متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 138 ]
214 از خطبههاى آن حضرت ، اين خطبه را حضرت موقع تلاوت آيه شريفه « يا أَيُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّك بِرَبِّكَ الكريم [ 1 ] » بيان فرمود :
أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّةً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ يَا أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ فَرُبَّمَا تَرَى اَلضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ اَلشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى اَلْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ وَ عَزَّاكَ عَنِ اَلْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ أَعَزُّ اَلْأَنْفُسِ عَلَيْكَ وَ كَيْفَ لاَ يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ اَلْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ وَ مِنْ كَرَى اَلْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ وَ كُنْ لِلَّهِ مُطِيعاً وَ بِذِكْرِهِ آنِساً وَ تَمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَيْكَ يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ وَ يَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ 239 فَتَعَالَى مِنْ قَوِيٍّ مَا أَكْرَمَهُ وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ مَا أَجْرَأَكَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ أَنْتَ فِي كَنَفِ سِتْرِهِ
[ 345 ]
مُقِيمٌ وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَ سِتْرَهُ بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُهَا لَكَ أَوْ سَيِّئَةٍ يَسْتُرُهَا عَلَيْكَ أَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُهَا عَنْكَ فَمَا ظَنُّكَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ اَلصِّفَةَ كَانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي اَلْقُوَّةِ مُتَوَازِيَيْنِ فِي اَلْقُدْرَةِ لَكُنْتَ أَوَّلَ حَاكِمٍ عَلَى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ اَلْأَخْلاَقِ وَ مَسَاوِئِ اَلْأَعْمَالِ وَ حَقّاً أَقُولُ مَا اَلدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اِغْتَرَرْتَ وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ اَلْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ اَلْبَلاَءِ بِجِسْمِكَ
[ 1 ] سوره انفطار ( 82 ) آيه ( 5 ) يعنى : اى انسان چه چيز باعث شد كه بر خداى كريم خود مغرور شدى ؟
[ 139 ]
وَ اَلنَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي اَلدِّيَارِ اَلْخَاوِيَةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِيَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ وَ بَلاَغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ اَلشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ اَلشَّحِيحِ بِكَ وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلاًّ وَ إِنَّ اَلسُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ اَلْهَارِبُونَ مِنْهَا اَلْيَوْمَ إِذَا رَجَفَتِ اَلرَّاجِفَةُ وَ حَقَّتْ بِجَلاَئِلِهَا اَلْقِيَامَةُ وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَكٍ أَهْلُهُ وَ بِكُلِّ مَعْبُودٍ عَبَدَتُهُ وَ بِكُلِّ مُطَاعٍ أَهْلُ طَاعَتِهِ فَلَمْ يَجْرِ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِي اَلْهَوَاءِ وَ لاَ هَمْسُ قَدَمٍ فِي اَلْأَرْضِ إِلاَّ بِحَقِّهِ فَكَمْ حُجَّةٍ يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ وَ عَلاَئِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَةٌ فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لاَ تَبْقَى لَهُ وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ وَ شِمْ بَرْقَ اَلنَّجَاةِ وَ اِرْحَلْ مَطَايَا اَلتَّشْمِيرِ حجة داحضه : دليل باطل و ابرح جهالة بنفسه : در ناآگاهى نفس خود اصرار ورزيده و از اين عمل شگفتزده و خوشحال است .
بلول : سلامت و تندرستى .
ضاحى : آنچه جلو آفتاب قرار گرفته است .
ممضّ : دردآور .
سطوة : قهر و خشم ، و جمع آن سطوات است .
تجلّد : صبر كردن توأم با رنج .
ورطه : هلاكت تعّمدك : تو را مورد قصد قرار داد كنف : با نون ساكن ، از چيزى نگهدارى كردن و آن را گرد آوردن ، با فتح نون : طرف و جانب آذنك : تو را آگاه كرد منسك : جاى عبادت ، در اصل به معناى هر جايى كه در آن تردّد و رفت و آمد باشد و مورد قصد واقع شود .
تحرّى : در جستجوى بهتر ، و سزاوارتر بودن و شم برق النجاة : و به سوى درخشندگى بنگر . « استدلال انسان مغرور در پاسخ ، باطلترين استدلالهاست ، و او خود فريب خوردهاى است كه غدرش ناپذيرفتهترين غدرهاست و كسى كه نادانيش او را
[ 140 ]
شادمان ساخته مىفرمايد : اى انسان چه چيز تو را بر گناه كردن جرأت داده ، و به پروردگارت مغرور ساخته است و به هلاكت خويش علاقهمند كرده است ؟ آيا اين بيمارى تو بهبودى و اين خواب تو بيدارى ندارد ؟ چرا همان گونه كه به ديگران رحم مىكنى بر خودت ترحّم نمىكنى ؟ هر گاه كسى را در مقابل آفتاب سوزان بيابى بر او سايه مىافكنى ، و يا بيمارى ببينى كه سخت ناتوان شده است ، از رحم بر او گريه سر مىدهى ، پس چه چيز تو را بر اين بيماريت شكيبا و بر اين مصيبتها صبور ساخته و از گريه بر خويشتن تسلاّ داده است ؟ در حالى كه هيچ چيز براى تو گراميتر از خودت نيست ، و چگونه ترس از فرود آمدن بلاى شبانه در حالى كه از شدت گناه در ورطه هلاكت فرو رفته باشى تو را از خواب بيدار نمىكند ؟ پس اين بيمارى و سستى را كه در قلبت افتاده با عزم راسخ مداوا كن و اين خواب غفلتى را كه در چشمهايت قرار گرفته با بيدارى بر طرف ساز ، فرمان خدا را گردن بنه و با ياد او انس بگير . بهوش باش كه وقتى تو از حق تعالى رو برمىگردانى او با دادن نعمت به تو روى مىآورد ، به عفو و بخشش خويش دعوتت مىكند و فضل و بركاتش را شامل حالت مىكند ، امّا تو همچنان به او پشت كرده و به ديگرى روى مىآورى ، بلند مرتبه باد خداوندى كه با اين قدرت عظيم ، كريم است ، امّا تو با اين ضعف و حقارت چه جراتى بر معصيت او دارى و حال آن كه در كنف نعمتش قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حركتى ، امّا او فضل خويش را از تو منع نكرده و پرده گناهانت را ندريده است ، بلكه حتى يك چشم بر هم زدن از دايره لطفش بيرون نبودهاى ، يا در نعمتى قرار دارى كه به تو بخشيده است يا در گناهى كه از آن پرده پوشى كرده است و يا بلا و مصيبتى كه از تو بر طرف ساخته است ، پس اگر از در اطاعتش در مىآمدى چگونه بود ؟ سوگند به خدا ، اگر اين وضع ميان دو نفر كه در نيرو و توان مساويند وجود مىداشت ، تو خود نخستين حاكمى بودى كه بر مذموميت اخلاق و بدى كردار خود حكم مىكردى ، براستى بايد بگويم : دنيا تو را مغرور نساخته است بلكه اين تو هستى كه به آن مغرور شدهاى ، او تو را پندهاى فراوان داده و به عدل و انصاف دعوتت كرده است ، دنيا به هشدارهايى كه ، در مورد ريختن بلا به جانت و كاستن از نيرو و قدرتت ، به تو
[ 141 ]
مىدهد راستگوتر و وفادارتر است از اين كه به دروغ بگويد و يا مغرورت كند ،
چه بسيارند پند دهندگانى كه نزد تو متّهمند و بسيارند راستگويانى كه تو آنان را دروغگو مىدانى ، اگر دنيا را از شهرهاى ويران شده و خانههاى فرو ريخته بشناسى ، آن را يادآورى كنندهاى دلسوز و واعظى گويا ، همچون دوستى مهربان ،
خواهى يافت كه در رسيدن اندوه به تو بخل مىورزد ، دنيا براى كسانى كه آن را خانه هميشگى ندانند خوب سرايى است و براى آنان كه آن را وطن نگيرند نيكو محلى است سعادتمندان به وسيله دنيا ، در قيامت كسانى هستند كه امروز از زرق و برق آن گريزانند .
هنگامى كه نفخه صور بدمد و رستاخيز آشكار شود و اهل هر دينى به دين خود ملحق شود و بندگان هر معبودى به معبود خود بپيوندند و هر اطاعت كنندهاى به فرمانرواى خود برسد ، در آن موقع نه چشمى بر خلاف حق و عدالت در هوا گشوده ، و نه گامى آهسته در زمين جز به حق برداشته شود ، و در آن روز چه دليلهايى كه باطل نمىشود و چه عذرهايى كه قطع نمىشود ، پس در جستجوى چيزى باش كه بتوانى عذر خويش را با آن اثبات كنى و حجت و دليل خود را با آن استوار سازى آنچه باقى و ماندنى است بر آنچه باقى نمىماند انتخاب كن و وسيلهاى براى سفرت آماده كن و چشم به جرقّههاى برق نجات بدوز و بار سفر را بر پشت مركبها محكم ببند . »
ادحض :
خبر براى مبتداى محذوف ( انسان ) است يعنى : آدمى وقتى كه در روز رستاخيز مورد سؤال واقع مىشود كه : چه چيز تو را به خدايت مغرور كرد ، مخاطى است كه پاسخ درستى ندارد بلكه دليلش براى فرار از مسووليت باطلترين دليلها و عذرش بيجاترين عذرهاست .
منظور از اين كه اين شخص در دنيا براى جاهل نگهداشتن نفس خود اصرار و مبالغه داشته ، آن است كه آن را در پيروى خواستههاى خودش آزاد
[ 142 ]
گذاشته و به اصلاح آن نپرداخته ، بلكه وى را به حال خود واگذار كرده كه هر كار بخواهد انجام دهد .
كلمههاى سهگانه : ( حجة ، معذرة ، و جهالة ) تميز و منصوب هستند .
يا ايها الانسان . . . بهلكة نفسك . . . ،
امام ( ع ) در ذيل اين عبارت انسان مغرور را مورد خطاب قرار داده و در مورد جرأتش بر گناه و عواملى كه باعث مغرور شدن او به پروردگارش شده و مايه غفلت وى از سختى عقوبت و كيفر اخروى شده است ، او را با چند جمله استفهامى كه حاكى از توبيخ و سرزنش است مورد سؤال و پرسش قرار داده و راجع به امورى از او سؤال مىكند كه سبب دلبستگى او به هلاكت نفس خود شده و از آن رو آن را به معاصى و گناهان آلوده كرده است ، و نيز در مورد بهبود يافتن وى از درد نادانى ، و بيداريش از خواب غفلت و ترحم كردن بر خود چنان كه به ديگران رحم مىكند از او سؤال فرموده است .
فرقى كه در محتواى اين چند پرسش وجود دارد آن است كه در سه مورد نخست : ( جرأت بر گناه ، مغرور شدن به پروردگار ، و دلبستگى به هلاكت نفس ) از باب تجاهل عارف ، سؤال مىكند كه ، علّت اين اعمال ناپسند چه بوده است ،
در حالى كه مقصود از سه پرسش آخر آن است كه انسان تصديق و اعتراف كند كه به چنين حالتى گرفتار است .
در خصوص جمله « ما آنسك » احتمال ديگرى هست كه به معناى تعجب باشد و نه ، استفهام و سؤال ، اى انسان چه قدر علاقه به هلاكت نفس خود دارى
فربّما ترى الضاحى . . . رحمة له ،
حضرت ، پس از آن كه صفات ناپسند انسان مغرور و گنهكار را با چند جمله پرسشى به او تذكر داد و بالاخره به
[ 143 ]
منظور بيدارى و نجات او فرمود : بايد چنان كه به ديگران رحم مىكنى به خود نيز رحم كنى ، با جمله بالا كه در حقيقت صغراى قياس و شكل اول منطق است براى اثبات فرمايش خود ، دليل آورده است و طريقه تشكيل اين استدلال چنين است : مقدمه اول ( صغرى ) : تو كه هر گاه كسى را در مقابل خورشيد و آفتاب سوزان ، ناراحت مىبينى به حال او رحمتت مىآيد و با هر وسيلهاى كه مىتوانى بر او سايه مىافكنى و يا اگر گرفتار دردى را مشاهده كنى ، از روى ترحم بر او مىگريى ، مقدمه دوم ( كبرى ) : و هر كس چنين رقّت قلب و دلسوزى بر حال ديگران داشته باشد ، شايستهتر آن است كه بر خويشتن رحم كند و نفس خود را از گرفتاريها نجات دهد ، و نتيجه دو مقدمه چنين است : پس براى تو شايستهتر است كه بر نفس خود از دردهايى كه گرفتار آن است رحم كنى .
فما صبّرك . . . الانفس عليك ،
در اين عبارت حضرت از صبر و تحمل انسان مغرور ، در مقابل درد گناه و مصيبتهايى كه در پى آن بر او وارد مىشود و خوددارى كردن وى از گريه بر حال خويش كه عزيزترين چيز در نزد اوست ،
پرسش فرموده و با اين پرسش او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، و با احتجاج و استدلالى كه در عبارت پيش بيان شد چنين سؤال توبيخى هم بسيار مناسب است .
در جمله : كيف لا يوقظك . . . سطواته ،
به منظور بيدار شدن انسان از خواب غفلت كه به دليل توجه نكردن به عظمت خداوند او را فرا گرفته است ،
هشدار مىدهد ، و بعضى از عوامل بيدارى را كه ترس از آمدن بلا در دل شب است يادآورى مىفرمايد ، همچنان كه قرآن آن را مورد توجه قرار داده و مىفرمايد :
« اَفَأَمِنَ أهْلُ الْقُرى أنْ يأتِيَهُمْ بَأسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ [ 2 ] . »
[ 2 ] سوره اعراف ( 7 ) ، آيه ( 96 ) ، يعنى : آيا اهل آن ديار ( كه به گناه مشغولند ) از آن ايمنند كه شبانگاه در خواب باشند و عذاب ما آنها را فرا گيرد .
[ 144 ]
مدارج سطواته : راههاى خشم و غضب خدا يعنى گناهها و كارهاى خلاف كه سبب قهر و غضب او مىشود و منظور از تورّطت واقع شدن در درههاى هولناك معصيت است كه موجب هلاكت در آخرت مىباشد
فتداو . . . بيقظة ،
امام ( ع ) پس از بيان حال شخص گنهكار و غافل و مغرور ، به او هشدار مىدهد كه اى انسان بكوش و هر چه زودتر اين بيماريهاى قلبى و خواب غفلتى را كه در پى سستى و بىاعتنايى به خدا و ياد او پيدا شده با تصميم راسخ بر اطاعت فرمان و مداومت ذكر او معالجه و درمان كن .
و تمثّل . . . يصرفها عنك ،
حضرت در اين جملهها نعمتهاى فراوان خداوند را كه به انسان عطا فرموده و او در عوض به جاى شكر و سپاس با گناه و معصيت كفران نعمت كرده است بازگو مىفرمايد ، تا مگر آدمى به خود آيد و به ياد خدا افتد . به انسان دستور مىدهد كه در ذهنش تصور كند آن موقعى را كه او در حال رو گرداندن از خدا و فرو رفتن در معصيت است ولى خداى كريم با انواع نعمتها به او رو آورده و با كلام خود از زبان پيامبرانش او را دعوت به عفو مىكند و به فضل و رحمت خود آهنگ او مىكند و او را تحت پوشش و حمايت خويش قرار مىدهد ، و با آن كه آدمى اين همه نعمتهاى فراوان را با نافرمانى و معاصى الهى ناسپاسى مىكند اما پروردگار متعال فضل و رحمتش را از او قطع نكرده و حتى او را يك چشم بر هم زدن از لطفش خالى نگذاشته است ، بطورى كه هر لحظه يا نعمتى به او عطا مىكند ، يا بديش را مىپوشاند و يا بلا و گرفتاريى را از وى بر طرف مىسازد . پس امام ( ع ) با اين هشدار بهترين آگاهى را به انسان داده است ، زيرا حضور اين نعمتها در ذهن او ، در حالتى كه وى رو به گناه و معصيت آورده است بهترين چيزى است كه او را به خدايش علاقهمند مىكند ، دليل اين كه فرموده : تمثّل ( تصور كن ) آن است كه ، خود روى آوردن خدا بر بنده در ذهن نيست بلكه مفهوم و تصوير آن در ذهن موجود است .
[ 145 ]
كلمه « يدعوه » و « واو » در « وانت » از نظر نحوى حالند ، و خلاصه و نتيجه معناى عبارتهاى گذشته اين است كه اى انسان وقتى كه در حال پشت كردن به خدا هستى و به گناه و معصيت رو آوردهاى و در عين حال اين چنين مستغرق در نعمتهاى او مىباشى ، پس اگر در حال اطاعت و عبادت او بوده و حسن ظن به وى داشته باشى به طريق اولى و بهتر و بيشتر مشمول فضل و رحمت ذات اقدس او خواهى بود .
و ايم اللَّه . . . الاعمال ،
در اين قسمت امام ( ع ) براى بيدارى انسان كه نفس خود را در برابر نافرمانيها و گناهان ملامت كرده و از مخالفت فرمان الهى باز دارد ، با يك برهان كه از شكل اوّل تشكيل شده [ 3 ] ، استدلال فرموده است كه خلاصه آن چنين است : اگر انسان به رفيقى كه در قدرت و مقام همانند اوست بدى و كم خدمتى كند ، از شرم و حيا بر خود لازم مىداند كه نفسش را به دليل سوء رفتار و بد كرداريش مورد ملامت و سرزنش قرار دهد ، پس در صورتى كه در برابر ولى نعمتى قرار دارد كه هر لحظه زير باران رحمت او و مشمول عنايات وى مىباشد ، به طريق اولى بايد نفس خود را در برابر گناهان و تقصيراتش سرزنش كرده و از عصيان بازش دارد .
و حقا اقول : ما الدنيا غرّتك و لكن بها اغتررت ،
معمولا اگر به كسى گفته شود كه چرا دنيا را هدف قرار داده و از خدا و معنويات بدور افتادهاى ، خود را بر حق مىداند و خيال مىكند كه در حقيقت دنيا گناهكار است ، به دليل اين كه او را به خود متوجه كرده و فريبش داده است ، و از اين رو در پاسخ مىگويد : دنيا
[ 3 ] قياس از شكل اول در اين عبارت چنين است ، صغرى : اگر فرض شود كه مولاى صاحب نعمت تو همانند تو باشد و نسبت به او كوتاهى و تقصير كنى ، خود نخستين داورى هستى كه بر عليه خودت حكم مىكنى . كبرى : و هر كس در مقابل ولى نعمت مثل خود چنين باشد لازم است در برابر ولى نعمتى كه آفريننده و مالك اوست به طريق اولى حكم به تقصير و خطا ، صادر كند . نتيجه : پس بر تو اى انسان لازم است كه نسبت به خطاهايت از ولى نعمت خويش در صورتى كه آفريننده و مالك تو هم باشد پوزش بخواهى . ( ويراستار ) .
[ 146 ]
مرا مغرور كرده است و اساسا دنيا فريبكار و گول زننده است . قرآن نيز به اين مناسبت مىفرمايد : « و غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنيا [ 4 ] . . . » و چون ممكن است در آخرت هم موقعى كه به انسان گناهكار گفته شود كه چه چيز باعث غرور تو شد كه اين همه گناه مرتكب شدى ؟ بگويد : دنيا مرا گول زد كه چنين به دام معصيت افتادم ، بدين علت حضرت در اين جمله ، آن جواب احتمالى را پاسخى مستدّل فرموده است ، كه بطور تحقيق ، دنيا گول زننده و گمراه كننده نيست ، بلكه اين تو هستى كه مغرور زرق و برق دنيا شدهاى .
اين سخن امام به دو دليل اثبات مىشود : نخست اين كه فريب دادن و گول زدن از لوازم خردمند بودن و عقل داشتن است ، و حال آن كه دنيا داراى عقل و درك نيست و ديگر آن كه بطور كلى دنيا براى آن آفريده نشده است كه گمراه كننده و مايه فريب باشد بلكه هدف از آفرينش آن عنايت و لطف خدا بر انسان است كه در اين جا آفريده شده و زندگى مىكند ، با اين دو دليل به عنوان حقيقت نمىشود نسبت فريبكارى و گول زدن را به دنيا داد ، اما به دليل آن كه دنيا ، داراى ظاهرى است كه ممكن است بعضى فريب خورده و به آن دل خوش كنند ، بطور مجازى مىشود كه آن را مايه غرور و گول خوردن دانست و به اين علت حضرت در آخر جمله فرموده است ، تو خود مقصّرى كه به دنيا مغرور شدهاى .
و لقد كاشفتك العظات ،
امام ( ع ) در اين جمله براى تقرير مطلب قبلى كه دنيا فريبكار نيست مىفرمايد علاوه بر آن كه فريبكار نيست نصيحت كننده و پند دهنده است زيرا فراز و نشيبهايى كه در آن وجود پيدا مىكند كه يكى به لحظهاى از حضيض ذلت به اوج قدرت مىرسد و ديگرى در عين شادى به آنى گرفتار غم و اندوه مىشود ، اينها همه به انسان درس عبرت مىدهد و آدمى را
[ 4 ] سوره اعراف ( 7 ) قسمتى از آيه ( 50 ) ، يعنى : زندگى دنيا آنان را به خود مغرور كرده است .
[ 147 ]
هدايت مىكند و چون اساس و پايه دنيا بر دگرگونى و تغيير است ، پس با آنچه كه در مورد تو نيز انجام مىدهد ظلمى به تو نكرده است .
و لهى بما تعدك تغرّك ،
پس از بيان اين كه دنيا نصيحت كننده است ، در اين قسمت پندآموزى آن را مورد تاكيد قرار داده و انسان را بيشتر هشدار مىدهد ، لفظ « وعد » را كه از جمله « تعدك » استفاده مىشود در اين جا استعاره آورده است به آن دليل كه تغيير و دگرگونيهاى دنيا انسان را متوجه مىكند كه بايد منتظر برخى مصائب و بلاها باشد ، چنان كه بطور معمول وعده دادن اين معنى را مىرساند كه آنچه سائل طلب كرده به او خواهد رسيد ، اين كه در اين عبارت ، عوض استفاده از كلمه وعيد كه حاكى از آينده ناپسند است از « وعد » استفاده شده است كه آينده خوشى را مىرساند ، از باب مجاز است كه اسم يكى از دو ضدّ را بر ديگرى اطلاق فرموده است چنان كه در بعضى موارد به بدى ، پاداش مىگويند [ 5 ] ، و نيز ، صدق و وفا را بطور استعاره به دنيا نسبت داده است ، به سبب آن كه آن را تشبيه به شخص راستگو و با وفايى كرده كه حتما به آنچه وعده داده عمل خواهد كرد ، و در جملههاى « اصدق و اوفى » و جملههاى بعد از آن « من ان تلذبك او تغرّك » ، لفّ و نشر مرتب [ 6 ] و تقابل ميان دو نقيض به كار رفته است يعنى نخست در لفظ :
صدق و وفا و سپس نقيض آنها را بطور مرتب ، نه پراكنده ذكر فرموده است زيرا نقيض راستگويى ، دروغ و نقيض وفادارى گول زدن و فريبكارى است .
[ 5 ] ممكن است براى تفأل باشد ، چنان كه مار گزيده را سليم مىگويند ( مترجم ) .
[ 6 ] لف و نشر ، دو قسم است : 1 لف و نشر مرتب چنان كه در متن آمده است ، آن است كه دو لفظ بياورند و پس از آن دو معنى ذكر كنند كه معناى اول مربوط به لفظ اول باشد و معناى دوم به لفظ دوم 2 لف و نشر مشوّش : آن است كه دو لفظ بياورند و بعد از آن دو معنى ذكر كنند به گونهاى كه معناى دوم مربوط به لفظ اول و معناى اوّل به لفظ دوم باشد . شعر : لف و نشر مرتب آن را دان كه دو لفظ آورند و دو معنى لفظ اول به معنى اول ، لفظ ثانى به معنى ثانى لفّ و نشر مشوّش آن را دان كه دو لفظ آورند و دو معنى ، لفظ ثانى به معنى اول ، لفظ اول به معنى ثانى . ( ويراستار )
[ 148 ]
و لربّ . . . مكذّب ،
در اين جمله بعضى چيزها را كه پى آمد غفلت انسان از مواعظ و نصايح دنياست بيان فرموده است كه يكى متهم كردن آن ، در خيرخواهيها و نصيحتهايش مىباشد و ديگرى دروغ شمردن خبرهاى راست آن است يعنى به دگرگونيهاى گذشته دنيا كه موجب عبرت است و مكافاتهايى كه يقين به وقوع آن در آينده دارد ، بىاعتنا و بدون توجه است . اين جا جهت مبالغه و از باب مجاز مقدمه را ذكر و نتيجه را اراده فرموده است زيرا غايت و نتيجه تهمت زدن و تكذيب كردن هر چيز بىاعتنايى به شخص متهم و دروغگو و اعراض از آن مىباشد .
و لئن تعرّفتها . . . الشحيح بك ،
امام ( ع ) به دليل اين كه انسان را به راستگويى دنيا و خيرخواهيش متوجّه كند تا آن كه به نصايح آن گوش كند و وى را به گمراهى متهم نسازد ، با يك قضيه شرطيه آن را چنين بيان فرموده است :
اگر حال دنيا و خيرخواهىها و گرفتاريهاى آن را درست بيانديشى از منزلها و خرابههايى كه از ساكنانش خالى مانده و از امتهاى پيشين و قرنهاى گذشته بودهاند و تمام آنها پندهاى خير خواهانه و عبرتهاى صادقانه است دنيا را همانند دوستى مهربان و ناصحى دلسوز خواهى يافت ، شباهت دنيا به دوستى مهربان از آن نظر است كه ياد آورنده خوبى است و به تو پند مىرساند و از آن عبرت مىگيرى چنان كه عمل هر خيرخواه مهربانى همين است .
و لنعم . . . محلاّ ،
در اين عبارت دنيا را بطور مشروط ستوده و مىفرمايد اگر از دنيا چنان كه خواست خداست استفاده شود يعنى مورد توجه و اعتنا شود اما نه چنان به آن دل خوش كرده كه وى را منزل و جايگاه ابدى قرار دهى ،
جايگاهى نيكوست . نعم فعل مدح و اسم [ 7 ] آن ، دار من لم يرض و مخصوص به
[ 7 ] منظور از اسم ، بايد فاعل باشد چون نعم كه فعل مدح است فاعل دارد نه اسم و همچنين در عبارات بعدى . ( مترجم )
[ 149 ]
مدح دنياست و دو كلمه دارا و محلا تميز و قائم مقام اسم جنسى هستند كه اسم نعم بوده و حذف شده است . اين جا دو مسأله قابل ذكر است :
1 معمولا اسم جنسى كه اسم فعلهاى نعم و بئس باشد به اسمى اضافه مىشود كه داراى ال باشد مثل : نعم صاحب القوم ولى در اين عبارت به چيزى اضافه شده است كه ال ندارد و اين مطلب در شعر نظير هم دارد : فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم .
2 اين كه در اين عبارت با ذكر اسم جنس ( دار ) دارا را هم كه نكره و بدل از آن است آورده و اين هم در شعر نظير دارد : فنعم الدّار دار أبيك دارا ، و دليل اين كه دار را به جمله من لم يرض بها ، و محلّ را . به من لم يوطنها اضافه كرده اين است كه هر كس از دنيا خشنود نباشد و آن را موطن اصلى خود قرار ندهد از عبرتهاى آن پند مىگيرد و تقوا را توشه خود مىگيرد و همان پرهيزكارانند كه به وسيله تقوا خوشبخت شدهاند ، احتمال مىرود كه دارا و محلاّ منصوب باشند بنابراين كه براى لم يرض بها و لم يوطّنها تميز باشند .
و انّ السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم ،
در اين جمله امام ( ع ) كسانى از اهل دنيا را كه از سعادتمندان در آخرتند معرفى مىفرمايد كه با اعراض از دنيا و درس گرفتن از ويژگيهاى وى آن را سبب كسب كمالات اخروى و خوشبختى آن جهان قرار دادهاند ، تعبير به هرب كه به معناى گريختن است كنايه از دورى كردن كامل از لذتهاى دنيا مىباشد ، بديهى است وقتى انسان جز به اندازه ضرورت دلبستگى و علاقهاى به دنيا نداشته باشد و در عين حال از آن درس آموخته و دگرگونيها و فراز و نشيبهاى آن را به وسيله ارتقاى به درجات آخرت قرار دهد بهترين سعادت را كسب كرده است درباره اين كه فقط بايد به اندازه ضرورت از دنيا استفاده كرد . سرور پيامبران حضرت رسول اكرم ( ص ) مىفرمايد : « مرا به دنيا چه كار ، من در دنيا همانند سوارهاى هستم كه
[ 150 ]
روز بسيار گرم تابستانى گذارش به درختى مىافتد ، از مركبش پياده شده ساعتى در سايه آن به استراحت پرداخته و سپس ، آن را ترك مىگويد و به راه خود ادامه مىدهد . [ 8 ] » رجفت اين عبارت اشاره به روز قيامت است . كه از كلمه غدا يعنى فردا فهميده مىشود . چنان كه در قرآن چنين اشاره شده است : « يَومَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرّادِفَة [ 9 ] . » مفسران گفتهاند كه منظور از راجفه دميدن نخستين در صور است و آن فرياد عظيمى است كه مانند رعد باعث اضطراب و تحيّر شده و مردم را بهت زده و بيهوش مىكند و نيز مىفرمايد : تَتْبَعُها الرّادِفَةُ [ 10 ] كه مرحله دوم دميدن در صور است . منظور از حلائل القيامه ، گرفتاريهاى اندوهبار و بزرگ رستاخيز است .
و لحق بكل منسك اهله ،
هر كسى در آن روز ( قيامت ) به مقصود و معبود و مقتداى خود كه در دنيا مورد توجهش بوده مىپيوندد چنان كه رسول اكرم فرموده است : « آدمى در قيامت با دوست خود محشور مىشود و اگر سنگى را دوست بدارد البته با همان محشور مىشود [ 11 ] . »
فلم يجز . . . بحقّه ،
امام ( ع ) در اين جملهها كمال دادگرى خداوند را در پهنه رستاخيز بيان مىفرمايد كه در آن روز تمام حركتها حتى حركت يك چشم بر هم زدن در فضا و يا صداى قدمى آهسته در زمين واقع نمىشود مگر اين كه در راستاى عدل الهى و بر طبق حق و حقيقت است و پس از بيان گستردگى
[ 8 ] ما انا و الدنيا ؟ انّما مثلى فيها كمثل راكب سار فى يوم صايف ، فرفعت له شجره فنزل فى ظلها ساعته ثم راح و تركها .
[ 9 ] سوره نازعات ( 79 ) آيه ( 6 ) ، يعنى : روزى كه ( نفخه صور الهى ) جهان را بلرزاند ، در پى آن ،
نفخه صور ديگرى در آيد .
[ 10 ] سوره نازعات ( 79 ) آيه ( 6 ) ، يعنى : روزى كه ( نفخه صور الهى ) جهان را بلرزاند ، در پى آن ،
نفخه صور ديگرى در آيد .
[ 11 ] يحشر المرء مع من احبّ ، و لو احبّ احدكم حجرا لحشر معه .
[ 151 ]
عدل الهى در جهان آخرت به منظور اين كه شنونده را بر آن دارد كه اعمال خود را بر طبق حق و عدل قرار دهد ، و در رفتارش روش پيامبران و اولياى خدا را سر مشق قرار دهد تا در قيامت سند زنده و دليل روشنى داشته باشد به اين مطلب توجه داده است كه در رستاخيز و روز حساب بسيارى از پاسخها و استدلالها باطل و عذرهاى فراوانى ناموجّه و مردود است و اين كه پس از بيان حال سعادتمندان در آخرت و معرفى آنان كه به دنيا بىاعتنا و از آن گريزان بودهاند به ذكر صحنههاى وحشتزاى آخرت پرداخته به اين سبب است كه شنونده را وادار كند تا براى رسيدن به سعادتى جاويدان به آنان اقتدا كند ، به دنيا بىاعتنا باشد و به آن دل خوش نكند و در پايان انسان را راهنمايى مىكند تا در اعمالش روش نيكو در پيش گيرد كه در قيامت عذرش پذيرفته و دليلش قانع كننده باشد و براى اين كار دستور جامع بيان فرموده است :
1 شايستهترين و معقولترين كارها را برگزيند و انجام دهد 2 تشريفات دنيا و كالاهاى آن نابود شدنى است پس بايد كمالات اخروى را برگزيند كه باقى و جاويدان است و مكرّرا چگونگى اين برگزيدن را توضيح دادهايم .
3 خود را آماده سفر به سوى خداوند كند و اين امر ، جز با رياضتى كه از عبادت و زهد و بىاعتنايى به دنيا بر مىخيزد ، امكانپذير نيست .
4 اين كه به درخشش نجات بنگرد يعنى پس از زهد حقيقى و عبادت واقعى كه نفس سركش امّاره را درهم مىشكند وجهه معنوى و انديشه خويش را به خداوند متوجه كند تا درخشندگيهاى نور الهى را حسّ كرده و بارقههاى اميد نجات را مشاهده كند و درهاى سلامت را بر روى خود باز ببيند ، چنان كه در دو فصل قبل در خطبه 211 صفحه 54 به اين معنى اشاره فرموده است : و تدافعته الابواب الى باب السلامه درباره سالكى كه راههاى رياضت در بهشت را
[ 152 ]
بر رويش مىگشايد .
5 و نيز به او دستور مىدهد كه بار خود را محكم بر پشت مركبها ببندد ،
يعنى در پيمودن راه خدا و عمل كردن براى خشنودى او كوشش فراوان كند ،
لفظ مطايا كه به معناى مركبها و وسايل سوارى است براى ابزارها و وسايل كار ، و لفظ ارحال [ 12 ] را كه به معناى بار بستن است براى انجام دادن و به كار بستن وسايل كار استعاره فرموده است .
[ 12 ] ظاهرا لفظ إرحال كه در عبارت شارح آمده بايد غلط باشد چون عبارت خطبه و ارحل ، ثلاثى مجرد است نه از باب افعال . ( مترجم )