متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 65 ]
26 از خطبههاى آن حضرت است
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلْجَنَّةِ فَتَحَهُ اَللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ اَلتَّقْوَى وَ دِرْعُ اَللَّهِ اَلْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ اَلْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اَللَّهُ ثَوْبَ اَلذُّلِّ وَ شَمِلَهُ اَلْبَلاَءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ اَلْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ اَلْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ اَلْجِهَادِ وَ سِيمَ اَلْخَسْفَ وَ مُنِعَ اَلنَّصَفَ أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ لَيْلاً وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ اَلْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ اَلْأَوْطَانُ وَ هَذَا أَخُو ؟ غَامِدٍ ؟ [ وَ ] قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ ؟ اَلْأَنْبَارَ ؟ وَ قَدْ قَتَلَ ؟ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ اَلْبَكْرِيَّ ؟ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى اَلْمَرْأَةِ اَلْمُسْلِمَةِ وَ اَلْأُخْرَى اَلْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاِسْتِرْجَاعِ وَ اَلاِسْتِرْحَامِ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ اِمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اَللَّهِ يُمِيتُ اَلْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ اَلْهَمَّ مِنَ اِجْتِمَاعِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لاَ تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لاَ تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اَللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ اَلْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ اَلْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا اَلْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي اَلشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ اَلْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا اَلْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اَللَّهِ
[ 66 ]
مِنَ اَلسَّيْفِ أَفَرُّ يَا أَشْبَاهَ اَلرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ اَلْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اَللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اَللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ اَلتَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ اَلْخِذْلاَنِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ ؟ قُرَيْشٌ ؟ إِنَّ ؟ اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ ؟ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لاَ عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ اَلْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى اَلسِّتِّينَ وَ لَكِنْ لاَ رَأْيَ لِمَنْ لاَ يُطَاعُ جنة : وسيلهاى كه ، جنگجو به هنگام كارزار ،
خود را در پناه آن مخفى مىكند خواه از وسايل جنگى باشد يا نه ، اين وسيله را به فارسى سپر مىگويند .
ديّث : به معناى خوار شده ، واژه ديّوث به معناى بىغيرت از همين ريشه است .
صغار : خوارى ، بيچارگى ، حقارت قمّآء : با الف مدّ دار مصدر است از فعل قمأ و مصدر ديگر آن قمأة آمده است ، و صفت مشبهه آن قمىء به معنى خوارى ، كوچكى به كار رفته ، راوندى بر خلاف مشهور اين لغت را با الف كوتاه روايت كرده است .
اسدل الرّجل [ 1 ] : اسدل فعل مجهول است ، و به شخصى گفته مىشود ، كه بر اثر ناراحتى و رنجى عقلش را از دست داده باشد .
اديل الحق من فلان : دشمن بر او پيروز گرديد .
سامه خسفا : كلمه خسف يا خسف به فتح و ضمّ ( خ ) ضبط شده ، و به معناى : خوارى را نصيب او كرد ، يا او را به كارى دشوار وادار كرد آمده است .
نصف : به فتح ( ن ) و سكون ( ص ) اغلب و بضمّ ( ن ) هم گاهى آمده ، اسم مصدر از انصاف به معنى عدالت است .
عقر الشيىء : اصل و ريشه هر چيز را مىگويند .
تواكل : آن كه وظيفه خود را به ديگران محوّل كند ، و ديگران نيز وظيفه خود را بدو ،
واگذارند ، در نتيجه هيچ كارى انجام نشود .
شنّ الغارة و اشنّها : از همه سو هجوم برد ، و بر آنها دستبرد زد .
غامد : نام قبيلهاى از مردم ( يمن ) كه از فاميل ( ازد ) و قبيله ازد بعد اوت ورزى و دشمن پيشگى مشهور بودهاند .
[ 1 ] جمله : اسدل الرّجل ، در متن خطبه نيامده است ، معلوم نيست كه شارح به چه منظور اين جمله را آورده و معنى كرده است .
[ 67 ]
مسالح : جمع مسلحة به معنى محدودهاى است كه مردان مسلّح ، براى جلوگيرى از حمله دشمن ، به حال آماده باش ، مستقر و به اصطلاح مرزداران و مرزبانان ، باشند مرز معاهدة : زن كافر ذمّى ، كه در كشور اسلامى امنيت حقوقى دارد .
حجل : به فتح و كسر ( ح ) وسيله زينتى فلزى ،
كه زنهاى عرب ، بر پاى خود مىبستهاند خلخال .
قلب : نوعى دستبند است كه دست را محكم مىگيرد ، و به هنگام تكان دادن دست ، صدا نمىكند .
رعاث : جمع رعثة به فتح ( را ) و به سكون و فتح ( ع ) ضبط شده و به معناى گوشواره است .
حمارّة القيظ : به تشديد ( را ) شدّت گرما ،
گرماى سخت رعاث : به نوعى زيور طلايى نيز گفته شده است .
استرجاع : گفتن انا للّه و انّا اليه راجعون أسترحام : ترحّم خواهى ، درخواست بخشش وافر : كامل ، تمام كلم : جراحت ، زخم ترح : حزن ، اندوه غرض : هدف ، قصد ربّات الحجال : زنها ، حجال جمع حجله خانه عروس كه با انواع پارچههاى رنگارنگ پوشيده و آذين بندى شود .
سدم : غمى كه در اثر پشيمانى به انسان دست دهد .
سبّخ الحرّ : گرما فروكش كرد ، سبك شد ، از آن كاسته شد .
صبارّة القرّ : با تشديد ( را ) شدّت سرما ،
سرماى سخت ينسلخ : سپرى گردد ، وقت گرما و سرما بگذرد قيح : خونابه و چركى كه از جراحت پديد آيد .
شحنتم : پر كرديد ، دلم را آكنده ساختيد .
نغب : جمع نغبة به ضمّ ( ن ) به معنى جرعه تهّام : به فتح ( ت ) ، غم و اندوه مراس : علاج ، درمان ذرّفت : با تشديد ( را ) يعنى فزونى يافتم ، عمرم زياد شده است . از خطبههاى پايان عمر شريف حضرت است ، كه اطرافيان خود را بر عدم آمادگى براى جهاد توبيخ و سرزنش كرده و فرمودهاند :
[ 68 ]
« پس از حمد خدا ، محققا ، جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند براى دوستان مخصوص خود آن را گشوده است .
جهاد ، لباس پرهيزكارى ، و زره محكم و استوار خداوندى و سپر مطمئن اوست . آن كه جهاد را از روى بىميلى ، ترك كند ، خداوند لباس خوارى و ذلّت بر وى مىپوشاند ، و به بلاها ، گرفتاريها و بىاعتبارى و سرافكندگى دچارش مىسازد و به دليل ضايع ساختن جهاد و پذيرش سختى و عدم رعايت عدالت درك و فهم از دل و انديشهاش رخت بر مىبندد و حق و حقيقت از وى دور مىگردد . سپس حضرت اطرافيانش را به نحوى سرزنش آميز مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرمايد . به هوش باشيد كه من شب و روز و در پنهان و آشكار شما را به مبارزه و پيكار با اين قوم فرا خواندم و به شما گفتم كه با آنها بجنگيد پيش از آن كه به سراغتان بيايند و در سرزمين و خانه خودتان با شما وارد كارزار شوند بخدا سوگند ، هيچ جمعيّتى ، درون خانهاش مورد هجوم قرار نگيرد جز آن كه خوار شود و شما چنين شويد ، سستى كرديد ، ذلت پذيرفتيد ، بدان حد و اندازه تا بر شما غارتگرانه هجوم آوردند و سرزمين شما را ، مالك شدند و تصرف كردند . و اين سفيان بن عوف غامد است ، كه لشكرش وارد شهر انبار شده و حسّان بن حسّان بكرى را به شهادت رسانده ، و سپاهيان شما را از مرزهايشان بيرون كردهاند . خبر تأسفانگيزى كه به من رسيده اين است كه مردى از سپاهيان آنها به خانه زنى مسلمان و زن ذميّهاى ، وارد شده ، و گردنبند ، دستبند ، و زر و زيور او را ، تاراج كرده و آن زن براى نجات از آن ستمها جز تضرع و زارى و آرزوى مرگ براى آنها چارهاى نداشته است . پس از قتل و غارت بازگشتهاند ، در حالى كه حتى يك فرد از آنان ،
مجروح نشده ، و خونى از ايشان بر زمين نريخته است .
به يقين اگر مردى مسلمان پس از اين واقعه از غصّه بميرد نه تنها ، بر او ايرادى نيست ، كه به نظر من سزاوار چنين مرگى است .
شگفتا به خدا سوگند اجتماع آنان بر باطلشان و جدايى و تفرقه شما با وجود حق بودنتان ، دل را مىميراند و اندوهها را بر دل مىانبارد .
[ 69 ]
زشتى و تيرهروزى نصيبتان باد ، كه هدف تير دشمنان قرار گرفتيد . آنان شما را چپاول مىكنند و شما به تقاصّ بر آنها هجوم نمىبريد . با شما مىجنگند ، و شما با آنها نمىجنگيد ، خداى را معصيت مىكنند و به كردار آنها راضى مىشويد .
در تابستان شما را فرمان تعقيب و سركوب دشمن دادم ، بهانه آورديد كه شدّت گرماست و تا سرد شدن هوا مهلت خواستيد ، در زمستان فرمان ، حركت به سوى دشمن دادم ، فرصت خواستيد ، كه شدّت سرما را پشت سر بگذاريد . همه اين بهانهجوييها و عذر طلبيهاى گرما و سرما ، براى فراز از جنگ و پيكار با دشمنان خداست . به خدا سوگند وقتى كه شما از گرما و سرما ، مىگريزيد ، از شمشير گريزانتر خواهيد بود .
اى نامردان مردنما اى كه انديشهتان همانند خواب كودكان ، و خردتان همچون ، نوعروسان پردهنشين است .
دوست داشتم كه هرگز شما را نديده و نشناخته بودم ، چه شناختى كه به خدا سوگند ، پشيمانى و ندامت و غم و اندوه را به دنبال دارد خدا شما را بكشد دلم را از زخم و درد انباشتيد ، و سينهام را از خشم آكنده ساختيد . اندوه را جرعه جرعه به كامم ريختيد ، و با سرپيچى از فرمان و خوار گذاشتنم ، تصميم و تدبير را بر من تباه كرديد ، تا آنجا كه قريش زبان به طعن گشودند و گفتند : « پسر ابوطالب مرد شجاعى است ، ولى دانش جنگ ندارد » خدا پدرهاشان را بيامرزد كدام يك از مردان قريش در امر جنگ از من بيناتر و با سابقهتر است ؟ هنوز دوران عمرم به بيست سال نرسيده بود ، كه در كار جنگ دست داشتم و در ميدان كارزار حاضر بودم ، حال كه سنّم از شصت هم گذشته است ، چگونه به فنون جنگ آگاه نباشم آرى ، كسى را كه ، فرمان نبرند ، رأيى ندارد » خطبه بيست و ششم از خطبههاى معروفى است كه ابو العبّاس مبرّد و ديگران آن را نقل كردهاند . دليل مشهور ايراد اين خطبه اين است كه ، مردى به نام
[ 70 ]
علج از مردم شهر انبار ، بر آن حضرت وارد شد و خبر داد كه سفيان بن عوفّ غامدى به فرماندهى سپاه معاويه به شهر انبار وارد شده و كارگزار آن حضرت حسّان بن حسّان بكرى را به شهادت رسانده است .
حضرت با شنيدن اين خبر ناگوار به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود :
« برادر شما حسّان بكرى در شهر انبار دچار مصيبت و گرفتارى شد . او با وجود اين كه سخت درمانده شده بود ، از حادثه نهراسيد ، نعمتهاى آماده نزد خداوند را ،
بر زندگى دنيا ترجيح داد و آخرت را برگزيد .
پس به سوى دشمن بشتابيد ، آنان را تعقيب كنيد ، و اگر بر آنها دست يافتيد ، چنان گوشمالىشان دهيد كه براى هميشه از زندگى ، در عراق قطع اميد كنند . » پس از اداى اين جملات ، به اميد شنيدن پاسخ مناسب ماند ، اما مردم خاموش ماندند سكوتى مرگبار همگان را فرا گرفت ؟ هيچ كس ، حتى يك كلمه بر زبان نراند .
حضرت كه با سكوت آنان روبرو شد ، از منبر پايين آمد ، پياده به سوى اردوگاه نخيله به راه افتاد مردم پشت سر آن حضرت آمدند و در محلّ اردوگاه سپاه ، برخى از بزرگان كوفه ، اطرافش را گرفتند و از آن حضرت درخواست كردند به منزل بازگردد و سپس معروض داشتند كه امر جنگ را به عهده خواهند گرفت .
حضرت با ناراحتى فرمود : « شما نه به درد خود مىخوريد و نه مرا به كار مىآييد » ولى آنان همچنان بر تقاضاى بازگشت آن حضرت اصرار ورزيدند ، تا سرانجام به منزل بازگشت ، و يكى از فرماندهان خود به نام سعيد بن قيس همدانى را با هشت هزار نفر ، به تعقيب ، سفيان بن عوف غامدى فرستاد .
سعيد بن قيس آنها را تا محلّى به نام ادانى در سرزمين قنّسرين تعقيب كرد اما بر آنان دست نيافته ، بازگشت .
[ 71 ]
به هنگام بازگشت سعيد بن قيس ، حضرت كسالت داشت ، و بر ايراد سخنرانى در ميان مردم قادر نبود ، جلو باب السدّة [ 1 ] در حالى كه حسن و حسين عليهم السلام و عبد اللّه جعفر او را همراهى مىكردند ، نشست . و خدمتگزارش « سعد » را فرا خواند ، و كاغذى را كه بر آن همين خطبه را نوشته بود به وى داد و فرمود ، براى مردم چنان با صداى بلند بخواند ، كه همگان و خود آن حضرت بشنوند .
در روايت ديگرى ، مبرّد علّت ايراد اين خطبه را چنين نقل مىكند :
هنگامى كه ، خبر ورود لشكر معاويه به شهر انبار ، و كشته شدن حسّان بن حسّان بكرى ، به آن حضرت رسيد ، خشمگين از منزل بيرون شد ، در حالى كه از فرط ناراحتى عباى مباركش را بر زمين مىكشيد ، به اردوگاه نخيله آمد ، و مردم آن بزرگوار را همراهى مىكردند ، بر بالاى بلنديى قرار گرفت ، خداى را ستايش كرد و بر پيامبر ( ص ) رحمت و درود فرستاد ، سپس اين خطبه را ايراد فرمود .
به عقيده شارح روايت دوّم مبرّد ، در جهت ايراد خطبه با مقتضاى حال مناسبتر و روشنتر به نظر مىرسد .
نقل شده است ، هنگامى كه حضرت سخنان خود را به پايان رساندند ،
مردى از جاى برخاست ، در حالى كه به برادرزادهاش اشاره مىكرد ، عرضه داشت ، يا على ( ع ) من و همين پسر برادرم ، مصداق اين آيه كريمه قرآنيم كه حق تعالى فرموده است : رَبِّ اِنِّى لا اَمْلِكَ اِلاّ نَفْسى وَ اَخى [ 2 ] .
بنابراين فرمان مبارك را صادر فرما ، به خدا سوگند به سوى دشمن خواهيم رفت هر چند ميان ما و دشمن سنگهاى سخت ، و خارهاى تيز قرار داشته باشد حضرت براى آنان دعاى خير كرد و فرمود : شما دو نفر كجا و خواست من كه
[ 1 ] يكى از درهاى مسجد كوفه .
[ 2 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 28 ) : بار خدايا من جز بر خود و برادرم اختيارى ندارم .
[ 72 ]
گوشمالى دشمن و تنبيه دايمى آنهاست كجا [ 3 ] ( حال كه معناى واژههاى بكار رفته ، روشن شد ، شرح خطبه را آغاز مىكنيم ) گفتار حضرت از : جمله « امّا بعد » . . . تا « منع النصف » كه ، اول خطبه مباركه است ، بيان مقصود آن بزرگوار ، از انگيزش اصحاب خود بر پيكار در راه خدا مىباشد ، كه توضيح و تذكرى است بر امر جهاد ، و بزرگداشت آن ، و بيان اشتباه آنان كه از رفتن به جهاد كوتاهى مىكنند .
لحن كلام حضرت چنان است كه گويا قصد دارد شنوندگان را بر پيكار دشمنانشان بسيج كند ، بنابر اين پيكار در راه خدا را به اوصافى مىستايد ، از آن جمله : اين كه درى از درهاى بهشت به نام جهاد است .
در توضيح و تشريح فرموده حضرت بايد گفت : گاهى مقصود از جهاد ،
پيكار با دشمن ظاهرى است ، چنان كه از ظاهر عبارت همين معنى استفاده مىشود . و گاه جهاد با دشمن نهانى ، يعنى نفس امّاره مورد نظر مىباشد ، هر كدام از اين دو نوع جهاد ، درى از درهاى بهشت است زيرا جهاد با نفس ، از جهاد با دشمن ظاهرى حاصل مىشود ، چه اين كه ، لازمه جهاد با دشمن ظاهرى ،
آمادگى نفسانى است . بيان مطلب اين كه : شما بخوبى مىدانيد ، كه ملاقات خداوند سبحان ، و باريابى به مشاهده حضرت حق ، نتيجه آفرينش و ثمره كوشش بندگان نيك خداوند است .
و از طرفى ، به ضرورت ثابت شده ، كه پيكار در راه خدا ، يكى از عبادتهاى پنجگانه آيين حضرت محمّد ( ص ) است ، و در علم طريقت و سلوك به سوى خداوند ( عرفان ) نيز مسلّم شده است كه انجام عبادات شرعى ، جلوگيرى از سركشى نفس امّاره نفس مطمأنّه را موجب مىشود و يا آن را تهسيل مىكند .
[ 3 ] كنايه از بزرگى كار و قدرت اندك آن صحابى است .
[ 73 ]
رامسازى و فرمانبردارى نفس ، بهر طريق حاصل شود ، موجب ورود ، به بهشتى مىشود كه پرهيزكاران بدان وعده داده شدهاند .
از مجموع اين مقدمات روشن شد ، كه جهاد مشروع ، درى از درهاى بهشت ، همان در با عظمتى است كه پيكارگران سالك الى اللّه ، به بهشت رياضت نفسانى و مغلوب كردن شيطان ، ورود مىيابند .
با توجّه و دقّت در مطالب فوق ، بر اين راز آگاهى يافتيم و دانستيم كه نماز ،
روزه ، و امور عبادى ديگر هر يك ، درى از درهاى بهشت مىباشند زيرا انجام فرايض دينى ، بدان سان كه ، خداوند مقرر فرموده ، موجب ورود به بهشت مىشود .
چرا كه باب دخول و ورود ، در هر چيزى آن است كه انسان ، از آن طريق وارد آن عمل مىشود . معناى فرموده رسول خدا ( ص ) درباره نماز : إنّها مفتاح الجنة « نماز كليد بهشت است » ، نيز ، همين است . و مضمون عبارت ديگر آن حضرت درباره فضيلت روزه : إنّ للجنّة بابا يقال له الريّان لا يدخله الاّ الصّائمون ، « براى بهشت درى است به نام « ريّان » كه جز روزهداران ، از آن در وارد نمىشوند » ، نيز بيان همين حقيقت است . دومين صفتى كه حضرت براى جهاد آوردهاند ، اين است كه ،
جهاد درى است ، كه خداوند براى دوستان مخصوصش گشوده است . منظور از دوستان مخصوص آنهايى هستند ، كه در محبّت و پرستش به خلوص رسيده باشند .
با اين توضيح روشن شد ، كه جهاد ، تنها براى رضاى خدا ، بى هيچ هدف ديگرى ، از ويژگيهاى دوستان خداست ، دليل درستى اين ادّعا ، اين است كه مرد مسلمان هنگامى كه به قصد جهاد ترك خانواده ، فرزند ، مال و منال مىكند و به ستيز با دشمنى كه مىداند به يقين نيرومندتر از اوست ، اقدام مىنمايد ، وظيفه ايستادگى يك نفر در برابر ده نفر مشرك و با علم به اين كه اگر مغلوب دشمن كافر شود ، زن و فرزندش را به اسيرى مىبرند ، و امثال اين پيشامدها و در هر حال ،
شكيبا ، شكرگزار ، معترف به بندگى خدا و تسليم فرمان حق باشد ، در حقيقت
[ 74 ]
چنين كسى دوست خداست ، و از غير خدا ، هر كه و هر چه باشد دورى جسته ، و شيطانش را مغلوب و ابليس را نااميد ساخته است .
با توضيحى كه درباره جهاد در راه خدا داده شد كه داراى دو ويژگى عمده پيكار با شيطان و خالص شدن براى خداست ، جاى يك اشكال در مطلب باقى مىماند ، و آن اين كه : منظور از انجام امور عبادى ، جهاد با شيطان و خالص شدن براى خدا خوانده شد ، اما جهاد هم به همين دو صفت متصف شد كه موجب مبارزه با شيطان و خالص شدن براى خدا مىشود به اين ترتيب مزيّت و برتريى براى ديگر امور عبادى نسبت به جهاد باقى نمىماند . بنابر اين معناى سخن صحابه رسول خدا ( ص ) كه از پيكار سخت مشركين برگشته بودند ، و حضرت به آنها فرمود : « ما از جهاد كوچك بازگشتهايم و به سوى جهاد اكبر مىرويم » چيست ؟
در پاسخ اين اشكال ، احتمال دو معنى را مىتوان ، داد به عبارت ديگر اين اشكال مفروض را به دو طريق زير جواب مىدهيم :
1 تمام فايده ذاتى جنگ با مشركين ، جهاد با نفس نيست ، بلكه از نتايج بزرگ پيكار با دشمن آشكار ، پيروزى بر دشمن كافر ، گرايش مردم به دين حق و بسامان كردن كارشان ، بر مبناى ديانت است . براى همين است كه افراد متمايل به اسلام مىتوانند ، مسلمانان را در جهاد يارى دهند ، هر چند هنوز كافر باشند .
بر خلاف ديگر امور عبادى ، كه ، اهدافشان ، جز پيكار با نفس نيست ، بى شك پيكار بزرگ به دو اعتبار زير همين است و بس .
الف : اعتبار نخست اين كه ، زيان و ضرر ، در دشمن فرق مىكند ، ضرر دشمن آشكار ( كفّار ) زيان دنيايى و ناپايدار است ، امّا زيان شيطان نفس ، اخروى و پاينده است . بديهى است آن كه زيانش بزرگتر باشد ، پيكار با او بزرگتر و مهمتر است .
[ 75 ]
ب : اعتبار دوّم پيكار با شيطان نفس ، مبارزه با دشمنى دايمى و هميشگى است پيوسته ، نيرنگ و فريب را به كار مىگيرد ، چه بسا كه براى رسيدن به مقصودش ، به لباس دوست نصيحتگير دلسوز درآيد . بىترديد رهايى يافتن از چنين خصم فريبكارى ، دشوارتر ، و پيكار با او بزرگتر از دشمنى است كه خصومت خود را آشكارا بيان مىدارد ، و در تمامى عمرش ، يك يا دو بار ، با انسان درگير مىشود . بدين دليل است كه جهاد با دشمن ظاهرى را جهاد كوچك و پيكار با نفس را جهاد اكبر ناميدهاند .
2 در پاسخ اشكال بايد گفت ، هر چند بپذيريم ، كه مقصود از جهاد اصغر جهاد با نفس باشد ، ولى بايد دانست كه ، جهاد با نفس در حين كارزار با دشمن آشكار ، آسانتر انجام مىگيرد ، زيرا خصلتهاى نفسانى مانند ، خشم و شهوت ، به هنگام مقابله با دشمن ، در جهت هيجان تعقيب خصم قرار دارند و فرمانبر عواطف اخلاقى و عقلانى انسانند ، تا چه صلاح بداند ، و به كدام سمت فرمان دهد . در اين حال نفس انسانى ، در رامسازى جنبههاى شهوانى ، چندان زحمتى ندارد .
بر خلاف ديگر عبادات ، كه طبعا ، خواهشهاى نفسانى ، در برابر عواطف اخلاقى و عبادى واكنش نشان مىدهند براى اين است ، كه جهاد با خواهشهاى نفسانى ،
در مورد ديگر عبادات ، دشوارتر و بزرگتر از جهاد با نفس در حال جنگ است .
اين توضيح ما بود ، حقيقت امر را خداوند داناست .
سوّمين توصيفى كه براى جهاد ذكر فرمودهاند ، اين است كه جهاد پوشش پرهيزكارى ، زره محكم خداوندى ، و سپر مطمئن است امام ( ع ) به عنوان استعاره ،
لفظ لباس ، زره ، و سپر را براى جهاد بكار گرفته و سپس زره و سپر را ، به دو صفت محكم و مورد اعتماد ستوده است .
جهت مشابهت جهاد به اوصاف مذكور ، اين است : همچنان كه انسان با
[ 76 ]
پوشيدن لباس ، از رنج گرما و سرما رها مىشود ، با جهاد ، از شرّ دشمن و يا عذاب آخرت ، در امان مىماند ، و با زره سپر حمله دشمن را دفع مىكند .
حضرت به دنبال توصيف جهاد و ويژگيهاى آن ، ترك كنندگان جهاد را توبيخ مىكند و مىفرمايد : بر حذر باد كه جهاد را از روى بىميلى و بدون عذر رها كند ، كه ترك جهاد ، پيامدهاى نفرتبار خواهد داشت ، از آن جمله :
1 رها كننده جهاد ، آماده مىشود كه خداوند لباس ذلّت و خوارى را بر وى بپوشاند .
حضرت عبارت « ثوب » يعنى جامه را براى ذلّت و خوارى استعاره آورده ، و لباس را به لحاظ شمول و فراگيرى خوارى به عاريه و استعاره بيان داشته است .
جهت تشبيه ، فراگيرى همه جانبه خوارى و ذلت است بدان سان كه جامه بدن را از همه سو مىپوشاند ، بلاى دشمن از همه سو ترك كنندگان جهاد را فرا مىگيرد و ذليل و خوارشان مىگرداند ، و خرد آنان را در مصلحت انديشى كارشان زايل مىسازد .
توضيح مطلب اين كه : خوارى و ذلت به سراغ آنها مىآيد ، به دليل يورش مكرر دشمن و غارت مال و منال ، كه اين خود سبب ايجاد اين گمان مىشود ، كه دشمن بسيار قوى و نيرومند است . و از اين رو ، در دلها ترس شكست و خوارى پديد مىآيد .
بدين هنگام ، فراگيرى بلاى دشمن امرى يقين مىگردد و تفكّر باطنى انسان را در به دست آوردن راههاى درست مقابله با خصم ، در عقب راندن دشمن و مقاومت در برابر او ، از ميان مىبرد . دليل درماندگى در برابر دشمن : يا اميدوار نبودن به مقاومت ، كم همتى را در آنان به وجود مىآورد ، و يا نگرانى به دليل ترس از نيافتن جنبه مصلحتى ، درماندگى را سبب مىگردد .
عبارت امام : و ان يضرب على قلبه بالأشهاب ،
بر دل رها كنندگان جهاد ،
[ 77 ]
خوارى و ذلّت از دست دادن عقل و آگاهى مهر خورده و تثبيت شده است . جمله استعارهاى است ، بمانند سخن حق تعالى : وَ ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذَّلةُ وَ الْمَسْكَنَة [ 4 ] .
با اين توضيح كلمه « اسهاب » به معناى از دست دادن خرد است .
وجه مشابهت در استعاره فراگيرى و فروپوشى ، خوارى است ، چنان كه ساختمان و بارگاه برافراشته ، افراد داخل خود را مىپوشاند . و يا لازمه خوارى و بيچارگى ، كمخردى است . چنان كه فلسفه وجودى گل اين است كه ديوار را مىپوشاند :
احتمال ديگر در مفهوم كلمه « اسهاب » پر حرفى بدون فايده است ، زيرا انسان به هنگام وحشت و ترس بسيار ، سخنان نابجا بر زبان جارى مىكند ، ولى از گفتار زيادش نتيجهاى نمىگيرد و ساير امور مانند : پيروى نكردن از حق عدم پيروزى بر دشمن ، انصاف و عدالت نديدن از خصم و مشكلات فراوان ديگر ناشى از ترك جهاد در راه خدا با كفّار است در حالى كه امكان پيكار با دشمن را داشته است . به نحوى روشن است كه همه اين امور مورد تنفّر است و براى افراد زيان دنيا و آخرت را به دنبال دارد .
در قرآن مجيد ، آيات فراوانى در ترغيب به جهاد و فضيلت آن نازل شده است از جمله : لا يَسْتَوى القاعِدُونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيْرَ اُولىِ الضَّرَرِ وَ المُجاهِدُونَ فِى سَبيلِ اللَّهِ بِاَموالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِم فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلى الْقاعدينَ دَرجَةً . . . فَضَّلَ اللَّهُ المجاهِدينَ عَلىَ القاعِدينَ اَجْراً عَظيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً [ 5 ] در جايى ديگر مىفرمايد : وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ
[ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 58 ) : خوارى و بيچارگى بر قوم يهود مسجّل و مسلم گرديد .
[ 5 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 95 ) : مؤمنانى كه بدون عذر از پيكار كنارهگيرى مىكنند با پيكارگرانى كه با مال و جان خويش در راه خدا جهاد مىكنند برابر نيستند . . . مجاهدان نسبت به افرادى كه از جهاد كنارهگيرى مىكنند پاداش بزرگى دارند درجات و آمرزش از جانب خداوند از آن مجاهدان است .
[ 78 ]
جِهادِهِ [ 6 ] و در مقامى ديگر مىفرمايد : وَ مَنْ جاهَدَ فَانَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ [ 7 ] .
و جز اين موارد . . . كه در قرآن درباره جهاد فراوان ياد شده است .
حضرت پس از آن كه در آغاز خطبه به اجمال ، تشويق به جهاد و توبيخ نسبت به ترك آن را يادآور شد . از جمله : الا و انّى قد دعوتكم مىخواهند موضوع را بيشتر تفصيل دهند و ياران خود را ، بياگاهاند ، كه پيش از وقوع اين حوادث ،
اصحابش را مكرّر به مبارزه و پيكار با معاويه و اطرافيانش فرا خوانده است . قصد حضرت اين است كه نصيحت پيشين خود را يادآور گردد ، كه قبل از آمدن دشمن به داخل خانه بايد به سراغ وى رفت و اين قاعده كلّى را به تجربه و برهان ثابت شده يادآور شود كه : هيچ جمعيّتى در درون خانهاش مورد هجوم قرار نمىگيرد .
جز اين كه خوار و ذليل مىشود .
پيش از اين به منظور بيان علت اشاره كرديم كه توهّمات ذهنى روى جسم و بدن تأثيرى شگفت دارند . گاهى موجب فزونى قوّت و نيرو و گاهى سبب نقصان آن مىگردند . گاهى توهّم بيمارى ، موجب بيمارى شخص سالم ، و گاهى بر عكس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بيمار مىشود .
علّت خوارى و ذلّت كسى كه در داخل خانهاش مورد حمله قرار گيرد هر چند شجاع باشد ، همين توهّمات است : توهّم از ناحيه هر دو گروه ، توهم آن كه مورد حمله قرار گرفته اين است ، كه اگر دشمن قوى و نيرومند نبود ، حمله نمىكرد .
اين توهم سبب ضعف و سستى مىشود ، نفسها تحت تأثير قرار مىگيرد ، و از مقاومت باز مىماند ، در تحرّك و تلاش ناتوان مىشود غيرت ، شجاعت و حمايت از ناموس را از دست مىدهد و دچار اخلاق پست ، خوارى و ذلّت مىگردد .
خيالات وهم انگيز حمله كنندگان نيز موجب مىشود كه گمان كنند چون
[ 6 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 78 ) : چنان كه شايسته و سزاوار است در راه خداوند جهاد كنيد .
[ 7 ] سوره عنكبوت ( 29 ) آيه ( 6 ) : آن كه در راه خدا جهاد كند در حقيقت براى خود جهاد مىكند .
[ 79 ]
آنها حمله را آغاز كردهاند ، دشمن ضعيف و ناتوان است . اين پندار طمع و دلبستگى آنان را بر عجز و ناتوانى خصم ، فزونى مىبخشد و اين باور را در آنها به وجود مىآورد كه مخالفان قادر به مقاومت نيستند .
امام ( ع ) پس از بيان اين كه ترس بيجاى پيروانش ، از دشمن باعث سهلانگارى آنان در كارها و متفرّق شدنشان از اطراف آن حضرت شده كه در نتيجه فرمانش را اجرا نمىكنند و در مقابل هجوم دشمن و چيره شدنش بر سرزمينشان برنمىخيزند . و نيز پس از حكم كلّى درباره روش هر دشمن به دشمن معيّن و آشكار اشاره فرموده است ، تا آن كه هر چه بيشتر به درستى سخن آن حضرت را دريابند و هرچه زودتر بر خصم يورش برند و او را از پا درآورند . از اين رو جريان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و كشتن كارگزار آن حضرت و بيرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان ، و بىحرمتى نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل كتاب تحت ذمه اسلام ، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصيل بر شمرده است كه نيازى به توضيح بيشتر آن نيست .
سپس اين داستان را به اين عبارت : « سزاوار است مسلمان با غيرت و تعصّب در راه خدا از غم و اندوه آن بميرد ، » پايان مىدهد ، زيرا ديدن چنين پيشامدهاى منكر و ناروايى براى مسلمانان . و خوددارى ياران آن حضرت از پايدارى در برابر دشمن اين امر را ايجاب مىكند .
تمام اين بيانات به اين منظور است كه امام مىخواهد براى توبيخ و سرزنش ياران خود محملى به دست آورد زيرا آنان از اوامر آن حضرت سرپيچى كرده و رايزنى با آن حضرت را كه امرى شايسته ، و سودمندتر بود نپذيرفته بودند و سپس براى تأييد اين مطلب ، از كارهاى آنها با شگفتى ناله سر مىدهد و ناراحتى و تعجّب خود را نشان مىدهد :
كلمه « عجبا » را به صورت نكره بيان فرموده تا چنان وانمود كند كه گويا امر
[ 80 ]
مورد تعجب مشخص معيّن نيست و به وسيله « ندا » حضور يافته است ، و آنرا تكرار فرموده تا اين كه شدّت امر را بيان كند . در نصب عجبا عجبا چند احتمال است : نخست اين كه كلمه عجبا اوّل منصوب به حرف ندا و كلمه دوم مفعول مطلق باشد كه فايده معنوى آن چنين مىشود : گويا وقتى كه مورد تعجب به وسيله ندا مشخص شد حضرت مىفرمايد : تعجب مىكنم تعجّبى تأسفانگيز و ناگوار .
گفته حضرت در اين عبارت شبيه كلام خداوند متعال در مناداى « يا بشرى » است ، در قرائتى كه بدون اضافه خوانده نشده است .
2 اين كه كلمه « عجبا » اوّل ، مفعول مطلق و دومى تأكيد آن باشد .
3 اين كه « عجبا » اول مفعول مطلق باشد ، بنابر اين در دو احتمال اخير منادى كه يا قوم و مانند آن باشد محذوف است .
توصيف امام ( ع ) از امرى كه مورد تعجب است ، به اين كه دل را مىميراند و غم را مىافزايد ، بايد مورد توجه قرار گيرد ، زيرا شگفتى انسان از پديدار شدن امرى گاهى به اين دليل است كه صرف نظر از شگفتانگيز بودن خود آن امر ،
علل و اسباب آن به دليل روشن نبودن بر انسان پوشيده است . به همين مناسبت اهل لغت و زبان شناسان كلمه « ما افعله » را به عنوان فعل تعجب به كار مىبرند مثل « ما احسن زيدا » زيرا در حقيقت اين سؤال از اسباب و علل زيبايى و حسن زيد است و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشيدهتر باشد بيشتر تعجّببرانگيز مىشود ، پس هرگاه مورد پرستش امرى با عظمت و اهميت باشد ،
انديشه انسان در پى جستجوى علت آن پوياتر است . گاهى ممكن است نيروى فكرى انسان از فهميدن آن ناتوان باشد ، در اين صورت به سبب عدم آگاهى نسبت به منشأ آن ، فكر وى دچار غم و اندوه مىشود ، زيرا امرى كه حادث شده مانند بيماريى است كه علاج آن جز به وسيله آگاهى از سبب و علت آن امكانپذير نيست و اندوهى كه در اثر بىاطّلاعى از سبب شئى در ذهن انسان پيدا
[ 81 ]
شد مرگ قلبى ناميده مىشود و در اين عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ ( يميت ) را به جاى غم و اندوه به كار مىبرد . يعنى چيزى را به اعتبار آيندهاش نامگذارى فرموده و به عبارت ديگر نام مسبّب ( موت را ) روى سبب ( غم ) گذاشته است .
اكنون كه مطلب روشن شد مىگوييم وضع پيروان امام كه در عين آگاهى از بر حق بودن راهشان متفرّق شدند ، در حالى كه از نظر شجاعت همتاى خصم خود بودند و مىدانستند كه اگر به دستور امامشان رفتار كنند خوشنودى پروردگار را به دست خواهند آورد ، و بر عكس ايشان حالت دشمنان آن حضرت كه در راه باطل خود ، محكم و استوار بودند ، از جمله شگفتيهاست ، كه قلب شخص ناآگاه از علّت آن را مىميراند . علت اين كه چرا بايستى حضرت از رفتار پيروانش اندوهگين باشد بسيار روشن است ، زيرا او همانند طبيبى بود كه به معالجه بيمارانى گمارده شده باشد كه هم داراى بيمارى خطرناكى هستند و هم به دستور طبيب خود در پرهيز از غذاى نامناسب و مصرف دارو رفتار نمىكنند و واضح است كه چنين حالتى بر اندوه طبيب مىافزايد .
پس از اين كه امام ( ع ) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتى مىكند و آن را با شدّت توصيف مىفرمايد ، به منظور بهتر جايگزين شدن در ذهنها امرى را كه مورد شگفتى واقع شده به ياد مىآورد و آن گاه كسانى را كه چنين حالتى دارند ،
به دليل تمرّدشان از فرمان خود به دورى از خير و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرين مىفرمايد و در پايان آنها را به صفاتى كه باعث خجلت و شرمسارى است . و انسانهاى با مروّت و غيور از آن تنفّر دارند مورد نكوهش و سرزنش قرار مىدهد . صفات ناپسند آنها اين بود كه نسبت به انجام وظايف خود كوتاهى ورزيدند و هدف تيرهاى دشمنان واقع شدند و با آن كه مىتوانستند به دفاع برخيزند و بر دشمن بتازند سستى كردند تا دشمن پيش آمد و بر آنها تاخت و
[ 82 ]
هستى آنها را به غارت برد . علاوه بر اين هنگامى كه معصيت الهى واقع مىشد ،
عكس العملى از خود نشان نمىدادند و گاهى خشنود هم مىشدند . امام ( ع ) پس از توبيخ و سرزنش آنان به شرح عذرهاى گوناگونى كه در مقابل سرپيچى از دستورهاى او مىآوردند پرداخته است ، به اين بيان كه گاهى به بهانه شدت گرما و زمانى به بهانه سختى سرما و بهانه جوييهاى ديگر در انجام وظيفه كوتاهى مىكردند كه هر انسان خردمندى از آن بوى تنبلى و سستى را درمىيابد و درك مىكند كه مقصود از اين بهانهها چيزى جز فرار از مسؤوليت نبوده است : فانتم و اللّه من السّيف افرّ ، امام ( ع ) در اين عبارت با فرض پذيرفتن اين كه گرما و سرما ، مانع كارزار آنها بوده همان را دليل ناتوانى و ضعف آنها قرار مىدهد و مىفرمايد : « به خدا سوگند هنگامى كه شما از سرما و گرما اين چنين مىترسيد ، از شمشير بيشتر خواهيد ترسيد ، زيرا كسى كه از امر آسانى فرار كند از امور دشوار زودتر فرار مىكند چون تحمل سرما و گرما كجا و حمله با شمشير و كشتار كجا » حضرت پس از سرزنش شديد يارانش ، آنها را به خاطر داشتن سه خصلت مذمّت و نكوهش مىكند : اوّل آن كه از آنها صفت مردانگى را نفى مىكند و آنها را نامردانى مردنما مىخواند ، زيرا لازمه مردانگى دارا بودن صفات كمال انسانى از قبيل شجاعت ، عزّت نفس ، بزرگ منشى و تعصّب ناموسى است . در حالى كه اين صفات در آنها ديده نمىشد اگر چه به صورت شبيه مردان بودند . از اين جهت خطاب به آنها مىفرمايد : اى مرد نمايان نامرد خصوصيّت دوم اين كه آنها را از جهت كم خردى تشبيه به كودكان كرده است زيرا كودكان و خردسالان بالقوه عاقلند و نه بالفعل ، و گاهى هم چيزهايى از آنها به ظهور مىرسد كه صورت ظاهر عقلايى دارد ، مثلا كودك در موردى كه بايد خشمناك شود ، گاهى بىخيال مىماند و گاهى بى مورد بردبارى
[ 83 ]
مىكند و در وجود او همانند انسانهاى كامل خصوصيتى وجود ندارد كه آرامشى بجا و درست براى انسان ايجاد كند . بنابر اين ، عقل كودكان دچار كمبود و نقصان است ، و چون كسانى كه دستورهاى آن حضرت را به رفتن به جنگ ناديده گرفتند تركشان به واسطه يك امر خيالى بود كه براى خود مصلحتى در ترك جنگ مىديدند . چنان كه در جنگ صفّين اهل شام ( معاويه و يارانش ) آنها را با بلند كردن قرآنها بر سر نيزه گول زدند و به پذيرش حكميّت وادارشان كردند . آنها در قبول حكميّت حكمت و مصلحتى تصور مىكردند و مىگفتند كه شاميان برادران دينى ما هستند و كشتن آنها سزاوار نيست ، البتّه اين سخنى حق بود كه در غير حق به كار برده مىشد ، مانند خوشنودى كودكان از امرى ناچيز كه در برابر از دست دادن چيزى پر بها حاصل شده باشد . سوم آن كه امام ( ع ) آنها را در عقل به زنان تشبيه كرده ، زيرا كه هر دو از جهت نقصان و نارسا بودن انديشه در امور ويژه كشوردارى و جنگ همسان هستند ، و سپس به آنها مىفهماند كه از ديدار و آشنايى با آنها بيزار است چرا كه آشنايى با آنها سبب پشيمانى حضرت شد ، به اين دليل كه لازم بود در كارشان دخالت كند و همچنين موجب اندوه آن حضرت شد ، به سبب آن كه در دفاع از دين كوتاهى كردند .
زيرا شخصى كه به كارى اقدام كند ، تصورش اين است كه آن را مىتواند اصلاح كند اما اگر ، پس از ورود به كار و تصميم به تنظيم آن متوجه شود كه قادر به اصلاح آن نيست لزوما از وقتى كه درباره آن صرف كرده پشيمان مىشود و از جهت اين كه آن كار درست در نمىآيد اندوهگين مىشود و اين حالت را حضرت با اصحاب خود داشت .
اندوهناكى پيامبران الهى ، در برابر گناهان پيروانشان نيز ناشى از همين امر بوده است تا آنجا كه خداوند آنها را مورد عتاب قرار داده است ، چنان كه درباره پيامبر اسلام مىفرمايد : وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فى ضَيْقٍ مِمّا
[ 84 ]
يَمْكُرُونَ [ 8 ] و نيز مىفرمايد : لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَنْ لا يَكُونُوا مُؤمِنينَ [ 9 ] .
امام ( ع ) پس از بيان صفات ناپسند آنان به نفرين كردن و شكايت از آنها مىپردازد . و مىفرمايد : قاتلكم اللّه . . . خدا شما را هلاك كند . حضرت با اين جمله شديدترين نفرين را نثار آنها كرده است زيرا مقاتله كه عملى طرفينى است خود موجب دشمنى مىشود و دشمن خدا بودن ، هم پيآمدهايى از قبيل لعن و طرد و دورى از لطف و نيكى دشمن را همراه دارد ، و چون لفظ مقاتله و دشمنى به طور حقيقى نسبت به خداوند ممكن نيست ، بنابر اين لفظ قاتل در اين جا به معناى مجازى به كار رفته است ، يعنى دورى از رحمت الهى .
مفسران گفتهاند وقتى عرب مىگويد : « قاتلكم اللّه » يعنى لعنت خدا بر شما باد ابن انبارى از علماى نحو مىگويد : كلمه مقاتله از قتل است ولى نسبت به خداوند به معناى لعنت است زيرا كسى را كه خدا لعنت كند مانند آن است كه كشته و هلاك شده باشد .
فرمايش امام ( ع ) : لقد ملأتم قلبى قيحا
« دل مرا خون كرديد » ، اين جمله نهايت دردهاى دل و تألّمات روحى آن حضرت را از دست يارانش مىرساند زيرا هر چه آن حضرت در بهتر كردن وضع آنها تلاش و كوشش مىكرد و نصايح مشفقانه مىفرمود آنها توجهى به دستورهاى او نمىكردند . شارح در اين جا ظرافت سخن امام را از لحاظ علم معانى و بيان ذكر مىكند كه : حضرت مجازا از دردهاى دل خويش به چرك و خون تعبير فرموده و به جاى ذكر مقدمه ذى المقدمه را آورده است ، زيرا نهايت درد يك عضو ، چركين شدن آن است و نيز
[ 8 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 127 ) : بر آنها غمگين مشو و از مكر و حيله آنان دلتنگ مباش .
[ 9 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 3 ) : اى رسول ما تو چنان در انديشه هدايت خلقى كه مىخواهى جان عزيزت را از غم اين كه ايمان نمىآورند هلاك سازى .
[ 85 ]
اطلاق لفظ « سخن » بر عمل آنها به عنوان مسبب دردهاى دل آن حضرت يك نوع مجاز است زيرا سخن به معناى پر كردن در حقيقت رابطه ميان دو جسم است ولى در اين جا از آن رابطه ميان دل و فعل كه دوّمى امرى غير جسمانى است اراده شده است . و همچنين جمله : جرّ عتمونى نغب التهمام انفاسا ، « كاسههاى غم و اندوه را جرعه جرعه در كام من ريختيد » ، يعنى لحظه به لحظه غم را به سوى من روانه كرديد اين جمله نيز بطور مجاز به كار برده شده است زيرا جرعه جرعه ريختن معمولا در مورد وارد كردن آب و مانند آن در گلو به كار مىرود . عارض شدن اندوه بر نفس آن حضرت و دردهاى جسمانى كه لازمه آن ، غم و اندوه است و تكرار آن از طرف ياران ، شبيه نوشيدنيى ناگوار بوده كه جرعه جرعه به كام آن حضرت ريخته شود .
كلمه « انفاسا » سخن امام ( ع ) مجاز درجه دوم است زيرا نفس در لغت به طور حقيقى هوايى است كه وارد دستگاه تنفّسى مىشود . بعدها اين كلمه در عرف عام براى آنچه كه به قدر نياز در هنگام داخل شدن هوا نوشيده مىشود به كار برده شده است ، يعنى لفظى كه براى كل وضع شده « نفسا » در جز به كار بردهاند .
در اين مورد امام ( ع ) اين لفظ را در آن مقدار از غم و اندوهى كه لحظه به لحظه از ناحيه يارانش بر او وارد مىشده به كار برده ، و اين درجه دوم از مجاز است .
و افسدتم رأيى بالعصيان
« با رعايت نكردن دستورهاى من انديشهام را تباه ساختيد . » اين جمله حاوى آخرين شكايت آن حضرت از اصحاب خويش است و معناى تباه كردن رأى آن حضرت آن است كه در اثر بىتوجهى به دستورهايش ، خود به خود وجود آن حضرت از نظر ديگران بى فايده تلقّى شده است تا آنجا كه قريش گفتند : اگر چه او مرد قهرمانى است ولى در كارهاى جنگى مهارتى ندارد ، زيرا وقتى كه عامّه مردم از ملّتى بىتدبيرى و يا انديشه ناسالمى مشاهده كردند معمولا آنرا به رئيس و سرپرست آن ملّت نسبت مىدهند
[ 86 ]
ولى خبر ندارند كه او شخصيت باهوشى است كه در امور چنان نظر مىدهد كه گويا همه شنيدنيهاى آينده دور را هم اكنون مىشنود و ديدنيهاى آن را هم مىبيند . ولى ناراحتيها و شكستها به لحاظ كوتاهى اصحاب او پيش آمده است .
للّه درّ ابوهم :
« خدا پدرشان را بيامرزد » اين جمله را عرب در مورد ستايش از امرى مىآورد . امام ( ع ) با اين جمله ، نسبتى را كه قريش به او داده بودند كه در امور جنگى آگاهى و مهارتى ندارد ردّ كرده و سپس در مقام سؤال برآمده و به طريق انكار مىپرسد كه آيا بيناتر و پيشقدمتر از او در جنگ كسى وجود داشته است ؟ و آنگاه حضور خود در جنگ و تحمّل كردن مشقّات آن را در بيشتر دوران عمر حتى پيش از ده سالگى تا پايان زندگى گواه صدق ادّعاى خود ذكر مىكند و روشن مىفرمايد كه بر خلاف و ادعاى قريش سبب تباهى حال يارانش كم تجربگى او در جنگ نيست بلكه علت اصلى توجّه نكردن آنها به چاره انديشيهاى آن حضرت است و در اين مقام مىفرمايد : و لكن لا رأى لمن لا يطاع ، « كسى كه دستورش اجراء نشود انديشهاى ندارد » زيرا انديشهاى كه پذيرفته نشود به منزله انديشهاى بى اثر خواهد بود ، اگر چه درست و بجا باشد ، و نمونه كامل اين ادّعا وجود مقدس آن حضرت است .