متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 640 ]
18 از سخنان آن حضرت است
مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِينَ حَائِكٌ اِبْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ اِبْنُ كَافِرٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ اَلْكُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لاَ حَسَبُكَ وَ إِنَّ اِمْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ اَلسَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ اَلْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ اَلْأَقْرَبُ وَ لاَ يَأْمَنَهُ اَلْأَبْعَدُ حتف : هلاكت و بعضى حتف را حيف نقل كردهاند كه به معناى ميل است مقت : خشم و دشمنى هنگامى كه امام ( ع ) در كوفه بر روى منبر خطبه مىخواند ، اشعث بن قيس به اعتراض گفت : يا امير المؤمنين آنچه مىفرماييد به ضرر شماست نه به نفعتان .
امام ( ع ) با نگاه تندى به او نگريست و فرمود :
« تو چه مىدانى كه چه چيز به ضرر و يا به نفع من است ؟ نفرين خدا و نفرين نفرين كنندگان بر تو باد اى بافنده ، پسر بافنده و اى منافق فرزند كافر . به خدا قسم تو يك بار در زمان كافر بودنت اسير شدى و يك بار در زمان مسلمانيت و در
[ 641 ]
هيچ يك از اين دو اسارت مال و تبارت به حالت فايده بخش نبود . مردى كه شمشير را بر قوم خويش براند و آنها را به مرگ بكشاند سزاوار است كه نزديكانش او را دشمن بدارند و افراد بيگانه از شرّ او در امان نباشند . » سيّد شريف رضى گفته است منظور كلام امام ( ع ) كه فرموده شمشير را بر قوم خويش براند ، پيشامدى است كه براى اشعث بن قيس با خالد بن وليد در يمامه روى داد ، در آن واقعه اشعث قوم خود را فريب داد و به آنها نيرنگ زد و خالد بر آنها مسلّط شد و آنها را كشت . بعد از اين واقعه قوم اشعث او را « عرف النّار » مىناميدند و عرف النّار در نزد آن قوم به معناى مكر كننده است » .
جريان اعتراض اشعث بر كلام امام ( ع ) اين بود كه روزى حضرت مشغول ايراد خطبه بود و به مناسبتى جريان حكميّت را مطرح كرد . مردى از اصحاب حضرت بپا خاست و عرض كرد چگونه بود كه تو ما را از حكميّت بازداشتى و سپس بدان امر كردى ؟ ما ندانستيم كه كدام يك از دو دستور به هدايت نزديك بود . امام ( ع ) با تأسّف دست بر دست زد و فرمود : اين سزاى كسى است كه پيمان را ترك كرد ، يعنى سزاى من است كه حكميّت تحميلى را پذيرفتم و احتياط را رعايت نكردم ، اشعث بن قيس از اين سخن امام چنين برداشت كرد كه حضرت جهت مصلحت را در نظر نگرفته و از انديشههاى باطل پيروى كرده است و خواست كه اين حقيقت را به حضرت بفهماند ، گفت اين سخن به نفع شما نيست ، به ضرر شماست .
اشعث نمىدانست يا خود را به نادانى مىزد كه دليل مصلحت گاهى براى كار و مصلحت بزرگترى ابراز نمىشود . امام ( ع ) حكميّت را به آن دليل پذيرفت كه اصحاب آن حضرت ، از روى نادانى مىخواستند آن حضرت را به شهادت برسانند . و بزودى آن را در داستانشان نقل خواهيم كرد .
[ 642 ]
عدّهاى از سخن حضرت چنين برداشت كردهاند كه مقصود امام ( ع ) اين است كه اين سزاى شماست كه دورانديشى را ترك كرديد ، اشعث گمان كرد كه حضرت مىفرمايد اين سزاى من است ، سپس به آن حضرت اعتراض كرد .
فرموده است : و ما يدريك ما علىّ ممّالى
اين سخن امام ( ع ) اشاره به اين است كه اشعث بن قيس فردى است جاهل و جاهل حق ندارد كه بر امام اعتراض كند با آن كه امام پس از رسول خدا ( ص ) استاد همه دانشمندان است .
امّا استحقاق لعن اشعث نه به دليل اعتراض بر امام بود و نه به دليل اين كه بچه كافر بود ، بلكه به اين دليل بود كه به گواهى امام ( ع ) وى منافق بود و منافق به گواهى كلام خداوند تعالى كه مىفرمايد : اُولئكَ جَزاؤهُمْ اَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ و المَلائِكَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعينَ خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ العَذابُ و لا هُمْ يُنْظَرُونَ [ 1 ] سزاوار لعنت و دورى از رحمت خداست .
فرموده است : حائك بن حائك
اين جمله به صورت استعاره اشاره به نقصان عقل اشعث و كمى استعداد او دارد ، زيرا او اشياء را در جاى خود قرار نمىداد و سخن را مناسب حال نمىگفت ، بعلاوه تأكيدى بر عدم شايستگى او براى اعتراض است ، زيرا بافندگى ( حيا كه ) دليل ضعف عقل است ، چون ذهن بافنده هميشه در جهت بافندگى و صنعتش مىباشد و تمام فكرش متوجّه اوضاع و احوال نخهاى پراكنده است تا آنها را مرتّب كرده و نظام دهد و مجبور است براى انجام كار دستها و پاهاى خود را هميشه حركت دهد و در نتيجه چون هميشه فكرش متوجّه كارش مىباشد از چيزهاى ديگر غافل مىماند و نسبت به آنها نادان است .
[ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) : آيه ( 87 ) : كيفر آن گروه كافر اين است كه خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان لعنت كنند هميشه در جهنم بمانند و عذاب خدا تخفيف نيابد و هرگز نظر رحمت به سوى آنها نكنند .
[ 643 ]
بنا به قول ديگر : دليل كم عقلى بافنده آميزش وى با افراد كم عقل مانند زنها و بچّههاست و هر كه با اين گروه سر و كار داشته باشد در ضعف رأى و كمى عقل او در كارها شكى نيست . از امام صادق جعفر بن محمّد ( ع ) روايت شده است كه فرمود : « عقل چهل معلّم عقل يك بافنده است و عقل يك بافنده به اندازه عقل يك زن است و زن اصلاً عقل ندارد . » و از موسى بن جعفر ( ع ) روايت شده است كه فرمود : « با معلّمان و بافندگان مشورت نكنيد كه خداوند عقل آنها را گرفته است . » اين روايات در كمى عقل آموزگاران و بافندگان مبالغهآميز است [ 2 ] .
روايت ديگر اين است كه امام ( ع ) اشعث را به خاطر بافنده بودن سرزنش كرده است زيرا بافندگى شغل پستى بوده است كه همّت را پست و ناچيز مىساخت و اخلاق پست را به همراه داشته است .
روايت شده است كه رسول خدا ( ص ) به يكى از بافندگان بنى نجّار مقدارى نخ داد كه برايش پارچهاى ببافند ، او در بافتن پارچه امروز و فردا مىكرد .
پيامبر بر در خانهاش مىآمد و مىفرمود پارچه را بده تا لباس تهيه كرده و در بين مردم بپوشيم . بافنده مرتّب امروز و فردا مىكرد تا پيامبر ( ص ) وفات يافت .
چنان كه مىدانى دروغ پايه نفاق است و كسى كه اخلاقش دروغگويى باشد كه از لوازم اين شغل بوده روا نيست كه در چنين موردى بر امام ( ع ) اعتراض كند در اين كه آيا اشعث بافنده بوده يا نه اختلاف نظر است . گروهى گفتهاند كه او و پدرش برد يمانى مىبافتهاند و گروهى ديگر بر اين باورند كه اشعث بافنده نبوده بلكه از فرزندان پادشاهان و بزرگان كنده بوده است و امام به اين دليل او را نكوهش كرده است ( كه به نشانه بزرگى ) شانههايش را بالا مىانداخت و
[ 2 ] چون اين روايات داراى سند نيست لذا از درجه اعتبار ساقط است م .
[ 644 ]
قدمهايش را با فاصله برمىداشت و چنين راه رفتنى مخصوص بافندگان بود و به كسى كه چنين راه مىرفت حائك و به زنى كه با تبختر راه مىرفت حائكه مىگفتند .
معناى نزديك به ذهن اين است كه اين كلمه استعاره بوده و چنان كه قبلاً توضيح داديم كنايه از نقص عقل اشعث باشد [ 3 ] .
فرموده است : و اللّه لقد اسّرك الكفر مرّة و الاسلام اخرى و ما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك .
اين كلام امام ( ع ) تأكيد مجدّدى است بر نقصان عقل اشعث و اشاره به اين است كه اگر عقلى مىداشت دو بار اسارت برايش پيش نمىآمد كه هيچ يك از مال و حسبش او را از اسارت نجات نداد . مقصود امام ( ع ) اين است كه مال و ثروتش از اسارت وى جلوگيرى نكرد ، ولى منظور اين نيست كه بعد از اسارت فديه نداده باشد ، زيرا اشعث يكبار در جاهليّتش فديه داد و آن وقتى بود كه پدرش كشته شد و او به خونخواهى پدرش برخاست و اسير شد ، سپس سه هزار شتر فديه داد و آزاد گشت . اشعث با هفتاد مرد از قبيله كنده خدمت پيامبر رسيد و اسلام آورد . منظور امام از اسارت وى در دوران جاهليّت و كفر همين اسارت است . امّا اسارت او در زمان اسلامش بدين شرح است كه وقتى پيامبر ( ص ) از دنيا رفت اشعث در وادى حضرموت مرتدّ شد و قبيله خود را از پرداخت زكات منع كرد و از بيعت با ابو بكر سر باز زد . ابو بكر زياد بن لبيد را كه قبلاً فرماندار حضرموت بود براى سركوبى او فرستاد و سپس عكرمة بن ابى جهل را با گروه زيادى از مسلمانها به كمك وى فرستاد . زياد بن لبيد با اشعث و قبايل كنده چندين جنگ سخت انجام داد و بالاخره آنها را محاصره كرد و آنها به دژ خود پناه
[ 3 ] اگر شارح محترم از ابتدا حائك را از حيك مىگرفت كه به معناى تبختر و تكبّر است هيچ نيازى به نقل رواياتى كه اعتماد بر آنها بر عقل سنگين است پيش نمىآمد زيرا تبختر و تكبّر از نادانى است م .
[ 645 ]
بردند . زياد بن لبيد محاصره را شديد كرد تا تشنگى بر آنها غلبه يافت . اشعث كسانى را نزد زياد بن لبيد فرستاد و براى خانوادهاش و بعضى از قومش امان خواست ولى نام خود را به طور معيّن قيد نكرد . همين كه اشعث از حصار بيرون آمد او را اسير كردند و دست بسته نزد ابو بكر به مدينه فرستادند . اشعث از ابو بكر تقاضا كرد كه او را نكشد و امّ فروه را ( كه خواهر ابو بكر و نابينا بود ) به ازدواجش درآورد ، ابو بكر پذيرفت .
از امورى كه بر عدم رعايت قوانين دين از جانب اشعث دلالت دارد اين است كه پس از خروج از مجلس عقد امّ فروه ، شمشيرش را كشيد و هر شترى كه ديد پى كرد و هر گوسفندى كه يافت كشت . وقتى مردم او را تعقيب كردند به خانه يكى از انصار پناه برد . مردم از هر طرف بر سرش فرياد كشيدند و مىگفتند اشعث دوباره مرتدّ شده است . اشعث بر پشت بام قرار گرفت و گفت اى مردم مدينه من غريب ديار شما هستم و با آنچه از شتران و گوسفندان كه نحر كردم و كشتم شما را وليمه دادم هر كس از شما هر آنچه از آنها مىيابد بخورد و هر كس بر من حقّى دارد فردا بيايد تا حقّش را بپردازم تا راضى شود . فردا چنين كرد و خانهاى در مدينه نماند مگر اين كه در آن ، به سبب نادانى اشعث ، ديك غذايى بپا شد و اين موضوع براى مردم به صورت ضرب المثل در آمد كه ( احياناً به كسى مىگفتهاند ) وليمه دهندهتر از اشعث . شاعر در اين باره گفته است :
لقد اولم الكندىّ يوم ملاكه وليمة حمّال لثقل العظائم [ 4 ]
فرموده است : و انّ امرءا دلّ على قومه السّيف و قاد اليهم الحتف لحرىّ ان يمقته الاقرب و لا يأمنه الابعد .
اين جمله امام ( ع ) اشاره به فريبى است كه اشعث به قوم خود داد . وقتى از
[ 4 ] آن مرد كندى روز ازدواجش وليمهاى داد كه به خاطر سنگينى استخوانهاى وليمه مردم آنها را با پشت حمل مىكردند .
[ 646 ]
زياد بن لبيد درخواست امان كرد براى عدّه كمى از بزرگان قومش امان نامه دريافت كرد ، بقيّه گمان كرده بودند كه براى همه امان دريافت كرده است و با همين گمان از جنگ دست برداشتند امّا همين كه اشعث و كسانى از اقوامش كه براى آنها امان نامه گرفته بود از قلعه بيرون رفتند زياد بن لبيد وارد دژ شد و دست به كشتار قوم اشعث زد ، آنها يادآورى كردند كه شما به ما امان دادهايد ، زياد پاسخ داد : اشعث جز براى ده نفر از خويشانش امان نامه دريافت نكرده است و به اين ترتيب تعدادى از آنها به قتل رسيدند تا اين كه نامه ابو بكر به زياد رسيد كه از كشتن آنها دست بردارد و آنها را نزد وى برد و زياد چنين كرد .
معناى كلام امام ( ع ) كه فرمود : اشعث شمشير را بر قومش هدايت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد . همين واقعه است ، زيرا اشعث بود كه براى جنگ پيشواى آنها شده بود و آنها را تسليم مرگ كرد . شكّ نيست كسى كه چنين باشد قومش او را دشمن مىدارند و ديگران وى را امين نمىشمارند .
امّا آنچه سيّد رضى ( ره ) نقل كرده ، مراد امام ( ع ) داستانى است كه براى اشعث با خالد بن وليد در يمامه پيش آمده و او قوم خود را فريب داد و به آنها نيرنگ زد تا خالد بر آنان مسلّط شد . من در پيشامدهايى كه براى خالد در يمامه پيش آمده است به چنين چيزى دست نيافتم ، ولى حسن ظنّ به سيّد رضى اقتضا دارد كه نقل او را صحيح بدانيم ، شايد اين داستان رد پيشامدى بوده است كه ما به اصل آن دست نيافتيم .
بايد دانست كه امام ( ع ) در اين بخش از كلام خود اشعث را به همه رذايل نفسانى نكوهش كرده است . او را به نادانى و كند فهمى كه جنبه تفريط از حكمت است نسبت داده و او را بافنده دانسته است كه نشانه كم عقلى است و به ستمگرى او كه جنبه افراط از عفّت و نفاق است اشاره فرموده و او را كافرزاده خوانده كه تأكيد بر نفاق اوست و به سست عنصرى و ناپايدارى او كه جنبه
[ 647 ]
تفريط و دور بودن از شجاعت است اشاره فرموده است زيرا او دو بار اسير شده است ،
علاوه بر اين اشاره به كم عقلى وى چنان كه شرح آن گذشت نيز هست . همچنين امام ( ع ) با جمله « او مردى است كه شمشير را بر قوم خود هدايت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد » به ظلم و نيرنگ او كه در برابر فضيلت و وفادارى صفت پستى مىباشد اشاره فرموده است .
دارا بودن اين همه رذيلت موجب آن شده كه او سزاوار لعن باشد .
امّا سرّ اين كه قوم اشعث او را به كنايه « عرف النّار » مىگفتند اين است كه عرف عبارت از هر جايگاه بلندى است و اعراف در قرآن كريم ديوارى است ميان بهشت و جهنّم ، و چون ويژگى هر مكان مرتفع اين است كه غير خود را مىپوشاند فريبكار نيز با مكر خود امور زيادى را از ديگران پوشيده مىدارد و چون اشعث قوم خود را فريب داد صحيح است كه به عنوان استعاره به وى عرف النّار بگويند ، زيرا آتش جنگ را كه بر باطل بود و آتش جهنّم را در پى داشت از مردم پوشاند .
خدا داناتر است .