جستجو

و من كتاب منه ع إليه أيضا

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 602 ] 7 نامه ديگر حضرت به معاويه : أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ نَمَّقْتَهَا بِضَلاَلِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ وَ كِتَابُ اِمْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ وَ لاَ قَائِدٌ يُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ اَلْهَوَى فَأَجَابَهُ وَ قَادَهُ اَلضَّلاَلُ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لاَغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاً وَ مِنْ هَذَا اَلْكِتَابِ لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لاَ يُثَنَّى فِيهَا اَلنَّظَرُ وَ لاَ يُسْتَأْنَفُ فِيهَا اَلْخِيَارُ اَلْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ اَلْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ محبّره : آرايش يافته تنميق : زينت دادن نامه هجر يهجر هجرا : موقعى كه شخصى هذيان بگويد ، يا در سخن گفتن به فحش و ناسزا پردازد . لغط : صدا و هياهو خبط : در اصل ، حركت نامنظم ، و خبط عشواء ، به شتر ماده‏اى گفته مى‏شود كه بيناييش ضعيف باشد . مروّى : فكر كننده مداهنه : ظاهر سازى ، خود را به كارى راضى نشان دهد و در حقيقت مخالف باشد . « پس از حمد خدا و نعت پيامبر ، اندرزهاى پى در پى تو ، به همراه نامه تزيين شده‏ات كه با گمراهيهاى خويش مزين كرده و با سوء رأيت امضاء كرده‏اى ، به من رسيد . اين نامه از مردى است كه ديده بصيرت ندارد تا باعث هدايتش شود و راهنمايى ندارد ، تا ارشادش كند ، هواى نفس او را به سوى خود فراخوانده و او [ 603 ] اين دعوت را اجابت كرده و گمراهى او را به طرف خود مى‏كشاند ، و او به دنبالش مى‏رود ، از اين رو ، هذيان بسيار مى‏گويد و در گمراهى ، سر گردان است . در قسمت ديگرى از اين نامه چنين مى‏گويد : به دليل اين كه بيعت يكبار بيش نيست ، تجديد نظر در آن راه ندارد و اختيار فسخ در آن بى‏مورد است هر كس از اين بيعت ، سر بتابد طعنه زننده و عيبجو خوانده مى‏شود و آن كه درباره ردّ و قبولش ترديد كند اهل شك و نفاق مى‏باشد . » اين نامه ، پاسخ نامه‏اى است كه معاويه به آن حضرت نوشته ، و صورت نامه چنين بود : از معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب : پس از ثناى خدا و نعت پيامبر ، اگر بر طبق رفتار ابو بكر و عمر رفتار كنى من با تو جنگى ندارم ، و مبارزه با تو را جايز نمى‏دانم ، اما آنچه بيعت من را با تو ، تباه و ناروا ساخته است كار خطاى تو ، درباره عثمان بن عفّان مى‏باشد ، اهل حجاز تا وقتى حكومت بر مردم داشتند كه به حق عمل مى‏كردند اما موقعى كه حق را ترك كردند ، اهل شام بر آنها و ساير مردم حكومت يافتند . به جان خودم سوگند ، دليل تو براى اثبات حقانيّتت بر اهل شام ، مانند دليلى كه بر اهل بصره دارى نيست و نيز حجتى كه بر من دارى مثل حجت بر طلحه و زبير نيست ، زيرا اهل بصره با تو بيعت كرده بودند ، اما شاميان بيعت نكردند ، و نيز طلحه و زبير با تو بيعت كردند اما من بيعت نكردم ، البته فضيلتى كه در اسلام بر ديگران دارى و خويشاونديت را با پيامبر خدا و نسبتى را كه با هاشم دارى مى‏پذيرم و مخالفتى با آن ندارم ، و السلام . امام ( ع ) در پاسخ وى چنين نوشت : از بنده خدا على فرمانرواى مومنان به معاويه پسر صخر ، پس از حمد خدا و نعت پيامبر ، نامه‏ات به من رسيد ، نامه مردى كه . . . تا كلمه خابطا ، و سپس مى‏فرمايد : گفتى كه آنچه مايه ناروايى [ 604 ] بيعتت با من بوده گناه من درباره عثمان مى‏باشد ، به جان خودم سوگند من در اين قضيّه يكى از مهاجران بودم آنچه آنان انجام مى‏دادند من هم چنان مى‏كردم و اين بديهى است كه هيچ گاه خداوند آنها را بر امر خلافى گرد نمى‏آورد و ديده حق بينشان را كور نمى‏كند ، و اما آنچه خيال كرده‏اى كه اهل شام حاكم بر اهل حجازند ، تو فقط دو نفر مرد از قريشيان شام بياور كه در شوراى اهل حل و عقد شايستگى آنها براى خلافت پذيرفته شود ، و اگر چنين امرى در مخيّله خود بپرورى تمام مهاجرين و انصار ، تو را تكذيب مى‏كنند ، اما من مى‏توانم از قريشيان حجاز چنين دو نفرى براى تو بياورم ، و آنچه كه گفتى ميان اهل شام و بصره و ميان خودت و طلحه و زبير ، در امر بيعت فرق مى‏باشد ، به جان خودم قسم كه مطلب يكى است و هيچ فرقى در ميان نيست ، و امّا فضيلت من در اسلام و خويشاونديم با رسول خدا و موقعيتم در بنى هاشم را نمى‏توانى انكار كنى و اگر مى‏توانستى بطور قطع انكار مى‏كردى ، و السلام اما بعد فقد أتتنى . . . بسوء رأيك ، معاويه پس از آن كه پاسخ اين نامه خود را از حضرت دريافت كرد و در مقابل استدلالهاى امام ، فروماند ، دوباره نامه‏اى پندآميز به حضرت نوشت و به اصطلاح ، امام را موعظه و نصيحت كرد ، جمله بالا آغاز نامه‏اى است كه حضرت در پاسخ نامه پندآميز معاويه مرقوم فرموده است كه چنين آغاز شده بود : « اما بعد ، اى على ، از خدا بپرهيز ، و حسد را از خود دور كن كه اهل حسد سودى نمى‏برند ، و پيشينه نيك خود را با كارهاى ناپسند تازه‏ات فاسد و تباه مساز ، زيرا ارزش اعمال بسته به عواقب آن مى‏باشد ، و خود را بيهوده بر آن مدار كه از طريق باطل براى كسى كه ذى حق نيست اثبات حق كنى ، زيرا اگر چنين كارى انجام دهى خود را گمراه و عملت را تباه كرده‏اى ، به جان خودم سوگند ، سزاوار است كه سوابق نيك گذشته‏ات تو را [ 605 ] مانع شود از آن كه جرأت پيدا كنى تا خونهاى مردم را بناحق بريزى و آنان را از رعايت كردن حلال و حرام دور كنى ، پس سوره فلق را بخوان و به خدا پناه ببر از شرّ آنچه آفريده و از شرّ نفس حسودت آنگاه كه به حسد خود عمل كند . خدا دلت را مسدود كند و موى پيشانيت را بگيرد و در توفيق تو شتاب كند كه من خوشبخت‏ترين مردم در اين امور هستم . و السلام . » امير المومنين در پاسخ اين نامه معاويه ، نامه مورد شرح و تفسير را با اضافاتى كه نقل مى‏شود مرقوم فرمود : اما بعد فقد اتتنى منك موعظه . . . بسوء را يك ، و پس از اين جمله‏ها كه در متن نهج البلاغه ذكر شده ، اين عبارات بوده است كه ترجمه آن ذكر مى‏شود ، و نامه‏اى از تو آمده است كه بى‏شباهت به خودت نيست و همين امر تو را بر آن داشت كه بر چيزى بتازى كه سزاوار تو نيست و اگر نبود آگاهيم از حال تو ، و از آنچه رسول خدا درباره تو فرموده است ، كه ناگزير واقع شدنى است ، همانا تو را موعظه و نصيحت مى‏كردم ، اما مى‏دانم كه موعظه‏ام در كسى كه استحقاق كيفرش حتمى است و از عذاب الهى بيمى ندارد نه بزرگوارانه ، به خدا اميدوار و نه بطور جدّى از خدا بر حذر است ، تأثيرى ندارد ، پس تو را در همان گمراهى و سرگردانى و نادانيت رها مى‏كنم ، اين تو و دنياى درگذر ، با آرزوهاى بر باد رفته‏ات ، كه خداوند عالم و قادر ، در كمين ستمكاران است ، بهوش باش كه من ، از آنچه پيامبر خدا درباره تو ، و مادر و پدرت فرموده است ، آگاهم . و السلام دليل بر آن كه اين نامه شماره 7 ، پاسخ نامه نخستين معاويه نيست آن است كه نامه اول معاويه مشتمل بر پند و موعظه نبود كه حضرت در پاسخ از آن ياد كرده است ، اما مرحوم سيد رضى چنان كه عادتش بر رعايت نكردن اين امور است قسمتى را كه در پاسخ نامه اول است به اين نامه افزوده است . اكنون به شرح مورد سخن مى‏پردازيم : [ 606 ] حضرت در اين نامه گفته‏هاى معاويه را مورد مذمت و انتقاد قرار داده است . و واژه موصّله يعنى سخنى كه از حرفهاى مردم گرفته شده و با انشايى زيبا نوشته باشند و امام ( ع ) آرايشى را كه معاويه به سخنان خود داده بود از گمراهى وى دانسته است ، زيرا رنجهايى را كه در مرتّب ساختن نوشته خود به منظور اندرز دادن به امام تحمل كرده بود به اين دليل بود كه اعتقاد داشت ، خودش بر حق و امام ( ع ) بر خطاست ، و روشن است كه اين عقيده ، گمراهى و انحراف از مسير الهى مى‏باشد و نيز چون از روش نامه‏نگارى بيگانه بوده و نمى‏توانسته كلمات بجا ، به كاربرد ، سخنش با وصله‏هاى نامناسب و آرايش جاهلانه تنظيم يافته بود ، و به اين علت اثر تكلّف در به كار بردن كلمات وى مشاهده مى‏شد ، به اين دليل حضرت نامه وى را برخاسته از گمراهيش دانسته است . امام ( ع ) در اين نامه ، لفظ بصر ، را براى عقل استعاره آورده است ، زيرا براى عقل نورى است كه به آن وسيله صور معقولات را درك مى‏كند چنان كه ديده آدمى با نور خود صور محسوسات را درك مى‏كند و سپس اين ديده مستعار را كه هدايت كننده او در راه حق مى‏باشد ، از وى سلب كرده است ، به اين دليل كه خردش از درك حقايق دين و مقاصد آن و وجوه مصلحتهاى كلى كه مطلوب شارع است ، كوتاه بوده است ، بنابراين براى عقل او ، نه ، ديده‏اى است كه او را در اين امور راهنمايى كند ، و نه پيشواى بر حق و يا انديشمند صالحى كه وى را به سوى طريق حق ارشاد كند ، و به اين سبب ناچار هر گاه هواى نفسش وى را به خود دعوت كند پاسخ مثبت مى‏دهد ، و انديشه‏هاى ظالمانه و گمراه كننده نفس را كه بر خلاف فرمان الهى است مشتاقانه مى‏پذيرد و پيروى مى‏كند و لازمه اين امر آن است كه به ژاژخايى و ياوه‏گويى بپردازد ، پس با سر و صدا و [ 607 ] هياهو ، حرفهاى ناشايسته‏اى از وى صادر مى‏شود و از راه خدا منحرف ، و كوركورانه در كوير ضلالت ، سرگردان و در دين خدا به بى‏تقوايى دچار و با ذلّت و خوارى به هلاكت مى‏رسد . دو كلمه لاغطا و خالطا ، حال مى‏باشند . لانها بيعة ، ضمير براى قبل از ذكر است و مرجعش بيعة مى‏باشد مثل آيه قرآن : « فانها لا تعمى الابصار [ 1 ] » كه به ابصار برمى‏گردد ، احتمال ديگر آن است كه اين ضمير به مطلبى برمى‏گردد كه از موقعيت بيعت در سخن امام به دست مى‏آيد ، آن جا كه فرموده است : به جانم سوگند حقيقت امر در مورد بيعت جز نيكى چيزى نيست ، يعنى وظيفه اهل بصره و شام ، و طلحه و زبير نسبت به بيعت من يكى است ، خلاصه مطلب : همان طور كه بيعت من ، براى آنان الزام آور است ، براى تو نيز مسؤوليت آفرين مى‏باشد ، و سپس با يك قياس مضمر از شكل اول ، حجت و دليل مطلب مذكور را بيان فرموده و صغراى آن اين است كه اين بيعت يكپارچه‏اى است كه به اتفاق اهل حل و عقد از امت محمد ( ص ) يعنى مهاجرين و انصار تحقق يافته است ، و كبراى آن مقدّر است يعنى هر بيعتى كه به اين نحو ، واقع شود ، مورد تجديد نظر قرار نمى‏گيرد و كسى را ياراى ترديد در آن نيست ، و اين الزام آورى كبرى ، از مطالب راجع به بيعت با خلفاى سه‏گانه معلوم مى‏شود كه هيچكس نمى‏توانست در آن تجديد نظر و اظهار عقيده كند ، زيرا مهاجرين و انصار در آن شركت داشتند . در آخر امر ، به بيان حكم آنان كه در بيعت با او احساس وظيفه نمى‏كنند پرداخته و آنها را دو گروه مى‏داند : گروهى كه بطور كلى از بيعت خارج شده و در حقانيت آن ، طعن و تهمت روا مى‏دارند ، كه واجب است با آنان مبارزه و [ 1 ] سوره حج ( 22 ) قسمتى از آيه ( 45 ) يعنى : گر چه چشم سر اين كافران كور نيست . [ 608 ] جنگ كرد ، تا به آن گردن نهند و به اطاعت امام در آيند زيرا مومنان و اهل حل و عقد آن راه را انتخاب كرده‏اند ، گروه ديگر آنان كه توقف كرده و در صحت آن شك و ترديد دارند ، اينها اهل مداهنه‏اند كه نوعى از نفاق است و لازمه آن ، شك در وجوب پيروى مسير اهل ايمان و راه خدا مى‏باشد . توفيق دهنده خداست .