متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 153 ]
215 از گفتار آن حضرت ( ع ) است :
وَ اَللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ اَلسَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي اَلْأَغْلاَلِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ اَلْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ اَلْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى اَلْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي اَلثَّرَى حُلُولُهَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ ؟ عَقِيلاً ؟ وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اِسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ اَلشُّعُورِ غُبْرَ اَلْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ اَلْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ اَلثَّوَاكِلُ يَا ؟ عَقِيلُ ؟ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ اَلْأَذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا ؟ أَهْلَ اَلْبَيْتِ ؟ فَقَالَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ اَلْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اَللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اَللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ اَلْأَقَالِيمَ اَلسَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اَللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا ؟ لِعَلِيٍّ ؟ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لاَ تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ اَلْعَقْلِ وَ قُبْحِ اَلزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ
[ 154 ]
سعدان : بوته خارى كه خارهايش از سه جهت تيزى دارد چنان كه به هر طرف روى زمين قرار گيرد روى دو پايه مىايستد .
مصفّد : بسته شده به زنجير يا چيز ديگرى .
قفول : برگشتن از سفر إملاق : شدت فقر و بىچيزى استماحه : درخواست بخشش كردن عظلم : گياهى است كه به عربى آن را نيل مىگويند و نيز به معناى گياه ديگرى هم گفتهاند كه در رنگ كردن اشياء به كار مىرود .
دنف : شدت بيمارى .
ميسم : اثر داغ و سوختگى با آتش .
سجّرها : آن را بر افروخته و شعلهور كرده است .
شنئتها : آن را نمىپسندم .
هبلته الهبول : زنان در عزايش بنشينند .
خباط : بيمارى است مانند جنون و ديوانگى ولى ديوانگى نيست و مختبط كسى است كه نزد شخصى به منظور كمك خواهى مىآيد ، با اين كه هيچ گونه سابقهاى و مناسبتى با وى ندارد ، نه خويشاوندى و نه شناخت دو جانبه يعنى هيچ مجوّزى براى درخواست كمك ندارد و مناسبتى هم براى كمك كردن به او وجود ندارد .
جنّه : ديوانگى هجر : هذيان جلب الشعير : پوست جو . « به خدا سوگند ، اگر شب را با كمال ناراحتى روى خار سعدان به سر برم ، و يا در حالى كه دست و پايم به زنجير بسته بر روى زمين كشيده شوم ، بيشتر دوست مىدارم از اين كه روز قيامت خدا و رسولش را در حالى ملاقات كنم كه بر بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از كالاهاى پست دنيا را از كسى از روى غصب تصرف كرده باشم ، چگونه بر كسى ستم روا دارم به خاطر جانى كه به زودى كهنه و پوسيده مىشود و در زير خاك ماندن آن بطول مىانجامد .
به خدا سوگند عقيل را در نهايت تنگدستى ديدم كه از من درخواست مىكرد تا از گندم شما ( مسلمانان ) مقدارى به او بدهم ، و كودكانش را مشاهده كردم كه از فقر چنان ژوليده مو و تيره رنگ بودند كه گويا چهرههايشان با نيل رنگ شده بود ، چند مرتبه پيش مىآمد و بطور مكرّر حرف خود را اظهار مىكرد ، من به
[ 155 ]
سخنانش گوش مىكردم ، او گمان كرد كه من دين خود را به وى مىفروشم و دست از روش دينى خود برمىدارم و به راهى كه او مرا مىكشد مىروم ، امّا من در آن حالت پاره آهنى را سرخ كرده و نزديك بدن او بردم تا مايه عبرتش باشد از شدت درد ، فريادش برآمد و مانند بيمارى كه در نهايت رنج بنالد ، فرياد زد ،
نزديك بود كه از داغى آن بسوزد ، پس به او گفتم : اى عقيل ، مادران در عزايت بگريند ، آيا از پاره آهنى كه انسان به بازى آن را سرخ كرده ، فرياد بر مىآورى ، و مرا به جانب آتشى مىكشانى كه خداوند جبّار او ، از روى خشم آن را شعلهور كرده است ؟ تو از اين رنج اندك مىنالى و من از آن آتش دوزخ ننالم ؟
از اين شگفتآورتر داستان شخصى است كه شب هنگام بر ما وارد شد ،
ارمغانى آورد با ظرفى سر بسته و حلوا و معجونى كه بر من ناخوشايند بود ، گويا با زهر يا آب دهان مار آميخته بود ، من به او گفتم اين كه آوردهاى صله است ( منظورت صله رحم است ) يا زكات يا صدقه ؟ اگر صدقه است كه بر ما خاندان حرام است او گفت : صدقه و زكات نيست ، بلكه هديه است ، پس من گفتم زنان بچه مرده به عزايت بنشينند ، آيا از طريق آيين خدا وارد شدهاى كه مرا بفريبى آيا نمىفهمى يا ديوانهاى و يا هذيان مىگويى ؟ به خدا قسم اگر اقليمهاى هفتگانه با تمام آنچه را در زير آسمان قرار دارد به من واگذار كنند تا خدا را درباره مورچهاى نافرمانى كنم ، به اين كه پوست جوى را از دهان آن بربايم ، چنين كارى نمىكنم ،
اين دنياى شما در نزد من از برگى ، كه در دهان ملخى قرار دارد و آن را مىخورد پستتر و بىمقدارتر است ، على را چه كار با نعمتى كه فناپذير است و لذّتى كه باقى نمىماند ، از غفلت خرد و زشتى لغزش به خدا پناه مىبرم و از او يارى و كمك مىخواهم . » اين فصل را حضرت به منظور بيان بيزاريش از ستمگرى ايراد فرموده است ، شخصى از رعايا نزد وى آمده و اظهار نياز كرده ، بخشش و عطا مىخواهد و حال آن كه ، امام ( ع ) نه چيزى را براى خود اندوخته است كه از آن
[ 156 ]
به او دهد ، و نه از بيت المال مىتواند چيزى را به كسى غير از ديگرى اختصاص دهد ، زيرا مال همه مردم است و به اين سبب درخواست كننده را محروم مىكند ، و چون ممكن است درخواست كننده خود را در شدّت نياز ببيند و از اين جا هم كه با دست خالى برمىگردد . حضرت را متهم مىكند كه بىرحم و ظالم است و مال مسلمانان را در انحصار خود قرار داده است ، حضرت به منظور بر طرف كردن اين نسبتهاى ناروا از خود در اين مورد ، به بيان اين خطبه پرداخته است .
و اللَّه . . . الحطام ،
اين سخنان بيان كننده كمال نارضايتى و نفرت آن حضرت از ظلم و ستم است ، با تاكيدى كه از سوگند در عبارت فهميده مىشود ، دو امر را كه مستلزم شكنجه و عذاب دردناك در دنياست ، بر خود آسانتر از آن دانسته است كه ستمى بر بعضى بندگان روا دارد ، به اين دليل كه در نظر اهل بصيرت شدت درد و عذاب الهى كه كيفر ستمكارى بسيار سختتر است ، لفظ حطام كه به معناى قطعات شكسته از گياههاست از لذتها و خوشيهاى دنيا به عنوان استعاره به كار گرفته شده است و دو كلمه ظالما و غاصبا از نظر نحوى منصوب و حالند .
و كيف . . . حلولها ،
در اين عبارت با استفهام انكارى و دو دليل عقلى ظلمى را كه بعضى به آن حضرت نسبت داده بودند رد كرده است كه چگونه به خاطر جانى كه با سرعت مىپوسد و كهنه مىشود و مدتهاى دراز در زير خاك مىماند ، بر كسى ستم روا دارم ؟
و اللَّه لقد رايت . . . لظى ،
به منظور رفع نسبت نارواى ستمگرى كه به آن حضرت داده بودند ، دليل آورده است كه آن چنان در حفظ و نگهدارى بيت المال عدل و داد را رعايت مىكند كه حتى برادرش عقيل را با شدّت فقر و بىچيزى و داشتن عائلهاى سنگين و نياز كامل و داشتن حق در بيت المال رد كرده است ،
[ 157 ]
و بديهى است كسى كه هيچ يك از علل سه گانه زير : برادرى و فقر شديد و مستحق بودن فقير از بيت المال ، نتواند او را وادار كند كه خواسته او يا حداقل جزئى از آن را تامين كند ، چنين كسى بزرگتر از آن است كه ذرهاى ستم كند و يا حتى به آن نزديك شود ، امام ( ع ) لفظ سمع را كه به معناى شنيدن است بطور استعاره براى لذت بخشش آورده است ، زيرا چنين توهم مىشد كه آن حضرت لذّتى را كه از عطاى بيجا به برادر فقيرش مىبرد ، با خساراتى كه از آن راه به دين او وارد مىشود عوض مىكند و از بيت المال به وى چيزى مىدهد ، منظور از واژه « قياده » در اين جا چيزى است كه پيروى از آن باعث انحراف از راه حق و عدالت مىشود از قبيل دلسوزى و رحم و شفقتهاى بىاساس ، امام عليه السلام آهن را داغ ، و به دست عقيل نزديك كرد تا وى را متوجه آتش سوزان آخرت كند و به اين سبب موقعى كه صداى نالهاش بلند شد ، فرمود : أتئنّ من حديدة احماها انسانها . . . استدلال بدين گونه است در صورتى كه در مقابل اين آهن داغ دنيا كه چندان مهم نيست نالهات بلند مىشود و مىترسى به طريق اولى بايد از آتش دوزخ و سوزندگى آن بترسى و بنالى ، و چون ترس از آتش دوزخ باعث ترك ظلم و ستم مىشود . پس چنين درخواستى از من مكن زيرا درخواست نابجا و ستمى نارواست ، و پس از آن كه حضرت براى برادرش عقيل ثابت كرد كه واجب است ، چنين توقّع بيجايى را ترك كند ، براى خود نيز استدلال فرمود كه بايد چنين بخشش نابجايى كه يك نوع ظلم است نكند ، و فرمود : أتئنّ من الأذى و لا ائنّ من لظى ؟ يعنى در صورتى كه تو از ناراحتى آتش دنيا چنين مىترسى و مىنالى پس من چگونه از آتش غضب خدا ننالم و نترسم و اين كه مىفرمايد ، چرا من از آتش دوزخ ننالم با آن كه در حال حاضر در دنيا حرارت آتش دوزخ وجود ندارد ، به اين دليل است كه آنچه بطور حتم در اثر ظلمى كه تا كنون تحقّق دارد واقع مىشود به منزله امر محقق قرار داده شده است تا نتيجه
[ 158 ]
اخلاقى و عملى آن بيشتر باشد ، در كلمه انسانها ، انسان مخصوصى را اراده فرموده است كه متصدى داغ كردن آهن بود يعنى امام خودش را به اين خصوصيت معرفى كرده است و همچنين در اضافه جبّارها منظور خداى متعال است ، و واژه للعبه را به آن دليل ذكر فرموده است كه اين حرارت و داغى آهن را سهل و كوچك بشمارد ، تا حرارتى را كه نتيجه آتش دوزخ و غضب الهى است بزرگ و مهم جلوه دهد ، و نيز با كلمه جبّار علت شعلهور كننده آتش دوزخ را غضب و خشم خداوند قرار داد تا آن كه موقعيت آن را بزرگ و مهم نشان دهد .
و اعجب من ذلك . . . ام تهجر ،
يعنى شگفت انگيزتر از داستان عقيل حكايت شخصى است كه در شب هنگام ، به خانه ما وارد شد ، طارق كسى است كه در شب وارد مىشود منظور از ملفوفة فى وعائها هديه است بعضى گويند مقدارى حلوا و شيرينى بوده كه در چيزى پيچيده براى حضرت آورده بود و با جمله شنئتها زهد خود را نسبت به دنيا و تنفّرش را از لذّتها و زرق و برقهاى آن بيان فرموده ، بعد حلوايى را كه شبانه برايش آورده بود ، امام ( ع ) آن را به اين دليل به آب دهان يا قى مار تشبيه فرموده است كه در آن سمّ مهلكى براى روح او وجود داشت ، آورنده حلوا قصد داشت توجه آن حضرت را به خود جلب كند تا از اين طريق از بيت المال به او كمك كند ، شگفتانگيزتر بودن داستان اين مرد از قضيّه برادرش عقيل اين بود كه تقاضاى عقيل سه دليل به همراه داشت كه هر كدام براى توجيه درخواستش كافى بود ، برادرى ، نيازمندى ، و حق داشتن از بيت المال ، در صورتى كه اين شخص به رشوه متوسل شده بود ، لذا امام به منظور ردّ كردن چنين مىفرمايد : فقلت له . . . اهل البيت ، با اين سخن كه حضرت ، به آن شخص فرموده ، چنين اراده كرده است كه معمولا وقتى كسى به منظور تقرّب به پيشگاه خداوند ، مالى به بندگان او عطا مىكند از اين سه صورت خارج نيست . يا به عنوان صله رحم و پيوند خويشاوندى است و يا از
[ 159 ]
بابت صدقه است يا زكات واجب ، امّا تو از اين سه قسم كدام را اراده كردهاى ؟
و اين كه حضرت در بيان اين عناوين اسمى از هديه نبرده است از اين لحاظ است كه هيچ عاقلى تصور نمىكرد كه على ( ع ) از كسى هديهاى را بپذيرد ،
بويژه در زمان حكومت و خلافتش زيرا آنچه هديه آورنده و در عوض هديه خود از آن حضرت مىخواست يا حق بود و يا باطل ، اگر حق بود كه على بدون هديه آن را انجام مىداد و اگر باطل بود به هيچ وجه امام زير بار آن نمىرفت پس در هيچ صورت هديه وجهى نداشت ، و با اين دليل بود كه وقتى در پاسخ سخن حضرت ، گفت : اين هديه است ، حضرت با ناراحتى او را به ديوانگى و هذيان نسبت دادند ، پس از آن كه امام ( ع ) نيكى صرف مال را براى آن شخص هديه آورنده در سه عنوان منحصر فرمود ، با اين سخن كه اين بر ما حرام است دو قسم آن را كه صدقه و زكات است باطل كرد ، و نيازى به ردّ كردن صله رحم هم نبود به اين دليل كه وى هيچ گونه نسبت خويشاوندى با حضرت نداشت بنابراين معلوم بود كه عنوان صله رحم نداشته است ، طارق [ 1 ] ، در پاسخ امام ( ع ) گفت :
هيچ كدام از اينها كه مىفرماييد نيست بلكه تنها هديه است وى با اين سخن خود كه عنوان چهارمى اظهار كرد در حقيقت اشاره كرد به اين مطلب كه بخشش مال در راه خدا منحصر به سه عنوان فوق نيست بلكه به صورت ديگرى هم ممكن است باشد و آن هديه است كه من آوردهام .
فرمايش امام ( ع ) هبلتك الهبول . . . ،
حضرت از پاسخ او كه گفت :
اين چيزى نيست جز هديه ، درك كرد كه غرض او نيرنگ و فريب است ، قصد دارد امام را به خود متوجه سازد و از وى كمك بگيرد و در نتيجه اين كمك كه بر خلاف دستور خداست ، او را از دين خارج كند ، لذا در اين سخن به او
[ 1 ] طارق كسى است كه در شب به خانه ديگرى وارد شود و اين جا منظور همان كسى است كه در شب بر حضرت وارد شد و مىخواست با رشوه به نام هديه از امام كمك بگيرد .
[ 160 ]
پرخاش كرده است ، نخست او را نفرين و سپس به منظور اين كه او را از اين كارى كه انجام مىدهد متنفّر سازد ، به صراحت وى را به خدعه و فريبكارى نسبت داده است ، و واژه خدعه در اين عبارت به طريق استعاره ذكر شده ، زيرا اگر مقصود او عملى مىشد يعنى حضرت به وى ميل مىكرد و از بيت المال به او كمك و مساعدت مىكرد ، نقصانى در دين او وارد مىشد و از اين طريق عمل او مانند : فريب دادن از راه دين مىشد .
أمختبط . . . ام ذو جنّه ام تهجر ؟
امام ( ع ) پس از آن كه براى طرف مقابل اثبات فرمود كه اين عمل او ، حكم خدعه و فريب دارد ، وى را به خاطر اين فريبكاريش توبيخ و سرزنش كرد و به طريق استفهام و پرسش ، زشتى عمل او را برايش بيان فرمود ، زيرا كسى كه بخواهد شخصى مثل امام ( ع ) را با فريب و نيرنگ از دين بيرون سازد ، معلوم است كه انديشه درستى ندارد و سزاوار است او را با ابتلاى به هر يك از اين بيماريها كه نتيجه نداشتن عقل سالم است سرزنش و توبيخ كرد .
و اللَّه . . . ما فعلت ،
ممكن است اين جمله دفع توهمى باشد كه طارق در خيال خود مىپروراند ، زيرا او تصور مىكرد كه با اين هديهاش به مطلوب خود دست مىيابد و امام را تحت تأثير قرار خواهد داد ولى حضرت با اين فرمايش ساختمان خيالى او را درهم ريخت و بطلان انديشهاش را آشكار ساخت ، مراد از اقليمهاى هفتگانه تمام قسمتهاى روى زمين است ، و اين مطلب دليل بر گسترش عدالت آن حضرت مىباشد .
و انّ دنياكم . . . تقضمها ،
اين سخن دلالت مىكند بر نهايت زهد آن حضرت همچنان كه در خطبه شقشقيّه نيز مىفرمايد : بهوش باشيد و بدانيد كه اين دنيا در نظر من از آب بينى بز كه وقت عطسه زدن روى لب وى ظاهر مىشود كثيفتر و پستتر است .
[ 161 ]
و ما لعلىّ و لنعيم يفنى و لذّه لا تبقى ،
امام ( ع ) در عبارت ، با استفهام انكارى نكوهش خود را از نعمتها و لذتهاى دنياى فانى ابراز فرموده است كه بطور كلى حالت على با اين زرق و برقها ناسازگار است و هرگز خوشگذرانى ،
اين سراى را انتخاب نمىكند ، در آخر پس از بيان حال خود ، از تاريكى عقل و بىخردى كه نتيجه آن دل خوش كردن به لذتهاى مادى و ميل به پيروى از نفس سركش و هوسهاى دنياست و نيز از زشتى لغزش كه انحراف از راه خدا و در نتيجه ، سقوط در درههاى هلاكت است ، به خدا پناه برده و از او درخواست كرده كه وى را در دورى كردن از اين امور كمك فرمايد . و توفيق و محفوظ ماندن از لغزش با خداست .