متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
234 گفتارى است از مولا
كه بعضى مردمان قاصعهاش ناميدهاند . در اين گفتار ابليس كه لعنت خدا بر او باد به سبب استكبار و خوددارى از سجده به آدم ، و نيز به عنوان پايهگذار تعصب و غرور جاهلى ، مورد نكوهش قرار گرفته است و به مردم از پيمودن راهش هشدار داده شده است .
( 407 ) سپاس خدايى را است كه عزت و بزرگى را پوشيد ، اين دو را نه براى خلق كه ويژهى خويش گزيد ، قلمروش را بر ديگران قرقگاه گردانيد ، تنها به شكوه خداوندگارى خويش اختصاصش داد ، و بر بندگانى كه به داعيهى اين دو با او بستيزند ، لعنت فرستاد . پس آن گاه ، با آن ، فرشتگان مقربش را آزمود و بدان فروتنان را از مستكبران جدا فرمود . پس او كه نامش والا است ، و به رازهاى نهانى دانا است و هم آگاه به آن چه در ژرفاى قلبها است فرمود كه : « از خاك انسانى مىآفرينم و چون موزون و بهنجارش ساختم و از روح خود در او دميدم ، همه بايد او را به سجده در آييد .
[ 278 ]
پس همگى ، بى هيچ استثنايى ، سجدهاش كردند ، جز از ابليس » ( قرآن كريم ، سورهى 38 ، آيههاى 71 تا 74 ) كه كبر ورزيد و با تكيه بر اصل و نژاد برترش بر آدم فخر فروخت و به دام تعصب افتاد .
چنين بود كه ابليس دشمن خدا ، پيشواى متعصبان و نياى مستكبران شد ، تعصب را پى گذاشت و با خدا به ستيز برخاست ، جامهى عزت فروشى را غاصبانه تنپوش خود كرد و نقاب فروتنى را بيفكند آيا نمىبينيد كه خداوند به كيفر تكبر خردش كرد ، و به جرم خود بزرگ بينى بر زمينش كوفت ؟ در اين جهان راندهى درگاه خويشش ساخت و در ديگر جهان برايش آتشى فروزان فراهم خواست .
( 408 ) و اگر خدا مىخواست كه آدم را از نورى بيافريند كه پرتوش چشمها را خيره كند و زيباييش انديشهها را مات سازد و عطر وجودش همه جا را پر كند ، چنين مىكرد ، و اگر چنين مىكرد همه با فروتنى ، سجده را گردن مىنهادند و فرشتگان را آزمون ، ساده و آسان مىشد .
اما خداوند سبحان آفريدگانش را با تكاليفى كه ريشههايش ناشناخته است مىآزمايد ، تا بدين آزمون از هم متمايزشان سازد ، استكبارشان را بزدايد و خودپسندى را از آنان دور و دورتر سازد .
پس عبرت گيريد از آن چه خداوند با ابليس كرد : كار طولانى ، تلاش سخت و بندگى شش هزار سالهاش را كه روشن نيست اين زمان بر حسب سالهاى اين جهان برآورد شده است يا سالهاى جهان ديگر در قبال ساعتى كبر ورزيدن پوچ ساخت .
از پس ماجراى ابليس ، با گناهى همسنگ او ، كيست كه از عذاب الهى رهايى تواند ؟ هيچ كس خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشتهاى را بدان گناه بيرون راند ، به بهشت اندرون نبرد . كه بىترديد فرمان خدا براى زمينيان و آسمانيان يكسان باشد و ميان او و آفريدهاى از آفريدگانش در مباح كردن آن چه بر تمامى جهانيان تحريم كرده است ، جاى هيچ نرمش و سازشى نباشد . ( 409 )
[ 279 ]
اينك اى بندگان خدا ، از دشمن خدا بهراسيد كه مبادا به بيمارى خويش مبتلاتان سازد و با نداى شيطانى خود ، سبك ، از جايتان بركند ، و سپس نيروهاى پياده و سوارهى خود را بر شما فرو ريزد ، كه به جان خويشم سوگند كه او تيرهاى تهديدش را بر كمان نهاده ، چلهى كمان را تا پس گوش كشيده ، از فاصلهاى نزديك به سويتان نشانه رفته است و هم او گفته است كه : « پروردگار من ، از آن جا كه مرا اغوا كردى ، من نيز دنيا را در چشمشان خواهم آراست و تمامى را گمراه خواهم كرد » : ( قرآن كريم ، سورهى 15 ، آيهى 39 ) پرتاب تيرى به تاريكيهاى دور و زدن سنگى در پى پندارى ناراست .
دريغا ، كه فرزندان نخوت و برادران تعصب و سواركاران ميدان كبر و جهل به تصديق وى شتافتند تا آن جا كه فرمانش را گردن كشانتان گردن نهادند و طمع او در شما ريشه دوانيد و در نتيجه ، ابليس زدگى از سطوح ناپيدا جوانه زد ، پس سلطهى ضد انسانى ابليس مايه گرفت و ارتش سركوبى گرش را بر شما بسيج كرد و به ناگاه در مغاك زبونىتان كشيدند ، به قتلگاههاتان در افكندند و زخمهايى بس عميق بر پيكرتان فرود آوردند ، با نيزه كوفتن در چشمها ، دريدن حلقومها و به خاك ماليدن بينىها ، و كشيدنتان با مهارهاى زور و قهر به سوى آتشى كه از پيش برايتان آماده شده بود ،
نابوديتان را آهنگ كردند .
بدين سان ابليس در زخم زدن بر دينتان ، بزرگتر و در به آتش كشيدن دنياتان ،
آتش افروزتر از كسانى است كه امروز در برابرشان موضع گرفتهايد و بر ضدشان همدست شدهايد . پس برندگى سلاح خشمتان را به روى او به كار گيريد و در بريدن پيوندتان با او بكوشيد ، كه به خدا سوگند او است كه بر اصل و ريشهى شما فخر فروشيد ، گوهر و هويتتان را به زير سوال كشيد و در برابر تبارتان ايستاد و هم او است كه با سوار نظامش بر شما يورش آورد و با نيروهاى پيادهاش در راهتان كمين كرد تا هر كجا كه بتواند شكارتان كند و بند از بندتان بگسلد ، بى آن كه شما را در مقاومت طرحى ، و در دفاع تصميمى كارساز باشد ، در حوزهى خوارى ، در تنگناى سخت ، و در عرصهى مرگ و جولانگاه گرفتارى پس آتشى را كه از شرارههاى تعصب و كينههاى جاهليت در دلهاتان به كمين نشسته است ، خاموش كنيد كه اين تعصب در مسلمان از خطرهاى شيطانى ، غرور ،
كششها و دمهاى جادويى او است . بر آن شويد كه تاج خاكسارى را بر سر نهيد ، فخر فروشىها را زير پا له كنيد و گردنكشى را از گردنهاتان فرو ريزيد . و در جنگ با دشمنتان ابليس و لشگريانش فروتنى را مرز گيريد ، كه او را از هر امتى لشگريانى
[ 280 ]
است و يارانى و سوارانى و پيادگانى :
و مباد كه داستان شما ، چونان داستان قابيل باشد كه بر برادر خويش كبر ورزيد ،
بى آن كه خداوند او را برترىاى بخشيده باشد ، تنها با تكيه بر بزرگ بينى ناشى از كينه و حسادت ، كه در وجودش زبانه كشيد و تعصبى كه از آتش خشم در قلبش شعلهور گرديد ، و شيطان نيز باد كبر در بينيش دميد ، به گونهاى كه خداوند پشيمانى را پىآوردش ساخت و جنايت تمامى جنايتكاران تا روز قيامت را بر گردهاش نهاد .
( 410 ) زنهار كه امروز با موضعگيرى آشكار در برابر خداوند و جنگ مسلحانه با مومنان ، در سركشى فرو رفتهايد و زمين را به فساد كشيدهايد پس خداى را ، خداى را ، در كبر ورزى ناشى از غرور و فخر فروشيهاى جاهلى ، كه بارورى بذرهاى دشمنى را زمينهاى است مساعد ، و دميدنهاى شيطان را جايگاهى مناسب ، كه امتهاى پيشين و مردم قرنهاى گذشته را بدان فريفت تا آن جا كه در تاريكناى جهل و گمراهيش رام راندنها و تسليم بى چون و چراى جاذبههايش فرو رفتند . و اين همان جريانى است كه در مورد آن قلبها همانند باشد و بر پايهى آن تاريخ در روزگاران پى در پى همى ورق خورد ، اين همان كبر است كه تنگ كنندهى سينهها است و منشا اصلى تنگ نظريها .
هان ، زنهار ، زنهار ، از فرمانبرى مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خويش مىنازند و بر پايهى پيوند خونىشان برترى مىفروشند و بر آناند كه دامان پروردگارشان را لكههاى ننگ باشند نيكىهاى خدا را دربارهى خود منكر مىشوند : انكارى از سرستيز با فرمان او و انحصار طلبى در نعمتهايش . اينان تعصب را استوانه ، هر فتنه و آشوبى را تكيه گاه اصلى ، و جاهليت را شمشيرهايى آختهاند . پس تقواى الهى پيشه كنيد و به پاس نعمتهايى كه ارزانىتان داشته است به جنگ با هم برنخيزيد و امتيازهاى خدا داده را بهانهى حسادتها و رقابتها قرار ندهيد و از اين فرومايگان پيروى نكنيد كه شما تيرگىشان را با صفاى خويش نوشيدهايد و بيمارىشان را با سلامت خود در آميختهايد و باطلشان را در حق خود نفوذ دادهايد .
در حالى كه اينان زير بناى تمامى فسقها و انحرافها و ملازم انواع گناهاناند ، كه ابليسشان در روند گمراه كردن خلقها ، چونان مركوب و سپاه خويش گيرد ، با نيروى آنان بر مردم يورش آورد ، و با زبانشان سخن گويد ، تاانديشهها را بربايد ، به چشمها
[ 281 ]
راه يابد ، در گوشها بدمد ، هدف تير و گامجاى و دستاويزتان سازد .
پس ، از آن چه بر امتهاى پيشين مستكبر رفته است ، از عذابهاى سخت و قهر و سطوت خداوندى ، و از پيشامدهاى سنگين و كيفرهايى كه نمايش گناهان و انحرافهاى پيشين آنها است عبرت گيريد ، از جايگاه گونهها و بستر پهلوهاشان در گورها پند پذيريد ، و از عوامل بارورى كبر چنان به خدا پناه بريد كه از فاجعههاى كوبندهى روزگار ( 411 ) اگر قرار بر اين مىشد كه خداوند به بندهاى از بندگانش كبر را رخصت دهاد ، بى شك به انبيا و اولياى برگزيدهاش چنين رخصتى مىداد . اما مىبينيم كه خداوند سبحان ، كبرورزى را برايشان ناخوش داشته ، فروتنى را پسنديده است ، چنان كه گونههاى خويش را به زمين و جبينهاشان را بر خاك مىسائيدند و در برابر مومنان همواره خفض جناح و فروتنى داشتند و خود از مستضعفان بودند كه خداوند با گرسنگى بيازمودشان ، به سخت كوشى واداشتشان ، با حوادث هولناك امتحانشان كرد و با صافى ناكاميها بپالودشان . پس مباد كه از سر نادانى در هنگامههاى فتنه و آزمون ثروت و توانمندى و فرزند و خواسته را محور خشم و خشنودى خداوند گيريد ، كه آن ذات منزه و والا خود فرموده است : « آيا كافران چنين پنداشتهاند كه ما با امدادشان به دارايى و فرزندان ، برايشان در جهت نيكيها شتافتهايم ؟ هرگز ، آنها باريك بين نيند . » ( قرآن كريم ، سورهى 23 ، آيههاى 55 و 56 ) بدين ترتيب خداوند سبحان كسانى را كه از درون به استكبار دچاراند به وسيلهى اولياى خود كه در چشم آنان مستضعف مىنمايند مىآزمايد .
اين موسى فرزند عمران است ، كه با برادرش هارون كه درود بر هر دو باد بر فرعون وارد شدند و در حالى كه تن پوششان پشمينه و در دستشان عصاهاى چوبين بود .
او را وعده دادند كه اگر تسليم حق شود ، جاودانگى پادشاهى و دوام عزتش را تضمين كنند . و او اطرافيانش را گفت : « اين در نگاه شما مسخره نيست كه اينان از تضمين پادشاهى و دوام عزت من سخن مىگويند ، اما خود در وضعى چنين مستمندانه و ذلت بار مىزيند ؟ اگر راست مىگويند ، پس چرا دستبندهاى طلا را پيرايه ندارند ؟ » چرا كه او زر و زراندوزى را بزرگ مىديد و پشمينه پوشى را پست مىشمرد .
( 412 ) و اگر خداوند اراده مىفرمود كه گنجينههاى طلا و كانهاى زر ناب و
[ 282 ]
باغهاى پر درخت را به هنگام بعثت ، بر پيامبرانش در بگشايد و پرندگان آسمان و درندگان زمين را به خدمتشان بگمارد ، چنين مىكرد ، اما اگر چنين مىكرد آزمايش را زمينهاى نمىماند و پاداش معنا نمىداشت و تاريخ به تمامى از ميان مىرفت . پذيرفتاران دعوت حق ديگر آن مزدهاى گران را نمىداشتند و مومنان پاداش نيكوكاران را استحقاق نمىيافتند و واژهها از مضمون و معنا تهى مىشدند . اما خداوند سبحان فرستادگانش را در اراده نيرومند و مقاوم و چه گونگىشان را بر پردهى نگاهها ، ضعيف قرار داد ، همراه با قناعتى كه چشمها و دلها را از بىنيازى سرشار مىكند و با تنگدستىاى كه چشم و گوش را به آزردگى مىآكند .
اگر پيامبران خدا را چنان هيبتى بود كه ميل مبارزه با آنان در كسى پديد نمىآمد و چنان شكوهىشان بود كه هرگز مورد ستم قرار نمىگرفتند ، و فرمانروايىشان به گونهاى بود كه رجال به فرمانشان گردن مىنهادند و از همه سو براى ديدارشان بار سفر مىبستند ، اين همه ، بى شك ، پندپذيرى مردم را آسانتر مىكرد و منيت و استكبار را از آنان مىراند و همگان ايمان مىآوردند ، يا به دليل هراسى كه بر آنان چيرگى مىيافت يا به انگيزهى ميلهاى نفسانىاى كه در آنان سر بر مىداشت ، انگيزههاى مادى و الهى آميخته مىشد و نيكىها گونه گون . اما خداوند سبحان چنين اراده فرمود كه پيروى از فرستادگانش و باور داشت كتابهايش و نرمش در برابر حق و فروتنى در برابر فرمانش و تن دادن به طاعتش امورى باشد ويژهى او كه هيچ شايبهى غير خدايى با آن نياميزد ، كه هر چه گرفتارى و آزمون گرانتر گردد ، بازده و پاداشش نيز سنگينتر باشد .
( 413 ) آيا اين حقيقت روشن را نمىبينيد كه خداوند سبحان تمامى آدميان را از نخستين انسان كه به دوران آدم مىرسد تا آخرين كس با مشتى سنگ كه سود و زيانى ندارند و ديدن و شنيدن را نمىتوانند ، آزموده است و خانهى محترم خويشش برگزيده است كه رمز پايدارى مردم است . و در سنگستانىترين پارهى اين خاكدان قرارش داد ، در نقطهاى كه در دنيا كمترين مقدار خاك را دارد و تنگترين درهها باشد ، فرومانده در لابه لاى كوهساران ناهموار و بر ريگهاى نرم و در كنار چشمههاى بىرمق و آباديهاى پراكنده كه پرورش هيچ دامى اعم از شتر ، گاو ، يا گوسفند در آن ممكن نيست .
آدم و فرزندانش را فرمان داد كه روى بدان سو آرند ، پس آن خانه سرمنزل
[ 283 ]
دست آورد سفرها و بارانداز كاروانها شد . ميوههاى دلها ، از دشتهاى خشك و سوخته و بىگياه و شيب درههاى ژرف و جزاير درياهاى دور افتاده بدان سو فرو مىافتد تا ، به رسم فروتنى ، در اطراف آن خانه شانههاشان را بلرزانند و خداى را تهليل كنان و ژوليده موى و غبار آلود ، با شتاب گام بردارند . جامهها را پس پشت وانهند ، و با وانهادن موى ، زيبايىهاى خدا داده را آشفته كنند . و اين آزمونى است سترگ ،
امتحانى سخت ، آزمايشى روشن و پالايشى رسا ، كه خداوند آن را وسيلهى رحمت خويش و رمز پيوستن به بهشت خود رقم زده است .
و اگر خداوند سبحان چنين اراده مىفرمود كه خانهى محترم و مشعرهاى معظم خود را در پيچاپيچ باغستانها و جويباران و بر دامن دشتى هموار با درختانى انبوه و ميوههايى در دسترس ، كنار بناهاى به هم پيوسته و روستاهاى تنگاتنگ ، در كنار گندمزارهاى طلايى رنگ ، در بوستانى سرسبز و كشتزارهايى پر گياه ، زمينهاى پر آب ، مرغزارها و كشتگاههاى سرسبز و شاداب ، و در كنارهى راههاى آبادان بنا كند ، در آن صورت پاداش حج گزاران بر حسب آسانى آزمون ، اندك مىشد . و اگر سنگ پايههاى كعبه كه خانه بر آن استوار است و سنگ ديوارها ، همه ، از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و اثير ساخته مىشد ، جدال شك در دلها كاستى مىگرفت ، قلمرو تلاش ابليس محدود مىشد ، و دغدغه و دو دلى مردم از ميان مىرفت . اما خداوند بندگانش را به هر گونه آزمون مىآزمايد و به شيوههاى گونهگون تعبدشان را مىطلبد و به انواع ناخوشيها مبتلاشان مىسازد تا بدين وسيله تكبر را از قلبهاشان براند و فروتنى را در عمق جانشان بنشاند . تا اينها همه درهاى گشودهاى به سوى فضل او شوند و اسباب هموارى زمينهى عفوش گردند .
( 414 ) پس ، خداى را ، خداى را ، در كيفر و پىآمدهاى سركشى امروز و سرانجام وخيم ستم به فردا و بدفرجامى كبر و نخوت كه بزرگترين دام ابليس و خطرناكترين نيرنگش باشد ، كه با آن به سان زهرى كشنده بر دلهاى مردم چنگ مىيازد . چنان كه نه هرگز ناتوان مىشود و نه از كسى چشم مىپوشد ، نه دانشمندى را در بلنداى دانشش و نه تنگدستى را در جامهى ژندهاش رها مىكند .
[ 284 ]
و در همين زمينه است كه خداوند با نمازها و زكاتها و سخت كوشيهاى ايام روزهدارى ، از بندگان مومنش پاسدارى مىكند تا آرامش در ميانشان گيرد و بر چشمهاشان خشوع حاكم شود . جانهاشان خاكسارى پذيرد ، دلهاشان شكستن آموزد و خودپسندى از آنان زدوده شود . و اين همه براى ارزشهاى نهفته در احكام است ،
چونان به خاك ساييدن چهرهى آزادگان به رسم تواضع ، و چسباندن عضوهاى ارجمند به زمين ، به نشانهى كوچكى ، و به پشت چسبيدن شكم از گرسنگى روزه به عنوان گرايش به خوارى ، بگذريم كه در زكات حكمت مصرف محصولات كشاورزى و جز آن در راه مستمندان و درويشان نيز هست . چشم بگشاييد و بر تاثير اين كارها در بركندن جوانههاى فخر فروشى و پيشگيرى از پيش آمد كبر ورزى ، ژرف بنگريد ( 415 ) به دقت نگريستهام و كسى را از جهانيان نيافتهام كه به چيزى تعصب ورزد ، جز آن كه تعصبش را دست كم در توجيه نادانان و قانع ساختن خرد سبك مغزان توجيهى است و منطقى اين تنها شماييد كه به جريانى تعصب مىورزيد كه آن را نه علتى باشد نه دليلى .
اگر ابليس بر آدم تعصب ورزيد ، و به طعنه به آدم گفت : « من از آتشم و تو از گل » ، بر منشا آفرينشش تكيه داشت ، و اما تعصب ثروتمندان عشرت زدهى امتهاى پيشين به دليل بهرهمندى آنها از نعمت فراوان بود ، كه گفتند : « اين ماييم كه از مال و اولاد بيشترى بهرهمنديم ، پس هرگز از عذاب شدگان نباشيم » . ( قرآن كريم ، سورهى 34 ،
آيهى 35 ) بارى ، اگر از تعصب گريزى نيست ، پس در خصايل والا ، كارهاى ستوده و زيبايىها تعصب ورزيد ، به چيزهايى كه شريفان و بزرگان و دلاوران خاندانهاى اصيل عرب و شير مردان قبايل را ميدان امتياز جويى بود : با اخلاقى دلپذير ، انديشههايى بزرگ و گرانقدرىهايى پرشكوه و آثارى پسنديده پس بكوشيد كه بر محور ارزشهايى ستوده تعصب ورزيد ، همانند پايبندى به حقوق همسايه ، وفاى به عهد ، پيروى از نيكى ، روى برتافتن از كبر ، روى آوردن به فضيلت ، خوددارى از تجاوز ، گران شمردن قتل و خونريزى ، انصاف دربارهى خلق ، فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمين . ( 416 )
[ 285 ]
از طنين فاجعههايى كه بر امتهاى پيشين به كيفر بدكاريها و زشت كردارىهاشان فرود آمد ، هشداريد ، و در احوال نيك و بد ، چه گونگى آنها را به ياد آوريد ، و از اين كه به چنان سرنوشتى دچار آييد ، بهراسيد .
آنك چون دو گونگى فراز و فرودشان را به انديشه نشستيد ، خود را به جريانى بسپاريد كه بدان ، در جايگاه عزت نشستند و دشمنانشان ناپديد شدند ، عافيت ، از همه سو بر سرشان سايه افكند و از نعمت بى چموشى ركاب گرفتند و كرامت را شيرازهى روابط خويش يافتند ، اين جريان عبارت است از : پرهيز از پراكندگى ،
پايبندى به همبستگى ، تاكيد بر آن و سفارش همديگر بدان . و دور شويد از هر جريانى كه ستون فقرات امتهاى پيشين را در هم شكست و نيروهاشان را به تحليل برد ، يعنى از كينه ورزى دلها به هم ، سينه تنگى و تنگ نظرى متقابل ، پشت كردن به يك ديگر ،
روى گرداندن از هم و ناهمكارى دستها با هم ديگر .
در سرگذشت مومنان پيشين نيز نيك بينديشيد كه در سختىها و گرفتارىهاى پالاينده چه گونه بودند ، مگر جز اين است كه از همهى خلقها سنگين بارتر ،
گرفتارىهاشان از تمامى بندگان فرسايندهتر و از همهى مردم دنيا در تنگناى سختترى بودند ؟ فرعونهاى زمان به بردگيشان گرفته بودند ، به سختترين شكل شكنجهشان مىدادند ، انواع تلخيها را جرعه جرعه و پياپى به كامشان مىريختند و همواره در فضايى زبون كننده و تباهىآور تحت سلطهاى قهرآميز مىزيستند ، نه در مقاومت منفى نقشهاى داشتند و نه راه دفاعى مىشناختند . تا آن كه خداوند سبحان چنانشان ديد كه در صبر بر آزارهاى راه دوستى او پاى مىفشرند و انواع ناخوشاينديها را از ترس او پذيرفتاراند ، پس تنگناى گرفتاريهاشان را به گشايش ، خواريشان را به عزت و وحشتشان را به امنيت بدل كرد ، و سرانجام فرمانروايان حاكم و رهبران برجستهى زمين شدند و از كرامت خداوندى چندان بهره بردند ، كه در عالم آرزو هم رسيدن به آن همه را ناممكن مىدانستند . پس با دقت در چه گونه بودنشان بينديشيد ، آن گاه كه جمعها متحد ، گرايشها هماهنگ ، دستها درهم ، شمشيرها به يارمندى ، بينشها تيز و تصميمها يگانه بود .
آيا واقعيت جز اين بود كه در آن احوال ، بر سراسر زمين سرورى داشتند و بر همهى جهانيان به حق مسلط بودند ؟
اينك با دقت به سرنوشت و پايان كار ايشان بنگريد به هنگامى كه پراكندگى فراز آمد و رشتههاى همبستگى فرو گسست و شعارها و باورها دوگانه شد ، اختلاف
[ 286 ]
شاخه شاخهشان كرد و گروها گروه در هم آويختند ، خداوند تن پوش كرامت و بزرگوارى را از تنشان بيرون آورد و نعمتهاى فراوانش را از آنان بازگرفت و تنها قصهها و خبرهاشان شما را ماند تا عبرت آموزان شما را پندى باشد .
( 417 ) پس از چه گونگى داستان فرزندان اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسراييل عبرت گيريد كه در تاريخ چه گونگىها چه همگوناند و داستانها چه همانند آرى در جريان زندگىشان به گاه پراكندگى و گروه گرايى آنان بينديشيد ،
همان شبهاى سياه كه كسراها و قيصرها سرورانشان شده بودند ، از كشتزارهاى سرسبز و درياهاى پر آب اين جهان به رستنگاه خار و علفهاى هرز و گذرگاه شن بادهاى خشك و نقاط فقر و گرسنگى رانده شدند ، درويش و بى چيز ، با پشم و پينهى شتران رهاشان كردند ، به گونهاى كه در ميان تمامى ملتها سراىشان ذلت بارترين و سرزمينشان خشكترين بود ، بى آن كه زير پر و بال دعوتى پناه يابند يا در سايهى همبستگىاى كه بتوان به نيروى برخاسته از آن تكيه زد قرار گيرند . پس حالتها پريشان ، دستها ناهماهنگ و زياديها تفرقه آميز بود ، زير بار شكنندهى گرفتارى و لايههاى جهل كه زنده به گور كردن دختران ، پرستش بتان ، بريدن از خويشاوندان و چپاول راهزنان نمونههاى روشن آن بود .
پس در نگاهى ديگر به هنگامهى بارش نعمتهاى الهى بر ايشان ، بينديشيد ، آن جا كه رسولى در ميانشان برانگيخت ، به آيين او طاعتشان را گره زد و با دعوتش به هم پيوندشان داد و نعمت بال كرامتش را بر آنان گشود . جويبارهاى امكانهاى گونه گون را برايشان روان ساخت و تمامى نهالها و شاخههاى نظام ، به يمن بازده بركت زاى آن ،
بارور شد . پس در نعمتهاى فراوان غوطهور شدند و در طراوت آن زندگى به وجد آمدند . تمامى جريانها در پرتو سلطهاى حق و چيرهمند ثبات يافت . و آن چه گونگى ،
ايشان را در سايهى عزتى پيروز ، جاى داد و سياستهاى جهان در برابرشان ، در آن بلنداى فرمانروايى ، سر فرود آورد . بدين سان حكمرانان به حق جهانيان شدند و در چهارسوى زمين فرمانروايى يافتند و سر رشتهى امور و سياستهاى كسانى را به كف آوردند كه پيش از آن خود سياست گذار بر اينان بودند ، و قانون گذاران كسانى شدند كه تا ديروز قانون گذارشان بودند . ديگر نه نيزهاى آماجشان مىساخت و نه از جايى سنگى به سويشان پرتاب مىشد ( 418 )
[ 287 ]
زنهار كه اينك دست از رشتهى طاعت كشيدهايد و با احكام جاهليت بر دژ الهى كه فراگردتان كشيده شده است شكاف وارد آوردهايد . در حالى كه خداوند سبحان جماعت متحد اين امت را ، با اين رشتهى همبستگى كه پيوندشان داد تا در سايهاش آرام گيرند و در پناهش بيارمند ، وامدار نعمت وحدتى ساخت كه هيچ آفريدهاى بهايش را در نمىيابد ، كه از هر بهايى پربهاتر باشد و از هر سترگى سترگتر .
و بدانيد كه از پس هجرت ديگر بار به بدويت روى آورديد و در پى همبستگى توحيدى گره گروه شديد . جز به نام اسلام ، وابستهاش نيستيد و از ايمان جز تشريفاتش را نمىشناسيد مىگوييد ، آتش دوزخ آرى ، پذيرش ننگ نه گويى بر آن شدهايد كه اسلام را با شكستن حريم آن و گسستن ميثاق و تعهدش ، وارونه كنيد ، همان اسلامى را كه خداوند در زمين حريمتان و در ميان خلق وسيلهى امنيتتان قرار داد . و اين را مسلم بدانيد كه اگر جز به آن به چيزى پناه بريد ، كافران با شما به پيكار برخيزند و ديگر از نصرت جبراييل و ميكاييل و مهاجران و انصار خبرى نخواهد بود و تنها شما مىمانيد و چكاچاك شمشيرها تا آن كه خداوند در كارتان داورى كند .
بى شك از توان شگفت خدا و فرو كوفتنها ، و روزها و هنگامههايش داستانها مىدانيد . پس ، با دلايلى چون جهل از چهگونگى دستگيرى ، سهلانگارى نسبت به يورش قهرآميز و ناباورى از شدت عملش ، تهديدهاى او را دور مپنداريد كه خداوند سبحان ، مردم قرون گذشته را كه سرگذشتشان را فراروى داريد تنها از آن روى لعنت فرستاد كه امر به معروف و نهى از منكر را وا نهادند . پس خداوند بر سفيهان و سبكسرانشان به سبب ارتكاب گناهان و نيز بر افراد وزين و خويشتن دارشان براى جلوگيرى نكردن لعنت فرستاد .
( 419 ) فاش بگويم كه شما رشتهى تعهد اسلامى را گسيختهايد ، حدودش را تعطيل كردهايد و احكامش را ميراندهايد . بدانيد كه من به فرمان خدا مامور پيكار با سركشان ، پيمان شكنان و مفسدان در زمين شدم . پس با ناكثين به پيكارى خونين
[ 288 ]
برخاستم ، با قاسطين جهاد كردم و مارقين را سركوفتم . و آن شيطان ردهه را تنها با غرشى رعد آسا پاسخ گفتم كه تپش مرگآلود قلب و لرزش سينهاش را به گوش شنيدم .
اينك ته ماندهاى از سركشان به جاى ماندهاند كه اگر بار ديگر خداى رخصت پيكار دهد ، از گردونه بيرونشان كنم ، مگر به صورت گروههاى مخفى پيرامون شهرها پراكنده شوند .
( 420 ) اين من بودم كه در كودكى قهرمانان مشهور عرب را بر زمين كوفتم و شاخ اشراف ربيعه و مضر را در هم شكستم . و شما خود در پيوند من با رسول خدا كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد هم به دليل خويشاوندى نزديك و هم به سبب منزلتى ويژه جايگاه مرا مىشناسيد . او مرا از روزهايى كه نوزادى بودم ، به دامن مىنشاند و به سينه مىچسباند ، در بستر خويش پناهم مىداد ، بدنش را به بدنم مىساييد ، و از عطر دل آويزش بهرهمندم مىساخت . لقمه را مىجويد و در دهانم مىگذاشت و هرگز در گفتارم دروغى نشنيد و در كردارم خطايى نديد .
رسول خدا ، هم او است كه از اوان شيرخوارگى ، خداوند ، عظيمترين فرشتگانش را بر او كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد گمارد تا شب و روز او را به راه فضيلتها و زيباييهاى اخلاقيش در معيار جهانى رهنمون باشند ، و من همواره چونان بچه شترى كه در پى مادر خويش است به دنبال او بودم و او از اخلاق خويش هر روز برايم پرچمى بر مىافراشت و به پيرويم فرمان مىداد .
همواره چنين بود كه او هر سال چندى را در غار حرا مىگذرانيد ، پس تنها مرا رخصت ديدارش بود و كسى جز من او را نمىديد .
آن روزها تنها سرپناهى كه خانوادهاى اسلامى را در خود جاى داده بود خانهى پيامبر و خديجه بود و من سومينشان بودم . روشناى وحى را مىديدم و عطر پيامبرى را مىبوييدم . به هنگام فرود وحى بر او كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد بىگمان نالهى شيطان را شنيدم ، پرسيدم : « اى رسول خدا ، اين ناله چيست ؟ » در پاسخ فرمود : « اين شيطان است كه از پرستيده شدن ، نوميد شده است . بىترديد آن چه را كه من مىشنوم ، تو نيز مىشنوى و آن چه را كه من مىبينم ، تو نيز مىبينى . جز اين كه تو پيامبر نيستى ، هر چند كه وزير منى و رهرو بهترين راهى » . ( 421 )
[ 289 ]
و بىگمان من با او كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد بودم كه سرانى از قريش به نزد وى آمدند و گفتند :
« اى محمد ، تو ادعايى بس بزرگ كردهاى ، كه پدران و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكردهاند و ما اينك از تو چيزى مىخواهيم كه اگر ما را پاسخ مثبت گفتى و آن را در نگاهمان نشاندى ، مىدانيم كه پيامبرى و رسول ، و گرنه جادوگر و دروغ پرداز » .
پيامبر كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد فرمود : « چه مىخواهيد ؟ » گفتند : « اين درخت را فراخوان و بخواه تا از ريشه درآيد و در برابرت بايستد » .
پيامبر كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد فرمود : « بىگمان خداوند بر همه چيز توانا است ، پس اگر چنان كند كه خواهيد ، آيا مىگرويد و حق را گواهى مىدهيد ؟ » گفتند : « آرى » .
فرمود : « اينك من آن چه را خواهيد در نگاهتان نشانم ، هر چند كه بازگشت ناپذيرىتان را به راه خير مىدانم ، كه در ميانتان كسانىاند كه يكى در چاه بدر فرو مىافتد و ديگرى كه احزاب را سازمان مىدهد » .
سپس او كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد فرمود : « اى درخت ، اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مىدانى كه من پيامبر خدايم ، به اذن او از ريشه درآ و بيا و در برابرم بايست » .
پس به همان خدايى سوگند كه او را به حق برانگيخت ، درخت با صدايى رعد آسا و صفيرى چونان صداى بال زدن پرندگان ، از ريشهها كنده شد ، پيش آمد و پر و بال زنان در برابر رسول خدا كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ايستاد ، در حالى كه بلندترين شاخههايش را بر رسول خدا و برخى ديگر از شاخههايش را بر شانهى من كه در جانب راست پيامبر ايستاده بودم افكنده بود .
پس چون آن قوم آن رويداد را خيره شدند ، با آهنگ برترى جويى و كبر ورزى گفتند : « ديگر بار فرمانش ده كه نيمش تو را آيد و دو ديگر نيمهاش بر جاى ماند » .
[ 290 ]
پس همان را فرمان داد و بىدرنگ نيمى از درخت با عجيبترين وضع و سهمگينترين آوا ، پيش آمد ، گويى مىرفت كه رسول خدا را در آغوش گيرد آنان ديگر بار از سر ناسپاسى و ستيزجويى گفتند : « فرمانش ده كه به سوى نيمهى خويش چنان كه پيش از اين بود باز گردد » . پيامبر كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد فرمانش داد پس بازگشت .
آنك من گفتم : « لا اله الا الله . اى رسول خدا ، من تو را نخستين گروندهام ، و نيز نخستين كسى كه اقرار مىكنم ، درخت آن چه به فرمان خدا كرد ، به انگيزهى باور داشت پيامبرى تو و بزرگداشت سخنت بود » . اما آنان ، همگى و يكصدا گفتند :
نه ، تو جادوگر دروغ پردازى هستى با شگفتىآورترين افسونها و چابكدستى در آن ، و آيا جز جوانى چنين كه در اين تحقير مرا در نظر داشتند تو را در جريان اين كار تصديق خواهد كرد ؟
من از آن تبارم كه در راه خدا ، در آنان سرزنش هيچ ملامتگرى در نمىگيرد ،
چهرههاشان ، چهرهى راستان باشد و گفتارشان ، همسنگ نيكان ، شب را آبادگران ، و روز را مشعل فروزان همواره به ريسمان قرآن چنگ يازند ، و سنتهاى خدا و رسولش را زنده مىدارند . نه استكبار ورزند و نه برترى جويى را آهنگ كنند ، نه دغلكاراند و نه تباهى انگيزند . دلهايشان در بهشت پرواز كند و تنهاشان در كار و تكاپو باشد .