبول نيست . م . [ 740 ] بخش پنجم خطبه اشباح كه در توصيف فرشتگان آمده است : ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ اَلصَّفِيحِ اَلْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ اَلْفُرُوجِ زَجَلُ اَلْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ اَلْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ اَلْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ اَلْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِكَ اَلرَّجِيجِ اَلَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ اَلْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ اَلْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا . وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِي أَجْنِحَةٍ 10 11 35 : 1 تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ لاَ يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي اَلْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لاَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا اِنْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ 7 16 21 : 26 27 جَعَلَهُمُ اَللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ اَلْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى اَلْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ اَلشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ اَلْمَعُونَةِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ اَلسَّكِينَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلاً إِلَى تَمَاجِيدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلاَمِ تَوْحِيدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ اَلْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ اَلشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِكِ اَلظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ وَ لاَ قَدَحَتْ قَادِحَةُ اَلْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ لاَ سَلَبَتْهُمُ اَلْحَيْرَةُ مَا لاَقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ اَلْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ اَلْغَمَامِ اَلدُّلَّحِ وَ فِي عِظَمِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ وَ فِي قَتْرَةِ اَلظَّلاَمِ اَلْأَيْهَمِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ اَلْأَرْضِ اَلسُّفْلَى فَهِيَ كَرَايَاتٍ بِيضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِي مَخَارِقِ اَلْهَوَاءِ وَ تَحْتَهَا رِيحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَيْثُ اِنْتَهَتْ مِنَ اَلْحُدُودِ اَلْمُتَنَاهِيَةِ قَدِ اِسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ اَلْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ اَلْإِيقَانُ بِهِ إِلَى اَلْوَلَهِ إِلَيْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ اَلرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ اَلطَّاعَةِ اِعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ اَلرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ اَلزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ اَلْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لاَ تَرَكَتْ لَهُمُ اِسْتِكَانَةُ اَلْإِجْلاَلِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ اَلْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ [ 741 ] فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ اَلْمُنَاجَاةِ أَسَلاَتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لاَ مَلَكَتْهُمُ اَلْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ اَلْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ اَلطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ اَلتَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ . وَ لاَ تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلاَدَةُ اَلْغَفَلاَتِ وَ لاَ تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ اَلشَّهَوَاتِ قَدِ اِتَّخَذُوا ذَا اَلْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلْخَلْقِ إِلَى اَلْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ لاَ يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ وَ لاَ يَرْجِعُ بِهِمُ اَلاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ اَلشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ اَلْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ اَلسَّعْيِ عَلَى اِجْتِهَادِهِمْ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اِسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ اَلرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ اَلشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ اَلتَّقَاطُعِ وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ اَلتَّحَاسُدِ وَ لاَ تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ اَلرِّيَبِ وَ لاَ اِقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ اَلْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لاَ عُدُولٌ وَ لاَ وَنًى وَ لاَ فُتُورٌ وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ اَلسَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاَّ وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ اَلطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً صفيح : بلندى ، كنايه از آسمان . فجاج : راه وسيع . جوّ : مكان با وسعت و بلند . فجوه : شكاف . زجل : صداها ، سر و صداى زياد . سرادق : پوششى كه بر روى خانه مى‏افكنند . رجيح : زلزله و نگرانى . و تستكّ الأسماع : گوشها كر مى‏شوند ، در عبارت خطبه تستك منه الاسماع است گوشها از سر و صداى زياد كر مى‏شوند . خاسئه : سرگردان ، متحير . ذللا : سهل و آسان . اخبات : خضوع و خشوع . موصرات : سنگينيها موصرات الآثام : سنگينيهاى گناه . عقب : جمع عقبه به معنى نوبت و مدت از تعاقب گرفته نشده است . نوازع : با غين نقطه‏دار ، فاسد كننده و با عين بدون نقطه ، سخت و دشوار . احن : جمع احنه به معنى حقد و كينه . [ 742 ] لاق : چسبيد . اثناه : جمع ثنى ، دو چندان شدن شيئى . رين : غلبه كردن و پوشيدن ، چرك و كثافت ، آنچه كه بر قلب از جهالت مى‏نشيند . دلح : جمع دالحه : سنگينيها ، سنگينى آب بر ابرها . شمخ : عالى ، برتر . فتره الظلام : سياهى آن ، در اين جا به معنى مخفى و پوشيده آمده است . أبهم : حالتى كه در آن هدايت ممكن نيست . تخوم : جمع تخم ، انتهاى زمين ، حد آخر آن . ريح الهفّافة : باد ساكن ، پاكيزه و خوشبو . ربق : جمع ربقه : حلقه ريسمان . دوؤب : كوشش در عمل . اسلّه : اطراف زبان . جوار : بلند كردن صدا به دعا و تضرع . همس : صداى آهسته . انتضال : با تير زدن . وشيجه : رگهاى درخت . استهتر بالامر : به شگفت انداخت او را ، به انجام عملى تظاهر كرد ، حرص ورزيد . شيك السعى : درجه و مرتبه كوشش . نسخ : بر طرف كردن ، از بين بردن . استحواذ على الشيئى : احاطه و غلبه كردن بر آن . و اخياف الهمم : آراء مختلف ، تصميمهاى مختلف ، در اصل لغت به معناى سرازير شدن بر دامن كوه است ، در اين جا به معنى همت پست به كار رفته است مفرد اخياف ، اخيف مى‏باشد . حفد : سرعت و شتاب . « سپس خداوند سبحان ، براى اسكان دادن در آسمانهايش و آباد كردن كاخ بلند آن خلقى بديع و تازه از فرشتگان بيافريد . شكافها و راهها و جاهاى خالى فضاى آن كاخ را بوسيله ايشان پر كرد و در ميان جاهاى گشاده آن شكافها و آن مكانهاى پاك و پاكيزه و مقدس ، و در پشت آن پرده‏هاى مجد و عظمت ، زمزمه و آواز عدّه‏اى از فرشتگان به تسبيح بلند است ، و از پشت آن صداها كه گوشها را كر مى‏كند ، شعاعها و درخشندگيهاى نورى وجود دارد كه ديده‏هاى آنها تاب ديدار آن انوار را ندارد . بنابراين در جايگاه خويش مات و مبهوت مى‏ايستند . خداوند آن فرشتگان را بصورتهاى گوناگون و اندازه‏هاى متفاوت كه داراى [ 743 ] بالهايى مى‏باشند و هر يك ستايش گر جلال و بزرگى خداوندند آفريده است . آنچه از آفرينش و صنع حق كه آشكار و هويداست به خود نسبت نمى‏دهند و مدّعى خلقت و آفريدن چيزهايى كه تنها خداوند آفريدگار آنهاست نمى‏باشند ( خود را در آفريدن مخلوقات شريك خدا نمى‏دانند ) بلكه آنها بندگان گرامى خداوندند ( در گفتار بر حق تعالى سبقت نمى‏گيرند و بفرمان او رفتار مى‏كنند . ) بعضى از فرشتگان را در جاى خودشان امانت‏دار وحى قرار داد ، و بار امانت امر و نهى خود را براى رساندن به انبياء بر دوش آنها گذاشت و آنها را از شك و شبهه‏ها ( ى شيطانى ) پاك و منزّه داشت . بنابراين هيچ يك از آنها از راهى كه رضاى خدا در آن است سر بر نتافت و خداوند نيز در فرمانبردارى و اطاعت خويش آنان را يارى فرمود و شعار تواضع و وقار و فروتنى را بر دلهاشان بپوشانيد و درهاى سپاس گزارى را به آسانى به روى آنان بگشود . پرچمهاى نور افشان و نشانه‏هاى يكتايى خود را در ميانشان كوبيد ( چون پيرو خواهشهاى نفسانى نيستند ) نه از سنگينى بار گناهان بر دوش آنان اثرى و نه از گردش روزگار در حالشان تغيير است . از هيچ شكّى ايمانشان متزلزل نشود ، و هيچ گمان و ظنّى ، يقين محكم‏شان را سست نسازد . آتش كينه توزى خصومت و دشمنى در ميان آنها بر افروخته نشود ، شناخت خداوند متعال را كه در ضمير باطن آنها رسوخ كرده ، عظمت و هيبتى كه از جلال و جبروت پروردگار ، در درون سينه‏هايشان جاى گرفته ، حيرت و سرگردانى از ميان نبرد ، وسوسه‏ها ( ى شيطانى ) در آنها طمع نبندد و افكار و انديشه آنان را چركين نسازد . گروهى از اين فرشتگان موكّل و گماشته بر ابرهاى پر آب و كوههاى بلند با عظمت و ظلمتهاى بسيار تيره و تار هستند ( تا ابرها باندازه لازم ببارند ، و كوهها از هم فرو نپاشند ، و مردم در تاريكيها راهنمايى شوند ) . دسته‏اى ديگر اشخاصى هستند كه گامهايشان زمينهاى پست ، آخرين طبقه زمين را شكافته ، در حالى كه هيأت وجودى آنان همچون پرچمى سفيد و نورانى منافذ هوا را پر كرده است . ( گردن به فلك كشيده‏اند ) . در زير پاى آنها باد ساكن و آرام لذّت بخشى است كه آن را ضبط كرده ، تا [ 744 ] بجايگاه محدود و در دسترس برسانند . پرستش خداوند آنها را از هر شغل و كارى باز داشته است . حقيقت ايمان و معرفت بين آنها و پروردگارشان ارتباط بر قرار كرده است . يقين و باورشان بخداوند عشق و علاقه آنها را نسبت به پروردگارشان شدّت بخشيده است . رغبت و ميل فراوان آنها به آنچه در نزد خداست مانع ميل آنها به چيزهايى كه در نزد ديگران است گرديده است . شيرينى معرفت خدا را چشيده ، شراب شوق حق را در جام محبّت او نوشيده‏اند . ترس از خدا در سرزمين دلشان ريشه دوانيده ، پشتشان از بار عبادت خم گرديده است . كثرت ميل و رغبت بخداوند تضرّع آنها را نسبت به حق تعالى كم نكرده است . گردن خاكساريشان را فزونى تقرّب بخدا از بند بندگى رها نساخته است . خود بينى بر گرد آنها نگرديده ، تا عبادات گذشته خود را بسيار دانند ، ( در حقيقت ) تضرّع و زارى در پيشگاه عظمت و جلالت حق وقتى براى آنان نگذارده كه نيكيهاى خود را بزرگ بشمارند ( به عبادت خود اهميت بدهند ) ، مداومت بر عبادت و پرستش در اراده استوارشان سستى و فتورى ايجاد نكرده و نقصانى در ميل و طلب آنها بوجود نياورده است . تا از اميدوارى به پروردگارشان باز مانند . طولانى بودن راز و نيازشان ، در پيشگاه پروردگار ترى زبانهاى آنها را نخشكانده است . كارهاى ديگرى بر آنها چيره نگرديده ، تا آوازهايشان كه به مناجات بلند است كوتاه سازد . در صفهاى عبادت حق شانه‏هايشان پس و پيش نرفته است ( صفت عبادتشان ناهمگونى نداشته ، شانه بشانه براى پرستش ايستاده‏اند ) هيچگاه براى آسايش خودشان از امر خداوند گردن فرازى نداشته و كوتاهى نكرده‏اند . كند فهمى و فراموشيها نمى‏توانند با عزم ثابتشان بدشمنى برخيزند . فريبها و شهوات نمى‏توانند همّتهاى آنان را هدف تيرهاى خود قرار دهند . پروردگار صاحب عرش را براى روز بيچارگيشان ( روز قيامت ) ، ذخيره قرار داده‏اند . آنگاه كه خلق از خداوند بريده و به آفريده‏ها بپردازند ، آنها اميد و رغبتشان بخداوند خواهد بود ، آنها به كنه و غايت عبادت حق نمى‏رسند و از حرص و ولعى كه بعبادت خداوند دارند رجوع نمى‏كنند . مادّه اميد و بيمى كه از او در دلشان است هيچ گاه كنده نشود . و رشته‏هاى خوف از خدا هرگز از دلشان [ 745 ] بريده نگردد ، تا بدان سبب سعى و كوششان سستى پذيرد . اسير و گرفتار طمعهاى بيجاى دنيوى نمى‏شوند تا جدّ و جهد دنيايى را بر كوشش آخرت بر گزينند ، اعمال و عبادات گذشته خويش را بزرگ و با اهميّت نمى‏دانند ، تا به اميد عظمت اعمالشان ، خوف و بيم از عذاب الهى از دلشان رخت بر بندد . هيچ گاه شيطان بر آنها مسلّط نمى‏شود ، تا اختلاف كلمه درباره پروردگارشان پيدا كنند . زشتى جدايى و دشمنى از هم جدايشان نساخته ، كينه و حسد ره بسويشان نبرده است . انواع شك و ريب و اقسام عزم و همّتهاى پست بى ارزش آنها را متفرّق و دسته دسته نكرده است . تمام فرشتگان در كمند و ريسمان ايمان اسير و گرفتارند . ميل عدول از حق و سستى در عبادت آن بند را از گردنشان باز نكرده است . در تمام طبقات آسمان جاى افكندن پوستى نيست ، جز اينكه در آنجا فرشته‏اى به سجده افتاده ، و يا در كوشش و تلاش فراگيرى دانش است . بر اثر زيادى اطاعت پروردگارشان علم خود را افزايش داده‏اند . عزّت و جلال خداوند در قلب آنها عظمت و هيبت ايجاد كرده است . » بايد دانست كه اين بخش از خطبه « اشباح » در توصيف فرشتگان است ، آنان كه از جهت كمال در بندگى خدا ، اشرف موجودات ممكن مى‏باشند توصيف فرشتگان در حقيقت بيان مجد و بزرگوارى و عظمت حق تعالى است . پيش از اين درباره انواع فرشتگان و نحوه اسكان آنها در طبقات آسمان بحث كرده‏ايم و به اندازه لازم مقصود را توضيح داده‏ايم ، اينك بر آنيم تا بحثهايى كه مناسب اين خطبه است شرح دهيم . فرازهايى از كلام ارجمند آن حضرت را طىّ قسمتهائى به شرح زير مى‏آوريم . 1 قوله عليه السلام : ثمّ خلق سبحانه الى قوله من الملائكة : محتمل است كه امام ( ع ) با عبارت « الصّفيح الاعلى » به فلك نهم اشاره كرده باشد و منظور از فلك نهم همان عرش است ، زيرا كه فلك نهم بزرگترين و بالاترين جرم [ 746 ] آسمانى مى‏باشد و ساكنان آن فرشتگانى هستند كه اداره امور فلك نهم را به عهده دارند . به احتمال ديگر ، ممكن است مقصود امام از عرش ، جايگاه پرستش فرشتگان در پيشگاه عظمت و جلال پروردگار جهانيان يعنى عالم ملكوت باشد ، زيرا فرشتگان در مقام بلندى از صداقت و معرفت حق هستند . چه خلقت ملائكه براى عمران و آبادى آن محل است و آن خانه به عظمت و جلال حق و عبادت فرشتگان آباد است . هنگامى كه معلوم شود ، فرشتگان ، شريفترين موجوداتند ، روشن خواهد شد كه آفرينش آنها ، آفرينشى نو ، كامل و شگفت‏انگيز است . 2 قوله عليه السلام : ملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها : خداوند شكافها و راهها ، و جاهاى خالى فضاى كاخ آسمان را بوسيله فرشتگان پر ساخت . امام ( ع ) لفظ « فروج ، فجاج و فتوق » را ، در عبارت فوق براى اجزاى مجزّاى فلك استعاره به كار برده است ، زيرا فرشتگان هستند كه به منزله ارواح فلك به حساب آمده و به وسيله آنها وجود و جوهريّت افلاك ، محفوظ ، استوار و پابرجاست . وجه شباهت در استعاره روشن است . استعاره را با بيان « ملأ و حشو » ترشيحيّه كرده است . كلمات « فجاج و فروج » اشاره به تباين و اختلافى است كه ، ميان اجزاى فلك وجود داشته ، و در عين حال ، به دليل وجود فرشتگان كه نظم بخشنده به آن هستند منظم شده است . پر شدن شكافهاى فلك به وسيله فرشتگان ، كنايه از نظامى است كه از بركت وجود آنها حاصل شده و خداوند تدبير كار فلك را به عهده فرشتگان قرار داده است . 3 قوله عليه السلام : و بين فجوات تلك الفروج الى قوله المجد : لفظ زجل را ، كه به معناى فرياد و صداهاى بلند است ، براى كمال عبادت و بندگى فرشتگان استعاره آورده است . زيرا كمال مرد در اين است كه بهنگام تضرّع ، [ 747 ] تسبيح و تهليل با صداى بلند در پيشگاه خداوند زارى كند . ( صدائى كه به تضرّع در درگاه خداوند بلند شود مطلوب است ) . لفظ « حظائر » را براى جايگاه فرشتگان عالم غيب و پرستشگاهشان نيز استعاره به كار برده است . حظيره قدس بودن مكان فرشتگان ، بدليل پاكى و دور بودن آنها از پليديهاى جهل و نفس فرماندهنده ببدى كاملا روشن است . عبارت سترات الحجب و سرادقات هم استعاره‏اند از حجابهاى نورانيى كه بوسيله آن حجابها از ذهن و انديشه انسانها مستور و پوشيده‏اند . چنان كه قبلا اين حقيقت را توضيح داده‏ايم . و يا در حجاب بودنشان به اين دليل است كه آنها از خصوصيّات ماده و ماديّات بدورند . وجه شباهت در استعاره فوق ، اين است كه ، فرشتگان از ديده شدن با چشم و انديشه پوشيده و در حجابند ، و بديهى است كه حجاب فرشتگان سرا پرده‏هاى بزرگى و عظمت مى‏باشد . زيرا كمال ذاتى و شرافت آنها چنين حجابى و نه حجابهاى ديگر را اقتضاء مى‏كند . 4 قوله عليه السلام : و وراء ذالك الرّجيج الّذى تستّك الى قوله حدودها : در پشت سر آن آوازهاى كر كننده گوش انوارى است كه چشم آنها توان ديدن آن انوار و درخشندگيها را ندارد . چنان كه امام ( ع ) لفظ « زجل » را براى صداى فرشتگان استعاره آورده بود ، لفظ « رجيج » را براى عبادت آنها استعاره آورده است . و با بيان « تستّك منه الأسماع » استعاره را ترشيحيّه كرده است و كنايه از نهايت عبادت فرشتگان است . محتمل است كه ، عبارت ، « زجل و رجيج » اشاره به اصواتى كه انبيا از فرشتگان مى‏شنيدند ، باشد ، بدانسان كه ما در مقدمه بيان كرديم و چگونگى آن را در شنيدن وحى قبلا دانسته‏اى ، مقصود از سبحات نورى كه بالاتر از صداى فرشتگان قرار دارد ، جلال و شكوه عظمت وجه خداوندى است ، پاك و منزّه است از آن كه ديده دارندگان بصيرت وى را درك كند . [ 748 ] امام ( ع ) فرموده است در وراى صداى فرشتگان ، حقايقى وجود دارد كه فرشتگان چنان كه بايسته است آنها را درك نمى‏كنند . نه ، بلكه بالاتر از دانش و عبادت آنها ، مراحلى از جلال و شكوه خداوندى است ، كه معرفت فرشتگان از آن قاصر است . و ادراك اهل بصيرت از دريافت جلال و شكوه حق فرو ماند ، متحيّر و سرگردان بمقام ناتوانى خويش بازگردد و در مرز محدود و نهايت كمال خود كه جايگاه بندگى و عبوديّت است متوقّف ماند . 5 قوله عليه السلام : انشأهم على صور مختلفات إلى قوله عزّته اختلاف صورت فرشتگان كنايه از اختلاف حقيقت و اندازه وجودى و تفاوت مرتبه آنها در كمال و قرب آنها بخداست . لفظ « أجنحة » يعنى بالها ، استعاره از نيرومنديى است كه آنها ، در به دست آوردن معارف الهى و تفاوت در زيادى و نقصانى كه به لحاظ دريافت معرفت و كمال دارند . چنان كه خداوند متعال فرموده است : « اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ » [ 1 ] . تعدّد بال فرشتگان ، در كلام حق تعالى كنايه از تفاوت ادراك آنها از جلال خدا و دانش متفاوتى است كه لزوما هر يك از حق تعالى دارند . به همين دليل امام ( ع ) داشتن بال را ، موجب تسبيح و تنزيه جلال و شكوه خداوندى دانسته است زيرا آگاهى فرشتگان بجلال حق ، منزّه و پاك از هر آنچيزى است كه شايسته بزرگوارى وجود و مناسب جلال و عزت الهى نباشد . 6 قوله عليه السلام : لا ينتحلون إلى قوله يعملون : ساختن بعضى از مصنوعات خداوند با وجودى كه فرشتگان وسيله ايجاد آنها باشند آنان را بفراموشى قدر و منزلتشان دچار نمى‏كند ، و آنها خود را مدّعى خلقت چيزى ، جز به مقدارى كه خداوند به آنها توانايى داده است نمى‏دانند . نهايت مقامى كه [ 1 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 1 ) : هر يك از فرشتگان داراى دو يا سه و يا چهار بال هستند . [ 749 ] فرشتگان دارند اين است كه وسيله افاضه جود و بخشش حق تعالى بر استحقاق دارندگان جود هستند ، و در مواردى هم كه خداوند آنها را سبب افاضه جود قرار ندهد ، مستقيما شيئى مورد اراده را ايجاد مى‏كند فرشتگان ادّعاى قدرتمندى بر ايجاد پديده‏ها را ندارند . به اين دليل كه دقيقا قدر و منزلت و نسبت خود را به ذات خداوندى مى‏شناسند و خداوند آنها را از شرّ نفس فرماندهنده ببدى كه منشأ مخالفت فرمان و خروج از اطاعت الهى است پاك و منزّه داشته است . 7 قوله عليه السلام : جعلهم فيما هنا لك إلى قوله و نهيه : يعنى فرشتگان در جايگاه خود در محضر قدس پروردگار قرار دارند . به تمام حالات و ويژگى زندگى فرشتگان در خطبه اوّل اشاره شد ، ( براى حضور ذهن به همانجا رجوع شود ) . 8 قوله عليه السلام : و عصمهم الى قوله مرضاته ( چنان كه واضح و مبرهن است ) منشأ تمام شكوك و شبهات و انحراف از راه خدا درگيرى نفس امّاره با عقل و كشيدن نفس امّاره عقل را به راه باطل است . چون فرشتگان از نفس فرمان دهنده ببدى ، پاك و مبرّا هستند . بنابراين معصومند و از پيروى نفس و فرمانبردارى آن ، و انحراف از راه حق به راه باطل ممنوع مى‏باشند . ، مقصود از مدد گرفتن فرشتگان از فوايد يارى حق ، فزونى آنها در كمالات بر ديگران ، و ادامه اين فوايد بلحاظ دوام وجود خداوند مى‏باشد . 9 قوله عليه السلام : و اشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينة : امام ( ع ) لفظ « تواضع و استكانت » را از حال فرشتگان استعاره آورده است . بدين معنى كه فرشتگان . به ذلّت نيازمندى و امكان حاجت به بخشش خداوند ، و مغلوب بودن در برابر عظمت حق تعالى اعتراف دارند و اين اعتراف و اقرار به نيازمندى را ، شعار لازم ذات خويش مى‏دانند ، و يا عميقا اين نيازمندى و حاجت را درك مى‏كنند . در صورتى كه « أشعر » را بمعناى درك و فهم بگيريم . [ 750 ] 10 قوله عليه السلام : و فتح لهم ابوابا ذللا إلى تماجيده : خداوند درهاى ستايش خود را به آسانى بر فرشتگان گشوده است مقصود از « ابواب ذلل » در عبارت فوق وجوه معارف الهيّه است ، معارفى كه بوسيله آنها ، حق تعالى چنان كه شايسته است تمجيد و ستايش مى‏شود . اين معارف الهيّه براى فرشتگان وسيله‏هايى در جهت تنزيه و تعظيم پروردگار مى‏باشند . روشن است كه كسب اين معارف براى ملائكه حق ، سهل و آسان است ، زيرا به دست آوردن معارف الهى براى فرشتگان از راههاى آميخته به شكّ و شبهه و درگيرى اوهام و خيالات ، چنان كه آموخته‏هاى ما بدين سان حاصل مى‏شود نيست . 11 قوله عليه السلام : و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده : خداوند براى فرشتگان پرچمهاى نمايانى را بر نشانه‏هاى يگانگى خود بر افراشته است . بنا به قولى ( پرچمهاى روشن و نمايان ) براى واسطه‏هايى كه ميان فرشتگان مقرّب و حق سبحانه ، تعالى است ، استعاره آمده است ، زيرا امام ( ع ) از فرشتگان آسمان خبر مى‏دهد . و لفظ « اعلام » براى صورتهاى عقلانيى است كه با ذات فرشتگان عجين مى‏باشد . و لازمه دارا بودن اين صور عقلانى يگانه و منزّه دانستن خداوند از كثرت است . وجه شباهت ميان پرچم ، علائم و نشانه‏ها ، با فرشتگان اين است . چنان كه پرچم ، علائم و نشانه‏ها ، در آگاهى بمطلوب ، وسيله قرار مى‏گيرند ، فرشتگان مقرّب ، واسطه در حصول معارف الهى هستند و در رسيدن به مطلوب اوّل ، و محرّك كلّ كه عزيز و پاينده است سلطنت او خداوند متعال وسيله مى‏باشند . 12 قوله عليه السلام : لم تثقلهم موصرات الآثام : گناهان بزرگ آنها را سنگين نكرده است . [ 751 ] پيش از اين گفتم كه نفس امّاره بالسّوء در فرشتگان وجود ندارد . نبودن نفس فرماندهنده ببدى لازمه‏اش ، نفى آثار گناه و بدكارى از فرشتگان است . 13 قوله عليه السلام : و لم ترتحلهم عقب الليّالى و الأيّام : گذشت روز و شبها ، تغييرى در فرشتگان ايجاد نكرده و آنها را از جايى به جايى كوچ نمى‏دهد . يعنى گذشت زمان ، موجب كوچ دادن آنها از مرحله وجود بعدم نيست . زيرا فرشتگان موجودات مجرّد هستند . و موجودات مجرّد از محدود شدن بزمان و تغييراتى كه بوسيله زمان حاصل مى‏شود بدورند . 14 قوله عليه السلام : و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم و لم تعترك الظنّون على معاقد يقينهم . شكّ و ترديدهاى فاسد ايمان استوارشان را درهم نمى‏شكند و گمان و پندارهاى واهى در جايگاه يقين و اعتمادشان قرار نمى‏گيرد . مقصود از استوارى ايمان فرشتگان ، تصديقى است كه لازمه ذاتى آنها به پديد آورنده خود ، و ويژگيهاى اوست . « معاقد يقين » اعتقاد يقينى است كه بدور از عروض شك و گمانى كه منشأ توهّمات و تخيّلات است باشد ، زيرا دانش فرشتگان كه ذاتا مجرّد هستند از شك و گمان پاك و مبرّاست . منظور از كلمه « رمى » در عبارت حضرت ، متحوّل شدن نفس فرماندهنده ببدى و بدور انداختن وساوس فاسد نفسانى ، به آرامش قلبى و نفس مطمأنّ رحمانى است . اگر واژه « نوازغ » را كه در عبارت إمام ( ع ) به كار رفته است ، بنا به قرائت بعضى از روات ، « نوازع » تلفّظ كنيم ، قرينه‏اى بر استعاره ترشيحيّه خواهد شد . لفظ « اعتراك » هم كه به معنى آميخته شدن گمان و توهّمات قلبى و خاطره‏انگيز شدن آنها در نفس مى‏باشد ، در ترشيحيّه كردن استعاره به كار رفته است . وجه شباهت در هر دو استعاره بخوبى روشن است ( تصديق ذاتى فرشتگان به آفريدگارشان ، به ايمان استوار ، و اعتقاد يقينى آنها را به انسانى كه در [ 752 ] محلّى مى‏نشيند تشبيه كرده است ) . 15 قوله عليه السلام : و لا قدحت قادحة الأحن فيما بينهم : حقد و بدخواهى ، كينه‏اى در ميان فرشتگان پديد نمى‏آورد . بدين توضيح كه : كينه و بدخواهى ، هيچ شرّ و بدى را در ميان آنها بر نمى‏انگيزد ، چنان كه آتش اطراف را شعله‏ور كرده و مى‏سوزاند ، زيرا كه فرشتگان از قوّه غضب و شهوت بدورند . 16 قوله عليه السلام : و لا سلبتهم الحيّرة ما لاق من معرفته بضمائرهم الى قوله صدورهم : معرفت و شناختى كه از حضرت حق در باطن ضمير خود دارند ، حيرت و سرگردانى ، آن را از ميان نمى‏برد . با توجّه به اين كه حيرت و سرگردانى و ترديد عقل ، در انتخاب يكى از دو راهى است كه به مطلوب و خواست سزاوارتر باشد ، و منشأ اين ترديد و دو دليها درگيرى وهم و خيال با عقل مى‏باشد ، فرشتگان حيران و سرگردان نمى‏شوند زيرا قوّه وهم و خيال در آنها نيست تا به حيرت و سرگردانى دچار شوند پس حيرت و سرگردانى كه با معرفت و شناخت آنان از خداوند آميخته شود و عظمت هيبت حق را از سينه‏هاى آنها بر طرف كند در آنها وجود ندارد . هيبت كنايه از توجّه داشتن به عظمت خداوند است و لفظ « صدر » كه بمعنى سينه است استعاره از ذات فرشتگان مى‏باشد . 17 قوله عليه السلام : و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم : وسوسه‏ها در فرشتگان طمع نمى‏بندند ، تا بر انديشه آنها غلبه كنند و يا فكر آنها را بپوشانند پيش از اين وسوسه را تفسير كرده‏ايم . فاعل براى فعل « لم تطمع » يا مخفى و نهفته است ، بدين فرض كه فاعل مضاف بوده و از جمله حذف گرديده ، و مضاف اليه در جاى آن قرار گرفته است تقدير كلام « اهل الوساوس » بوده است كه منظور از صاحبان وسوسه ، شياطين مى‏باشند ، ( با اين توضيح معناى سخن چنين است ، شياطين بر انديشه فرشتگان پيروز نمى‏شوند ) . [ 753 ] و يا فاعل فعل كلمه « وساوس » است در اين صورت نسبت دادن طمع به وسوسه نسبت مجازى است ، چنان كه در كلام حق تعالى نيز چنين است آنجا كه مى‏فرمايد : وَ اَخْرَجَتِ الأَرْضُ اَثْقالَها [ 2 ] منظور از « رين » غلبه يافتن شكهايى است كه لازمه وسوسه‏هاست تا خرد فرشتگان را بپوشاند ، و چشم باطنشان كه جلوه‏هاى حق و پروردگارشان را مشاهده مى‏نمايند از كار بيندازد . طمع نبستن وسوسه‏ها و يا شياطين در فرشتگان به اين دليل منتفى است كه اسباب آن يعنى نفس امّاره در آنها منتفى است . 18 قوله عليه السلام : منهم من هو فى خلق الغمام الى قوله لأبهم : بعضى از فرشتگان در كار خلقت ابرها هستند . اين تقسيم كه امام ( ع ) انجام مى‏دهد ، مربوط به مطلق و يا جنس فرشتگان است و آنچه تاكنون از اوصاف آنها گفته شد ، مخصوص فرشتگان آسمان بود . در شريعت به ما رسيده است كه در ابرها فرشتگانى قرار دارند كه خداوند را تسبيح و تقديس مى‏كنند . در كوهها و مكانهاى تاريك نيز فرشتگانى حضور دارند . البتّه اينان ملائكه زمين هستند . و يقينا آنچه ، در خطبه اول راجع به فرشتگان گفته شد ، دانسته‏ايد ( پس نيازى به تكرار آن نيست ) . 19 قوله عليه السلام : و منهم من خرقت أقوامهم تخوم الأرض السفلى إلى قوله المتناهية : برخى ديگر از فرشتگان گامهايشان تا منتهى اليه زمين پايين را شكافته و در آنجا قرار دارد . بى شباهت نيست كه اين دسته از فرشتگان آسمانى باشند . لفظ « اقدام » يعنى گامها استعاره از دانش آنهاست كه بر تمام زمين پايين و اطراف آن إحاطه دارد وجه شباهت علوم با گامهاى روان و پوينده اين است كه علوم مورد علم يعنى معلوم را در مى‏نوردد و در آن جارى مى‏شود و به نهايت آن مى‏رسد . [ 2 ] سوره زلزال ( 99 ) آيه ( 2 ) : زمين سنگينيهاى خود را خارج مى‏كند . [ 754 ] چنان كه گامها طىّ طريق مى‏كنند و به نهايت و مقصد حركت مى‏رسند . امّا تشبيه كردن فرشتگان به پرچمهاى سفيد آويخته در منافذ جوّ و هوا بدو دليل است . الف سفيد بودن آنها به اين دليل است كه رنگ سفيد از كدر بودن و سياهى بدور است چنان كه دانش فرشتگان از آلودگى و تيرگى باطل و تاريكيهاى شبهه بدور مى‏باشد . ب نفوذ و سرايت دانش آنها ، در اجزاى علوم چنان است كه پرچمها در هوا نفوذ مى‏كنند ، و در مجراى فضا به حركت در مى‏آيند . امام ( ع ) در عبارت فوق به بادهايى كه گامها را در محدوده معيّنى نگاه مى‏دارند اشاره كرده است . مقصود حكمت الهى است كه به هر چيز آنچه سزاوار بوده ، عطا فرموده و هر موجودى را در حدّ وجوديش محدود كرده است . منظور از وزش بادها ، زيبايى تصرّف و جريان آنها در مخلوق و مصنوعات خداوند مى‏باشد . 20 قوله عليه السلام : و قد استفرغتهم اشغال عبادته إلى قوله و شيجة خيفته : سرگرمى به عبادت و پرستش آنها را از هر شغل و كارى باز داشته است . يعنى فراغت و آسايشى براى كارهاى ديگر جز عبادت ندارند . پيش از اين دانستى كه فرشتگان آسمان ، كه اجرام فلكيه را به حركت در مى‏آورند ، اجرامى كه بمنزله بدن ملائك بحساب مى‏آيد حركتشان حركتى است ارادى كه از روى شوق انجام مى‏گيرد ، زيرا افلاك در حركت فرمانبردارانه خود شبيه فرشتگانى هستند كه واسطه فيض حق ميان افلاك و خداوند متعال‏اند و كمال عبادت و حركات دائمى پرستش وقت آنها را از پرداختن به كارهاى ديگر پر كرده است ، چنان كه در اين باره خداوند فرموده است . يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ [ 3 ] حقايق ايمان بخداوند ، تصديق فرشتگان [ 3 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 20 ) : شب و روز خدا را تسبيح مى‏گويند و از ذكر و تسبيح سستى نمى‏كنند . [ 755 ] به وجود حق تعالى است ، به سبب آن كه فرشتگان شاهد وجود خويش مى‏باشند بديهى است معرفتى كه بر وجود حق سبحانه و تعالى از مشاهده وجود الهى حاصل شود معرفتى تام و كامل دائمى است ، و همواره چنين كمالات بالقوّه‏اى بفعل در مى‏آيد ، زيرا تصديق داشتن به وجود چيزى كه به دست آوردن آن را واجب بدانى ، قوى‏ترين علّت انگيزاننده بر طلب آن مى‏باشد . بنابراين ، ايمان ، و تصديق يقينى بر حقانيّت وجودى امرى وسيله جامع و كاملى ميان جوينده و معرفت آن امر و كمال بخشيدن به آن مى‏شود . و بطور قطع و يقين پويندگان معرفت را عاشق و شيداى مطلوب مى‏كند ، و رغبت و ميل آنها را به آنچه در نزد محبوب است ، و نه ديگران ، ثبات مى‏بخشد . با توجّه به اينكه امام ( ع ) لفظ « ذوق چشيدن » را براى تعقّل فرشتگان و لفظ « شرب آشاميدن » را براى آن معنايى كه از عشق و كمال در ذات ملائكه كمون يافته است استعاره آورده‏اند ، استعاره اوّل را با عبارت حلاوت و شيرينى ترشيّحيه كرده ، و از نهايت لذّتى كه از معرفت خداوند براى فرشتگان حاصل مى‏شود كنايه قرار داده‏اند چنان كه ذائقه انسانى از شيرينى لذّت مى‏برد . استعاره دوّم را هم با ذكر « كأس رويّه » ترشيحيّه كرده است زيرا كمال شرب و آشاميدن در اين است كه با جام سيراب كننده باشد ، يعنى جامى كه آشاميدن و سيراب شدن را كفايت كند . اين عبارت كنايه از كامل بودن معرفت فرشتگان نسبت به ديگران مى‏باشد . و باز استعاره « قلوب » را با بيان « سويدائها » ترشيحيّه كرده است ، زيرا استقرار عوارض قلبى همچون محبّت و خوف ، به اين است كه تمام قلب را فرا گيرد و در آن نفوذ و رسوخ كند و عبارت « بوشيجة خيفته » امام ( ع ) اشاره به علاقه‏اى است كه به دليل ترس از خداوند ، با ذات فرشتگان در آميخته و در آن جاى گرفته است ترس ذاتى ملائكه كمال علم آنها به عظمت پروردگار است . [ 756 ] لفظ « خيفة » براى علاقه باطنى چنان كه گذشت استعاره به كار رفته است ، زيرا فرشتگان بهنگام لحاظ عزّت و قهاريّت حضرت حق ، خود را در نهايت درجه پست ممكن ، مغلوبيّت و تسليم مى‏بينند . 21 قوله عليه السلام : فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم : بر اثر اطاعت طولانى تعادل پشتهاشان به هم خورده ، يعنى قدّشان خميده شده است مجازا خميدگى پشت را نشانه كمال خضوع در عبادت و پرستش آنها گرفته است و اين از باب به كار بردن نام مسبّب بجاى سبب است ، خميدگى پشت كه مسبّب است بجاى طاعت و بندگى كه سبب آن مى‏باشد به كار رفته است . 22 قوله عليه السلام : و لم ينفد طول الرّغبة اللّه مادّة تضرّعهم : خواست طولانى فرشتگان از پيشگاه حضرت حقّ ، تضرّع و زارى آنها را ، از ميان نبرده و پايان نبخشيده است . طبيعت كار اين است كه اگر كسى براى خواست امرى و يا انجام كارى به نزد پادشاهى برود و با تضرّع و زارى از او انجام كارى را بخواهد ، سر انجام تضرّعش بدليل از بين رفتن منشأ خواست و تقاضايش ، پايان مى‏يابد . پايان يافتن تضرّعش يا به اين دليل است ، كه خواست نفسانى بر مطلوبش از ميان مى‏رود ، هنگامى كه از طلب و خواست خسته شود ، و بيش از آن نتواند مشقّت طلب را تحمل كند . و يا به اين دليل است كه مطلوب و مقصودش از ميان برود ، بدين لحاظ ، كه به مقصود برسد و يا نااميد شود ، يعنى مورد تقاضايش بر آورده شود . و يا به كلّى خواستش را رد كنند . در هر حال زمينه تضرّع و زاريش از ميان رفته است . امّا فرشتگان ، زمينه تضرّع و زارى و عبادتشان براى خداوند متعال ، بنا به هر دو فرض از بريدن و قطع شدن بدور است و به لحاظ ذات و سرشتشان ، منقطع نمى‏شود به اين دليل كه خستگى و دلسردى از ويژگيهاى تركيبات [ 757 ] عنصرى است ( فرشتگان تركيب عنصرى ندارند ) به لحاظ مطلوبشان هم پايان ناپذير است ، زيرا مطلوب و خواست آنها پس از تصوّر عظمت حق ، معرفت خداوند مى‏باشد ، و چنان كه دانسته‏اى مراتب وصول بحق پايان‏ناپذير و نامتناهى است به همين دليل بمنظور ستايش فرشتگان امام ( ع ) زمينه تضرّع آنها را بدرگاه حق ، سلب ناشدنى دانسته ، و لازمه آن پايان نيافتن تضرّع و عبادت آنها در درگاه خداوند مى‏باشد . 23 قوله عليه السلام : و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم : تقرّب جويى فراوان فرشتگان بخداوند ، گردنشان را بريسمان خضوع بند آورده و آزادشان نگذاشته است . از ويژگى نزديكان به سلاطين دنيا اين است ، كه هر قدر شخص به پادشاه نزديكتر شود ، قوّت نفس بيشترى يافته و هيبت سلطان در نظرش كمتر مى‏شود . چنين بازتابى بدين لحاظ است كه مدّت پادشاهى ، شاهان دنيا تمام شدنى است و بعلاوه سلطنت براى آنها امرى اكتسابى است ( نه حقيقى ) نزديك شوندگان به سلطان تصوّر همانند بودن خود را با پادشاه دارند . پس رسيدن به پادشاهى را مانند سلاطين براى خود بعيد نمى‏دانند . ولى سلطنت خداوند بلحاظ عظمت و عزّت و عرفان نامتناهى است ، بنابراين عارفى كه خواهان تقرّب بخداست ، هرگز تصوّر تخفيف يافتن هيبت حق تعالى را نكرده و خشوع و عبادتش نسبت بخداوند نقصان نمى‏يابد . بلكه هر چه معرفتش درباره حق سبحانه و تعالى افزون شود عظمت و بزرگى خداوند را در نفسش بيشتر احساس مى‏كند ، زيرا در سلوك ، عظمت خداوند ، با معيار و ميزان عرفان محاسبه مى‏شود . بنابراين هر تغييرى كه در سر منزل عرفان پديد آيد ، عظمت آفريدگار بيشتر دانسته مى‏شود و به همين نسبت ، يقين قلبى عارف كامل‏تر مى‏گردد ، و نقصان و كمبود ذاتى خود را بهتر درك مى‏كند ، و بدين سبب خشوعش كامل ، و خضوعش شدّت مى‏يابد . [ 758 ] امام ( ع ) لفظ « ربق » را براى آن مقدار از خشوع كه براى فرشتگان حاصل مى‏شود استعاره به كار برده‏اند . 24 قوله عليه السلام : و لم يتولّهم الأعجاب الى قوله حسناتهم : « خود پسندى بر آنها سلطه پيدا نمى‏كند » عجب و خود پسندى عبارت از اين است كه انسان خود را به تصوّر فضيلتى بزرگ بداند و منشأ چنين حكمى نفس امّاره است كه شخص را بدين پندار ، كه چنان فضيلتى خاصّ اوست و صرفا با سعى و كوشش وى به دست آمده است ، گرفتار مى‏سازد ، بى آن كه توجّهى به بخشنده نعمتها و عطا كننده فيض ، خداوند متعال داشته باشد . ولى فرشتگان آسمان به دليل غرق بودن در عشق خداوند و مطالعه مستمرّ نعمتهاى وى و قرار داشتن تحت جلال و عزّت حق تعالى ، از اوهام و خيالات و از احكام واهى بدورند . بنابراين عبادتهاى گذشته خود را زياد ندانسته و آنچه از خير و نيكى به دست آنها صورت پذيرفته باشد بزرگ نمى‏شمارند . 25 قوله عليه السلام : و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم : با وجود كوشش فراوانى كه ، در طول عبادت و اعمال نيكشان داشته‏اند ، سستى و فتورى بر عزم و اراده آنها وارد نيامده است . ( در جاى خود ) ثابت شده است كه فرشتگان آسمان ، مدام جرم وجودى خود را ، بى آن كه آرامش و سكونى در كار باشد . و فاصله ايجاد كند ، در حركت دارند ، و رنج و تعبى آنها را به زحمت نمى‏اندازد . و سستى و فتورى بر اثر اين حركت مدام و هميشه‏اى پيدا نمى‏كنند . براى اثبات اين ادّعا بوسيله برهان و استدلال ، اصولى است كه در محلّ خود آمده است . اثبات اين موضوع از طريق قرآن آيه كريمه : يُسَبّحُونَ اللَيْلَ وَ النَّهارَ لا يُفْتَرونَ ، مى‏باشد كه قبلا توضيح داده شد . 26 قوله عليه السلام : و لم تفض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم : چشم [ 759 ] اميدى كه به پروردگارشان دارند از عشقشان به حق تعالى نكاسته است مخالفت از چيزى به معناى بازگشت از آن مى‏باشد ( يعنى فرشتگان از محبّت و عشق به خداوند عدول نمى‏كنند هر چند اميد زيادى به رحمت حق داشته باشند ) . چنان كه سابقا توضيح داده شد ، علاقه فرشتگان آسمان و شوق آنها به كمال يابى خود ، دائمى و ثابت است . بنابراين اميدواريشان به بخشنده كمال هميشگى خواهد بود . لفظ « غيض » در كلام امام ( ع ) استعاره به كار رفته است . 27 قوله عليه السلام : و لم تجفّ لطول المناجاة اسلات ألسنتهم طول مناجات و راز و نيازها ، ترى زبان فرشتگان راخشك نمى‏كند . طول مناجات ملائكه ، به معناى توجّه دائمى آنها بذات حق تعالى است . لفظ « السنته » را استعار آورده و آن را با كلمه « الأسلات » ترشيحيّه كرده است ، به ملاحظه تشبيه كردن فرشتگان در مناجاتشان به انسانهاى راز و نياز كننده . خشك نشدن زبانشان بر اثر مناجات ، كنايه از عدم سستى ، و ناتوانى و رنجورى آنها در عبادت است ، زيرا روشن است كه فرشتگان زبانى از گوشت ندارند ، تا خشكى بر آن عارض شود . 28 قوله عليه السلام : و لا ملكتهم الى قوله اصواتهم : عبادت و پرستش ، فرشتگان را دچار ضعف نمى‏كند ، تا صدايشان ضعيف شود ، و تضرّعشان در پيشگاه حق به آهستگى گرايد . اين عبارت إمام ( ع ) بيان منزّه دانستن فرشتگان از خصوصيّات بشرى و ويژگيهاى جسمانى است . به همين دليل ، ضعف و ناتوانى خستگى اعضاى به هنگام مشغله زياد و شدّت يافتن كار بر آنها عارض نمى‏شود . پيش از اين دانسته شد كه ملائكه آسمان ، دچار اين عوارض نمى‏شوند . لفظ « اصوات » مانند « السنة » استعاره به كار رفته است . [ 760 ] 29 قوله عليه السلام : و لم يختلف فى مقاوم الطّاعة مناكبهم إلى قوله رقابهم : « شانه‏هاى فرشتگان در صف عبادت و فرمانبردارى ، پس و پيش نمى‏شود » كنايه از پايدارى و استوارى آنها در اطاعت و فرمانبردارى است . لفظ « مقاوم » را كه به معنى ده عدد پر ، در هر بالى از بالهاى پرندگان مى‏باشد ، استعاره از اطاعت و فرمانبردارى فرشتگان آورده است . دليل اين موضوع ، مطابق شرحى كه قبل از اين گذشت وجوب اطاعت خدا مى‏باشد ، و از اهمّ عبادات ، شناخت و معرفت حق سبحانه ، و تعالى و توجّه به اوست . لفظ « مناكب شانه‏ها » بمعنى چهار عدد پر ، مى‏باشد ، كه پس از « مقاوم » ذاتا در هر بالى قرار دارد . وجه شباهت اين است كه « مناكب » بعد از « مقاوم » قرار گرفته و با نظم و ترتيب و روش خاصّى ، كه هيچ گاه از آن وضع مخصوص خارج نمى‏شود . و بدينسان ذات و جرم ذاتى ملائكه ، در سبك و كيفيّت مهمّ عبادى و معرفتى خاصّى كه قرار گرفته‏اند ، دگرگونى و تغييرى پيدا نمى‏كنند . بلكه در صفّ واحدى منظّم ايستاده ، و بدليل استقامت راهشان به سوى حق ، گروهى نسبت به گروهى ديگر تخلّف نداشته ، پس و پيش قرار نمى‏گيرند ، و در توجّه به حق سبحانه و تعالى از نظام و ترتيب‏شان چنان كه در خطبه اوّل به هنگام شرح جمله : و صافّون لا يتزايلون ، بدان اشاره كرديم خارج نمى‏شوند . امام ( ع ) لفظ « رقاب » و ثنى را نيز استعاره به كار برده است . مفهوم عبارت اين است كه از رنج عبادت ، توجّهى به استراحت و آسايش ندارند ، تا در انجام اوامر خداوند كوتاهى داشته باشند . مقصود نهايى كلام امام ( ع ) اين است كه از فرشتگان احوال و خصوصيات بشرى مانند : خستگى استراحت و . . . را نفى كنند ، زيرا اين امور از ويژگيهاى جسم و ابدان مى‏باشد . 30 قوله عليه السلام : و لا تعدو الى قوله الشّهوات : شما پيش از اين معناى غفلت و بى خبرى را دانسته‏ايد ( پس تكرار آن لزومى ندارد ) و امّا معناى بلادت و [ 761 ] كند فهمى ، طرف تفريط فضيلت ذكاوت و تيز هوشى است ، ذكاوت و بلادت هر دو از ويژگيهاى بدن بوده و از طريق جسم حاصل مى‏شوند ، شهوات و خواسته‏هاى نفسانى نيز امورى وابسته به بدن مى‏باشند . چون فرشتگان آسمان از جسم و جسمانيات بدورند ، پس هيچ يك از امور فوق بر قصد و توجّهشان به حق عارض نمى‏شود ، غفلت و بلادتى در آنها نيست ، تا موجب دورى فرشتگان از توجّه به خداوند شود و شهوات همّت آنها را با تيرهاى فريبشان هدف نمى‏گيرند . لفظ « انتضال » كه بمعنى رمى كردن با تير مى‏باشد ، از جاذبه‏هاى كمياب شهوانى است كه ، نفس ناطقه انسانى را بدام انداخته ، و آن را با خوارى و ذلّت به قرارگاه دوزخ سوق مى‏دهد . 31 قوله عليه السلام : قد اتّخذوا الى قوله برغبتهم : امام ( ع ) با جمله « بيوم فاقتهم » ( روز بيچارگى و بى چيزى فرشتگان ) اشاره بحالت نيازمندى آنها در كمال بخشيدن بخود ، بجود و بخشش خداوند كرده است ، هر چند اين نيازمندى حالت دائمى ملائكه است و پروردگار ذخيره و پناهگاهى است كه همواره بوى رجوع مى‏كنند . و همچنين با جمله : عند انقطاع الخلق الى المخلوقين نيز به حالت نياز و حاجت آنها به خداوند اشاره كرده است ، زيرا آفريدگار عالم گنجينه آنهاست و در نيازمنديهايشان به سوى وى روى مى‏آورند . تحقّق قصد فرشتگان ، به ميل و رغبتى است كه در صورت نياز بدرگاه وى نشان مى‏دهند . 32 قوله عليه السلام : لا يقطعون الى قوله و مخافته « به نهايت عبادت خداوند دست نخواهند يافت » چون نهايت عبادت خداوند رسيدن بدرجات كمال معرفت الهى مى‏باشد ، و درجات معرفت خداوندى بى نهايت است ، به نهايت عبادت و پرستش حق رسيدن ممكن نيست . فرشتگان كه غرق دوستى خدا بوده و به كمال عظمت پروردگار واقفند . از كمال و تماميّت جود خداوند برترين [ 762 ] خواست و پرسودترين امر را طالبند ، قطع جود و بخشش حق تعالى و محروم ماندن از فيض الهى را بزرگترين هلاكت و نابودى مى‏شمارند ، و بدين لحاظ ناگزير اميدواريشان در پيشگاه خداوند ، ادامه مى‏يابد ، و خشوعشان بدليل نيازمندى بوى فزونى مى‏گيرد ، و جزع و فزعشان از محروم ماندن ، بيشتر مى‏شود . همين اميدوارى و ترس ، زمينه تظاهر به عبادت آنها را فراهم مى‏آورد ، و لزوم طاعت و فرمانبردارى فرشتگان را در مراجعه به خداوند از ته دل قوّت مى‏بخشد . بنابراين شگفت‏زدگى و جلوه عبادت و نيايش آنها هرگز پايان نمى‏يابد . 33 قوله عليه السلام : لم تنقطع اسباب الشّفقة عنهم فينوا فى جدّهم « هيچ گاه علّت ترس فرشتگان از ميان نمى‏رود ، پس جديّت و كوشش آنها بر عبادت سستى نمى‏گيرد » شفقتى كه در كلام امام ( ع ) به كار رفته ، اسمى است كه از « اشفاق » گرفته شده است معناى سخن حضرت اين است كه اسباب ترس فرشتگان و نيازمنديشان به عطا و بخشش الهى در قيام براى كمال بخشيدن به وجودشان ، پايان نيافته و قطع نمى‏شود . زيرا حاجت ضرورى بغير ، هم مستلزم ترس است ، كه مورد خواست تأمين نگردد و هم موجب لزوم طاعت و فرمانبردارى و روى آوردن به عبادت ، تا زمينه بخشش وجود را فراهم آورد . ( با توجّه به توضيح فوق ) چون نيازمندى فرشتگان به حضرت حق دائمى است ، كوشش آنها در عبادت هميشگى خواهد بود . ، پس سستى و سهل انگارى در ملائكه حق ، نخواهد بود . 34 قوله عليه السلام : و لم تأسرهم إلى قوله إجتهادهم طمعهاى دنيوى فرشتگان را اسير خود نمى‏گرداند تا دنيا را بر آخرت ترجيح دهند . امام ( ع ) بعضى از اوصاف بشر را از فرشتگان سلب كرده است . چه بسيارند نيايش گرانى كه ، مختصر چيزى از منافع و زيباييهاى دنيوى آنها را از جديّت و كوشش در راه خداوند باز داشته ، سعى و كوشش دنيوى را براى تحصيل زينتهاى [ 763 ] آن بر عبادت براى به دست آوردن سعادت آخرت و دنياى باقى ترجيح داده و مال دنيا را برگزيده‏اند . چنان كه دانستى اين انتخاب از جاذبه‏هاى شهوات و غفلت و بى‏خبرى از دنياى ديگر است . فرشتگان از شهوات مبرّا و پاك‏اند و اسير طمعهاى دروغين نمى‏شوند . لفظ « اسر » براى جلودارى طمع تا دستيابى به اشياى مورد علاقه و خواست ، استعاره به كار رفته است . 35 قوله عليه السلام : و لم يستعظموا ما مضى من اعمالهم الى قوله وجلهم فرشتگان اعمال ( عبادى ) گذشته خود را بزرگ نمى‏شمارند . معناى اين جمله شرطيّه امام ( ع ) اين است ، كه اگر فرشتگان اعمال خود را بزرگ بدانند ، لازمه‏اش اين است كه اميد ثواب بزرگى از عبادت خود داشته باشند . چنين اميدواريى خوف و ترس آنها را نسبت بخداوند از بين مى‏برد . اين طرز پندار بمثل ، چنان است كه شخصى براى پادشاهى كارى انجام دهد و در نزد خود آن را بزرگ تصور كند ، و خود را مستّحق بالاترين پاداش بداند ، همين انديشه او را وادار به دست درازى حقّ سلطان و بى اعتنايى به وى كند ، و در نهايت خوفى كه از سلطان داشت سبك و بى اهميّت تلقّى كند . در نتيجه چنين پندارى ، هر قدر خدمت خود را زياد و بزرگ بداند ، اعتقاد بيشترى بنزديك بودن با سلطان پيدا مى‏كند ، اين پندار هر مقدار بيشتر در نفس او قوّت بگيرد ، به همان نسبت از ترسش كاسته شده و هيبت پادشاه در نظرش كم مى‏شود . ولى خوف و ترس فرشتگان از جناب حق دائمى است چنان كه خداوند متعال خود فرموده است : يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ [ 4 ] از توضيح فوق نتيجه مى‏گيريم كه فرشتگان عبادات گذشته خود را بزرگ نمى‏شمارند تا ترس از خداوند در دل آنها كم شود . [ 4 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 50 ) : فرشتگان از پروردگار خود كه فوق آنهاست بيم دارند . [ 764 ] 36 قوله عليه السلام : و لم يختلفوا فى ربّهم بأستحواذ الشّيطان عليهم : شيطان بر آنها تسلّط پيدا نمى‏كند تا با وسوسه‏هاى او درباره پروردگارشان اختلاف كنند چون فرشتگان حق سبحانه تعالى را مستحقّ پرستش و عبادت مى‏دانند و اين حق را براى وى ثابت مى‏كنند ، شيطان بر آنها غلبه پيدا نمى‏كند ، چون بر ملائكه تسلّطى ندارد . بيان اين ويژگى براى سلب خصلتهاى بشرى از فرشتگان است . و باز اين عبارت حضرت : و لم يفرّقهم إلى قوله اخياف الهمم براى منزّه دانستن فرشتگان از خصوصيّات عارض بر بشر آمده است . خصلتهاى خاصّ انسانى عبارتند از : الف قطع رابطه‏هاى سوء و ناگوار مانند ترك رابطه‏هائى كه از روى عداوت و ضديّت ناشى از خشم و شهوت پديد آيد . ب حسد و بدخواهى : بحقيقت دانسته‏ايد كه حسد و بدخواهى رذيلت نفسانى است و ريشه در بخل و حرص دارد و اساس اين دو ، نفس امّاره است ( و نفس امّاره در انسان وجود دارد ) . ج انواع شكّ ريب و ترديدهايى كه در امور باطل به كار گرفته مى‏شود . و انسانها بدان مبتلا هستند : منظور از ريب در سخن امام شك و ترديدهاست و مراد از مصارف آنها و منظور از شعبه‏هاى آن قسمتهاى گوناگونى است كه هر شك و شبهه‏اى انسان را به باطل مى‏كشاند و آدمى از طريق شبهه‏اى خاصّ بباطل روى مى‏آورد . امّا فرشتگان به ريب و شك گرفتار نيستند . به يقين مى‏دانى كه منشأ همه شك و شبهه‏ها ، و هم و خيال است . و چون فرشتگان داراى نفس امّاره نيستند پس از تمام خصلتهاى سه گانه فوق پاك و منزّه مى‏باشند . د به دليل اين كه معبود فرشتگان كه نهايت مطلوبشان مى‏باشد و جهت همّت آنها نيز يگانه است به چيزى ديگر توجّهى نداشته ، تفرقه و جدايى ندارند . [ 765 ] 37 قوله عليه السلام : فهم اسراء الأيمان الى قوله و لا فتور : « فرشتگان به كمند ايمان گرفتارند » . لفظ « اسر » استعاره به كار رفته است و با به كار بردن « ربقه » استعاره ترشيحيه شده است . با اين عبارت امام ( ع ) ملائكه را پاك و منزه مى‏داند و هيچ يك از خصلتهاى چهارگانه انسانى كه فوقا ذكر شد ، ايمان آنها را منحرف نمى‏كند . دليل منزه بودن فرشتگان را قبلا توضيح داده‏ايم . 38 قوله عليه السلام : و ليس فى اطباق السّموات الى قوله عظماء : « از كثرت وجود فرشتگان در بين طبقات آسمان جاى خالى نيست » مقصود اين است كه آسمانها پر از ملائكه خداوندى است ، ( و هر كدام به كارى مشغولند ) برخى مدام براى پروردگارشان در سجده‏اند و بعضى با جديّت تمام به دنبال كارهاى محوّله‏اند . بايد دانست كه گروهى از فرشتگان حركت آسمانها را بر عهده دارند . و گروهى ديگر كه داراى مرتبه بالاترى هستند . دستور حركت را صادر مى‏كنند . بعيد نيست كه منظور امام از فرشتگان سجده كننده ، همان امر كنندگان باشد . و مدام در سجده بودن فرشتگان كنايه استعاره‏اى از كمال عبادتشان باشد . و مراد از فرشتگان شتابان براى انجام كار ، آنهائى باشند كه حركت آسمانها را بر عهده دارند . امّا اينكه طول طاعت و فرمانبردارى را امام ( ع ) دليل افزايش دانش فرشتگان قرار داده‏اند ، به اين دليل است كه حركات فرشتگان ، مانند ملائكه‏اى كه در مراتب بالاترى قرار دارند از روى شوق و علاقه است و از جهت كمال معرفتى كه بخداوند متعال دارند كمال ذاتى آنها همواره در حال رسيدن از قوه به فعل است . و زيادى عزت و جلال پروردگار در نزد آنها موجب بزرگى و عظمت فرشتگان مى‏شود ، زيرا فزونى عظمت آنها چنان كه قبلا گفتيم تابع ، زيادى شناختى است كه از خداوند پيدا مى‏كنند . و منها فى صفة الأرض و دحوها على الماء . [ 766 ] بخش ششم خطبه اشباح كه درباره چگونگى آفرينش زمين و ديگر خصوصيات متعلق به شگفتيهاى خلقت و نشان كنه قدرت حق تعالى است . كَبَسَ اَلْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ اَلْمَاءِ اَلْمُتَلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَكَنَ هَيْجُ اِرْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اِصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً وَ فِي حَكَمَةِ اَلذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً وَ سَكَنَتِ اَلْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اِعْتِلاَئِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ اَلْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ اَلْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا فَجَّرَ يَنَابِيعَ اَلْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلاَمِيدِهَا وَ ذَوَاتِ اَلشَّنَاخِيبِ اَلشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا فَسَكَنَتْ مِنَ اَلْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ اَلْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ اَلْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا وَ فَسَحَ بَيْنَ اَلْجَوِّ وَ بَيْنَهَا وَ أَعَدَّ اَلْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاكِنِهَا وَ أَخْرَجَ إِلَيْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا ثُمَّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي تَقْصُرُ مِيَاهُ اَلْعُيُونِ عَنْ رَوَابِيهَا وَ لاَ تَجِدُ جَدَاوِلُ اَلْأَنْهَارِ ذَرِيعَةً إِلَى بُلُوغِهَا حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْيِي مَوَاتَهَا وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ اِفْتِرَاقِ لُمَعِهِ وَ تَبَايُنِ قَزَعِهِ حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ اَلْمُزْنِ فِيهِ وَ اِلْتَمَعَ بَرْقُهُ فِي كُفَفِهِ وَ لَمْ يَنَمْ وَمِيضُهُ فِي كَنَهْوَرِ رَبَابِهِ وَ مُتَرَاكِمِ سَحَابِهِ أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِكاً قَدْ أَسَفَّ هَيْدَبُهُ تَمْرِيهِ اَلْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِيبِهِ وَ دُفَعَ شَآبِيبِهِ . فَلَمَّا أَلْقَتِ اَلسَّحَابُ بَرْكَ بِوَانَيْهَا وَ بَعَاعَ مَا اِسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ اَلْعِبْ‏ءِ اَلْمَحْمُولِ عَلَيْهَا أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ اَلْأَرْضِ اَلنَّبَاتَ وَ مِنْ زُعْرِ اَلْجِبَالِ اَلْأَعْشَابَ فَهِيَ تَبْهَجُ بِزِينَةِ رِيَاضِهَا وَ تَزْدَهِي بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَيْطِ أَزَاهِيرِهَا وَ حِلْيَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِكَ بَلاَغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ اَلْفِجَاجَ فِي آفَاقِهَا وَ أَقَامَ اَلْمَنَارَ لِلسَّالِكِينَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ اِخْتَارَ ؟ آدَمَ ع ؟ خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ وَ أَرْغَدَ فِيهَا أُكُلَهُ وَ أَوْعَزَ إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي اَلْإِقْدَامِ عَلَيْهِ [ 767 ] اَلتَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ وَ اَلْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ اَلتَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِيُقِيمَ اَلْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ اَلْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ اَلْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ وَ قَدَّرَ اَلْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى اَلضِّيقِ وَ اَلسَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ اَلشُّكْرَ وَ اَلصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ اَلْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا عَالِمُ اَلسِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ اَلْمُضْمِرِينَ وَ نَجْوَى اَلْمُتَخَافِتِينَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ اَلظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ اَلْيَقِينِ وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ اَلْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ اَلْقُلُوبِ وَ غَيَابَاتُ اَلْغُيُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ اَلْأَسْمَاعِ وَ مَصَايِفُ اَلذَّرِّ وَ مَشَاتِي اَلْهَوَامِّ وَ رَجْعِ اَلْحَنِينِ مِنَ اَلْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ اَلْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ اَلثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ غُلُفِ اَلْأَكْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ اَلْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ اَلْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ اَلْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ اَلْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا وَ مَغْرِزِ اَلْأَوْرَاقِ مِنَ اَلْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ اَلْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ اَلْأَصْلاَبِ وَ نَاشِئَةِ اَلْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ اَلسَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا وَ مَا تَسْفِي اَلْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا وَ تَعْفُو اَلْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا وَ عَوْمِ بَنَاتِ اَلْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ اَلرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ اَلْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ اَلْجِبَالِ وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ اَلْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ اَلْأَوْكَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ اَلْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ اَلْبِحَارِ وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اِعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ اَلدَّيَاجِيرِ وَ سُبُحَاتُ اَلنُّورِ وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلاَلَةٍ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ وَ لاَ اِعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا اِبْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لاَ اِعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ اَلْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ اَلْمَخْلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ [ 768 ] اَللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ اَلْوَصْفِ اَلْجَمِيلِ وَ اَلتَّعْدَادِ اَلْكَثِيرِ إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ اَللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاكَ وَ لاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ اَلْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ اَلرِّيبَةِ وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِي عَنْ مَدَائِحِ اَلْآدَمِيِّينَ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَى اَلْمَرْبُوبِينَ اَلْمَخْلُوقِينَ اَللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلاً عَلَى ذَخَائِرِ اَلرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ اَلْمَغْفِرَةِ اَللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ اَلَّذِي هُوَ لَكَ وَ لَمْ يَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ اَلْمَحَامِدِ وَ اَلْمَمَادِحِ غَيْرَكَ وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيْكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إِلاَّ فَضْلُكَ وَ لاَ يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّكَ وَ جُودُكَ فَهَبْ لَنَا فِي هَذَا اَلْمَقَامِ رِضَاكَ وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ اَلْأَيْدِي إِلَى سِوَاكَ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ 24 28 3 : 26 كبسها : با قدرت و قوت آن را در آب فرو برد مور : دگرگون شدن حركت ، بالا و پايين رفتن موج مستفحله : هيجان حيوان نو براى جهيدن بر حيوان ماده تلاطم : جنبش آب دريا اواذى : جمع آذىّ : موج بزرگ دريا اصطفاق : به حركت در آمدن امواج دريا اثباج : جمع ثبج : پس و پيش رفتن امواج دريا و متراكم شدن آب هيج الفرس : وقتى كه اسب هيجان زده شود و اختيار را از كف صاحبش بگيرد . ارتماء : جذر و مدّ يافتن امواج دريا كلكل : صدر و سينه مستخذى : خضوع كننده تمعّك : با خاك در آميختن و دگرگون شد اصطخاب امواجه : بر امواج آب غلبه يافت و سر و صداى آن را فرو نشاند ساجى : آرام ، آرامش پيدا كننده حكمة : افسارى كه بر سر حيوان مى‏زنند و آن را در اختيار مى‏گيرند دحو : گستردن پهن كردن تيّار : موج دريا نخوة : خود برتر و بزرگ ديدن بأو : فخر و افتخار شمح بأنفه : تكبّر كرد غلواء : پا از حد بيرون نهادن كعمته : دهانش را بست كظة : نهايت بزرگى شكم همد : آرام گرفت و خاموش شد [ 769 ] نزق : سبك و خوار شدن ، مورد حمله قرار گرفتن و لبد : آرام گرفت و بر زمين چسبيد زيفان : فخر و غرور بذخ : بلند عالى برجسته عرنين : بالاى دماغ نزديك جايى كه دو ابرو به هم پيوسته مى‏شوند سهوب : جمع سهب : بيابان وسيع بيد : جمع بيداء : بيابان اخدود : شكاف زمين حلاميد : صخره‏ها ، سنگهاى سخت شناخيب : بلنديهاى كوه شم : بلندى صيخود : سنگ سخت و محكم اديمها : سطح زمين تغلغله : داخل شدن كوهها در عمق زمين تسرّب : داخل شدن كوهها در شكاف زمين جوبة : شكافهاى مسطح زمين جراثيم الأرض : بلنديهاى زمين و آنچه از موّاد زمين در يك جا مجتمع شود . ارض جرز : زمينى كه بدليل بى آبى ، گياه نداشته باشد روابى : بلنديهاى زمين قزع : جمع قزعة : جدا شدن قطعات نازك ابر از يكديگر كفّه : آن بخش از ابرها كه طولانى و دورانى مى‏باشند . اطراف و جوانب آنها وميض : درخشش و درخشندگى كنهور : توده بزرگى از ابر رباب : ابر سفيد سّح : ريزش : ريختن اسف : بدليل سنگين بودن بزمين نزديك شد و هيدبه : ريزش باران ، فرو ريختن آب از دامن ابرها . تمريّه : بيرون آمدن آنچه كه از آب در داخل ابر قرار دارد . دزر : جمع درة ، فراوانى شير ، جريان آن اهاضيب : جمع هضاب و جمع هضب ، پياپى آمدن قطرات باران ، ريزش مداوم شآبيب جمع شئوبوب : بخش عظيمى از باران برك : سينه بالاى شيئى بوانى : اندام ضلعيى كه در مجاورت سينه قرار دارند بعاع السّحاب : سنگينيى ابر كه از باران حاصل مى‏شود عبأ : مطلق سنگينى جبلة زعراء : كوهى كه گياه ندارد تزدهى : تكبّر مى‏كند ريط : جمع ريطة : شكوفه‏هاى روشن سمطت : با گردن بند زينت كرد ، آنها كه اين كلمه را « شمطت » قرائت كرده‏اند ، بمعناى آميخته كرد مى‏باشد . [ 770 ] جبلّة : خلقت و آفرينش و اوعز اليه بكذا : مقدمة آنچه لازم بود به او گفته شود گفته شد عقابيل : بقاياى بيمارى سختيها عقبولة در اصل بمعناى زخمهاى كوچكى است كه بدليل بيمارى بر لب ظاهر مى‏گردد ترح : حزن و اندوه فاقه : فقر و بى چيزى خلج : گرفتن و كندن اشطان : جمع شطن : ريسمان مرائر : ريسمانى كه نخهايش ظريف و لطيف باشد تخافت : سخن سرّى گفتن ، درب گوشى حرف زدن رجم بالظنّ : خطورات قلبى به گمان درباره چيزى سخن گفتن گمان كنى كه واقعه‏اى اتّفاق افتاده است غيابة : تاريكى عمق چاه مصائخ الأسماع : پرده‏هاى گوش ، سوراخ گوش اصاخة : قوّه شنوائى شنيدن ، گوش فرا داشتن ولائج : راههاى ورودى جايگاههاى دخول اكمام : جمع كم به كسر كاف ، غلاف شكوفه ، پوشش گل منقمع : جاى اختفاء و پنهان شدن وحوش ، پناه‏گاه شبانه حيوانات وحشى لحاء الشّجرة : پوست درخت افنان : شاخه‏هاى درخت أمشاج : نطفه به خون آميخته تعفو : محو مى‏كند نابود مى‏سازد شناخيب الجبال : قله‏هاى كوه ذراها : بلندى كوهها تغريد : پيچيدن صداى پرندگان ، در گلو دياجير : جمع ديجور ، تاريكى سدفة : ظلمت تاريكى ذرّ الشّارق : طلوع كردن برآمد رجع الكلمة : پاسخ داد نقاعة : محلّى كه در آن خون جمع مى‏شود كنايه از جاى تبديل شدن نطفه به علقه است اعتورته : بر آن احاطه پيدا كرد عارفة : معروف شيئى شناخته شده خلّة : فقر و بى چيزى انعشه : او را از بى چيزى و لغزش نجات داد « پس از آفرينش آسمانها و سكونت دادن فرشتگان در آنها خداوند متعال ، زمين را بر روى موجهاى پرهيجان و لجّه درياهاى سرشار ( مانند حيوان نر و هيجان زده‏اى كه بر حيوان ماده مى‏جهد ) به طورى كه بر سرهم مى‏غلطيدند ، و صداى مهيب [ 771 ] ايجاد مى‏كردند ، بپا كند . آرى درياهاى ذخّار و سرشارى كه امواج پر تلاطم آن خود را برهم زده و درهم فرو مى‏رفتند ، و همچون شتران كه به هنگام هيجان شهوت ، كف بر لب مى‏آورند كف بر سر آورده بود . ( با قرار دادن زمين در داخل درياها ) بس كه پيكر زمين سنگين بود آن درياى پر موج و متلاطم ، از خروش افتاد ، زمين چنان دريا را در زير جثّه سنگين و كتف و شاخه خود مالش داد ، كه از آن هيجان و تندى و مستى به آرامش و افتادگى گراييد ، و آن سر و صدا و هياهويش به شكستگى مبدّل و مطيع فرمان بردار حكمت الهى شد . و پالاهنگ ذلّت و اسيرى ، انقياد و تسليم پروردگار را بر گردن نهاد . پس از آرام گرفتن دريا ، زمين بساط خود را ، بر روى امواج آن گسترانيد ، و دريا باد نخوت و غرور و بلند پروازى را از دماغش بيرون كرد ، و آب پس از آنهمه جوش و خروش و درهم غلطيدنها ، فرو نشست و زمين بر روى آب ساكن ، قرار يافت و آب اطراف زمين را فرا گرفت . آنگاه خداوند متعال بار گران كوههاى بلند و قلّه‏هاى بر افراشته را بر دوش زمين نهاد ( و زمين در اثر آن بار سنگين ، ناگزير بر آب فشار آورد چنان كه در اثر فشار ، خون از دماغ انسان جارى مى‏شود ) آب چشمه سارها از خيشوم دماغ كوهسارها بيرون زد و در فضاى بيابانها و شكافهاى زمين جارى و متفرق شد . حركات زمين به واسطه كوههاى محكم و پابرجا و قلّه‏هاى بزرگ و سر بر ( فلك ) كشيده ، مساوى و آرام گرديد . و آن كوهها در سطح و سوراخهاى بينى زمين فرو رفت ، بر گردنش سوار و پست و بلندش را نرم و هموار كرد . سپس خداوند متعال ميان زمين و جوّ را وسيع و فراخ گردانيد ، و فضا را داراى نسيم خوش براى ساكنان ساخت و اهل زمين را ايجاد كرد و از تمام نعمتهاى آن برخوردار نمود . و با اين حال ( خداى مهربان ) زمينهاى بلند و بى گياه را كه آب چشمه‏ها ، جويبار و نهرها از رسيدن و دستيابى به آن بلنديها ناتوان هستند ، از ياد نبرد و براى سيراب كردن آنها ابرى كه حيات بخشنده و بيرون آورنده نباتات آن زمين بود ، بيافريد و زمينهاى مرده را زنده و [ 772 ] گياهان را سر سبز كرد . ( اينها همه در نتيجه آن بود كه ) تخته ابرهاى جدا و پراكنده را بهم در پيوست ، تا اين كه ابر سفيد انبوه پر آب بموج و جنبش آمد و بصورت گرد بادى پر تحرك آماده حركت و باريدن شد ، در حالى كه زنجير درخشانى از برق بپايش بسته داشت و پى در پى آن برق در ميان توده‏هاى ابر سفيد و درخشان نور مى‏باريد . خداوند ابرهاى پر باران را در حالى كه بشدّت متراكم و آماده ريزش بودند به كوههاى بلند فرستاد و بر اثر سنگينى فراوان بزمين نزديك شده بودند . باد جنوب آنها را درهم فشرد ، باران سيل آسا از ابرها فرو ريخت . باران دانه درشت و پر منفعتى نازل شد ( مانند شترى كه از شدّت سنگينى بار سينه بر زمين نهد ) ابر به زمين نزديك گرديد و بار سنگينى باران خود را بر زمين نهاد و سرزمين خشك را سيراب و آباد كرد . زمين خرّم و شادمان شد ، خداوند بوسيله باران بر زمين بى گياه و كوههاى خشك علف رويانيد و آنها را سرسبز كرد ، و زمين از داشتن اين همه زيبايى و زينت ، شادمان گرديد و لباسهاى سبز و سرخ زرد و درخشان از گلهاى رنگارنگ به تن پوشيد و چادر سفيد شكوفه را بر سر افكند و گردنبندى كه از شكوفه‏هاى زيبا ساخته شد بر گردن آويخت . گياهان رنگارنگ غذاى انسانها و خوراك حيوانات را تأمين كرد و براى رهروان در زمينها راههاى گشاده باز كرد ، و در هر جادّه نشانها بر پا نمود . پس از گسترده ساختن زمين و بسط دادن فرمان خود بر آن ، آدم ( ع ) را از ميان خلق خود برگزيد ، و در آغاز ، طبيعت او را سرشت و در بهشت خود سكنايش داد ، معاش و خوراكيهاى لازم را برايش آماده ساخت و او را از چيزهاى غير مجاز نهى فرمود ، و به او تذكّر داده و آگاهش كرد كه اگر متعرّض امور منهيّه گردد معصيت آفريدگار را كرده و مقام و منزلت خود را در پيشگاه حق به خطر افكنده است . ولى آدم ( ع ) اقدام بر امرى كرد كه از آن نهى شده بود ( چون علم خداوند بر اين گذشته بود ) [ 1 ] . پس از آن كه آدم ( ع ) از گناهش توبه كرد خداوند او را به زمين [ 1 ] بيان امام ( ع ) دلالت بر جبر نمى‏كند ، چون علم خداوند دليل فعل كسى نمى‏شود . قرار بر اين نبود كه آدم ( ع ) همواره در بهشت بماند بدليل آيه شريفه : اِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفةً . اگر آدم از شجره منهيّه نخورده بود شايد در بهشت بيشتر مى‏ماند . م . [ 773 ] فرو فرستادن تا زمين خدا را بوسيله فرزندان آدم آباد و بدين سبب حجّت را بر بندگانش تمام كند . و پس از قبض روح آدم ( ع ) هم خدا زمين را از چيزهايى كه دليل و حجّت بر ربوبيّت ، و وسيله شناسايى بين او و بندگانش بود ، خالى نگذاشت ، و ميان معرفت خود و فرزندان آدم رابطه برقرار كرد ، بلكه از آنها پى در پى و قرن بقرن بزبان پيامبران برگزيده‏اش ، كه ودايع رسالت را به همراه داشتند ، پيمان گرفت ، تا اين كه حجّت خداوند بوسيله پيامبر ما محمّد صلى اللّه عليه و آله پايان يافت ، جاى عذرى باقى نگذاشت و بيم از خدا را بمنتها درجه رسانيد ، و اندازه روزيها را براى خلق معيّن كرد ، كم و زياد روزى ، توسعه و ضيق آن را بر حسب استعداد افراد قرار داد ، تا آن كه براحتى و يا سختى روزى داده شد ، امتحان كند و ثروتمند شكرگزار و فقير صابر را بيازمايد . پس فقر و پريشانى را به افراد ثروتمند و بلاهاى ناگهانى را به اشخاص سالم ، نزديك ساخت ، شاديهاى فراوان را بغمها و اندوهها مبدّل فرمود ، و سپس مدّت عمرها را كوتاه و بلند قرار داد ، و مقدّم و مؤخّر آنها را براى اشخاص معيّن كرد و اسباب تمام شدن عمر را بمرگ پيوسته كرد ، و ريسمانهاى پر پيچ خم عمر را بدست مرگ سپرد و طنابهاى لطيف عمر افراد جوان را بوسيله مرگ از هم گسيخت . آرى خداوند بر همه چيز آگاه است : از رازهايى كه در درون خاطرها نهان است و از آهسته سخن گفتن نجوا كنندگان و از آنچه كه انديشه بر آن بگذرد با خبر است . تصميماتى كه از روى يقين و ايمان گرفته شود ، و بدزديده نظر كردن چشم از زير مژگان و آنچه در قعر باطن دلها نهفته باشد همه را مى‏داند . خداوند بر آنچه به گوش گرفتن و استراق سمع حاصل گردد واقف است و بمراكز تابستانى مورچگان ، و سوراخهاى زمستانى حشرات و گزندگان و به آه و ناله حيوانات بى زبان در فراق فرزندان ، و به صداى آهسته پاى روندگان و از مراكز نموّ ميوه در رگ و ريشه درختان و از غلاف و شكوفه‏ها و خوشه‏هاى آنان مطّلع مى‏باشد . [ 774 ] آرى او از درون غار وحشيها و درندگان و درّه‏هاى كوهساران و جاى گزيدن پشّه‏ها در ميان ساقه و پوست درختان و از جاى پيوستن برگها به شاخه‏ها آگاهى دارد . جاى فرود آمدن نطفه آميخته بخون از صلب و رحم زنان و مردان را مى‏داند . بر جايگاه پديد آمدن ابرها و بهم پيوستن و متراكم شدن و باريدنشان و بادهايى كه ابرها را به هر سو مى‏برند و ريزش باران را محو مى‏كنند آگاه است . پراكنده شدن خاشاكها از وزش باد ، و نابود شدنشان از سيلابهاى روان را مى‏داند . خداوند بشناگرى حشرات و هوامّ در هر تلّ و ريگستان و به آشيانه‏هاى بلند پرندگان در قلّه كوهساران و به زمزمه و نالش و نغمه سرائى مرغان خوش الحان واقف مى‏باشد . و به آنچه درياها در دل خود از درّ و مرجان مى‏پرورانند و آنچه را تاريكى شب مى‏پوشاند و هر ذرّه كه آفتاب بر آن بتابد همه و همه را مى‏داند . آرى او حق متعال ، بر ظلمات و تاريكيهايى كه پياپى مى‏رسد ، و مراتب روشنايى كه مى‏تابد و هر گامى كه اثرى از خود به جاى مى‏گذارد و هر حركتى كه احساسى ايجاد مى‏كند و سخنى را بازتاب مى‏نمايد ، و بالاتر از اين هر لبى كه به آهستگى بجنبد و جايگاه هر كس و وزن هر ذرّه و همهمه نفس هر نفس كشنده‏اى مطّلع است . از ميوه هر درخت ، و افتادن هر برگ تمركز نطفه ، اجتماع خون ، پيدايش گوشت پديد آمدن خلق و نتاج آنها با خبر است . علم خداوند به تمام اين امور او را به رنج و زحمت نيفكنده ، و در نگهدارى خلقى كه ايجاد كرده ، عارضه‏اى به او راه نيافته است و در تدبير امور آفرينش ، ملالت و سستى و دلتنگى به او دست نداده ، بلكه حكمش در آنها جارى ، و به شمارش آنها آگاه ، عدل و داد و فضلش همگان را فرا گرفته ، با وجودى كه از درك و شناخت حق چنان كه ، بايسته اوست كوتاهى داشته‏اند . بار خدايا تو شايسته صفات نيكو و در خور شمارش نعمتهاى فراوان و [ 775 ] بى‏شمارى ، خداوندا اگر آرزو به تو بسته شود ، تو بهترين كسى هستى كه به او آرزو بسته مى‏شود ، و اگر به تو اميد برده شود ، بهترين كسى هستى كه اميد به او بسته مى‏شود . بار خدايا ، تو چنان بساطى از نعمت براى من گستردى ، كه قادر نيستم جز تو كسى را بستايم و غير از تو كسى را ثنا گويم . ( بنابراين ) ستايش خود را به سوى جايگاههاى حرمان و نوميدى و شك و شبهه توجّه نخواهم داد ( هر كس مدح غير از تو گويد جز خسران و زيان نصيبى نخواهد داشت ) ( خدايا سزاست كه تو را سپاسگزار باشم زيرا ) تو خود زبان مرا از ستايش و مدح آدميان و تربيت يافتگان خويش باز داشتى . بار خداوندا هر ستايشگر را در نزد هر ستوده شده‏اى اجر و مزد و پاداشى است ( من كه جز تو را ستايشگر نبوده‏ام ) اميدوارى‏ام از تو اين است كه مرا بر ذخيره‏هاى رحمت ، و گنجهاى مغفرتت رهنمون باشى . بار خدايا اين ( ثناگويى و چشم اميد به رحمت تو داشتن ) مقام كسى است كه تنهايى و يگانگى را مختّص ذات تو مى‏داند و جز تو ديگرى را سزاوار اين مدحت و ستايشها نمى‏داند . خداى من ، مرا به سوى تو نيازمنديى است كه جز فضل تو آن نيازمندى و بيچارگى را جبران نمى‏كند و دشوارى آن را جز كرم وجود تو برطرف نمى‏سازد . پس اى خداى كريم و بخشنده بنده نواز ، در اين مقام ، خوشنودى و رضاى خودت را بما ارزانى دار . و ما را از اينكه دست به سوى غيرت دراز كنيم ، بى‏نياز گردان زيرا تو بر هر كارى كه بخواهى توانا هستى . » . شرح بخش ششم خطبه اشباح بايد دانست كه اين فصل از خطبه اشباح ، خود ، در بردارنده چند فصل به شرح زير است . فصل اول در ستايش خداوند متعال به لحاظ آفرينش زمين در آب و خصوصيات ديگرى كه براى زمين مقرر شده است مى‏باشد . ادامه اين مقال از اول [ 776 ] فصل تا جمله « جواد طرقها » است ، و خود داراى بحثهايى است به طريق زير : بحث اول : درباره استعاره‏ها ، تشبيهات و بحثهاى لفظيى است كه در كلام امام ( ع ) به كار رفته است ( و شارح طىّ بيست شماره به شرح زير آنها را توضيح داده است ) 1 لفظ « كبس » را براى خلقت زمين كه بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به كار برده است ، از جهت تشبيه كردن زمين به مشكى كه در آن دميده و بر آب افكنده باشند چنان كه مشك در آب فرو نمى‏رود و بر آب تكيه دارد ، زمين نيز بر آب تكيه دارد . 2 لفظ « استفحال » را براى موج استعاره آورده جهت شباهت شركت داشتن موج و حيوان نر ، در هيجان ، اضطراب و حمله است . 3 موج دريا را به حيوان نر تشبيه كرده است وجه شباهت جوشش و خروش و كفى است كه بر روى موج پديد مى‏آيد ، چنان كه بر دهان حيوان نر بهنگام هيجان كف ظاهر مى‏شود . 4 لفظ « جماح » را براى حركت بى نظم و ترتيب آب استعاره به كار برده ، زيرا حركت امواج چنان اضطراب آميز است كه قابل كنترل نيست ، مانند اسبى كه اختيار را از كف سواره بگيرد . و قدرت بر رام كردن آن نباشد . 5 اوصاف شتر را از سينه و شانه « كلكل و كاهل » براى زمين استعاره آورده و با ذكر « وطى و تعمكّ » كه ، به معناى لگد مال كردن و به هم ماليدن مى‏باشد ، استعاره را ترشيحيّه كرده است . اختصاص دادن « سينه و شانه » به ذكر و بيان بدليل نيرويى است كه در اين دو عضو شتر وجود دارد ، و همه اين اعضا را كنايه از شتر آورده است . 6 براى آب دريا كلمات « استخذا قهر حكمت انقياد و اسهر » را استعاره به كار برده ، و همه اينها كنايه از ملحق كردن آب بحيوانى است كه داراى [ 777 ] صولت و قدرت و . . . باشد ، مانند اسب . اضافه كردن كلمه حكمت به كلمه « ذلّ » از باب اضافه سبب به مسبّب است . 7 الفاظ « النخوة ، البأو ، شموخ الأنف ، الغلواء ، النّزق ، الزّيفان و الوثبات » را به دليل اضطراب و هيجان آب براى دريا استعاره آورده است ، از باب تشبيه كردن آب به انسان گستاخ و سرگردان كه حركات و رفتارش بيان كننده تكبّر و غرور مى‏باشد . 8 لفظ « اكتاف » را براى زمين استعاره به كار برده است . جهت مشابهت اين است كه زمين جايگاه حمل بار سنگين كوههاست ، چنان كه شانه انسان محلّ برداشتن بارهاى سنگين مى‏باشد . 9 لفظ « عرنين و انف » را براى ناحيه بلند قلّه كوه ، استعاره آورده است كه كنايه از تشبيه كردن كوهها به انسان مى‏باشد . 10 عبارت « تغلغل و تسرّب » كنايه است از تصوّر فرو رفتن كوهها در عمق زمين و سپس لفظ « خياشيم » را كه به معناى دماغ است ، براى اين فرو رفتگى تخيّلى استعاره به كار برده ، زيرا ، به توهّم ، براى كوهها دماغها فرض شده است ايستادگى تخيّلى كوهها در منافذ زمين ، خياشيم ناميده شده است . 11 استعاره بكار بردن لفظ « ركوب » براى كوهها و گردن براى زمين كنايه از غالب و مغلوب است ، يعنى زمين مغلوب كوهها شد . 12 استعاره آوردن « وجدان و ذريعة » براى جدول و نهرهاى كوه كنايه از انسانى است كه براى رسيدن به مطلوبش وسيله‏اى ندارد . 13 مرجع ضمير در كلمه‏هاى « تغلغلها ، ركوبها و خياشيمها » زمين است مرجع بقيّه ضماير در عبارت روشن و آشكار مى‏باشد . 14 نسبت دادن ، زنده كردن به زمين ، و بيرون آوردن گياهان از آن به ابر ، نسبت مجازى است ، و گرنه فاعل حقيقى در اين امور خداوند متعال مى‏باشد . [ 778 ] 15 خواب نبودن ابر كنايه از پوشيده نبودن درخشش برق در ابرهاست . استعاره اين جمله استعاره بالكنايه است . 16 لفظ « هدف » كه به معنى پيوسته و متصل است براى قطرات پيوسته باران استعاره به كار رفته است . به اين دليل كه قطرات باران پياپى به زمين مى‏رسند . در كلام امام ( ع ) قطرات باران به نخى پيوسته و متّصل تشبيه شده است . 17 لفظ « الدرّر و الأهاضيب » كه به معناى پوششى بر ابرهاست استعاره به كار رفته و كنايه از همانند دانستن ابرها به شتر مى‏باشد . 18 باران زا كردن و راندن ابرها را مجازا به باد جنوب نسبت داده است ، به اين دليل كه باد جنوب موجب نزول باران از ابر مى‏شود ، ذكر جنوب بدين سبب است كه باد جنوبى در بيشتر نقاط هم گرم و هم مرطوب است ، گرم است بدين جهت كه در نقاط گرم نزديك به خورشيد حركت مى‏كند مرطوب است بدين لحاظ كه بخارهاى برخاسته از آب ، جنوبى هستند و خورشيد در آبهاى جنوبى تأثير فراوانى مى‏گذارد و آبها تبديل به بخار آميخته به باد مى‏شوند وقتى كه شرايط جوّى و اقليمى چنين باشد ذكر « جنوب » بدو دليل اولويّت دارد . الف : بادهاى جنوب همراهى بيشتر با بخارها دارند به همين دليل ابرهاى بيشترى در نقاط جنوب تشكيل مى‏شوند و بادها را همراهى مى‏كنند . ب : بدليل حرارت بيشتر انبساط ملكولها بيشتر و بدليل رطوبت بيشتر براى ريزش باران آماده‏تر است و لذا ريزش باران از ابرها در نقاط جنوبى شديدتر مى‏باشد . 19 لفظ « برك و بوانى » را براى ابرها استعاره به كار گرفته و سپس سينه بر زمين گذاشتن را كنايتا به ابرها نسبت داده است ، از باب تشبيه كردن ابر ، به شترى كه بر اثر سنگين بار سينه بر زمين مى‏نهد . 20 كلمه « ابتهاج ، از دهاء و اللبسّ » را مجازا به زمين داراى گل نسبت [ 779 ] داده است . به لحاظ تشبيه كردن زمين به زنى كه از جهت داشتن لباسهاى زيبا و فاخر خوشحال است و شادمانى مى‏كند . بحث دوّم : از محتواى كلام امام ( ع ) چنين استفاده مى‏شود كه خداوند آب را پيش از زمين آفريده و سپس زمين را بر آب گسترده است و بوسيله زمين هيجان و اضطراب آب را فرو نشانده است . اين مدّعا با برهان عقلى قابل اثبات مى‏باشد ، زيرا آب بيشتر روى زمين را فرا گرفته و سطح باطنى زمين مماس با سطح ظاهرى آب است ، به گونه‏اى كه آب به لحاظ خلقت و آفرينش بر زمين مقدّم آفريده شده و هم به لحاظ اينكه زمين در داخل آب قرار دارد و آب مكان زمين به حساب مى‏آيد . از ظاهر كلام امام ( ع ) چنين استفاده مى‏شود كه تقدم خلقت آب بر زمين تقدّم زمانى است ، شنوندگان نيز همين تقدّم زمانى را قبول دارند . بحث سوم : اشاره كلام امام ( ع ) به گسترش يافتن زمين است ، چنان كه قرآن كريم نيز گوياى اين حقيقت است ، آنجا كه مى‏فرمايد : وَ الأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحيها [ 2 ] با وجودى كه در علم هيأت كروى بودن زمين اثبات شده است . پس ناگزير بايد كلام امام ( ع ) را تاويل كنيم . ما ذيل جمله : اللّهم داحى المدحوّات تاويل كلام و معناى ضمنى آن را تذكّر داديم . در خبر آمده است كه زمين از زير خانه كعبه گسترده شده است . بعضى از عرفا گفته‏اند : مقصود از كعبه ، كعبه وجود واجب الوجود است كه مقصد حقيقى ، مخلصان مى‏باشد ، و اين كعبه در عالم حضور و شهود ، مثال كعبه وجود حق تعالى است . منظور از گسترش زمين از زير كعبه ، وجوديابى موجودات از مبدأ وجود مى‏باشد . [ 2 ] سوره و النازعات ( 79 ) آيه ( 30 ) : زمين را پس از آفرينش پهن كرديم . [ 780 ] بحث چهارم : درباره آفرينش كوهها بر زمين و آرام گرفتن زمين بوسيله كوهها است . مردم در آفرينش كوهها نظرات گوناگونى دارند . از جمله 1 كوهها از گازهاى متراكم و انباشته‏اى كه آب آنها از ميان رفته است خلق شده‏اند . 2 زلزله قطعه‏اى را از زمين جدا كرده و بر روى هم انباشته و بنماى كوه در آمده است . 3 بر اثر وزش بادهاى تند خاكها در نقاط مخصوصى ارتفاع يافته ، متراكم گرديده و كوهها را بوجود آورده‏اند . 4 كوهها در اثر ساختمانهاى بلند و متراكم كه بعدها خراب و ويران شده‏اند بوجود آمده‏اند . امّا دليل آرامش زمين بوسيله كوهها را ، در خطبه اوّل بدان اشاره كرديم و نيازى به تكرار آن نيست . برهان عقلى بر سكون زمين نيز چنان كه مشاهده مى‏شود مى‏توان اقامه كرد ، اميد است كه پس از اين بذكر برهان عقلى آن اشاره كنيم . بحث پنجم : در اين فراز پيرامون جريان يافتن چشمه‏ها از كوه و مناطق ديگر زمين بحث مى‏شود علما به علت و اسباب جوشش چشمه‏ساران و ديگر آبهاى سطح زمين اشاره كرده و چنين توضيح داده‏اند : دود و بخارهايى كه در زير زمين محبوس شده‏اند داراى سوراخها و شكافهايى مى‏باشند كه در داخل آنها هوا جريان دارد ، و بر اثر جريان هوا در داخل بخار ، بخارها تبديل به آب مى‏شوند . آبهايى كه داراى فشار قوى باشند بصورت چشمه بروز مى‏كنند و بدليل عدم جريان هوا در داخل آب خارج زمين و منبع اصلى آن بر سطح زمان جريان مى‏يابند . امّا آبهايى كه داراى فشار قوى نباشند در لايه‏هاى سطحى زمين راكد مى‏مانند . [ 781 ] آبهايى كه داراى منبعى غنى و وسيع باشند امّا پراكنده و متفرّق و زمين مجاور اين آبها سست و بى مقاومت باشد از اين آبها قنات حاصل مى‏شود . آب چاه نيز مشابه آب قنات است ، با اين تفاوت كه زمين اطراف چاه محكم و مقاوم است و آب چاه به اطراف نفوذ نمى‏كند بر خلاف زمين مجاوز قنات . اختصاص دادن جوشش چشمه‏ها را به كوه به اين دليل است كه بيشتر چشمه‏ها از كوه و نقاط برجسته زمين مى‏جوشند ، و بلحاظ شدّت تراكم بخارها در مناطق كوهستانى آب از قسمتهاى مختلف كوهها جارى مى‏شود . در صورتى كه نقاط ديگر زمين به محكمى و استوارى اراضى كوهها نمى‏باشند ، و هرگاه زمين سست و كم صلابت باشد ، بخارها بخارج زمين راه يافته و در دل زمين به اندازه لازم تجمّع و تراكم پيدا نمى‏كنند . اختصاص يابى جريان چشمه‏ها به كوه برترين دليل بر حكمت آفريدگار و توجّه حضرت حق نسبت به بندگان مى‏باشد . غرض امام ( ع ) از بيان اين حقايق ستايش خداوند و بر شمارى نعمتهاى اوست . بحث ششم : پيرامون هوايى است كه خداوند متعال براى ساكنان زمين آماده كرده است . بايد دانست چنان كه خداوند سبحانه و تعالى هوا را عنصر لازمى براى حيات جسمانى حيوانات و نفسانيّت آنها مقرر داشته ، سبب عمده‏اى هم براى مدد رساندن به روح قرار داده است تا روحها را بوسيله هوا اصلاح كرده و بقاى آنها را تعديل كند . تعديل شدن روح بوسيله هوا به دو صورت انجام مى‏پذيرد . يكى بصورت « دم » ( جذب اكسيژن ) و يك به صورت « بازدم » ( يا آزاد كردن گاز كربنيك ) . امّا نفس كشيدن بدين سبب مزاج را تعديل مى‏كند كه روح حيوانى بلحاظ فشردگى در داخل بدن اكثرا داغ و آتشين است و هواى مجاور اكثرا از [ 782 ] مزاج سردتر مى‏باشد ، هرگاه ريه ، هواى مجاور را استنشاق كند ، از سوراخهاى پوست و نبض بدن وارد بدن گرديده و آن را از تمايل به سمت مزاج حارّى كه در درون متراكم باشد و منجر به بيمارى شود باز مى‏دارد و مزاج را براى قبول تأثير نفسانى كه مايه حيات و زندگى است آماده مى‏كند . امّا فايده بازدم ، و يا نفس بر آوردن و به تعبير شارح « تنقيه » بازپس دادن همان هوايى است كه بر اثر آميزش با بدن حكم فضولات بدن را يافته و لزوما بايد از بدن خارج شود . همان طورى كه استنشاق هوا در بر قرارى تعديل بدن و لطافت روح مؤثّر است ، بازدم يا نفس بر آوردن هم ، در تعديل مزاج نقش عمده‏اى دارد . هواى مورد استنشاق بهنگام ورود بداخل ريه حالت برودت داشته و گرماى مزاج را از بين برده و حرارت مزاج را تعديل مى‏كند . امّا پس از مكث طولانى و برخورد با روح حيوانى برودت خود را از دست داده حرارت مى‏يابد و فايده وجودى‏اش از بين مى‏رود . ديگر نيازى بدان نيست و بدن هواى تازه‏اى را مى‏طلبد تا جايگزين آن هواى كثيف شود ، پس ضرورت ايجاب مى‏كند بخارج فرستاده شود تا جا براى ورود هواى جديد آماده گردد و ضمنا با خروج هواى فاسد بدن فضولات و سموم روح نيز از بدن خارج شود ، معناى كلام امام ( ع ) كه فرمود : و اعدّ الهوا متنسّما لساكنها ، اين است كه توضيح داده شد . توجّه به آماده ساختن هوا ، براى منافعى كه نصيب حيوان مى‏شود ، فراتر از آن چيزى است كه تا كنون در مختصّات هوا بيان داشتيم ، زيرا هوا ساير مزاجها را مانند : مزاج معدنى ، نباتى و حيوانى ، كه انسان نيز در بقاى خود بدانها نيازمند است سود مى‏بخشد . چون هوا در حقيقت عنصرى از عناصر پديده‏هاى ياد شده است و در بقاى آنها تأثير دارد . با توجّه به اين همه منفعت كه براى هوا بر شمرديم ، آثار نعمتهاى الهى آشكار مى‏شود . بحث هفتم : درباره خلقت و آفرينش اهل زمين است كه به اراده حق تعالى [ 783 ] پس از تمام ملاحظات و ريزه‏كاريها صورت گرفته است . چنان كه خداوند متعال فرموده است : وَ الأَرْضَ مَدَدْناها وَ اَلْقَيْنا فيها رَواسِىَ وَ اَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَيْئىٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازقينَ [ 3 ] . مقصود از اهل زمينى كه خداوند آنها را بيرون آورده است ، مطلق حيوانات مى‏باشد . اولين ارفاقى كه خداوند در حق حيوانات كرده است اين است كه زمين را شايسته سكنى قرار داده ، چنان كه خود مى‏فرمايد : « خداوند كسى است كه زمين را براى شما فرش قرار داد » فرش بودن زمين شرايطى دارد به شرح زير : 1 زمين ساكن و آرام باشد ، تا سكنى گرفتن و استقرار يافتن بر آن ممكن گردد و از روى اراده و اختيار بتوان در زمين تصرّف كرد و از آن بهره برد بر خلاف آن كه اگر متحرّك باشد هيچ يك از فوايد ياد شده ميسور نخواهد بود . 2 زمين از آب بيرون باشد ، زيرا انسان و حيوانات ديگر صحرايى ممكن نيست در آب زندگانى كنند ، مقتضاى توجّهات حق سبحانه و تعالى اين بوده است كه قسمتى از زمين در خارج از آب باشد تا امكان زندگى و تصرّف در زمين ممكن شود . 3 زمين در نهايت سختى چون سنگ نباشد ، در غير اين صورت خوابيدن و راه رفتن بر روى زمين آزار دهنده بود ، بعلاوه انواع گياهان و درختان بر آن نمى‏روييد و مضافا در تابستان به شدت گرم و در زمستان بشدت سرد مى‏شد و ديگر شايسته زندگانى حيوانات نبود گذشته از همه اينها حفّارى و تركيب قسمتى از آن با ديگر قسمتها انجام نمى‏گرفت . [ 3 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 19 و 20 ) : ما زمين را گسترانيديم و كوهها را بر آن افكنديم و از هر نوع گياه موزون و معتدل بر آن رويانديم و روزى شما را در زمين مقرر داشتيم ، در صورتى كه شما چيزى يا كسى را روزى نمى‏دهيد . [ 784 ] 4 زمين در نهايت سستى و رخوت مانند آب و ديگر مايعات نيست چه اگر چنين بود انسان در آن فرو مى‏رفت ( قدرت بر اداره زندگى نداشت ) . 5 خداوند زمين را در نهايت شفافيّت و لطافت نيافريده است ، زيرا اگر چنين حالتى داشت ، و در عين حال مانند هوا جسمى سيّال بود ، استقرار يافتن بر روى آن غير ممكن بود و اگر جسمى ثابت و صيقلى و برّاق مى‏بود به دليل انعكاس نور خورشيد در آن موجودات روى زمين و حيوانات مى‏سوختند و از بين مى‏رفتند . چنان كه پنبه اگر در مقابل نور خورشيد بازتاب شده از ذره‏بين و بلورهاى شفاف قرار گيرد ، آتش گرفته و مى‏سوزد . ولى خداوند زمين را به صورت تيره و خاك آلود بيافريد تا نور خورشيد بر روى آن قرار گيرد و مختصر گرمايى ايجاد كند ، و زمين را غير شفّاف خلق كرد تا نور خورشيد را بازتاب نكند تا گياهان و حيوانات را از گرما تلف كند . بنابراين زمين به لحاظ گرما و سرما معتدل آفريده شد ، تا براى فراش و مسكن بودن حيوانات صالح و شايسته باشد . دوّمين ارفاق يا منفعتى كه خداوند متعال بر خلقت زمينى مترتّب كرده است آفرينش كوهها و جريان چشمه سارهاست . بدان سان كه شرح وى گذشت . سومين ارفاق تكوّن و پديد آمدن معدنها ، گياهان و حيوانات است و در هر يك از اين پديده‏ها و گوناگونى نوع ، و رنگ بوى و طعم ، نرمى و محكمى ، صافى و زبرى آنها منافع بيشمارى است ، و از آن جمله منافعى است ، كه انسان در بقاء و اصلاح حال خود بدانها نيازمند است . چهارمين ارفاق ، زمين اصل بدن انسان است . بدين دليل كه آب به لحاظ رقيق و مرطوب بودن شكل و تصوير پايدارى ندارد هنگامى كه با خاك آميخته شود بقوام مى‏آيد و استوارى مى‏يابد و قبول شكل و خط مى‏كند ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : من انسان را از گل آفريدم . پنجمين ارفاق زنده شدن پس از مرگ است ، خداوند در اين باره مى‏فرمايد : [ 785 ] « نشانه وجود معاد اين است ، كه ما براى آنها زمين را پس از مرگ زنده مى‏كنيم » . بحث هشتم : درباره ستايش حق تعالى است به اعتبار ايجاد ابرها ، رعد و برق و دقّت در جهت حكمت هر يك و در اساس بوجود آمدن آنها و حيات زندگى زمين . امّا حكمت ايجاد ابرها ، رعد و برق و باران اين است كه زمين خشك سرسبز شود و گياه بروياند زيرا بقاى حيوان و قوام وجودى و غذاى حيوانات به نباتات بستگى دارد . چنان كه امام ( ع ) بدين حقيقت اشاره كرده و مى‏فرمايد : ثم لم يدع جرز الأرض الّتى تقصر مياه العيون و الأنهار عنها و لا تجد جداول الارض ذريعة الى بلوغها الى قوله و جعل ذالك بلاغا للأنام و رزقا للانعام همه اينها را خداوند براى اينكه انسان بخواسته‏هايش برسد و روزى چهارپايان باشد خلق كرده است . سخن امام ( ع ) شبيه كلام خداوند است كه مى‏فرمايد : اَوَ لَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ المآءَ اِلَى الأَرْضِ الْجُرزِ فَنُخْرِجُ بِه زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَ اَنْفُسُهمْ اَفَلا يُبْصِرُونَ [ 4 ] . بحث نهم : اين بحث در ستايش پروردگار است بلحاظ گشودن راهها در مجراى كوه و اطراف آن . مقصود از « فجاج » راههاى وسيعى است كه در اطراف كوهها پديد آمده است « مانند دره‏ها و شكافهاى وسيع كوه » خداوند تعالى در اين باره مى‏فرمايد : « وَ جَعَلْنا فيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ [ 5 ] . » و همچنين امام ( ع ) خدا را بلحاظ بر پا داشتن علائمى كه سالكان راه ، مقصد حركت را گم نكنند مى‏ستايد . يا منظور از « منار » ستارگانند ، چنان كه [ 4 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 27 ) : آيا نمى‏بينند كه ما آبها را تا سرزمين خشك مى‏رانيم و به وسيله آب زراعت را از زمين بيرون مى‏كنيم تا خود و چهار پايانشان از آن بهره‏مند شوند آيا اين حقيقت را نمى‏بينند . [ 5 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 31 ) : ما در داخل كوهها فجاج را قرار داديم تا شايد به وسيله اين راهها هدايت شوند . [ 786 ] خداوند مى‏فرمايد « وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ » [ 6 ] و يا كوهها هستند ، چنان كه از عبارت امام عليه السلام استفاده مى‏شود . فصل دوّم در تمجيد حق تعالى به اعتبار آفرينش آدم ، و گزينش او ، و عطا كردن نعمت كامل به وى و در مقابل عصيان آدم و گناهكارى او مى‏باشد . و در عوض خداوند متعال گناهكارى آدم را با اخراج از بهشت كيفر داد و از باب رحمت و فضل توبه‏اش را پذيرفت ، او را به زمين فرو فرستاد و ذرّيه او را به انتخابشان به رسالت و نبوّت گرامى داشت ، و سپس روزى و مدّت زندگى را ميان فرزندان او مختلف و كم و زياد تقسيم و آنها را بدين صورت مبتلا ساخته و امتحان كرد . آنچه فوقا بر شمرديم محتواى كلام امام ( ع ) كه فرمود : « چون كه زمين را آماده كرد . . . انبياء را پياپى براى هدايت مبعوث فرمود . . . » بايد دانست كه بحث درباره قصّه آدم ( ع ) در خطبه اوّل بطور كامل انجام پذيرفته : و قصد تكرار نيست جز اينكه در اين عبارت امام فوايدى است كه ذيلا بدان اشاره مى‏كنيم . فايده اوّل : كلام حضرت كه فرمود « مهّد ارضه » يا به اين معناست كه زمين را گسترده و هموار قرار داد چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : ألَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهاداً [ 7 ] . و يا معناى سخن امام ( ع ) اين است كه زمين را گاهواره قرار داد چنان كه حق تعالى فرموده است : اَلَّذى جَعَلَ لَكُمْ الْأَرْضَ مَهْداً [ 8 ] . [ 6 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 16 ) : و نشان‏هاى زمين و ستارگان آسمان را مقرر داشت تا به آنها هدايت يابيد . [ 7 ] سوره نباء ( 78 ) آيه ( 6 ) : آيا زمين را فرش هموار و گسترده قرار نداديم . مهاد ، در لغت به معناى فرش آمده است . [ 8 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 53 ) : همان خدايى كه زمين را آسايشگاه شما قرار داد . [ 787 ] اگر معناى اوّل را در نظر بگيريم مفهوم كلام اين خواهد شد : پس از آن كه خداوند زمين را هموار و دشت قرار داد بگونه‏اى كه بندگان بتوانند ، زمين را مورد تصرف قرار دهند ، برخيزند و بنشينند و در آن كشاورزى و ديگر تصرّفات را انجام داده و منافعى داشته باشند ، امر خداوند بر خلقت آدم تعلّق گرفت . و اگر معناى دوم را براى سخن حضرت در نظر بگيريم لفظ « مهد » استعاره خواهد بود ، از باب تشبيه كردن به گاهواره كودكان در استراحت و آسايش و خواب بدين توضيح كه زمين جايگاه راحت آدميان قرار گرفت . فايده دوّم : كلام امام ( ع ) « و أنفذ أمره » مى‏باشد ، يعنى در ايجاد مخلوقات و به كمال رساندن آنها ، امرش را نافذ و مؤثّر گردانيد . تماميّت عالم و كمال يافتن آن به اين بود كه خداوند نوع انسان را كه مركز دايره وجود است برگزيد و به او فرمان هستى يافتن را صادر كرد . فايده سوّم : عبارت امام ( ع ) اين است كه : « خيرة من خلقه » آدم را از ميان مخلوقات خويش برگزيد . كلمه « خيرة » بعنوان حال . يا مصدر يعنى مفعول مطلق منصوب آورده شده است . دليل اينكه آدم ( ع ) منتخب خداوند بود ، آيه شريفه و كلام حق تعالى است كه مى‏فرمايد : اِنَّ اللَّهَ إِصطَفى‏ آدَمَ [ 9 ] . و اين آيه : وَ لَقَد كَرّمنا بنى آدم وَ حَمَلْناهُمْ فِى البرّ وَ البَحْر وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطّيباتِ وَ فضَّلناهُمْ عَلى كثيرٍ مِمَّن خَلَقْنا تَفْضيلاً [ 10 ] . دليل گرامى داشتن انسان دو چيز است بقرار زير : 1 ابو يزيد بسطامى گفته است ، انواع كرامت خداوند بر انسان نامتناهى است . [ 9 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 33 ) : خداوند آدم را برگزيد . [ 10 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 70 ) : ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در صحرا و دريا پراكنديم و از غذاهاى پاك و پاكيزه به آنها روزى داديم و آنها را بر مردمان ديگر سرورى بخشيديم . [ 788 ] چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : وَ إِنْ تَعُدّوا نِعْمَة اللَّهِ لا تُحْصوها [ 11 ] اين بيان اجمالى كلام ابو يزيد بود امّا تفصيل مطلب بشرح ذيل است . الف : خداوند سبحانه تعالى هر ساعتى بر افرادى كه بر حق متعال توكّل كنند باران كفايت مى‏بارد ، چنان كه خود مى‏فرمايد : وَ مَنْ يَتَوّكل عَلى اللَّه فَهُوَ حَسبُه [ 12 ] . ب : خداوند ، هر ساعتى بر فرمانبرداران باران دوستى مى‏بارد . چنان كه حق تعالى خود مى‏فرمايد : سَيجْعَلُ لَهُم الرَحمنُ وُداً [ 13 ] . ج : خداوند بر كوشش كنندگان باران هدايت مى‏بارد چنان كه مى‏فرمايد : وَ الّذين جاهَدُوا فينا لَنَهدِينهُم سُبلَنا [ 14 ] . د : خداوند بر شكرگزاران باران فزونى را جارى كرده است ، حق تعالى در اين باره مى‏فرمايد : لئِن شَكَرْتُمْ لاَزيدَنَّكُمْ [ 15 ] . ه : خداوند بر كسانى كه به ياد حق باشند باران بصيرت و بينش مى‏بارد . سبحانه تعالى مى‏فرمايد : اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إذا مَسَّهُمْ ظائِف مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ [ 16 ] . 2 گرامى داشتن خداوند آدم و فرزندانش را يا به لحاظ احوال داخلى و يا خارجى آنهاست ، و به لحاظ احوال داخلى هم يا مربوط به امور جسمانى و يا جز آن مى‏باشد و اگر به لحاظ امور جسمانى انسان مورد تكريم قرار گرفته [ 11 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 34 ) : اگر نعمتهاى خداوند را شماره كنى قادر به شمارش نيستى . [ 12 ] سوره طلاق ( 65 ) آيه ( 3 ) : آن كه بر خداوند توكل كند خداوند او را كفايت مى‏كند . [ 13 ] سوره مريم ( 19 ) آيه ( 96 ) : خداوند بزودى براى آنها دوستى قرار مى‏دهد . [ 14 ] سوره عنكبوت ( 29 ) آيه ( 69 ) : آنان كه در راه ما بكوشند ، راه هدايت خود را به آنان نشان خواهيم داد . [ 15 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 7 ) : اگر شكرگزار باشيد نعمت شما را افزون مى‏كنيم . [ 16 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 201 ) : آنان كه تقوا پيشه كنند ، هرگاه دسته‏اى از شياطين بخواهند آنها را فريب دهند بدين هنگام آنان اهل بصيرت خواهند بود . [ 789 ] باشد ، امورى خواهند بود كه ذيلا بيان مى‏شود . اوّل : صورت زيباى آدم و فرزندان او چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : و صَوَّرَكم فَاَحْسَنَ صُوَرَكُمْ [ 17 ] . دوّم : قامت زيبا و اندام معتدل آدم و ذريّه‏اش ، در اين باره خداوند مى‏فرمايد : لَقد خَلَقنا الاِنسان فى اَحسَن تقويم [ 18 ] زيبائى اندام انسان به اين دليل است كه شيئى هر گاه بلندى و ارتفاع بيشترى پيدا كند در نوع خود زيبا و ارجمندتر به نظر مى‏رسد ، چنان كه بلندترين درخت زيباترين آنهاست . 3 خداوند انسان را به اين دليل تكريم كرد كه بلند شدن ، نشستن ، به پشت و رو خوابيدن و استراحت كردن را برايش ميسور گردانيد . توضيح كلام اين است كه حق متعال تركيب وجودى مخلوقات خود را به چهار نوع و صنف قرار داد . الف : بعضى مانند حيوانات ، گويا پيوسته در حال قيام ايستاده‏اند . ب : برخى مانند حيوانات گويا مدام در حال ركوع‏اند . ج : گروهى همچون خزندگان كه بر شكم راه مى‏روند گويا مدام در سجده‏اند . د : دسته‏اى مانند كوهها همواره در حال قعوداند . امّا خداوند متعال انسان را چنان آفريده است كه تمام هيأتهاى فوق الذكر را مى‏تواند داشته باشد . و به او تمكّن بخشيده است تا حالات گوناگون و مختلفى را بپذيرد و در اين باره مى‏فرمايد : الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِم [ 19 ] . امّا احوال غير بدنى كه خداوند انسان را بدانها مورد تكريم قرار داده است عبارتند از : 1 روحى كه جايگاه آگاهى يافتن به اشرف موجودات و مبدأ وجود يعنى [ 17 ] سوره مومن ( 40 ) آيه ( 64 ) : شما را خداوند به صورت زيبايى تصوير كرد . [ 18 ] سوره تين ( 95 ) آيه ( 4 ) : ما انسان را در بهترين اندام آفريديم . [ 19 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 191 ) : مؤمنان كسانى هستند كه خدا را در حال قيام ، قعود و خوابيده به پهلو به ياد دارند . [ 790 ] حق تعالى مى‏باشد . چنان كه خداوند در اين مورد فرموده است : وَ نَفَخَ فيه مِنْ رُوحِه [ 20 ] پروردگار جهانيان با اضافه كردن روح خود به آدم او را كرامت و شرافت بخشيد . و با همين شرافت و بزرگوارى او را از ديگر موجودات اين جهان متمايز گردانيد 2 عقل و شرافت عقل از جهاتى است : اوّل : روايت شده است : كه خداوند متعال به داود ( ع ) وحى فرستاد و به او فرمود : « هرگاه عاقلى را ديدى خدمت گزار او باش » دوم : گفته پيامبر اسلام ( ص ) كه در توصيف عقل فرموده است : اوّل چيزى كه خداوند آفريد عقل بود . و سپس به عقل فرمود روى آور ، روى آورد ، و فرمود بازگرد بازگشت . آنگاه حق تعالى فرمود : بعزّت و جلال خودم سوگند هيچ مخلوقى را از تو گرامى‏تر نسبت بخود نيافريده‏ام ، بوسيله تو ديگران را مؤاخذه مى‏كنم بخشش مى‏نمايم و يا ثواب و كيفر مى‏دهم . چيزى كه بايد درباره عقل دانست اين است كه براى عقل آغاز و نهايتى است و هر دو مرحله عقل ناميده مى‏شود . مرحله نخستين و ابتدايى عقل نيرويى است كه آماده مى‏گردد تا علوم كلّى و ضرورى را فرا گيرد ، چنان كه در كودك اين قوّه وجود دارد ، و سخن پيامبر ( ص ) نيز به اين مرحله اشاره داشت . مرحله دوّم عقل « بالمستفاد » است و توصيه پيامبر ( ص ) خطاب به امير مؤمنان به اين مرحله از عقل اشاره دارد كه فرمود : هرگاه مردم به آفريدگار خود به انواع نيكى تقرّب جويند تو اى على با خردمندى و عقلت نزديكى بخدا را بجوى ، كه بدين سبب از لحاظ درجه و مرتبه در نزد مردم دنيا و نزد خداوند در آخرت بر ديگران سبقت خواهى گرفت . [ 20 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 9 ) : از روح خود در انسان دميد . [ 791 ] مرتبه سوّم ، علم و حكمت كه نتيجه عقل و خرد مى‏باشد . چنان كه خداوند متعال فرموده است : يَرْفعِ اللَّه الّذين آمَنُوا مِنْكم و الّذين اوتوا العلم دَرَجات [ 21 ] و باز مى‏فرمايد : يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشآءُ وَ مَنْ يُوتَ الْحِكْمَة فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَرُ اِلاَّ اوُلُوا الأَلْبابِ [ 22 ] حكمت را خداوند حيات و نور ناميده است . چنان كه خود مى‏فرمايد : اَوَ مَنْ كان مَيتاً فَأحْيَيناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمشى بِهِ فى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ [ 23 ] . گرامى داشتى كه بيرون از وجود انسان قرار دارد نيز بر چند وجه است . بتوضيح زير : 1 مخلوقات ديگر را خداوند براى سود و منفعت انسان آفريده و فرموده است : هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الْأَرْضِ جَميعاً [ 24 ] و باز فرموده است : وَ سَخَّر لَكُمْ ما فِى السَّماوات وَ ما فِى الْأَرْضِ جَميعاً [ 25 ] . خداوند زمين را فرش و آسمانها را بسان سقفى نگاهبان شما مقرّر فرمود و آنچه از زمين مى‏رويد رزق و روزى شما قرار داد . و ابرهاى پر باران را ، براى بارورى گياهان به نقاط مختلفى فرستاد . چنان كه حق تعالى خود مى‏فرمايد : وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِن الثّمراتِ رزقاً لَكُمْ وَ سَخَّر لَكُم الفُلكَ لِتَجْرِىَ فِى البَحرِ بِأمْرِهِ [ 21 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 11 ) : خداوند مقام ايمان آورندگان از شما را بلند و به صاحبان انديشه درجاتى عنايت مى‏كند . [ 22 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 269 ) : خداوند به آن كه بخواهد حكمت مى‏بخشد و به هر كس حكمت داده شود خير فراوانى داده شده است ، اين حقيقت را جز صاحبان خرد در نمى‏يابند . [ 23 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 122 ) : آيا كسى كه مرده بود و ما او را هدايت كرديم و براى او نورى قرار داديم كه با روشنايى آن در ميان مردم راه مى‏رود همچون كسى است كه در تاريكى قرار دارد ؟ [ 24 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 29 ) : خداوند كسى است كه آنچه در روى زمين است براى شما آفريد . [ 25 ] سوره جاثيه ( 45 ) آيه ( 13 ) : آنچه در آسمانها و زمين است به نفع شما رام كرده و در اختيار شما قرار داد . [ 792 ] وَ سَخَّرَ لَكُم الأَنْهار [ 26 ] . و باز پروردگار انسان را با آفرينش خورشيد و ماه ستارگان گرامى داشته و در اين باره چنين فرموده است : وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ [ 27 ] و باز فرموده است : وَ هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدوا بِها فى ظُلُماتِ البَرِّ وَ البَحْرِ [ 28 ] و فرموده است : وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِنينَ و الحِساب [ 29 ] . و با آفريدن چهارپايان بسود انسان وى را گرامى داشت ، و بوسيله آنها غذا پوشاك آسايش ، تجملات و زيبايى و خوشى انسان را تأمين كرد و در اين باره چنين فرمود : و الأنعام خَلَقها لَكُمْ فيها دِفْ‏ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنها تَأكُلُونَ وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحون وَ حينَ تَسْرحُونَ . . . وَ الخَيْلَ وَ البِغالَ و الحَمير لِتَرْكَبُوها وَ زينة وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُون [ 30 ] 2 از كرامتهايى كه خارج از وجود انسان براى انسان مقرر گرديده ، روايتى است كه از امير مؤمنان ( ع ) در تفسير اين كلام خداوند متعال « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ » [ 31 ] [ 26 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 32 ) : خداوند از آسمان آب را نازل كرد و به وسيله آن ميوه‏ها و ثمرات را براى روزى شما از زمين بيرون آورد و كشتيها را رام شما كرد تا به فرمان خدا در درياها راه افتيد و رودها را نيز مسخر شما كرد . [ 27 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 33 ) : براى منفعت شما خورشيد و ماه را به جريان انداخت و شب و روز را نيز به نفع شما مقرر داشت . [ 28 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 97 ) : ستارگان را براى اين منظور به نفع شما مقرر كرد تا در تاريكيهاى صحرا و دريا راه را پيدا كنيد . [ 29 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 12 ) : و تا شمارش سالها و حساب خود را بدانيد . [ 30 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 5 و 6 و 8 ) : چهارپايان را به نفع شما خلق كرديم گرماى خود را از پشم و كرك و پوست آنها تامين مى‏كنيد ، سودهاى ديگرى هم از آنها مى‏بريد و از گوشت و شير آنها استفاده مى‏كنيد به هنگام رفتن به صحرا و بازگشت از آن جمال و زيبايى خاصى براى شما دارند . . . از جمله چهارپايان اسب و قاطر و الاغ را آفريديم تا بر آنها سوار شويد و براى شما نوعى زينت باشند ، چيزهايى را كه نمى‏دانيد خلق مى‏كنيم . [ 31 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 70 ) : و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم . [ 793 ] روايت شده . امام ( ع ) فرمود : آن كرامت ، دعوت به بهشت مى‏باشد . چنان كه خداوند مى‏فرمايد : وَ اللَّهُ يَدْعُوا اِلى‏ دار السّلام [ 32 ] . 3 خداوند انسان را بدليل انتخاب دلهاى آنها به معرفت و زبانشان بشهادت و بدنهايشان بخدمت خويش گرامى داشت ، و از جهت ملزم بودن به انجام تكليف و بعثت أنبيا از ميان آنها مشرفّشان گردانيد و اين حقيقت را چنين بيان داشت : لَقَدْ جائكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتّم [ 33 ] . پس از گرامى داشتن انسان خداوند ، آدم و پيامبرانى كه از ذريّه او پديد آمدند ، در نزد خود از بهترين بندگان قرار داد ، و آنها را به نبوّت و رسالت برگزيد ، چنان كه خود مى‏فرمايد : اِنّ اللَّه اِصْطَفى‏ آدَمَ وَ نوحاً وَ آل اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلى‏ العالَمينَ ذُريّةً بَعضُها مِنْ بَعْضٍ [ 34 ] . و باز از ميان انبياء پيامبران الواالعزم را بر ديگران برترى داد و در اين باره فرمود : فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُواالعَزم مِنَ الرّسل ( ع ) [ 35 ] و باز بعضى از انبياء اولواالعزم را بر بعضى ديگر برترى داد و بترتيب ابراهيم ، موسى ، عيسى و حضرت محمد ( ص ) را بر همگان فضيلت بخشيد چنان كه مى‏فرمايد : تِلكَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهم عَلى بَعْضٍ ، مِنْهُم مَنْ كَلّم اللَّهُ وَ رَفَعَ بعضهم دَرَجاتٍ وَ آتَينا عيسى بن مَرْيم البيّنات وَ اَيّدناهُ بِرُوحِ القُدس [ 36 ] . [ 32 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 25 ) : خداوند شما را به دار السلام بهشت دعوت مى‏كند . [ 33 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 128 ) : در حقيقت رسولى از خود شما برايتان آمد و رنج بردن شما بر او دشوار بود . [ 34 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 33 و 34 ) : خداوند آدم ، نوح ، خاندان ابراهيم و خاندان عمران را از ميان جهانيان برگزيد ، در حالى كه بعضى از اينها از ذريه بعضى ديگر بودند . [ 35 ] سوره احقاف ( 46 ) آيه ( 35 ) : اى پيامبر چنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند ، صابر باش . [ 36 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 253 ) : بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى نهاديم از آن ميان كسى بود كه مورد مكالمه خدا واقع شد ، آرى برخى را نسبت به برخى درجات بالاترى داديم ، به عيسى بن مريم نشانه‏هاى روشن عطا كرده و به روح القدس تاييدش كرديم . [ 794 ] سپس حضرت محمّد ( ص ) را بر تمام انبياء اولواالعزم اولويّت بخشيد و در فضيلت آن بزرگوار فرمود : وَ كان فَضْلُ اللَّه عَلَيكَ عظيماً [ 37 ] و او را پايان انبياء و ختم كمال پيامبران قرار داد و فرمود : وَ لَكن رَسُولَ اللَّه وَ خاتَم النَّبيّين [ 38 ] . فايده چهارم : چهارمين فايده‏اى كه در اين بخش از كلام امام ( ع ) وجود دارد اين است كه فرمود : و جعله اوّل جبلّته از اين عبارت چنين به نظر مى‏رسد كه آدم ( ع ) اوّلين موجود از نوع انسان بوده است كه پا در عرصه وجود نهاده و اين كه معناى جمله : و المخاطرة بمنزلته يعنى مستحق قرب و نزديكى بخداوند گرديد . و اينكه فرمود : موافاة لسابق علمه اشاره به اين است كه تحقّق وجود آدم بر قلم قدرت و قضاى حتمى الهى گذشته بود و گريزى از ايجاد نبود . فايده پنجم : قوله عليه السلام : فاهبطه بعد التّوبة آدم ( ع ) را پس از پذيرفتن توبه‏اش برزمين هبوط داد . بعضى گفته‏اند منظور از « آدم » نفوس نوع بشر است و پيش از اين ثابت شد كه نفوس بشرى امرى حادث است . نظر ديگر اين است كه مقصود از آدم شخص اوّل از نوع انسان است . توبه قبل از هبوط توبه‏اى است كه فرزندان معصيت كار آدم در آينده از گناهان خود خواهند كرد و توبه بالقوّه آنها بالفعل براى خداوند معلوم است ، توبه آنها پيش از سقوط كامل نفسانيشان از درجه عرفان و توجّه عميق به آباد كردن زمين و سرگرم شدن به كشاورزى و ايجاد نسل مى‏باشد . پيامبران ( ع ) از مباحات صرف‏نظر كرده و بمستحبّات مى‏پرداختند و اهمّ كار انبيا عبادت و مطالعه انوار كبريايى حق بود ، و غفلت از خدا را گناه دانستند . و بازگشت از غفلت را توبه مى‏شمردند . چنان كه پيامبر ( ص ) مى‏فرمايد : بنابراين ، [ 37 ] سوره نساء ( 3 ) آيه ( 113 ) : فضل خدا بر تو اى پيامبر بزرگ است . [ 38 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 40 ) : ولى تو رسول خدا و خاتم انبيا هستى . [ 795 ] روزى هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش مى‏كنم . آنچه از آن استغفار مى‏كنند نيست مگر مشغول شدن فكرشان به امور دنيايى و آبادى آن ، سرگرمى به امور دنيا ، انسان را از خلوت كردن با خدا و كسب انوار قدسيّه‏اش باز مى‏دارد . فايده ششم : قوله عليه السلام : و ليقيم الحجّة به على عباده . . . منظور از كسانى كه آدم ( ع ) حجّت بر آنها قرار گرفت ، يا اولاد و فرزندان حضرت آدم بودند ، كه در زمان آدم ( ع ) زندگى مى‏كردند ، چه روايت شده است كه داراى چهل فرزند شد آنگاه از دنيا رفت و يا كسانى هستند كه پس از وفات حضرت آدم شريعت و سنّت آن بزرگوار به آنها ابلاغ شد . زيرا خداوند متعال احكامى از قبيل ، حرمت مردار ، خون و گوشت خوك را بر آدم نازل كرده بود كه ( اين دستورات ) با حروف معجم و در بيست و يك ورق تنظيم شده بود و اين اولين كتاب دنياست . تمام زبانها را خداوند بر مبناى اين حروف بجريان انداخته است . فايده هفتم : قوله عليه السلام : و لم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يؤكد عليهم حجة ربوبيّته يعنى حجّت پروردگارى او بر عليه منكرين در چگونگى آفرينش آدم اقامه شده است و آنچه بتوان بر صفت پروردگار در رابطه با خلقت آدم استدلال كرد . چنان كه حق تعالى در اين باره مى‏فرمايد : سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الآفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحَقّ [ 39 ] . در اين موضوع آيات ديگرى نيز در قرآن آمده است . بعثت انبيا تأكيد كننده همان دلائلى است كه افراد غافل را بدان تذكّر دهند ، و بشر را بر وجود چنان دلايل روشن حق نمائى آگاه سازند ، و به وسيله كتابهاى آسمانى و سنّتهاى شرعى كه از نزد حق تعالى نزول يافته است رابطه عرفانى ميان خلق و خالق برقرار كنند . قوله عليه السلام : بلغ المقطع عذره و نذره پيامبر اسلام ( ص ) حجت خدا [ 39 ] سوره فصلت ( 41 ) آيه ( 53 ) : بزودى نشانه‏هاى وجودى خود را در آفاق و انفس انسانها نشان خواهيم داد تا مبرهن شود كه خداوند حق مطلق است . . . . [ 796 ] را بر خلق تمام و بهانه عدم ابلاغ فرامين الهى به مردم را از ميان برد و نهايت بيم و انذار را به انجام رساند . مقصود از : مقطع كلّ شى‏ء ، نهايت هر چيزى است . فايده هشتم : در اندازه‏گيرى روزى خلايق و تقسيم آن مى‏باشد . خداوند بهر آفريده‏اى آنچه در لوح محفوظ برايش مقرر شده است ( كم ، زياد ، تنگنا ، گشايش ، آسانى و يا سختى ) و متعاقب حالات متضاد او يعنى پس از چيز دارى فقر و يا پس از فقر ثروت را عنايت فرموده است . چنان كه در تحوّل و گوناگونى وضع انسان گفته‏اند : در همان حال كه انسان در ملك و مكنت روز را به شب مى‏برد ، صبح بر او طالع مى‏شود در صورتى كه محتاج به يك پول سياه است ، و يا در عين سلامتى و نعمت دارندگى ، آفات و بلاهايى ( همچون بيمارى ، غرق شدن در آب ، سوختن و يا غصب كردن ستمگرى و يا سلطه طغيان گرى ) پيش مى‏آيد . و يا بهنگام وسعت رزق و روزى و نهايت خوشحالى و شادمانى ، غمى فرا مى‏رسد و زندگى را تلخ و ناگوار مى‏كند و بدينسان مدّت عمر و أجل مخلوقات نيز به لحاظ بلندى و كوتاهى تقدّم و تأخّر متفاوت است . فايده نهم ، خداوند ، مرگ انسانها را ، با پيوسته بودن به اسبابش اندازه‏گيرى كرده است . با توجّه به اينكه اجل هنگام ضرورت مرگ است و اسباب مرگ نيز ورود آفاتى از قبيل بيماريها يا كشته شدن مى‏باشد ، بنابراين صحيح است كه گفته شود ، مرگ كه عبارت از جدا شدن روح از بدن است بستگى به اين علل و اسباب دارد . امام ( ع ) لفظ « خلج » كه به معناى جذب است استعاره از مرگ به كار برده و با عبارت « اشطان » يعنى ريسمانها استعاره را ترشيحيّه كرده است . وجه مشابهت ميان جذب و مرگ اين است كه مرگ نزديكى اجل را ايجاب مى‏كند چنان كه جذب كننده مجذوب را بيدرنگ جذب مى‏كند . بنابراين مرگ گويا با ريسمان اجل اشخاص را بسوى خود جذب مى‏كند ، چنان كه انسان مقصود خود را با طناب و [ 797 ] ريسمان بدنبال خود مى‏كشد . و باز مرگ اسباب دوستى و رفاقت را قطع مى‏كند . امام ( ع ) لفظ « مرائر » را براى اسباب علاقه و وابستگى استعاره آورده است ، زيرا ميان زمان فرا رسيدن اجل و قطع شدن اسباب دوستى ، ارتباط بر قرار بوده و وحدت زمانى دارند . فرا رسيدن مرگ موجب گسسته شدن علائق دوستى و برادريها و ارتباطات ميان مردم مى‏شود ، روشن است كه مرگ تمام اين علايق را قطع كرده و از ميان مى‏برد . فايده دهم ، امام ( ع ) تقسيم روزى و اندازه‏گيرى آن را به كم و زياد ، تنگنا و فراخنا ، از جهت امتحان براى شكرگزارى ثروتمندان و شكيبائى فقراء و مستمندان قرار داده است . و ما در شرح اين گفتار حضرت كه فرموده است : ألا انّ الدّنيا دار لا يسلم منها الاّ فيها ، به بيان اين موضوع اشاره كرده‏ايم كه منظور از ابتلاى انسان رفتارى است كه خداوند متعال با بندگان خود از جهت آزمودن و امتحان كردن دارد ، يعنى مطابق نتيجه امتحان حق تعالى با انسان رفتار مى‏كند ، زيرا حق سبحانه و تعالى بر امور پوشيده و نهان واقف است ، پس آزمودن حقيقى براى كشف حقيقت درباره خداوند صدق نمى‏كند . امّا آنچه در اينجا مى‏خواهيم بر توضيح گذشته خود اضافه كنيم اين است : كه اگر بنده‏اى در خاطر و باطن خود اين ذهنيّت را داشته باشد كه آنچه خداوند از نعمت و يا محروميّت نصيبش مى‏گرداند ، آزمايشى بر شكرگزارى و يا شكيبائى است . و در نتيجه شكرگزار شود و يا صبر پيشه كند از جهت اين شكرگزارى و يا شكيبائى ملكات فاضله‏اى برايش حاصل مى‏گردد ، كه شايسته زيادى كمال و تمامى نعمت مى‏شود ، چنان كه حق تعالى خود فرموده است : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ [ 40 ] و باز فرموده است : وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ الَّذينَ إذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ [ 40 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 7 ) : اگر شكر كنيد نعمت شما را افزون مى‏كنم . [ 798 ] قالُوا اِنّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ المُهْتَدُونَ [ 41 ] . پس آگاهى بر حقيقت ابتلاء فوايدى را بدنبال دارد امّا اينكه چرا روزى بدين سان يعنى كم و زياد و . . . تقسيم مى‏شود ، و عمر طولانى و يا كوتاه است و عواقب و تبعات هر يك كه عبارت از سختى و دشوارى و يا آسانى و يا حزن و اندوه و خوشحالى باشد پديد مى‏آيد ، علل و اسبابى دارند كه بر تحقيق كنندگان پوشيده است و به قضاى الهى و اراده خداوند موكول مى‏شود . پس آنچه خير و نيك شمرده شود داخل در اراده كلى حق تعالى كه همانا خير مطلق بالذّات است مى‏باشد و آنچه شر و بدى به حساب آيد بالعرض داخل در قضاى الهى است آنطورى كه در محلّ خود اين حقيقت شرح و توضيح گرديده و دانسته شده است « و نيازى به تطويل و تفصيل بيشترى نيست » . فصل سوم در ستايش حق تعالى است به اعتبار اين كه او داناى به همه چيز است ، از جمله جزئيّات علم خداوند اين است كه نهفته و باطن اشخاص را مى‏داند و بر جنين ، رحم و نطفه در اسلاب آگاهى دارد . در كلام امام ( ع ) كه فرمود : عالم السّر من ضماير المضمرين تا ناشئة خلق وسلالة الفاظ مشكلى وجود دارد كه ذيلا به شرح آنها اشاره مى‏كنيم . 1 فرمود : خواطر رجم الظّنون چون گمان باطنى انسان به مظنونى تعلّق مى‏گيرد كه ممكن است حقيقت نداشته باشد ، در اين صورت اين تعلّق شباهت ، به رجم و سنگ اندازى بيجا پيدا مى‏كند ، به همين لحاظ لفظ رجم را ، براى گمان استعاره به كار برده است . درباره اينكه چرا كلمه علم را بجاى ظن و گمان [ 41 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 155 و 156 و 157 ) : صابرين را نويد آمرزش بده آنان كه هرگاه مصيبتى بدانها رو مى‏آورد مى‏گويند بازگشت ما به سوى خداست از جانب پروردگارشان رحمت خداوند بر اينان باد هدايت يافتگان همينان هستند . [ 799 ] نياورده است به اين دليل است كه در بسيارى از موارد گمان به چيزى مى‏رود كه جايز نبوده و مطابق با واقع نمى‏باشد چنان كه گاهى نسبت به بعضى افراد گمان امر قبيحى داده مى‏شود ، و آنها از اين نسبت آزرده خاطر مى‏شوند . حال اگر اين گمان صادقى نباشد ، شباهت پيدا مى‏كند به سنگ زدنى كه موجب آزار شود . 2 عقد عزيمات اليقين : تصميمى نفسانى كه از روى يقين كامل باشد . 3 و مسارق ايماض الجفون : چون چشم انسانى ، در درخشش و جلا به هنگام باز و بسته شدن پلكها به برق شباهت دارد ، لفظ « و ميض » را براى آشكار شدن و لفظ « مسارق » را براى محّل بيرون آمدن استعاره به كار برده است . 4 لفظ « اكنان » را براى قلوب به لحاظ مخفى داشتن رازها و لفظ « غيابات » را براى امور غيبى استعاره گرفته است . وجه مشابهت در اين است كه دلها بسان خانه ، نگاهبان امور نهفته در خود هستند . و تاريكيها از درك امور قابل رؤيت مانع مى‏شوند چنان كه پرده‏ها از ديدن آنچه در داخل آنهاست درك انسانى را باز مى‏دارند . 5 مصائف الذرّ و مشاتى الهوامّ . مقصود از لانه‏ها و آشاميدنگاههاى تابستانى و زمستانى حشرات و جنبندگان كوچك ، زير زمين مى‏باشد كه آنها را از گرماى تابستان و سرماى زمستان حفظ مى‏كند . و منظور از : رجع الحنين من المولهات ، آهنگ حزين گريه مادر فرزند مرده است كه در فقدان از دست دادن عزيزش ناله بر مى‏آورد . 6 و لائج غلف الأكمام . در عبارت فوق كلمه « غلف » به اكمام اضافه شده است ، و اين اضافه جالبى است زيرا به هر « كمّى » غلاف گفته مى‏شود ولى هر غلافى « كم » به حساب نمى‏آيد . بنابراين رواست كه مفهوم عامّ با اضافه شدن به بعضى از جزئياتش تخصيص بيابد . ( بعبارت روشن‏تر ) غلاف مفهوم عام دارد و « كمّ » مفهوم خاصى وقتى كه غلاف را به « كم » كه خاص است و معناى همان غلاف را هم دارد اضافه كنيم معناى غلاف تخصيص مى‏يابد . يعنى خداوند بر [ 800 ] محتواى نهان هر چيز آگاه است . چنان كه قبلا اشاره شد هر دانه‏اى در داخل پوسته‏اش داخل در « كم » يعنى غلاف قرار دارد و خداوند بر جايگاه تمام حبوبات و دانه‏ها علم و آگاهى دارد . 7 محطّ الأمشاج : يعنى خداوند بر جايگاه فرود آمدن نطفه از صلب پدر و محلّ استقرار آن كه همان رحم ، يا ظرفى كه منى در آن واقع شده و آميزشى كه با اُوُل و نطفه زن پيدا مى‏كند آگاه است . 8 خداوند بر آنچه گردبادها بر سطح زمين پراكنده مى‏سازند و پس از مدتى از دل زمين سر بر مى‏آورد آگاه است . امام ( ع ) لفظ « ذيول » را براى آنچه زمين از بذر گياهان گرفته و مى‏روياند استعاره آورده است . 9 لفظ « عوم » در عبارت حضرت ، براى نفوذ كردن ريشه‏هاى گياه در اطراف زمين به دليل مشابهتشان با آب استعاره به كار رفته است . بنا به روايتى « نبات الأرض » بنات الارض قرائت شده است مطابق اين روايت . منظور از دختران زمين حشراتى هستند كه در ريگزار به وجود مى‏آيند و در داخل ريگها لانه مى‏گيرند و مانند « حلكه » راه مى‏روند . حلكه حشره كوچكى است كه بلندى آن به يك وجب نمى‏رسد ، زرد رنگ است و پوست صافى دارد ، و عرب آن را بر حشرات شبيه مار اطلاق مى‏كند . مطابق اين روايت معناى عبارت چنين خواهد بود : خداوند بر تمام حشرات ريز و درشت كه در طبيعت بوجود آمده و زندگى مى‏كنند آگاه است . 10 خداوند بر معنا و مفهوم آواز پرندگان واقف است . در اين سخن حضرت نيز لفظ « منطق » براى پرنده استعاره آمده است ، جهت تشبيه اين است كه معناى آواز پرندگان ، همچون نطق انسان كه مفيد معنايى مى‏باشد براى [ 801 ] خداوند معلوم و روشن است . 11 خداوند بر تمام درّ و مرجانهايى كه صدفها در درون خود مى‏پرورانند و هر آنچه امواج دريا ، مانند گوهرها و حيوانات به همراه دارند و حضانت مى‏كنند واقف است . لفظ حضانت را كه به معنى سرپرستى است به ملاحظه تشبيه كردن امواج به حيواناتى كه بر تخم و بچّه‏هاى خود مراقبت مى‏كنند ، استعاره به كار برده است . 12 حق تعالى بر جلوه‏هاى نور كه از تيرگى ظلمت بدورند مطلع است . لفظ « نور » استعاره از معارف و شناخت خداوند متعال بوده و ضمير در « عليها » به زمين باز مى‏گردد ، و مقصود از قرارگاه نطفه رحم مادران است . لفظ « نقاعة » از جايگاه خون حيض استعاره است ، و چنان كه قبلا دانستى « مضغه » به بعضى از مراحل خلقت فرزند گفته مى‏شود و منظور از « ناشئة الخلق » « ايجاد كردن آفريده‏هاست » 13 قوله عليه السلام : لم يلحقه فى ذالك كلفة الى قوله و لا فترة كلفت ، كارى است كه انجام دهنده را بسختى و مشقت افكند و اين مشقّت يا به دليل ضعف نيروى فاعل و يا ضعف وسيله كار و يا به دليل ناتوانى علمى است كه فاعل از تصوّر آنچه مى‏بايست انجام دهد داشته است ، و خداوند از تمام اين امور پاك و منزه است ، زيرا ضعيف بودن خداوند در هر يك از اين سه مرحله لازمه‏اش نيازمندى است ، و حق تعالى غنّى بالذّات و بى نياز است و هر يك از عوارض امور فوق نيز از خداوند بدور است زيرا هر يك از موانع علوم و نفوذ آنها بر ذاتى مستلزم وجود جايگاه و مثليّت بر خداوند مى‏شود . در صورتى كه ذات بارى تعالى از مكان و مثل و مانند داشتن پاك و منزّه است . ( با توضيح فوق روشن شد كه كلفت و مشقّتى بر حق تعالى عارض نمى‏شود ) امّا دليل عدم خستگى و ملال خداوند اين است ، كه مفهوم ملال و [ 802 ] خستگى منصرف شدن نفس است از انجام كار ، بلحاظ تحليل رفتن قواى فكر و ضعف پيدا نمودن آن از عمل و يا به سبب عوارض ديگرى كه بر نفس وارد مى‏شود و آن را از انجام كار باز مى‏دارد . چنان كه دانستى خستگى از خصوصيات جسم و سستى آن مى‏باشد ، و پروردگار جهانيان از داشتن جسم و سستيى كه از ناحيه جسم بر نفس وارد شود پاك و منزه است . 14 قوله عليه السلام : بل نفذ فيهم علمه إلى قوله و غمرّهم فضله امام ( ع ) در عبارت فوق چهار صفت نفوذ علم ، شمارش اعداد ، گستردگى عدالت ، و فراگيرى فضل را براى خداوند اثبات مى‏كند چنان كه چهار صفت : مشقّت ، عروض عوارض ، خستگى و سستى ، را از ذات حق تعالى نفى كرد به تعبير ديگر در عبارت فوق چهار صفت ثبوتى را بيان كرده است ، چنان كه در عبارت قبل چهار صفت سلبى را آورده بود . بنابراين نفوذ علم خداوند در ميان آفريده‏ها ، در مقابل بمشقّت افتادن حق تعالى به لحاظ آگاه شدن بر موجودات قرار گرفته و روشن بودن تعداد آفريده‏ها براى خداوند ، در برابر فراموشى از شمارش آنهاست و گستردگى عدالت پروردگار درباره همه موجودات در مقابل ، خستگى خداوند از نفوذ دادن امرش و اداره امور مخلوقات قرار دارد ، زيرا معناى عدالت حق تعالى ، اداى استحقاق هر موجودى در مرتبه وجودش و برآوردن نياز وجودى مخلوقات از زيادى و نقص بر حسب استحقاقى كه برايش در نظام حكمت الهى مقدر و مقرر گرديده است مى‏باشد : چه مى‏دانيم كه عروض خستگى موجب اختلاف نظم در فعل خداوند مى‏شود . ( با اينكه مى‏دانيم اخلالى در نظم فعل خداوند وجود ندارد ) فرو پوشيدن فضل خداوند همه آفريدگان را در مقابل نفى سستى خداوند از انجام كارهايش آمده است ، زيرا سستى فاعل در كارش مانع از به پايان رسيدن و تحقّق وجودى يافتن آن مى‏باشد . قوله عليه السلام : مع تقصيرهم عن كنه ما هو اهله : اين عبارت امام ( ع ) [ 803 ] براى بيان اين حقيقت است كه عبادت بندگان خداوند در محاسبه با عظمت حق تعالى و استحقاق و اهليّتى كه براى ستايش دارد ، ناچيز است . بنابراين لازم است كه همواره سپاسگزار و ثناگو باشيم و در فرمانبردارى خداوند تكبّر نورزيم . فصل چهارم در ستايش و تمجيد خداوند متعال آمده ، زيرا كه خداوند انسان را براى شكرگزارى و نياز تضرّع بدرگاهش مورد خطاب قرار داده ، تا به عنوان پاداش ثناهاى گذشته و اوصاف نيكوى بى شمارش ، در صورت انجام وظيفه از وى راضى شود و او را از توسل به غير بى نياز گرداند . در اين فصل كلام امام ( ع ) اشاراتى است بشرح زير : 1 قوله عليه السلام : أنت اهل الوصف الجميل و التّعداد الكثير : اين سخن امام ( ع ) اشاره به اين است كه خداوند متعال به دليل اينكه داراى شريفترين صفات دو طرف نقيض است ( به لحاظ ذات يگانه و به لحاظ نعمتهاى فراوان متعدد ) مستحق توصيف ، و شايسته صفات نيك مى‏باشد چه در داشتن صفات نيك و جميل يگانه است و به اعتبار ، بى‏شمارى ثنا و حمدش در رابطه هر جزئى از جزئيات نعمتهايش او صاحب نعمتهاى زيادى است . 2 قوله عليه السلام : و قد بسطت لى فيما لا أمدح به غيرك و لا أثنى به على احد سواك عبارت امام ( ع ) اشاره به اين است كه خداوند به او اجازه شكرگزارى و ثناگويى اوصاف نيكى كه در حقيقت جز حق تعالى كسى دارنده آن اوصاف نيست داده است . و هيچ كس سزاوار نيست كه اين اوصاف بر او اطلاق شود . معناى اذن و اجازه خداوند بر انجام شكر ، ممكن است اين باشد ، كه پروردگار شكر نيكو و ستايش خود را الهام كرده باشد . زيرا در حقيقت نعمت دهنده‏اى جز او نيست ، پس هيچ كس جز او سزاوار ستايش مطلق نمى‏باشد . مخاطب قرار گرفتن انسان بر اداى شكر از آيه شريفه استفاده مى‏شود كه [ 804 ] فرمود : وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ اِنْ كُنْتُمْ اِيَّاهُ تَعْبُدُونَ [ 42 ] و درباره فرمان به تسبيح و تنزيه مى‏فرمايد : و مِنْ آناءِ اللّيل فَسَبِّحْ وَ اَطْرافَ النَّهارِ لَعَّلَكَ تَرْضى‏ [ 43 ] . و باز مى‏فرمايد : وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ اَصيلاً [ 44 ] قوله عليه السلام : و لا اوجّهه الى معادن الخيبة لفظ « معادن » را امام ( ع ) در عبارت فوق استعاره از مخلوقات آورده است وجه شباهت ميان معدن و آفريده‏ها اين است كه معادن بر حسب ظنّ و گمان خواست انسان را برآورده مى‏سازند ( در صورتى كه ممكن است انسان در رابطه با معادن به مطلوب خود نرسد ) همچنين دارندگان نعمتهاى از بين رونده و فانى ممكن است جوينده نعمت از نزد آنها مأيوس شود و جاى شك و ترديد نيز هست كه از دادن نعمت بخل ورزند . به همين دليل است كه امام ( ع ) به دنبال اين مطلب و به منظور تفسير و توضيح مى‏فرمايد : « خداوندا زبانم را از ستايش آدميان و ثناى آنان بدور دار . » 3 قوله عليه السلام : دليلا كلمه دليلا يا بعنوان حال و يا مفعول در جمله منصوب آمده است . مقصود از اينكه اميدوارى به خداوند ، راهنمايى است بر گنجينه‏هاى رحمت و بخشندگى پروردگار اين است كه حق تعالى با هدايت و ارشادات خود ، ما را به سوى استعدادهايى مى‏برد كه به رحمتش منتهى شود و به ما آن آمادگى را مى‏دهد كه با توجّه به ذات حق تعالى از توجّه بديگران باز مانيم ، زيرا عدم توجّه به خداوند و پرداختن بخلق از كسى مثل امام ( ع ) اگر تحقّق پذيرد گناه شمرده مى‏شود . لفظ « ذخيره و كنوز » براى جود خداوند استعاره به كار رفته است . [ 42 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 172 ) : خدا را شاكر باشيد اگر او را مى‏پرستيد . [ 43 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 130 ) : در دلهاى شب و اطراف روز خدا را تسبيح كنيد شايد خشنوديت فراهم شود . [ 44 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 42 ) : صبح و شام خداوند را تسبيح گوييد . [ 805 ] 4 قوله عليه السلام : هذا مقام من افردك بالتوحيد : اين سخن امام ( ع ) اشاره به مقامى است كه آن حضرت فرا روى خداوند متعال در خطبه‏اش به اين ذكر و توحيد دارد . در حقيقت اين عبارت زمينه‏اى است كه مطلوبش را ياد و رحمت حق را بر خود نازل كند . چنين است كه به دنبال اين كلام عرضه مى‏دارد : « اى خدا من به تو نياز دارم . » بيان حاجتمندى و استحقاق آن حضرت به لحاظ جود و بخشندگى خداوند است كه در آغاز اظهار نياز مى‏كند و سپس كفايت اين نياز و بيچارگى را مؤكول به فضل حق تعالى مى‏نمايد . زيرا نياز امام ( ع ) نياز مادى و دنيوى نيست كه مردم بتوانند برآورده كنند ، پس از اعلام نياز و بيچارگى مطلوبش را كه رضاى خدا و بى نياز ساختن آن بزرگوار از ديگران است مطرح مى‏كند . روشن است كه به دست آمدن رضاى حق و بى نيازى از غير خدا در صورتى ميسّر است كه اميد به پروردگار دليل راه رسيدن به ذخيره‏هاى رحمت و گنجهاى غفران و مغفرت باشد . ( ورنه كسى بدون راهنمايى خداوند راه بجائى نمى‏برد ) [ 806 ] 89 شرح خطبه در خصوص بيعت دَعُونِي وَ اِلْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لاَ تَقُومُ لَهُ اَلْقُلُوبُ وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ اَلْعُقُولُ وَ إِنَّ اَلْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ اَلْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ . وَ اِعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ اَلْقَائِلِ وَ عَتْبِ اَلْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه پيش از بيعت كردن مردم با آن بزرگوار بعد از كشته شدن عثمان بيان فرموده است . « مرا وانهيد و ديگرى را بخلافت برداريد ، زيرا ما نگران حادثه‏اى هستيم كه داراى رنگهاى گوناگون است ( اگر حكومت را چنان كه شما متقاضى هستيد . بپذيرم هر روز بايد با گروهى بجنگم ) پس اگر من خلافت را بپذيرم ، دلها بر آن نپايد و عقلها بر آن استوار نماند ، كران تا كران جهان تاريك و راه روشن ناپيداست . ( رهبران حكومت پيش از من در امر ديانت اخلال كردند و اسلام را بدين روز سياه نشاندند ) بايد توجّه داشته باشيد كه اگر من خلافت بر شما را بپذيرم ( گوش به سخن كسى نمى‏دهم و از ملامت ، ملامت گران باك نخواهم داشت ) آن را كه صلاح بدانم بر شما فرمانروا مى‏كنم . ولى اگر مرا بحال خود رها كنيد ، مثل شما [ 807 ] يكفرد به حساب مى‏آيم و شايد هم نسبت به خليفه‏اى كه شما انتخاب كنيد مطيع و فرمانبردارتر باشم . من اگر وزير شما باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم » . از محتواى سخن امام ( ع ) در اين خطبه چنين استفاده مى‏شود ، كه براى ايجاد علاقه در هر امر مطلوبى لازم است كه دشوارى و منعى بوجود آيد ، تا قدرش بخوبى دانسته شود . فلسفه و حكمت اين امر اين است ، كه اگر كسى چيزى را به اصرار بخواهد و از آن باز داشته شود ، در به دست آوردن آن حرص مى‏ورزد . طبيعت انسان چنين است كه نسبت به امور ممنوعه حرص دارد . و از آنچه سريع به دست آورد ، بزودى متنفّر مى‏شود . امام ( ع ) با عدم پذيرش خلافت در آغاز رغبت و ميل آنها را شديدا بر انگيخت تا در قبول خلافت اصرار بورزند . زيرا انتقال خلافت به امام ( ع ) بعد از دگرگونيهايى بود كه در دستورات دينى پديد آمده بود و قتل عثمان اتّفاق افتاد و مردم بر ريختن خون او جرأت يافتند در زمينه اين حوادث و تحولات ، نياز بود كه روحيّه مردم را تقويت و آنها را بر قواعد حق و دستورات الهى تشويق كند تا رغبت و ميل آنها را بر خلافت خويش بيش از پيش فزونى بخشد . با توجّه به وضع موجود و عاقبت‏نگرى لازم ، فرمود : دعونى و التمسوا غيرى مرا رها كنيد و ديگرى را براى اين امر بجوييد . مگر نمى‏بيند كه پس از انكار قبول خلافت امام ( ع ) آنها را توجّه مى‏دهد كه : فرا روى ما حوادث گوناگون و مشكلى قرار دارد . مقصود حضرت از تذكّر مشكلات آينده ، جلوگيرى از اشكال تراشى است تا وحدت كلمه پيدا كرده برخى از آنها موجب پايدارى ديگران گردند و در نهايت صلاح‏پذير و آماده رويارويى پيشآمدهاى سخت و دشوار آينده باشند . علّت نپذيرفتن خلافت ، حوادث ناگوار آينده و پيمان شكنى بعضى از عناصر نامطلوب بود كه در آغاز خلافت اصرار فراوانى بر قبول حكومت امام ( ع ) [ 808 ] داشتند . مانند طلحه و زبير . نظر به مشكلات و حوادث آينده بود كه فرمود : به پيشواز امورى مى‏رويم كه چهره‏ها و رنگهاى گوناگونى دارد ، بدان هيبت و صلابت كه دلها تحمّل صبر بر آن امور را ندارند و خردها نه تنها پذيراى آنها نيستند ، بلكه از قبول آن امور به دليل مخالفت با شريعت و نظام هستى ابا و انكار دارند . امور آينده‏اى كه امام ( ع ) بر آنها واقف و آگاه بود ، اختلاف مردم و تحليلهاى نادرست و شبهات بيهوده و باطلى بود كه بعدها تحقق پذيرفت مانند تهمتهايى كه معاويه و مردم بصره بر آن حضرت زدند و او را متهم به قتل عثمان كردند و يا خوارج او را متّهم به قبول حكميت در جنگ صفّين كردند . چهره‏ها و رنگهاى مختلفى كه در عبارت حضرت آمده است استعاره بالكنايه از همين اتهامات مى‏باشد . قوله عليه السلام : و إنّ الآفاق قد أغامت و المحجّة قد تنكّرت ابرهاى تيره ظلم و جهل اطراف بلاد و دلها را فرو پوشانده و نادانى مردم شريعت را منكر گرديده است امام ( ع ) در عبارت فوق لفظ « غيم » را براى فروپوشى آفاق و كرانه دلها استعاره به كار برده و كنايه از اين است كه تاريكهاى ستمگرى و نادانى دلها را در جهت فساد و تباهى دگرگون كرده است . وجه شباهت اين است ، چنان كه از ابر و رعد و برق چيزى جز نزول باران انتظار نيست از دلهاى تاريك ستمگران چيزى جز شرّ و فساد انتظار نمى‏رود . عبارت « محجّة » اشاره به آشكار بودن راه شريعت و انكار آن به دليل نادانى مردم و عدم رفتار به احكام آن مى‏باشد . قوله عليه السلام : و اعلموا الى قوله عتب العاتب . پس از آن كه امام ( ع ) قبول خلافت را رد كرد و صداقت آنها را در تمايل بخلافت خويش دانست شرايطى براى قبول خلافت بيان كرد و نحوه برخورد خود با مسائل اجتماعى و يا كيفيّت عمل خود را به اجمال توضيح داد و به آنها [ 809 ] فهماند كه در صورت پذيرش خلافت جز آنچه از شريعت مى‏داند در كار خلافت توصيه كسى را قبول نمى‏كند ، و سخن كسى را كه به خواهش هواى نفس و مخالف شريعت گفته شود نمى‏پذيرد ، و به تهديد و ارعاب كسى كه فزون طلب و يا ناراضى باشد درباره امرى كه بيقين مخالف شريعت است ترتيب اثر نمى‏دهد ، زيرا ناحق‏گو و تهديد كننده بر خدا افترا بسته و خدا را در حقيقت تهديد كرده است . در حقيقت امام ( ع ) به آنچه وعده كرده بود وفا كرد . بزودى و به تفصيل در داستان برادرش عقيل توضيح خواهيم داد . كه چگونه وقتى عقيل از آن حضرت تقاضاى يك صاع گندم يا جو اضافى كرد آهنى را داغ كرده و به دست عقيل داد . و عقيل از سوز دست فريادى بر آورد . امام ( ع ) خطاب به عقيل فرمود : گريه كنندگان بحالت گريه كنند آيا از گرماى آهنى كه انسانى ببازيچه داغ كرده است فرياد بر مى‏آورى ؟ چگونه من از آتشى كه خداوند با خشمش بر افروخته است فرياد برنياورم ؟ . . . . لفظ « ركوب » در عبارت امام استعاره از استوارى حضرت بر امور يقينى و علمى خود مى‏باشد . قوله عليه السلام : و ان تركتمونى الى آخره . . . يعنى اگر مرا به خودم واگذاريد و قبول خلافت را از من نخواهيد ، در فرمانبردارى اميرى كه انتخاب كنيد همچون يكى از شما نه ، بلكه شايد فرمانبردارتر از شما نسبت به آن امير خواهم بود . اظهار اطاعت امام ( ع ) از خليفه‏اى كه آنها انتخاب مى‏كردند به دين دليل بود كه امام ( ع ) وجوب اطاعت از پيشوا را از ديگران بهتر مى‏دانست . در اين كه امام ( ع ) فرمود شايد فرمانبردارتر باشم بدين لحاظ است كه اگر به فرض آنها اميرى براى خود انتخاب مى‏كردند و آن امير بر خلاف فرمان خدا عمل مى‏كرد امام ( ع ) در برابر چنين اميرى فرمانبردارتر از آنها نبود كه بماند مخالفت هم مى‏كرد ، پس چون احتمال اينكه آنها اميرى انتخاب مى‏كردند و او [ 810 ] موافق يا مخالف فرامين الهى عمل مى‏كرد بوده است ، بكار بردن كلمه « شايد » بجا و مناسب بوده است . كلمه « واو » در كلام امام ( ع ) كه فرمود « و أنا » به معناى حال و كلمه « وزيرا و اميرا » حال هستند . عمل كننده در اين دو حال فعلى است كه جار و مجرورها بدان متعلق هستند . يعنى فعل « كنت » معناى كلام چنين است : در حالى كه من وزير شما باشم از اينكه فرمانروا و امير ، براى شما باشم بهتر است . مقصود امام ( ع ) از وزير ، معناى لغوى ، يعنى كمك كار و پشتيبان مى‏باشد . كه بار سنگين مشورت را بدوش دارد . روشن است كه امام ( ع ) همواره وزير مسلمين و معاضد و پشتيبان آنها بود . خيريّت امير نبودن امام ( ع ) براى مسلمانها سهولت كار آنها در امر دنيا بوده است . چه اگر آن حضرت خليفه مى‏بود آنها را بر امورى كه بر خلاف طبع و ميل‏شان بود مانند پيكار در راه خدا و صبر و استعانت وا مى‏داشت بعلاوه بيت المال را بطور مساوى بين مستمندان تقسيم مى‏كرد ، چنان كه انجام داد و آنها را از چيزهايى كه مختصر منعى در شريعت داشت باز مى‏داشت و اين همه بظاهر خير آنها نبود و آنها را بمخالفت وا مى‏داشت چنان كه وا داشت . امّا اگر وزير مى‏بود اين مشكلات نبود ، چون وزير وظيفه‏اى جز مشورت و راى زنى شايسته و كمك در جنگ ندارد . و هر گاه مسئول را نتواند بر كار نيك الزام كند بر خلاف نظر او رأى مى‏دهد . البتّه اين خيريّت ما در آغاز كه خلافت را در نمود مطرح كرد ، زيرا جمله « اگر فرمانم را اجابت كنيد » براى به طمع انداختن مردم بر اجابت و پذيرش آورده شده است . [ 811 ] 90 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است كه پس از جنگ نهروان و تار و مار شدن مارقين درباره فضايل خويش بيان كرده و ظلم و جور بنى اميه و زوال ملك آنان را خبر داده است أَمَّا بَعْدَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ اَلْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اِشْتَدَّ كَلَبُهَا فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْ‏ءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلسَّاعَةِ وَ لاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلاَّ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِي وَ نَزَلَتْ بِكُمْ كَرَائِهُ اَلْأُمُورِ وَ حَوَازِبُ اَلْخُطُوبِ لَأَطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ اَلسَّائِلِينَ وَ فَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَسْئُولِينَ وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ وَ ضَاقَتِ اَلدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ اَلْبَلاَءِ عَلَيْكُمْ حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ لِبَقِيَّةِ اَلْأَبْرَارِ مِنْكُمْ إِنَّ اَلْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ يُنْكَرْنَ مُقْبِلاَتٍ وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ يَحُمْنَ حَوْمَ اَلرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً أَلاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ اَلْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا وَ أَصَابَ اَلْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا وَ أَخْطَأَ اَلْبَلاَءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتَجِدُنَّ ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ اَلضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لاَ يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لاَ يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَ لاَ يَزَالُ بَلاَؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لاَ يَكُونَ اِنْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلاَّ كَانْتِصَارِ اَلْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لاَ عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ ؟ أَهْلَ اَلْبَيْتِ ؟ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اَللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ اَلْأَدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً [ 812 ] وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لاَ يُعْطِيهِمْ إِلاَّ اَلسَّيْفَ وَ لاَ يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ اَلْخَوْفَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ ؟ قُرَيْشٌ ؟ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ اَلْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ يُعْطُونَنِي فقأت عينه : چشم او را معيوب كردم . ماج : اضطراب پيدا كرد . غيهب : ظلمت و تاريكى . كلب : شرّ و بدى . كلب : نام بيمارى معروفى است . فئه : طائفه ، گروه . ناعقها : دعوت كننده به آن . مناخ : جاى فرود آمدن و بار انداختن . حوازب الخطوب : ما حزب منها : مشكلاتى كه بر انسان وارد شود . شبّهت : در اشتباه افتد ، شبه ناك گردد . تقلص : قبضه كردن ، لباس را از اطراف بدن بالا گرفتن . حام الطائر : پرنده دور زد . خطّة : وضعيّت ، چگونگى حال و امر . ناب : ماده شتر پير . ضروس : شترى كه دوشنده خود را گاز بگيرد . عذم : داندان گرفتن . زبن : با لگد دور كردن ، دفع نمودن . شوها : جمعش شوهاء : بد چهره ، بد سيماء . سامه خسفا : او را شايسته خوارى و ذلت دانست . عنف : كسى را بزور براهى بردن . تحلسهم : لباس خوارى را بر آنها مى‏پوشاند . حلس پارچه ايست كه زير جهاز بر پشت شتر مى‏افكنند . جزر : قطع كردن بريدن به همين دليل شترى كه نحر مى‏گردد ، جزور ناميده مى‏شود . « پس از حمد و ستايش خداوند و درود بر پيامبر عظيم الشأن اسلام ، اى مردم بدانيد كه من چشم فتنه را از كاسه در آورده و آن را كور كردم ( با مارقين كه از كثرت عبادت پيشانيشان پينه بسته بود بر خورد شديد مسلّحانه كردم ) پس از آن كه تاريكى فتنه به اوج شدّت و سختى خود رسيده بود اين كار را انجام دادم . به يقين هيچ كس پس از من جرات چنين كارى را نخواهد داشت ( كه با مقدّسهاى قشرى و [ 813 ] عبادت گران بى‏شعور درگير شود و به خاطر حفظ اسلام خود محوران مغرور را از دم تيغ بگذراند ) و اين همه به دليل علمى است كه به وسيله پيامبر از جانب خدا به من افاضه شده است . پس قبل از آن كه مرا از دست بدهيد هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد ، زيرا سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر حادثه‏اى كه از همين الآن تا روز قيامت به وقوع پيوندد و يا هر فتنه‏اى كه موجب هدايت و يا گمراهى صد نفر شود اگر از من سؤال كنيد شما را از دعوت كننده ، پيشوا ، و پيروان آن خبر خواهم داد و از اين بالاتر شما را از اردوگاه آنان ، جايى كه شتران خود را رها كرده و يا مى‏خوابانند و رحل اقامت مى‏افكنند و از افرادى كه كشته مى‏شوند و يا به اجل خود از دنيا مى‏روند آگاه مى‏سازم . و آنگاه كه مرا نيابيد و امور ناگوار پيشامدهاى دشوار بر شما رخ نمايد ( قدرم را خواهيد شناخت ) ، زيرا بسيارى از سؤال كنندگان خواهند بود كه از طرح سؤال خود سر بزير دارند و عاجز شوند و گروه فراوانى از سؤال شوندگانى كه از پاسخ دادن به سؤالات ناتوان و درمانده خواهند شد . اين وضع زمانى پيش آيد كه جنگ در ميان شما سخت شعله‏ور گردد و فتنه دامان را از ساق بالا زند و دنيا بر شما چنان تنگ بگيرد كه روزگار بلا را به كندى بگذرانيد . مگر اين كه خداوند براى باقى مانده نيكان شما گشايشى ايجاد كند . چه حقيقت اين است كه هرگاه فتنه و آشوب روى نمايد ، امر بر مردم مشتبه مى‏شود ، و پس از آن كه فتنه رفت و بر بست و رفت مردم از حقيقت آگاه گرديده متنبّه مى‏شوند . فتنه هنگامى كه رو مى‏آورد ، ناشناخته است و موقعى كه پشت كرده مى‏رود شناخته مى‏شود فتنه به گرد بادى مى‏ماند كه به برخى شهرها برخورد مى‏كند و از بعضى ديگر مى‏گذرد . آگاه باشيد كه ترسناكترين فتنه به اعتقاد من فتنه بنى اميّه است ، زيرا آن فتنه‏اى است كور و تاريك ، قلمرو فتنه آنها عمومى و بلايش اختصاصى است فتنه بنى اميّه ويژه كسانى است كه بيشتر درك كنند . ولى براى ناآگاهان زحمتى ندارد ( بلا و فتنه بنى اميّه شامل حال افراد بينا و [ 814 ] آگاه مى‏شود نه افراد كور و ناآگاه ) به خدا سوگند پس از من بنى اميّه ارباب بدى براى شما خواهند بود . درست مانند شتر ، چموش گزنده ، كه بدندان گاز بگيرد و با دست صدمه وارد كند ، و با پا لگد بيفكند و شيرش را از دوشنده باز دارد . فتنه آنان همچنان بر قرار بماند تا اينكه ، مخالفان خود را نابود و موافقان را امان بخشند و اجازه زندگى بدهند . دو گروه از فتنه آنها در امان خواهند بود ، كسانى كه به حالشان سودمند باشند و كسانى كه به كارشان كارى نداشته باشند . آرى بلاى بنى اميّه استمرار خواهد يافت ، تا بدان حدّ كه يارى شما از آنها به منزله يارى برده از ارباب و دوست صديق از دوستش باشد . فتنه آنها با چهره‏هاى ترش و روهاى ترسناك همچون پاره‏اى از دوران جاهليّت بر شما وارد مى‏شود در آن دوران سياه نه نشانه رستگارى پيدا و نه پرچم حق نمايان است ( كسى را بحق نمى‏توان دعوت كرد . ) ما خانواده پيامبر از گمراهى آنها در امان هستيم و به نفع آنها مردم را تبليغ نمى‏كنيم ( از اين عبارت امام ( ع ) استفاده مى‏شود كه غير از عترت پيامبر تمامى مردم ثناگوى آنها شده‏اند ) . سپس خداوند آن فتنه را چنان كه پوست را از گوشت جدا كنند ، از شما جدا گرداند ، بوسيله كسى كه آنها را با خوارى و ذلّت از اوطانشان براند و به جام تلخ قتل و مرگ سيرابشان سازد . و جز زخم شمشير به آنها چيزى نبخشد و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نپوشد . آنگاه است كه قريش دوست خواهد داشت كه جهان و هر چه در آن است نبخشد تا مگر مرا در جايى و لو باندازه كشتن يك شتر باشد ، بنگرد ، تا از آنان چيزى را بپذيرم كه امروز پاره‏اى از آن را مى‏خواهم نمى‏دهند ( قريش آرزو مى‏كند ، كاش من زنده بودم تا آنان خود را تحت قيادت و سرپرستى من در مى‏آوردند تا شرّ ستمكاران را از سرشان كوتاه مى‏كردم ، مقدورشان نخواهد شد ، همان حكومتى كه امروز بعضى از آن را براى اجراى عدالت مى‏خواهم واگذار نمى‏كنند . ) » [ 815 ] مقصود امام ( ع ) از بيان اين خطبه توجه دادن مردم به فضيلت و گرانبهايى موقعيت خود ، و رذالت و پستى بنى اميه مى‏باشد ، فتنه بنى اميه را شرح مى‏دهد تا نفرت مردم نسبت به آنها افزون شود و ضمنا ميل و رغبت مردم را درباره خود به خاطر حمايت از اسلام قوت بخشد . قوّت يافتن رغبت مردم نسبت بحضرت به دو طريق و به شرح زير حاصل مى‏شد . 1 در رابطه با اخبار غيبيى كه نسبت به آينده و حوادث آن بيان مى‏فرمود . 2 توضيح بديهايى كه از ناحيه بنى اميّه و جز آنها پس از روزگار خلافت امام ( ع ) بر مردم تحميل مى‏شد . امام ( ع ) با توجّه به حوادث ناگوارى كه بر سر راه خلافت قرار گرفت مى‏فرمايد : أنا فقأت عين الفتنة : « من چشم فتنه را كور كردم » اين جمله امام ( ع ) اشاره به آشوب مردم بصره و ناكثين است . براى فتنه لفظ « عين » را استعاره آورده است . و اختصاصا چشم را ذكر كرده است ، به اين دليل كه چشم در صورت انسان شريفترين عضو است كار و تلاش و حركت انسان بديدن چشم بستگى دارد . و با لفظ « فقأ » استعاره را ترشيحيّه كرده ، و كنايه از فرو خوابيدن فتنه با شمشير آن حضرت مى‏باشد . قوله عليه السلام : و لم يكن ليجترى عليها احد غيرى : منظور اين است كه مردم جرات جنگ با اهل قبله و مسلمين را ندارند ، چه مى‏ترسند كه مرتكب خطا و گناهى شوند و چگونگى جنگ با آنها را نمى‏دانند و آگاه نيستند كه فراريان را تعقيب كنند يا خير ؟ زخميان را بكشند يا زنده بگذارند . اهل و عيالشان را اسير و مالشان را در صورتى كه متجاوز باشند تقسيم كنند يا نه ؟ چگونگى جنگ با اهل قبله را كسى نمى‏دانست تا آنگاه كه امام ( ع ) بر فرو نشاندن فتنه ناكثين اقدام كرد . [ 816 ] چشم فتنه را كور و آن را پس از هيجان زياد فرو نشاند . آغاز اقدام امام ( ع ) بر فرونشانى فتنه جنگ جمل با عايشه بود . در خطبات ديگر امام ( ع ) اين حقيقت را با عباراتى مشابه همين خطبه 90 بيان كرده و در جايى مى‏فرمايد : امّا بعد فأنا فقأت عين الفتنة شرقيّها و غربيّها و منافقها و مارقها ، لم يكن ليجترى عليها غيرى و لو لم اكن لما قوتل أصحاب الجمل و لا صفّين و لا اصحاب النهروان [ 1 ] . محتمل است كه مقصود از « فقأت عين الفتنة » « فقأت عين اهل الفتنة » باشد ، كه در اين صورت مضاف حذف شده و مضاف اليه بجاى آن نشسته باشد . يعنى چشم اهل فتنه را كور كردم ، و كور كردن چشم آنها كنايه از كشتن آنها باشد . بنا به روايتى احنف بن قيس و گروهى از شركت در جنگ خوددارى كردند نه همراه ناكثين بودند و نه امام را يارى كردند . منظور امام ( ع ) از « تموّج غيهبها » كنايه از اين امر است . كه به دليل پراكنده شدن تاريكى شبهه‏اى كه از فتنه در ذهن مردم قرار گرفته بود تاريكى و ظلمت شدت يافت و امر بر آنها مشتبه شد ، به گونه‏اى كه ندانستند ، مخالفت طلحه با امام و خروج عايشه براى جنگ آيا حق است يا باطل ، و همين جهل و نادانى علّت ترديد و دو دلى آنها شد و موجب آن گرديد كه از رفتن به جنگ ناكثين و كشتن آنها خوددارى كنند و نيز امام ( ع ) « اشتداد كلب » را كنايه از بالا گرفتن موج شرّ و بدى فتنه و شرارت اهل فتنه و اصرار آنها بر جنگ و كشتار آورده و در هر دو عبارت « تموّج غيهبها ، و اشتداد كلبها » كنايه را بطور مستعار بيان فرموده است . قوله عليه السلام : فاسئلونى الى قوله و من يموت منهم موتا : امام ( ع ) به [ 1 ] پس از حمد خدا و درود بر آل مصطفى من چشم فتنه را شرقى و غربى « چپ و راست » منافق و خوارج را كور كردم هيچ كس غير از من بر انجام چنين كارى جرأت نمى‏كرد اگر من نبودم جنگى با ناكثين جمل و قاسطين صفين و مارقين نهروان صورت نمى‏گرفت . [ 817 ] امورى پرداخته است كه در آينده تحقّق مى‏يافته و هيچ يك از صحابه و يا تابعين جرأت پاسخ گفتن به سؤالات را نداشته‏اند زيرا از امور غيبى و آينده اگر كسى جز امام ( ع ) كه علم لدنّى داشته چيزى را بيان مى‏كرد آشكارا دروغ مى‏گفت و به هنگام امتحان رسوا و مفتضح مى‏شد . روايت شده است كه قتادة « عالم مشهور » وارد كوفه شد و مردم بر اطرافش اجتماع كردند . قتادة ( كه استقبال مردم را نسبت به خود ديد ) مغرور گشته و گفت سلونى عمّا شئتم » : « هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد . » ابو حنيفه كه آن روز جوانى كم سنّ و سال بود گفت از قتادة بپرسيد . مورچه‏اى كه در داستان حضرت سليمان از آن سخن به ميان آمده است ، نر يا ماده بود ؟ وقتى كه از او سؤال كردند قتادة جواب را ندانست و درمانده شد . ابو حنيفه خود گفت : ماده بوده است . مردم با تعجّب پرسيدند ؟ از كجا دانستى ؟ ابو حنيفه پاسخ داد از كتاب خدا آنجا كه مى‏فرمايد : « وَ قالَت نَمْلَةٌ » . مورچه‏اى بديگر مورچگان گفت اگر آن مورچه نر ، بود آيه چنين بود : « و قالَ نمْلَةٌ » ( يعنى ، فعل را بصورت مذكّر و بدون « تاء و تأنيث مى‏آورد ) . چون فعل را با تاء تانيث آورده و فرموده است « وَ قالَتْ نَمْلَةٌ » مشخّص مى‏شود كه مورچه ماده بوده است توضيح مطلب اين است كه كلماتى چون « نملة حمامة و شاة » به معناى ، مورچه ، كبوتر و گوسفند هم براى مذكّر و هم براى مؤنّث به كار مى‏روند . هر گاه در جمله‏اى آورده شوند تشخيص اينكه مذكّراند يا مؤنّث از طريق فعلى است كه همراه اين كلمات به كار مى‏رود . قتاده خود مغرور از پاسخ گفتن به اين سؤال فرد ماند با وجودى كه هر انسان زيركى با مختصر فكر مى‏تواند به اين سؤال پاسخ دهد [ 2 ] . وقتى كه امثال قتاده‏ها از پاسخ دادن به چنين سؤالاتى با اينكه از امور غيبى نيستند درمانده شوند چگونه مى‏توانند از [ 2 ] چون قتادة ادّعايى را نمود و كلامى را بر زبان جارى كرد كه حق او نبود يعنى پا در جاى پاى امام نهاد بدين افتضاح و رسوايى دچار شد پس از امام ( ع ) هر كس چنين ادعائى را نمايد رسوا مى‏شود . م . [ 818 ] امور آينده ، چيزهايى كه هنوز از عالم غيب فرود نيامده‏اند جواب بدهند ؟ آرى كسانى كه به نيروى الهى مؤيّد باشند و با نيروى الهى حجابهاى اسرار از جلو چشمشان بركنار شده باشد ، امور آينده را مى‏دانند : ما پيش از اين پيرامون چگونگى و توان امام ( ع ) بر پاسخ گويى امور آينده بحث كرده‏ايم ( و تكرار آن را لازم نمى‏بينم ) مقصود امام ( ع ) از « ساعت » روز قيامت مى‏باشد . اوصاف شتر ، چوپان و همراهان : مانند اواز خوان ، جلودار ، راننده ، منزلگاه ، سواره و كوچ كننده همه و همه استعاره‏اند از دو گروه هدايت يافته و هدايت كننده ، گمراه و گمراه كننده . به لحاظ تشبيه كردن انسانها به شتر در اجتماع كردن و فرمانبردارى از پيشوا و دعوت كننده ( كه منقاد و مطيع محض او مى‏باشند ) ضمير در كلمه « اهلها » به كلمه « فئة » باز مى‏گردد ، بدين معنا كه امام ( ع ) بر كسانى از اهل فتنه كه در آينده زمان مى‏بايست كشته شوند آگاه بوده است . قوله عليه السلام : و لو قد فقد تمونى إلى قوله المسئولين : مقصود از « كرائه الأمور » در عبارت امام ( ع ) امورى است كه مردم از آنها كراهت دارند و آنها را نمى‏پسندند . و « حوازب الخطوب » كنايه از مصيبتهاى مهمّى بود كه در آينده بر مردم وارد مى‏شد . و سر افكندگى سؤال كنندگان به دليل حيرت و سرگردانيى بود كه نسبت بعواقب خطرات مصيبتهاى آينده و چگونگى رهايى يافتن از آنها داشتند . منظور از « فشل » و درماندگى بسيارى از مسئولين ، شانه خالى كردن از پاسخ ، بدليل جهل و نادانيشان از عاقبت كار ، و پرسشهاى مطروحه و خواست جواب از آنها مى‏باشد . قوله عليه السلام : ذالك : اشاره به سر افكندگى پرسش كنندگان و درماندگى پاسخ گويان دارد . [ 819 ] قوله عليه السلام : اذا قلصت حربكم : جمله فوق تفسيرى است بر امور ناپسندى كه لزوما روزى بر آنها نازل مى‏شد . لفظ « تقليص » جمع كردن لباس « تشمير » دامن به كمر زدن ، استعاره از جنگ آورده شده است ، جهت استعاره ، تشبيه كردن جنگ ، به كوششگرى است كه فوق العاده در كارش جدّى باشد . بدين توضيح كه شخص جدّى و تلاش گر ، هرگاه بر انجام كارى تصميم جدّى بگيرد ، دامن لباسهاى بلند خود را از پايين جمع و به كمر مى‏زند ، تا دست و پا گير نباشد و آمادگى كامل بر انجام كار پيدا كند ، و با تمام وجود خود را آماده سازد و بدين سان هرگاه جنگ بخواهد پا بميدان گذارد تمام كوشش خود را براى نزول آماده مى‏سازد و بر مردم وارد مى‏شود . لفظ « واو » در عبارت « و ضاقت » براى عطف آمده و فعل ضاقت را بر شمرّت عطف گرفته است و فعل « تستطيلون » بعنوان حال در موضع نصب قرار دارد . قوله عليه السلام : حتى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم آنان كه در زندگانى و ديانت تسليم بنى اميّه باشند ، خداوند راه‏گشاى ابرار و نيكان مى‏شود و به دست آنان هلاكت و زوال دولت بنى اميّه را فراهم مى‏سازد . قوله عليه السلام : انّ الفتن اذا أقبلت تشبّهت : يعنى فتنه در آغاز امر و در ذهنيّت مردم شبيه حق است ، امّا پس از آن كه كار خود را به انجام رساند و بازگشت مردم مى‏فهمند كه فتنه بوده است ( ولى ديگر بسيار دير شده ، هرج و مرج رواج يافته ، و كارها بشدّت بر اثر فتنه و آشوب در هم ريخته شده است . ) پس از بازگشت فتنه ، بيشترين اثر نامطلوب فساد آن در دولتها پديد مى‏آيد و تمام مردم بوضوح در مى‏يابند كه آنچه دولتها انجام مى‏دهند فتنه و فساد و گمراهى از راه خداست و همين فهم عمومى از فساد دولتها نشانه از بين رفتن فتنه و بشارتى بر پايان يافتن ظلم در آن مقطع زمانى است . قوله عليه السلام : ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات : اين جمله امام ( ع ) [ 820 ] تفسيرى بر فراز فوق است . يعنى فتنه در آغاز شناخته نمى‏شود و در ظاهر شبيه حق است و دعوت كنندگان آن شبيه دعوت كنندگان به هدايت و ارشاد مى‏باشند . پس از آن كه فتنه از ميان مردم رخت بربندد خواهند دانست كه با حق هيچ رابطه‏اى نداشته و دعوت كنندگان به فتنه دعوت كنندگان به ضلالت و گمراهى بوده‏اند . قوله عليه السلام : و يحمن حوم « حول خ » الرّياح لفظ « حوم » كه بمعنى دور زدن است ، از جهت شباهت فتنه بر گردباد استعاره به كار رفته است . چون فتنه دعوت كنندگان به گمراهى به حكم الهى در بعضى از بلاد آشكار مى‏شود ، و در بعضى ظهور ندارد و دوران فتنه را به پرنده‏اى كه در پرواز دور مى‏زند به گردباد تشبيه كرده است . جمله « يخطئن بلدا » يعنى بعضى از بلاد را زير پا مى‏گذارد ، در همين رابطه تشبيهى آمده است . قوله عليه السلام : ألا إنّ اخوف الفتن عندى الى آخر : از اين فراز خطبه به بعد امام ( ع ) مى‏خواهد از آنچه مردم مايلند بدانند خبر دهد . مى‏فرمايد : فتنه بنى اميّه به دليل دشوارى و سختى آن بر اسلام و مسلمين و زيادى آشوب در ميان متديّنين ، همچون كشت و كشتار و اذيت و آزار از هولناكترين فتنه‏هاست . در بزرگى فتنه بنى اميّه همين بس كه حرمت رسول خدا ( ص ) را شكستند ، امام حسين ( ع ) و ذريّه او را شهيد كردند و با خراب كردن و سوختن خانه خدا به اسلام اهانت كردند ، و عبد اللّه زبير را در مكه به قتل رساندند و هشتاد سال تمام على ( ع ) را لعن و سب كردند . بلا و آشوب و سركوب در بلاد مسلمين از ناحيه آنها رواج يافت و حجّاج را بر خون و مال مردم مسلّط كردند ، و جز اين امور ، از منكرات فراوانى كه در كتابهاى تاريخ به تفصيل نقل شده است . ( فتنه كور كه در كلام امام ( ع ) آمده است اشاره به همين حقايق دارد ) . لفظ « عمى » را استعاره به كار برده است تا روشن كند كه اين امور بر خلاف [ 821 ] قوانين حق انجام مى‏گيرد ، چنان كه شخص نابينا و كور در حركات و رفتار خود بر طريق مستقيم و راه راست نمى‏رود . و يا براى توضيح اين معنى است كه در دوران بنى اميّه راه راست پيموده نمى‏شود ، چنان كه با چشم كور هدايت ممكن نيست . لفظ « مظلمة » نيز براى بيان اين امور استعاره به كار رفته است . قوله عليه السلام : عمّت خطّتها : يعنى سرپرستى و حكومت آنها عمومى است . « و خصّت بليّتها » : امّا بلاى بنى اميّه خصوصى بوده و به مردم پرهيزگار و شيعيان على ( ع ) صحابه بزرگوار ، و تابعين كه بزرگان اسلامند اختصاص دارد . قوله عليه السلام : أصاب البلاء من أبصر فيها و اخطأ من عمى عنها : يعنى كسانى كه فتنه بودن رفتار بنى اميّه را تشخيص دهند از ناحيه وجدان خود و بنى اميّه گرفتار بلا مى‏شوند . از ناحيه خود گرفتار بلا مى‏شوند بدين معنى كه منكرات را مشاهده مى‏كنند و چون قدرت بر رفع آنها را ندارند دچار اندوه فراوان و ممتد مى‏گردند . از ناحيه بنى اميّه گرفتار بلا مى‏شوند : بدين شرح ، شخص پرهيزگارى كه مى‏داند آنها پيشوايان گمراهى و ضلالت‏اند از آنها فاصله مى‏گيرد و در كارهاى باطل آنها دخالت نمى‏كند . بنى اميّه چنين اشخاصى را راحت نمى‏گذارند ، نسبت به حال و رفتارش كنجكاوى كرده و او را به انواع اذيّت و آزار و احيانا قتل گرفتار مى‏سازند . بلا و آسيب نسبت به چنين اشخاصى خصوصى است . امّا آنها كه ندانند رفتار بنى اميّه فتنه و بر خلاف اسلام است در كورى جهل گرفتارند و مطيع دعوتهاى باطل شان بوده ، و در زير پرچم گمراهى آنها صف كشيده و بر وفق اوامر و دستور آنها عمل مى‏كنند . بديهى است كه چنين افرادى از بلاى بنى اميّه سالم و در امان مى‏باشند . سپس امام ( ع ) به اسم جلاله خداوند سوگند ياد مى‏كند كه بنى اميّه براى مردم اربابهاى بدى هستند و آنها را در كارهاى زيانمندشان براى مردم به شترى كه [ 822 ] شير دوشش را گاز مى‏گيرد تشبيه مى‏كند و جهت تشبيه را اوصافى همچون چموشى ، گاز گرفتن ، با دست و پا لگد زدن ، شير ندادن و . . . قرار مى‏دهد . همه اين اوصاف و حالات اشاره‏اى بر حركات مؤذيانه و پست بنى اميّه دارد ، و كنايه است از آزار دادن ، كشتن و نپرداختن حقوق بيت المال مردم مسلمان ( اينها همه نشانه ظلم و بى عدالتى و در يك كلمه فتنه است ) سپس امام در مورد حركات شر آميز بنى اميّه و گرفتارى مردم به دست آنها به ذكر دو مطلب پرداخته است : 1 بنى اميه از آزار و اذيّت و قتل و غارت مردم خوددارى نمى‏كردند مگر نسبت به دو دسته : الف : كسانى كه براى آنها سودى داشتند ، پيرو راهشان بودند و با وجودى كه : منكرات آنها را مشاهده مى‏كردند بر آنها اعتراض نمى‏كردند . ب : كسانى كه ضررى به آنها نداشتند و كارهاى زشت آنها را تقبيح نمى‏كردند و بنى اميه هم از آنها ترسى بدل راه نمى‏دادند نظير عوام الناس و بازاريان . 2 بيان حال جان نثارانى است كه اطاعت و ياريشان از بنى اميّه مانند فرمانبردارى برده از آقايش و يا پيروان بى اختيار از مولايشان بود . يعنى بدان سان كه برده ناگزير از اربابش و يا مزدور از دستور جيره دهنده تبعيّت مى‏كند و استقلال شخصى ندارد ، آنان نيز با همين ويژگى از بنى اميّه فرمان بردارى مى‏كردند و مطيع بى چون و چرا بودند . جز اينان باقى افراد ممكن نبود كه از بنى اميّه حمايت كنند . ( پس طبيعى بود كه مورد آزار و اذيّت بنى اميّه واقع گردند ) محتمل است كه معناى كلام امام اين باشد كه نادانان و جيره بگيران تا حاكميت زور باشد از بنى اميّه حمايت مى‏كنند و با نبود زور و با توجّه بملاك يارى كردن آنها ، از پيروى بنى اميّه طفره مى‏روند . چنان كه امام ( ع ) در جاى ديگر مشابه [ 823 ] اين كلامى دارند كه مى‏فرمايند : يارى بعضى از شما از بعضى مانند يارى كردن برده از اربابش مى‏باشد هنگامى كه ارباب حضور دارد از او فرمان مى‏برد و هر گاه ارباب غايب شود از او بدگويى مى‏كند ( اطاعت مردم از بنى اميّه نيز چنين است ) . پس از بيان اينكه بنى اميّه مردم را تا سر حدّ برده تحقير مى‏كنند ، بتوضيح فراگير بودن فتنه آنها پرداخته فتنه آنها را محدود به يك يا چند مورد نمى‏داند و از ديدگاه حضرت فتنه بنى اميّه بسيار سخت و دشوار همچون قطعه‏هاى ظلمانى شب فرا مى‏رسد . بعضى كلمه « فتنه » را فتن بنى اميّه بصورت جمع قرائت كرده‏اند ، منظور جزئيّات شرور و بديهايى است كه در زمان دولت و حكومت آنها بر مردم وارد مى‏شد . امام ( ع ) لفظ « شوهاء » را براى قبيح و زشت بودن عقلى و شرعى اعمال بنى اميّه استعاره به كار برده است . وجه شباهت منفور بودن رفتار آنهاست ، چنان كه مردم از چهره زشت متنفّرند از كردار بنى اميّه نفرت دارند . لفظ « قطع » را براى تكرار فتنه و آشوب از ناحيه حكومت بنى اميّه ، استعاره به كار برده است . چنان كه اسبهاى مهاجمين براى جنگ و غارت فوج فوج وارد مى‏شوند . جاهليّت بنى اميّه در كلام امام ( ع ) اشاره به عدم مطابقت رفتار آنها با قوانين عدل الهى است ، چنان كه حركات مردم دوران جاهليت چنين بود . نظر به همين معناست كه مى‏فرمايد : در زمان حكومت آنها پرچم هدايتى نيست و علم ارشادى ديده نمى‏شود . يعنى براى رهبرى امام عدل و قانون حقّى كه از آن تبعيت شود وجود ندارد . قوله عليه السلام : نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنا فيها بدعاة يعنى تنها ما اهل بيت پيامبر از گناهكارى آنها بدور بوده و در آن دخالتى نداشته و به پيروى از [ 824 ] آنها دعوت نمى‏كنيم . البتّه منظور اين نيست كه خانواده پيامبر مورد اذيّت و آزار قرار نمى‏گيرند و بحق دعوت نمى‏كنند . زيرا دعوت كردن امام حسين ( ع ) مردم را به رهبرى خود ، و به شهادت رسيدن آن بزرگوار و اولادش و هتك حرمت ذريّه پيامبر روشنترين گواه بر اين ادّعا مى‏باشد . محتمل است كه مقصود كلام امام ( ع ) اين باشد كه : انا بمنجاة من آثامها و لسنا فيها بدعاة مطلقا يعنى در گناه آنها شركت نداريم و داعى مطلق نيستيم . با در نظر گرفتن اين معنا از كلام حضرت بايد بگوييم كه امام حسين ( ع ) دعوت كننده بسوى خود نبود بلكه از جانب مردم كوفه براى قبول امامت و رهبرى دعوت شده بود . تنها كار امام ( ع ) اين بود كه دعوت آنها را اجابت كرد . قوله عليه السلام : ثمّ يفرّجها [ يفرج خ ] اللّه و كتفريج الأديم الى قوله الاّ الخوف اين فراز از كلام امام ( ع ) اشاره بزوال دولت بنى اميّه و ظهور دولت بنى العباس دارد . كه بنى العباس بقلع و قمع بنى اميه پرداخته آنها را درمانده و مستأصل مى‏كنند و آنها را براى انجام كارهاى زشت‏شان مورد تعقيب قرار مى‏دهند . ( در اين فاصله زمانى و تعارض نيروها ) افراد با تقوى و بندگان نيك خداوند كه مورد آزار و اذيّت بنى اميّه بودند فرجى پيدا كرده ، و به آسايش مى‏رسند ، بدان سان كه پوست ، شكافته شود و محتواى آن آزاد گردد . بنى العباس آنها را بخوارى ، ذلّت و اهانت و بى اعتبارى تنبيه كنند و جام عذاب را با مزه‏هاى گوناگون بدانها بچشانند ، و مرگ را در شكلهاى مختلف بر آنها بنمايانند . چنان كه تاريخ وقايع ذلّت‏بار و كشتنهاى خفّت‏بار بنى اميه را به دست بنى العبّاس ثبت و ضبط كرده است . هر يك از الفاظ « كأس » تعبير ، عطيّه و تحليس در سخن امام ( ع ) استعاره به كار رفته‏اند ، جهت شباهت ، ترس فراگيرى بود كه آنها بطور مداوم با آن دست بگريبان بودند . بدان سان كه پارچه زير پالان شتر ، مدام بر پشت شتر بسته است . [ 825 ] قوله عليه السلام : حتّى تودّ قريش الى آخره اين جمله امام ( ع ) اشاره به نهايت و نتيجه اين دگرگونيها ، و تفسير اوضاعى است كه براى قريش در امر خلافت پيش مى‏آيد . بر اثر جنگ و خون‏ريزى ، چنان خوارى و ضعفى قريش را فرا گيرد ، حتّى با توجّه به اينكه امام ( ع ) در نظر آنها دشمن‏ترين خلق نسبت به قريش باشد ، خلافت او را آرزو كنند براى زمانى هر چند كوتاه او را بر مصدر خلافت و صدارت خود ببيند . همان خلافتى كه امروز آن بزرگوار براى منطقه خاصّى آن را طالب است و آنها مضايقه كنند . . . بدين توضيح كه آن حضرت را در امر خلافت يارى كنند ، دستوراتش را تبعيّت كرده و منقاد فرمان او باشند ، و از او هدايت و راهنمايى بگيرند . و از آرمانهايش دفاع كنند . با وجودى كه امروز حضرت را از حقش محروم مى‏دارند ) در اين عبارت امام ( ع ) زمان نحر شتر را كوتاهى زمان خلافتى كه قريش پس از شدايد زياد براى حضرت آرزو كنند كنايه آورده است . صداقت و درستى سخن امام درباره اين خبر غيبى روشن است ، زيرا ارباب سير و تاريخ نقل كرده‏اند كه : مروان بن محمّد آخرين پادشاه بنى اميّه روزى كه گرفتار و از خلافت بر كنار شد . عبد اللّه بن محمد بن على بن عبد اللّه بن عباس را با فوجى از سپاه خراسان ديد كه عبور مى‏كند گفت : اى كاش على بن ابى طالب را بجاى اين جوان در زير اين پرچم مى‏ديدم اين داستان در كتابهاى تاريخ مشهور مى‏باشد . نظر امام ( ع ) در اين خطبه به چنين روزى بوده است . [ 826 ] 91 بخش اول خطبه كه در ستايش خداوند يكتا و انبيا و اوليا ايراد فرموده است فَتَبَارَكَ اَللَّهُ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ وَ لاَ يَنَالُهُ حَدْسُ اَلْفِطَنِ اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي لاَ غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِيَ وَ لاَ آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ « بلند مرتبه است خداوندى كه انديشه‏هاى دور پرواز ، عظمت و مرتبه بلند او را در نيابند و زيركهاى هوشيار به درك مقام او نرسند ( از رسيدن به كنه ذاتش عاجز و درمانده باشند ) خداوند آن اوّلى است بى آغاز پس نهايتى ندارد تا در آن جا محدود شود و آخرى است بى پايان فرجامى ندارد تا سپرى شده از ميان برود . » كلمه تبارك به دو معنى آمده است : بنا بر قولى تبارك از ريشه بروك گرفته شده است كه به مفهوم در جايگاه واحدى مستقر شدن و در آن ثبوت و استوارى يافتن به كار رفته است و بنا به روايت ديگر از بركت كه به معنى زيادى است مشتق شده است . با توجه به معناى اول ، كلام امام ( ع ) به عظمت خداوند متعال به لحاظ دوام بقاء حق و استحقاق قدم وجود ذاتى و استمرار آن اشاره دارد كه ذات مقدس [ 827 ] پروردگار نه آغازى دارد و نه انجامى . و به معنى دوّم به جود و فضل و احسان ، لطف و هدايت ، و اقسام ستايش پروردگار اشاره دارد . قوله عليه السلام : الّذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن اين فراز از سخن امام ( ع ) شبيه فرازى است كه در آغاز خطبه اوّل آماده بود با اين تفاوت كه در خطبه عبارت چنين بود : الّذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن در اين خطبه « غوص الفطن » به حدس الفطن تغيير يافته است . « حدس » در لغت به معناى گمان و پندار آمده است . ولى در اصطلاح علما و دانشمندان اگر فكر و انديشه ، عبارت از حركت ذهن از مقصود به مبدأ و بازگشت از مبدأ به مطلوب باشد ، حدس همان حركت زيبا براى به دست آوردن حدّ وسط مى‏باشد ، بى آن كه خود را در به دست آوردن حد وسط دچار زحمت و مشقّتى كند ، يعنى در حدّ وسط سازى براى برهان به گمان بسنده مى‏كند ، و در حقيقت گمان يا حدس ايجاد شك مى‏كند و يقين آور نيست . با وجودى كه حدس و گمان در صدور حكم دستش باز است و با همه اعتباراتى كه دارد و بلندترين رتبه را در حدس زدن معنى دارد از رسيدن به ذات حق تعالى و دريافت كنه ذاتش ناتوان است . ( نه تنها كنه خدا را نمى‏توان شناخت بلكه حدس هم نمى‏توان زد ) ما در اين باره توضيح كامل داده‏ايم . قوله عليه السلام : الأول . . . الى آخره تفسير اوّل و آخر بودن خداوند را تا كنون چندين بار در شرح خطبه‏ها آورده‏ايم بنا بر اين نيازى بتكرار مجدّد آن نيست . [ 828 ] بخش دوم خطبه : كه قسمتى از آن در توصيف انبيا الهى بويژه پيامبر اسلام و آل اطهارش مى‏باشد . فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ اَلْأَصْلاَبِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ اَلْأَرْحَامِ كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اَللَّهِ خَلَفٌ حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ اَلْمَعَادِنِ مَنْبِتاً وَ أَعَزِّ اَلْأَرُومَاتِ مَغْرِساً مِنَ اَلشَّجَرَةِ اَلَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ وَ اِنْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ عِتْرَتُهُ خَيْرُ اَلْعِتَرِ وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ اَلْأُسَرِ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ اَلشَّجَرِ نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرٌ لاَ يُنَالُ فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اِتَّقَى وَ بَصِيرَةُ مَنِ اِهْتَدَى سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ سِيرَتُهُ اَلْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ اَلرُّشْدُ وَ كَلاَمُهُ اَلْفَصْلُ وَ حُكْمُهُ اَلْعَدْلُ أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ هَفْوَةٍ عَنِ اَلْعَمَلِ وَ غَبَاوَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ اِعْمَلُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ عَلَى أَعْلاَمٍ بَيِّنَةٍ فَالطَّرِيقُ نَهْجٌ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ اَلسَّلامِ 3 6 10 : 25 وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَبٍ عَلَى مَهَلٍ وَ فَرَاغٍ وَ اَلصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ وَ اَلْأَقْلاَمُ جَارِيَةٌ وَ اَلْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ وَ اَلْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ وَ اَلتَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ وَ اَلْأَعْمَالُ مَقْبُولَةٌ نسخ : انتقال يافتن افضت : منتهى شد ارومه : اصل و ريشه صدع : شكافتن ، شقّه كردن زند : چوب افروخته‏اى كه بر بالاى هيزمها قرار دارد و با آن آتش روشن مى‏كنند ، آتش گيره عتره الرجل : نژاد شخص ، خويشان و نزديكان اسرته : اقوام ، جمعيت فاميلى شخص سبقت : طولانى شد نهج : راه روشن و آشكار « پروردگار جهانيان در نيكوترين امانتگاه پيامبران را به امانت نهاد و در بهترين قرارگاه آنها را قرار داد ، پيوسته آنها را از صلبهاى نيكوى پدران به رحم پاكيزه مادران منتقل فرمود ( پدران و مادران تماما موحد و خداپرست بودند . ) هرگاه يكى از انبياء بدرود حيات گفته از اين جهان در مى‏گذشت ، ديگرى براى نشر حق و حفظ دين بجاى وى قيام مى‏كرد ( بدينسان احكام الهيه در دست [ 829 ] پيامبران دست به دست گردش مى‏كرد و مردم بوسيله آنها هدايت مى‏شدند ) تا اينكه كرامت خداوند سبحان به محمّد صلّ اللّه عليه و آله تفويض گرديد . پروردگار جهانيان پيامبر اسلام را از گرامى‏ترين معدنها و از نيكوترين اصلها رويانيد ، آرى از همان شجره‏اى كه ديگر انبيا را رويانيده ، و اوصيا را نيز از آن درخت و اصل و نسب بر گزيده بود . خاندان پيامبر اسلام از بهترين خاندانها و خويشاوندانش از شايسته‏ترين خويشاوندها . و نژادشان از بهترين نژادهاست . درخت وجودشان در حرم روييد و در بوستان مجد و كرم رشد كرد و داراى شاخه‏هايى بلند و ميوه‏هاى فراوان گرديد . دست كسى به ثمره آن باغ نمى‏رسد و داراى آن شأن مقام نمى‏شود ( يعنى هيچ كس به پايه دانش آنها نمى‏رسد . ) ( چنين است ) كه پيامبر اسلام پيشواى پرهيزگاران و روشنى ديده هدايت يافتگان است . چراغى است كه روشنايى‏اش درخشان و ستاره‏اى است كه انوارش تابان و آتش زنه‏اى است كه شعله‏اش در برق و لمعان است . روش او استقامت و طريقه او هدايت است . سخن او حق را از باطل جدا مى‏كند و فرمانش عدل و دادگرى را بر پا مى‏دارد . پيامبر ( ص ) آنگاه به پيغمبرى مبعوث شد كه ديرى بود ، كسى به رسالت نيامده و مردم از راه حق منحرف شده ، و امّتهاى پيشين در غفلت و نادانى سرگردان بودند . پس اى بندگان خدا ، بر نشانه آشكار حق عمل كنيد خدايتان رحمت كند راه هدايت روشن و هموار شما را به سوى بهشت دعوت مى‏كند . شما هم اكنون در دنيايى هستيد كه مى‏توانيد در پرتو فرصت و فراغت و آسودگى ، خوشنودى و رضايت حق را بدست آوريد . ( پس در كسب رضايت حق بكوشيد و اسباب ورود به بهشت را فراهم سازيد ) ، زيرا هنوز نامه أعمالتان گشوده و قلبها براى نگارش كارهاى نيك‏تان در حركت ، بدنهايتان سالم و زبانهايتان باز است . هنوز توبه شما پذيرفته ، و كارهاى پسنديده‏تان مورد قبول واقع مى‏شود . » قوله عليه السلام : و استودعهم الى قوله خلف : اين جمله امام ( ع ) اشاره به [ 830 ] انبيايى كه براى اقامه دين خدا بر پا خاستند و بمنظور رواج يافتن احكام الهى كوشش كردند . بايد دانست كه اساس دين خدا يكى است ، و تمام انبيا براى ارشاد خلق به راه حق و پيمودن طريق ديانت تلاش كردند . دين خدا داراى اصل و فرع است . راه شناخت و معرفت خداوند و كمال يافتن بوسيله آن معرفت متخلق شدن به مجموعه مكارم اخلاق و سامان دادن نظام اجتماعى مردم از نظر معاش و معاد . امورى هستند كه مقصود شرع بوده و هيچ يك از انبيا با ديگرى در اين امور مخالفت ندارد . امّا اختلافى كه در شرايع واقع است امورى است جزئى و بحسب مصالحى است كه متعلّق بزمان معيّن و رسولى خاصّ و مردمى مشخّص بوده كه براى پيروان آن شريعت اصل بحساب مى‏آمده است ، و بمثابه مشخّصات و عوارضى بشمار مى‏آيد كه در طبيعت نوع واحد همين اختلاف عوارض نيز وجود دارد . بالاترين جايگاهى كه خداوند انبيا را در آن سكونت بخشيده است ، باغستانهاى بهشت و منزلگاه فرشتگان مى‏باشد و آن بهترين قرارگاه و محلّ كرامت حضرت حق و جايگاه صدق نزد حق تعالى است . مقصود از : تناسخ الأصلاب لهم إلى مطهّرات الأرحام ، انتقال يافتن نطفه وجودى پيامبران از صلب گرامى پدران به رحم پاك مادران مى‏باشد . و منظور از « كرائم الأصلاب » صلبهاى با ارزشى كه حق اين است آنها به بزرگوارى توصيف شوند . و « مطهّرات الأرحام » و رحمهاى پاكيزه‏اى كه شأن پذيرفتن نطفه‏هاى پاك و رشد دادن آنها را در خود داشته ، و از تيرگى فساد بدور باشند شيعه نژاد انبيا را از طرف پدر و مادر از شرك و كفر پاك مى‏داند ( و معتقد است كه انبيا از صلب پدران مؤمن و رحم مادران با ايمان متولّد مى‏شوند ) دليل اين اعتقاد سخن پيامبر ( ص ) است كه فرمود : ما از صلب پدران پاك به رحم مادران پاكيزه انتقال يافتيم . [ 831 ] محتمل است كه مقصود از : افضل مستودع و خير مستقر ، پيدايش وجودى انبيا يعنى اصلاب پدران و رحم مادران باشد و كلام امام ( ع ) « تناسختهم » تفسير و توضيح همين معنى باشد . قوله عليه السلام : كلّما مضى منهم سلف قام بدين اللّه منهم خلف اين جمله امام ( ع ) بضرورت وجودى و بعثت انبيا ، پياپى بهنگام حاجت اشاره دارد . بر توضيح اين مطلب قبلا اشاره كرده‏ايم . قوله عليه السلام : حتّى أفضت كرامة اللّه الى محمّد ( ص ) الى قوله امناءه جمله فوق اشاره به نهايت سلسله انبيا ( ع ) است و كرامت خدا ، كنايه از نبوّت مى‏باشد . و لفظ « معدن ، منبت و مغرس » براى سرشت پيامبر استعاره به كار رفته است و هر يك از اينها زمينه قبول و پذيرش نبوت مى‏باشند . جهت استعاره اين است كه حسب و نسب شايسته ، قابليّت و زمينه رشد شخصيت انبيا را دارد ، چنان كه زمين قابليت بوجود آوردن معدن و درخت ، شايستگى بارور شدن به ميوه‏هاى پاك و پاكيزه را دارد . روشن است ، اصالتى كه توانسته است مانند پيامبر اسلام را به بار آورد ، برترين معادن و با ارزشترين اصل است . بنا به قولى منظور كلام امام ( ع ) از كرامت خدا « مكّه » است . خداوند آن را عزّت و شرافت ببخشد . قول ديگر اين است كه مقصود سخن امام ( ع ) خانواده پيامبر و فاميل اوست كه مورد كرامت خداوند قرار گرفته است و سپس از ميان قبيله و فاميل ، اخصّ و اشرف يعنى پيامبر ( ص ) را بكرامت مخصوص گردانيده و فرموده است : از شجره‏اى كه پيامبران را از آن برآورده بود ، پيامبر اسلام را بوجود آورد . بنابراين لفظ « شجرة » را براى صنف انبيا استعاره به كار برده است . همچنان كه درخت از ريشه‏اش با ارزشتر است . انبيا نيز از فاميل و قبيله‏شان با اهميّت‏ترند . جهت استعاره اين است كه انصداع كنايه از رويش فرع از اصل است چنان كه انبيا از صنف بشر انشقاق و انشعاب يافته ، و شاخه درختان از ساقه آنها بر آمده [ 832 ] است . پيامبر اسلام ( ص ) از سلسله انبياء الهى بر آمده و از ميان آنها بر گزيده شده است . منظور از امين خدا بودن انبيا امين رسالت و پيامبرى آنها از جانب حق تعالى است . قوله عليه السلام : عترته خير العترة و اسرته خير الأسر دليل تقدّم عترة بر اسرة چنان كه قبلا دانسته شد اين است كه معناى عترة از « اسرة » خصوصى‏تر و تقرّب بيشترى را به پيامبر ( ص ) مى‏رساند . صدق افضليّت عترت ، كلام پيغمبر ( ص ) است كه فرمود : « من و على حسن و حسين حمزه و جعفر بزرگ اهل محشر و دنيا هستيم » دليل افضليّت اسرة پيامبر ( ص ) بر ديگران كلام ديگر رسول خدا ( ص ) مى‏باشد كه فرمود : « خداوند از ميان عرب قبيله معد را و از ميان قبيله معد بنى نضير بن كنانه را و از ميان قبيله بنى نضير هاشم را و از ميان قبيله بنى هاشم مرا برگزيد . » و در روايت ديگرى فرمود : « جبرئيل به من گفت : اى محمّد ، من شرق و غرب زمين را گشتم و از تو گرامى‏تر ، و از قبيله بنى هاشم خانواده‏اى را شايسته‏تر نيافتم » . و در عبارتى ديگر فرمود : « مردم پيرو قريش هستند ، افراد نيكوكار از نيكوكار آنها و بدكارها از بدكاران قريش پيروى مى‏كنند . » قوله عليه السلام : و شجرته خير الشجرة : بنا بروايتى كلمه « شجر » كه در دو موضع از اين خطبه به كار رفته ، مقصود حضرت ابراهيم ( ع ) مى‏باشد و بنا به قولى و بقرينه « نبتت فى حرم » كه مكّه است ، مقصود هاشم و فرزندان اوست . وصف انبات و السبق » استعاره كلام امام ( ع ) را ترشيحيّه كرده است . و لفظ « كرم » كنايه است از پاكى نژاد كه لازمه‏اش فضيلت آن بزرگوار مى‏باشد . و لفظ « فروع » كنايه از خانواده ، ذريّه ، و ديگر نيكان از قبيله بنى هاشم است . و توصيف كردن آل پيامبر به « طوال » كنايه از فضيلت نهايى و مقام بلند آنها در شرافت است . واژه « طوال » استعاره را ترشيحيّه كرده است . [ 833 ] و لفظ « ثمر » كنايه از علوم و اخلاقى است كه متفرّع از اصالت نژادى پيامبر و پيشوايان مسلمين باشد ، و بيان اين مطلب كه هيچ كس دست رسى به اين مقام بلند را ندارد ، كنايه از علوّ مقام و رموزى است كه پيامبر و اولادش داراى آنها مى‏باشند . بدين توضيح و شرح كه بدليل بلندى مرتبه و يا بلحاظ پيچيدگى اسرار و رموزى كه در وجود آنهاست ، ممكن نيست كسى داراى آن رتبه و درجه گردد و يا فكرش به كنه آن اسرار و رموز منتقل شود . قوله عليه السلام : فهو ايام من اتّقى إلى قوله : لمعه : امام ( ع ) در عبارت فوق لفظ « بصيرة ، سراج ، شهاب ، و زند » هر يك استعاره از وجود پيامبر ( ص ) است . جهت استعاره اين است كه رسول مكرّم اسلام سبب هدايت و ارشاد بود ، چنان كه چشم ، چراغ و . . . داراى حكمت روشن‏گرى هستند . توصيف « سراج » به درخشش و « شهاب » به نورانيّت و « زند » به برق و جلا ، استعاره را ترشيحيّه كرده است . محتمل است جهت استعاره در كلمه « زند » يعنى آتش گيره و به تعبيرى آتش زنه ، انتشار نورانيّت و علم از ناحيه پيامبر باشد . ( آتش زنه بودن پيامبر ( ص ) بدين سبب كه آن بزرگوار منشأ علم و هدايت براى خلق بود . ) قوله عليه السلام : سيرته القصد : روش پيامبر ( ص ) عدالت ، ميانه روى ، حركت بر طريق مستقيم و عدم انحراف ، دورى از افراط و تفريط بود و سنّت آن حضرت رشد و هدايت ، يعنى پيمودن راه خدا به لحاظ وظيفه هدايتى بود كه بر عهده داشت . كلام پيامبر سخن فضل بود . يعنى گفتار پيغمبر اسلام ( ص ) جدا كننده حق از باطل بود چنان كه كلام خداوند متعال « قول فصل » مى‏باشد و حكم پيامبر نيز جنبه عدل را داشت ، يعنى حدّ فاصل ميان دو رذيلت ستمگرى و ستم‏كشى بود . قوله عليه السلام : ارسله على حين فترة من الرّسل و هفوة من العمل هنگامى [ 834 ] خداوند پيامبر را به رسالت مبعوث فرمود ، كه لغزش و گمراهى در ميان جوامع بشرى رواج يافته بود . يعنى مردم گرفتار نادانى و عدم دريافت حقايق شده ، حق را از باطل جدا نمى‏كردند . ( و آنچه لازمه زندگى شرافتمندانه انسان بود ، در ميان آنها ديده نمى‏شد ) پيش از اين معناى « نشرة » را توضيح داده‏ايم . قوله عليه السلام : اعملوا رحمكم اللّه على اعلام بنيّة : امام ( ع ) لفظ « اعلام » را براى پيشوايان دين ، و آنچه از حقايق كه در نزد آنها وجود دارد و بمنزله چراغ هدايت باشد . استعاره به كار گرفته است ، و كلمه « بنيّه » را كنايه از وجود و جلوه آنها در ميان خلق آورده است . قوله عليه السلام : و الطّريق نهج يدعوا الى دار السّلام : مقصود از « طريق » در عبارت فوق ، شريعت و « نهج » بدون آن وضوح شريعت در زمان پيامبر و زمان نزديك به عصر پيغمبر ( ص ) مى‏باشد . روشن است كه شريعت انسانها را به بهشت فرا مى‏خواند . نسبت دادن دعوت به طريق ، نسبت مجازى است ، زيرا آنكه مردم را به بهشت دعوت مى‏كند پوينده راه و آورنده شريعت است نه ، راه و طريق زيرا راه كسى را به بهشت فرا نمى‏خواند . قوله عليه السلام : و انتم فى دار مستعتب : شما هم اكنون در خانه‏اى قرار داريد كه جايگاه عمل است و نه بازخواست ، يعنى دار دنيا كه ممكن است بوسيله طاعت و فرمانبردارى خود ، رضايت خدا را جلب كنيد و او از شما خوشنود گردد . مهلت داريد يعنى فراغت انديشه كردن و فرصت اعمال نيك را دارا بوده و هنوز باز دارنده مرگ و عواقب آن شما را از فرمانبردارى محروم و ممنوع نكرده است . قوله عليه السلام : و الصّحف منشورة الى آخره در اين جملات از كلام [ 835 ] امام ( ع ) هفت « واو » و در معنى حال به كار رفته‏اند . يعنى در حالى كه دفتر اعمال شما هنوز باز است و قلم انجام وظيفه مى‏تواند در كتاب عمل شما خير بنويسد . مقصود از : كتب اعمال . و قلمهاى مثبت و ضبط كننده خلق ، اعمال آنهاست . نتيجه تذكّر دادن اين امور توجّه بوجوب انجام اعمال نيك و بر حذر داشتن از امورى است كه امكان ندارد با بودن آن امور زشت كار خير انجام پذيرد . پس از فرا رسيدن مرگ و بسته شدن كتب و خشك شدن قلم و پوسيده شدن بدن ، و گنگ شدن زبان و عدم پذيرش توبه پشيمانى سود ندارد ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : فيومئذٍ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون [ 1 ] . [ 1 ] سوره روم ( 30 ) آيه ( 57 ) : روزى كه معذرت خواهى ستمگران بر ايشان سودمند نباشد و توبه و بازگشتشان به سوى خدا پذيرفته نشود . [ 836 ] 92 در اين خطبه آن حضرت فضائل و ويژگيهاى زمان بعثت رسول بزرگوار را بيان مى‏كند . بَعَثَهُ وَ اَلنَّاسُ ضُلاَّلٌ فِي حَيْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ فِي فِتْنَةٍ قَدِ اِسْتَهْوَتْهُمُ اَلْأَهْوَاءُ وَ اِسْتَزَلَّتْهُمُ اَلْكِبْرِيَاءُ وَ اِسْتَخَفَّتْهُمُ اَلْجَاهِلِيَّةُ اَلْجَهْلاَءُ حَيَارَى فِي زَلْزَالٍ مِنَ اَلْأَمْرِ وَ بَلاَءٍ مِنَ اَلْجَهْلِ فَبَالَغَ ص فِي اَلنَّصِيحَةِ وَ مَضَى عَلَى اَلطَّرِيقَةِ وَ دَعَا إِلَى اَلْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ 6 8 16 : 125 « خداوند تعالى پيغمبر اسلام را هنگامى به رسالت مبعوث فرمود كه ، مردم شديدا گمراه و در وادى حيرت سرگردان و در فتنه و فساد ، خبط و اشتباه غرق بودند ، هواهاى نفسانى بر آنها مسلّط كبر و غرور آنها را گرفتار لغزش كرده ، نادانى نادانان آنها را ، خوار و سبك ساخته بود جهل آنها را دچار اضطراب و تزلزل و ترديد كرده و ببلاى سخت جهالت گرفتار آمده بودند . ( عرب جاهلى بت و ايرانيان متمدن آتش را معزّز مى‏داشتند و ملل غرب بتوحّش گرفتار بودند در اين حال بود كه ) پيامبر ( ص ) بسيار مردم را نصيحت كرد ، راه راست را پيمود ، و با حكمت و موعظه نيك آنها را به سوى حق و حقيقت دعوت كرد . » اين خطبه در بيان فضيلت پيامبر ( ص ) ايراد شده است . « واو » در « و النّاسُ » [ 837 ] بيان كننده حال است . يعنى خداوند پيامبر ( ص ) را به رسالت بر انگيخت ، در حالى كه مردم از پيمودن راه خدا گمراه ، و از اينكه در كارهايشان چگونه عمل كنند ، و در چه مسيرى پيش روند سرگردان و در فتنه اشتباه گرفتار بودند . رفتار و كردارشان نظمى نداشت ، و به گمراهى بدعتها دچار بودند . بعضى از شارحان كلمه « خابطون » را حاطبون قرائت كرده‏اند . اگر اين قرائت را در نظر بگيريم ، كلام استعاره‏اى خواهد بود . جهت استعاره اين است كه مردم در حال ضلالت و گمراهى و فتنه و فساد ، هر آنچه از اقوال و افعال بتوانند جمع آورى مى‏كنند ( هر حرفى به دهانشان بيايد مى‏زنند و هر كارى كه بتوانند انجام مى‏دهند ) چندان به صحّت و درستى اقوال و افعال بها نمى‏دهند . چنان كه عرب در مثل مى‏گويد : « حاطب ليل » اين مثل را درباره شخصى به كار مى‏برند كه چاق و لاغر و حق و باطل را در گفتارش به هم مى‏آميزد و اهميّتى بدان نمى‏دهد . با توجّه به اين قرائت معناى كلام حضرت اين خواهد بود كه در زمان فترت [ 1 ] مردم در فتنه قرار داشتند ، حق و باطل و زشت و زيبا را با هم مخلوط مى‏كردند . قوله عليه السلام : قد استهو تهمر الأهواء : يعنى انديشه‏هاى باطل آنها را جذب خود كرده ، و يا به هلاكت رسانده بود و تكبّر و غرور آنها را از طريق عدالت منحرف و به وادى لغزش و سقوط كشانده بود . از تواضع و فروتنى كه سنّت انبياى الهى است پيروى نمى‏كردند . جهالت جاهلان آنها را سبك سر كرده ، بجاهايى پروازشان داده بود كه هرگز سزاوار و شايسته نبود ، مانند غارت اموال و فساد و تباهى در زمين و به همين دليل دچار خفّت و خوارى و تهاجمهاى ناروا بودند . [ 1 ] فترت : به فاصله زمانى ميان دو پيامبر گفته مى‏شود . [ 838 ] كلمه « جهلاء » در عبارت امام ( ع ) تأكيد جاهليّت است ، چنان كه براى تاكيد تاريكى مى‏گويند : « ليل اليل » يعنى شب‏تر از شب ، تاريكتر از تاريكى . قوله عليه السلام : حيارى فى زلزال من الامر و بلاء من الجهل . يعنى به دليل جهل و نادانيشان به مصلحت زندگيشان پى نمى‏بردند دليل اضطراب و نگرانى در امورشان نيز همين بود ، گرفتار بلا شدنشان ، بدين لحاظ ، كه بر يكديگر حمله برده ، گروهى ، گروهى ديگر را كشته و بعضى بعضى را اسير مى‏گرفتند . قوله عليه السلام : فبالغ إلى آخره مقصود از گذشتن پيامبر بر راه مضيّه على الطريق » پيمودن راه خدا بدون انحراف مى‏باشد ، دعوت پيامبر ( ص ) با حكمت و موعظه نيك . ارشاد خلق به سوى حق از جهت اطاعت و فرمانبردارى دستور خداوند بود ، كه بدان حضرت فرمود : ادع إلى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة [ 2 ] دعوت با حكمت دعوت با برهان و دعوت با موعظه دعوت با خطابه و پند و اندرز مى‏باشد توضيح اين دو لفظ را در مقدمه كتاب ذكر كرده‏ايم و فرق ميان حكمت و موعظه را نهاده‏ايم . [ 2 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 125 ) : با حكمت و موعظه نيك مردم را به راه خدا دعوت كن . [ 839 ] 93 بخش اول از خطبه‏هاى ديگر آن حضرت ( ع ) است كه در توصيف خداوند متعال و اوصاف پيامبر ( ص ) ايراد فرموده است . اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْأَوَّلِ فَلاَ شَيْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ اَلْآخِرِ فَلاَ شَيْ‏ءَ بَعْدَهُ وَ اَلظَّاهِرِ فَلاَ شَيْ‏ءَ فَوْقَهُ وَ اَلْبَاطِنِ فَلاَ شَيْ‏ءَ دُونَهُ « سپاس خداوندى را سزاست كه اوّل است ، پس هيچ چيز قبل از او نيست ( منشأ ايجاد همه چيز اوست او خالق و همه چيز مخلوق اوست ) او پايان همه چيز است پس هيچ چيز پس از او نخواهد بود ( رجوع همه چيز در آخرت بسوى اوست ) . خداوند آشكارى است كه هيچ چيز بدان وضوح نبوده و در جلا به مرتبه او نمى‏رسد . او باطن است ، پس چيزى در نزديكى با حقايق همچون او نيست ( او در لطافت وجود باطن بحساب آمده و از ادراكات بدور است ، پس هيچ چيز به پوشيدگى و خفاى او نيست ) » . امام ( ع ) خداوند سبحانه تعالى را به چهار اعتبار : اوليّت آخريّت ظاهريّت و باطنيّت ثنا گفته است و هر يك از صفات ياد شده را در بيان نهايت كمال تأكيد آورده است . كمال اوليّت را به نبودن هيچ چيز قبل از خداوند و كمال آخريّت را به [ 840 ] نبودن هيچ چيز بعد از حق تعالى دانسته است . كمال ظاهريّت خداوند را به نبود مافوقى برايش ، و كمال باطنيّت وى را به نداشتن همتايى در نزديكى به اشيا بيان نموده است . منظور از « ظاهر » بودن خداوند بلندى مقام و رتبه است و لذا فرموده است كه هيچ چيز ما فوق او نيست و مقصود از « باطن » بودن حق تعالى آگاهى داشتن بر امور باطنى و مخفى است و بدين لحاظ به امور نهفته ، نزديك مى‏باشد ، و نزديك نبودن هيچ چيز باندازه او نسبت به اشيا تأكيدى بر باطن بودن خداوند است . يعنى به اندازه‏اى كه حق تعالى به اشيا نزديك است هيچ چيز آن تقرّب و نزديكى را ندارد . با توجّه بدو معنايى كه براى « ظاهر و باطن » كرديم ميان بلندى و نزديكى تقابل بر قرار گرديد . احتمال ديگر در معناى اين دو كلمه اين است كه ظاهر را به معناى آشكار و واضح بگيريم در اين صورت عبارت امام ( ع ) كه فرمود : « فلا شى‏ء فوقه » اين خواهد بود كه هيچ چيز با وجود خداوند مقابله و برابرى نمى‏كند ، تا مانع شناخت خلق نسبت به خالق گردد و باطن به معناى پوشيده باشد . « فلا شي‏ء دونه » هيچ چيز به اندازه ذات حق تعالى در استتار و پوشيدگى نيست . معناى چهار ويژگى فوق را براى خداوند بارها و بارها بيش از اين توضيح داده‏ايم . بخش دوم خطبه : كه قسمتى از آن در توصيف ، رسول خدا ( ص ) مى‏باشد . مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِي مَعَادِنِ اَلْكَرَامَةِ وَ مَمَاهِدِ اَلسَّلاَمَةِ قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ اَلْأَبْرَارِ وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ اَلْأَبْصَارِ دَفَنَ اَللَّهُ بِهِ اَلضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ اَلثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ اَلذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ اَلْعِزَّةَ كَلاَمُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ [ 841 ] مماهد : جمع ممهد : آرامگاهها ، ميم اول زايد است علامت اسم مكان ثنيّت اليه : چشمها به سوى او بازگشت ضغاين : كينه‏ها نوائر : جمع نائره : دشمنى و خصومت اقران : برادران نزديك به هم ، افراد صميمى « قرارگاه رسول خدا ( ص ) ( حسب و نسب و يا محل تولدش مكه ) بهترين قرارگاه و جايگاه تولد و رشدش ( يا پايگاه حكومتش مدينه ) شريفترين جاهاست ، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت و رستگارى پرورش يافت دل نيكوكاران به سوى او متمايل و چشمان اهل بصيرت بدو خيره شد . خداوند به وسيله آن بزرگوار كينه‏ها را دفن كرد و شعله‏هاى دشمنى را خاموش كرد . الفت و برادرى را در ميان افراد مومن بر قرار كرد ، و اجتماع كفار را به وسيله او پراكنده كرد و از ميان برد ، ستمگران با عزت و شرف را خوار ذليل و مؤمنان خوار را بدو شرف كرامت و عزت بخشيد . كلامش بيان كننده حقايق ، و سكوتش حكمت و دقايق را ترجمان بود . » امام ( ع ) با كلمه مستقر اشاره به مكه كرده است ، بهترين مكان بودن مكّه بدين لحاظ است كه ام القراء و مطلوب خلق خدا و جايگاه كعبه است . احتمال ديگر در بهتر بودن مكّه اين است كه آن جايگاه جود و عنايت خداوند مى‏باشد . و بديهى است كه بهترين مكان باشد . لفظ « منبت و معدن » را از حسب و نسب پيامبر استعاره آورده است ، جهت استعاره بودن اين كلمات را بارها توضيح داده‏ايم . و « مماهد السّلامة » جايگاه سلامتى و امنيّت مى‏باشد . اين عبارت كنايه از مكّه و مدينه و اطراف اين دو شهر است كه جايگاه عبادت خدا و خلوتگاه راز و نياز با اوست كه به همين لحاظ محلّ سلامتى و امن از عذاب الهى است . چون سرزمين مكّه محلّ عبادت و پرستش خداوند قرار داده شده است ، از [ 842 ] خواسته‏هاى شهوانى و منافع مادّى خالى است . احتمال ديگر در معناى « مماهد السّلامة » دگرگونى در روش و سنّتهاست كه زمينه تكامل و رشد اخلاق پسنديده و ارزشمند در آن مهيّاست و بدين سبب از خشم و غضب خداوند در امان مى‏باشد . در كلام امام ( ع ) : و قد صرفت نحوه افئدة الأبرار ، كه فعل بصورت مجهول آمده است ، توجّه به اين حقيقت است كه لطف و عنايت خداوند دل نيكان را بسوى پيامبر متمايل كرده و دلها را به محبّت و روشنى انوار هدايت منوّر گردانيده است . نظر به اينكه واژه « ازمّة » را كه به معنى مهار شتر است از جهت تشبيه كردن نگاه چشمها به افسار استعاره به كار برده ، اين استعاره را با بيان « تييّنت » ترشيحيه كرده است و اين عبارت را كنايه از توجّه و التفات اهل بصيرت به پيامبر اسلام ( ص ) به دليل دريافت رحمت الهى از پيشگاه حق آورده است . سپس لفظ « دفن » را از كينه‏هاى نهفته كفّار نسبت به پيامبر رحمت استعاره گرفته . با وجودى كه در آغاز بعثت آشكارا دشمنى و خصومت داشتند . عبارت « اطغاء » به معنى از بين رفتن دشمنى و كينه‏توزى است كه پيش از بعثت در ميان عرب رواج داشت و با آمدن پيامبر ( ص ) از ميان رفت . چنان كه خداوند متعال در زمينه اظهار نعمتهايش مى‏فرمايد : و اذكروا نعمة اللَّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا [ 1 ] . منظور از دوستانى كه با آمدن پيامبر متفرّق گرديدند ، كفّارى هستند كه در شرك اتّحاد و الفت داشتند . قوله عليه السلام : اعزّ به الذلّة : يعنى خداوند با بعثت پيامبر ( ص ) اسلام و [ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 103 ) : نعمتهاى خداوند را متذكر شويد آنگاه كه دشمن بوديد و خداوند ميان دلهاى شما الفت و دوستى بر قرار كرد ، در حالى شب را به صبح رسانديد كه از بركت نعمت الهى برادر بوديد . [ 843 ] اهل آن كه ذليل و خوار بودند عزيز و مشركين طرفداران شرك را كه عزيز بودند ذليل ساخت . در كلام امام ( ع ) ميان كلمات تفريق و تأليف ، عزّت و ذلّت و . . . حكم مقابله و مطابقه برقرار است . ( در مقابل تاليف تفريق ، و در مقابل عزّت ذلّت و در برابر اعزاز اذلال را به كار برده است ) قوله عليه السلام : و كلامه بيان يعنى مشكلاتى كه از احكام و دستور العملهاى كتاب الهى به نظر مى‏رسيد تغيير و تبيين كرد چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : لَيُبيّنَ للنّاسِ ما نَزَّلَ الَيْهم تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده‏ايم بيان نموده و توضيح دهد . » قوله عليه السلام : و صمته لسان امام ( ع ) لفظ « لسان » را براى سكوت پيامبر استعاره به كار برده است وجه تشبيه اين است كه سكوت پيامبر ( ص ) از دو جهت به معناى بيان و توضيح است . 1 پيامبر از بيان آنچه شايسته گفتن نبود خوددارى مى‏كرد . از سكوت رسول خدا ( ص ) مردم در مى‏يافتند كه نبايد پيرامون موضوعى كه پيغمبر سكوت كرده است حرفى زد . 2 صحابه پيامبر طبق عادتهاى گذشته خود اگر كارى را انجام مى‏دادند و پيامبر در زمينه كار آنها سكوت اختيار مى‏كرد و آنها را از ارتكاب نهى نمى‏فرمود ، مى‏فهميدند كه انجام چنان كارى جايز است . پس سكوت رسول خدا ( ص ) براى آنها در حكم بيان عمل مجاز بود . در حقيقت سكوت پيامبر ( ص ) به زبانى كه روشنگر احكام الهى باشد شباهت داشت . ( سكوتى كه از هر فريادى رساتر و گوياتر بود ) [ 844 ] 94 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه در آن ياران خود را نكوهش و اصحاب رسول خدا ( ص ) را ستوده و مى‏فرمايد : وَ لَئِنْ أَمْهَلَ اَلظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ وَ بِمَوْضِعِ اَلشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ أَمَا وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ اَلْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي اِسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ أَتْلُو عَلَيْكُمْ اَلْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ اَلْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ اَلْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً كَظَهْرِ اَلْحَنِيَّةِ عَجَزَ اَلْمُقَوِّمُ وَ أَعْضَلَ اَلْمُقَوَّمُ أَيُّهَا اَلشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ اَلْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ اَلْمُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ صَاحِبُكُمْ يُطِيعُ اَللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ وَ صَاحِبُ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ يَعْصِي اَللَّهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ لَوَدِدْتُ وَ اَللَّهِ أَنَّ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ اَلدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةَ مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي رَجُلاً مِنْهُمْ يَا أَهْلَ ؟ اَلْكُوفَةِ ؟ مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلاَثٍ وَ اِثْنَتَيْنِ صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلاَمٍ وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ لاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اَللِّقَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ اَلْبَلاَءِ تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ يَا أَشْبَاهَ اَلْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ [ 845 ] وَ اَللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ اَلْوَغَى وَ حَمِيَ اَلضِّرَابُ قَدِ اِنْفَرَجْتُمْ عَنِ ؟ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ اِنْفِرَاجَ اَلْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي وَ إِنِّي لَعَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً اُنْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اِتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لاَ تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لاَ تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِيَاماً يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ وَ يَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ اَلْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ اَلْمِعْزَى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ إِذَا ذُكِرَ اَللَّهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ وَ مَادُوا كَمَا يَمِيدُ اَلشَّجَرُ يَوْمَ اَلرِّيحِ اَلْعَاصِفِ خَوْفاً مِنَ اَلْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ مرصاد : در راه كمين كردن كمينگاه را رصد : مراقبت كننده شجى : بر اثر اندوه فراوان گير كردن خوردنى و آشاميدنى در گلو حث : به شدت و جديت بر كارى بر انگيختن اعضل : مشكل شد حيه : كمان ، قوس منى : مبتلا شد تربت : بى دليلى خاك آلود شد اخال : گمان دارم ، مى‏پندارم وغى : جنگ ، اصل اين واژه براى سر و صدا وضع شده است . حمس : شدت يافت سمت : طريقت راه و روش لبد الطاير : پرنده به زمين چسبيد . « اگر چند روزى خداوند ستمگر را مهلت دهد ( براى سخت‏تر شدن عقوبت ظالم است ) ولى هرگز از مؤاخذه و كيفر او صرف نظر نخواهد كرد زيرا پروردگار در كمين ستمگر است و در گذرگاهش قرار دارد و ناگاه گلو و مجراى فرو بردن آب دهانش را گرفته ، نابودش مى‏كند . آگاه باشيد سوگند به آن كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست ، ( با [ 846 ] ضعفى كه شما از خود نشان مى‏دهيد ) مردم شام بر شما مسلّط خواهند شد . البتّه اين غلبه و چيرگى آنها به اين دليل نيست كه از شما بحق سزاوارترند ، بلكه صرفا بدين سبب است كه آنها در اطاعت و فرمانبردارى معاويه كوتاهى نمى‏كنند ولى شما در پذيرش دستور من تسامح و سستى از خود نشان مى‏دهيد ( شگفت‏آور است ) همواره امتها از ستم واليان خود بيمناكند ، امّا من از بيداد رعيت خودم ترسانم [ 1 ] شما را براى جهاد بر انگيختم ، نرفتيد ، سخن حق را گوشزدتان كردم نشنيديد در آشكار و نهان دعوتتان نمودم . اجابت نكرديد . پند و اندرزتان دادم نپذيرفتيد اى حاضرانى كه همچون غايبانيد و اى بندگانى كه مثل اربابان عمل مى‏كنيد ( بايد خيلى خيره سر باشيد ) كه حكمتها را بر شما مى‏خوانم از آنها فرار مى‏كنيد ، با مواعظ نيك و رسا پندتان مى‏دهم از آن دورى جسته پراكنده مى‏شويد هنگامى كه شما را براى جهاد با ستمگران و طاغيان ترغيب و تشويق مى‏كنم ، هنوز سخنم بپايان نرسيده ، كه مانند « قوم سبا » متفرّق مى‏شويد . ( پس از تمام شدن گفته‏هاى من ) دوباره به مجلس بازگشته و با پند و اندرزهاى دروغين يكديگر را فريب مى‏دهيد ( شما به سرعت تغيير موضع مى‏دهيد ) صبح هنگام ، شما را براه راست استوار مى‏دارم ولى بگاه شب به نزد من باز مى‏گرديد ، مانند كمان محكمى كه نه كسى قدرت صاف كردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را داراست . آخر تا كى ؟ ديگر ، اندرز دهنده بستوه آمد ولى اندرز شنونده از مأيوس بودن خود چيزى نكاست ( از پند دادن شما خسته شدم چرا اصلاح امور را محال مى‏پنداريد ؟ ) اى گروهى كه بدنهاتان حاضر و خردهاتان گم است و خواسته‏هاى شما مختلف و گوناگون مى‏باشد ، و رؤسايتان را گرفتار كرده‏ايد . [ 1 ] جانهاى ما فدايت باد ، اگر تو نيز يك ديكتاتور بودى رعايا از تو مى‏ترسيدند و اگر اصلاح مردم را به بهاى فساد نفست مى‏خواستى همه از تو وحشت مى‏كردند اما . . . ( م . ) [ 847 ] امير شما مطيع خداست ، و شما او را نافرمانى مى‏كنيد ولى امير مردم شام ( معاويه ) معصيت خدا را انجام مى‏دهد و مردم شام از او فرمان مى‏برند بخدا سوگند ، دوست مى‏دارم كه معاويه با من معامله طلا با نقره نمايد ، از شما افراد بى تعهّد ده نفر دريافت كند و از اطرافيان خود يك نفر را به من بدهد . اى مردم كوفه من از جهت سه چيز كه در شما وجود دارد و دو چيز كه در شما نيست به غصّه گرفتار شده‏ام . سه چيزى كه در شما هست عبارتند از : 1 گوش داريد و كريد 2 حرف مى‏زنيد و لاليد 3 چشم داريد و كوريد دو چيزى كه در شما نيست عبارت از : 1 آزاد مرد نبوده و خوش برخورد نيستيد 2 در گرفتارى برادران موثّق نبوده مورد اعتماد و اطمينان نمى‏باشيد . خيرى به شما نرسد ، دستهايتان خاك آلود باد ، همواره به فقر و ذلت گرفتار باشيد [ 2 ] . شما مردم كوفه شبيه شترانى هستيد كه چوپان نداشته باشند و از هر سو كه جمع شوند از ديگر سو متفرّق گردند . بخدا سوگند ، گويا شما را مى‏نگرم ، و گمان نزديك به يقين دارم ، هنگامى كه تنور جنگ تفتيده گردد و آتش زد و خورد شراره بجهاند ، از اطراف پسر ابى طالب همچون زنى كه از فرزندش جدا شود ، پراكنده مى‏گرديد . ولى من به حق بودن خودم اطمينان داشته ، و از جانب پروردگارم دليلى گويا دارم و بر مسير پيامبر كه طريقى واضح و روشن است حركت مى‏كنم . من براه خدا و شريعت رفته ، حق را از طريق ضلالت و گمراهى جدا مى‏سازم . ( من و خانواده پيامبر شما همواره براه حق رفته و مى‏رويم ) بنابراين شما رفتار اهل بيت پيغمبر ( ص ) را در نظر گرفته ، [ 2 ] جمله « تربت ايديكم » در متن كتاب نبود ولى در شرح موجود است . م . [ 848 ] حركت خود را در جهت حركت اولاد پيامبرتان قرار داده و ملازم آنها شويد ، و از آنها پيروى كنيد . زيرا ، آنان هرگز شما را از راه راست بيرون نبرده و بهلاكت نمى‏رسانند . ( بنابراين ) اگر آنان جايى درنگ كردند شما نيز درنگ كنيد و اگر آنها بر كارى اقدام كردند شما نيز اقدام كنيد ( در كار امامان ( ع ) چون و چرا نداشته باشيد ) از اهل بيت پيغمبر ( ص ) جلو نيفتيد كه گمراه مى‏شويد و از آنها عقب نمانيد كه بهلاكت مى‏رسيد . من اصحاب محمّد ( ص ) را ديده‏ام ، هيچ يك از شما بدانها شباهت نداريد آنها با هيئت ژوليده مويى و گردآلودگى ، صبح مى‏كردند ، زيرا شب را بسجده و قيام سپرى كرده بودند . ميان رخسار و پيشانى خود نوبت نهاده بودند ، گاهى در پيشگاه خدا رخسار بر خاك مى‏گذاشتند و گاهى به عبوديّت پيشانى بر زمين مى‏ساييدند . چنان در سوز گداز روز معاد خود بودند ، كه گويا بر سر آتش پا نهاده باشند . ميان دو چشمشان ( سجده‏گاه ) بر اثر سجده‏هاى طولانى همچون زانوى بزها پينه بسته بود . هنگامى كه نام خداوند سبحان به ميان مى‏آمد ، از سوز عشق و درد فراق ، چنان اشك از ديدگانشان سيلان مى‏كرد . كه دامان و گريبانشان تر مى‏شد . از ترس كيفر خداوند ، و اميدوارى بثواب او مانند درختى كه از وزش باد تند بلرزد بر خود مى‏لرزيدند . ( ياران رسول خدا چنين بودند ) » فقوله عليه السلام : و لئن أمهل الظّالم إلى قوله ريقه : اين فراز از كلام امام ( ع ) براى تهديد مردم شام آورده شده است ، كه خداوند آنها را گرفتار مى‏كند ، قوّت و نيرومنديشان را از ميان خواهد برد . پروردگار در تمام حركات ، اعمال و رفتار در كمين آنهاست و در مسير حركتشان كه گمراهى و ضلالت است قرار گرفته است . روزى گلويشان را گرفته ، و جانشان را مى‏ستاند . از به كار بردن واژه « شجى » و بر « مرصاد » بودن خدا ، فهميده مى‏شود كه حق تعالى ، ستمگران را به كيفر و عقوبت گرفتار مى‏كند ( هر چند اين عقوبت تأخير داشته باشد ، امّا قطعى و يقينى است ) چنان كه خود در اين باره مى‏فرمايد : [ 849 ] او ياخذهم فى تقلبهم فما هم بمعجزين او ياخذهم على تخوف [ 3 ] سپس امام ( ع ) سوگند ياد مى‏كند كه اصحاب معاويه بر آنها پيروز مى‏شوند ، تا مگر كوفيان را بر مقاومت و پايدارى بسيج كند . پس از آن تصوّر بعضى را در علّت پيروزى اصحاب معاويه بر يارانش را كه موجب ضعف روحيّه آنها مى‏شود رد كرده ، مى‏فرمايد : دليل غلبه اصحاب معاويه بر حق بودنشان نيست ، بلكه پيروى بيچون و چراى آنها از دستورات معاويه در امر باطل و تسامح خوددارى شما از پيروى از من با وجودى كه حقّم مى‏باشد زيرا پيروزى و موفقيّت در وحدت كلمه و فرمانبردارى از امام و پيشواست نه اينكه به حقّانيّت امام اعتقاد داشته باشى ولى در عمل و ميدان كارزار او را رها كرده و تنها بگذارى . امام ( ع ) سخن را در توبيخ و اهانت مردم كوفه ادامه داده ، و بدليل تخلّف و سرپيچى از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار كرده مى‏فرمايد : و لقد اصبحت الأمم الى قوله رعيّتى : « امّتها از سلطانشان مى‏ترسند امّا عجب اين است من كه على هستم از پيروانم مى‏ترسم » بطور طبيعى و همگانى رعايا از سلطان خود مى‏ترسند ، وقتى كه قضيّه بر عكس باشد يعنى امير از افراد تحت امرش بترسد چنان پيروانى سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هيچ بهانه و دليلى بر عليه حاكم خود ندارند . همين تخلّف از دستور امام ( ع ) كه دقيقا نوعى ظلم بر خودشان بود ، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام ( ع ) كرد . چه آن حضرت در موارد زيادى آنها را مورد تفقّد و دلسوزى قرار داد . از جمله روز حكميّت در صفّين ، ولى آنها نصيحت و صلاحديد امام ( ع ) را نپذيرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند : اگر [ 3 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 46 و 47 ) : آنها را در حال دگرگونى و تغيير وضع فرا مى‏گيرد ، قادر به درمانده كردن ما نيستند و يا در حال ترس و خوف به عذاب دچارشان مى‏كند . [ 850 ] بحكميّت راضى نشوى آنچه با عثمان كرديم با تو خواهيم كرد . امام ( ع ) در ادامه سخن تقصير مردم كوفه و راهنماييهاى خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدايت و اصلاح امورشان بر مى‏شمارد ، و بعنوان مشت نمونه خروار ، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان ، و دعوت آنها بطور علنى و سرّى بر انجام كارهاى شايسته ، و پند و اندرز دادن آنها بر انديشه صحيح در امور را ، يادآور مى‏شود . كلام امام ( ع ) نمودى از سخن حق تعالى در حكايت از داستان نوح ( ع ) است كه به درگاه خدا عرضه مى‏دارد : قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الافرارا و انى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوانا اسرارا [ 4 ] . سپس امام ( ع ) مردمان كوفه را با وجودى كه حاضر بودند به غايبان ، و در صورتى كه ادّعاى بندگى خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبيه كرده است . جهت تشبيه اين است كه اشخاص حاضر از موعظه و نصيحت پندى مى‏گيرند ، اما افراد غايب چون قادر به شنيدن نيستند از پند و اندرز سودى نمى‏برند . وقتى كه افراد حاضر پند گيرنده نباشند با افراد غائب تفاوتى ندارند . وظيفه بندگان نيز اطاعت و فرمانبردارى از دستورات فرماندهان مى‏باشد ، ولى وقتى كه از روى غرور و تكبّر فرمانبردارى نداشته باشند ، همچون اربابانى خواهند بود كه همواره دستور مى‏دهند و دستور نمى‏برند ( پيروان حضرت نه گوش به نصيحت مى‏دادند ، و نه فرمانبردار بودند . بدين لحاظ آنها را به افراد غايب و ارباب تشبيه كرده است ) [ 4 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 5 تا 9 ) : بار خدايا ، من قوم خود را شب و روز به راه حق فرا خواندم ، دعوت من جز فرار و عدم قبول چيزى بر باور آنها نيفزود ، هر گاه آنها را فرا خواندم كه توبه كنند و گناهانشان را بيامرزى انگشتهايشان را در گوش خود قرار داده جامه بر سر كشيدند و بر كفر اصرار ورزيدند و راه تكبر پيمودند . باز آنها را به صداى بلند دعوت كردم و در آشكار و نهان اندرزشان دادم ولى سودى نبخشيد . [ 851 ] در ادامه مذمّت و بدگويى ، آنها را توبيخ مى‏كند كه گوش به سخن حكمت‏آميز و موعظه بليغ آن حضرت نداده‏اند و بدين سبب سزاوار ملامت شده‏اند . منظور حضرت از « اهل بغى » مردم شام ، پيروان معاويه‏اند ، و « ايادى سبا » ضرب المثلى كه به هنگام نهايت تفرقه جمعيّتى ، بدليل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصميم‏گيرى آورده مى‏شود . « ايادى و سبا » دو كلمه‏اند مانند « معدى و كرب » كه بصورت يك اسم آورده مى‏شود . « سبا » قبيله‏اى است از اولاد « سبا » فرزند يشحب بن يعرب بن قحطان . و اصل مثل درباره اين قبيله بدين طريق است كه اولاد سباء در كرانه‏هاى سدّ مآرب زندگى مى‏كردند ، هنگامى كه سدّ مآرب در شرف تخريب قرار گرفته بود ، زن كاهنى بر ويرانى سد آگاهى يافت ، و جريان امر را با شخصى بنام عمرو بن عامر ملقّب بمزيقيا در ميان گذاشت . عمر بن عامر قبل از خرابى سدّ مآرب و ويرانى آن ، باغات ، مزارع و اموال خود را فروخت و به مكّه هجرت كرد . امّا بقيّه ساكنان منطقه دچار زحمت گرديده و علّت را بدرستى نمى‏دانستند و با تضرّع و زارى از كاهنه چاره مشكل را مى‏خواستند . زن كاهن مشكلات آينده را و آنچه اتفاق خواهد افتاد به آنها خبر داده گفت : خرابى سد مآرب موجب تفرقه و جدايى ما خواهد شد . مردم در مورد آينده خود با كاهنه مشورت كردند . او در نظرخواهى چنين گفت : آنها كه داراى همّتى بلند هستند و در حمل و نقل سخت كوش و مقصدى تيز بينانه دارند به كاخهاى استوار و محكم عمّان كوچ نمايند . نياكان مردم عمّان همين گروه هستند . و از شما آنها كه چابك و استوارند و بر مشكلات روزگار مى‏توانند شكيبا باشند ، سرزمين و وادى « نمر » را از دست ندهند . قبيله « خزاعه » همين گروه هستند . [ 852 ] سپس گفت از شما آنها كه ميل دارند چون كشتى بر ساحل آرام بگيرند و خوراكيهاى گوارا در محلّ زندگى خود داشته باشند « يثرب » را كه داراى درختان خرما است ، دريابند . دو قبيله اوس و خزرج همين گروه هستند . و سپس گفت آنها كه تمايل به آب انگور و شراب و ملك پادشاهى دارند و مايلند كه لباس ابريشم بپوشند لازم است كه به « بصرى و غوير » ( نام دو منطقه در سرزمين شام ) بروند . آل جفنيّة از قبيله غسّان همين دسته‏اند . پس از آن گفت از شما آنها كه مايلند ، لباس نازك بپوشند و اسبهاى خوش‏نژاد سوار شوند ، و گنجينه‏هايى از روزى داشته و بخون ريزى مشغول باشند بسرزمين عراق كوچ كنند . « آل جذيمة الأبرس » همين گروهند . و آل « محرّق » در حيره ماندند . تفرقه آل سباء در بلاد موجب اين ضرب المثل مشهور گرديد [ 5 ] اين ضرب المثل بر هر جمعيّتى كه دچار تفرقه گردد اطلاق مى‏شود . با توجّه به اين كه خدعه و فريب ، بى توجّهى به مصلحت اجتماعى مى‏باشد ، امام ( ع ) درباره اصحاب خود مى‏فرمايد : « يتخادعون » يعنى ياران من ( داراى اين خصيصه زشت اخلاقى هستند كه ) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز مى‏گردند هر يك ديگرى را از موضوع وعظ و نصيحت غافل مى‏گرداند . و به موضوعات ديگرى توجّهش مى‏دهد . هر چند انجام اين امر بقصد فريب نباشد ، نتيجه آن خدعه يعنى غافل ساختن از مصلحت امر است . ( چنان كه آل سبا آنچه كاهن گفته بود از يكديگر پوشيده مى‏داشتند ) . منظور كلام امام ( ع ) كه فرمود : « در صبحگاه آنها را قوام مى‏بخشم » اين [ 5 ] قرآن مجيد در سوره سبا بطور اجمال به ناسپاسى مردم سبأ اشاره كرده و مى‏فرمايد : و مزّقناهم كل ممزق ، مفسرين گفته‏اند : آل سبا 14 قبيله بودند و بر اثر ناسپاسى نعمت از آنها زوال يافت و موشها سد را خراب كردند و سيل العرم همه چيز را با خود برد . م . [ 853 ] است كه به اصلاح اخلاق آنها با حكمت و موعظه مى‏پردازم ، امّا شب هنگام كه باز مى‏گردند مانند پشت كمان كج شده‏اند [ 6 ] اين جمله تشبيه معقول به محسوس است . انحراف آنها از زيبايى اخلاق و كجى فكر و انديشه معقول به كمان محسوس تشبيه شده است . قوله عليه السلام : عجز المقوّم : اين جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافى است كه آن بزرگوار بر ناتوانى خود در قوام بخشيدن به يارانش مى‏كند ( پيش از اين متذكّر شدم كه امام ( ع ) نمى‏خواست با ديكتاتورى آنها را به راه خير وا دارد . م . ) قوله عليه السلام : و اعضل المقوّم : يعنى نصيحت‏پذير كارش مشكل است و در معالجه و دواء به بن بست رسيده است . انحراف اخلاقى پيروان ، موجب گرديده بود كه توجّهى به نصايح دلسوزانه حضرت نداشته باشند ، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند كه با اندوه و تأسّف بگويد . پند دهنده از نصيحت عاجز و پند شنونده از پند پذيرى درمانده است . پس از بيان اين موضوع امام ( ع ) آنها را مورد خطاب قرار داده و معايبشان را متذكّر مى‏گردد . شايد خرد و عقل اصحابش را از بى توجّهى به حقايق منصرف و به تأمّل و فكر وادارشان كند . لذا اوصافى را به شرح زير براى آنها بيان مى‏كند . بدنهاشان حاضر و عقل‏شان غائب است . خواسته‏هاى مختلفى دارند . امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلى و گرفتار شده‏اند . سپس اصحابش را متوجّه رذليت با بخشوديشان كرده مى‏فرمايد : با وجودى كه من مطيع فرمان خدايم ، شما با دستورات من مخالفت مى‏كنيد و با وجودى كه [ 6 ] كنايه از سرعت تغيير عقيده آنهاست . م . [ 854 ] پيشواى مردم شام معصيت خدا را مرتكب مى‏شود آنها از فرامين وى تبعيّت مى‏كنند . اين مقايسه را امام ( ع ) در فرق ميان خود و معاويه مى‏آورد تا غيرت آنها را بر جهاد و پيروى از دستوراتش بر انگيزد ( امّا وقتى كه تغييرى در وضع آنها مشاهده نمى‏كند ) اصحابش را تحقير و فضيلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بيان كرده سوگند ياد مى‏كند . كه مايل است معاويه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد ( يكى از پيروان خود را بدهد و ده نفر از پيروان امام را بگيرد ، چنان كه ده درهم نقره را با يك دينار طلا معاوضه مى‏كنند ) سپس امام ( ع ) خود را گرفتار پنج خصلت از پيروان خود مى‏داند . سه صفتى كه در آنها وجود دارد و متناسب با يكديگرند و دو صفتى كه در آنها نيست سه صفت موجود در آنها بدين قرار است : با اينكه گوش دارند كرند . با اينكه حرف مى‏زنند گنگند و با اينكه چشم دارند كورند . جمع اين اوصاف با ضدّشان ( يعنى در عين شنوائى كر بودن و در عين حرف زدن گنگ بودن و در عين چشم داشتن كور بودن ) موجب تعجّب گرديده و بيان توبيخ آنهاست . مقصود اين است كه در مصالح دين و نظام امور دولتشان بر شنوايى و گويايى و بينايى آنها نفعى مترتّب نيست . آن كه از شنوايى و بينائى خود سودى نبرده و عبرت نگيرد و آن كه گفتارش مفيد فايده‏اى نباشد ، مانند كسى است ، كه اين احساسات را نداشته باشد . بلكه حال اين افراد بدتر است ، زيرا شنوايى ، گويايى و بينايى هرگاه مفيد فايده نباشند ، به نسبت آن كه اين ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود ( گاهى موجب خلافكارى مى‏شوند و انسان به كيفر گناه آنها گرفتار مى‏آيد ) . امّا دو صفتى كه در آن مردم وجود نداشت ، يكى آن كه هنگام ملاقات و بر خورد ، صداقت در آزادگى نداشتند ، يعنى بدليل آميزه‏اى كه از ترس ، خوارى و فرار در ذات خويش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات ، آزادگى و حريّت ، بزرگوارى و صداقت از آنها بروز نمى‏كرد زيرا شخص آزادمنش از زشتى رذيلت و [ 855 ] كارهايى كه موجب طعن و ملامت شود وارسته است . صفت دوّمى كه در ذاتشان ديده نمى‏شد . به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادى نبودند ، يعنى برادرانى ، كه بگاه گرفتارى و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد كرد . سپس امام ( ع ) با اظهار دلتنگى بر عليه آنها در شكل نعمت خواهى دعا مى‏كند و مى‏فرمايد : « دستهايتان خاك آلود باد » كنايه از اين است كه هيچ خيرى به آنها نرسد . قوله عليه السلام : يا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر . در عبارت فوق تشبيهى را به كار برده و مردم كوفه را به گلّه شترى كه ساربان نداشته و از هر سو متفرّق‏اند مانند كرده است ، وجه شباهت بيان رذيلتى است كه امام ( ع ) در وجود آنها سراغ داشت . نشانه اين رذيلت تفرقه و پراكندگى بود كه بهنگام جنگ پيروان حضرت دچار آن بودند . سپس جدايى و نامأنوسى آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه‏اش در هنگام ولادت تشبيه كرده است ، تا بيان اين مطلب بغيرتشان برخورد كند . تشبيه در مورد تسليم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بيان كننده زمان ولادت و يا ملامت و طعنى است كه براى افراد آورده مى‏شود . امام ( ع ) پس از اين توبيخ به بيان فضيلت خود پرداخته ، تا دلهاى پيروان خود را قوّت بخشيده و ميان آنها الفت برقرار كند ، و بيّنه روشنى كه امام ( ع ) از جانب خداوند بر عليه آنها عرضه مى‏كرد ، آيات كريمه قرآن و ادلّه واضحى بود كه بر معرفت وجود حق تعالى و اعتماد كاملى كه بر پيمودن راه خداوند داشت ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : قُلْ إِنّى عَلى بَيّنةٍ مِنْ رَبّى [ 7 ] . مقصود از « منهاج » [ 7 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 57 ) : بگو اى پيامبر من بر بينه‏اى از جانب پروردگارم هستم . [ 856 ] پيامبر ( ص ) طريقه و سنت پيغمبر ( ص ) مى‏باشد و راه روشنى الهى ، كه امام سالك آن بوده است شريعت و ديانت رسول گرامى اسلام است منظور از اين جمله امام ( ع ) « القطه لقطا » بررسى و تميز دادن راه حق از طريق ضلالت و گمراهى ، و سلوك بر مسير حقيقت مى‏باشد ، كه حضرت همواره مراقب آن بوده است . امام ( ع ) فضيلت خود را با دستور به تبعيّت از اهل بيت و سمت‏گيرى در جهت آن رسول و پيروى از آن بزرگواران تكميل مى‏كند . دليل وجوب اطاعت از اهل بيت را سالك بودن آنها بر راه خدا ، و عدم انحراف از طريق حق ، دانسته است بدين توضيح كه اهل بيت مردم را دوباره به جاهليّت و گمراهى باز نمى‏گردانند . در اين كلام اشاره ضمنى به اين حقيقت است كه اگر مردم از غير اهل پيامبر تبعيّت كنند ، به دوران جاهليّت و ضلالت باز خواهند گشت . قوله عليه السلام : فان لبدوا : اگر اهل بيت پيامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند كه از توسّل بزور در قبضه كردن مقام خلافت خوددارى كرده و در خانه بنشينند ، و يا اگر براى گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند ( در هر دو حال ) از آنها پيروى كنيد . زيرا انزوا و سكون آنها از پذيرش خلافت براى مصلحتى است كه علم آن از ديگران مخفى است . و اگر هم قيام كردند با آنها قيام كنيد و همراه آنها باشيد . سپس امام ( ع ) در همين راستا ، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البيت نهى مى‏كند ، زيرا جلو افتادن بر آل رسول نتيجه‏اش ضلالت و گمراهى است . در انجام امور مقدم شدن بر اهل البيت روا نيست ، زيرا لازمه جلو افتادن بر دليل و راهنما ، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد مى‏باشد . همچنين پا پس كشيدن و عقب ماندن از آل رسول نتيجه‏اش هلاكت و نابودى است . از اوامر و افعالى كه آل رسول دستور مى‏دهند ، نبايد عقب ماند ، يعنى [ 857 ] بمخالفت آنها نبايد پرداخت ، زيرا مخالفت با آل پيامبر جز سرگشتگى در وادى جهالت و عذاب آخرت و هلاكت هميشگى نتيجه‏اى ببار نمى‏آورد . شيعه اين ويژگى را به دوازده امام اختصاص مى‏دهد و آنها را واجب الاطاعة و امامان بر حق مى‏داند . قوله عليه السلام : و لقد رأيت اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الى آخره . اين فراز از كلام امام ( ع ) در ستايش و مدح صحابه مخصوص ( پيامبر ) و بيان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دين اوست . و ترغيبى بر كسب چنان فضايل براى ديگران مى‏باشد . و با اين بيان « كه احدى را نديده‏ام مانند آنها باشد » شنوندگان را بر سر غيرت مى‏آورد تا مگر براى به دست آوردن فضيلتهاى عبادى اخلاقى كه اصحاب خاص رسول گرامى اسلام داشتند ، و اينان ندارند تلاش كنند . آنگاه حضرت اوصافى را به شرح زير براى صحابى خاص پيامبر حق ، مى‏آورند . 1 موى سرشان پريشان و صورتشان خاك آورد است . اين كلام حضرت اشاره به لاغرى پوست بدن اصحاب و ترك زينت و لذّتهاى دنيوى آنها دارد . 2 شب را با قيام و سجده زنده مى‏دارند : اين جمله امام ( ع ) اشاره به اين است كه شب را بنماز صبح مى‏كنند ، چنان كه خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد : وَ الّذينَ يَبيتون لِرَبّهم سُجّداً و قياماً [ 8 ] . 3 ميان پيشانى و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندى كرده‏اند . يعنى هرگاه يكى از آنها بر اثر سجده طولانى پيشانى‏اش خسته شود ، براى رفع خستگى آن ، صورت بر خاك مى‏نهد . 4 از ياد معاد همچون كسى هستند كه پا بر آتش سوزان گذاشته باشد . [ 8 ] سوره فرقان ( 25 ) آيه ( 64 ) : آنان كه در رضاى پروردگارشان شب را به سجده و قيام سپرى مى‏كنند . [ 858 ] اين كلام اشاره به بيتابى و اضطرابى است كه از ياد معاد و ترس قيامت به آنها دست مى‏دهد ، چنان كه شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمى‏آورد اينان نيز ناراحتند و بيتابى مى‏كنند . 5 ميان دو چشمشان « پيشانى » همچون زانوى بز ، بدليل سجده‏هاى طولانى پينه بسته است . وجه شباهت اين است كه جايگاه سجده در چهره آنها بتدريج كبود و پس از مدّتى پوستش مى‏ميرد و سخت و سفت مى‏شود . چنان كه زانوى بز « بعلّت خوابيدن بر زانو » روى زمينهاى خشك و خشن پينه مى‏بندد . 6 هنگامى كه در نزد آنها ياد خدا آورده شود ، چنان چشمهايشان پر از اشك مى‏شود ، كه گريبان و دامنشان را تر مى‏كند . بعضى از روات نهج البلاغه كلمه « جيوبهم » را « جباههم » كه بمعنى صورت است ، قرائت كرده‏اند . مطابق اين روايت‏تر شدن صورت از اشك چشم ، در حال سجده ممكن است [ 9 ] . چنان كه درخت از باد تند مى‏لرزد ، آنها از خوف عذاب پروردگار و يا محروم ماندن از رحمت الهى ترس دارند و بر خود مى‏لرزند . گاهى ترس و اضطراب بدليل ترس از كيفر خداوند است و گاهى بدليل شوق و علاقه وافرى كه به ثواب خداست و انسان مى‏ترسد كه از آن محروم شود . اين سخن امام ( ع ) مطابق كلام حق تعالى است كه مى‏فرمايد : « الّذين اذا ذُكِرَ اللَّه وَ جِلت قُلُوبهم » [ 10 ] . [ 9 ] تر شدن صورت از اشك چشم در حال سجده ممكن نيست . م . [ 10 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 2 ) : مومنان كسانى هستند كه هرگاه ياد خدا به ميان آيد دلهايشان ترسان مى‏شود . [ 859 ] 95 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه در آن از جور و ستم بنى اميه خبر داده است وَ اَللَّهِ لاَ يَزَالُونَ حَتَّى لاَ يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلاَّ اِسْتَحَلُّوهُ وَ لاَ عَقْداً إِلاَّ حَلُّوهُ وَ حَتَّى لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لاَ وَبَرٍ إِلاَّ دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ اَلْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ كَنُصْرَةِ اَلْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ اِغْتَابَهُ وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً فَإِنْ أَتَاكُمُ اَللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ اُبْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ اَلْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ بنابه المنزل : هنگامى كه شخصى موافق ماندن در منزل نباشد . عنا : رنج و تعب « به خدا سوگند بنى اميه در ملك و سلطنت به اندازه‏اى پايدار بمانند كه هيچ حرامى از احكام الهى باقى نماند جز آن كه حلالش نمايند و هيچ عهدى و پيمانى نباشد جز آن كه شكسته و ناديده‏اش بگيرند ، ظلم و ستم آنها چنان فراگير شود كه هيچ خانه گلين و يا خيمه پشمين در روستا و صحرا باقى نماند جز آن كه ظلم بنى اميه بدان وارد شود و بد رفتارى آنها و عمالشان مردم شهر و روستا و چادرنشينها را دربدر و آواره كند . ( نتيجه اين ستمگرى و بد رفتارى ) مردم را بدو [ 860 ] دسته تقسيم كند كه هر دو گروه گريان باشند . اهل ديانت براى دينشان ، و اهل دنيا براى دنياشان گريه كنند . ( مردم را چنان در شكنجه و سختى بگيرند كه ) يارى كردن از آنها مانند يارى كردن برده از اربابش باشد . ( فرمانبردارى افراد ، از عمال و كارگزاران بنى اميّه از روى ترس و ملاحظه كارى صورت گيرد ) بهمين دليل اگر حاضر باشند ، مردم از آنها اطاعت نمايند . و اگر غايب باشند از آنها غيبت و بدگويى كنند . در آن روزگار هر كس اعتقادش بخدا نيكوتر ، رنج و گرفتاريش ، بيشتر است پس اگر خدا عافيت و سلامتى داد سپاس گزارى كنيد و اگر دچار بلا و محن شديد صابر و شكيبا باشيد ، زيرا كه پايان كار پرهيزكاران نيك است » در اين كلام امام ( ع ) به ستمكارى بنى اميّه اشاره و سوگند ياد مى‏كند كه ظلم بنى اميّه استمرار مى‏يابد . خبر در جمله امام ( ع ) كه واژه ظلم بنى اميه بوده حذف شده است چون از محتواى كلام معلوم است كه خبر چه كلمه‏اى است . براى ظلم و ستم بنى اميه حدودى را به شرح زير بيان داشته است . 1 حرامى از محرّمات الهى را باقى نمى‏گذارند جز اين كه همه را حلال اعلام مى‏كنند . بزرگترين حرام ، ظلم و قتل نفس است و بنى اميّه در ارتكاب اين دو عمل شهرت كامل داشته بنابراين بقيّه محرّمات الهى بخوبى روشن است . « استحلّوه » در كلام امام ( ع ) يعنى حرام را به كار مى‏بستند و انجام مى‏دادند درست مانند يك وظيفه مشروع و حلال ، در انجام كار حرام گناه و حرجى براى خود قبول نداشتند . 2 قوله عليه السلام : ان لا يدعو عقدا الاّ حلّوه : يعنى هيچ عقد و قراردادى از عقود اسلامى كه نظام عالم بر مدار همين قوانين شرع و ضوابط آن دور مى‏زند ، نبود جز اينكه ناديده انگاشته و در زير پا گذاشتند . « حلّوه » كنايه از منتفى [ 861 ] دانستن قواعد شرعى است كه صريحا با آنها مخالفت كرده و در عمل نيز به آنها پايبندى نداشتند . 3 هيچ خانه گلينى و يا چادر پشمينى نماند جز آن كه ستم بنى اميه بدان وارد شود . اين عبارت كنايه از دشمنى عمومى و ستمگرى آنها نسبت بتمام مردم شهرنشين و باديه نشين مى‏باشد . قوله عليه السلام : نبابه سوء رعيهم : يعنى بد رفتارى آنها نسبت بمردم موجب شده بود كه خلق از آنها فاصله بگيرند و براى فرار از شرّشان ترك ديار كنند . 4 مردم بدو دسته گريان كه برخى بر دين خود و بعضى براى دنياشان اشك بريزند . 5 يارى دادن هر يك از شما هر يك از حكام بنى اميّه را بمانند يارى كردن برده از اربابش باشد . در اين عبارت تشبيه كرده است مردم را ببرده و بنى اميّه را به ارباب جهت شباهت را چنين بيان كرده است ، كه هر گاه ارباب حاضر باشد فرمانش را ببرند و هرگاه غايب باشد از او بدگويى كنند . ( چون اطاعت از اجبار و زور است نه از جهت ارادت و محبّت ) . 6 بيشترين زجر ظلم را از دست بنى اميّه كسانى مى‏كشند كه حسن ظنّشان بخدا بيشتر باشد . دليل اين واقعيت اين است ، هر كس بخدا حسن ظن بيشترى داشته باشد از بنى اميّه فاصله بيشترى مى‏گيرد و توكّلش بر خدا بيشتر مى‏شود . بديهى است كه نسبت به چنين كسى بدگمان گشته او را بيشتر بگزند و تعقيبش كنند . پس از دست آنها رنج بيشترى خواهد برد . سپس مى‏فرمايند : آن كس كه عافيت بيشترى به او روى آورد بر اين نعمت عافيت خدا را شاكر باشد . مقصود حضرت از اين سخن آن است كه : عافيت داشتن و بدور ماندن از شرور بنى اميّه براى بعضى از مردم ممكن مى‏شود . و همچنين فردى كه بعدالت قيام كند و از بلاى آنها وارهد . و آن را كه به [ 862 ] بلاى بنى اميّه مبتلى شود ، دستور صبر و شكيبايى بر ابتلائات آنها را توصيه مى‏كند . و در زمينه صبر و شكيبايى ، حسن عافيت را كه لازمه تقوى و صبر است ، بدانها وعده مى‏دهد . زيرا خداوند مى‏فرمايد : فاصبر اِنّ العّاقبة للمتقين [ 1 ] . [ 1 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 49 ) : شكيبا باش كه عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .