جستجو

و من كلام له ع كلم به طلحة و الزبير بعد بيعته بالخلافة و قد عتبا عليه من ترك مشورتهما و الاستعانة في الأمور بهما

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 14 ] 196 گفتار آن حضرت هنگامى كه طلحه و زبير ، پس از بيعت با امام ( ع ) اعتراض كردند كه چرا در امور با آنها مشورت نكرده و از آنان كمك نگرفته است ، اين سخنان را خطاب به آنها بيان فرمود : لَقَدْ نَقَمْتُمَا يَسِيراً وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً أَ لاَ تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اِسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ . وَ اَللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي اَلْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ وَ لاَ فِي اَلْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اِسْتَنَّ ؟ اَلنَّبِيُّ ص ؟ فَاقْتَدَيْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لاَ رَأْيِ غَيْرِكُمَا وَ لاَ وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لاَ عَنْ غَيْرِكُمَا . وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ اَلْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي وَ لاَ وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اَللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اَللَّهِ عِنْدِي وَ لاَ لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى . أَخَذَ اَللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى اَلْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ اَلصَّبْرَ . ثم قال ع رَحِمَ اَللَّهُ رَجُلاً رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ [ 15 ] ارجأتما : پشت سر انداختيد . استأثر : از روى ميل و دلخواه خود عمل كرد . الإربه : نياز ، حاجت . أفضت : رسيد . عقبى : از بدى بازگشتن ( رضايت ) . « همانا از امور ناچيز خشم گرفتيد ، و خوبيهاى فراوانى را پشت سر انداختيد و ناديده انگاشتيد . آيا مرا آگاه نمى‏كنيد كه شما چه حقّى داشته‏ايد كه آن را از شما باز داشته‏ام و كدام سهم را به خود اختصاص داده و از شما دريغ داشته‏ام ، يا در چه مورد براى احقاق حقى كه مسلمانى به من مراجعه كرده ناتوان بوده‏ام ، يا آن را نمى‏دانسته يا راه آن را به خطا و اشتباه رفته‏ام ؟ به خدا سوگند مرا به خلافت رغبتى نبود و به زمامدارى شما علاقه‏اى نه ، امّا شما مرا به آن فرا خوانديد و آن را بر من تحميل كرديد ، و چون حكومت به من رسيد ، به كتاب خدا و قانونى كه براى ما وضع كرده و عمل كردن به آن را دستور داده بود توجه كرده و از آن پيروى كردم و به روشى كه پيامبر ، سنّت قرار داده بود اقتدا كردم ، پس نيازى به نظريّات شما و غير شما نداشتم ، و نيز حكمى براى من پيش نيامده است كه آن را ندانم تا از رايزنى با شما و ديگر مسلمانان كمك بگيرم ، و اگر چنين چيزى پيش مى‏آمد ، از رأى شما و ديگران استفاده مى‏كردم ، اما اعتراض شما در مورد برابر تقسيم كردن اموال ميان مسلمانان ، اين حكمى نبوده است كه من به رأى خود صادر كرده ، و طبق خواسته دلم انجام داده باشم ، بلكه من و شما احكامى را در دست داريم كه پيامبر آورده ، تثبيت شده است و شكّى در آن نيست ، پس در آنچه كه خداوند از تقسيم بندى آن فراغت يافته و حكم آن را تمام كرده نيازى به رأى شما نيست ، به خدا سوگند براى هيچ يك از شما و غير شما حقى در برگرداندن من از كار خلافى نيست خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقيقت متوجه كند و به همه ما شكيبايى و صبر عنايت فرمايد . ( سرانجام امام ( ع ) مى‏فرمايد ) خداى رحمت كند كسى را كه هر گاه حقّى را مشاهده كند آن را يارى كند و اگر ستمى را بيابد ، آن را محو سازد و با يارى كردن صاحب حق ، عليه ستمگر قيام كند . » [ 16 ] اين دو شخص ( طلحه و زبير ) اوائل كار آرزوى حكومت و خلافت در سر داشتند اما وقتى ديدند كه مردم امام عليه السلام را به اين امر برگزيدند هدف خود را عوض كرده اميد بر آن بستند كه لااقل حضرت آنان را در بعضى از امور حكومتى دخالت دهد و براى آنها از بيت المال سهمى بيش از ديگران مقرر فرمايد چنان كه بعضى از پيشوايان قبل از او مقرر داشته بودند ، به خاطر جاه‏طلبى كه در آنها وجود داشت تمايل داشتند كه امام موقعيت آنان را مورد توجّه قرار داده و ايشان را در بسيارى از مصلحت انديشيها شركت دهد . اما چون آن بزرگ مرد قرآن و سنّت پيامبر را بناى كار خود قرار داده و تنها او بود كه مى‏توانست فروع احكام را از آن دو استخراج كند ، و همو صاحب اسرار كتاب و سنت بود و چنان كه مى‏دانى بزرگان صحابه و خلفاى قبل در بسيارى از احكام به آن حضرت مراجعه مى‏كردند ، بنابراين ، در پيش آمدها نيازى به رايزنى با ديگران و توجه به افكار آنها نداشت . امام ( ع ) با آوردن كلمه « يسير » : اندك چيزى كه آنها را بر آشفت و خشمگين ساخت به اين مطلب اشاره فرموده است كه : مشورت نكردن با آنها و برابر قرار دادن آنان با ديگران در سهم بيت المال ، گر چه در نزد ايشان دردآور و سخت است ، امّا براى آن حضرت دليل ناحق بودن نابرابرى بسيار سهل و آسان است ، و منظور از كسير ، كسى است كه حقش را ناديده گرفته‏اند و بطور كامل بدو نداده‏اند ، ( خود حضرت ( ع ) [ 1 ] ) كثير ، با « ثاء » سه نقطه ، نيز آمده است ، و در معناى آن دو احتمال مى‏رود : 1 منظور از بسيارى كه در انجام آن تاخير كردند ، افكار و مطالبى است كه درباره اصلاح امور مسلمانان ، مى‏بايست اظهار مى‏كردند و از باب دلسوزى [ 1 ] كسير در نسخه‏اى كه شارح در اختيار داشته با سين بوده لذا اوّل به توجيه آن پرداخته و بعدا كثير با ( ث ) را عنوان روايتى ذكر فرموده است . ( مترجم ) [ 17 ] به حال اسلام تذكر مى‏دادند ولى تأخير كردند و تا امروز نگفتند ، و به اين دليل بسيارى از اصلاحات تأخير افتاد . 2 ممكن است حضرت چنين اراده كرده باشد كه آنچه امروز اظهار كرده و بيان مى‏دارند و او را مورد سرزنش و انتقاد قرار مى‏دهند ، اندكى است از آنچه در دل دارند و اين خود دليل بر آن است كه حرفهاى زيادى غير از آن حرفها در دل دارند و ظاهر نمى‏سازند ، و در بيانش تأخير مى‏كنند . ا لا تخبرانى . . . . بابه . . . ، امام ( ع ) در اين سخن از آنها مى‏خواهد بيان كنند كه چه حقى ترك شده كه آنان را خشمناك ساخته و به انواع حق و اقسام معمول و متعارف آن اشاره فرموده و تمام آن اقسام را با پرسش انكارى بيان كرده است ، و خلاصه آن چنين است : حقّى كه شما به خاطر ترك آن بر من خشم گرفته‏ايد ، يا مربوط به شما دو نفر است و يا به ديگر مسلمانان ، اگر مربوط به شماست يا سهم بيت المال بوده است كه به خود اختصاص داده‏ام و يا اين كه حقى از حقوق غير مالى شما را ظالمانه تصرف كرده‏ام ، و اگر آن حق مربوط به ديگر مسلمانان است و من ترك كرده‏ام . يا چنان است كه من در اجراى آن ضعف و ناتوانى داشته‏ام و يا نسبت به حكم الهى آن جاهل و نادان بوده و يا آن كه در كيفيت استدلال بر آن به راه خطا و اشتباه رفته‏ام ، دليل اين كه تمام تقسيمات فوق را ردّ كرده و از اين جهت آنها را به طريق استفهام انكارى آورده بسيار روشن است ، زيرا برابر قرار دادن همه مسلمين را در استفاده از بيت المال روش پيامبر است و بايد پيروى شود و مشورت كردن در پيش‏آمدها و نظاير آن وقتى لازم است كه در مورد آن رويداد حكم قطعى نباشد يا لااقل انسان آن را نداند ، در صورتى كه آن حضرت تمام احكام الهى را دارا بود و به همه آنها علم كامل داشت و از احدى از مسلمانان حقى را ترك نكرده كه ناشى از ضعف و ناتوانى يا نداشتن حكم يا [ 18 ] دليل آن باشد ، زيرا او خليفه زمان و داناترين امّت به احكام دين بود ، از اين نظر كه در تمام تقسيمات فوق مورد اعتراض آن دو شخص به دو مورد ذيل بود : 1 مشورت نكردن با آنها در امور ، 2 همسنگ قرار دادن آنان با بقيّه مسلمين در سهم بيت المال ، امام ( ع ) اعتراض اوّل آنها را با جمله زير پاسخ مى‏دهد : و اللَّه . . . حملتمونى عليها ، اين گفتار امام ( ع ) مقدّمه‏اى است براى جواب اعتراض اوّل آنها ، كه مى‏پنداشتند آن حضرت به خلافت ، مايل ، و دوستدار حكومت و امارت است ، و به همان سبب خود را بر آن دو ترجيح داده و نظير اين پندارها ، امام ( ع ) اين پندار نادرست را با اين مقدّمه درهم مى‏شكند و پس از آن علّت پذيرفتن حكومت مسلمين از طرف آن حضرت به يارى كردن و بر پا داشتن حقّ منحصر مى‏شود چنان كه خود حضرت در موارد زيادى به روشنى آن را بيان فرموده است ، و در اين صورت اشكال آنها بر طرف شده و شبهه‏اى باقى نمى‏ماند . فلمّا افضت . . . فاقتدتيه ، در اين عبارت كه پاسخ به اشكال اول معترضين است ، قسمتى از صورت استدلال را كه تنها صغراى قياس است ذكر فرمود ، كه خلاصه آن چنين است : در بيان احكام الهى كتاب خدا را پيروى كرده و به سنّت پيامبر اقتداء كرده‏ام و كبراى تقديرى قياس هم اين است هر كس در بيان احكام چنين رفتار كند نيازى به استفاده از رأى ديگران ندارد . بنابراين ، گفتار آن حضرت : « فلم احتج . . . غير كما » به منزله نتيجه‏اى براى قياس و استدلال فوق مى‏باشد . و لا وقع حكم جهلته ، امام ( ع ) يكى از مسائلى را كه قبلا با استفهام انكارى مورد سؤال قرار داده است در اين عبارت بطور صريح رد فرموده و آن جاهل بودن نسبت به احكام است و سپس ، از باب مماشات با خصم چنان كه [ 19 ] در بحثهاى جدلى مرسوم است آن را بطور فرض ، قبول كرده و مى‏فرمايد : البته اگر چنان بود كه مسأله‏اى پيش آيد و حكم اسلامى آنرا ندانم ، از رايزنى با شما و ديگر مسلمانان خوددارى نمى‏كردم . پس دوّمين مسأله‏اى را كه مورد اعتراض آن دو فرد بود ياد كرده و فرموده است : امّا آنچه شما در مورد يكسان قرار دادن يادآور شديد يعنى اين كه شما دو فرد را در سهم از بيت المال مانند بقيّه مردم قرار داده‏ام ، با اين جمله‏ها پاسخ آن را بيان فرموده است : فان ذلك امر . . . حكمه . و لا ولّيته هوى منّى ، اين عبارت كه قسمتى از پاسخ به اعتراض دوم طلحه و زبير است ، يعنى در اين امر هوا و هوس خود را حاكم قرار ندادم ، و يا اين كارها را به خاطر هوا و هوس هم انجام نداده‏ام ، و بنابراين كلمه ( هوى ) مفعول له باشد چنان كه بعضى گفته‏اند . خلاصه معنا آن كه ، عمل مساوات و برابرى كه در تقسيم سهام بيت المال انجام دادم و شما را همسنگ ديگران قرار دادم ، نه از انديشه خودم بود و نه هوا و هوسى را پيروى كردم ، بلكه من و شما خود مى‏دانيم كه خداوند آن را تمام و تكميل كرده و از حكم به آن در لوح محفوظ فراغت يافته و آن را براى عمل به زمين فرو فرستاده است ، و نيازى به ايجاد حكم جديد يا تكميل آن نيست . اين كه حضرت نسبت فراغت به ذات اقدس خداوند داده ، عنوان مجاز دارد ، زيرا در حق تعالى فراغت و شغل بطور حقيقى راه ندارد . و رابطه مجاز بودن آن اين است كه موضوعى را كه خداوند حكمش را معيّن كرده ، با عملى كه انسان از انجام دادن آن فراغت يافته متناسب است ، و با اين مناسبت كه علاقه مجاز است ، فراغت را به خداوند نسبت داده‏اند . فلم احتج اليكما . . . حكمه ، چون حكم خدا را مى‏دانم نيازى نبود كه در صدور آن به شما رجوع كرده شما را از خود راضى و خشنود كنم ، با اين كه آن [ 20 ] چه باعث خوشنودى شماست ، بر خلاف چيزى است كه پيامبر خدا آورده است ، اين جمله « فلم احتجّ » با تشديد جيم نيز روايت شده است [ 2 ] : يعنى در راه يافتن به احكام الهى پس از مشخّص بودن آن ، جاى بحث و محاجّه با شما نبوده است . فليس لكما . . . . عتبى ، اين جمله آخرين نتيجه‏اى است كه امام عليه السلام از دو استدلال قبل گرفته است ، زيرا موقعى كه بى‏مورد بودن اعتراض و عيب جوئى آن دو شخص « طلحه و زبير » ثابت شد ، پس بر آن حضرت لازم نيست كه از آن چه در امور مملكتى و دينى انجام داده و حكم آن را صادر فرموده بازگشت كند . پس از اثبات درستى كرده‏هاى خود و نابجا بودن اعتراضهاى آنها ، در پيشگاه حقّ مطلق به دعا پرداخته و از خداوند متعال خواسته است كه دلها را به راستى رهبرى فرمايد و صبر و تحمّل برگشت از باطل و رو آوردن به حقيقت را به همه عنايت فرمايد . سرانجام به علت اين كه آن دو نفر را نيز به سوى حق تشويق كند ، بطور عموم و بيان قاعده كلّى ، دعا مى‏كند كه « خدا رحمت كند كسى را كه حقيقت و عدالت را بنگرد و در عمل كردن به آن كمك كند و باطل و ستمگرى را ببيند ، و آن را ردّ كرده و عليه طرفدار آن برخيزد . » و توفيق از خداوند است . [ 2 ] از ماده حجج گرفته شده ، بر خلاف روايت مشهور كه از حوج گرفته شده است . ( مترجم )