متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 105 ]
28 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است
أَيُّهَا اَلنَّاسُ اَلْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ كَلاَمُكُمْ يُوهِي اَلصُّمَّ اَلصِّلاَبَ وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ اَلْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ فِي اَلْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَإِذَا جَاءَ اَلْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ وَ لاَ اِسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي اَلدَّيْنِ اَلْمَطُولِ لاَ يَمْنَعُ اَلضَّيْمَ اَلذَّلِيلُ وَ لاَ يُدْرَكُ اَلْحَقُّ إِلاَّ بِالْجِدِّ أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ اَلْمَغْرُورُ وَ اَللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اَللَّهِ بِالسَّهْمِ اَلْأَخْيَبِ وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ لاَ أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ وَ لاَ أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ وَ لاَ أُوعِدُ اَلْعَدُوَّ بِكُمْ مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ اَلْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ أَ قَوْلاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ اهواء : انديشهها وهى : ناتوانى ، ضعف كيت و كيت : كنايه از گفتارها ، و به معنى چنين و چنان است .
حاد عن الامر : از آن كار رو برگرداند ، سر باز زد .
جوهرى در شرح معناى حيدى و حياد مىگويد اين سخن مانند گفته ديگر عرب است : فيحى فياح . چنان كه فياح مثل قطام اسم براى غارت كردن و چپاول است ، حياد نيز اسم است براى دورى گزيدن و كنارهگيرى از چيزى ، بنابر اين معناى حياد چنين مىشود : اى جنگ از من دور شو .
احتمال ديگر اين كه حياد اسم فعل باشد مثل « نزال » گويا فرمان دورى از جنگ دو
[ 106 ]
مرتبه با دو لفظ « حيدى ، حياد » صادر شده است .
اعاليل : جمع اعلال ، و آن جمع علّه به معناى تعلّل ورزيدن ، به كارى اقدام نكردن به دليل بيمارى يا مانع ديگر است .
اضاليل : جمع اضلال و آن جمع علّه است ضلّه اسمى است برگرفته از ضلال به معناى باطل و گمراهى .
مطول : زياد امروز و فردا كردن وعدههاى زياد براى پرداخت دين ، دادن و وفا نكردن به وعده .
جدّ : اجتهاد و كوشش ، تلاش .
اخيب : نااميدى افوق : تيرى كه قسمت بالاى آن شكسته باشد .
ناضل : تيرى كه به هدف نرسد . « اى مردمى كه بدنهايتان مجتمع و انديشههايتان پراكنده است سخن شما در اغراق گويى و لاف و گزاف سنگهاى سخت را نرم مىكند امّا عملتان دشمنان را به طمع حمله مىاندازد به هنگام گرد آمدن در مجالس درباره جنگ چنين و چنان مىگوييد . امّا وقتى كه جنگ واقعى آغاز مىشود ، از پيكار فرار مىكنيد و « اى جنگ از ما دور شو » را بر زبان مىرانيد .
بزرگوارى و پيروزى نيافت آن كه شما را به جنگ فرا خواند ، آسايش نديد قلب آن كه به شما دل خوش كرد . دلايل شما براى پيكار نكردن با دشمن ، گمراهى است ، مانند بدهكارى كه براى اداى دين خود امروز و فردا مىكند . شما نيز به دلايل بيهوده و واهى ، امروز و فردا مىكنيد و از رفتن به جنگ سر باز مىزنيد .
شخص خوار و ذليل نمىتواند از ستمى كه بر او رفته است ، جلوگيرى كند ، حق جز با كوشش به دست نمىآيد .
شما بعد از آن كه سرزمين خود را از دست داديد از كدام سرزمينى دفاع مىكنيد ؟ و پس از من در ركاب كدام امام مىجنگيد ؟ .
بخدا سوگند ، فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد آن كه بخواهد به وسيله شما رستگار شود ، اميد بيجا داشته است ، چنان است كه در بازى قمار ، با تير بدون سهم و نصيب پيروز شود كسى كه در مقابل دشمن به شما دلگرم
[ 107 ]
شود ، چنان است ، كه بخواهد با تير شكسته و بىپيكان دشمن را مغلوب كند .
بخدا سوگند ، پس از اين هرگز گفته شما را باور نخواهم كرد و به يارى شما طمع نخواهم داشت و دشمن را با اظهار پشتيبانى شما نخواهم ترسانيد شما را چه مىشود ؟ دواى درد شما چيست ؟ علاج بيماريتان كدام است ؟
دشمنان هم مثل شما بشرند از چه مىترسيد ؟ آيا بدون آگاهى سخن مىگوييد ؟ و بدون پرهيز از گناه غفلت مىورزيد و آيا به غير حق به چيزى طمع بستهايد ؟ » سبب ايراد اين خطبه چنان كه نقل شده ، كشتار و غارت ضحاك بن قيس بوده كه پس از داستان حكمين و تصميم آن حضرت براى رفتن به طرف شام اتّفاق افتاده است . و امّا توضيح مطلب :
هنگامى كه معاويه ، دريافت كه ياران حضرت سر به نافرمانى برداشته ، و عدهاى از خوارج به دست او كشته شدهاند از فرصت استفاده كرد و ضحاك بن قيس را به همراه چهار هزار سوار ، به سوى عراق فرستاد و به او فرمان داد كه از كشتن مسلمانان و غارت اموال آنان پروا نكند او نيز دست به كشتار و غارت زد و بدينسان پيش آمد تا در ثعلّبيه به عدّهاى از زائران خانه خدا برخورد . اموال آنها را غارت كرد و عمرو بن عميس برادرزاده عبد اللّه مسعود صحابى حضرت رسول ( ص ) را با چند نفر از يارانش به شهادت رسانيد . وقتى اين خبر تأسّف بار به حضرت امير ( ع ) رسيد ، ياران خود را جمع كرد و براى حفظ امنيّت سرزمينهاى متصرّفى خود كه به وسيله ضحاك بن قيس اشغال شده آنان را در مورد رويارويى با دشمن به مشاوره طلبيد و از آنان يارى خواست ولى بر خلاف انتظار ، با عذر و بهانهها و زبونى و سستى آنها روبرو شد . حضرت در توبيخ و مذمّت آنان اين خطابه را ايراد فرمود ، كه پس از توضيح معناى واژههاى مشگل خطبه ، به شرح آن خواهيم رسيد :
[ 108 ]
مقصود حضرت از بيان اين خطبه آن بود كه كوفيان را به امورى كه در ديانت زشت و نابجا است آگاه نمايد و به آنها رعايت نيك سيرتى را در احوال و گفتار و رفتارشان بياموزد .
امّا در اين كه چگونه آنها در احوالشان رعايت جنبههاى ديانت را نمىكردند : بدين سان كه در گردهمايى جسمانى اجتماعشان شايان توجه ، امّا رأى و انديشههايشان پراكنده بود . و همين پراكندگى انديشه موجب خوارى و ذلت آنها مىگرديد ، آنها را از دفاع از دين باز مىداشت و اين امر مصالح اجتماعى آنها را بر هم مىزد .
امّا به لحاظ گفتار : سخنان اغراقآميز و گزاف آنها چنان بود ، كه شنيدن آنها دلهايى را كه در سختى و نيرومندى همچون سنگهاى محكم و بىنفوذ و غير قابل تأثير بود از هم مىشكافت . و كسى كه اين سخنان را از آنان مىشنيد ، مىپنداشت كه تنها حرف نيست ، بلكه از پشتوانه قوى ، ثبات و مقاومت نيز برخوردار است ،
زيرا در اجتماعات كه با هم مىنشستند مىگفتند : دشمنان ما ، توان دستيابى بر ما را ندارند ، نسبت به آنها چنين و چنان خواهيم كرد . و جز اينها . حضرت دو لفظ « صمّ » و « الصلاّب » را كه از اوصاف سنگهاى سخت است ، براى دلهايى كه از شنيدن سخنان آنها ضعيف مىشد ، استعاره آورده است . يعنى دلهايى كه همانند سنگ خاراست از گفتار غلوآميز شما مردم كوفه سست و كم توان مىشود ، امّا در عمل هيچ اثرى ديده نمىشود .
قرآن كريم نيز چنين تشبيهى را آورده و فرموده است : فَهِىَ كاَلحِجَارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً [ 1 ] .
امّا كوفيان در ادامه كارهاى ناپسندشان چنين بودند كه پس از آن همه گفتار مبالغهآميز كه دلهاى سخت و محكم را نرم مىكرد و به ضعف مىكشيد ،
[ 1 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 74 ) : دلهاشان مانند سنگ است و يا از سنگ هم سختتر است .
[ 109 ]
به هنگام فراخوانى براى جنگ ، سستى مىورزيدند و از پاسخ مثبت دادن به دعوت كننده الهى سرباز مىزدند ، جنگ را دوست نداشتند ، و از روبرو شدن با دشمن خوششان نمىآمد .
امام ( ع ) براى بيان اين حالت ، جمله : قلتم حيدى حياد را كه عرب به هنگام فرار به كار مىبرد كنايه آورده است .
پس از بيان حالت فوق چيزى را ذكر فرموده ، كه معمولا عرف مردم از كسى كه با دلتنگى طلب يارى مىكند ياد مىكنند هر چند اين دلتنگى ناشى از عدم پذيرش نداى او از سوى يارانش حاصل شده باشد : ما عزّت دعوة من دعاكم « بزرگوارى و پيروزى نيافت آن كه شما را براى كارزار فرا خواند » .
نتيجه اين كلام اين است كه دعوت كننده شما به جنگ ، به دليل سستى و سهلانگارى شما خوار و ذليل مىشود .
و لا استراح قلب من قاساكم
« و راحت نيافت قلب آن كه به شما و يارى شما دل خوش كرد » ، يعنى دچار گرفتارى و رنج گرديد آن كه براحتى و آسايش از ناحيه شما دل بست .
اعاليل بأضاليل :
هرگاه شما را به قتال با دشمن فرا مىخوانم ، به دلايل باطل و دروغين تعلّل مىورزيد و از آماده شدن براى جنگ سر باز مىزنيد ، و اين به دليل گمراهى شما از راه خداست . و پياپى از من مىخواهيد كه جنگ را به تأخير اندازم و دفاع را به بعد مأكول كنم . طولانى كردن مدّت ، امروز و فردا كردن به منظور از وظيفه شانه خالى كردن است ، چنان كه بدهكار به قصد نپرداختن دين خود ، به طلبكار براى روزهاى بعد وعده مىدهد .
ممكن است كلام حضرت از باب تشبيه كردن اينان در كيفيت دفاعشان ، به مقروضى باشد كه در نپرداختن دين به بهانههاى بيمورد متوسّل مىشود و عذرهاى ناموجّهى مىآورد . احتمال ديگر اين كه سخن امام ( ع ) از باب استعاره باشد ،
[ 110 ]
يعنى دفاع نادرست مديون از نپرداختن قرض خود ، با امروز و فردا كردن را استعاره آورده باشد ، براى نوع دفاع ياران خود ، كه در حقيقت قصد جنگ ندارند و امروز و فردا كردن آنان بهانه است .
جهت تشبيه در دو طرف به تأخير انداختن امروز فردا كردن است ،
يعنى چنان كه مقروضى كه امروز و فردا مىكند خواست واقعيش عدم پرداخت بدهى خويش است و دوست دارد كه هيچگاه طلبكار را نبيند ، حضرت چنين دريافته بود كه اصحابش دوست مىدارند كه هرگز پيشنهاد جنگ بدانها داده نشود ، و از آنها تقاضاى شركت در كارزار و مبارزه با دشمنان نشود . بنابر اين دفاع و به تأخيراندازى دين مردم از ناحيه بدهكار « مماطل » ، يعنى امروز و فردا كن ،
استعاره آورده شده است براى امروز فردا كردن مردم كوفه ، و عدم آمادگى آنان براى جنگ .
پس از آن حضرت يارانش را به زشتى خوارى با بيان برخى از لوازم آن توجّه داده است ، تا آنان را به فضيلت شجاعت بيارايد . از جمله زشتيهاى خوارى اين است كه :
انسان قادر به زدودن بدى از خود نيست .
با سست عنصرى ، و ذلّت و خوارى انسان به حق خود نمىرسد . رسيدن به حق مشروع ، جز با كوشش و تلاش ، امكانپذير نيست .
آنگاه حضرت با طرح يك سؤال انكارى و توبيخى از اطرافيانش مىپرسد كه به نظر آنها از كدام سرزمين و منطقه جغرافيايى جز بلاد اسلام كه در عزّت و شرافت پيش خداوند قابل مقايسه با سرزمينهاى ديگر نيست بايد دفاع كرد ؟
جواب اين سؤال روشن است ، جايگاهى كه دفاع از آن وجود داشت همانا موطن اينان و منطقه حكومتشان بود .
عبارت زيباى امام ( ع ) كه : مع اىّ امام بعدى تقاتلون ؟
پس از من با كدام
[ 111 ]
امام در راه خدا جهاد مىكنيد ؟ آگاهى بخشيدن به مردم درباره اين موضوع است ،
كه آن حضرت نسبت به ديگران برترى داشته و در خلوص عملى در راه خدا كسى به پايه وى نمىرسيده است و همين دليل اثبات فرمانبردارى و اطاعت از فرامين آن حضرت مىباشد ، زيرا امام ( ع ) رغبت برخى از اطرافيان خود را نسبت به ثروتى كه پيش معاويه وجود داشت ، دريافته بود . به دنبال اين بيان ، حضرت به بدگويى كسى كه به گفته كوفيان مغرور گردد ، مىپردازد و وى را به غرور و بىخبرى نسبت مىدهد . و از بد حالى شخصى كه چنان مردمى حزب و جمعيّتش باشند و به پيكار آنها دل خوش كرده باشد ، با دو عبارت زيباى زير خبر مىدهد :
اول : المغرور و اللّه من غرّرتموه
« به خدا سوگند فريب خورده آن است كه شما او را بفريبيد » مقصود حضرت از اين عبارت بدگويى و سرزنش آنان بر خلف وعدهها و امروز و فردا كردنها به منظور فرار از جنگ بود . بنابر اين پس از آن همه پيمانشكنى در مورد پيكار با دشمنان اگر كسى به گفته آنان اعتماد كند ، به حقيقت فريب خورده است .
اگر در عبارت حضرت ، كلمه « المغرور » مبتدا و كلمه « من » خبر باشد ،
در اثبات غرور و فريب خوردگى گوياتر از عكس آن است كه « المغرور » خبر و « من » مبتدا باشد زيرا صورت اوّل انحصار در معنى را مىرساند و معناى عبارت چنين مىشود : فريب خوردگى مخصوص كسى است كه فريب كوفيان را بخورد .
اين معنى از اين كه « من » را مبتدا قرار دهيم فهميده نمىشود .
دوم : و من فاز بكم فقد فاز بالسّهم الأخيب
« كسى كه سعادت را از ناحيه شما بخواهد چنان است كه با تير بدون پيكان پيروز گردد و هر كس با تير تركش شما بجنگد با تير بدون چوبه ، تيراندازى كرده است » [ 2 ]
[ 2 ] به دنباله تير ، چوب يا پر مرغى را نصب مىكردند تا بازه گمان تير را سريعتر و بيشتر پرتاب كنند .
[ 112 ]
امام ( ع ) در اين عبارت ، خود و دشمنان را به قماربازانى تشبيه كرده است كه در ميان عرب وجود داشتهاند . و ياران خود را در بىكفايتى و عدم رعايت حق خويش ، به بيرون آمدن ، تير قمار مأيوس كننده بىسهم ، و يا به تيرهاى قمارى كه غرامتآور و تاوانزا هستند تشبيه كرده است . توضيح اين كه تير قمارى كه بر آن اسم شركت كننده نوشته شده بيرون نيايد ، تا سهام شترى كه مورد قمار است ، با بيرون آمدن ، تيرهاى برنده تمام شود . آنگاه غرامت و زيان براى صاحب تير باقى مانده ثابت مىشود [ 3 ] به ملاحظه همين تشبيه است كه حضرت لفظ « تير » را با صفت مأيوس كننده ، براى اطرافيان خود ، استعاره آورده است ، و باز كلمه « فوّز » را در اين جمله به طور مجاز ، در عدم آمادگى آنان به كار برده است .
بر يارى رسانى ، از باب ناميدن ضد را به نام ضد به كار برده است . مانند :
نامگذارى كيفر به پاداش و باز آن بزرگوار مشابهت و همگونى روان جنگجو را با تيرهاى از پيش برنده جنگ ، ملاحظه فرموده است . كه هم مردان رزمآور و هم تيرهاى برّان در آمادگى و كارسازى و دفع دشمن مؤثر هستند . [ و افراد بىتحرك همچون تيرهاى بىپيكان بدون حاصل و سود مىباشند ] .
گويا امام ( ع ) اطرافيان خود را در فراخوانى به جنگ و نرفتن آنها ، از جهت مشابهت شديد به اوصاف تيرهايى كه پيكان نداشته و موضع وتر آنها شكسته باشد ، مخصوص گردانيده است . و آن شباهت عدم تحرّك و جدا نشدنشان از محل زندگيشان به فرمان اوست . چنان كه تيرى كه وتر آن شكسته و پيكان نداشته باشد ، از جايگاه خود بيش از اندكى دور نمىشود .
اين فرموده امام به لحاظ لطافت تشبيه و استعاره در نهايت اوج گفتار و كلام بلند انسانى است . معناى زيباى گفتار حضرت اين است : نتيجه وجودى
[ 3 ] كيفيت قماربازى عربهاى جاهلى قبلا ذيل خطبه 22 در آغاز ج 2 توضيح داده شد .
[ 113 ]
شما در جنگ براى كسى كه به شما دل بسته باشد ، زيان و نااميدى است . و آن كه به يارى شما به جنگ دشمن رود سودى نصيبش نخواهد شد .
پس از اين درد دل ، نتيجه بدگمانى و بىاعتمادى به سخن آنها به دليل مخالفت كردار با گفتارشان ، و وعدههاى خلاف درباره قيام به همراه آن حضرت را يادآور مىشود ، و آن اين كه هرگز آنان را تصديق نمىكند زيرا آن كه كارى را فراوان انجام دهد ، به آن شناخته مىشود و از مثلهاى عرب است كه : انّ الكذوب لا يصدق : « كسى كه زياد دروغ مىگويد تصديق نمىشود » و اين كه آن حضرت به يارى آنها طمع نبسته است ، و اين كه دشمن را با وعدههاى آنها نخواهد ترساند ، زيرا ترساندن دشمن با اين گونه ياران با توجّه به اين همه مخالفت و آگاهى خصم بر اين ضعف و سستى ، سبب جرأت و تسلّط دشمن و اطمينان آن بر عدم مقاومت و پايدارى مىشود .
امام ( ع ) كلام خود را به طريق پرسش انكارى و توبيخآميز ، كه گوياى چگونگى خوارى و ذلّت حال آنها ، در نپذيرفتن دعوت آن حضرت است با اين بيان : ما بالكم « شما را چه مىشود » ادامه مىدهد و از درمان بيماريى كه بدان گرفتار آمدهاند ، و چگونگى معالجه آنها مىپرسد كه : ما دوائكم و ما طبّكم ،
داروى شما چيست ؟ و چگونه بهبود خواهيد يافت ؟ تا شما را درمان كنم .
برخى از شارحان بر اين عقيدهاند كه منظور حضرت از عبارت « ما طبّكم » عادت و رسوم آنها بوده است ، ولى با توجّه به سبك سخن حضرت معناى اوّل نسبت به موضوع مناسبتر و شايستهتر است .
سپس آن بزرگوار كوفيان را ، به تصور آنها از نيرومندى و قدرت دشمن متوجّه مىكند و مىفرمايد : آنها در شجاعت و شدّت عمل مردانى چون شما هستند . آنان مردانى استثنايى نيستند و بر شما فزونى و مزيتى ندارند . بنابر اين ترس شما از آنها بيهوده است . دوباره امام ( ع ) سؤال توبيخى خود را تكرار مىفرمايد ،
[ 114 ]
آنان را از امور ناشايست ، و نفرتزا كه در عرف و شريعت نيز زشت بشمار مىآيد ، در چند مورد بر حذر مىدارد .
1 گفتار بدون كردار آنها ، كه اشاره به اعلام آمادگى براى نبرد ، و به انجام نرساندن آن دارد ، با اين عبارت كه اقولا بغير عمل : « آيا روش شما گفتار بدون عمل است » اين عبارت يادآوريى است كه گفتار بدون كردار ، سبب خشم و غضب در نزد خداوند مىشود . چنان كه در قرآن كريم به اين موضوع اشاره شده است : يا اَيّها الذين آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلوُنَ ، كَبُرَ مَقْتاً عِنْد اللَّه اَنْ تَقُولوا ما لا تفعَلون [ 4 ] .
به روايت ديگر معناى اين گفته امير مؤمنان ( ع ) : « اقولا » بغير عمل » اين است با زبانتان چيزى را مىگوييد كه در دلهاتان نيست و بدان اعتقاد نداريد ، با اين كه باور قطعى نيست مىگوييد : ما آن را بزودى انجام مىدهيم .
احتمال ديگر اين كه معناى فرموده امام ( ع ) اين باشد ، كه شما مىگوييد :
ما در برابر خدا اخلاص داريم و مسلمانيم ، با اين كه لوازم اسلام و ايمان را نمىدانيد .
2 نكته دوّم در فرمايش حضرت بيخبرى و غفلت آنان بود كه از پارسايى سرچشمه نمىگرفت و بىتوجّهى نسبت به مصالح و منافعى كه بايد مورد توجّ انسان قرار گيرد و اين بىخبرى و غفلت نهايت درجه نقص و تفريط ضدّ فطانت و هوشمندى است .
اين نوع بىتوجّهى بر خلاف غفلت و بىخبرى ناشى از ورع و پارسايى مىباشد زيرا بىتوجّهى به دنيا از روى پارسايى اگر پارسايى را انجام كارهاى نيك و آمادگى دهنده براى آخرت بدانيم به معاد انسانى سود مىدهد . بنابر اين
[ 4 ] سوره نحل ( 61 ) آيه ( 3 ) : اى ايمان داران چرا به آنچه عمل نمىكنيد زبان مىآلاييد گفتار بىكردار ،
خشم و غضب بزرگى نزد خداوند است .
[ 115 ]
بىتوجّهى با پارسايى از كارهاى دنيوى و امورى كه مربوط به جزئيات دنيا باشد ،
مضر نيست كه بماند چه بسا كه سبب نجات از عذاب آخرت هم باشد .
3 طمع و دلبستگى آنها در غير مسير حق ، بدين معنى كه حضرت از بيتالمال بيش از استحقاق به آنها ببخشد . تا دعوت آن بزرگوار را اجابت كنند و همراه وى به پيكار با دشمن برخيزند . گويا امام ( ع ) علّت تخلّف و عدم اطاعت برخى آنان را طمع و دلبستگى به مال دنيا و بخشش فزونتر ، بدون استحقاق تشخيص داده بود . چنان كه معاويه نسبت به اطرافيانش چنين مىكرد .
حضرت اين بيان را در اشاره به همين انتظار بيجاى آنان فرمود و زشتى اين عمل را گوشزد كرده كه اين طمعى است در غير مسير حق و خداوند به حقيقت امر آگاه است و بس .