جستجو

و من كلام له ع في الخوارج لما سمع قولهم لا حكم إلا لله

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 218 ] 39 از سخنان آن حضرت ( ع ) است كه درباره خوارج نهروان فرمود هنگامى كه شنيد آنها مى‏گويند « جز حكم خدا حكمى نيست » . كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلاَءِ يَقُولُونَ لاَ إِمْرَةَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ اَلْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا اَلْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اَللَّهُ فِيهَا اَلْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ اَلْفَيْ‏ءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ اَلْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ اَلسُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ اَلْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ حُكْمَ اَللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ أَمَّا اَلْإِمْرَةُ اَلْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا اَلتَّقِيُّ وَ أَمَّا اَلْإِمْرَةُ اَلْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا اَلشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ « آرى اين گفتار حقى است ولى از آن اراده باطل كرده‏اند [ معاويه با قرآن بر نيزه كردن خوارج را فريب داد ، ظاهر كار معاويه دعوت بداورى قرآن بود ، امّا در باطن قصد تشتّت و تفرقه مسلمين را داشت ] آنچه خوارج اظهار مى‏دارند « لا حكم الاّ للّه » پذيرفتنى است ولى نظر آنها از اداى اين سخن كه فرماندهى و حكمرانى از آن خداست نپذيرفتنى ، زيرا مردم ناگزيرند براى اداره امورشان فرماندهى نيكوكار ، يا بد كار داشته باشند ( تا اگر حاكم نيكوكار باشد ) ايمان [ 219 ] دارندگان به سعادت آخرت و كفّار نيز بخير دنيوى‏شان دست يابند و خداوند آنها را به پايان كارشان برساند . و به وسيله او اموال بيت‏المال مسلمانان گردآورى شود ، دشمنان خدا سركوب ، راهها امن و حق بيچارگان از زورمداران گرفته شود . رعاياى مؤمن آسوده خاطر شوند ، و از ستم ستمگران در امان بمانند . به روايت ديگر هنگامى كه حضرت گفته خوارج را شنيد ، فرمود : درباره شما حكم خداوند را انتظار مى‏كشم . . . در ادامه ، سخن را چنين بپايان رساندند كه در حكومت امير نيكوكار ، پرهيزگار به خواسته‏هاى خود كه سعادت اخروى و جلب رضاى خداوند است مى‏رسد و در حكومت امير بدكار افراد بدكار و با شقاوت بهره دنيوى خود را خواهند برد ، تا بدان هنگام كه روزگار بدكار بسر آيد و مرگ او فرا رسد . » منظور از اين فرموده حضرت : كلمة حقّ يراد بها الباطل ، ردّ و انكار آن چيزى است كه در ذهن خوارج « از صحّت ادّعاى پيروان معاويه كه : بياييد كتاب خدا را داور قرار دهيم » جا گرفته بود . بنابر اين معناى واقعى سخن چنين است ، دعوت پيروان معاويه از شما بداورى كتاب خدا ، سخن حقّى است ، ولى آنها قصد باطل و نادرستى دارند و آن فروكش كردن شدّت جنگ و تفرقه آرا و مانند اين امور است كه صحيح نيست انجام شود . كلام حضرت ، در پاسخ خوارج كه حكمى جز حكم خدا نيست تصديق گفته آنها از جهت حقيقت معناى كلمه است ، نه آنچه به نظر آنها مى‏رسيده حق بوده است زيرا تمام دستورات را ، در فرمانهاى صريح و احكام روشن خداوند محدود كردن ، صحيح نيست ، بدين معنا كه براى بنده خدا هيچ دستورالعملى جز كتاب خدا نباشد . بدين دليل كه بيشتر احكام فرعى بصراحت در قرآن نيامده ، با اين كه حكم خدايى هستند و از طريق اجتهاد و ديگر طرق براى كسانى كه اهل استنباط و اجتهادند بدست مى‏آيند . و آنها كه اهل اجتهاد نيستند لازم است كه بدين احكام عمل كنند . [ 220 ] چون نظر خوارج از جمله « لا حكم الاّ للّه » اين بوده ، هر حكمى كه در كتاب خداوند نباشد پيروى كردن از آن جايز نيست و عمل بدان نارواست ، حضرت فرموده‏اند : بلى جز حكم خدا حكمى نيست ، امّا خوارج از طريق نفى حكم غير خدا مى‏خواهند فرمانروايى را از غير خدا نفى كنند ، بدين شرح وقتى كه براى غير خدا هيچ دستورى نباشد ، حكومت و فرماندهى غير خدا نيز نفى مى‏شود . زيرا استنباط حكم و در نظر گرفتن خير جامعه از وظايف حكومت و در رابطه با رعايت حال مردم است . نفى حكم غير خدا بوسيله خوارج ، موجب نفى امارت و حكومت انسانهاست . نفى حكومت و امارت از ناحيه خوارج سبب شد تا امام ( ع ) آنها را تكذيب كرده بفرمايد : « مردم بضرورت بايد أميرى نيكوكار يا بدكار داشته باشند » . به عبارت ديگر سخن خوارج را حضرت بصورت قضيّه شرطيّه متعدّد آورده و رد كرده است بدين سان كه چون خوارج نفى حكم غير خدا را كردند در حقيقت نفى امارت و حكومت كردند ولى نفى امارت و حكومت غير خدا كردن امر باطلى است . نتيجه آن كه ادعاى خوارج نيز باطل است سپس حضرت نقيض تالى قضيّه را استثناء كرده ، مى‏فرمايند : ولى ناگزير براى جامعه اميرى نيكوكار يا بد كار لازم است بنابر اين گفته خوارج كه هيچ حكمى جز حكم مخصوص از جانب خدا قابل قبول و اجرا نيست ، مردود مى‏باشد . توضيح كلام امام ( ع ) كه براى جامعه اميرى « خوب يا بد » ضرورت دارد ، اين است كه انسان با نفس امّاره قرين آفريده شده ، و نيازمند تمامى قواى جسمانيش مى‏باشد و نفس امّاره سرچشمه تمام بديهاست . بدين جهت خواسته‏هاى مردم گوناگون و متضادّ هم‏اند و دلهايشان پراكنده است بنابر اين نظام زندگى آنها ، در حيات و بقا محتاج فرماندهى است ، كه مسلّط بر اوضاع و احوال باشد و خواسته‏هاى نابجا و گوناگون ، از ترس او بهم نزديك و دلهاى متفرق از هيبت او مجتمع و دستهاى تجاوزگر از اقتدار او بسته شوند ، زيرا [ 221 ] سرشت آدميان چنين است كه آنچه مى‏خواهند بهر شيوه‏اى بدست آرند ، و هر كسى را به بهانه دشمنى سركوب كنند . انسانها از اين ماجراجويى جز بوسيله باز دارنده‏اى قوى و مانعى بزرگ دست بردار نيستند . در اين زمينه شاعر زبردست عرب « متنبّى » چه زيبا و با صراحت حقيقت را بيان داشته است . لا يسلم الشّرف الرفيع من الاذى حتى يراق على جوانبه الدّم [ 1 ] و الظلم من شيم النفوس فان تجد ذاعفه فلعلّه لا يظلم خلاصه بيت دوّم اين است كه وارستگى دليل مى‏خواهد ، و گرنه ستمگرى مطابق سرشت انسانى است و نياز بدليل ندارد . با تحقيق و كنكاش در مى‏يابيم ، ادلّه‏اى كه انسان را از ستمگرى باز مى‏دارند چهار چيزند بگونه ذيل : 1 عقل سركوب دهنده 2 ديانت مانع شونده 3 ناتوانى باز دارنده 4 سلطان جلوگيرنده ، فرمانده غلبه دارنده از ديگر موانع ظلم سودمندتر است ، چه اين كه عقل و ديانت ، در بسيارى از موارد در برابر خواسته‏هاى نفسانى شكست مى‏خورند . بنابر اين ترس از سلطان بزرگترين مانع ظلم خواهد بود و براى جامعه سودآورتر ، هر چند آن امير فرمانده بدى هم باشد . از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه خداوند اين دين را با افرادى كه در آخرت بهره‏اى ندارند تأييد خواهد كرد . و در روايت ديگر فرموده‏اند : « خداوند اين دين را بوسيله گروهى فاسق تأييد مى‏كند . » در حديثى ديگر فرموده‏اند : « پيشواى ستمگر در مقايسه با آشوب و فتنه از آن دو بهتر است ، با اين كه در هيچ كدام خيرى نيست ، البتّه بعضى شرور ، از جهتى خيرند . » توضيح آن كه پيشواى ستمگر بودنش از نبودنش كه موجب فتنه و هرج و [ 1 ] شخص داراى شرف و مقام بلند از اذيت در امان نمى‏ماند مگر آن كه در اطرافش خون براه افتد . ستمگرى از سرشت آدميان است اگر پاكدامنى را ديديد حتما به دليلى ستم نمى‏كند [ 222 ] مرج در ميان مردم شود بهتر است ، بدين سبب كه اصلاح پاره‏اى از امور به وجود وى بستگى دارد ، هر چند از جهت اين كه ستمگر است خيرى در او نباشد ، چنان كه رسول خدا ( ص ) فرمود ، « در هيچ كدام خيرى نيست » ولى وجود و هيبت فرمانده ، در ميان مردم ، از گسترش فتنه و آشوب جلوگيرى مى‏كند ، پس اندك خيرى به وجود او حاصل مى‏شود ، كه در صورت نبودش ، آن خير وجود نخواهد داشت . بنابراين وجود اميرى در جامعه لازم است . و همين است شرح فرموده امام ( ع ) كه براى مردم ناگزير بايد فرماندهى « نيكوكار يا بدكار » وجود داشته باشد . امّا فرموده آن حضرت : « يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر » مؤمن در سايه فرماندهى به اجر اخروى خود مى‏رسد و كافر نيز بهره دنيايى خود را مى‏برد » چون ضمير در « امرته » به امير باز مى‏گردد ، محتمل است كه منظور از امير ، امير نيكوكار ، يا امير بدكار باشد ، اين كه فرموده‏اند : مومن بمقصود نيكوى خود دست مى‏يابد ، دليل است كه بايد امير ، امير نيكوكار باشد ، و اين كه فرموده‏اند كافر بهره دنيوى خود را مى‏برد دليل است كه امير بدكار باشد . اگر ضمير چنان كه گفتيم به امير برگردد و امير را در هر دو عبارت به معناى مناسبش بگيريم از آنچه بعضى از شارحان عمل كرده و ضمير « امرته » را به فاجر برگردانده‏اند بهتر است زيرا اگر منظور ، امير فاجر باشد . احتمال اين كه مؤمن در حكومت وى بهره اخروى خود را ببرد نيست . با اين كه منظور حضرت اين است كه شخص مؤمن ، در امارت و فرماندهى امير نيكوكار موافق فرامين و نواهى پروردگار عمل مى‏كند ، چه اين كه توان انجام كارهاى نيك در زمان امير نيكوكار ميسور است . و مقصود شخص كافر نيز ، در زمان فرماندهى امير فاجر و بدكار حاصل مى‏شود ، زيرا كافر در خوشيهاى دنيويى كه مخالف فرامين خداست غرق مى‏شود ، و اين حالت براى كافر هنگامى كه امكان مخالفت با دين باشد ممكن است . [ 223 ] منظور حضرت از « يبلّغ اللّه فيها الأجل » ، بهنگام امارت امير نيكوكار يا بدكار در همه حال اجل خداوندى فرا خواهد رسيد ، اين است كه فرا رسيدن اجل بدكاران را يادآورى كند تا از انجام دادن كارهاى زشت بر حذر باشند . در فراز بعدى سخن ، امام ( ع ) فايده وجودى امير را توضيح داده مى‏فرمايند : و يجمع به الفيئ . . . القوى بيت المال بوسيله امير جمع‏آورى ، دشمنان سركوب و راهها أمن . . . مى‏شود . ضمير در تمام افعال به امير بمعناى مطلق باز مى‏گردد ، زيرا تمام اين فوايد از بركت وجود امير حاصل مى‏شود ، چه نيكوكار باشد ، چه بدكار ، تأييد اين ادّعا اين است : تمام مردم اتّفاق نظر داشتند كه خلفاى بنى اميّه به استثناى دو ، يا سه نفرشان از قبيل عثمان و عمر بن عبد العزيز فاجر بودند ، در عين حال بوسيله آنها بيت المال جمع‏آورى ، سرزمينها فتح و از مرزهاى اسلام پاسدارى و راهها امن شده بود . نيرومند را در برابر حقّ ضعيف ، بازخواست مى‏كردند ، و ستمگرى آنها به انجام اين امور ضررى نمى‏زد . آخرين فراز كلام حضرت در اين گفتار كه « حتّى يستريح برّ و يستراح من فاجر » نتيجه وجودى امير نيكوكار و انجام‏پذيرى امور فوق‏الذكر اين است ، كه افراد نيكوكار آسايش يابند و از تجاوز بدكاران در امان باشند . نظر ديگرى در شرح بيان حضرت چنين داده شده است : جمع‏آورى بيت المال ، سركوبى دشمنان و امنيّت راهها ، همچنان بوجود امير و فرمانده ، نيكوكار يا بدكار ، برقرار خواهد بود ، تا نيكوكار با مردن راحت شود ، و يا با مرگ و يا بركنارى امير بدكار آسايش يابد . معناى روايت دوّم بسيار روشن است و نيازى به توضيح ندارد .