جستجو

و من كتاب له ع إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعي إلى وليمة قوم من أهلها فمضى إليها قوله

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 317 ] 45 و از نامه آن حضرت است به عثمان پسر حنيف انصارى كه عامل او در بصره بود به امام خبر رسيد كه او را به مهمانى 1 مردمى از بصره خوانده‏اند و او بدانجا رفته اما بعد ، پسر حنيف به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره تو را برخوانى خوانده است و تو بدانجا شتافته‏اى . خوردنيهاى نيكو برايت آورده‏اند و پى در پى كاسه‏ها پيشت نهاده . گمان نمى‏كردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان خوانده . بنگر كجايى و از آن سفره چه مى‏خايى . آنچه حلال از حرام ندانى بيرون انداز ، و از آنچه دانى از حلال به دست آمده در كار خود ساز . آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه پى وى را پويد ، و از نور دانش او روشنى جويد . بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده . بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد . ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و در پارسايى كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن . كه به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم ، و از غنيمتهاى آن ذخيرت ننمودم ، و بر جامه كهنه‏ام كهنه‏اى نيفزودم . آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده فدك 2 در دست ما بود . مردمى بر آن بخل ورزيدند 3 و مردمى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند 4 . و بهترين داور پروردگار است ، و مرا با فدك و جز فدك چه كار است ؟ حالى كه فردا جايگاه آدمى گورست كه نشانه‏هايش در تاريكى آن از ميان مى‏رود ، و خبرهايش نهان مى‏گردد ، در گودالى كه اگر گشادگى آن بيفزايد ، و دستهاى گوركن فراخش نمايد ، سنگ و كلوخ آن را بيفشارد ، و خاك انباشته رخنه‏هايش را به هم آرد ، و من نفس خود را با پرهيزگارى مى‏پرورانم تا [ 318 ] در روزى كه پر بيم‏ترين روزهاست در امان آمدن تواند ، و بر كرانه‏هاى لغزشگاه پايدار ماند . و اگر خواستمى دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم ، و بافته ابريشم را به كار برم . ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد گرديد ، و حرص مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد . چه بود كه در حجاز يا يمامه 5 كسى حسرت گرده نانى برد ، يا هرگز شكمى سير نخورد ، و من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى باشد از گرسنگى به پشت دوخته ، و جگرهايى سوخته . يا چنان باشم كه گوينده سروده : درد تو اين بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت جگرهايى بود در آرزوى پوست بزغاله 6 آيا بدين بسنده كنم كه مرا امير مؤمنان گويند ، و در ناخوشايندهاى روزگار شريك آنان نباشم ؟ يا در سختى زندگى نمونه‏اى برايشان نشوم ؟ مرا نيافريده‏اند ، تا خوردنيهاى گوارا سرگرمم سازد ، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد ، يا آن كه واگذارده است و خاكروبه‏ها را به هم زند و شكم را از علفهاى آن پر سازد ، و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد ، يا مرا وانهند يا به بازى سر دهند يا ريسمان گمراهى را كشان باشم و يا بيخودانه در سرگردانيها گردان ، و چنان بينم كه گوينده شما بگويد : اگر پسر ابو طالب را خوراك اين است ، ناتوانى او را از كشتن همآوردان بنشاند ، و از جنگ با دلاور مردان بازماند . بدانيد درختى را كه در بيابان خشك رويد شاخه سخت‏تر بود ، و سبزه‏هاى خوشنما را پوست نازكتر ، و رستنيهاى صحرايى را آتش افروخته‏تر ، و خاموشى آن ديرتر . من و رسول خدا ( ص ) چون دو شاخيم از يك درخت رسته ، و چون آرنج به بازو پيوسته . به خدا اگر عرب در جنگ من پشت به پشت دهد ، روى از آنان برنتابم . و اگر فرصت دست بدهد به پيكار همه بشتابم ، و خواهم كوشيد تا زمين را از اين شخص از فطرت برگشته و كالبد خرد سرگشته 7 پاك سازم تا كه ريگ از دانه جدا گردد و با ايمان از چنگ منافق رها . [ 319 ] دنيا از من دور شود كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته ، و من از چنگالت به در جسته‏ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده‏ام . كجايند مهترانى كه به بازيچه‏هاى خود فريبشان داده‏اى ؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى . آنك در گورها گرفتارند 8 و در لابلاى لحدها ناپديدار . به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى تو را وانمى‏گذاشتم ، و حد خدا را در باره‏ات بر پا مى‏داشتم . به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى ، و مردمانى كه در هلاكت جايهاشان در انداختى ، و پادشاهانى كه به دست نابودى‏شان سپردى ، و در چنگال بلاشان در آوردى . نه راهى براى در شدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن . هرگز آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد ، و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت به در نيامد ، و آن كه از ريسمانهايت رهيد ، توفيق رفيقش گرديد ، و آن كه از گزند تو ايمن است ، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده او چنان است كه گويى روز پايان آن است . از ديده‏ام نهان شود به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدانى ، و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى ، و سوگند به خدا بر عهده خود مى‏گيرم ، جز آن كه او نخواهد كه در آن ناگزيرم . نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گرده نانى براى خوردن يافتم شاد شود ، و از نانخورش به نمك خرسند گردد ، و مردم ديده‏ام را دست مى‏بدارم تا چون چشمه خشكيده آبى در آن نماند ، و اشكى كه دارد بريزاند . آيا چرنده ، شكم را با چرا كردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سير از گياه بخورد و بيفتد ، و على از توشه‏اش خورد و آرام بخوابد ؟ چشمش روشن باد كه از پس ساليانى دراز چون چارپايى به سر برد رها ، يا چرنده‏اى سر داده به چرا . خوشا كسى كه آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده ، پرداخته است و در سختى‏اش با شكيبايى ساخته ، و به شب ديده برهم ننهاده ، و چون خواب بر او چيره شده بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده در جمعى كه از بيم [ 320 ] روز بازگشت ديده‏هاشان به شب بيدار است ، و پهلوهاشان از خوابگاه بركنار ، و لبهاشان به ياد پروردگار و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسيار . « آنان حزب كردگارند و بدانيد كه حزب كردگار رستگارند 9 . » پس پسر حنيف از خدا بترس و گرده‏هاى نانت تو را كفايت است اگر به رهايى از آتش دوزخت عنايت است .