متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 660 ]
21 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است
أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ وَ اِسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ لِيَعُودَ اَلْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ وَ يَرْجِعَ اَلْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ وَ اَللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا اَلتَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ يَا خَيْبَةَ اَلدَّاعِي مَنْ دَعَا وَ إِلاَمَ أُجِيبَ وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ اَلسَّيْفِ وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ وَ مِنَ اَلْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلاَدِ هَبِلَتْهُمُ اَلْهَبُولُ لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي ذمر ، ذمّر : برانگيخت جلب : گروهى از مردم و يا حيوان كه جمع شوند و متحد شوند تمحّضت : به حركت در آمد نصف : انصاف تبعه : عقوبت و نتيجه عمل حمّ : تفاله دنبهاى كه بعد از گرفتن روغنش مىماند حمّه السّواد : استعاره است براى مردم پست و بىاطلاع جبله : صداها جونه : سياهى
[ 661 ]
انكفّت و استكفّت : دور مىزند زاح و انزاح : دور شد نصاب : اصل تنصّل من الذّنب : از گناه دورى جست عبّ : نوشيدن بدون وقفه خسوه : يك مرتبه احساس كردن جلاد : جنگ با شمشير هبول : زن فرزند مرده هبل : گريان « آگاه باشيد كه شيطان جمعيّت خود را برانگيخته است و همه امكانات خود را فراهم ساخته تا ستم را به جاى اوّليه خود بازگرداند و باطل را به اصل خود رجوع دهد . به خدا سوگند ( طلحه و زبير ) از هيچ ناروايى بر من دريغ نورزيدند و ميان من و خودشان انصاف را رعايت نكردند . آنها از من حقّى را مطالبه مىكنند كه خود ترك كردهاند و تاوان خونى را ( خون عثمان ) كه ريختهاند از من مىخواهند .
بر فرض كه من شريك آنها در خون عثمان باشم باز مكافات سهم آنها بر خودشان قرار دارد ، و اگر آنها بدون دخالت من خون عثمان را ريختهاند كيفر اين عمل بر خود آنهاست . بزرگترين دليل آنها بر عليه خودشان است . از مادرى شير مىخواهند كه از شير دادن باز ايستاده است ، مىخواهند بدعتى را زنده كنند كه مرده است . اى دعوت كننده نوميد ؟ دعوت كننده كيست و چه جواب مىشنود ؟ من حجّتى را كه مورد رضايت خدا باشد از آنها مىپذيرم و اگر نپذيرند تيزى شمشير را بر آنها خواهم نهاد و در اين حالت شمشير بهترين پاسخگوى باطل و ياور حقّ است .
تعجّب اين است كه آنها به من پيام فرستادهاند كه براى كارزار آماده باشم و در مقابل ضرب نيزه آنها مقاومت داشته باشم . گريهكنندگان به حالشان بگريند . من چه وقت از تهديد به جنگ ترسيدهام ؟ و چه وقت از ضرب شمشير و نيزه فرار كردهام ؟ من به پروردگارم يقين داشته و شبههاى در دينم ندارم كه از جنگ بترسم » . بيشتر اين خطبه از خطبهاى است كه قبلاً يادآورى كرديم كه وقتى امام ( ع ) شنيد طلحه و زبير بيعت خود را شكستهاند ايراد فرمود . در اين خطبه كم و
[ 662 ]
زيادى وجود دارد كه سيّد رضى قبلاً بعضى از آنها را نقل كرده است هر چند كه وى دليل كم و زيادى و تكرار آن را بيان كرده ، امّا ما تمام خطبه را نقل مىكنيم تا به مقصود دست يابيم . امام ( ع ) پس از حمد خدا و درود بر پيامبر ( ص ) خطبه را چنين ايراد مىفرمايد :
مردم خداوند جهاد را واجب كرد و آن را بزرگ شمرد و يارى دهنده دينش قرار داد . سوگند به خدا دنيا و دين اصلاح نمىشود مگر با جهاد . شيطان جمعيّت خود را گرد آورده و لشكر و همه كسانى را كه از او پيروى مىكنند فراهم آورده است تا مرام و روش و نيرنگهاى خود را بازگرداند و تجديد كند ، من حركتهايى را مىبينم ،
سوگند به خدا طلحه و زبير از هيچ كار ناپسندى درباره من دريغ نورزيدند و ميان من و خود به انصاف رفتار نكردند ، آنها طالب حقّى هستند كه خود بدان عمل نكردهاند و از من قصاص خونى را مىخواهند كه خود ريختهاند ، بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز سهم آنها به عهده خودشان است . و اگر آنها به تنهايى عثمان را كشته باشند قصاص از آنها بايد مطالبه شود . اوّلين نتيجه عدالتخواهى آنها بر عليه خودشان است . من از آنچه كه انجام دادهام عذر نمىخواهم و از خود دور نمىكنم زيرا با يقين كارى را انجام مىدهم ، نه اشتباه مىكنم و نه كسى مىتواند من را به اشتباه بيندازد . آنها ( طلحه و زبير و اياديشان ) گروه سركش و ياغىاند .
اراذل و اوباش اطراف آنها را گرفته و سر و صدا راه انداختهاند ، تاريكى و گمراهى اطراف آنها را گرفته تا باطل را به جايگاه اوّلش برگردانند . اى دعوت كننده فريبكار چه كسى را فرا مىخوانى ؟ چيز ناآشنايى در كار نيست آنچه در پيش روست و روش معمول است جنگ در راه خداست . به خدا سوگند اگر جنگى پيش آيد باطل رسوا مىشود و زبانش قطع مىگردد . اگر چنين وضعى پيش آيد گمان نمىكنم راه روشنى در پيش داشته باشد . به خدا سوگند كسى را كه كشتهاند پيش از مرگ از گناهانش توبه نكرد و از خطاهايش پوزش نخواست و از شورشيان عذرخواهى
[ 663 ]
نكرد تا بپذيرند و از آنها يارى نخواست تا ياريش كنند . سوگند به خدا براى آنها حوضى را پر آب كنم كه كسى نتواند آن را خالى كند و از آنها كه در آن افتادهاند كسى را نجات نيابد و از آن سودى نبرند . من به حجّتهاى الهى و علم او درباره آنها راضيم . من آنها را به حقّ دعوت مىكنم و عذرخواهيشان را مىپذيرم پس اگر باز گردند و توبه كنند و حرف حق را بپذيرند و در پيشگاه خدا زارى كنند توبه قابل پذيرفتن است و از جانب من مزاحمتى نخواهد بود ، و اگر امتناع ورزند تيزى شمشير را بر آنها قرار خواهم داد كه در اين حالت شمشير باطل را نابود و اهل ايمان را يارى مىكند با هر نامه عملى نويسندگان آنها بر آنها شاهدند . به خدا سوگند زبير و طلحه و عايشه مىدانند كه حق با من است و آنها بر باطلند .
بايد دانست كه امام ( ع ) در آغاز به فضيلت جهاد توجّه داده است و مقصود امام ( ع ) بيان فرار مردم از جنگ با اهل بصره است . پس امام ( ع ) نخست به وجوب جهاد از جانب خداوند اشاره فرموده و كتاب خدا از آن پُر است چنان كه مىفرمايد : « وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ و اَنْفُسِكُمْ » [ 1 ] و امثال اين نيز وارد شده است .
پس از بيان وجوب جهاد ، امام ( ع ) فضيلت جهاد را در پيشگاه خداوند تعالى بيان مىفرمايد و در اين معنى سخن حق تعالى است : « لا يَسْتَوِى القاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرَ اُولىِ الضَّرَرِ و المُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّه باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَى القاعِدين دَرَجَةً و كُلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلى الْقاعِدينَ اَجْراً عظيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً » [ 2 ] .
[ 1 ] سوره توبه ( 9 ) : آيه ( 41 ) : با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد .
[ 2 ] سوره نساء ( 4 ) : آيه ( 95 ) : هرگز مؤمناتى كه بدون عذر از جنگ باز نشينند با مجاهدان در راه خدا كه با مال و جانشان پيكار كنند برابر نيستند ، خداوند آنها را كه با مال و جانشان در راه خدا مىجنگند بر آنها كه از جنگ با كفّاره ، مىگريزند برتر داد و آنها را درجات و مغفرت خاص بخشيد و خداوند بخشنده و رحيم است .
[ 664 ]
سپس امام ( ع ) اشاره فرموده است كه خداوند جهاد را پيروزى دين خدا و ياور دين قرار داده است و اين معنى از اين آيه استفاده مىشود كه : اِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرُكُمْ [ 2 ] مقصود از يارى خدا يارى دين خدا و بندگان شايسته اوست ، زيرا خداوند بىنياز مطلقى است كه حاجتى به كمك و پشتيبان ندارد . سپس امام ( ع ) بدرستى سوگند ياد مىكند كه صلاح دين و دنيا ممكن نيست ، مگر به جهاد ، زيرا اگر جهاد در راه خدا و مقاومت دين داران نباشد زمين و شهرها خراب مىشوند چنان كه خداى تعالى فرموده است : وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ و لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ على العالَمينَ [ 3 ] .
امّا نظام يافتن دين روشن است ، زيرا تلاش دشمنان دين در مورد براندازى آن ناكام مىماند ، امّا كلام امام ( ع ) كه فرمود شيطان گروه خود را بسيج كرده و جمعيّت خود را فراهم آورده است قبلاً توضيح داده شد .
فرموده است : ليعود له دينه و سنّته و خدعه
توضيح كلام اين است كه نهايت سعى شيطان در وسوسهاى كه مىكند اين است كه فريبكارى را در ميان مردم رواج دهد و روشهاى باطلى كه پيش از بعثت رسول ( ص ) دين و روش شيطان بوده است دوباره در جامعه برقرار سازد .
تمام سخن امام ( ع ) براى اين است كه شنوندگان را به سمت خدا كوچ دهد و آنها را براى جنگ آماده سازد .
فرموده است : و قد رأيت امورا قد تمحّضت
اين سخن امام ( ع ) اشاره به بيان امورى است كه آنان را به گريز از آن وا مىدارد و آن امور احساس آن حضرت درباره مخالفت ( ناكثين ) و آمادگى آنها
[ 2 ] سوره محمد ( 47 ) : آيه ( 7 ) : اگر دين خدا را يارى دهيد خدا شما را يارى مىدهد
[ 3 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 251 ) : اگر خداوند شرّ بعضى را به وسيله بعضى ديگر از مردم دفع نمىكرد زمين به فساد كشيده مىشد ولى خداوند به جهانيان مهربان است .
[ 665 ]
براى جنگ با آن حضرت بوده است .
فرموده است : و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انّهم . . . الى قوله سفكوه
اين سخن حضرت انكار ادّعاى انجام امر ناشايستى بود كه به آن حضرت نسبت مىدادند و آن عبارت بود از قتل عثمان و سكوت آن حضرت در برابر قاتلان عثمان ، كه به نظر مخالفان ، سكوت حضرت را در مقابل قاتلان عثمان امرى ناشايست و از نظر دينى منكر مىدانستند .
امام ( ع ) اولاً پشت كردن به عثمان را كه مخالفان كار منكرى از آن حضرت مىدانستند انكار فرمود و چون اين كار از حضرت صادر نشده بود ، اين نسبت به آن حضرت افترا بوده و خود امر منكرى است كه مخالفان حضرت مرتكب شدند . و به اين حقيقت اشاره مىفرمايد كه اگر ميان من و آنها ميزان عدالتى برپا گردد . روشن مىشود كه آنها ادّعاى باطلى دارند ، زيرا آنها از من امر حقّى را مطالبه مىكنند كه خودشان آن را ترك كردهاند و قصاص خونى را مىطلبند كه خود ريختهاند . منظور از قصاص خون مطالبه خون عثمان مىباشد كه مخالفان حضرت او را مسؤول مىدانستند در حالى كه خود شريك اصلى خون بودند .
ابو جعفر طبرى در تاريخ خود نقل كرده است كه وقتى مردم تصميم گرفتند تا عثمان را محاصره كنند امام ( ع ) براى كارى در خيبر بود و زمانى كه به مدينه وارد شد مردم به منظور محاصره عثمان در خانه طلحه جمع شده بودند ، عثمان كسى نزد آن حضرت فرستاد و از طلحه شكايت كرد . حضرت به فرستاده فرمود من چارهانديشى خواهم كرد و سپس به خانه طلحه روانه شد ، خانه او پر از جمعيت بود . حضرت به طلحه فرمود : اين چه كارى است كه درباره عثمان مىكنى ؟ طلحه پاسخ داد اى ابالحسن اين تصميمى است كه گرفته شده .
امام ( ع ) روانه بيت المال شود و فرمود تا در آن را باز كنند امّا كليد آن پيدا نشد ،
[ 666 ]
حضرت در آن را شكست و اموال آن را بين مردم تقسيم كرد . اطرافيان طلحه بعد از اين ماجرا از اطراف او پراكنده شدند و او تنها ماند . عثمان از اين پيشامد خوشحال شد . طلحه ( كه خود را تنها ديد ) پيش عثمان آمد و گفت : اى امير المؤمنين من قصد انجام كارى را داشتم ولى خداوند بين من و آن كار فاصله انداخت و اينك براى توبه نزد تو آمدهامد . عثمان گفت ، براى توبه نيامدهاى ، چون شكست خوردهاى آمدهاى ، خدا سزايت را بدهد .
و باز طبرى نقل كرده است كه عثمان پنجاه هزار دينار يا درهم از طلحه طلبكار بود ، روزى طلحه به عثمان گفت طلبت حاضر است بيا بگير ، عثمان به طلحه گفت آن پاداش جوانمرديت باشد . وقتى كه عثمان به محاصره افتاد امام ( ع ) به طلحه گفت به خدا سوگندت مىدهم آيا تو از جانب عثمان برخوردار نشدى ؟ طلحه گفت نه ، به خدا قسم دست برنمىدارم تا اين كه حقّ بنىاميه را بپردازد . بعد از اين واقعه امام ( ع ) مىفرمود : « بازخواست خدا بر اين صعبه ( طلحه ) باد ، عثمان به او بخشش كرد آنچه بخشش كرد و طلحه درباره او انجام داد آنچه انجام داد . » نقل شده است در روز جنگ جمل وقتى كه زبير به ميدان امام ( ع ) آمد ،
امام ( ع ) به وى فرمود چه چيز تو را به اين كار وادار كرده است ؟ زبير در پاسخ گفت مطالبه خون عثمان ، امام ( ع ) به او فرمود تو و طلحه رهبرى قتل عثمان را به عهده داشتيد ، توبه شما اين است كه خود را تسليم ورثه عثمان كنيد .
دخالت طلحه و زبير در قتل عثمان امرى روشن است و ما اين مقدّمه را براى اتمام حجّت عليه آنها نگاشتيم .
فرموده است : فلئن كنت شريكهم فيه فانّ لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا ولّوه دونى فما التّبعة الاّ عندهم .
اين كلام امام ( ع ) براى اتمام حجّت آورده شده است . توضيح آن اين
[ 667 ]
است كه ( ناكثين ) در قتل عثمان شركت داشتند و هر كس كه در قتل عثمان شركت كرده ، يا به كمك ديگران بوده است يا بدون كمك ديگران . و به هر حال آنها نمىتوانند از ديگران قصاص خون را مطالبه كنند . طبق نظر آنها بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز هم آنها خود شريك قتل عثمانند ، پس بر آنها لازم است كه خود را تسليم صاحبان خون عثمان كنند . و اگر آنها بدون شركت من عثمان را به قتل رساندهاند فقط آنها متّهم به قتل هستند و قصاص خون از آنها مطالبه مىشود و اگر آنها مىخواهند عدالت را برپا سازند بايد خود را مؤاخذه كنند . اين جمله امام ( ع ) توضيح ديگرى براى اتمام حجّت است ،
يعنى عدالتى كه آنها مىپندارند طرفدار آن هستند شايسته است كه اوّل درباره خود اجرا كنند .
فرموده است : و لا اعتذر ممّا فعلت و لا ابرء ممّا صنعت .
يعنى كنارهگيريى كه من به هنگام قتل عثمان انجام دادم بر سبيل كوتاهى در وظيفه دينى نبود كه موجب معذرت خواهى و تبرّى من شود .
به خواست خدا معنى اين سخن امام ( ع ) را بزودى توضيح خواهيم داد .
فرموده است : و انّ معى لبصيرتى ما لبست و لا لبّس علىّ توضيح اين سخن امام ( ع ) قبلاً گذشت ( و نيازى به تكرار آن نيست )
فرموده است : و انّها للفئة الباغية فيها الحمّ و الحمّة .
دو لفظ « حمّ » و « حمّه » را براى افراد پست و رذل جامعه كه براى جنگ با آن حضرت گرد هم آمده بودند استعاره آورده است . وجه استعاره شباهت آنهاست به تفاله دنبه كه روغن آنها را گرفتهاند و فايدهاى ندارد . و منظور امام ( ع ) از كلمات : طالت جلّبها ، بلند كردن سر و صداست و آن كنايه از اين سخن است كه امام ( ع ) را به جنگ تهديد كرده و او را مىترسانند .
فرموده است : انكفّت جونتها
[ 668 ]
يعنى جمعيّت فراوانى گرد آورده بودند و آن كنايه از اين است كه جمعيّت خود را براى مقصودى كه داشتند جمعآورى كرده بودند .
فرموده است : يرتضعون امّا قد فطمت .
امام ( ع ) « امّ » را براى خود يا براى خلافت استعاره آورده است ، در اين صورت بيت المال به منزله شير و مسلمانان به منزله بچّههاى شيرخوار بيت المالاند . و شير خوردن مردم از پستان بيت المال كه اكنون خشك شده ،
كنايه است از تقاضاى عدهاى از مردم براى دريافت بخششهاى و هدايا از بيت المال ، چنان كه عثمان به آنها بخشش و هدايا مىداد و در اين راه بعضى را بر بعضى برترى مىبخشيد . ولى امام ( ع ) اين كار را منع كرد .
فرموده است : و يحيون بدعة قد اميتت .
اين كلام امام ( ع ) اشاره به همين فزون طلبى بىدليل است كه بر خلاف سنّت رسول خدا ( ص ) و دو خليفه اوّل بوده است و بدعتى است در مقابل سنّت و مقصود از « اماتتها » كنار گذاشتن اين بدعت است به وسيله امام ( ع ) در زمان خلافتش .
فرموده است : ليعودنّ الباطل فى نصابه
اين جمله امام ( ع ) ترساندن مردم است از بازگشت به دوران باطل جاهليّت و بدين سبب شنوندگان را براى جنگ بسيج مىكند .
فرموده است : يا خيبة الدّاعى من دعا ؟
اين جمله به منزله تعجّب از فريبكارى بزرگى است كه دعوت كنندگان مردم براى جنگ با آن حضرت به راه انداخته بودند ، و جمله « من دعا » و « ما اجيب » ، پرسشى است بر سبيل تحقير دعوت شدگان به جنگ و يارانشان ،
زيرا مردم عوام و بىاراده را جمع كرده بودند و دعوت براى يارى چيزى مىكردند كه باطل بود .
فرموده است : لو قيل ما انكر فى ذلك و ما امامه و فيمن سنّته و اللّه اذن لزاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه .
[ 669 ]
اين جمله امام ( ع ) شرطيّه متّصله است و معناى تقديرى آن اين است كه اگر جدال كنندهاى از دعوت كنندگان به باطل ، چيزى را از خلافت من و از امامى كه از آن پيروى مىكنند و از سنّتى كه خواهان آن هستند سؤال كند ، زبان حالشان گواهى مىدهد كه من امام آنها هستم و سنّت را من پاسدارى مىكنم .
در اين صورت باطلى كه بدان روآوردهاند روشن شده و زبانشان قطع مىشود .
به كار گرفتن لفظ لسان در اين عبارت در حقيقت حذف مضاف اليهى را در تقدير دارد ، يعنى زبان صاحبش از جواب كوتاه مىشود و انقطاع استعاره براى سكوت و يا مجاز در كلام است ، يعنى باطل جوابى ندارد .
فرموده است : و ما اظنّ الطّريق له فيه واضح حيث نهج
اين جمله عطف بر جمله انقطع لسانه است . واضح مبتدا ، فيه خبر ، و جمله در محل نصب و مفعول دوّم براى فعل اظنّ مىباشد . معناى جمله اين خواهد بود : اگر سؤال كنندهاى از عمل انحرافى آنها سؤال كند گمان نمىكنم بتوانند جواب درستى بدهند و در نتيجه زبانشان كوتاه مىشود .
فرموده است : و اللّه ما طاب من قتلوه . . . الى قوله فنصروه .
اين جمله امام ( ع ) اشاره به كشته شدن عثمان و نكوهش آنهاست ، از اين جهت كه قصاص خون عثمان را از امام مىخواستند در حالى كه عثمان قبل از كشته شدن از آنها عذر خواهى كرد ، امّا آنها نپذيرفتند و وقتى عثمان در محاصره مردم بود از آنها يارى خواست و آنها با وجود قدرت يارى كردن وى را يارى نكردند .
فرموده است : و ايم اللّه لافر طنّ لهم حوضا انا ماتحه ثمّ لا يصدرون عنه برىء
اين جمله امام ( ع ) در خطبه دهم توضيح داده شد .
فرموده است : و لا يعبّون حسوة ابدا
اين جمله كنايه از دست نيافتن مخالفان امام ( ع ) به خلافت و يا به بعضى
[ 670 ]
از خواستههايشان در مورد خلافت است چنان كه مثلاً ما به دشمنان كه خواهان چيزى است مىگوييم : سوگند به خدا از آن چيزى نمىخورى و نمىآشامى
فرموده است : انّها لطيّبة نفسى بحجّة اللّه عليهم و علمه فيه
كلمه « نفسى » به عنوان بدل از ضمير متّصل به انّ ، و يا به فعل مقدرّى كه تفسير كننده ضمير است منصوب مىباشد . و كلمه « حجّة اللّه » اشاره است به اوامر خداوند متعال بر لزوم پيكار با جمعيّت سركش ، چنان كه خداوند متعال مىفرمايد :
فَاِنْ بَغَتْ اِحْدايهُما عَلَى الاُخْرى فَقاتِلُوا الّتى تَبْغى حَتَّى تَفىءَ اِلى اَمْرِ اللَّهِ [ 4 ] .
بدين صورت هر امرى و نهى خداوند كه اطاعت نشود برهان حقّى است بر عليه انسان و هر برهان حقّى برهان خداست ، يعنى من به اقامه برهان حقّى بر عليه آنها راضيم و به آنچه انجام مىدهند آگاهم . چه خوشنوديى براى خردمند كاملتر و چه پاكيزگى طينتى بزرگتر از اين است كه انسان پايبند حقّ باشد و دشمن او بر باطل و خارج از اطاعت خدا ؟ و خداوند متعال بر آنچه هر نفسى انجام دهد نظارت دارد .
فرموده است : و انّى داعيهم فمعذّر . . . الى قوله ناصر المؤمن
اين جمله امام ( ع ) واضح است و نياز به توضيح ندارد .
فرموده است : و ليس علىّ كفيل
يعنى من براى اين كه از آنها بگذرم و بدانها امان دهم ، در صورتى كه توبه كنند ، نيازى به ضامن ندارم . كلمات « شافيا » و « ناصرا » در جمله امام ( ع ) به عنوان تميز منصوب مىباشند .
فرموده است : و مع كلّ صحيفة شاهدها و كاتبها
« واو » ابتداى جمله حاليّه است و معناى جمله اين است : اگر مخالفان از
[ 4 ] سوره حجرات ( 49 ) : آيه ( 9 ) : اگر دو گروه از مسلمين با هم ستيز كند با گروه ستم كننده پيكار كنيد تا امر خدا را گردن نهد .
[ 671 ]
راه باطلشان بازنگردند تيزى شمشير را به آنها حواله مىكنم .
فرشتگان بزرگوار نويسندگانى هستند كه آنچه ما انجام مىدهيم مىدانند و اعمال كسانى را كه به آنها گماشته شدهاند در دفتر مخصوصى مىنويسند و در روز قيامت بدانها گواهى مىدهند .
فرموده است : و من العجب بعثتهم الىّ ان ابرز للطّعان و ان اصبر للجلاد .
امام ( ع ) از تهديد آنها تعجّب مىكند زيرا آنها بر شجاعت و جنگجويى و صبر بر مشكلات او واقفند ، اين سخن را امام ( ع ) به صورت استهزا و به عنوان تعجّب آورده است .
فرموده است : هبلتهم الهبول
يعنى گريه كنندگان به حالشان گريه كنند . اين عبارت از كلماتى است كه عرب با آن نفرين مىكند .
فرموده است : لقد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب .
يعنى از جنگ و ستيز نمىترسم .
فرموده است : و انّى لعلى يقين من ربّى و فى غير شبهة من دينى .
اين جمله تأكيد امام ( ع ) است بر توانائىاش به جنگ و جذب دلهاى شنوندگان به اطمينان به اين كه وى بحق از جانب خداست تا در جنگ و ستيز با بينش كامل از او پيروى كنند زيرا وقتى كه انسان يقين كند كه امام ( ع ) بر حقّ است و ياور دين خداست شبهه باطل در چهره يقينش نيست و بر مقاومتش در سختيها افزوده مىشود و توانايى پيكارش افزون مىگردد و در ناخوشايندها ثابت قدم مىماند .
بر عكس ، آنها كه چنين نباشند با دل شبههناك به جنگ مىپردازند و چشم بصيرتشان پوشيده مىماند ، يا به متاع دنيا دل مىبندند و امور باطل آنها را رهبرى مىكند .
توفيق از خداوند متعال است . اين جا پايان جلد اوّل است و اوّل جلد دوّم اين كتاب را خواهيد خواند .
[ 672 ]
فهرستمهمترين مطالب اين مجلد
مقدمه مترجم
1 بيان احوالات شارح محقّق
2 مقدّمه شارح محقّق
3 اشاره به بعضى از مباحث الفاظ
4 ويژگى الفاظ و حالاتى كه نسبت به معانى پيدا مىكنند
5 زيبايى كه الفاظ نسبت به هر يك از حروف دارند .
6 زيبايى كه الفاظ در رابطه با هر يك از كلمات مفرد پيدا مىكنند
7 در بيان اقسام زيباييهاى سخن
8 در بيان فرق ميان جملهاى كه به اسم يا به فعل خبر داده شود .
9 معناى حقيقت و مجاز و اقسام مجاز
10 در بيان معناى تشبيه و اقسام آن .
[ 673 ]
فهرستمهمترين مطالب اين مجلد
1 مقدمه مترجمان 1
2 مقدّمه شارح 31
3 اشاره به بعضى از مباحث الفاظ 38
4 ويژگى الفاظ و حالاتى كه نسبت به معانى پيدا مىكنند 66
5 زيبايى كه الفاظ نسبت به هر يك از حروف دارند . 70
6 زيبايى كه الفاظ در رابطه با هر يك از كلمات مفرد پيدا مىكنند 74
7 در بيان اقسام زيباييهاى سخن 79
8 در بيان فرق ميان جملهاى كه به اسم يا به فعل خبر داده شود . 89
9 معناى حقيقت و مجاز و اقسام مجاز 90
10 در بيان معناى تشبيه و اقسام آن 99
11 در بيان معناى حقيقت استعاره و اقسام آن 117
12 در بيان حقيقت نظم و اقسام آن 127
13 تعريف خطابه و فايده آن 155
14 موضوع خطابه و اجزاى آن 157
15 مبادى خطابه يا آنچه كه خطابه فوايد آن 164
17 در بيان بعضى از محسّنات خطابه 176
18 اوج كلام امام عليه السلام در خطابه 180
[ 674 ]
19 در بيان اين كه امام ( ع ) جامع تمام فضايل است 183
20 درباره رواياتى كه از مسلمين در فضايل آن حضرت نقل شده است 186
21 در بيان فضايل نفسانى اميرالمؤمنين عليه السلام 191
22 در بيان كرامتهايى كه از آن حضرت صدور يافته است . 195
23 در بيان اخبار غيبى كه در زمينه پيش آمدها و حوادث از آن حضرت نقل شده است 198
24 در شرح كارهاى خارق العادهاى كه از آن بزرگوار صادر شده است 206
25 خطبه سيّد رضى رحمة اللّه عليه 209
26 شرح لغات خطبه سيّد رضى ( ره ) 213
27 در بيان معناى حمد و شكر و فرق ميان معناى اين دو كلمه 223
28 در بيان شرافت والاى پيامبر ( ص ) و فضايل آن حضرت 253
29 در بيان اين كه مقصود از اهل بيت ( ع ) چه كسانى هستند 231
30 در بيان آنچه كه موجب ارتقاء مقام انبيا و اوليا مىشود 237
31 شرح خطبه اوّل نهج البلاغه كه در آن از ابتداى خلقت آسمان و زمين سخن مىگويد 241
32 شرح لغات خطبه 242
33 دليل تقدّم صفات سلبيّه خداوند بر صفات ثبوتيّه در كلام امام عليه السلام 247
34 در بيان اين كه توانايى بر شكر خود نعمت شمرده مىشود 255
35 در بيان منسوب بودن نظام خلقت و اداره زمين به قدرت خداوند سبحان 261
36 در بيان معناى لغوى و اصطلاحى دين 264
37 در حقيقت توحيد و مراتب آن
38 در شرح بصيرت و بينايى حق تعالى 278
39 در بيان نسبت دادن ايجاد جهان به خداوند متعال 283
40 در چگونگى تعلّق گرفتن علم خداوند به اشيا پيش از خلقت آنها 292
41 نقل كلام حكما در خلقت آسمانها و زمين 297
42 در بيان ماهيّت آسمان و اينكه
[ 674 ]
آسمان چگونه و از چه چيز آفريده شده است 300
43 در بيان چگونگى آفرينش عرش و كرسى 303
44 در بيان چگونگى خلقت افلاك و آسمانها 320
45 در بيان چگونگى خلقت فرشتگان 327
46 در بيان جوهريّت فرشته و حقيقت وجودى آن 330
47 در بيان اقسام فرشتگان 335
48 در بيان چگونگى آفرينش آدم ( ع ) است 355
49 در بيان حقيقت ابليس كه آيا از فرشتگان است يا خير ؟ 363
50 در بيان حقيقت توبه 368
51 در بيان آنچه انسان از آن تركيب يافته است 375
52 تحقيقى پيرامون حواس ظاهرى و باطنى 378
53 در بيان حقيقت جنّ و ماهيّت آن 381
54 دليل تكبّر ورزيدن شيطان از سجده آدم ( ع ) 391
55 دليل دشمنى ابليس با آدم ( ع ) 396
56 در بيان معناى وسوسه 397
57 در بيان بعثت انبيا و آنچه خداوند براى پيامبرش انتخاب كرده است 404
58 در بيان اين كه خداوند هيچ امّتى را بدون نبى و رسول نگذاشته است 412
59 در بيان عقايدى كه مردم پيش از بعثت پيامبر ( ص ) داشتند 417
60 در بيان افكار عرب قبل از اسلام 421
61 در بيان وظايفى كه قرآن خوان دارد . 429
62 پاكيزه ساختن نفس از امورى كه انسان را از رسيدن به حقيقت باز مىدارد 444
63 در بيان انواع احكام قرآن
64 در شرح حجّ واجب و فضيلتهايى كه براى آن هست . 447
65 در بيان آداب حج 451
66 در توضيح اين كه سفر حج با ديگر سفرها فرق دارد 459
67 در بيان اين كه به هنگام طواف قلب بايد متوجّه معبود به حق باشد 462
[ 675 ]
67 حكمت اذكارى كه در مناسك حج گفته مىشوند 466
69 خطبه دوّم كه بعد از بازگشت از جنگ صفّين ايراد شده است 471
70 ترغيب مردم در چنگ زدن به توحيد 478
71 در بيان اين كه غفلت از خدا موجب گرفتارى مىشود و در اين رابطه تشويق مىكند كه مردم از كلمه توحيد دست بر ندارند . 481
72 امام عليه السلام خود را به عنوان داراى علم از جانب خدا و جايگاه سرّ و حكمت توصيف مىكند 489
73 در ستايش آل محمّد ( ص ) و ضمنا خود را توصيف مىكند 493
74 در شرح خطبه سوّم كه معروف به خطبه شقشقيّه است 496
75 در بيان پارهاى از سختيها و شدايدى كه حضرت در آن قرار داشته است 507
76 در بيان آنچه كه حضرت از گرفتاريهاى مردم و اضطراب و نگرانيهاى آنها بيان مىكند . 521
77 در بيان آنچه كه موجب پذيرش حكومت حضرت شده است 530
78 در توضيح اين كه پذيرش خلافت آن حضرت براى اجراى عدالت بوده است نه آزمندى به حكومت 534
79 خطبه چهارم كه پس از كشته شدن طلحه و زبير ايراد شده است و اشاره به صفاى نفسانى آن حضرت دارد 536
80 هدايت مخالفان به طريق حق 545
81 از سخنان آن حضرت است كه پس از وفات رسول خدا ايراد فرموده است 510
82 در چگونگى هدايت مردم براى رفع فتنه 554
83 دليل آن كه چرا حضرت از طلب خلافت توقف كرد 556
84 از سخنان آن حضرت در پاسخ فرزندش 557
85 ميزان تسلّط شيطان بر انسان 558
86 خطبه آن حضرت در بدگويى از بدخواهان و مخالفان 559
87 گفتار آن حضرت درباره زبير ،
در جايى كه اقتضاى آن گفتار بوده است 563
[ 676 ]
88 گفتار آن حضرت در بدگويى از پيروان كسانى كه مخالف آن بزرگوار بودهاند 565
89 خطبه آن حضرت در هنگامى كه شنيد طلحه و زبير بيعت او را شكستهاند 567
90 گفتار آن حضرت در خطاب به محمد بن حنيفه و در آن اشاره به فنون جنگ كرده است 569
91 از سخنان آن حضرت پس از پيروزى بر اصحاب جهل 573
92 گفتار آن حضرت در بدگويى از مردم بصره 576
93 گفتار آن حضرت در باز گرداندن اموالى كه در زمان عثمان بخشيده شده بود 587
94 خطبهاى كه آن حضرت به هنگام بيعت مردم با او در مدينه ايراد كرد 590
95 در بيان آن كه تقوا و پرهيزكارى انسان را از افتادن در شبهه باز مىدارد 596
96 كلام آن حضرت در اشاره به اين كه پيامبر ( ص ) سرانجام امر خلافت را تذكّر داده است 600
97 درباره امورى كه وسيله رسيدن به بهشت و نجات از آتش مىشود 602
98 در اشاره به دين كه پايينترين درجه جهل سبب فراهم آمدن پستيها مىشود 611
99 در بيان اين كه نيكىها از جانب خدا و گناهان از ناحيه بندگان است 613
100 گفتار آن حضرت درباره كسى كه با عدم صلاحيّت متصدى امر مردم مىشود 616
101 از سخنان آن حضرت درباره اختلاف فتوائى دانشمندان و نكوهش بر آن 635
102 در بيان اين كه آن حضرت حق را در جهتى مىبيند ، ولى هر كوشش كنندهاى به حقيقت دست نمىيابد . 638
103 گفتار آن حضرت درباره اشعث بن قيس 645
104 خطبه آن حضرت درباره عذاب قبر و لزوم عبرت گرفتن از آن 641
105 درباره اين كه اعتقادات باطل ، حجاب فهم كافر مىشود . 642
[ 677 ]
106 درباره امورى كه براى انسان عبرت انگيز است . 653
107 خطبه آن حضرت در پند و موعظه مردم و ترغيب آنان به پرهيزكارى 656
108 خطبهاى كه بعد از شكستن بيعت براى مخالفان ايراد فرمود 660
109 اقامه دليل بر عليه ناكثين ، كه آن حضرت در خون عثمان دخالتى نداشته است 666
110 فهرست كتاب . 672