متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
31 جمعبندى تجارب عمر براى
فرزند در وصيتنامهاى فرهنگى كه مولا آن را در بازگشت از صفين در محلى به نام حاضرين نوشتهاند ( 467 ) از : پدرى در روند نيستى روان ، به اقرار ايستاده در برابر زمان ، عمرى را پس پشت نهاده ، سازش با روزگار را تن داده ، لب گشوده به نكوهش دنيا ، نشسته در جايگاه مردهها و آمادهى كوچ فردا به : فرزندى آرزومند بيش از توان ، راه پيماى راه تباهان ، تيرهاى بيمارى را نشانه ، گروگان گردش زمانه ، آماج مصيبتها ، بردهى دنيا ، سوداگر غرور و زيانكار
[ 322 ]
نابوديها ، اسير مرگ و هم پيمان اندوهها ، همزانوى غمها ، تخته نشان تير آفتها ، به خاك افتادهى شهوتها و جانشين مردهها ( 468 ) اما بعد ، بىگمان اينك كه وضع كنونى خويش را به تحليل مىنشينم ،
در مىيابم كه دنيا از من مىگريزد ، روزگار با من سرچموشى دارد و آخرت به سويم روى مىآورد ، اين همه مرا بر آن دارد كه جز به خويشتن خويش نپردازم و هر آن چه را بيرون از هويت من است ، مهم نشمارم . با اين همه ، آن گاه كه به جاى پرداختن به اين و آن ، تنها و تنها به خويشتن خويش مىانديشم ، پس انديشهام مرا دگرگون مىسازد و از هوسهاى شخصى روى گردانم مىكند و هستى مرا برهنه و بى پيرايه در برابرم به نمايش مىگذارد ، آنك به چنان جدى مىكشاندم كه هيچ شوخى را در آن راه نباشد ، و به چنان راستى و صداقتى مىراندم كه اندك شايبهى دروغى ندارد ، آرى ، در چنين وضعى ، تو را نه پارهى تن كه تمام وجود خويش مىيابم ، به گونهاى كه اگر مصيبتى به تو رسد پندارى كه به من رسيده باشد ، و اگر مرگ به سراغ تو آيد ، گويى مرا به سراغ آمده باشد . چنين است كه جريان مهم زندگى تو درست همانند جريانهاى زندگى خودم ، به جد ، برايم مطرح است ، و هم از اين رو است كه اين نامه را خطاب به تو نگاشتم تا اگر ماندم يا رفتم ، بدان تكيه كنم .
( 469 ) اى فرزند عزيز ، پيش از هر چيز به تقواى الهى ، گوش به فرمان او بودن ، با يادش دل آباد كردن ، و به رشتهى پيوند با او چنگ زدن توصيهات مىكنم .
آرى ، كدامين رشته اطمينان بخشتر از رشتهاى است كه تو را با خدايت مىپيوندد ،
اگر بدان چنگ يارى ؟
( 470 ) قلبت را با پند آموزى زنده بدار و با زهد بميران ، با يقين توانش ده ، با حكمت روشنايىاش بخش ، با ياد مرگ فرودش آر ، به اقرار نابوديش وادار ،
چشمانش را بر فجايع دنيا بگشاى و از يورشهاى روزگار و دگرگونيهاى آشكار شب و روز تاريخ بر حذرش دار ، اخبار گذشتگان و آن چه را كه بر نسلهاى پيشين رفته است ،
به يادش آر . بر سرزمينهاشان بگذر و در آثار بازماندهشان نيك بنگر ، ببين كه چه كردند ، از كجا بركنده شدند و به كجا فرود آمدند و جاى گرفتند ، كه بىگمان در مىيابى كه از ميان دوستان به سراى غربت در افتادهاند ، و زود باشد كه تو نيز سرنوشتى چون آنان يابى پس در اصلاح جايگاه آيندهى خويش بكوش و آخرتت را به دنيا
[ 323 ]
مفروش . بيرون از حوزهى شناختت سخن مگوى و در خطاب خارج از قلمرو تكليف و مسئوليتت مپوى . در راهى كه بيم گمراهى در آن مىرود گام منه ، چرا كه خويشتن دارى در هنگامهى گمراهى ، بهتر است از خود سپردن به امواج تباهى . امر به معروف كن تا خود ناگزير اهل آن شوى و با دست و زبانت در نهى منكر بكوش ، و با تلاشى سخت از هر آن كه بدان دست يازد ، فاصلهگير . در راه خدا به گونهاى جهاد كن كه بايستهى او است و مباد كه در اين راه به هيچ روى از جو سازى ملامتگران تاثير پذيرى ، و براى حق هر جا كه لازم آمد ، در امواج خطر غوطهور شو ، شناختت را از دين ژرف و ژرفتر كن ، و مقاومت برابر سختيها و ناملايمات را خوى خويشتن ساز كه شكيبايى در راه حق خوى نيكى است ، و در تمامى جريانها خداى را پناه خويش گير كه در آن صورت خود را به پناهگاهى دشمنگير و دژى تسخير ناپذير سپردهاى . در مقام درخواست از پروردگارت ، خويش را بپالاى ، كه دهش و دريغ تنها در دست او است . با اين همه در گزينش بهترين ، سخت بكوش .
بكوش كه اين وصيت مرا دريابى ، و مباد كه از آن ساده بگذرى ، چرا كه بهترين سخن آن است كه سودى رساند و اين نكته را بدان : دانشى را كه سودى نرساند ،
ارزشى نباشد و دانشى كه آموختن آن ناروا باشد ، همان است كه هيچ سودى نرساند .
( 471 ) اى فرزند عزيزم ، از آن جا كه عمر بلندى را پس پشت نهادهام و ناتوانى روز افزونى در خويش مىيابم در اين وصيت خويش با تو پيشگام مىشوم و پيش از آن كه اجل وقتى كه هنوز رازهاى درونيم را به تو منتقل نكردهام به سويم بشتابد ،
ارزشهاى فرهنگى سرنوشت سازى را در وصيت خويش مىآورم . مبادا كاستى به گونهاى كه در اندامهايم راه مىيابد ، در انديشهام نيز نفوذ كند ، يا پارهاى از هوسها و فتنههاى دنيا از من به سوى تو پيشى گيرند ، چنان كه تو چون اشتران چموش ،
پندناپذير شوى .
آرى ، واقعيت جز اين نيست كه قلب نوجوانان سرزمينى بكر را ماند كه هر بذرى را كه در آن افشانده شود ، پذيرا باشد . پس پيش از آن . كه قلبت به قساوت گرايد ، يا انديشهات به مسايل گوناگون مشغول شود ، در آموزشت شتاب كردم ، تا تو با انديشهاى سخت كاو جريانى را به استقبال شتابى كه اهل تجربهات از كاوش و تجربهى ديگر بار آن بسندهاند ، بدين سان تو مىتوانى از رنج جست و جوى دوباره بياسايى و از آزمونى مكرر معاف باشى . و به جاى آن كه چونان ما ، در پى تجربه رفته باشى ، تجربهات به سراغ آيد ، و بسا ابعاد تازهاى از اين تجربهها بر تو روشن شود كه براى ما مبهم و تاريك بوده باشد . ( 472 )
[ 324 ]
اى فرزند عزيزم ، هر چند كه من به اندازهى تمامى نسلهاى گذشته عمر نكردهام اما در كار و كردارشان نيك نگريستهام ، در اخبارشان انديشيدهام ، در ميان آثار به جاى ماندهشان گرديدهام ، آنچنان كه خود يكى از آنان شدهام . حتى ، چون جريان گذشتگان به من انجاميده است ، گويى با اولين تا آخرين فردشان زيستهام ،
بخشهاى زلال و سودمند تاريخ را از بخشهاى تيره و زيانبارش باز شناختهام ، و از هر جريان ، برايت گل آن را چيدهام و زيبايش را برگزيدهام و بخشهاى ناشناختنيش را به كنارى زدهام . از سويى چون از موضع پدرى دلسوز و به جد ، به جريان زندگى تو مىانديشم و ادب آموختنت را همت مىگمارم ، نظرم اين است كه اين اقدام به گاهى باشد كه هنوز نوجوانى ، به عمر خويش تازه روى آوردهاى و تاريخ و روزگار را در پيش دارى ، با انگيزهاى سازگار و درونى بىزنگار ، با تاكيد بر اين نكته كه با آموزش كتاب خدا و تاويلش و با شناساندن آبشخورهاى اسلام و روشنگرى احكام و مرزهاى حلال و حرام ، كار را بياغازم و از آن درنگذرم . از ديگر سو ، نگرانم كه مبادا اختلافهاى مردم در گرايشها و انديشهها ، حقيقت را از تو بپوشاند ، چونان كه آنان را حجاب حق شده است . از اين رو به رغم خواست درونيم ، به آگاه كردن تو به اين قيل و قالها ، محكم كارى را بر سپردن تو به جريانى كه از سقوطت در ورطهاش ايمن نيستم برتر شمرم .
اميدوارم كه خداوند تو را توفيق رشد ارزانى دارد ، و به راستاى تعادلت راه بنمايد . با توجه به اين نكات ، وصيت خويش را به عنوان پيمانى به تو مىسپارم .
( 473 ) اى فرزند عزيزم ، اين را بدان كه دوست دارم از اين وصيت من بيش از هر چيز تقواى الهى را دريابى و بسنده كردن به آن چه خدا بر تو واجب كرده است ، و انتخاب همان راهى را كه اجداد پاك و شايستگان خانوادهات در نورديدند . چرا كه آنان نيز چونان كه تو مىنگرى و مىانديشى ، از نگرش و انديشه كوتاهى نكردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه تنها در محدودهى شناخت خويش عمل كنند و به جايى كه در قلمرو تكاليفشان نيست ، گام نگذارند . با اين همه اگر نفست از پذيرش اين توصيه تن زد و اصرار ورزيد كه آن چه را آنان شناختند ، خود بشناسى ، بكوش كه آهنگ فهميابى و دانش جويى را بر اين تكاپو حاكميت بخشى ، نه اين كه در موج شبههها فرو غلتى و به خصومتها دامن زنى . پيش از هر بررسى و مطالعهاى و به عنوان تنها ياور ، به خداى خويش تكيه كن و با راز و نياز و دل بستن به او ، توفيق از او بخواه و كمك از او بگير و
[ 325 ]
از هر ناخالصىاى كه در شبههات مىافكند و به گمراهيت مىكشاند ، بر كنار باش .
پس چون يقين كردى كه قلبت صفا يافته ، خاشع شده است و انديشهات به كمال و انسجام رسيده است و در اين راه يك هدف بيش ندارى ، يك بار ديگر به آن چه پيش از اين برايت تفسير كردم بينديش . اما اگر آن چه دوست مىدارى از آسودگى نظر و انديشهات حاصل نشد ، بدان كه در حركت كور و چشم بستهاى ، و در امواج تيرگيها فرو رفتهاى ، و كسى كه به آشفتگى ذهن و درهم ريختگى فكر گرفتار آيد ، نمىتواند جست و جو گر دين باشد و خوددارى از چنين دينشناسى ، خرد پذيرتر باشد .
( 474 ) اى فرزند عزيز ، اينك بكوش كه وصيتم را دريابى ، به ويژه اين نكته را كه مالك مرگ و زندگى يكى است و آفريدگار و ميراننده يكى . هم او كه نابود مىكند ، باز مىگرداند و همان خدايى كه مبتلا مىكند ، عافيت نيز مىبخشد ، و دنيا را جز بر همان نقشه و نظامى كه خدايش پى نهاده است كه آميزهاى است از نعمت و درگيرى ، و جزا در بازگشت و ديگر حقايقى كه از خواست او منشا گرفته ، ولى از قلمرو دانش ما بيرون است استقرارى نتواند بود .
حال اگر فهم چيزى بر تو دشوار آمد ، آن را بر جهالت خود حمل كن ، چرا كه تو در آغاز آفرينشت نادان بودهاى و بعد آموزش ديدهاى و چه جريانهاى بسيارى بوده است كه نمىشناختهاى و در برابرشان حيران بودهاى و نسبت به آنها بينش روشنى نداشتهاى ، اما از آن دوران حيرت و نديدن ، رها شده ، بينش يافتهاى و آموزش ديدهاى . پس هم او را دست به دامن باش كه تو را آفريد ، روزى داد و بيار است . تنها بندگى او را پذيرا باش ، به سوى او بگراى و هم تنها از او بهراس .
( 475 ) اى پسر عزيزم ، اين نكته را نيز بدان كه از خدايت هيچ كسى چون فرستادهاش خبر نداده است . پس دل خوشدار كه اويت به سرچشمه راهنما و در روند رهاييت پيشوا است كه من خيرانديشى از تو دريغ ندارم و تو خود ، هر چند بكوشى ،
در شناخت مصالح خويش ديد مرا نتوانى داشت .
( 476 ) اى پسر عزيزم ، اين را نيز بدان كه اگر پروردگارت را شريكى مىبود ،
فرستادگانش به سراغت مىآمدند و تو آثار فرمانرواييش را مىديدى و از افعال و صفاتش شناختى مىيافتى . اما مطمئن باش كه او معبودى يگانه است ، چنان كه خود
[ 326 ]
خويش را توصيف كرده است ، در قلمروش با هيچ كسى درگير نيست . هميشه بوده است و همواره خواهد بود . بى آن كه بتوان اوليت را بر او اطلاق كرد ، از همه كس و همه چيز پيش است ، و بى آن كه پايانهى هستى باشد ، پس از تمامى اشيا نيز هست .
او بسيار عظيمتر از آن است كه ثبوت پروردگاريش در گرو احاطهى قلبى باشد يا چشمى .
اينك كه بر اين حقايق آگاه شدى ، بايد در راستاى فرمانبرى و ترس از كيفرش چنان كنى كه از چون تويى با آن جايگاه كوچك ، توان اندك و درماندگى بسيارت و نياز بىپايانى كه به پروردگار خويش دارى انتظار مىرود ، با اين تاكيد كه جز به نيكى فرمانت نداده ، جز از زشتى بازت نداشته است .
( 477 ) اى فرزند عزيزم ، اينك بر آنم كه تو را از دنيا ، چهگونگى ، زوال و انتقالش با خبر كنم ، و نيز از آخرت و آن چه براى اهلش آماده شده است ، آگهى دهم .
و در رابطه با اين دو ، مثالهايى بياورم تا عبرتگيرى و خط حركت خويش را بر آن مبنا برگزينى . مثلا ، داستان كسى كه از دنيا آگاه باشد و آن را به درستى بشناسد ، دقيقا داستان گروهى را ماند كه از سرزمينى خشك و بى آب و علف ، سفر به جايگاهى پر نعمت و سرسبز و خرم را آهنگ كردهاند . تمامى درشتيهاى راه ، دور شدن از ياران ،
دشوارى سفر و ناگوارايى غذا را پذيرا شدهاند تا به سراى وسيع و مقصد دلخواه خويش درآيند . اينان نه از مشكلاتش دردى احساس مىكنند و نه هزينهى سفر را به چشم خسارت و زيان مىبينند . محبوبتر چيز در نظرشان همان باشد كه به مقصود نزديكترشان كند و به پيششان براند .
در برابر ، داستان كسى است كه فريفتهى دنيا شده باشد و در مثل گروهى را ماند كه در جايى سرسبز و خرم مىزيند و آهنگ سفر به سرزمينى خشك و بى آب و گياه كردهاند . اينان را ناخوشايندترين و چندشآورترين چيز ، جدا شدن از جايى است كه در آن ، جاى خوش كردهاند و رانده شدن به سوى جايگاهى كه بدان ناگزير اندر آيند ( 478 ) اى فرزند عزيزم ، در روابطت با ديگران ، خويشتن خويش را ميزان قرار ده ، هر آن چه را كه براى خود مىپسندى ، براى ديگران نيز بپسند ، و آن چه را كه بر خويش نمىپسندى ، بر ديگران نيز مپسند . چنان كه دوست ندارى ستم ببينى ، خود
[ 327 ]
نيز ستم مكن ، و همان گونه كه از ديگران نيكى را انتظار دارى ، خود نيز در حق آنان نيكى كن . هر كارى را كه از ديگران زشت مىشمارى ، ارتكابش را براى خود نيز زشت بدان . از خدمت ديگران به مقدارى خشنود باش كه خود با ارائهى آن خشنودى و در نهايت آن چه نمىدانى مگو ، هر چند كه دانستههايت اندك باشد و آن چه را كه دوست ندارى دربارهات بگويند ، تو نيز دربارهى ديگران مگو .
و نيز بدان كه خود بزرگ بينى خلاف منطق و آفت انديشه است . پس براى زندگى خويش بكوش و خزانهدار ديگران مباش و آنگاه كه در راستاى تعادل حركت مىكنى ، در برابر پروردگارت بيشتر و بيشتر خاشع باش .
( 479 ) بدان كه راهى بس دراز و پر رنج و دشوار پيش رو دارى كه به ناگزير بايد بار سفر را نيك بربندى و سبكبار فراخور نياز راه توشه برگيرى . هرگز مباد كه بيش از توان ، شانه به زير بار دهى كه سنگينيش وبالت خواهد بود ، پس همين كه تنگدستى يافتى كه تا قيامت توشهات را بردارد و فردا كه سخت بدان نيازمندى تحويلت دهد ، فرصت را غنيمت بشمار و هم اينك كه توانمندى ، توشهات را هر چه بيشتر بدو بسپار كه در فرصتى ديگر بسا كه بخواهى و نيابى .
بارى ، درخواست كسى را كه در روزگار توانگريت از تو وام مىخواهد تا به هنگام تنگدستيت آن را بپردازد ، مغتنم بشمار .
( 480 ) اين را نيز بدان كه تو را در آن راه ، گردنههاى نفس گيرى در پيش است كه هر كه سبكبارتر باشد ، شادمانتر از كسى است كه زير بار گران است ، و كندروان از تيز روان بدحالتراند ، و به ناگزير بار اندازت بهشت يا آتش است ، پس پيش از فرود آمدن چارهاى بينديش و پيش از ورود به آن جايگاه ، هموارش ساز ، كه از پس مرگ ديگر براى جلب خشنودى خدا كارى نمىتوان كرد و بازگشت به دنيا را راهيت نيست .
( 481 ) هم بدان ، كه تو را رخصت دعا و تضمين اجابت آن از مقامى صادر باشد ، كه خزانههاى آسمانها و زمين را يكجا در اختيار دارد ، هم او است كه فرمانت داده است كه بخواهى تا ببخشايد و طلب رحمت كنى تا بنوازد ، بى آن كه در ميان خود
[ 328 ]
و تو دربانى بگذارد كه بر تو در بندد ، يا تو را در جست و جوى واسطهاى براى ديدارش ناگزير كند چون بد كنى ، راه توبه را بر تو نبندد ، و خود در خشم شتابش نباشد و آن جا كه سزاوار رسوايى باشى رسوايت نمىگرداند ، و در قبول زارى بر تو سخت نمىگيرد . در رسيدگى به گناهانت ، خردهگيرى نكند و از مهرش هرگز نوميدت نسازد . چه مىگويم ، دل كندنت از گناه را نيكى قلمداد مىكند ، بدى تو را يك و نيكى تو را ده مىشمارد . باب بازگشت و پوزش را برايت همواره باز مىگذارد . چون بخوانيش ، دعايت را شنوا است و چون با او زمزمه كنى ، به زمزمهات دانا باشد . چنين است كه به سادگى نيازت را با او در ميان مىگذارى و سفرهى دل در برابرش مىگشايى ، غمهايت را يك به يك با حضرتش شكوه مىكنى و غم زدايى از او مىطلبى ، و از او يارى مىجويى ، افزونى عمر ، تندرستى و گشايش روزى را از خزانههاى غيب او مىطلبى كه جز او را توان برآوردن نباشد .
چنين است كه خداوند با رخصت دعايى كه ارزانيت داشته ، كليد تمام خزانههايش را در اختيارت گذاشته است كه هر زمان به دلخواه خود ، درهاى نعمتش را بگشايى و بارش رحمتش را سببسازى شوى . پس هرگز مباد كه درنگ در پاسخ دعا نوميدت كند ، چرا كه دهش او با انگيزهى تو همسنگ باشد ، بسا كه پاسخ را پس افكند تا اجر درخواست كننده را فزونى بخشد و دهش به آرزومند را سنگينتر كند . و چه بسا كه تو چيزى از او مىطلبى و او چيز ارجمندترى را هم اكنون يا در آينده ارزانيت دارد ، يا مصلحتت را در نبخشيدن بداند ، كه بسيار باشد كه آن چه را تو طلب كنى هلاكت دينت را در خود داشته باشد . پس در دعايت همواره چيزهاى نيكويى را برگزين كه تو را جمالش ماندنى و وبالش رفتنى است ، كه خواستهاى مادى برايت ماندگار نيست ، چونان كه تو نيز آن را ماندگار نتوانى بود .
( 482 ) بدان كه بىگمان تو آخرت را آفريده شدهاى نه دنيا را ، و رفتن را نه ماندن را ، و مرگ را نه زيستن را و اينك در سر منزل كوچ و گذرگاهى در راستاى آخرت قرار دارى . مرگى سر در پى تو دارد كه فراريانش را ، رستنى نباشد و به ناگزير همه را در مىيابد . پس همواره در رابطه با مرگ هوشيار و محتاط باش ، مباد كه تو را در حالى دريابد كه در دام گناهى و با خود از توبه مىگويى و مرگ ميان تو و توبه حايل
[ 329 ]
شود ، كه در اين صورت خود را به هلاكت و سقوط سپردهاى .
( 483 ) پسرم ، از مرگ و از هر آن چه كه پس از آن به ناگهان بدان روى مىآورى و به سوى آن كشيده مىشوى ، فراوان ياد كن چنان كه مرگ در حالى به سراغت آيد كه برايش سلاح مناسب برگرفته باشى و كمر را محكم بسته باشى ، نه آن چنان ناگهان فرود آيد كه تو را مات سازد .
مبادا كه آرزوى جاودان زيستن و دلبستگى دنياداران و سگ سگىشان بر سر آن ،
فريبت دهد ، چرا كه از سويى ، خدايت از پوچى دنيا آگاه ساخته است و از ديگر سو ،
دنيا خود ، خويشتن را براى تو توصيف كرده ، از زشتيهايش پرده برداشته است .
آرى ، دنياييان را تنها به سگانى هميشه در عوعو و درندگانى خون آشام مىتوان همانند ساخت كه بعضى چنگ بر چهرهى بعضى ديگر مىكشند ، زورمندانشان ناتوانان را مىخورند و بزرگترها بر كوچكترها سلطهاى قهرآميز دارند ، يا چهار پايانى به آخور بسته را مانند ، يا عقل باختگان رها شده در چراگاهها ، يا راهيان راهى ناشناخته ، در بيابانى پر آفت نه چوپانى كه بر پاى داردشان و نه شبانى كه به چراگاه فراخور راه بنمايدشان . دنيا ، چونان رهبرى بى چون و چرا در تاريك راههاشان مىكشاند و بر مشعلها چشمانشان را فرو مىبندد . در گمراهههايش گم مىشوند ، در نعمتهايش فرو مىروند و دنيا را پروردگار خويش برمىگزينند ، آنان و دنيا ، يك ديگر را به بازى گرفتهاند ، و جز آن را از ياد بردهاند .
تند مران ، زود باشد كه موج سياهيها نابود شود تو گويى هم اكنون محملها را بربستهاند و هنگام كوچ است ، آن كه بشتابد ، اميد كه بپيوندد .
( 484 ) پسرم ، اين نكته را نيز بدان ، آن كه مركبى چونان شب و روز را زير ران دارد همواره پويا باشد ، گر چه ايستا بنمايد ، و مسافتها را مىپيمايد ، هر چند آرام گيرد و ماندگار نمايد .
يقين بدان كه به تمامى آرزوهايت نخواهى رسيد و بر مرگ خويش پيشى نتوانى جست . چرا كه تو نيز رهرو راه نسلهاى گذشتهى خويشى ، پس در تلاش روزى ، كمى آرام باش و در تكاپوى اقتصادى نيك روش چرا كه تلاشهاى بسيارى است كه نه تنها بهرهاى به انسان نمىدهند كه چيزهايى را نيز مىستانند ، چه ، نه هر تلاشگرى دريابندهى روزى است ، و نه هر صاحب مناعتى محروم بارى ، خويش را از هر زبونى و پستىاى دور نگاهدار ، هر چند كه تو را به خواستهايت رهنمون شود ، چرا كه هيچ سودى نمىتواند بهاى چيزى باشد كه از خويشتن خويش مايه مىگذارى . بردهى ديگرى مباش كه خدايت آزاد آفريده است . اين چه ارزشى باشد كه جز با بدى به
[ 330 ]
دست نيايد ؟ و كدام رفاه است كه تنها در تنگناها فراچنگ آيد ؟
زنهار ، كه استران آزمندى از جايت بركنند و به آبشخورهاى تباهيت درافكنند و اگر در توان دارى كه ميان خود و خدا ولى نعمتى نگذارى ، چنين كن چرا كه بىگمان به سهم خويش دست مىيابى و بهرهى خود به هر روى مىستانى . نه آيا كه اندكى از خدا ، بسى بزرگتر و گرامىتر از بسيارى است كه از خلق باشد ؟ بگذريم كه اين و آن همه از او است .
( 485 ) جبران زيان دم فرو بستن ، بسى آسانتر است از بازيافت آن چه با گفتار نا به جا از دست مىرود . راز نگهدارى محتواى مشگ ، هر چه محكمتر بستن دهانهى آن باشد . نگهدارى آنچه در اختيار دارى ، بهتر از آن است كه چيزى را از ديگران بخواهى ، تلخى نوميدى بسى بهتر از دريوزگى نزد مردم باشد . كار همراه با پاكدامنى ،
به مراتب از توانگرى همراه با هرزگى ارزشمندتر است . انسان خود از هر كس ديگرى در نگهدارى رازش تواناتر است . بسا كوشندهاى كه در جهت زيان خود تلاش مىكند هر كه پر بگويد به ياوه گويى درافتد ، و هر كه بينديشد ، بينش يابد . با نيكان بياميز تا از آنان شوى ، و از بدان دورى گزين تا از آنان جدا بمانى . حرام ،
خوراك بسيار بدى باشد و ستم بر ناتوان ، زشتترين نوع ستم به شمار آيد . آن جا كه نرمش خشونت زايد ، خشونت خود گونهاى نرمش باشد . بسا درمان كه گونهاى درد است و بسا دردى كه گونهاى درمان . و نيز بسا كه غير ناصحى پند دهد و بر پندجويان نيرنگ زند . زنهار ، كه بر آرزو تكيه كنى كه سرمايهى نابخردان است . خرد ،
نگهدارى تجربهها باشد و بهترين تجربه همانى است كه پندى ارزانيت دارد . فرصت را درياب پيش از آن كه به غم مبدل شود چنين نيست كه هر جويندهاى يابنده باشد ، يا هر غايب از صحنهى تلاشى ، به ناكامى محكوم شود . تباه كردن توشه و فاسد كردن سرنوشت ، مصداق بارز فساد شمرده شود . هر مردى را فرجامى است . زود است كه آن چه تو را مقدر است به سراغت آيد ، هر سوداگرى خطر كننده است و بسا اندك كه بالندهتر از بسيار باشد .
( 486 ) ياور و همكارى را كه زبونى آرد و دوستى را كه مورد بدگمانى باشد ،
ارجى نباشد . با روزگار تا هر زمان كه برايت خوش ركاب است سخت مگير ، و براى سود بيشتر خطر مكن و همواره هوشيار اين خطر باش كه مركب لجاجتت افسار
[ 331 ]
بگسلد .
چون برادرت بريدن از تو را آهنگ كرد ، بر خويشتن پيوستگى را بار كن ، و چون او دورى كرد ، تو خود را به لطف و نزديكى بيشتر وادار ، و اگر او خشكى كرد ، با بخشش و دهش پاسخش گوى ، و هرگاه كه او دورى گزيد ، تو نزديكتر شدن را بر خويش بقبولان ، و چون او درشتى كرد ، نرمش نما ، و در پاسخ جرم و خلاف وى ،
خود را به پوزش وادار ، به گونهاى كه پندارى تو غلام اويى و او سرور تو است اما مباد كه نابهجا چنين كنى يا موردش را به درستى نشناسى و اهليتش را احراز نكنى بارى ، هرگز مباد كه دشمن دوستت را دوست بگيرى ، كه اين نوعى دشمنى با دوست است . و دور از هر شايبهاى برادرت را اندرز ده و زشت و زيبايش را صادقانه با او در ميان بگذار . و نوشيدن جرعههاى خشم را بر خود بقبولان كه من در فرجام كار ،
شيرينتر از آن جرعهها جرعهاى نديدهام و در پايان طعمش ، لذيذترين طعمها است .
در برابر كسى كه با تو درشتى مىكند ، نرمى كن كه چه بسا برخوردى اين چنين او را نيز نرمش بياموزد ، در برابر دشمنت به بخشش دست ياز كه بخشش شيرينترين دو پيروزى است . و اگر روزى بر آن شدى كه از برادرت پيوند بگسلى ، احتمال تجديد نظر را نيز ناديده مگير و گامجايى براى آشتى باقى بگذار ، هرگاه كسى نسبت به تو خوشبينى ويژهاى پيدا كرد ، بكوش كه برداشتش راست باشد . هرگز مباد كه با تكيه بر صميميت ميان تو و برادرت ، حقى از او تباه سازى ، كه اگر حق كسى را پايمال كنى ، ديگر برادرى ميان تو و او بى معنى است .
چنين مباد كه به نيكبختى اعضاى خانوادهات كمترين بها را دهى . در برابر كسى كه گرايشى به دوستى با تو ندارد ، به هيچ روى ، از خود گرايشى منماى . ديگر بار بر اين توصيه تاكيد دارم كه در مسابقهى نيكى و حفظ پيوند از سوى تو ، و بدى و بريدن از سوى برادرت ، مباد كه نيروى او فزونى گيرد اگر ستم ديدى ، مباد كه بر تو گران آيد ، كه ستمگر در جهت زيان خود ، و سود تو به پيش مىرود و سرانجام هشدار كه پاداش كسى كه خوشحالت كرده است ، بد حال كردن او نباشد .
( 487 ) اى فرزند عزيزم ، اين نكته را نيز بدان كه روزى بر دو گونه است : يكى آن كه تو در پى آن باشى ، و دو ديگر روزىاى كه تو را پى گرفته باشد ، كه اگر تو به سراغش نروى خود به سراغت آيد . چه زشت است خضوع در هنگامهى نياز و جفا در گرماگرم توانگرى از دنيا تو را همان سزا است كه بدان جايگاه خويش سامان دهى ،
اگر بر آن چه از دست دادهاى بىتابى مىكنى پس بر همهى آن چه به دست نياوردهاى نيز بىتابى كن بر پايهى رويدادهاى تاريخى گذشته ، در مورد آينده استدلال كن ، چرا كه جريانهاى تاريخى همانند يك ديگراند . مباد كه از كسانى باشى كه تا بسيار سرزنش
[ 332 ]
نشود ، پند سودش ندهد . زيرا كه عاقل با ادب آموزى پند مىپذيرد ، اما چهارپايان جز با چوب و زخمه پند پذير نيستند . تهاجم لشگريان اندوه را با صبر پايدار و يقين نيك از خود بران . هر كه تعادل را وانهد ، ناگزير تجاوز كند ، هر كسى را همدم كسى است كه در خور او باشد ، و دوست كسى است كه در غياب نيز صداقت ورزد . هوس و نابينايى انباز هماند . بسا كه بيگانه كه از نزديكان به آدمى نزديكتر ، و يار نزديكى كه از هر بيگانهاى دورتر باشد ، غربت زده كسى است كه دوستيش نباشد . آن كه از حق تجاوز كند ، راهش به تنگنا و بن بست مىرسد و هر كه به اندازهى خويش بسنده كند ،
برايش ماندگارتر باشد . مطمئنترين وسيلهاى كه مىتوانى بدان چنگيازى ، وسيلهاى است كه تو را به خدايت بهپيوندد . هر كس با تو بىتفاوت است ، تو را دشمن باشد .
آن جا كه آز به تباهى كشاند ، نوميدى دستاوردى بزرگ به شمار آيد . نه هر زشتىاى نمايان شود ، و نه هر فرصتى به كار آيد . بسا كه بينا به خطا رود و نابينا راه كمال بيابد .
بدى را تا مىتوانى پس افكن كه هميشه فرصت شتاب دارى ، بريدن از نادان با پيوستن خردمند ، هم ارج است . هر كه نسبت به زمان خوش خيال باشد ، زمانه بدو خيانت كند ، و هر كه بيش از اندازه بزرگش داند ، زمانه به پستيش كشاند . هر تيراندازى تير خويش به هدف ننشاند . دگرگونى حكومت زمان را دگرگون سازد . پيش از راه ، در بارهى همراه پرس و جو كن ، و پيش از خانه دربارهى همسايه .
( 488 ) از گفتار خندهآور حتى به عنوان نقل قول از ديگران سخت بپرهيز .
از كنكاش با زنان كه رايشان را به كاستى و تصميمشان را به سستى گرايشى است حذر كن . با پرده نشينى ، نگاه آلودهشان را راه ببند ، كه سختگيرى در پردهنشينى آنان ماندگاريشان را افزون كند . بيرون شدنشان كمخطرتر از آن نيست كه بيگانه مرد غير قابل اعتمادى را بديشان راه دهى . اگر بتوانى چنان كنى كه جز تو را نشناسند ،
چنين كن امرش چنان بدو وامگذار كه از مرز خويش بگذرد ، زيرا كه زن بيش از آن كه قهرمانى باشد ، در لطافت ريحانى را ماند ، و مباد كه بزرگداشت او انگيزهى تجاوز شود و در واسطهگرى طمع يابد با اين همه ، از غيرت ورزى نابهجا نيز بپرهيز كه آن زنان سالم را به آلودگى كشاند ، و پاكدامنان را به ترديد افكند .
براى هر يك از خدمتگزارانت كارى ويژه تعيين كن كه بتوانى باز خواستش كنى كه اين ، زمينهى بىمسئوليتى و وانهادن كارها را به اميد يكديگر ، بيش از پيش
[ 333 ]
مىزدايد . خويشانت را گرامى دار كه بالهاى تواند و به نيروى آنان پرواز توانى كرد ، و هم ريشهات كه بدان باز مىگردى ، و هم دستت كه با آن يورش به دشمن را مىتوانى .
دين و دنيايت را به خدا بسپار و براى حال و آينده و دنيا و آخرتت سرنوشتى هر چه نيكوتر از او مسألت دار .
و السلام