جستجو

و من كتاب له ع إليه أيضا

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 631 ] 10 نامه ديگر امام ( ع ) به معاويه : وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا ؟ مُعَاوِيَةُ ؟ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا ؟ أَبُو حَسَنٍ ؟ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ شَدْخاً ؟ يَوْمَ بَدْرٍ ؟ وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ جلباب : پوستين ، رو انداز تبهّجت : آرايش كرد ، زيبا نمود يوشك : نزديك است وقفه على ذنبه : او را بر گناهش آگاه كرد . مجنّ : سپر ، به روايت ديگر منج : نجات دهنده قعس : تاخير كرد أهبه : آنچه كه براى امرى تهيه و آماده مى‏شود . شمّر ثوبه : دامن به كمر زد اغفال : بى‏توجهى و ترك كردن مترف : كسى كه فراوانى نعمت او را به گردنكشى وادار سازد . باسق : بالا تمادى فى الامر : وقت زيادى در كارى گذراندن غرّه : فريب و غفلت أمنيّه : آرزو رين : غلبه و پوشيدن مرين على قلبه : كسى كه گناهان بر او غالب شود و خصلتهاى ناپسندى را كه در وى وجود دارد از ديده بصيرتش بپوشاند ، شدخ : شكستن چيز ميان تهى ثائر : طالب خون ضجيج : فرياد و ناله حايده : عدول كننده « و چه خواهى كرد ، هنگامى كه پرده‏هاى دنيا از جلو چشم تو برداشته شود ، دنيايى كه تو ، در آن قرار دارى و خود را به آرايش كردنش خوشايند جلوه داده و بالذتش فريب داده . تو را به خويش دعوت كرد ، پس او را اجابت كردى ، زمامت را كشيد ، تو هم پيروش شدى ، تو را فرمان داد ، اطاعتش كردى ، بزودى نگاهدارنده‏اى تو را بر امرى نگاهدارد كه هيچ نجات دهنده‏اى نتواند رهايت كند ، پس از اين كار دست بردار و خود را آماده روز حساب كن ، و براى آنچه از گرفتاريها كه بر تو فرود مى‏آيد دامن به كمر زن ، و با گوش دادن به حرف گمراهان آنان را بر خود چيره مكن ، و اگر آنچه گفتم انجام ندهى ، تو را به آنچه از خود غافلى آگاه مى‏كنم ، تو فرو رفته در ناز و نعمتى ، شيطان در تو جاى گرفته و به آرزويش رسيده و مانند روح و خون در جسم تو روان شده است . اى معاويه شما خاندان بنى اميّه كه نه پيشينه‏اى نيكو و نه شرافتى والا ، داريد ، از كجا و كى براى مديريّت جامعه و زمامدارى مسلمانان شايستگى [ 633 ] خواهيد داشت ؟ ، به خدا پناه مى‏بريم از گذشته‏هايى كه همراه با بدبختى بوده است ، و تو را بر حذر مى‏دارم از اين كه پيوسته فريب آرزوها خورده و آشكار و نهانت ناهماهنگ باشد . تو مرا به جنگ دعوت كردى ، پس مردم را كنار زن و خود به سوى من آى ، و دو لشكر را از جنگ معاف دار تا دانسته شود كه گناه و معصيت بر دل كدام يك از ما غلبه يافته و جلو بصيرتش را پرده گرفته است . من ابو الحسن كشنده جدّ و دايى و برادرت هستم كه آنها را در جنگ بدر ، درهم شكستم و همان شمشير با من است و با همان دل پر قدرت با دشمنم روبرو مى‏شوم ، دينم را عوض نكردم و پيامبر تازه‏اى نگرفتم ، و در راهى مى‏باشم كه شما با اختيار آن را ترك گفتيد ، در حالى كه با كراهت در آن داخل شده بوديد . به گمان خود ، به خونخواهى عثمان آمده‏اى و حال آن كه مى‏دانى ، خون وى كجا ريخته است ، پس اگر طالب خون او مى‏باشى از آن جا طلب كن ، گويا تو را مى‏بينم كه از جنگ مى‏ترسى ، هنگامى كه تو را دندان بگيرد و فرياد كنى مانند ناله كردن شتران از بارهاى گران ، و گويا لشكر تو را مى‏بينم كه بر اثر خوردن ضربتهاى پياپى و پيش آمد سخت كه واقع خواهد شد و بر خاك افتادن پشت سر هم از بيچارگى مرا به كتاب خدا مى‏خوانند در حالى كه خود كافر و انكار كننده حقّند ، و يا بيعت كرده و دست از آن برداشته‏اند . » اول اين نامه چنين بوده است : از بنده خدا على ، فرمانرواى مؤمنان به سوى معاوية بن ابى سفيان ، سلام بر آن كه پيرو هدايت باشد ، همانا من با نوشتن اين نامه به تو ، خدايى را مى‏ستايم كه جز او ، خدايى نيست . امّا بعد ، ديدى كه دنيا در زمان گذشته چه كارها و دگرگونيهايى بر سر اهل خود آورد ، و بهترين باقى مانده از دنيا ، همان است كه در گذشته بندگان نيكوكار از آن كسب كردند و كسى كه دنيا و آخرت را با هم مقايسه كند در ميان اين دو ، فاصله بسيار دورى را [ 634 ] مشاهده خواهد كرد . اى معاويه ، بدان كه تو ، ادعاى امرى كرده‏اى كه شايسته آن نبودى و نيستى ، نه در گذشته و نه در آينده ، نه در اين زمينه حرف روشنى دارى كه نتيجه‏اى داشته باشد و نه شاهدى از كتاب خدا و پيمانى از پيامبرش . در دنباله اين نوشته قسمتهاى فوق آمده كه با اين جمله آغاز مى‏شود : و كيف انت صانع . . . در اين نامه ، حضرت معاويه را مخاطب قرار داده و براى اين كه او را از خواب غفلت بيدار كند ، و به ياد گرفتارى آخرتش بياندازد ، از او مى‏پرسد كه هنگام فرا رسيدن مرگ و جدايى روح از بدنش چه چاره‏اى خواهد كرد ؟ واژه جلابيت كه پوششهاى بدن است ، استعاره از لذتهاى مادى است كه بر اثر بهره‏گيرى از متاعهاى دنيا نصيب دنياداران مى‏شود ، زيرا اين لذتها و متعلقات آنها مانع مى‏شوند از آن كه آدمى زندگى اخروى را كه در پيش دارد ببيند چنان كه لباس بدن را مى‏پوشاند ، و لفظ تكشف را كه به معناى رفع مانع است . به منظور ترشيح آورده است و چون عبارت ما انت فيه ، مجمل بوده آن را با ذكر دنيا و ويژگيهايش كه خودآرايى كردن و جلوه‏نمايى است توضيح داده است و تبهّج و خرسندى را به طريق مجاز ، به دنيا اسناد داده ، زيرا كسى كه دنيا را با بهجت و مسرت و لذت بخش كرده است خداى تعالى مى‏باشد ، نه خود دنيا ، و فعل خدعت ، هم مجاز در افراد است و هم مجاز در تركيب ، مجاز در افراد ، به اين دليل است كه حقيقت فريب و خدعه در كارهاى انسان با ديگران مى‏باشد ، اما در اين جا آن را به دنيا نسبت داده كه به سبب لذات آن چنين وانمود مى‏شود كه مقصود بالذات از خلقت دنيا اين لذتهاست ، و همين حال ، كمال حقيقى مى‏باشد ، و حال آن كه چنين نيست و اين چنين وانمودى شباهت به خدعه و فريب حقيقى دارد ، اما مجاز در تركيب به اين علت است كه عمل [ 635 ] خدعه و فريبكارى ، از ناحيه خود دنيا نيست كه چنين وانمود مى‏شود ، بلكه از عوامل ديگرى است كه منتهى به خداى سبحان مى‏شود ، و همچنين اين دو نوع مجاز در فعلهاى دعتك ، قادتك و امرتك وجود دارد . مجاز در افراد چنين است كه نفس فعلهاى دعوت و قيادت و فرمان دادن ، حقيقتهاى مسلّمى هستند اما چون تصور كمال لذتهاى دنيا ، سبب جذب و كشش انسان به سوى آن مى‏شود و لازمه آن هم پيروى و تبعيت است ، از اين رو اين جاذب بودن تصور لذتهاى فراوان دنيا را تشبيه به دعوت كردن و فرمان دادن و به جلو كشاندن فرموده است كه لازمه‏اش پيروى و دنبال دنيا رفتن مى‏باشد ، بنابراين اطلاق اين افعال بر آن ، جذب و كشش مجازى است . و مجاز در تركيب به اين سبب است كه اين جاذبه و كشش كه از تصور كمالات دنيا براى انسان حاصل مى‏شود عمل خود دنيا و متاعهاى آن نيست ، بلكه در حقيقت كار خدا و آن كسى است كه به انسان اين آگاهى و درك لذت را عطا فرموده است ، و چون پاسخگويى به دنيا و اطاعت و پيروى از آن ، گناهى است كه انسان را از حدود قرب الهى دور مى‏سازد ، لذا حضرت اين امور را به عنوان سرزنش و توبيخ و مذمت معاويه ذكر كرده است . و انه يوشك ، اين جمله به معاويه هشدار مى‏دهد و او را بر حذر مى‏دارد كه با ادعا كردن امرى كه سزاى وى نيست خود را وادار به گناه و نافرمانى حق تعالى نسازد ، يعنى اى معاويه نزديك است آگاه كننده‏اى تو را بر مرگ و آنچه لازمه آن است از كيفرهايى كه بر اثر معاصى و گناهان به تو خواهد رسيد آگاه سازد كه تو از آن ترس و هراس دارى ولى گريزى از آن نيست . ظاهر امر آن است كه لذتهاى دنيا همانند پرده‏اى جلو بصيرت ، معصيتكار را مى‏گيرد ، و تا وقتى كه در دنيا در حجاب بدن قرار دارد از آينده پس از مرگ غافل است اما همين كه پرده برداشته شد و مرگ فرا رسيد به آنچه از خير و شر كه از خود جلو [ 636 ] فرستاده و آثار آن كه سعادت يا شقاوت است مطلع و آگاه مى‏شود ، چنان كه در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است « يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً [ 1 ] » تا آخر آيه ، و بارها در گذشته به اين مطلب اشاره شده است . به يك احتمال اطلاع دهنده و آگاه كننده خداوند سبحان است و به احتمال ديگر منظور ، خود حضرت است كه با توعيد و تهديد به قتل در صورتى كه دست از گمراهى و ضلالت خود برندارد ، او را هشدار مى‏دهد و با خبر مى‏كند و روشن است كه آگاهى او بر اين امور پس از فرا رسيدن مرگ اثرى ندارد و كسى او را از گرفتارى و كيفر اخروى نجات نمى‏دهد . آنگاه امام ( ع ) پس از تهديد و توبيخ معاويه او را امر مى‏كند كه دست از امر حكومت و خلافت بردارد ، و سپس به امرى پرداخته است كه لازمه‏اش ترساندن و تخويف است و آن چنين است كه به وى دستور مى‏دهد كه آماده حساب آخرت شود و توشه اين سفر پر خطر را با خود بردارد كه عبارت از اطاعت خدا و تقواى وى و دورى از معاصى و گناهان او مى‏باشد و به منظور تاكيد مطلب ، آمادگى براى عالم ديگر را به تعبير دامن به كمر زدن براى هر امرى كه نازل مى‏شود تكرار فرموده است و مراد از آنچه نازل مى‏شود ، ممكن است جنگ باشد كه امام يقين داشت كه در آينده واقع مى‏شود ، و ممكن است مراد ، مرگ يا قتل و حوادث پس از آن باشد و چون اين امور حتمى الوقوع مى‏باشد ، لذا به جاى فعل مضارع به فعل ماضى : ما قد نزل بك ، تعبير فرموده است . و بعد او را منع مى‏كند از اين كه گمراه كنندگان را بر شنوايى خود چيره كند ، كنايه از اين كه گوش به وسوسه‏هاى آنان ندهد و انديشه‏هاى آنها را كه عمل به آن ، سبب واقع شدن در [ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 30 ) يعنى : روزى كه هر كس هر عمل خيرى انجام داده آن را آشكارا مى‏بيند . [ 637 ] گناه است به مورد اجراء نگذارد ، زيرا كار گمراه كننده گمراه كردن است مثل عمرو بن عاص و مروان و ديگر كسانى كه معاويه را در كارهايش كمك مى‏كردند . و الا تفعل اعلمك بما اغفلت من نفسك ، كلمه « ما » مفعول فعل اغفلت و من نفسك تفسير و بيان آن مى‏باشد يعنى اگر آنچه گفتم انجام ندهى تو را آگاه خواهم كرد كه در اثر غفلت كردن از نفست چه زيانهايى را بايد تحمل كنى ، و منظور از اغفال نفس ، آن است كه آن را به خودش واگذارد ، و مهياى اطاعت خدا و كسب فضايل كه وى را از هول و هراس جنگ و عذاب آخرت رهايى بخشد نكند ، امام ( ع ) با اين بيان كه تو را آگاه خواهم كرد ، معاويه را تهديد و توعيد فرمود ، و چنان كه از سياق كلام معلوم مى‏شود ، مراد اعلام به فعل است نه به قول و گفتار ، زيرا همين كه وى در تنگناى جنگ و قتال قرار مى‏گيرد ، مى‏فهمد كه اين امور بر اثر اغفال نفس و ترك اطاعت خدا به سرش آمده و آسايش و راحت او را گرفته است . فانّك . . . الدم ، در اين جمله حضرت معاويه را به داشتن صفتهاى ناپسندى مذمت مى‏كند و با اين مطلب به او مى‏فهماند كه هم اكنون از خويشتن در غفلت بسر مى‏برد . يكى از ويژگيهاى ناپسند معاويه صفت مترف است ، به دليل اين كه ترف كه به معناى ناز و نعمت است سبب تجاوز از حد شايسته‏ايست كه فضيلتى از فروع عفّت مى‏باشد . ويژگى ناپسند ديگر آن است كه شيطان در وجود او ، جايگاه خود را گرفته و از او به آرزوى خود ، رسيده و همانند روح و خون در جسمش روان است و لازمه اين امور آن است كه او ، منبع تمام صفات رذيله است . و سپس به منظور ملامت و سركوب كردن معاويه ، به اين كه او كمتر از آن است كه به مرتبه ولايت امر و خلافت برسد ، با استفهام انكارى از وى سؤال مى‏كند كه در [ 638 ] چه زمانى خاندان بنى اميه ، فرمانروايى امت و سياست و تدبير جامعه را به عهده داشته‏اند ؟ بغير قدم سابق ، قدم سابق كنايه از پيشگامى در امور و شايستگى براى آن است و با اين عبارت امام ( ع ) اشاره كرده است به اين كه در عرف متعارف ، سابقه عزت و شرافت و پيشگامى در امور ، شرط شايستگى در كارهاست و اين جمله از سخن امام ( ع ) در حكم مقدمه صغراى مضمر از شكل اول مى‏باشد كه تقديرش چنين است : شما هيچ گونه پيشقدمى در اين امر نداريد ، و تقدير كبرى اين است ، هر كس چنين باشد شايستگى سياستمدارى جامعه و فرمانروايى امت را ندارد ، و نتيجه آن است كه شما خاندان بنى اميه لياقت ولايت امرى و خلافت را نداريد ، و امر روشنى است كه در ميان بنى اميه كسى كه اهل شرف و شايسته براى اين امر باشد در كلّ ، وجود نداشته باشد . و بعد ، به خدا پناه مى‏برد ، از شقاوتى كه در گذشته از قلم قضاى الهى صادر شده است تا به معاويه هشدار دهد كه او نيز به دليل معاصى و گناهانش در معرض اين شقاوت قرار دارد ، بنابراين از مخالفت فرمان حق تعالى و گناه دست بردارد ، و سپس از دو مطلب ، او را بر حذر مى‏دارد . 1 حرص و طمع زياد و آرزوهاى دراز در امور دنيا كه دليل بر غفلت و بى‏توجهى او به آخرت مى‏باشد . 2 دورو بودن او ، و اين كه آشكار و نهانش با هم يكى نيست كه نشان نفاق او مى‏باشد . دليل اهميت اين دو امر و لزوم بر حذر بودن از آن دو ، آن است كه لازمه اينها شقاوت و بدبختى آخرت مى‏باشد . فدع الناس جانبا . . . ثائرا بعثمان . كلمه جانبا منصوب است بنابر ظرفيت . معاويه در نامه‏اى كه به حضرت نوشته بود ، وى را به جنگ با خود ، [ 639 ] دعوت كرده بود و امام ( ع ) با اين جمله به او ، پاسخ ساكت كننده‏اى مى‏دهد ، كه دست از مردم بردار و تنها خودت بيا تا دو نفرى بجنگيم و در قسمتى از عبارت بالا خطاب به معاويه مى‏فرمايد : اگر تنها با من بجنگى ، آن وقت مى‏فهمى كه پرده جهل و نادانى ، چهره قلب و آگاهى بصيرتت را در اثر حجابهاى دنيا و پوششهاى ظاهريش فرا گرفته است . دليل اين سخن امام ( ع ) آن است كه هر كس يقين به احوال آخرت و برترى آن بر دنيا داشته باشد ، در طلب آن به مبارزه بر مى‏خيزد و در جنگ براى رسيدن به آن ثابت قدم مى‏كوشد ، اگر چه منجر به قتلش شود ، و حتى بعضى اوقات ، توجه به حيات آخرت ، سبب عشق و محبّت به قتل و جان نثارى مى‏شود ، و چون امام ( ع ) از وضع معاويه متوجه شد كه مى‏خواهد وانمود كند ، كه تمام توجهش حق و آخرت است و علاقه فراوانى به ماندن در دنيا ندارد ، از اين رو ، او را به مبارزه تن به تن دعوت كرد ، تا هنگامى كه در تنگنا قرار گيرد و از ترس فرار كند به او بفهماند كه : خير جنگ او براى طلب حق و آخرت نيست بلكه به منظور رياست دنيا مى‏جنگد و پرده‏هاى گناه و تمايلات شهوانى ديده بصيرت او را از يقين به آخرت و توجه به آن پوشانيده است ، و همين فرارش از جنگ دليل بر آن مى‏باشد و در ضمن با اين بيان وى را از آن خوارى و بدبختى كه بر سرش مى‏آيد تهديد مى‏كند و بر حذر مى‏دارد و نيز امام ( ع ) با يادآورى اين مطلب كه عده‏اى از بنى اميه و منسوبين او را كه موجوداتى تو خالى بودند در جنگ بدر به قتل رسانيده به او هشدار مى‏دهد كه اگر بر اين خلافكاريهاى خود پافشارى داشته باشد ، به همان بلايى كه بر سر آنان آمد ، دچار خواهد شد . آنان كه در جنگ بدر به دست حضرت على ( ع ) كشته شدند ، جد مادرى معاويه : عتبه بن ربيعه ، پدر هند ، و دايى‏اش وليد بن عتبه ، و برادرش حنظلة بن ابى سفيان بودند كه هر سه نفر در آنجا به قتل رسيدند ، و به منظور هشدار و بيم [ 640 ] دادن بيشتر ، وى را تهديد مى‏كند كه همان شمشير جنگ بدر و همان دل و جرأت سابق كه در مقابل دشمنان داشت هم اكنون نيز با اوست ، و براى اين كه به او بفهماند كه تو اى معاويه منافق و دو رو مى‏باشى ، خود را چنين معرفى مى‏كند ، كه : دين و پيامبر خود را عوض نكرده و ثابت قدم در راهى گام برمى‏دارد كه معاويه و فاميلش در مرحله نخست با زور و كراهت در آن داخل شدند اما بعدا با ميل و رغبت و پيروى هواى نفسانى از آن خارج و منحرف شدند و آن راه مستقيم و روشن اسلام مى‏باشد . در پايان به امر شبهه‏ناكى كه مهمترين سبب شعله‏ور شدن آتش آشوبهاى عظيم ، و انگيزه از هم پاشيدن امور دينى شد ، اشاره كرده و آن ، عبارت از اشتباه معاويه در خونخواهى عثمان مى‏باشد كه آن را دليل عمده بر مخالفت خود با حضرت و سرپيچى از فرمان وى قرار داده بود ، و سپس به پاسخ آن پرداخته و دو وجه آن را بيان فرموده است : الف نخست اين كه من جزء قاتلان عثمان نيستم ، بنابراين چيزى بر من نيست ، مطالبه خون او متوجه كشندگان وى مى‏باشد كه خودت آنها را مى‏شناسى . ب با جمله إن كنت طالبا . . . ، كه مشروط و مفيد شك است ، اشاره به اين مى‏كند كه تو اى معاويه حق ندارى به خونخواهى عثمان قيام كنى . آنگاه او را به جنگ و سختيهايى كه در پى دارد تهديد مى‏كند و با سه تشبيه مطلبش را بيان مى‏دارد : 1 فكأنّى قد رأيتك ، در اين عبارت ، خود امام ( ع ) در حالى كه سخن مى‏گويد مشبّه است و از آن رو كه حالت واقعى آينده معاويه را مى‏بيند مشبّه به است ، توضيح آن كه به علت كمال نفس و اطلاعش از امور آينده گويا آنها را مشاهده مى‏كند ، و وجه شباهت ميان حالت نخست و حالت دوم آن است كه [ 641 ] در هر دو حالت ، آينده براى آن حضرت روشن است . 2 تضجّ ضجيح الجمال بالاثقال ، چنان كه شترها در زير بارهاى سنگين ناله و فرياد مى‏كنند تو نيز داد و فرياد خواهى زد ، وجه شبه سختى و شدت آزردگى است كه در هر دو ( معاويه گرفتار و شتر زير بار ) موجود است ، و ضجّه و ناله كنايه از آزردگى و رنج مى‏باشد ، و چون جنگ را تشبيه به درنده گزنده كرده ، لذا براى عملى كه جنگ انجام مى‏دهد واژه عضّ را كه به معناى گاز گرفتن است استعاره آورده است ، وجه تشبيه آن است كه اين سختيها و سنگينى‏ها مثل فشار زير دندانها باعث ايجاد درد مى‏باشد . 3 و كأنّى بجماعتك ، مشبّه اين جا نيز خود امام است اما مشبّه به معنايى است كه از حرف با ، به معناى الصاق معلوم مى‏شود ، گويا عبارت امام چنين است : كانّى متصل او ملتصق بجماعتك حاضر معهم ، محل فعل يدعونى نصب است بنابر حاليت ، و عامل در حال ، معناى فعلى است كه از كأنّ فهميده مى‏شود ، يعنى خودم را تشبيه مى‏كنم به كسى كه حاضر است در حالى كه اصحاب تو ، به خاطر ناراحتى كه دارند او را به فرياد مى‏خوانند ، كلمه جزعا مفعول له است واژه قضا را به طريق مجاز ، بر مقضى يعنى امورى كه در نتيجه قضاى الهى يافت مى‏شود ، اطلاق كرده ، از باب اطلاق سبب بر مسبّب . و مصارع بعد مصارع ، كلمه مصرع در اين جا ، مصدر ميمى و به معناى هلاكت است يعنى به سبب بى‏تابى از هلاكتهايى كه به بعضى از آنها بعد از ديگرى ملحق مى‏شود ، يا جزع و بى‏تابى كه بعد از هلاكت پدران گذشته آنها بر ايشان وارد مى‏شود ، اين از نشانه‏هاى آشكار ، بر حقانيت آن حضرت است كه پيش از وقوع قضيه ، اطلاع داشت كه قوم معاويه ، او را به كتاب خدا مى‏خوانند . و هى كافرة ، واو ، حاليه است و عامل در حال يدعونى مى‏باشد ، كافره : [ 642 ] عده‏اى از ياران معاويه كه منكر حق بودند و اين امر ، اشاره به جمعى از منافقان است كه در ميان لشكر معاويه بودند . المبايعة الحايدة ، اينها جمعيتى هستند كه با امام بيعت كرده بودند و پس از آن ، به سوى معاويه رفته بودند . و السلام .