متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 701 ]
45
نامهاى از آن حضرت ( ع )
به عثمان بن حنيف كه عامل او در بصره بود ، وقتى كه شنيد به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است .
اما بعد . اى پسر حنيف به من خبر رسيده كه مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نيز بدانجا شتافتهاى . سفرهاى رنگين برايت افكنده و كاسهها پيشت نهاده . هرگز نمىپنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بينوايان را از در مىرانند و توانگران را بر سفره مىنشانند . بنگر كه در خانه اين كسان چه مىخورى ، هر چه را در حلال بودن آن ترديد دارى از دهان بيفكن و آنچه را ، كه يقين دارى كه از راه حلال به دست آمده است ، تناول نماى .
بدان ، كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مىكند و از نور دانش او فروغ مىگيرد . اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است . البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد ، ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى و درستى خويش يارى دهيد . به خدا سوگند ، از دنياى شما پاره زرى نيندوختهام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكردهام . و به جاى اين جامه ، كه اينك كهنه شده است ، جامهاى ديگر آماده نساختهام .
آرى ، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است ، « فدكى » بود كه قومى بر آن بخل ورزيدند و قومى ديگر از سر آن گذشتند و بهترين داور خداوند است . فدك و جز فدك را چه مىخواهم ؟ كه فردا ميعاد آدمى گور است . در تاريكى آن آثارش محو مىشود و آوازهاش خاموش مىگردد . حفرهاى كه هر چه فراخش سازند يا گور كن بر وسعتش افزايد ، سنگ و كلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و
[ 703 ]
روزنههايش را تودههاى خاك فرو خواهد بست . و من امروز نفس خود را به تقوا مىپرورم تا فردا ، در آن روز وحشت بزرگ ، ايمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند .
اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامههاى ابريشمين ، دست مىيابم .
ولى ، هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من مرا به گزينش طعامها بكشد و حال آنكه ، در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد . يا شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهايى گرسنه و جگرهايى تشنه باشد . آيا چنان باشم كه شاعر گويد :
و حسبك داء آن تبيت ببطنة و حولك اكباد تحنّ الى القدّ « تو را اين درد بس كه شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغالهاى » آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المؤمنين گويند و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم ؟ يا آنكه در سختى زندگى مقتدايشان نشوم ؟ مرا براى آن نيافريدهاند كه چون چارپايان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است ، غذاهاى لذيذ و دلپذير به خود مشغولم دارد يا همانند آن حيوان رها گشته باشم كه تا چيزى بيابد و شكم از آن پر كند ، خاكروبهها را به هم مىزند و غافل از آن است كه از چه روى فربهش مىسازند . و مرا نيافريدهاند كه بىفايدهام واگذارند ، يا بيهودهام انگارند ، يا گمراهم خواهند و در طريق حيرت سرگردانم پسندند ؟
گويى يكى از شما را مىبينم كه مىگويد ، اگر قوت پسر ابو طالب چنين است ،
بايد كه ناتوانيش از پاى بيفكند و از نبرد با هماوردان و كوشيدن با دليران بازش دارد .
بدانيد ، كه آن درخت كه در بيابانها پرورش يافته ، چوبى سختتر دارد و بوتههاى
[ 705 ]
سرسبز و لطيف ، پوستى بس نازك . آرى ، درختان بيابانى را به هنگام سوختن ،
شعله نيرومندتر باشد و آتش بيشتر . من و رسول خدا ، مانند دو شاخهايم كه از يك تنه روييده باشند و نسبت به هم چون ساعد و بازو هستيم . به خدا سوگند ، كه اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخيزند ، روى برنخواهم تافت و اگر فرصت به چنگ آيد به جنگ بر مىخيزم و مىكوشم تا زمين را از اين شخص تبهكار كج انديش پاكيزه سازم . چنانكه گندم را پاك كنند و دانههاى كلوخ را از آن بيرون اندازند .
اى دنيا از من دور شو ، افسارت را به پشتت افكندم . من خود را از چنگالهايت رها كردم و از دامهايت بيرون افكندم و از آن پرتگاهها كه بر سر راه من كندهاى اجتناب كردهام . آن گردن فرازانى كه با دليريهايت فريفتى ، اكنون كجايند ؟ آن مردمى ،
كه به زرق و برقهايت مفتون ساختى ، چه شدند ؟ آرى همه در گور خفتهاند . به خدا سوگند ، اگر تو موجودى مجسم بودى و پيكرى محسوس ، به خاطر آن گروه از بندگان خدا كه به سراب آرزوها فريفتهاى و آنها را در گودالهايى كه بر سر راهشان تعبيه كردهاى ، سرنگون ساختهاى و پادشاهانى كه به ورطه نابودى سپردهاى و به آبشخور بلا آنجا كه هيچكس را از آن بازگشتنى نيست كشيدهاى ، حد خد را بر تو جارى مىساختم . فسوسا كه هر كس بر لغزشگاه تو پاى نهاد ، سرنگون شد و هركس كشتى بر گرداب تو راند ، غرقه گشت و هر كه از چنبر تو سر بيرون كشيد ، پيروز شد .
آنكه از تو در امان مانده ، باكى از آن ندارد كه روزگار بر او تنگ گيرد ، زيرا دنيا در نظر او روزى است بر آستان غروب . از نزد من دور شو ، در برابر تو سر فرود نمىآورم كه بر من سرورى جويى و زمام كارم را به دست تو نسپارم كه هر جا كه خواهى مرا بكشى . به خدا سوگند تا مشيت خداوند چه باشد كه نفس خويش را چنان پرورش دهم كه چون قرص نانى يابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمك قناعت ورزد . و چشمانم را چنان به گريه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد و سرشكش به پايان رسد . آيا شتر ، شكم را به چرا انباشته است . و اينك به قرارگاه خود مىرود ؟ يا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اينك به آغل خود روى مىنهد ؟
[ 707 ]
آيا على نيز سير شده و اينك از تلاش باز ايستاده است ؟ اگر على پس از ساليان دراز به آن گوسفند يا شتر رها شده در علفزار ، شباهت يافته باشد ، چشمش روشن باد .
خوشا به حال كسى كه وظيفه خود را نسبت به پروردگارش گزارده باشد و در بلاى خويش صابر باشد و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام كند ، يا چون خواب بر او غلبه كند ، زمين را نهالى و دستهاى خود را بالش سازد . در ميان مردمى كه از وحشت قيامت شب را زنده داشتهاند و از جامه خواب دورى گزيدهاند و لبهايشان به ذكر پروردگارشان مىجنبد و گناهانشان در اثر آمرزش خواستن فراوانشان ناچيز گشته است . « اينان حزب خداوندند و حزب خداوند رستگارند . » 1 پس اى پسر حنيف ، از خدا بترس . به همان چند قرص نان اكتفا كن تا از آتش رهايى يابى .