متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[
192 و از خطبههاى آن حضرت است كه قاصعه 1 نام دارد
اين خطبه نكوهش ابليس را در بردارد كه بزرگى فروخت و آدم را سجده نكرد ، و ابليس نخست كس است كه عصبيّت را آشكار ساخت ، و حميّت 2 را پيروى كرد ، نيز اين خطبه مردم را از رفتن به راه ابليس بر حذر مىدارد . ] سپاس خداى را كه لباس عزّت و بزرگى در پوشيد و آن دو را براى خود گزيد ، و بر ديگر آفريدگان ممنوع گردانيد . آن را خاص خود فرمود و بر ديگران حرام نمود . آن لباس را برگزيد چون بزرگى او را مىسزيد . و آن كس را از بندگان لعنت كرد كه آرزوى عزّت و بزرگى او را در سر پرورد . پس فرشتگان مقرّب خود را بدان بيازمود ، و بدين آزمايش فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود . پس گفت خداى سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلها ى همگان و در پردههاى غيب پنهان : « همانا مىآفرينم آدمى از گل ، پس چون آن را راست و درست كردم ، و از روح خود در آن دميدم ، بيفتيد براى او سجده كنان . پس سجده كردند فرشتگان همگى ، جز شيطان 3 » كه رشك او
[ 211 ]
را فرا گرفت و به آفرينش خويش بر آدم نازيد و به اصل خود كه آتش است بر او غيرت ورزيد . پس دشمن خدا شيطان پيشواى غيرتورزان است ، و پيشرو مستكبران ، پايه عصبيّت را نهاد ، و بر سر لباس كبريايى با خدا در افتاد . رخت عزّت را در بر كرد ، و لباس خوارى را از تن برآورد .
نمىبينيد چگونه خدايش به خطار بزرگمنشى كوچك ساخت ، و به سبب بلندپروازى به فرودش انداخت . در دنيا او را براند ، و براى وى در آخرت آتش افروخته آماده گرداند ، و اگر خدا مىخواست آدم را از نورى بيافريند كه فروغ آن ديدهها را بربايد ، و زيبايى آن بر خردها غالب آيد ، با بويى خوش چنانكه نفسها را تازه نمايد ، چنين مىكرد و اگر چنين مىكرد ، گردنها برابر او خم بود و كار آزمايش بر فرشتگان آسان هم ، ليكن خداى سبحان آفريدگان خود را به پارهاى از آنچه اصل آن را نمىدانند ، مىآزمايد تا فرمانبردار از نافرمان پديد آيد و تا بزرگمنشى را از آنان بزدايد ، و تكبّر را از ايشان دور نمايد .
پس ، از آنچه خدا به شيطان كرد پند گيريد ، كه كردار دراز مدّت او را باطل گرداند و كوشش فراوان او بىثمر ماند . او شش هزار سال با پرستش خدا زيست از ساليان دنيا يا آخرت دانسته نيست امّا با ساعتى كه تكبّر كرد خدايش از بهشت بيرون آورد ، و پس از ابليس كه ايمن بود كه خدا را چنان نافرمانى نكند ؟ هرگز خدا انسانى را به بهشت در نياورد به كارى كه بدان كار ، فرشتهاى را از بهشت برون برد . فرمان خدا براى مردم آسمان و زمين يكى است ، و ميان خدا و هيچ يك از آفريدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانيان حرام دانسته ، رخصتى نيست . پس بندگان خدا بپرهيزيد اينكه شيطان شما را به بيمارى خود مبتلا گرداند ، و با بانگ خويش بر انگيزاند و سوارگان و پيادگان خود را بر سر شما كشاند 4 . به جانم سوگند كه تير تهديد را براىتان سوفار 5 ساخته ، و كمان را سخت كشيده و تاخته شما را نشانه كرده و از جاى نزديك تير گمراهى بر شما افكنده كه گفت : « پروردگار من چنانكه
[ 212 ]
مرا گمراه كردى زشتيهاى زمين را براى آنان بيارايم ، و همه آنان را گمراه نمايم 6 . » از ناپيدا و از روى گمان خطا 7 سخنى گفت ، و نادانسته انديشهاى در دل نهفت 8 و متعصّبان سخن او را شنفتند و يكهتازان ميدان خودخواهى و جهالت گفته وى را پذيرفتند تا چون سركش شما او را فرمانبردار شد و طمع وى در شما استوار و آنچه پوشيده و نهان بود 9 پديدار ، قدرت او بر شما فراوان گرديد و سپاهيانش آهسته آهسته به سوىتان روان . پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاكت در انداختند و به آسيبهاى سختتان پى سپردند 10 كه گويى نيزه در ديدههاتان فرو بردند و گلوهاتان را بريدند ، و بينىهاتان را خرد گردانيدند ، و خواستند تا شما را بكشند و مهار بر نهاده ، به آتش آماده دوزخ كشند 11 تا چنان شد كه آسيب او در دين سوزى و در كار دنياتان آتش افروزى ، بر شما بيش از آنان گرديد كه به پيكارشان برخاستهايد 12 ، و براى ستيزشان آراستهايد . پس بدو بخروشيد و در دفع او بكوشيد .
به خدا سوگند ، او بر اصل شما فخر كرد 13 ، و گوهرتان را پستتر از گوهر خود شمرد 14 ، و بر تبارتان حمله آورد 15 و سوارانش را بر سر شما تازاند و با پيادگانش راهتان را مسدود گرداند 16 چنانكه از هر جا شكارتان مىكند و انگشتانتان را مىبرد 17 ، نه با نيرنگ خود را توانيد بازداشت و نه افسونى را به دفع بلا دانيد گماشت . در دايره ذلّت خوار ، و در چنبرهاى تنگ گرفتار ، و دستخوش مردن و از چهار سو اسير بلا بودن .
پس آتش عصبيّت را كه در دلهاتان نهفته است خاموش سازيد ، و كينههاى جاهليّت را براندازيد كه اين حميّت در مسلمان از آفتهاى شيطان است و نازيدنهاى او و بر آغاليدنها 18 و افسون دميدنهاى او . تاج افتخار فروتنى را بر سرهاى خويش نهيد ، و گردنفرازى را به زير پاهاى خود بيفكنيد ، و رشته تكبّر را از گردنهاتان فرود آريد ، و افتادگى را همچون مرزى ميان خود و
[ 213 ]
دشمن بشماريد : شيطان و سپاهيان او ، كه او را در هر ملّتى سپاهيان است و ياران و پيادگان و سواران .
همچون قابيل مباشيد كه بر برادر 19 خود تكبّر نمود ، و خدا او را هيچ برترى نداده بود جز كه او خود را بزرگ پنداشت ، چون حسد وى را به دشمنى برادر واداشت ، حميّت ، آتش در دل او فروزيد و شيطان باد كبر در دماغ وى دميد ، و خدا كيفر او را پشيمانى داد ، و گناهان قاتلان را تا روز قيامت در گردن او نهاد 20 .
هان بدانيد كه سركشى را از حدّ گذرانديد و با رويارويى آشكارا با خدا ، و صفآرايى برابر مؤمنان ، زمين را در تباهى كشانديد . خدا را خدا را بپرهيزيد از بزرگى فروختن از روى حميّت ، و نازيدن به روش جاهليّت كه حميّت زادگاه كينه است و شيطان را دمدمه جاى ديرينه كه بدان امّتهاى پيشين را فريفت و مردمان را در روزگاران ديرين ، تا آنكه در تاريكيهاى نادانى او پنهان شدند ، و در مغاكهاى گمراهيهاى وى نهان . به راندن او رام روان ، و آسان وى را به فرمان ، و او كارى را 21 در پيش گرفت كه دلها در پذيرش آن همداستان بود ، و ساليان از پس ساليان در پى آن خواهش روان ، و با تكبّرى بر دلها سنگينى كنان .
هان بترسيد بترسيد از پيروى مهتران و بزرگانتان 22 كه به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند ، و نسبت آن عيب را بر پروردگار خود پسنديدند و بر نعمت خدا در حقّ خويش انكار ورزيدند ، به ستيزيدن برابر قضاى او و بر آغاليدن بر نعمتهاى او . پس آنان پايههاى عصبيّتند و ستونهاى فتنه و شمشيرهاى نازش به خوى جاهليّت .
پس ، از نافرمانى خدا بپرهيزيد و با نعمتهايى كه به شما داده مستيزيد ،
و به فضيلتى كه شما راست بر ديگرى رشك مبريد ، و ناپاك گوهران را پيروى مكنيد ، و افسونشان را مخريد آنان كه كوشيديد تا آب تيره طينتشان را به جاى صافى طبيعت خود نوشيديد ، و فطرت بى آك خويش را با مزاج بيمارشان
[ 214 ]
در آميختيد ، و باطل ايشان را به حقّ خود ريختيد ، حالى كه آنان از راه حق بيرون شدن را بنيانند ، و شكستن عهد و بريدن با خويشاوند را همپيمان .
شيطان آنان را بارگى 23 گمراهى ساخت ، و سپاهى كرد كه بديشان بر مردمان تواند تاخت ، و ترجمانى كه به زبانشان سخن گويد و راه گمراهى شما را جويد تا خردهاتان را تواند دزديد و در ديدههاتان تواند خليد ، و در گوشهاتان تواند دميد . پس شما را نشانه تير خود كرد ، و زيرپايتان بسپرد و به چنگ خود در آورد .
پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد ، از عذاب خدا و سختگيريهاى او و خوارى و كيفرهاى او ، و عبرت گيريد از تيره خاكى كه رخسارههاشان بر آن نهاده است ، و زمينهاى نمناك كه پهلوهاشان بر آن افتاده است ، و به خدا پناه بريد از كبر كه در سينهها زايد ، چنانكه بدو پناه مىبريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد .
اگر خدا رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مىداد ، به يقين چنين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش مىنهاد ، ليكن خداى سبحان بزرگمنشى را بر انان ناپسند ديد و فروتنىشان را پسنديد . پس پيامبران از روى فروتنى گونههاى خود را بر زمين چسبانيدند ، و چهرههاى خود را به خاك ماليدند ، و برابر مؤمنان فروتنى نمودند و خود مردمانى مستضعف بودند .
خداىشان به گرسنگى آزمود و به سختى مبتلاشان فرمود ، و با ترس و بيمها امتحانشان كرد و با زير و زبر 24 كردنشان در سختيها ، ايمانشان را پديد آورد .
پس مال و فرزندان را ميزان خشم يا خشنودى خدا ميانگاريد ، و آزمايش و امتحان او را نشانه توانگرى و توانايى مپنداريد ، و خداى سبحان و تعالى فرمود : « آيا مىپنداريد اينكه ما آنان را به داشتن مال و پسران مدد مىنماييم ،
مىشتابانيم آنان را در نيكيها ؟ نه ، آنان نمىدانند 25 » و خداى سبحان مستكبران از بندگان خود را مىآزمايد به ارزشى كه دوستان مستضعف او در ديده آنان دارند .
موسى بن عمران و برادرش هارون بر فرعون در آمدند ، جامههاى پشمين بر
[ 215 ]
تن و چوبدستيها در دست ، و با او پيمان نهادند به جاودانگى سلطنت و دوام و ارجمندى و عزّت اگر مسلمانى پذيرد و راه طغيان پيش نگيرد فرعون گفت : « از اين دو تعجب نمىكنيد ، كه شرط جاودانگى ملك و هميشگى عزّت مرا مىپذيرند ، و خود چنين كه مىبينيد در خوارى و فقر اسيرند فرستنده آنان كيست ؟ و چرا دستبندها و گردنبندهاى زريّن بر ايشان آويزان نيست ؟ 26 » زر و گردآوردن آن را بزرگ داشت ، و پشم و پوشيدن آن را خوارى پنداشت .
و اگر خداى سبحان اراده مىفرمود آن هنگام كه پيامبران خود را مبعوث نمود ، تا براى آنان گنجهاى زر را بگشايد ، و كانهاى طلاى ناب را آشكار نمايد ، و باغستانها ، و درختستانها ، و ددگان 27 زمين ، و پرندگان آسمان را بر آن جمله بيفزايد ، چنين مىكرد و اگر كرده بود نه پاداش مانده بود ، و نه امتحان ، و نه اخبار آسمان و آمدن پيامبران و نه پذيرندگان دعوت مزد آزمودگان را سزاوار بودند ، و نه مؤمنان از پاداش نيكوكاران برخوردار ، و نه اسمها معنيهاى خود را نمودار 28 ، ليكن خداى سبحان فرستادگان خود را در ارادهشان نيرومند گرداند ، و در آنچه ديدهها از ظاهر آنان مىبيند خوار نماياند با قناعتى كه دل و چشمها را از بى نيازى پر دارد ، و درويشيى كه ديدهها و گوشها را پر بيازارد 29 ،
و اگر پيامبران را نيرويى بود كه با آن به ستيز نتوان برخاست ، و عزّتى كه از آن نتوان كاست ، و پادشاهيى كه مردمان گردن به سوى آن كشند ، و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روى به سوى آن نهند ، برمردمان آسانتر بود كه از قدرت آنان عبرت پذيرند ، و راه گردنكشى پيش نگيرند ، ليكن در چنين حال ايمانشان يا از بيم جان بود و يا اميد به دست آوردن نان و چنان ايمان و كار نيكو ،
خالص نمىنمود بلكه نيم از ترس و نيمى به رغبت بود . امّا خداى سبحان خواست تا از پيامبران او را فرمانبردار بودن ، و كتابهاى او را باور نمودن ، و به درگاه او فروتنى كردن و فرمان او را به خوارى گردن نهادن ، و پيشانى طاعت به درگاه او سودن ، كارهايى باشد خاصّ او كه از دل خيزد و چيزى با آن نياميزد ، و هرچه سختى و آزمايش سترگ ، پاداش و مكافات بزرگ .
[ 216 ]
نمىبينيد خداى سبحان ، پيشينيان از آدم ( ص ) تا پسينيان از اين عالم را آزمود به حرمت نهادن سنگهايى بى زيان و سود ، كه نبيند و نتواند شنود 30 . پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى فراهم آمدن و عبادت مردمانش پرداخت . پس آن خانه را در سنگلاخى نهاد از همه سنگستانهاى زمين دشوارتر ، و ريگزارى رويش آن از همه كمتر . به درّهاى از ديگر درّهها تنگتر ،
ميان كوههايى سخت و ريگهايى نرم دشوار گذر ، و چشمههايى زه آب آن كم و دههاى جدا از هم ، كه شتر در آنجا فربه نشود و اسب و گاو و گوسفند علف نيابد . پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روى بدان خانه دارند و با حرمتش شمارند پس خانه براى آنان جايگاهى گرديد كه سود سفرهاى خود را در آن بردارند و مقصدى كه بارهاى خويش در آن فرود آرند . دلها در راه ديدار آن شيدا 31 ، از دشتهايى بى آب و گياه ، و مغاك درّههاى ژرف و جزيرههاى از يكديگر جدا ،
در پهنه دريا تا از روى خوارى شانههاشان را بجنبانند و گرداگرد خانه كلمه تهليل 32 بر زبان رانند ، و بر گامها روند دوان ، خاك آلود و مو پريشان .
جامهها را به يك سو انداخته ، و با واگذاشتن موها خلقت نيكوى خود را زشت ساخته . آزمايشى بزرگ و امتحانى دشوار و آزمودنى آشكار براى پديد آمدن نافرمان از فرمانبردار . خدا زيارت خانه را موجب رحمت خود فرمود ، و وسيلت رسيدن به بهشت نمود .
و اگر خداى سبحان مىخواست خانه با حرمت و عبادتگاه با عظمت خود را ميان باغستانها نهد و جويبار ، و در زمين نرم و هموار ، و درختستانهاى از هم ناگسسته ، و ميوهها در دسترس و عمارتها درهم و دهستانها به يكديگر پيوسته ، ميان گندمزارهاى نيكو و باغهاى سرسبز تازهرو و زمينهاى پرگياه گرداگرد او ، و بقعههاى پر باران و باغستانهاى خرم ، و راههاى آبادان ، پاداش كم بود و آزمايش ناچيز هم ، و اگر بنيادى كه پايه آن بناست ، و سنگهايى كه خانه بدانها برپاست ، از زمرّد سبز بود و ياقوت سرخ فام ، و با روشنى و درخشش
[ 217 ]
تمام ، از راه يافتن دو دلى در سينهها مىكاست ، و كوشش شيطان را از دلها دور مىكرد ، و شكّ و ترديد از مردمان بر مىخاست . ليكن خدا بندگانش را به گونه گون سختيها مىآزمايد ، و با مجاهدتها به بندگىشان وادار مىنمايد ، و به ناخوشايندها آزمايششان مىكند تا خود پسندى را از دلهاشان بزدايد ، و خوارى و فروتنى را در جانهاشان جايگزين فرمايد ، و آن را درهايى سازد گشاده به بخشش او ، و وسيلتهايى آماده براى آمرزش او .
پس خدا را خدا را بپرهيزيد از سركشى در اين جهان و بترسيد از كيفر ناخوشايند ستم در آن جهان ، و پايان زشت خودبينى كه دامى است نهاده شيطان . دامى بزرگ و فريفتنى سترگ . بر دل مردان راه يابد ، چون زهر كشنده كه در اندامها شتابد . هيچگاه از كار باز نماند ، و به خطا كس را از مكر خود نرهاند . نه دانشمندى را به خاطر دانش و نه مستمندى را در فرسوده پوشش ، و خدا بندگان با ايمان خود را از اين آسيب 33 بركنار مىدارد ، با نمازها و زكاتها و روزهگرفتنهاى دشوار ، در روزهايى كه واجب است تا اندامهاشان بيارمد با اين كار ، و ديدههاشان خاشع شود و جانهاشان خوار . و سبك ساختن دلهاى آنان ، و بردن خودبينى از ايشان ، به فروتنى كه در اين عبادتهاست : از چهرههاى شاداب را به تواضع بر خاك سودن ، و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين 34 خردى خويش را نمودن ، و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى و خوارى به خاطر روزهدارى ، و آنچه در زكات است از دادن بهرههاى زمين 35 و جز آن ، 36 به مستمندان و بيچارگان .
بدانچه در اين كارهاست بنگريد : از سركوبى جوانههاى نازش و بازداشتن نهالهاى خودپسندى از رويش . نگريستم و هيچ يك از جهانيان را نيافتم كه براى چيزى تعصّب ورزد جز آنكه آن تعصّب را علّتى بود : آنچه نادانان را بفريبد ، و يا پذيرفتن آن انديشه بيخردان را زيبد . تنها شماييد كه براى چيزى تعصّب مىنماييد كه آن را سببى شناخته نيست و علّتى دانسته
[ 218 ]
نه . امّا شيطان به خاطر گوهر خود بر آدم تعصّب آورد ، و در آفرينش وى او را سرزنش كرد و گفت : « من از آتش ساختهام و تو از گل پرداخته . » امّا توانگران و خداوندان نعمتهاى فراوان ، تعصّب ورزيدند ، چون نشانههاى نعمت را ديدند ، گفتند : « ما را دارايى و فرزندان بيش است و عذابىمان نه در پيش است . 37 » پس اگر به ناچار تعصّب ورزيدند بايد ، در چيزى تعصّب ورزيد كه شايد : در خويهاى نيك و گزيده و كردارهاى پسنديده ، و كارهاى نيكو كه افزونى بر يكديگر جستند در آن ، بزرگواران و دلاوران از خاندانهاى عرب و مهتران قبيله نيكو حسب . از آراسته بودن به خوبى خوى و رفتار ، و بردبارى 38 به هنگام خشم بسيار ، و آنچه پسنديده است از رفتار و كردار . پس در خصلتهاى نيكو تعصّب ورزيد از حمايت كردن پناهندگان ،
و به سررساندن پيمان و آراسته بودن به تقوى و ايمان 39 ، و از خودپسندى دورى گزيدن ، و به فضيلت آراسته بودن ، و دست بازداشتن از ستمكارى و بزرگ شمردن گناه خونريزى و خونخوارى ، و داد مردمان دادن ، و خشم را فرو خوردن ، و پرهيز از تبهكارى در زمين ، و بپرهيزيد از آنچه فرود آمد بر امّتهاى پيشين 40 ، از كيفرهايى كه ديدند بر كردارهاى ناشايست و رفتارها كه كردند و نبايست . پس نيك و بد احوالشان را به ياد آريد و خود را از همانند شدن به آنان بر حذر داريد .
و چون به چشم خود ديديد و در خوشبختى و بدبختىشان انديشيديد ، آن را عهدهدار شويد كه عزيزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند ، و زمان بى گزندىشان را به درازا كشاند ، و با عافيت از نعمت بر خوردار و پيوند رشته بزرگوارى با آنان استوار . و آن از پراكندگى دورى نمودن بود و به سزاوارى روى آوردن ، و يكديگر را بدان برانگيختن و سفارش كردن ، و بپرهيزيد از هر كار كه پشت آنان را شكست و نيروشان را گسست ، چون : كينه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سينه كاشتن و از هم بريدن ، و دست از يارى يكديگر كشيدن . و در احوال گذشتگان پيش از خود بنگريد ، مردمى كه با ايمان
[ 219 ]
بودند چسان به سر بردند ؟ و چگونه آنان را آزمودند ؟
آيا نبودند گرانبارتر آفريدگان 41 . و به هنگام آزمايش كوشاترين بندگان ، و تنگ زندگانىترين مردم جهان ؟ فرعونان آنان را به بندگى گرفتند و در عذاب سخت كشيدند ، و تلخى زندگانى را جرعه جرعه بديشان نوشانيدند . پس پيوسته در خوارى و هلاكت بودند و مقهور چيرگى و قدرت ، نه چارهاى مىيافتند تا سرباز زنند ، و نه راهى كه عذاب را از خود دور كنند . تا چون خدا ديد چگونه در راه دوستى او بر آزار شكيبايند ، و چسان از بيم او ناخوشايند را تحمّل مىنمايند ، از تنگناهاى بلاگشايشى براىشان پديد آورد ، و از پس خوارى ارجمندشان فرمود و آرامش را جايگزين بيم كرد . پس پادشاهان حكمران شدند و پيشوايان با فرّ و شان و كرامت خدا در بارهشان تا بدانجا رسيد كه ديده آرزو نهايت آن را نديد .
پس بنگريد چسان مىنمودند ، آنگاه كه گروهها فراهم بودند ، و همگان راه يك آرزو را مىپيمودند ، و دلها راست بود و با هم سازوار و دستها يكديگر را مددكار ، شمشيرها به پارى هم آخته ، و ديدهها به يكسو دوخته ، و ارادهها در پى يك چيز تاخته ، آيا مهتران سراسر زمين نبودند ، و بر جهانيان پادشاهى نمىنمودند ؟ پس بنگريد كه پايان كارشان به كجا كشيد ، چون ميانشان جدايى افتاد ، و الفت به پراكندگى انجاميد ، و سخنها و دلهاشان گونهگون گرديد . از هم جدا شدند ، و به حزبها گراييدند ، و خدا لباس كرامت خود را از تنشان برون آورد ، و نعمت فراخ خويش را از دستشان به در كرد ، و داستان آنان ميان شما ماند ، و آن را براى پندگيرنده عبرت گرداند 42 پس از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل كه درود بر آنان باد پند گيريد ، كه حالتها سخت متناسب است با هم و چه نزديك است مثالها به هم ، بيش و كم .
در كار آنان بينديشيد ، و روزگارى كه پراكنده بودند و از هم جدا ، و
[ 220 ]
كسراها و قيصرها بر آنان پادشا . آنان را از مرغزارهاى پر نعمت 43 و درياى عراق 44 و سرزمينهاى سبز آفاق مىربودند و به زمينهايى كه رستنى آن درمنه 45 بود ،
روانه مىنمودند ، آنجا كه بادها از هر سو در آن وزان بود ، و آنان گرفتار بدى گذران . آنان را واگذاشتند مستمند درويش ، بيابان نشين و چراننده اشتران پشت ريش . پستترين جايهاشان خانه ، و خشكترين بيابانشان جاى قرار و كاشانه . نه به سوى حق دعوتى ، تا بدان روى آرند ، و خود را از گمراهى باز دارند ،
و نه سايه الفتى كه رخت بدانجا افكنند و در عزّت آن زندگى كنند . حالتها ناپايدار ، دستها به خلاف هم در كار ، جمعيّت پراكنده ، در بلاى سخت و تيه نادانى دست و پا زننده ، از : زنده به گور كردن دختران ، و پرستيدن بتان و بريدن پيوند خويشان و يكديگر را غارت كنان .
پس بنگريد كه نعمتهاى خدا چگونه بر آنان فرو ريخت ، هنگامى كه پيامبرى برايشان بر انگيخت 46 . آنان را به طاعت خدا در آورد و با خواندنشان به سوى او با يكديگر سازوارشان كرد ، و چسان نعمت ، شهپر خود را بر سر آنان گسترد و جويبارهايى از آسايش و رفاه براى ايشان روان نمود ، و ملّت اسلام ، با بركتهاى خود آنان را فراهم فرمود . پس در نعمت شريعت غرقه گرديدند ، و لذّت زندگى خرّم و فراخ آن را چشيدند . زندگىشان به سامان ،
در سايه دولتى قوىشان ، و نيكويى حال آنان را به عزّتى رساند ارجمند ، و كارهاشان استوار گرديد و دولتشان نيرومند ، چنانكه حاكم شدند بر جهانيان ، و پادشاهان زمين در اين كرانه و آن كران . كار كسانى را به دست گرفتند كه تيرشان بر آنان حكومت مىنمودند ، و بر كسانى فرمان راندند كه فرمانبر آنان بودند . نه تيرشان بر سنگ مىرسيد و نه سنگشان سبك مىگرديد 47 .
همانا شما رشته فرمانبردارى را از گردن گشاديد و به داوريهاى دوران جاهليت رضا داديد ، در دژ خدايى كه پيرامونتان بود رخنه نهاديد . همانا خداى سبحان بر جماعت اين امّت مسلمان منّت نهاد و به الفت آنان را با يكديگر پيوند داد ، پيوندى كه در سايه آن بچمند 48 ، و در پناه آن بيارمند . در نعمتى
[ 221 ]
كه هيچ يك از آفريدگان بهايى نداند براى آن . چه آن نعمت از هر بهايى برتر است و از هر رتبت و منزلتى گرانقدرتر .
و بدانيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى بازگشتيد و پس از پيوند دوستى دسته دسته شديد . با اسلام جز به نام آن بستگى نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمىشناسيد .
مىگوييد به آتش مىسوزيم و ننگ را نمىتوزيم . 49 گويا مىخواهيد اسلام را واژگون كنيد با پرده حرمتش را دريدن ، و رشته برادرى دينى را بريدن 50 . پيمانى كه خدايش براى شما در زمين خود پناهگاه و جاى امن فرمود ، و موجب ايمنى آفريدههايش نمود ، و اگر شما به چيزى جز اسلام پناه برديد ، كافران با شما پيكار خواهند كرد ، آنگاه نه جبرئيل ماند و نه ميكائيل ،
و نه مهاجران و نه انصار كه شما را يارى كند . جز تيغ بر يكديگر زدن نبود تا خدا ميان شما داورى كند .
و همانا نمونهها و داستانها در دسترس شماست از گذشتگان و عذاب خدا و سختيهاى او كه رسيد به آنان ، و روزهايى كه عذابشان كرد و آسيبهاى سخت او كه به آنان فرود آورد . پس وعده عذاب او را دير ميانگاريد ، به عذر آنكه نمىدانيد در چنگ او گرفتاريد . و با انتقام او را سبك شمردن ، و از كيفر او ايمن بودن كه همانا خداى سبحان مردم دوران گذشته را كه پيش از شمايند از رحمت خود دور نفرمود ، جز براى آنكه امر به معروف را واگذاشتند ، و مردمان را از منكر باز نداشتند . پس خدا بيخردان آنان را لعنت كرد به خاطر نافرمانى كردن ، و خردمندان را به گناه ديگران را از نافرمانى مانع نبودن .
هان بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد ، و حدود آن را شكستيد ، و احكام آن را كار نبستيد . بدانيد كه خدا مرا فرموده است با تجاوزكاران و پيمان گسلان ، و تبهكاران در زمين پيكار كنم . امّا با پيمان گسلان 51 جنگيدم و با از حق برون شدگان 52 ستيزيدم ، و از دين بيرون شدگان 53 را زبون ساختم . امّا شيطان ردهه 54 ، به جاى من بانگى
[ 222 ]
كار 55 او را بسنده گرديد چنانكه از آن بانگ آواى طپيدن دل و لرزه سينه خود را شنيد ، و اندكى از تجاوزكارن مانده ، و اگر خدا مرا رخصت داد كه بر ايشان بتازم و آنان را براندازم ، دولت را از آنها بازگردانم و از آن خود سازم ،
جز تنى چند كه در اينسوى و آن سوى شهرها بمانند و مردم را بترسانند .
من در خردى بزرگان عرب 56 را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم . شما مىدانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است ، و خويشاونديم با او در چه نسبت است . آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد ، و مرا در بستر خود مىخوابانيد چنانكه تنم را به تن خويش مىسود و بوى خوش خود را به من مىبويانيد . و گاه بود كه چيزى را مىجويد ، سپس آن را به من مىخورانيد . از من دروغى در گفتار نشنيد ،
و خطايى در كردار نديد . هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود ، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود .
و من در پى او بودم در سفر و حضر چنانكه شتر بچّه در پى مادر . هر روز براى من از اخلاق خود نشانهاى بر پا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت . هر سال در حراء 57 خلوت مىگزيد ، من او را مىديدم و جز من كسى وى را نمىديد . آن هنگام جز خانهاى كه رسول خدا ( ص ) و خديجه در آن بود ، در هيچ خانهاى مسلمانى را نيافته بود ، من سوّمين آنان بودم .
روشنايى وحى و پيامبرى را مىديدم و بوى نبوّت را مىشنودم .
من هنگامى كه وحى بر او ( ص ) فرود آمد ، آواى شيطان را شنيدم .
گفتم : اى فرستاده خدا اين آوا چيست ؟ گفت : « اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است . همانا تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم ،
[ 223 ]
و مىبينى آنچه را من مىبينم ، جز اينكه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مىروى و مؤمنان را اميرى . » و من با او بودم ، هنگامى كه مهتران قريش نزد وى آمدند ، و گفتند :
« اى محمّد ( ص ) تو دعوى كارى بزرگ مىكنى كه نه پدرانت چنان دعويى داشتند ، نه كسى از خاندانت . ما چيزى را از تو مىخواهيم اگر آن را پذيرفتى و به ما نماياندى ، مىدانيم تو پيامبر و فرستادهاى و گرنه مىدانيم جادوگرى دروغگويى . » گفت ( ص ) : « چه مىپرسيد ؟ » گفتند : « اين درخت را براى ما بخوان تا با رگ و ريشه برآيد و پيش روى تو در آيد . » گفت ( ص ) : « خدا بر هر چيز تواناست . اگر خدا براى شما چنين كرد ،
مىگرويد ، و به حق گواهى مىدهيد ؟ » گفتند « آرى . » گفت : « من آنچه را مىخواهيد به شما نشان خواهم داد . و من مىدانم شما به راه خير باز نمىگرديد . و در ميان شما كسى است كه در چاه افكنده شود 58 و كسى است كه گروهها را بهم پيوندد و لشكر فراهم آورد 59 . » سپس گفت ( ص ) : « اى درخت اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان گرويدهاى و مىدانى من فرستاده خدايم با رگ و ريشه از جاى برآى ، و پيش روى من در آى به فرمان خداى . » پس به خدايى كه او را به راستى بر انگيخت ، رگ و ريشه درخت از هم گسيخت و از جاى بر آمد بانگى سختكنان و چون پرندگان پرزنان تا پيش روى رسول خدا ( ص ) بيامد ، و شاخه فرازين خود را بر رسول خدا ( ص ) گسترد ، و يكى از شاخههايش را بر دوش من آورد ، و من در سوى راست او ( ص ) بودم . پس چون آنان اين معجزه را ديدند ، از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند : « بگو تا نيم آن نزد تو آيد و نيم ديگر بر جاى ماند . » پس او درخت را چنين فرمان داد و نيم آن رو سوى او نهاد ، پيش آمدنى سخت شگفتآور ، و با بانگى هر چه سختتر . چنانكه مىخواست خود را به رسول خدا ( ص ) بپيچد . پس آنان از روى ناسپاسى و سركشى گفتند : «
[ 224 ]
اين نيم را بفرما تا نزد نيم خود باز رود چنانكه بود » و او درخت را چنان فرمود . پس درخت باز گرديد و من گفتم : لا اله الاّ اللّه ، اى فرستاده خدا من نخستين كسم كه به تو گرويد ، و نخستين كس كه اقرار كرد كه درخت آنچه را فرمودى به فرمان خدا به جا آورد . تا پيامبرى تو را گواهى دهد و گفته تو را بزرگ دارد . » پس آنان گفتند : « نه كه ساحرى است دروغگو ، شگفت جادوگر است ، و چه آسان است كار او . و چه كسى تو را در كارت تصديق كند جز او » ( و قصدشان من بودم ) .
من از مردمى هستم كه در راه خدا از سرزنش ملامتكنندگان باز نمىايستند . نشانههاى آنان ، نشانه راستكاران و سخنشان ، گفتار درست كرداران . زندهداران شبند به عبادت و نشانههاى روزند براى هدايت چنگ در ريسمان قرآن زدهاند و سنّت خدا و فرستاده او را زنده كردهاند . نه بزرگى مىفروشند ، و نه برترى جويى دارند ، نه خيانت مىكنند و نه تبهكارند .
دلهاشان در بهشت است و تنهاشان را به كار عبادت وامىدارند .