جستجو

و من خطبة له ع في تخويف أهل النهروان

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 193 ] 35 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است پيرامون ترساندن اهل نهروان فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ اَلدَّارُ وَ اِحْتَبَلَكُمُ اَلْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُخَالِفِينَ اَلْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لاَ أَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّاً اهضام : جمع هضم ، سرزمين پست و هموار . غائط : زمين پست ، گود طوّحت بكم : شما را به شبهه و گمراهى افكند . بحرا : كارى بزرگ و عظيم ، هجرا هم روايت شده كه به معناى سخن بى‏اعتبار و بى‏ارزش است ، و عرّا هم نقل شده كه به معناى گناه و بيماريى كه لبهاى شتر بدان مبتلا مى‏شود است . و در اين جا كنايه از مصيبتى بزرگ است . احتبلكم : قضاى الهى شما را در دام انداخت . نكر : كار زشت ، منكر « من شما را از اين كه فردا صبح در ميان اين نهر و پست و بلنديهاى اطراف آن كشته شويد بيم مى‏دهم . با اين كه نه برهانى براى مخالفت خود با من از ناحيه [ 194 ] پروردگارتان داريد و نه حجتى قوى در اختيار داريد . دنيا و مقدرات الهى شما را به دام خود گرفتار كرد و براى هلاكت و نابودى به اين سرزمينتان كشيد . اينك كه نتيجه حكومت بد حكمين بر شما آشكار شده است جاهلانه بر من شوريده‏ايد مگر اين من نبودم كه شما را از حكميت نهى كردم ولى شما مانند مخالفان پيمان‏شكن از فرمان من سرپيچيديد ، و سرپيچى شما تا بدان حد رسيد كه نظر خود را مطابق هواى نفسانى شما تغيير دادم . اى گروه سبك مغز آشفته عقل بى پدر من كه چيز تازه‏اى نياورده و ضررى براى شما نخواسته‏ام . اين شما بوديد كه مرا به قبول اين حكميت شوم وادار كرديد حال از جان من چه مى‏خواهيد » . روى سخن در اين خطبه ، به خوارجى است كه در نهروان آنها را كشت . حكم خداوندى درباره آنها كه بر عليه امام ( ع ) خروج كردند ، چنين رقم خورده بود . در خبر صحيحى نقل شده ، كه روزى رسول خدا ( ص ) مشغول تقسيم بيت المال يا غنايم جنگى بود . مردى از قبيله بنى تميم پيش آمد و عرض كرد : اى محمّد ( ص ) ، عدالت كن نام اين شخص ذوالخويصرة بود . پيامبر فرمود : به يقين عدالت مى‏كنم : دوباره عرض كرد : اى محمّد ( ص ) عدالت كن ، تو عدالت نمى‏كنى رسول خدا ( ص ) فرمود واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى به عدالت رفتار مى‏كند ؟ عمر از بى‏ادبى و جسارت اين شخص ناراحت شد ، بپاخاست و عرض كرد يا رسول اللّه اجازه بدهيد تا گردن اين مرد را بزنم . رسول خدا ( ص ) فرمود او را بخود واگذار ، بزودى از نژاد اين شخص افرادى پديد مى‏آيند ، چنان كه تير از كمان بيرون مى‏رود از دين خارج خواهند شد ، و عليه بهترين گروه از مردم خروج خواهند كرد ، تظاهر آنها به ديانت بدان حدّ است ، كه نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها حقير و ناچيز شمرده شود ، قرآن را تلاوت مى‏كنند ، ولى از زبان و لبشان فراتر نمى‏رود در قلبشان اثر نمى‏كند در ميان آنها [ 195 ] مردى سياه‏چهره خواهد بود كه يكى از دو دستش ناقص و شبيه پستان زنان است و يا داراى يك انگشت است . او را گروهى بر حق خواهند كشت . در كتاب مسند احمد بن حنبل از مسروق نقل شده است ، كه عايشه همسر رسول خدا ، به من گفت : اى مسروق تو به منزله اولاد من و دوست‏ترين فرد هستى نسبت به من ، آيا از « مخرج » ( ناقص الخلقه ) چيزى مى‏دانى ؟ در پاسخ گفتم : در كنار رودى كه به قسمت بالاى آن تأمر و به قسمت پايين آن نهروان مى‏گفتند جايى است بين لخاقيق و طرفاء . على بن ابى طالب ( ع ) او را كشت . عايشه پرسيد اگر براى اين ادّعاى خود دليلى دارى بياور . افرادى را حاضر كردم و در نزد عايشه گواهى دادند كه مخرج در نهروان بدست على ( ع ) كشته شد . سپس من عايشه را به حرمت پيامبر سوگند دادم كه اگر از رسول خدا ( ص ) درباره آن شخص چيزى مى‏داند . بگويد . عايشه گفت : از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مى‏فرمود : آنها بد سرشت‏ترين مردمند ، به دست بهترين خلق و نزديكترين فرد به خدا و نيكو سرشت‏ترين شخص كشته خواهند شد . امّا سبب خروج آن گروه بر حضرت : پس از اين كه امام ( ع ) از ناحيه اصحابش مجبور به قبول حكميّت شد . آنها چنين وانمود كردند كه امام ( ع ) بر اين امر رضايت داشته است . با وجودى كه آن بزرگوار اصحابش را از قبول حكميّت برحذر داشت ، آنها را پند و اندرز داد ، ولى آنها توجّه نكردند و عهدنامه حكميّت را نوشتند . اشعث بن قيس آن را گرفت و به رؤيت پيروان معاويه رساند و آنها رضايت خود را اعلام كردند و سپس به رؤيت بعضى از اصحاب امير المؤمنين ( ع ) رساند و آنها نيز اظهار رضايت كردند . ولى وقتى كه اشعث بن قيس عهدنامه متاركه جنگ را بر جمعيّت تحت [ 196 ] پرچم « عنزه » كه حدود چهار هزار سوار بودند و در صفّين با على ( ع ) حضور داشتند خواند دو نفر از جوانهاى آنها گفتند : « لا حكم الاّ للّه » ( فرمانى جز فرمان خدا نيست ) و سپس بر سپاهيان معاويه حمله كردند ، و پس از درگيرى سختى كشته شدند . اين دو نفر اوّل كسانى بودند كه حكميّت را رد كردند . اشعث بن قيس عهدنامه را پيش قبيله « مراد » و بنى راسب ، و بنى تميم برد و متن عهدنامه را بر آنها خواند ، همگى گفتند : حكمى جز حكم خدا نيست ، ما به اين عهدنامه رضايت نداريم و افراد را درباره دين خدا حكم قرار نمى‏دهيم . اشعث بازگشت و جريان را به على ( ع ) طورى خبر داد كه امير المؤمنين ( ع ) مخالفت آنها را كوچك شمرد و تصوّر حضرت اين شد ، كه آنها تعدادى اندك هستند . هنگامى كه جريان حكمين به مخالفان رسيد ، آن را رعايت نكردند ، جمعيّت از هر طرف فرياد برآوردند : جز حكم خدا حكمى نيست ، حكم از آن خداست اى على ، نه حق تو ، ما وقتى كه حكميّت را قبول كرديم ، اشتباه كرديم ، اينك به سوى خدا باز مى‏گرديم و توبه مى‏كنيم ، تو نيز در پيشگاه خداوند توبه كن ، وگرنه از تو بيزارى مى‏جوييم . امام ( ع ) پيشنهاد مخالفان را رد كرد و فرمود : واى بر شما اگر از عهد و پيمان خود برگرديم با فرموده حق تعالى كه دستور مى‏دهد وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اِذا عاهَدْتُم [ 1 ] : چه كنيم ؟ ، خوارج از سخن حضرت پند نگرفتند و آن را رد كردند ، حكميّت را گمراهى دانستند و آن را به باد تمسخر گرفتند . و از امير المؤمنين ( ع ) بيزارى جستند . امام ( ع ) از آنها كناره گرفت . ابتدا خوارج در محلّى بنام « حرور » اجتماع كردند و بدين دليل حضرت آنها را حروريّه ناميد ، در آن مكان امام ( ع ) با آنها گفت و گويى انجام داد و مناظره‏اى كرد ، دو هزار نفر از عقيده‏شان برگشتند . باقيمانده آنها به نهروان رفتند و در آن روز فرمانده آنها شخصى بود به نام [ 1 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 91 ) : هرگاه پيمان بستيد بدان وفا كنيد . [ 197 ] عبد اللّه بن كفرّا و به هنگام پيكار با آنها فرمانده‏شان عبد اللّه بن وهب راسبى بود امام ( ع ) در نهروان به سمت آنها رفت ، خطبه‏اى ايراد كرد و آنها را پند داد و فرمود : « ما خانواده نبوّت و پايگاه رسالت ، و جايگاه نزول فرشتگان و اساس و اصل بخشش و رحمت و كان دانش و حكمت ، اى گروه ، من شما را از كيفر خداوند ، بيم مى‏دهم و بر حذر مى‏دارم و . . . » امام ( ع ) بيانات خود را در ارشاد آنها بدين طريق ادامه داد ولى آنها نپذيرفتند در روايتى آمده است كه پس از پايان كارزار و نبرد با خوارج حضرت ، جستجوى زيادى را براى پيدا كردن كشته « ذو الثّديه [ 2 ] » انجام داد و مرتّبا مى‏فرمود : نه رسول خدا به من دروغ گفته و نه من به شما دروغ مى‏گويم ، جسد او را جستجو كنيد ، به يقين جزو كشتگان است . فراوان گشتند ، تا سرانجام او را در زير كشته‏هاى ديگر يافتند ، او مردى بود ، با دست ناقص ، كه مانند پستان زنان در روى سينه‏اش قرار داشت و بر آن موهايى شبيه سبيل گربه ، روييده بود . با ديدن جسد وى امام ( ع ) تكبير گفت و حاضران با آن حضرت تكبير گفتند . با روشن شدن حقيقت و صدق كلام رسول خدا ( ص ) همگان شاد شدند . خلاصه اين خطبه و اين فصل از سخن مولا امير المؤمنين ( ع ) در برحذر داشتن خوارج از هلاكت ايراد گرديده ، بدين توضيح كه آنان براى مخالفتشان دليلى روشن و برهانى محكم از طرف پروردگارشان نداشتند تا بدان بر حق بودن ادّعايشان را استدلال نمايند و با تكيه بر آن استدلال با امام ( ع ) بجنگند . با نداشتن حجّت و دليلى از جانب خداوند است ، كه بايد از محروم ماندن سعادت دنيا و آخرت بر حذر و هراسناك باشند . [ 2 ] صبحى صالح در نهج البلاغه خود مى‏گويد : رئيس خوارج حرقوص بن زهير سعدى بود كه بوى ذو الثّديه مى‏گفتند . [ 198 ] در عبارت حضرت ، حجت و دليل به طور استعاره « سلطان » ناميده شده ، كه به معناى غلبه كردن و چيره شدن بر طرف مقابل است . قد طوّحت بكم الدّار دار ، شما را به هلاكت انداخت . دار كنايه از دنياست و اين كه حضرت هلاكت ، يا دور بودن‏شان از حقيقت ، و يا گرايش آنها به دنيا را سبب هلاكت و نابودى آنها دانسته‏اند ، براى اين است كه ، نابود كننده و سبب حيرت آنها ، پيروى از هواهاى باطل نفسانى بوده ، و اساس پيروى نفس ، به دست آوردن ، مال و مقام و مانند اين امور است . بنابر اين ، دنيا چيزى است كه طلب آن شخص را ، از رحمت خدا دور ، و از فرمان حق خارج مى‏كند . و احتبلكم المقدار فراز ديگر عبارت امير المؤمنين ( ع ) كه حكم الهى شما را گرفتار كرده است استعاره زيبايى است ، در محيط و مسلّط بودن قدر الهى كه از قضاى خداوندى و حكم آسمانى مايه مى‏گيرد ، مانند دام صياد كه هرگاه بر پرنده‏اى فرو افتد توان فرار از آن را ندارد . سپس فرموده‏اند : « من شما را از اين حكميّت نهى كردم ولى شما از هواى نفستان پيروى كرديد . » اين عبارت امام ( ع ) اقامه دليلى عليه خوارج نهروان است ، بدين شرح كه ، اگر پذيرش حكميّت حق و لازم نبود چرا مانند مخالفان گناهكار ، با اصرار آن را خواستيد ، و گفته مرا كه از حكميّت بر حذر مى‏داشتم ، نپذيرفتيد ، تا مجبور شدم به خواست شما گردن نهم و نظر خود را با نظرتان وفق دهم و اگر وقوع و تحقّق‏پذيرى حكميّت حق بود چرا پس از عهد كردن و پيمان بستن ، در پذيرفتن آن با من مخالفت مى‏كنيد . بنابر اين در هر دو صورت شما گناهكار هستيد . قوله عليه السلام : و أنتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام : « واى بر شما جمعيّت كم عقل احمق كه در انديشه‏هاى خود ثبات و بردبارى نداريد . » « واو » در « و أنتم » براى بيان حالت آنها است و عمل كننده در حال فعل : « صرفت » در جمله قبل مى‏باشد . اضافه « أخفّاء » و « سفهاء » اضافه خالص نيست و به همين [ 199 ] دليل براى كلمه « معاشر » صفت واقع شده‏اند . عبارت « خفّة الهام » كنايه از اخلاق پست ، متزلزل است كه ضدّ فضيلت ، ثبات و پايدارى است و « السّفه » كنايه از خصلت زشت ، دلهره و اضطراب كه ضد فضيلت حلم و بردبارى است در نظر گرفته شده است . پايدارى و بردبارى دو صفت اخلاقى و از ويژگيهاى شجاعت به شمار مى‏آيند . از اين نظر كه آن دو صفت پست و زشت نسبتى با صفات فضيلت دارند به « هام » ، به معناى تفكر ، و « احلام » به معناى عقول اضافه شده‏اند . و لم آت لا ابا لكم . . . حضرت آخرين فراز خطبه را چنين به انجام مى‏رسانند « اى بى‏پدرها من درباره شما كار منكرى انجام ندادم و قصد ضررى نداشتم . » اين عبارت بمنزله نوعى دلجويى و معذرت خواهى است كه بيانگر انجام كارى شايسته و بجا است كه منكر را از پيروان خود دور ساخته ، و قصد ضرر زدن به آنها را نداشته است . به اين اميد كه خوارج به سر عقل آيند و از شبه‏اى كه برايشان حاصل شده ، اجتناب ورزند . اگر سؤال شود كه جمله معترضه لا ابا لكم نوعى اهانت است و با دلجويى مناسبتى ندارد مى‏گوييم اين نوع عبارت در زبان عرب آن روز رايج بوده است ، جوهرى دانشمند لغت شناس مى‏گويد : عربها از اين جمله ستايش را قصد مى‏كرده‏اند . ولى ديگران گفته‏اند از اين عبارت ، بدگويى و مذمت منظور بوده ، زيرا كسى كه به پدرش ملحق نباشد ، موجب ننگ و دشنام است . برخى ديگر اين عبارت را نفرين ، در لباس دعا دانسته‏اند ، چه اين كه پدر سبب عزّت و پشتيبانى است نفى پدر كردن ، بمنزله نفى قبيله و فاميل است . آن كه اقربا و خويشاوند نداشته باشد ، خوار و ذليل و بى ياور مى‏شود . به هر حال حقيقت امر را خداوند مى‏داند .