جستجو

و من كتاب له ع إلى معاوية

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 598 ] 6 از نامه‏هاى حضرت به معاويه : إِنَّهُ بَايَعَنِي اَلْقَوْمُ اَلَّذِينَ بَايَعُوا ؟ أَبَا بَكْرٍ ؟ وَ ؟ عُمَرَ ؟ وَ ؟ عُثْمَانَ ؟ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا اَلشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي يَا ؟ مُعَاوِيَةُ ؟ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ اَلسَّلاَمُ عزله : اسم مصدر از اعتزال است . تجنّى : آن است كه بر كسى گناهى ببندند كه آن را انجام نداده است . « همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند ، با همان قيد و شرطها با من بيعت كردند ، بنابراين نه ، آن كه حاضر بود اختيار فسخ دارد و نه آن كه غايب بود ، اجازه ردّ كردن . شورا ، تنها از آن مهاجران و انصار است ، اگر ايشان بطور اتفاق كسى را امام دانستند خداوند از اين امر راضى و خشنود است و اگر كسى از فرمان آنان با زور سر نيزه يا از روى بدعت خارج شود او را به جاى خود مى‏نشانند ، پس اگر سرپيچى كند با او نبرد مى‏كنند ، چرا كه از غير طريق اهل ايمان پيروى كرده ، و خدا او را در بيراهه رها مى‏كند . [ 599 ] اى معاويه به جان خودم سوگند اگر با ديده عقل و نه با چشم هوا و هوس بنگرى ، خواهى ديد كه من از همه كس در خون عثمان بى‏گناهترم ، و مى‏دانى كه من از آن بر كنار بوده‏ام ، مگر اين كه بخواهى خيانت كنى و چنين نسبتى را به من بدهى ، اكنون كه چنين نيست هر جنايت كه مى‏خواهى بكن ، و السلام . » آنچه در اين مورد ذكر شده قسمتى از نامه‏اى است كه حضرت به معاويه نوشت و آن را به وسيله عبد اللَّه بجلى كه از حكمرانى همدان عزلش كرده بود به شام فرستاد ، جمله‏هاى اول اين نامه اين بوده است : پس از حمد خدا و نعت پيامبر ، اى معاويه همچنان كه تو در شام هستى بيعت من برگردن تو قرار دارد ، زيرا با من همان مردمى بيعت كردند كه . . . و دنباله آن متصل مى‏شود به آغاز آنچه در اين مورد ذكر شد ، تا جمله و ولاّه ما تولى ، و به دنبال اين جمله ، در اصل نامه اين عبارت مى‏آيد و همانا طلحه و زبير ، با من بيعت كردند و سپس آن را نقض كردند و بيعت شكنى آنان در حكم ارتدادشان بود به اين دليل با آنها به مبارزه برخاستم ، تا حق به كرسى نشست ، و امر خدا آشكار شد ، در حالى كه ايشان كراهت داشتند ، پس اى معاويه در امرى داخل شو كه ساير مسلمانان داخل شدند ، بدرستى كه بهترين چيز در نظر من براى تو سلامت تو مى‏باشد ، مگر اين كه بخواهى خود را در معرض بلا بيفكنى كه اگر به اين كار دست بياندازى با تو مى‏جنگم و از خدا براى پيروزى بر تو ، يارى مى‏خواهم . اى معاويه ، تو كه كاملا دستت به خون عثمان آلوده است ، اكنون در آنچه همه مردم داخل شده‏اند ، داخل شو ، و سپس همان مردم را حكم قرار ده ، من ، تو و آنها را به كتاب خدا دعوت خواهم كرد ، اما آنچه را كه تو ادعا مى‏كنى كه خونخواهى عثمان است چنان است كه مى‏خواهى بچه را از شيردادن گول بزنى ، پس از اين [ 600 ] بيانات در اصل نامه ، اين جمله مى‏آيد : و لعمرى ، به جان خودم سوگند ، تا ما بدالك : هر جنايت كه مى‏خواهى بكن ، و سپس عباراتى مى‏آيد كه ترجمه‏اش اين است : بدان كه تو ، از آزادشدگانى كه نه سزاوار خلافتند ، و نه شايستگى دارند كه طرف شور و مشورت واقع شوند ، هم اكنون جرير بن عبد اللَّه را كه از اهل ايمان و هجرت است ، نزد تو و اطرافيانت فرستاده‏ام و به اين وسيله از تو مى‏خواهم كه با من بيعت كنى ، از خدا ، درخواست نيرو و كمك مى‏كنم . بر طبق آنچه از اصل نامه نقل شد ، فراز : اما بعد . . . بالشام ، اصل ادّعاست ، و جمله انه با يعنى . . . عليه ، مقدمه نخستين استدلال و صغراى قياس مضمر از شكل اول مى‏باشد و تقدير مقدمه كبرى اين است : با هر كه اين قوم بيعت كرده‏اند ، نه شخص غايب حق دارد آن را رد كند و نه حاضر مى‏تواند كسى غير از آن را كه آنان با او بيعت كرده‏اند ، برگزيند ، نتيجه قياس اين مى‏شود : هيچ كس ، خواه غايب و خواه حاضر ، حق رد كردن بيعت آنان با امامشان را ندارد ، و لازمه اين نتيجه آن است كه اين بيعت شامل حاضران و غايبان مى‏باشد ، و اين مطلب از جمله فلم يكن . . . يردّ ، فهميده مى‏شود . و انما . . . تولّى ، اين عبارت كبراى قياس را تقرير كرده و حق شورا و اجماع را در انحصار مهاجران و انصار قرار داده است به دليل اين كه ايشان اهل حلّ و عقد امت محمد ( ص ) مى‏باشند ، پس اگر بر مسأله‏اى از احكام الهى اتفاق كلمه داشته باشند ، چنان كه بر بيعت با آن حضرت متحد شدند و او را امام ناميدند ، چنين اتحادى اجماع بر حق و مرضىّ خداوند و راه مومنان است كه پيروى از آن ، واجب مى‏باشد ، بنابراين اگر كسى به مخالفت با آنان برخيزد ، و با متهم كردن ايشان يا تهمت زدن به كسانى كه با او بيعت كرده‏اند ، و يا با ايجاد بدعت در دين ، از مسير مسلمانان خارج شود ، مردم مسلمان او را به راه حق باز مى‏گردانند ، و اگر از [ 601 ] اين امر سرپيچى كند ، و راه غير مؤمنان را ادامه دهد ، با وى به جنگ پردازند ، تا به راه حق بازگردد ، و گرنه خداوند ، او را به خود واگذارد و بالاخره آتش دوزخ را به وى بچشاند ، و چه بد سرانجامى است جهنم ، ( نمونه كامل معاويه است كه از مسير مسلمانان خارج شد و امام على ( ع ) را به دست داشتن در قتل عثمان و نسبتهاى نارواى ديگر متهم كرد ، و ديگر مخالفت اصحاب جنگ جمل و بدعتى كه در نقض بيعت با آن حضرت به وجود آوردند . ) سرانجام معاويه را سوگند مى‏دهد كه اگر با ديده عقل بنگرد و از هوا و هوس چشم بپوشد او را بى‏گناهترين فرد در قتل عثمان خواهد يافت ، زيرا آن حضرت هنگام كشته شدن عثمان در خانه خود قرار داشت و از واقعه بر كنار بود ، البته اين كناره‏گيرى امام ( ع ) پس از آن بود كه مدت مديدى با دست و زبان از او دفاع مى‏كرد ، و هم عثمان را نصيحت مى‏كرد و هم از مردم مى‏خواست دست از آزار وى بردارند و چون ديگر سعى و كوشش خود را بى‏نتيجه ديد ، دست برداشت و به خانه خود پناه برد . إلا ان تتجنّى . . . تا آخر نامه ، اين جمله استثناى منقطع است ، يعنى مگر اين كه بناحق مرا به گناهى متهم سازى كه بكلّى از آن دورم ، كه در اين صورت ، هر گناه و جنايتى را كه به ذهنت مى‏آيد مى‏توانى به من نسبت دهى زيرا ، باب اختيار براى هر كس باز است . امير المؤمنين در اين نامه ، براى اثبات امامت خود ، به اجماع مردم ، و نه نص صريح پيامبر ، استدلال فرمود ، به علت اين كه آنان اعتقاد به نص نداشتند بلكه نزد ايشان ، تنها دليل بر نصب امام ، همان اجماع مسلمانان بود ، پس اگر حضرت به دليل نقلى و نص صريح احتجاج مى‏كرد آنان نمى‏پذيرفتند . موفقيت در كارها بسته به لطف خداست .