متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
31 و از سفارش اوست به حسن بن على عليهما السلام
كه آن را هنگام بازگشت از صفين ، در حاضرين 1 نوشته است از پدرى كه در آستانه فناست . و چيرگى زمان را پذيراست ، زندگى را پشت سر نهاده ، به گردش روزگار گردن داده ، نكوهنده اين جهان است . و آرمنده سراى مردگان ، و فردا كوچنده از آن . به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد ، رونده راهى است كه به جهان نيستى در آيد . فرزندى كه بيماريها را نشانه است و در گروه گذشت زمانه . تير مصيبتها بدو پران است ،
و خود دنيا را بنده گوش به فرمان . سوداگر فريب است و فنا را وامدار ، و بندى مردن و هم سوگند اندوههاى جان آزار ، و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان ، و به خاك افكنده شهوتهاست ، و جانشين مردگان .
اما بعد ، آنچه آشكار از پشت كردن دنيا بر خود ديدم و از سركشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خويش سنجيدم ، مرا از ياد جز خويش باز مىدارد ، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم 2 نمىگذارد جز كه من هر چند
[ 296 ]
مردمان را غمخوارم ، بيشتر غم خود را دارم . اين غمخوارى رأى مرا بازگردانيد 3 و از پيروى خواهش نفسم بپيچانيد ، و حقيقت كار را برايم آشكار نمود ، و مرا به كارى راست واداشت كه بازيچهاى در آن نبود ، و با حقيقتى رو برو ساخت كه دروغى آن را نيالود . و تو را ديدم كه پارهاى از منى ، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تنى چنانكه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده ، و اگر مرگ به سر وقتت آيد ، رشته زندگى مرا بريده . پس كار تو را چون كار خود شمردم ، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيبانى بود . خواه من زنده مانم و تو را در كنار ، يا مرده و جاى گزين دار القرار .
تو را سفارش مىكنم به ترس از خدا ، و پيوسته در فرمان او بودن و دلت را به ياد او آبادان نمودن ، و به ريسمان اطاعتش چنگ در زدن ، و كدام رشته استوارتر از طاعت خدا ميان خود و او دارى اگر بگيريش و بدان دست درآرى ؟
دلت را به اندرز زندهدار و به پارسايى بميران ، و به يقين نيرو بخش و به حكمت روشن گردان ، و با ياد مرگش خوار ساز ، و به اقرار به نيست شدنش وادار ساز . و به سختيهاى دنيايش بينا گردان ، و از صولت روزگار و دگرگونى آشكار ليل و نهارش بترسان ، و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه دار ، و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد به يادش آر ، و در خانهها و بازماندههاى آنان بگرد و بنگر كه چه كردند ، و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند . آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانههاى غربت نشستند ، و چندان دور نخواهد نمود 4 كه تو يكى از آنان خواهى بود .
پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش ، و آخرتت را به دنيا مفروش . در آنچه نمىدانى سخن را واگذار و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان ميار . و راهى را كه در آن از گمراهى ترسى مسپار ، كه هنگام سرگردانى گمراهى ، باز ايستادن بهتر است تا در كارهاى بيمناك افتادن . به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران در آر . و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار . و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش خود را دور بدار . در راه
[ 297 ]
خدا بكوش ، چنانكه شايد ، و از سرزنش ملامتگرانت بيمى نيايد . براى حق به هر دشوارى هر جا بود در شو . و در پى آموختن دين رو . خود را به شكيبايى عادت ده در آنچه ناخوشايند است ، كه شكيبايى ورزيدن عادتى پسنديده و ارجمند است . در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگارت در آر ، كه به پناهگاهيش درآوردهاى استوار ، و نگاهبانى پايدار ، و آنچه از پروردگارت خواهى تنها از او خواه ، كه به دست اوست بخشيدن و محروم نمودن ، و فراوان طلب خير كن و نيك در كارها ببين و آن را كه بهتر است بگزين 5 و وصيت مرا درياب و روى از آن متاب ، كه بهترين گفته سخنى است كه سود دهد ، و بدان كه سودى نيست در دانشى كه فايدتى نبخشد ، و نه در فراگرفتن علمى كه دانستن آن سزاوار نبود .
پسركم چون ديدم ساليانى را پشت سر نهادهام و به سستى در افتاده ،
بدين وصيت براى تو پيشدستى كردم ، و خصلتهايى را در آن بر شمردم ، از آن پيش كه مرگ بشتابد و مرا دريابد و آنچه در انديشه دارم به تو ناگفته ماند ، يا انديشهام نيز همچون تنم نقصانى به هم رساند ، يا پيش از نصيحت من پارهاى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد ، يا فريبندگيهاى دنيا تو را بفريبد . پس همچون شترى باشى گريزان و سرسخت و نا به فرمان . و دل جوان همچون زمين ناكشته است ، هرچه در آن افكنند بپذيرد ، پس به ادب آموختنت پرداختم ،
پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد ، تا با رأى قاطع روى به كار آرى ، و از آنچه خداوندان تجربت در پى آن بودند و آزمودند بهره بردارى ، و رنج طلب از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن نيفتد . پس به تو آن رسد كه ما به تجربت بدان رسيديم ، و براى تو روشن شود آنچه گاهى تاريكش مىديديم .
پسركم هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بودهاند نزيستهام ،
اما در كارهاشان نگريستهام و در سرگذشتهاشان انديشيده ، و در آنچه از آنان
[ 298 ]
مانده ، رفته و ديدهام تا چون يكى از ايشان گرديدهام ، بلكه با آگاهى كه از كارهاشان به دست آوردهام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر بردهام . پس از آنچه ديدم روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم و براى تو از هر چيز زبده آن را جدا ساختم و نيكويى آن را برايت جستجو كردم ، و آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم ، و چون به كار تو چونان پدرى مهربان عنايت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم ، چنان ديدم كه اين عنايت در عنفوان جوانىات به كار رود و در بهار زندگانى كه نيتى پاك دارى و نهادى بى آك ، و اينكه نخست تو را كتاب خدا بياموزم ، و تأويل آن را به تو تعليم دهم ، و شريعت اسلام و احكام آن را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم و به ديگر چيز نپردازم . سپس از آن ترسيدم كه مبادا رأى و هوايى كه مردم را دچار اختلاف گردانيد تا كار بر آنان مشتبه گرديد ، بتازد و بر تو نيز كار را مشتبه سازد . پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم استوار داشتنش را پسنديدهتر داشتم تا آنكه تو را به حال خود واگذارم ، و به دست چيزى كه هلاكت در آن است بسپارم ، و اميد بستم كه خدا توفيق رستگاريت عطا فرمايد ، و راه راست را به تو بنمايد . پس اين وصيت را در عهدهات مىگذارم و تو را به خدا مىسپارم .
و بدان پسركم آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كار بندى ، از خدا ترسيدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته ، بسنده كردن ، و رفتن به راهى كه پدرانت پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند ، چه آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند چنانكه تو مىنگرى ، و نه از انديشيدن چنانكه تو مىانديشى ، و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند ، و از بند آنچه بر عهدهشان نبود رستند ، و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند ، و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند ، پس بكوش تا جستجوى تو از روى دريافتن و
[ 299 ]
دانستن باشد نه به شبههها در افتادن و جدال را بالا بردن ، و پيش از اينكه اين راه را بپويى بايد از خداى خود يارى جويى . و براى توفيق خود روى بدو آرى و آنچه تو را به شبههاى دچار سازد يا به گمراهىات در اندازد ، واگذارى .
و چون يقين كردى دلت روشن شد و ترسيد ، و انديشهات فراهم شد و به كمال رسيد ، و همّ تو بر يك چيز مقصور گرديد ، در آنچه برايت روشن ساختم بنگر و چون نگريستى به كار ببر . و اگر آنچه دوست دارى تو را دست نداد و آسودگى فكر و انديشهات ميسّر نيفتاد ، بدان راهى را كه درست نمىبينى 6 مىسپارى ، و در تاريكى گام مىگذارى ، و آن كه در طلب دين است نه آن است و نه اين است 7 و در چنين حال بازداشتن خويش بهترين است .
پس پسركم وصيت مرا نيك درياب و از به كار بستن آن روى بر متاب و بدان آن كه مرگ را بر سر آدمى مىآرد همان است كه زندگى را در دست دارد ، و آن كه مىآفريند همان است كه مىميراند ، و آن كه نابود مىسازد آن است كه باز مىگرداند ، و آن كه به بلا مىآزمايد هم او عافيت عطا مىفرمايد ، و بدان كه جهان بر پاى نمانده جز بر سنّتى كه خدا كار آن را بر آن رانده : كه يا نعمت است و يا ابتلا ، و سرانجام پاداش روز جزا ، يا ديگر چيزى كه خواست و بر ما ناپيداست . پس اگر دانستن چيزى از اين جمله بر تو دشوار گردد ، آن دشوارى را از نادانى خود به حساب آر چه تو نخست كه آفريده شدى نادان بودى سپس دانا گرديدى ، و چه بسيار است آنچه نمىدانى و در حكم آن سرگردانى ، و بينشت در آن راه نمىيابد ، سپس آن را نيك مىبينى و مىدانى . پس چنگ در رشته بندگى كسى زن كه تو را آفريده ، و به اندامت 8 كرده و روزيت بخشيده . پس تنها بنده او مىباش و روى به سوى او آر و تنها از او بيم دار و بدان ، پسركم كه هيچ كس چون رسول ( ص ) از خدا آگاهى نداده است پس خرسند باش كه او را راهبرت گيرى و براى نجات ، پيشوايىاش را بپذيرى .
من در نصيحت تو كوتاهى نكردم ، و تو هر چند بكوشى و در باره خود بينديشى ،
[ 300 ]
به پايه انديشهاى كه من در حق تو دارم نخواهى رسيد و بدان پسركم ، اگر پروردگارت شريكى داشت پيامبران او نزد تو مىآمدند ، و نشانههاى پادشاهى و قدرت او را مىديدى ، و از كردار و صفتهاى او آگاه مىگرديدى . ليكن او خداى يكتاست چنانكه خود خويش را وصف كرده است . كسى در حكمرانى وى مخالف او نيست ، و ملك او جاودانه و هميشگى است . آغاز همه چيزهاست . و او را أوليّت 9 نيست ، و آخر است پس از همه اشياء و او را نهايت نيست . برتر از آن است كه ربوبيّت او را دلى فراگيرد و يا در ديدهاى جاى پذيرد ، و چون اين را دانستى كار چنان كن كه از چون تويى بايد كه خرد منزلت است و بيمقدار ، و توانايىاش كم و ناتوانىاش بسيار و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان ، و از خشم او هراسان كه خدا تو را جز نيكوكارى نفرموده و جز از زشتكارى نهى ننموده .
پسركم من تو را از دنيا آگاه كردم ، و از دگرگون شدنش و از ميان رفتن و دست به دست گرديدنش ، و تو را خبر دادم از آن جهان ، و آنچه در آنجا آماده است براى مردم آن ، و براى تو در باره هر دو ، مثلها راندم تا از آنها پند پذيرى و دستور كار خويش گيرى . داستان آنان كه دنيا را آزمودند و شناختند همچون گروهى مسافرند ، كه به جايى منزل كنند ، ناسازوار ، از آب و آبادانى به كنار . و آهنگ جايى كنند پرنعمت و دلخواه ، و گوشهاى پر آب و گياه .
پس رنج راه را بر خود هموار كنند ، و بر جدايى از دوست و سختى سفر ، و ناگوارى خوراك دل نهند كه به خانه فراخ خود رسند ، و در منزل آسايش خويش بيارمند . پس رنجى را كه در اين راه بر خود هموار كردند آزار نشمارند ، و هزينهاى را كه پذيرفتند تاوان به حساب نيارند ، و هيچ چيز نزدشان خوشايندتر از آن نيست كه به خانهشان نزديك كرده و به منزلشان درآورده .
و داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند چون گروهى است كه در منزلى پر نعمت بودند ، و از آنجا رفتند و در منزلى خشك و بى آب و گياه رخت گشودند . پس چيزى نزد آنان ناخوشايندتر و سختتر از جدايى منزلى نيست
[ 301 ]
كه در آن به سر مىبردند و رسيدن به جايى كه بدان روى آوردند .
پسركم خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار ، پس آنچه براى خود دوست مىدارى براى جز خود دوست بدار . و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار . و ستم مكن چنانكه دوست ندارى بر تو ستم رود ، و نيكى كن چنانكه دوست مىدارى به تو نيكى كنند . و آنچه از جز خود زشت مىدارى براى خود زشت بدان ، و از مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مىپسندى در حق آنان ، و مگوى بديگران آنچه خوش ندارى شنيدن آن ، و مگو آنچه را ندانى ، هر چند اندك بود آنچه مىدانى ، و مگو آنچه را دوست ندارى به تو گويند .
و بدان كه خود پسندى آدمى را از راه راست بگرداند ، و خردها را زيان رساند . پس سخت بكوش و گنجور ديگرى مشو ، و چون راه خويش يافتى چندانكه توانى پروردگارت را فروتن باش و به راه طاعت او رو .
و بدان كه پيشاپيش تو راهى است دراز ، و رنجى جانگداز ، و تو بىنياز نيستى در اين تكاپو از جستجو كردن به طرزى نيكو . توشه خود را به اندازه گير چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند ، و بيش از آنچه توان دارى بر پشت خود منه كه سنگينى آن بر تو گران آيد ، و اگر مستمندى يافتى كه توشهات را تا به قيامت برد ، و فردا كه بدان نيازمندى تو را به كمال پس دهد ، او را غنيمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه او را سنگين كن چنانكه توانى 10 چه بود كه او را بجويى و نشانى از وى ندانى ، و غنيمت دان آن را كه در حال بىنيازيت از تو وام خواهد تا در روز تنگدستىات بپردازد ، و بدان كه پيشاپيش تو گردنهاى دشوار است ، سبكبار در بر شدن بدان آسودهتر از سنگينبار است ، و كندرونده در پيمودن آن زشت حالتر از شتابنده ، و فرود آمدن تو در آن مسير بر بهشت يا دوزخ بود ناگزير . پس پيش از فرود آمدنت براى خويش پيشروى روانه ساز و پيش از رسيدنت خانه را بپرداز 11 كه پس از
[ 302 ]
مرگ جاى عذر خواستن نيست ، و نه راه به دنيا بازگشتن .
و بدان كسى كه گنجينههاى آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده ، و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد ، و از او طلبى تا تو را بيامرزد . و ميان تو و خود كسى را نگمارده تا تو را از وى باز دارد ، و از كسى ناگزيرت نكرده كه نزد او برايت ميانجى گرى آرد ، و اگر گناه كردى از توبهات منع ننموده و در كيفرت شتاب نفرموده ، و چون بدو بازگردى سرزنشت نكند ، و آنجا كه رسوا شدنت سزاست پردهات را ندرد ، و در پذيرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نكشيده ، و از بخشايش نوميدت نگردانيده ، بلكه بازگشتت را از گناه نيك شمرده و هر گناهت را يكى گرفته و هر كار نيكويت را ده به حساب آورده 12 ، و در بازگشت را برايت باز گذارده و چون بخوانيش آوايت را شنود ، و چون راز خود را با او در ميان نهى آن را داند . پس حاجت خود بدو نمايى و آنچه در دل دارى پيش او بگشايى ، و از اندوه خويش بدو شكايت كنى و خواهى تا غم تو را گشايد و در كارها يارىات نمايد ، و از گنجينههاى رحمت او آن را خواهى كه بخشيدنش از جز او نيايد : از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستيها و در روزيها فراوانى .
پس كليد گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشايى ، و باريدن باران رحمتش را طلب نمايى . پس دير پذيرفتن او تو را نوميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود ، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد ، و اين براى
[ 303 ]
آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند كاملتر ، و بود كه چيزى را خواستهاى و تو را ندادهاند ، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت دادهاند يا بهتر بوده كه از تو بازداشتهاند ، و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مىدادند ، تباهى دينت را در آن مىديدى .
پس پرسشت در باره چيزى باشد كه نيكى آن برايت پايدار ماند ، و سختى و رنج آن به كنار كه نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار .
و بدان كه تو براى آن جهان آفريده شدهاى نه براى اين جهان ، و براى نيستى نه براى زندگانى جاودان ، و براى مردن نه زنده بودن ، و بدان تو در منزلى هستى كه از آن رخست خواهى بست ، و خانهاى كه بيش از روزى چند در آن نتوانى نشست 13 و در راهى هستى كه پايانش آخرت است ، و شكار مرگى كه گريزنده از آن نرهد ، و آن را كه جويد بدو رسد و از دست ندهد ، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند ، پس بترس از آن كه تو را بيابد و در حالتى باشى ناخوشايند : با خود از توبه سخن به ميان آورده باشى ، و او تو را از آن باز دارد ، و خويشتن را تباه كرده باشى .
پسركم فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن بر مىآيى 14 و آنچه پس از مردن روى بدان نمايى ، تا چون بر تو در آيد ساز 15 خويش را آراسته باشى و كمر خود را بسته ، و ناگهان نيايد و تو را مغلوب نمايد ، و مبادا فريفته شوى كه بينى دنيا داران به دنيا دل مىنهند ، و بر سر دنيا بر يكديگر مىجهند . چه خدا تو را از دنيا خبر داده و دنيا وصف خويش را با تو در ميان نهاده و پرده از زشتيهايش برايت گشاده . همانا دنيا پرستان سگانند عوعو كنان ،
و درندگانند در پى صيد دوان . برخى را برخى بد آيد ، و نيرومندشان ناتوان را طعمه خويش نمايد ، و بزرگشان بر خرد دست چيرگى گشايد . دستهاى اشتران پايبند نهاده ، و دستهاى ديگر رها و خرد خود را از دست داده ، در كار خويش سرگردان ، در چراگاه زيان ، در بيابانى دشوار گذر روان ، نه شبانى كه به كارشان رسد ، نه چرانندهاى كه به چراشان برد ، دنيا به راه كورى شان راند و ديدههاشان را از چراغ هدايت بپوشاند . در بيراهگىاش سرگردان ، و فرو شده
[ 304 ]
در نعمت آن . دنيا را پروردگار خود گرفتهاند و دنيا با آنان به بازى پرداخته و آنان سرگرم بازى دنيا و آنچه را پس آن است فراموش ساخته .
باش تا پرده تاريكى بگشايد كه گويى راه سفر بريده است و كاروان به منزل رسيده ، و آن كه بشتابد بود كه كاروان را دريابد ، و بدان كسى كه بارگىاش 16 روز و شب است او را براند هر چند وى ايستاده ماند ، و راه را بپيمايد ، هرچند كه بر جاى بود و راحت نمايد 17 .
و به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهى يافت ، و از اجل روى نتوانى برتافت ، و به راه كسى هستى كه پيش از تو مىشتافت . پس آنچه را مىخواهى آسان گير و در آنچه به دست مىكنى 18 طريق نيك را بپذير « چه بسا جستجو كه به از دست شدن مايه كشاند 19 » . و هر جوينده روزى نيابد و هر آهسته رو 20 محروم نماند . نفس خود را از هر پستى گرامى دار ، هرچند تو را بدانچه خواهانى رساند ، چه آنچه را از خود بر سر اين كار مىنهى ، هرگز به تو بر نگرداند . بنده ديگرى مباش حالى كه خدايت آزاد آفريده ، و در آن نيكى كه جز به بدى به دست نيايد و آن توانگرى كه جز با سختى و خوارى بدان نرسند ، كسى چه خوبى ديده ؟
و بپرهيز از اينكه بارگيهاى طمع تو را برانند ، و به آبشخورهاى هلاكت رسانند ، و اگر توانى ميان خود و خدا ، خداوند نعمتى را حجاب نگردانى ،
چنان كن كه دانى ، چه تو بهرهاى خود را بيابى و حصّه خويش را بگيرى و محروم نمانى ، و اندكى از جانب خداى سبحان بزرگتر و گراميتر است از بسيار آفريدگان ، هر چند همه از اوست اندك يا فراوان .
و جبران آنچه به نگفتن به دست نياوردهاى آسانتر بود تا تدارك آنچه به گفتن از دست دادهاى ، كه نگاهدارى آنچه در آوند است 21 به استوار بستن آن به بند است ، و نگاه داشتن آنچه به دستهايت دارى دوستتر دارم تا به گرفتن آنچه در دست ديگرى است دست پيش آرى ، و تلخى نوميدى بهتر تا از اين و آن طلبيدن ، و ورزيدن 22 با پارسايى بهتر تا بىنيازى و به گناه آلوده
[ 305 ]
گرديدن ، و مرد بهتر از هر كس نگهبان راز خويش است 23 و بسا كوشنده كه براى زيانى كوشد كه او را در پيش است . آن كه پر گويد ياوه سراست ، و آن كه بينديشد بيناست . با نيكان بنشين تا از آنان به حساب آيى و از بدان بپرهيز تا در شمار ايشان در نيايى 24 . بد خوراكى است كه از حرام به دست شود ، و ستم بر ناتوان زشتترين ستم بود . جايى كه مدارا درشتى به حساب آيد به جاى مدارا درشتى بايد 25 ، بسا كه دارو بيمارى شود و درد درمان گردد 26 ،
بسا اندرز دهد آن كه از او اندرز نپايند 27 ، و خيانت كند آن كه پى اندرز نزد او آيند ، و بپرهيز از تكيه كردنت بر آرزوها كه آن كالاى احمقان است ، و خرد به خاطر سپردن تجربههاست ، و بهتر چيز كه آزمودى آن بود كه پند تو در آن است . فرصت را غنيمت دان پيش از آنكه از دست رود و اندوهى گلوگير شود . هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته باز نگردد . از جمله زيانها توشه رفتن فراهم نياوردن است و آخرت را تباه كردن . هر كارى را پايانى بود و آنچه برايت مقدر شده زودا كه به تو رسد . سوداگر به خطر افكننده خويش است ، و بسا اندك كه بالندهتر 28 از بيش است . نه در ياور بيمقدار سودى بود ، و نه در دوست به تهمت گرفتار .
چندانكه زمانه رام توست آن را آسان گير و به اميد بيشتر ، خطر را بر خود مپذير ، و بپرهيز ، از آنكه ستيزهجويى چون اسب سركش تو را بردارد و به گرداب هلاكت درآرد . چون برادرت از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار ، و چون روى برگرداند ، مهربانى پيشآر ، و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار ، و هنگام دورى كردنش از نزديك شدن ، و به وقت سختگيرىاش از نرمى كردن و به هنگام گناهش از عذر خواستن . چنانكه گويى تو بنده اويى ، و چونان كه او تو را نعمت داده و حقى بر گردنت نهاده ، و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد ، يا در باره آن كس كه نشايد . دشمن دوستت را دوست مگير تا دوستت را دشمن نباشى ، و در پندى كه به برادرت مىدهى نيك بود يا زشت بايد با اخلاص باشى . خشم خود را اندك اندك بياشام كه من جرعهاى شيرينتر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم . نرمى كن بدان
[ 306 ]
كه با تو درشتى كند ، باشد كه به زودى نرم شود 29 . با دشمن خويش به بخشش رفتار كن كه آن شيرينترين دو پيروزى است انتقام از او كشيدن يا بر وى بخشيدن . اگر خواستى از برادرت ببرى ، جايى براى دوستى او نزد خود باقى گذار كه اگر روزى بر وى آشكار گرديد ، بدان وسيلت بدان تواند رسيد 30 كسى كه به تو گمان نيك برد با كرده نيك گمانش را راست كن .
و حق برادرت را به اعتماد دوستى كه با او دارى ضايع مگردان ، چه آن كس كه حق او را ضايع كردهاى برادرت نبود . و مبادا با رفتارى كه با كسان خود كنى بدبختترينشان كرده باشى . در آن كه تو را نخواهد دل مبند ، و مبادا برادرت را در پيوند با تو گسستن عذرى بود قويتر از تو در پيوند با او بستن ، و مبادا در بدى رساندن بهانهاى اش باشد قويتر از تو در نيكويى كردن 31 ، و ستم آن كه بر تو ستم كند در ديدهات بزرگ نيايد ، چه او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد ، و پاداش آن كه تو را شاد كند آن نيست كه با وى بدى كنى .
بدان پسركم كه روزى دوتاست آن كه آن را بجويى ، و آن كه تو را بجويد ، و اگر نزد آن نروى راه به سوى تو پويد 32 . چه زشت است فروتنى هنگام نيازمندى ، و درشتى به وقت بىنيازى . بهره تو از دنيا همان است كه آبادانى خانه آخرتت بدان است . اگر بدانچه از دستت رفته مىزارى ، پس زارى كن به همه آنچه در دست ندارى . از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دليل گير ،
كه كارها همانندند و يكديگر را نظير . از آنان مباش كه پند سودشان ندهد جز با بسيار آزردن ، كه خردمند پند به ادب گيرد و چارپا با تازيانه خوردن . 33 اندوهها را كه به تو روى آرد از خود دور گردان ، با دل نهادن بر شكيبايى و اعتقاد بى گمان . آن كه از عدالت بگرديد به ستم گراييد . يار به منزلت خويشاوند است ، و دوست كسى است كه در نهان به آيين دوستى پايبند است ،
و هواى نفس را با رنج پيوند است . بسا نزديك كه از دور دورتر است ، و بسا دور كه از نزديك نزديكتر . و بيگانه كسى است كه او را دوستى نيست .
[ 307 ]
آن كه پاى از حق برون نهد راه بر او تنگ شود . هر كه اندازه خود بداند حرمتش باقى ماند . استوارترين رشتهاى كه تو راست رشتهاى است كه ميان تو و خداست . آن كه در كار تو نپايد 34 ، دشمنت به حساب آيد . آنجا كه طمع به هلاكت كشاند ، نوميد ماندن به رسيدن مقصود ماند . نه هر رخنهاى را آشكار توان ديد و نه بر هر فرصتى توان رسيد 35 . بود كه بينا به خطا افتد و كور به مقصد خود رسد . بدى را واپس افكن چه هرگاه خواهى توانى شتافت و بدان دست خواهى يافت . و از نادان گسستن چنان است كه به دانا پيوستن ، و آن كه از زمانه ايمن نشيند ، خيانت آن بيند و آن كه آن را بزرگ داند ، زمان وى را خوار گرداند . نه هر كه تير پراند به نشانه رساند . چون انديشه سلطان بگردد زمانه دگرگون شود . پيش از آنكه به راه افتى بپرس كه همراهت كيست ، و پيش از گرفتن خانه ببين كه با كدام همسايه خواهى زيست .
بپرهيز از آنكه در سخنت چيزى خندهدار آرى ، هر چند آن را از جز خود به گفتار در آرى .
بپرهيز از رأى زدن با زنان كه زنان سست رايند ، و در تصميم گرفتن ناتوان 36 ، و در پردهشان نگاه دار تا ديدهشان به نامحرمان نگريستن نيارد 37 كه سخت در پرده بودن آنان را از هر گزند بهتر نگاه دارد ، و برون رفتنشان از خانه بدتر نيست از بيگانه كه بدو اطمينان ندارى و او را نزد آنان درآرى . و اگر توانى چنان كنى كه جز تو را نشناسند ، روا دار ، و كارى كه برون از توانايى زن است به دستش مسپار ، كه زن گل بهارى است لطيف و آسيبپذير ، نه پهلوانى است كارفرما و در هر كار دلير ، و مبادا گرامى داشت او را از حد بگذرانى و يا او را به طمع افكنى و به ميانجى ديگرى وادار گردانى 38 .
و بپرهيز از رشك نابجا كه آن درستكار را به نادرستى كشاند ، و پاكدامن را به بدگمانى خواند ، و هر يك از خدمتكارانت را كارى به عهده بگذار ، و آن را بدان كار بگمار تا هر يك وظيفه خويش بگزارد و كار را به عهده ديگرى نگذارد ، و خويشاوندانت را گرامى بدار كه آنان چون بال تواند كه بدان پرواز مىكنى ، و ريشه تواند كه به آن باز مىگردى ، و دست تو كه
[ 308 ]
بدان حمله مىآورى . دين و دنياى تو را به خدا مىسپارم ، و بهترين داورى را از وى براى تو درخواست دارم . امروز و هر زمان هم در اين جهان ، و هم در آن جهان ، و السلام .