جستجو

و من خطبة له ع حين بلغه خبر الناكثين ببيعته و فيها يذم عملهم و يلزمهم دم عثمان و يتهددهم بالحرب ذم الناكثين

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 660 ] 21 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ وَ اِسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ لِيَعُودَ اَلْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ وَ يَرْجِعَ اَلْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ وَ اَللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا اَلتَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ يَا خَيْبَةَ اَلدَّاعِي مَنْ دَعَا وَ إِلاَمَ أُجِيبَ وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ اَلسَّيْفِ وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ وَ مِنَ اَلْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلاَدِ هَبِلَتْهُمُ اَلْهَبُولُ لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي ذمر ، ذمّر : برانگيخت جلب : گروهى از مردم و يا حيوان كه جمع شوند و متحد شوند تمحّضت : به حركت در آمد نصف : انصاف تبعه : عقوبت و نتيجه عمل حمّ : تفاله دنبه‏اى كه بعد از گرفتن روغنش مى‏ماند حمّه السّواد : استعاره است براى مردم پست و بى‏اطلاع جبله : صداها جونه : سياهى [ 661 ] انكفّت و استكفّت : دور مى‏زند زاح و انزاح : دور شد نصاب : اصل تنصّل من الذّنب : از گناه دورى جست عبّ : نوشيدن بدون وقفه خسوه : يك مرتبه احساس كردن جلاد : جنگ با شمشير هبول : زن فرزند مرده هبل : گريان « آگاه باشيد كه شيطان جمعيّت خود را برانگيخته است و همه امكانات خود را فراهم ساخته تا ستم را به جاى اوّليه خود بازگرداند و باطل را به اصل خود رجوع دهد . به خدا سوگند ( طلحه و زبير ) از هيچ ناروايى بر من دريغ نورزيدند و ميان من و خودشان انصاف را رعايت نكردند . آنها از من حقّى را مطالبه مى‏كنند كه خود ترك كرده‏اند و تاوان خونى را ( خون عثمان ) كه ريخته‏اند از من مى‏خواهند . بر فرض كه من شريك آنها در خون عثمان باشم باز مكافات سهم آنها بر خودشان قرار دارد ، و اگر آنها بدون دخالت من خون عثمان را ريخته‏اند كيفر اين عمل بر خود آنهاست . بزرگترين دليل آنها بر عليه خودشان است . از مادرى شير مى‏خواهند كه از شير دادن باز ايستاده است ، مى‏خواهند بدعتى را زنده كنند كه مرده است . اى دعوت كننده نوميد ؟ دعوت كننده كيست و چه جواب مى‏شنود ؟ من حجّتى را كه مورد رضايت خدا باشد از آنها مى‏پذيرم و اگر نپذيرند تيزى شمشير را بر آنها خواهم نهاد و در اين حالت شمشير بهترين پاسخگوى باطل و ياور حقّ است . تعجّب اين است كه آنها به من پيام فرستاده‏اند كه براى كارزار آماده باشم و در مقابل ضرب نيزه آنها مقاومت داشته باشم . گريه‏كنندگان به حالشان بگريند . من چه وقت از تهديد به جنگ ترسيده‏ام ؟ و چه وقت از ضرب شمشير و نيزه فرار كرده‏ام ؟ من به پروردگارم يقين داشته و شبهه‏اى در دينم ندارم كه از جنگ بترسم » . بيشتر اين خطبه از خطبه‏اى است كه قبلاً يادآورى كرديم كه وقتى امام ( ع ) شنيد طلحه و زبير بيعت خود را شكسته‏اند ايراد فرمود . در اين خطبه كم و [ 662 ] زيادى وجود دارد كه سيّد رضى قبلاً بعضى از آنها را نقل كرده است هر چند كه وى دليل كم و زيادى و تكرار آن را بيان كرده ، امّا ما تمام خطبه را نقل مى‏كنيم تا به مقصود دست يابيم . امام ( ع ) پس از حمد خدا و درود بر پيامبر ( ص ) خطبه را چنين ايراد مى‏فرمايد : مردم خداوند جهاد را واجب كرد و آن را بزرگ شمرد و يارى دهنده دينش قرار داد . سوگند به خدا دنيا و دين اصلاح نمى‏شود مگر با جهاد . شيطان جمعيّت خود را گرد آورده و لشكر و همه كسانى را كه از او پيروى مى‏كنند فراهم آورده است تا مرام و روش و نيرنگهاى خود را بازگرداند و تجديد كند ، من حركتهايى را مى‏بينم ، سوگند به خدا طلحه و زبير از هيچ كار ناپسندى درباره من دريغ نورزيدند و ميان من و خود به انصاف رفتار نكردند ، آنها طالب حقّى هستند كه خود بدان عمل نكرده‏اند و از من قصاص خونى را مى‏خواهند كه خود ريخته‏اند ، بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز سهم آنها به عهده خودشان است . و اگر آنها به تنهايى عثمان را كشته باشند قصاص از آنها بايد مطالبه شود . اوّلين نتيجه عدالتخواهى آنها بر عليه خودشان است . من از آنچه كه انجام داده‏ام عذر نمى‏خواهم و از خود دور نمى‏كنم زيرا با يقين كارى را انجام مى‏دهم ، نه اشتباه مى‏كنم و نه كسى مى‏تواند من را به اشتباه بيندازد . آنها ( طلحه و زبير و اياديشان ) گروه سركش و ياغى‏اند . اراذل و اوباش اطراف آنها را گرفته و سر و صدا راه انداخته‏اند ، تاريكى و گمراهى اطراف آنها را گرفته تا باطل را به جايگاه اوّلش برگردانند . اى دعوت كننده فريبكار چه كسى را فرا مى‏خوانى ؟ چيز ناآشنايى در كار نيست آنچه در پيش روست و روش معمول است جنگ در راه خداست . به خدا سوگند اگر جنگى پيش آيد باطل رسوا مى‏شود و زبانش قطع مى‏گردد . اگر چنين وضعى پيش آيد گمان نمى‏كنم راه روشنى در پيش داشته باشد . به خدا سوگند كسى را كه كشته‏اند پيش از مرگ از گناهانش توبه نكرد و از خطاهايش پوزش نخواست و از شورشيان عذرخواهى [ 663 ] نكرد تا بپذيرند و از آنها يارى نخواست تا ياريش كنند . سوگند به خدا براى آنها حوضى را پر آب كنم كه كسى نتواند آن را خالى كند و از آنها كه در آن افتاده‏اند كسى را نجات نيابد و از آن سودى نبرند . من به حجّتهاى الهى و علم او درباره آنها راضيم . من آنها را به حقّ دعوت مى‏كنم و عذرخواهيشان را مى‏پذيرم پس اگر باز گردند و توبه كنند و حرف حق را بپذيرند و در پيشگاه خدا زارى كنند توبه قابل پذيرفتن است و از جانب من مزاحمتى نخواهد بود ، و اگر امتناع ورزند تيزى شمشير را بر آنها قرار خواهم داد كه در اين حالت شمشير باطل را نابود و اهل ايمان را يارى مى‏كند با هر نامه عملى نويسندگان آنها بر آنها شاهدند . به خدا سوگند زبير و طلحه و عايشه مى‏دانند كه حق با من است و آنها بر باطلند . بايد دانست كه امام ( ع ) در آغاز به فضيلت جهاد توجّه داده است و مقصود امام ( ع ) بيان فرار مردم از جنگ با اهل بصره است . پس امام ( ع ) نخست به وجوب جهاد از جانب خداوند اشاره فرموده و كتاب خدا از آن پُر است چنان كه مى‏فرمايد : « وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ و اَنْفُسِكُمْ » [ 1 ] و امثال اين نيز وارد شده است . پس از بيان وجوب جهاد ، امام ( ع ) فضيلت جهاد را در پيشگاه خداوند تعالى بيان مى‏فرمايد و در اين معنى سخن حق تعالى است : « لا يَسْتَوِى القاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرَ اُولىِ الضَّرَرِ و المُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّه باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَى القاعِدين دَرَجَةً و كُلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلى الْقاعِدينَ اَجْراً عظيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً » [ 2 ] . [ 1 ] سوره توبه ( 9 ) : آيه ( 41 ) : با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد . [ 2 ] سوره نساء ( 4 ) : آيه ( 95 ) : هرگز مؤمناتى كه بدون عذر از جنگ باز نشينند با مجاهدان در راه خدا كه با مال و جانشان پيكار كنند برابر نيستند ، خداوند آنها را كه با مال و جانشان در راه خدا مى‏جنگند بر آنها كه از جنگ با كفّاره ، مى‏گريزند برتر داد و آنها را درجات و مغفرت خاص بخشيد و خداوند بخشنده و رحيم است . [ 664 ] سپس امام ( ع ) اشاره فرموده است كه خداوند جهاد را پيروزى دين خدا و ياور دين قرار داده است و اين معنى از اين آيه استفاده مى‏شود كه : اِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرُكُمْ [ 2 ] مقصود از يارى خدا يارى دين خدا و بندگان شايسته اوست ، زيرا خداوند بى‏نياز مطلقى است كه حاجتى به كمك و پشتيبان ندارد . سپس امام ( ع ) بدرستى سوگند ياد مى‏كند كه صلاح دين و دنيا ممكن نيست ، مگر به جهاد ، زيرا اگر جهاد در راه خدا و مقاومت دين داران نباشد زمين و شهرها خراب مى‏شوند چنان كه خداى تعالى فرموده است : وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ و لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ على العالَمينَ [ 3 ] . امّا نظام يافتن دين روشن است ، زيرا تلاش دشمنان دين در مورد براندازى آن ناكام مى‏ماند ، امّا كلام امام ( ع ) كه فرمود شيطان گروه خود را بسيج كرده و جمعيّت خود را فراهم آورده است قبلاً توضيح داده شد . فرموده است : ليعود له دينه و سنّته و خدعه توضيح كلام اين است كه نهايت سعى شيطان در وسوسه‏اى كه مى‏كند اين است كه فريبكارى را در ميان مردم رواج دهد و روشهاى باطلى كه پيش از بعثت رسول ( ص ) دين و روش شيطان بوده است دوباره در جامعه برقرار سازد . تمام سخن امام ( ع ) براى اين است كه شنوندگان را به سمت خدا كوچ دهد و آنها را براى جنگ آماده سازد . فرموده است : و قد رأيت امورا قد تمحّضت اين سخن امام ( ع ) اشاره به بيان امورى است كه آنان را به گريز از آن وا مى‏دارد و آن امور احساس آن حضرت درباره مخالفت ( ناكثين ) و آمادگى آنها [ 2 ] سوره محمد ( 47 ) : آيه ( 7 ) : اگر دين خدا را يارى دهيد خدا شما را يارى مى‏دهد [ 3 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 251 ) : اگر خداوند شرّ بعضى را به وسيله بعضى ديگر از مردم دفع نمى‏كرد زمين به فساد كشيده مى‏شد ولى خداوند به جهانيان مهربان است . [ 665 ] براى جنگ با آن حضرت بوده است . فرموده است : و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انّهم . . . الى قوله سفكوه اين سخن حضرت انكار ادّعاى انجام امر ناشايستى بود كه به آن حضرت نسبت مى‏دادند و آن عبارت بود از قتل عثمان و سكوت آن حضرت در برابر قاتلان عثمان ، كه به نظر مخالفان ، سكوت حضرت را در مقابل قاتلان عثمان امرى ناشايست و از نظر دينى منكر مى‏دانستند . امام ( ع ) اولاً پشت كردن به عثمان را كه مخالفان كار منكرى از آن حضرت مى‏دانستند انكار فرمود و چون اين كار از حضرت صادر نشده بود ، اين نسبت به آن حضرت افترا بوده و خود امر منكرى است كه مخالفان حضرت مرتكب شدند . و به اين حقيقت اشاره مى‏فرمايد كه اگر ميان من و آنها ميزان عدالتى برپا گردد . روشن مى‏شود كه آنها ادّعاى باطلى دارند ، زيرا آنها از من امر حقّى را مطالبه مى‏كنند كه خودشان آن را ترك كرده‏اند و قصاص خونى را مى‏طلبند كه خود ريخته‏اند . منظور از قصاص خون مطالبه خون عثمان مى‏باشد كه مخالفان حضرت او را مسؤول مى‏دانستند در حالى كه خود شريك اصلى خون بودند . ابو جعفر طبرى در تاريخ خود نقل كرده است كه وقتى مردم تصميم گرفتند تا عثمان را محاصره كنند امام ( ع ) براى كارى در خيبر بود و زمانى كه به مدينه وارد شد مردم به منظور محاصره عثمان در خانه طلحه جمع شده بودند ، عثمان كسى نزد آن حضرت فرستاد و از طلحه شكايت كرد . حضرت به فرستاده فرمود من چاره‏انديشى خواهم كرد و سپس به خانه طلحه روانه شد ، خانه او پر از جمعيت بود . حضرت به طلحه فرمود : اين چه كارى است كه درباره عثمان مى‏كنى ؟ طلحه پاسخ داد اى ابالحسن اين تصميمى است كه گرفته شده . امام ( ع ) روانه بيت المال شود و فرمود تا در آن را باز كنند امّا كليد آن پيدا نشد ، [ 666 ] حضرت در آن را شكست و اموال آن را بين مردم تقسيم كرد . اطرافيان طلحه بعد از اين ماجرا از اطراف او پراكنده شدند و او تنها ماند . عثمان از اين پيشامد خوشحال شد . طلحه ( كه خود را تنها ديد ) پيش عثمان آمد و گفت : اى امير المؤمنين من قصد انجام كارى را داشتم ولى خداوند بين من و آن كار فاصله انداخت و اينك براى توبه نزد تو آمده‏امد . عثمان گفت ، براى توبه نيامده‏اى ، چون شكست خورده‏اى آمده‏اى ، خدا سزايت را بدهد . و باز طبرى نقل كرده است كه عثمان پنجاه هزار دينار يا درهم از طلحه طلبكار بود ، روزى طلحه به عثمان گفت طلبت حاضر است بيا بگير ، عثمان به طلحه گفت آن پاداش جوانمرديت باشد . وقتى كه عثمان به محاصره افتاد امام ( ع ) به طلحه گفت به خدا سوگندت مى‏دهم آيا تو از جانب عثمان برخوردار نشدى ؟ طلحه گفت نه ، به خدا قسم دست برنمى‏دارم تا اين كه حقّ بنى‏اميه را بپردازد . بعد از اين واقعه امام ( ع ) مى‏فرمود : « بازخواست خدا بر اين صعبه ( طلحه ) باد ، عثمان به او بخشش كرد آنچه بخشش كرد و طلحه درباره او انجام داد آنچه انجام داد . » نقل شده است در روز جنگ جمل وقتى كه زبير به ميدان امام ( ع ) آمد ، امام ( ع ) به وى فرمود چه چيز تو را به اين كار وادار كرده است ؟ زبير در پاسخ گفت مطالبه خون عثمان ، امام ( ع ) به او فرمود تو و طلحه رهبرى قتل عثمان را به عهده داشتيد ، توبه شما اين است كه خود را تسليم ورثه عثمان كنيد . دخالت طلحه و زبير در قتل عثمان امرى روشن است و ما اين مقدّمه را براى اتمام حجّت عليه آنها نگاشتيم . فرموده است : فلئن كنت شريكهم فيه فانّ لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا ولّوه دونى فما التّبعة الاّ عندهم . اين كلام امام ( ع ) براى اتمام حجّت آورده شده است . توضيح آن اين [ 667 ] است كه ( ناكثين ) در قتل عثمان شركت داشتند و هر كس كه در قتل عثمان شركت كرده ، يا به كمك ديگران بوده است يا بدون كمك ديگران . و به هر حال آنها نمى‏توانند از ديگران قصاص خون را مطالبه كنند . طبق نظر آنها بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز هم آنها خود شريك قتل عثمانند ، پس بر آنها لازم است كه خود را تسليم صاحبان خون عثمان كنند . و اگر آنها بدون شركت من عثمان را به قتل رسانده‏اند فقط آنها متّهم به قتل هستند و قصاص خون از آنها مطالبه مى‏شود و اگر آنها مى‏خواهند عدالت را برپا سازند بايد خود را مؤاخذه كنند . اين جمله امام ( ع ) توضيح ديگرى براى اتمام حجّت است ، يعنى عدالتى كه آنها مى‏پندارند طرفدار آن هستند شايسته است كه اوّل درباره خود اجرا كنند . فرموده است : و لا اعتذر ممّا فعلت و لا ابرء ممّا صنعت . يعنى كناره‏گيريى كه من به هنگام قتل عثمان انجام دادم بر سبيل كوتاهى در وظيفه دينى نبود كه موجب معذرت خواهى و تبرّى من شود . به خواست خدا معنى اين سخن امام ( ع ) را بزودى توضيح خواهيم داد . فرموده است : و انّ معى لبصيرتى ما لبست و لا لبّس علىّ توضيح اين سخن امام ( ع ) قبلاً گذشت ( و نيازى به تكرار آن نيست ) فرموده است : و انّها للفئة الباغية فيها الحمّ و الحمّة . دو لفظ « حمّ » و « حمّه » را براى افراد پست و رذل جامعه كه براى جنگ با آن حضرت گرد هم آمده بودند استعاره آورده است . وجه استعاره شباهت آنهاست به تفاله دنبه كه روغن آنها را گرفته‏اند و فايده‏اى ندارد . و منظور امام ( ع ) از كلمات : طالت جلّبها ، بلند كردن سر و صداست و آن كنايه از اين سخن است كه امام ( ع ) را به جنگ تهديد كرده و او را مى‏ترسانند . فرموده است : انكفّت جونتها [ 668 ] يعنى جمعيّت فراوانى گرد آورده بودند و آن كنايه از اين است كه جمعيّت خود را براى مقصودى كه داشتند جمع‏آورى كرده بودند . فرموده است : يرتضعون امّا قد فطمت . امام ( ع ) « امّ » را براى خود يا براى خلافت استعاره آورده است ، در اين صورت بيت المال به منزله شير و مسلمانان به منزله بچّه‏هاى شيرخوار بيت المال‏اند . و شير خوردن مردم از پستان بيت المال كه اكنون خشك شده ، كنايه است از تقاضاى عده‏اى از مردم براى دريافت بخششهاى و هدايا از بيت المال ، چنان كه عثمان به آنها بخشش و هدايا مى‏داد و در اين راه بعضى را بر بعضى برترى مى‏بخشيد . ولى امام ( ع ) اين كار را منع كرد . فرموده است : و يحيون بدعة قد اميتت . اين كلام امام ( ع ) اشاره به همين فزون طلبى بى‏دليل است كه بر خلاف سنّت رسول خدا ( ص ) و دو خليفه اوّل بوده است و بدعتى است در مقابل سنّت و مقصود از « اماتتها » كنار گذاشتن اين بدعت است به وسيله امام ( ع ) در زمان خلافتش . فرموده است : ليعودنّ الباطل فى نصابه اين جمله امام ( ع ) ترساندن مردم است از بازگشت به دوران باطل جاهليّت و بدين سبب شنوندگان را براى جنگ بسيج مى‏كند . فرموده است : يا خيبة الدّاعى من دعا ؟ اين جمله به منزله تعجّب از فريبكارى بزرگى است كه دعوت كنندگان مردم براى جنگ با آن حضرت به راه انداخته بودند ، و جمله « من دعا » و « ما اجيب » ، پرسشى است بر سبيل تحقير دعوت شدگان به جنگ و يارانشان ، زيرا مردم عوام و بى‏اراده را جمع كرده بودند و دعوت براى يارى چيزى مى‏كردند كه باطل بود . فرموده است : لو قيل ما انكر فى ذلك و ما امامه و فيمن سنّته و اللّه اذن لزاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه . [ 669 ] اين جمله امام ( ع ) شرطيّه متّصله است و معناى تقديرى آن اين است كه اگر جدال كننده‏اى از دعوت كنندگان به باطل ، چيزى را از خلافت من و از امامى كه از آن پيروى مى‏كنند و از سنّتى كه خواهان آن هستند سؤال كند ، زبان حالشان گواهى مى‏دهد كه من امام آنها هستم و سنّت را من پاسدارى مى‏كنم . در اين صورت باطلى كه بدان روآورده‏اند روشن شده و زبانشان قطع مى‏شود . به كار گرفتن لفظ لسان در اين عبارت در حقيقت حذف مضاف اليهى را در تقدير دارد ، يعنى زبان صاحبش از جواب كوتاه مى‏شود و انقطاع استعاره براى سكوت و يا مجاز در كلام است ، يعنى باطل جوابى ندارد . فرموده است : و ما اظنّ الطّريق له فيه واضح حيث نهج اين جمله عطف بر جمله انقطع لسانه است . واضح مبتدا ، فيه خبر ، و جمله در محل نصب و مفعول دوّم براى فعل اظنّ مى‏باشد . معناى جمله اين خواهد بود : اگر سؤال كننده‏اى از عمل انحرافى آنها سؤال كند گمان نمى‏كنم بتوانند جواب درستى بدهند و در نتيجه زبانشان كوتاه مى‏شود . فرموده است : و اللّه ما طاب من قتلوه . . . الى قوله فنصروه . اين جمله امام ( ع ) اشاره به كشته شدن عثمان و نكوهش آنهاست ، از اين جهت كه قصاص خون عثمان را از امام مى‏خواستند در حالى كه عثمان قبل از كشته شدن از آنها عذر خواهى كرد ، امّا آنها نپذيرفتند و وقتى عثمان در محاصره مردم بود از آنها يارى خواست و آنها با وجود قدرت يارى كردن وى را يارى نكردند . فرموده است : و ايم اللّه لافر طنّ لهم حوضا انا ماتحه ثمّ لا يصدرون عنه برى‏ء اين جمله امام ( ع ) در خطبه دهم توضيح داده شد . فرموده است : و لا يعبّون حسوة ابدا اين جمله كنايه از دست نيافتن مخالفان امام ( ع ) به خلافت و يا به بعضى [ 670 ] از خواسته‏هايشان در مورد خلافت است چنان كه مثلاً ما به دشمنان كه خواهان چيزى است مى‏گوييم : سوگند به خدا از آن چيزى نمى‏خورى و نمى‏آشامى فرموده است : انّها لطيّبة نفسى بحجّة اللّه عليهم و علمه فيه كلمه « نفسى » به عنوان بدل از ضمير متّصل به انّ ، و يا به فعل مقدرّى كه تفسير كننده ضمير است منصوب مى‏باشد . و كلمه « حجّة اللّه » اشاره است به اوامر خداوند متعال بر لزوم پيكار با جمعيّت سركش ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : فَاِنْ بَغَتْ اِحْدايهُما عَلَى الاُخْرى‏ فَقاتِلُوا الّتى تَبْغى حَتَّى تَفى‏ءَ اِلى‏ اَمْرِ اللَّهِ [ 4 ] . بدين صورت هر امرى و نهى خداوند كه اطاعت نشود برهان حقّى است بر عليه انسان و هر برهان حقّى برهان خداست ، يعنى من به اقامه برهان حقّى بر عليه آنها راضيم و به آنچه انجام مى‏دهند آگاهم . چه خوشنوديى براى خردمند كاملتر و چه پاكيزگى طينتى بزرگتر از اين است كه انسان پايبند حقّ باشد و دشمن او بر باطل و خارج از اطاعت خدا ؟ و خداوند متعال بر آنچه هر نفسى انجام دهد نظارت دارد . فرموده است : و انّى داعيهم فمعذّر . . . الى قوله ناصر المؤمن اين جمله امام ( ع ) واضح است و نياز به توضيح ندارد . فرموده است : و ليس علىّ كفيل يعنى من براى اين كه از آنها بگذرم و بدانها امان دهم ، در صورتى كه توبه كنند ، نيازى به ضامن ندارم . كلمات « شافيا » و « ناصرا » در جمله امام ( ع ) به عنوان تميز منصوب مى‏باشند . فرموده است : و مع كلّ صحيفة شاهدها و كاتبها « واو » ابتداى جمله حاليّه است و معناى جمله اين است : اگر مخالفان از [ 4 ] سوره حجرات ( 49 ) : آيه ( 9 ) : اگر دو گروه از مسلمين با هم ستيز كند با گروه ستم كننده پيكار كنيد تا امر خدا را گردن نهد . [ 671 ] راه باطلشان بازنگردند تيزى شمشير را به آنها حواله مى‏كنم . فرشتگان بزرگوار نويسندگانى هستند كه آنچه ما انجام مى‏دهيم مى‏دانند و اعمال كسانى را كه به آنها گماشته شده‏اند در دفتر مخصوصى مى‏نويسند و در روز قيامت بدانها گواهى مى‏دهند . فرموده است : و من العجب بعثتهم الىّ ان ابرز للطّعان و ان اصبر للجلاد . امام ( ع ) از تهديد آنها تعجّب مى‏كند زيرا آنها بر شجاعت و جنگجويى و صبر بر مشكلات او واقفند ، اين سخن را امام ( ع ) به صورت استهزا و به عنوان تعجّب آورده است . فرموده است : هبلتهم الهبول يعنى گريه كنندگان به حالشان گريه كنند . اين عبارت از كلماتى است كه عرب با آن نفرين مى‏كند . فرموده است : لقد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب . يعنى از جنگ و ستيز نمى‏ترسم . فرموده است : و انّى لعلى يقين من ربّى و فى غير شبهة من دينى . اين جمله تأكيد امام ( ع ) است بر توانائى‏اش به جنگ و جذب دلهاى شنوندگان به اطمينان به اين كه وى بحق از جانب خداست تا در جنگ و ستيز با بينش كامل از او پيروى كنند زيرا وقتى كه انسان يقين كند كه امام ( ع ) بر حقّ است و ياور دين خداست شبهه باطل در چهره يقينش نيست و بر مقاومتش در سختيها افزوده مى‏شود و توانايى پيكارش افزون مى‏گردد و در ناخوشايندها ثابت قدم مى‏ماند . بر عكس ، آنها كه چنين نباشند با دل شبهه‏ناك به جنگ مى‏پردازند و چشم بصيرتشان پوشيده مى‏ماند ، يا به متاع دنيا دل مى‏بندند و امور باطل آنها را رهبرى مى‏كند . توفيق از خداوند متعال است . اين جا پايان جلد اوّل است و اوّل جلد دوّم اين كتاب را خواهيد خواند . [ 672 ] فهرست‏مهمترين مطالب اين مجلد مقدمه مترجم 1 بيان احوالات شارح محقّق 2 مقدّمه شارح محقّق 3 اشاره به بعضى از مباحث الفاظ 4 ويژگى الفاظ و حالاتى كه نسبت به معانى پيدا مى‏كنند 5 زيبايى كه الفاظ نسبت به هر يك از حروف دارند . 6 زيبايى كه الفاظ در رابطه با هر يك از كلمات مفرد پيدا مى‏كنند 7 در بيان اقسام زيباييهاى سخن 8 در بيان فرق ميان جمله‏اى كه به اسم يا به فعل خبر داده شود . 9 معناى حقيقت و مجاز و اقسام مجاز 10 در بيان معناى تشبيه و اقسام آن . [ 673 ] فهرست‏مهمترين مطالب اين مجلد 1 مقدمه مترجمان 1 2 مقدّمه شارح 31 3 اشاره به بعضى از مباحث الفاظ 38 4 ويژگى الفاظ و حالاتى كه نسبت به معانى پيدا مى‏كنند 66 5 زيبايى كه الفاظ نسبت به هر يك از حروف دارند . 70 6 زيبايى كه الفاظ در رابطه با هر يك از كلمات مفرد پيدا مى‏كنند 74 7 در بيان اقسام زيباييهاى سخن 79 8 در بيان فرق ميان جمله‏اى كه به اسم يا به فعل خبر داده شود . 89 9 معناى حقيقت و مجاز و اقسام مجاز 90 10 در بيان معناى تشبيه و اقسام آن 99 11 در بيان معناى حقيقت استعاره و اقسام آن 117 12 در بيان حقيقت نظم و اقسام آن 127 13 تعريف خطابه و فايده آن 155 14 موضوع خطابه و اجزاى آن 157 15 مبادى خطابه يا آنچه كه خطابه فوايد آن 164 17 در بيان بعضى از محسّنات خطابه 176 18 اوج كلام امام عليه السلام در خطابه 180 [ 674 ] 19 در بيان اين كه امام ( ع ) جامع تمام فضايل است 183 20 درباره رواياتى كه از مسلمين در فضايل آن حضرت نقل شده است 186 21 در بيان فضايل نفسانى اميرالمؤمنين عليه السلام 191 22 در بيان كرامتهايى كه از آن حضرت صدور يافته است . 195 23 در بيان اخبار غيبى كه در زمينه پيش آمدها و حوادث از آن حضرت نقل شده است 198 24 در شرح كارهاى خارق العاده‏اى كه از آن بزرگوار صادر شده است 206 25 خطبه سيّد رضى رحمة اللّه عليه 209 26 شرح لغات خطبه سيّد رضى ( ره ) 213 27 در بيان معناى حمد و شكر و فرق ميان معناى اين دو كلمه 223 28 در بيان شرافت والاى پيامبر ( ص ) و فضايل آن حضرت 253 29 در بيان اين كه مقصود از اهل بيت ( ع ) چه كسانى هستند 231 30 در بيان آنچه كه موجب ارتقاء مقام انبيا و اوليا مى‏شود 237 31 شرح خطبه اوّل نهج البلاغه كه در آن از ابتداى خلقت آسمان و زمين سخن مى‏گويد 241 32 شرح لغات خطبه 242 33 دليل تقدّم صفات سلبيّه خداوند بر صفات ثبوتيّه در كلام امام عليه السلام 247 34 در بيان اين كه توانايى بر شكر خود نعمت شمرده مى‏شود 255 35 در بيان منسوب بودن نظام خلقت و اداره زمين به قدرت خداوند سبحان 261 36 در بيان معناى لغوى و اصطلاحى دين 264 37 در حقيقت توحيد و مراتب آن 38 در شرح بصيرت و بينايى حق تعالى 278 39 در بيان نسبت دادن ايجاد جهان به خداوند متعال 283 40 در چگونگى تعلّق گرفتن علم خداوند به اشيا پيش از خلقت آنها 292 41 نقل كلام حكما در خلقت آسمانها و زمين 297 42 در بيان ماهيّت آسمان و اينكه [ 674 ] آسمان چگونه و از چه چيز آفريده شده است 300 43 در بيان چگونگى آفرينش عرش و كرسى 303 44 در بيان چگونگى خلقت افلاك و آسمانها 320 45 در بيان چگونگى خلقت فرشتگان 327 46 در بيان جوهريّت فرشته و حقيقت وجودى آن 330 47 در بيان اقسام فرشتگان 335 48 در بيان چگونگى آفرينش آدم ( ع ) است 355 49 در بيان حقيقت ابليس كه آيا از فرشتگان است يا خير ؟ 363 50 در بيان حقيقت توبه 368 51 در بيان آنچه انسان از آن تركيب يافته است 375 52 تحقيقى پيرامون حواس ظاهرى و باطنى 378 53 در بيان حقيقت جنّ و ماهيّت آن 381 54 دليل تكبّر ورزيدن شيطان از سجده آدم ( ع ) 391 55 دليل دشمنى ابليس با آدم ( ع ) 396 56 در بيان معناى وسوسه 397 57 در بيان بعثت انبيا و آنچه خداوند براى پيامبرش انتخاب كرده است 404 58 در بيان اين كه خداوند هيچ امّتى را بدون نبى و رسول نگذاشته است 412 59 در بيان عقايدى كه مردم پيش از بعثت پيامبر ( ص ) داشتند 417 60 در بيان افكار عرب قبل از اسلام 421 61 در بيان وظايفى كه قرآن خوان دارد . 429 62 پاكيزه ساختن نفس از امورى كه انسان را از رسيدن به حقيقت باز مى‏دارد 444 63 در بيان انواع احكام قرآن 64 در شرح حجّ واجب و فضيلتهايى كه براى آن هست . 447 65 در بيان آداب حج 451 66 در توضيح اين كه سفر حج با ديگر سفرها فرق دارد 459 67 در بيان اين كه به هنگام طواف قلب بايد متوجّه معبود به حق باشد 462 [ 675 ] 67 حكمت اذكارى كه در مناسك حج گفته مى‏شوند 466 69 خطبه دوّم كه بعد از بازگشت از جنگ صفّين ايراد شده است 471 70 ترغيب مردم در چنگ زدن به توحيد 478 71 در بيان اين كه غفلت از خدا موجب گرفتارى مى‏شود و در اين رابطه تشويق مى‏كند كه مردم از كلمه توحيد دست بر ندارند . 481 72 امام عليه السلام خود را به عنوان داراى علم از جانب خدا و جايگاه سرّ و حكمت توصيف مى‏كند 489 73 در ستايش آل محمّد ( ص ) و ضمنا خود را توصيف مى‏كند 493 74 در شرح خطبه سوّم كه معروف به خطبه شقشقيّه است 496 75 در بيان پاره‏اى از سختيها و شدايدى كه حضرت در آن قرار داشته است 507 76 در بيان آنچه كه حضرت از گرفتاريهاى مردم و اضطراب و نگرانيهاى آنها بيان مى‏كند . 521 77 در بيان آنچه كه موجب پذيرش حكومت حضرت شده است 530 78 در توضيح اين كه پذيرش خلافت آن حضرت براى اجراى عدالت بوده است نه آزمندى به حكومت 534 79 خطبه چهارم كه پس از كشته شدن طلحه و زبير ايراد شده است و اشاره به صفاى نفسانى آن حضرت دارد 536 80 هدايت مخالفان به طريق حق 545 81 از سخنان آن حضرت است كه پس از وفات رسول خدا ايراد فرموده است 510 82 در چگونگى هدايت مردم براى رفع فتنه 554 83 دليل آن كه چرا حضرت از طلب خلافت توقف كرد 556 84 از سخنان آن حضرت در پاسخ فرزندش 557 85 ميزان تسلّط شيطان بر انسان 558 86 خطبه آن حضرت در بدگويى از بدخواهان و مخالفان 559 87 گفتار آن حضرت درباره زبير ، در جايى كه اقتضاى آن گفتار بوده است 563 [ 676 ] 88 گفتار آن حضرت در بدگويى از پيروان كسانى كه مخالف آن بزرگوار بوده‏اند 565 89 خطبه آن حضرت در هنگامى كه شنيد طلحه و زبير بيعت او را شكسته‏اند 567 90 گفتار آن حضرت در خطاب به محمد بن حنيفه و در آن اشاره به فنون جنگ كرده است 569 91 از سخنان آن حضرت پس از پيروزى بر اصحاب جهل 573 92 گفتار آن حضرت در بدگويى از مردم بصره 576 93 گفتار آن حضرت در باز گرداندن اموالى كه در زمان عثمان بخشيده شده بود 587 94 خطبه‏اى كه آن حضرت به هنگام بيعت مردم با او در مدينه ايراد كرد 590 95 در بيان آن كه تقوا و پرهيزكارى انسان را از افتادن در شبهه باز مى‏دارد 596 96 كلام آن حضرت در اشاره به اين كه پيامبر ( ص ) سرانجام امر خلافت را تذكّر داده است 600 97 درباره امورى كه وسيله رسيدن به بهشت و نجات از آتش مى‏شود 602 98 در اشاره به دين كه پايين‏ترين درجه جهل سبب فراهم آمدن پستيها مى‏شود 611 99 در بيان اين كه نيكى‏ها از جانب خدا و گناهان از ناحيه بندگان است 613 100 گفتار آن حضرت درباره كسى كه با عدم صلاحيّت متصدى امر مردم مى‏شود 616 101 از سخنان آن حضرت درباره اختلاف فتوائى دانشمندان و نكوهش بر آن 635 102 در بيان اين كه آن حضرت حق را در جهتى مى‏بيند ، ولى هر كوشش كننده‏اى به حقيقت دست نمى‏يابد . 638 103 گفتار آن حضرت درباره اشعث بن قيس 645 104 خطبه آن حضرت درباره عذاب قبر و لزوم عبرت گرفتن از آن 641 105 درباره اين كه اعتقادات باطل ، حجاب فهم كافر مى‏شود . 642 [ 677 ] 106 درباره امورى كه براى انسان عبرت انگيز است . 653 107 خطبه آن حضرت در پند و موعظه مردم و ترغيب آنان به پرهيزكارى 656 108 خطبه‏اى كه بعد از شكستن بيعت براى مخالفان ايراد فرمود 660 109 اقامه دليل بر عليه ناكثين ، كه آن حضرت در خون عثمان دخالتى نداشته است 666 110 فهرست كتاب . 672