جستجو

و من كلام له ع في الإيمان و وجوب الهجرة أقسام الإيمان

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 335 ] 231 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است : فَمِنَ اَلْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي اَلْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ اَلْقُلُوبِ وَ اَلصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ اَلْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ اَلْبَرَاءَةِ وَ اَلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ اَلْحُجَّةِ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لاَ يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِينَةٌ أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا عوارىّ با تشديد ياء : جمع عاريه است و چنان كه گفته‏اند گويا منسوب به عار مى‏باشد ، به اعتبار آن كه طلب كننده آن متحمل ننگ و عار مى‏شود . براءة : بيزارى جستن شغرت البلده : شهر بى‏سرپرست ماند « يك نوع از ايمان ، ايمانى است مستقرّ كه در عمق دلها ثابت و برقرار [ 336 ] مى‏باشد ، و نوع ديگر ايمانى است كه به صورت عاريه تا موقع معيّنى ميان دلها و سينه‏ها در نوسان است پس هر گاه كه انگيزه بيزارى از كسى براى شما پديد آيد وى را مهلت دهيد تا موقعى كه مرگش فرا رسد ، زيرا ساعت مرگ هنگام بيزارى فرا مى‏رسد » و هجرت نيز بر همان و صفت نخستين خود باقى است . خداوند به مردم روى زمين چه آنان كه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند ، نيازى ندارد ، عنوان هجرت را روى كسى نمى‏توان گذارد ، جز آن كه حجت خدا را در روى زمين بشناسد پس هر كه او را شناخته به وجود وى اقرار داشته باشد هجرت كننده است و كسى را كه حجت بر او تمام شده به گوشش شنيده و بر دلش نشسته است ، نمى‏توان مستضعف به حساب آورد . همانا شناختن امر ما ، كار بسيار دشوارى است و بجز بنده مومن كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده است ، آن را نپذيرد و سخنان ما را جز سينه‏ها و حافظه‏هاى امانت‏پذير و عقلهاى سالم نگهدارى نمى‏كنند . اى مردم پيش از آن كه فتنه و فساد پاى بگيرد ، و مهار خود را لگدمال كند و خردها را دگرگونه كند و پيش از آن كه مرا در ميان خودتان نبينيد ، آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد چرا كه من به راههاى آسمانى از راههاى زمين آشناترم . » در اين خطبه راجع به چند مسأله بحث شده است . 1 مسأله اول : فمن الايمان . . . اجل معلوم ، در اين عبارت امام ( ع ) ايمان را به دو بخش تقسيم فرمود . زيرا معناى ايمان عبارت است از تصديق به وجود حق تعالى و صفات كمال و جلال وى و نيز اعتراف به صداقت پيامبر ( ص ) و آنچه از طرف خداوند آورده است ، حال اگر اين گونه عقايد ، آن چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه وجودى انسان شود ، ايمان مستقر و ثابت خواهد بود ، ولى [ 337 ] اگر چنين نباشد بلكه در برخى احوال در معرض زوال و تغيير باشد ، ايمان متزلزل و ناپايدار مى‏باشد و حضرت اين گونه عقايد را تعبير به عوارىّ كرده است به دليل اين كه مانند وسايلى است كه انسان به عاريه از ديگرى مى‏گيرد كه بايد موقعى آن را به صاحبش برگرداند ، و به اعتبار آن كه درست در دلها جايگزين شده است آن را جا گرفته در ميانه دلها و سينه دانسته است و برخى از شارحان عبارت بالا را چنين خلاصه كرده كه ايمان بر دو گونه است : يكى ايمان خالصانه و بى‏غلّ و غش ، و ديگرى ايمان منافقانه مى‏باشد . الى اجل معلوم ، اين عبارت به منظور ترشيح براى استعاره عوارىّ آمده است زيرا چنان كه خاصيت شيئى عاريه‏اى آن است كه در دست عاريه گيرنده دوام ندارد ، اين قسم ايمان نيز در معرض تغيير و زوال قرار دارد ، اين تقسيم ايمان بر دو بخش چنان كه نقل شد بر طبق نسخه سيد رضى و نسخه‏هاى معتبر بسيارى از شارحان مى‏باشد ، اما در نسخه‏اى كه ابن ابى الحديد شرح داده ، ايمان را به سه بخش تقسيم كرده است ، قسمتى از ايمان آن است كه ثابت و مستقر در دلها جاى دارد و ديگرى آن است كه به عاريت در دلها قرار دارد ، و قسم سوم ايمانى است عاريتى كه تا مدت معينى در ميانه دلها و سينه در نوسان و اضطراب است و سپس نامبرده در شرح آن بياناتى دارد كه خلاصه آن چنين است : كه بخشى از ايمان آن است كه با دليل و برهان در دلها جايگزين شده و اين ايمان حقيقى مى‏باشد ، بخش ديگر ايمانى است كه برهانى نيست بلكه با استدلالهاى جدلى ثابت شده مانند ايمان بسيارى از كسانى كه تحقيقات عقلى نكرده‏اند و عقيده‏هايشان بر قياسهاى جدلى كه به مرحله برهان نرسيده تكيه دارد و حضرت آن را عاريه در دلها ناميده است كه اگر چه در دل جاى دارد كه محل ايمان حقيقى است اما از اين بابت كه در معرض تزلزل و خروج است [ 338 ] مانند چيزى است كه بطور عاريه در خانه‏اى قرار دارد ، و بخش سوم ايمانى است كه نه مستند به برهان است و نه به قياسهاى جدلى بلكه از راه تقليد و حسن ظن به گذشتگان و يا از اعتماد به امامى كه مورد اعتقاد مى‏باشد پيدا شده است و اين قسم را حضرت عاريه ميان دلها و سينه‏ها ناميده زيرا پايين‏تر از بخش دوم و ضعيفتر از آن و نزديكتر به زوال مى‏باشد . شارح نامبرده اين سخن امام را كه ايمان مستعار فقط تا هنگام مرگ باقى است به دو قسم اخير ارتباط داده است زيرا كسى كه ايمانش با قياس جدلى اثبات شود گاهى به درجه يقين و برهان مى‏رسد ، و آن در موقعى است كه با نظر دقيق بنگرد و مقدمات يقين‏آور بياورد ، ولى اگر مقدمات آن ايمان در نظرش ضعيف آيد عقيده‏اش تا مرحله تقليد پايين مى‏آيد و به اين طريق ايمان دو قسم اخير محدود مى‏شود به اجل معلوم به دليل اين كه هر دو در معرض زوال مى‏باشند ، اين بود شرحى كه ابن ابى الحديد با توجه به متنى كه از نهج البلاغه مولى در هنگام شرح در دست داشته است امّا اصل مطلب آن است كه اگر اين روايت درست هم باشد ، باز به همان معنا و تقسيمى بر مى‏گردد كه ما بيان داشتيم زيرا ايمان چه برهانى و چه غير برهانى باشد اگر به حدّ ملكه برسد و راسخ باشد ، ايمان ثابت و مستقّر است و گرنه عاريتى است و من گمان دارم كه قسم دوم در متن شارح معتزلى تكرارى است كه سهوا از قلم نويسنده صادر شده است ، خدا مى‏داند . 2 مسأله دوم : فاذا كانت لكم براءة . . . حدّ البراءة ، هر گاه شخصى را گنهكار يافتيد او را بطور كلّى از هدايت محروم ندانيد و در بيزارى جستن از وى شتاب نكنيد بلكه او را مهلت دهيد زيرا تا فرا رسيدن مرگ احتمال برگشتن و توبه كردن مى‏باشد ، به دليل اين كه حتى براى كافر كه بزرگترين گناهان را كه شرك است مرتكب مى‏شود احتمال ايمان آوردن و توبه كردن مى‏رود تا چه [ 339 ] مسلمانى كه مرتكب گناه مى‏باشد و اگر مرگش فرا رسيد و گناهان خود را تدارك نكرد آن وقت هنگام برائت جستن از وى فرا مى‏رسد زيرا پس از مرگ اميد و انتظار و برگشتن از گناه باقى نمى‏ماند ، برخى از شارحان گفته‏اند مراد از اين بيزارى جستن ، طرد مطلق و بيزارى كلى است كه تا پيش از مرگ روا نيست و گرنه بيزارى مشروط از فاسق قبل از مرگ هم جايز است يعنى از گناهكار بيزارى بجويد تا موقعى كه آلوده به گناه است و توبه نكرده باشد . 3 مسأله سوم : و الهجرة قائمة على حدّها الاول ، حقيقت معناى لغوى هجرت ، ترك منزل و رفتن به منزلى ديگر مى‏باشد ، و اين كه از نظر عرف مسلمين به هجرت در زمان حضرت رسول اكرم اختصاص يافته آن را بطور كلى از معناى لغويش خارج نمى‏سازد ، اين جا نيز مراد امام ( ع ) از اين كه مى‏فرمايد : هجرت بر حدّ نخست خود باقى است ، آن است كه در اين زمان هر كس براى احياى دين خدا و شناخت معارف حقّه اسلام حركت كند و به امام و رهبر توحيدى خود بپيوندد مهاجر حساب مى‏شود زيرا او نيز ترك باطل كرده و به جانب حقّ شتافته است ، و اين مطلب به دو دليل اثبات مى‏شود ، يكى دليل نقلى و ديگرى دليل عقلى امّا دليل نقلى خود ، دو راه دارد : الف آيه قرآن « و من يهاجر فى سبيل اللَّه يجد فى الارض مُراغماً كثيراً و سَعَة [ 1 ] » در اين قسمت از آيه ، خداوند هر كس را كه وطن و زندگانى خود را براى به دست آوردن دين خدا و اطاعت فرمان او ترك كند مهاجرش خوانده است و چون واژه من طبق تحقيقى كه در علم اصول فقه به عمل آمده عموميت دارد و همه كس را شامل مى‏شود پس تمام كسانى كه در راه دين خدا مسافرت مى‏كنند مهاجر خواهند بود . [ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 99 ) ، يعنى : هر كه در راه خدا مهاجرت كند ، در زمين براى آسايش و گشايش امورش جايگاه بسيار خواهد يافت . . . [ 340 ] ب دليل نقلى ديگر سخن پيامبر اكرم است كه مى‏فرمايد : « مهاجر كسى است كه از آنچه خدا بر او حرام كرده ، دورى كند [ 2 ] » و اين واضح است كه هر كس از گناه و مخالفت پيشوايان دين دست بردارد و به اطاعت و پيروى آنان رو آورد ، از حرام خدا هجرت كرده و مهاجر به حساب مى‏آيد . و اما دليل عقلى : همچنان كه هر كس وطن خود را براى رسيدن به حضور پيامبر ترك كند مهاجر است كسى هم كه وطن خود را ترك كند تا به حضور جانشين او از خانواده طاهر و مطهّرش برسد نيز مهاجر خواهد بود ، زيرا مطلوب و هدف در هر دو مورد يكى است و آن سفر در راه خدا و طلب دين او مى‏باشد خواه كه به سوى پيامبر باشد يا جانشينان او ، زيرا ميان آن حضرت و امامان معصوم ( ع ) جز مقام نبوت و امامت تفاوتى نيست و اين هم دليل بر اين نمى‏شود كه هجرت مورد نظر منحصر به رفتن حضور پيامبر باشد ، حال اگر اشكال شود كه اين مطلب با سخن پيامبر اكرم تطبيق نمى‏كند زيرا فرموده است : « پس از فتح مكه هجرتى نيست [ 3 ] » تا آن جا كه عمويش عباس از آن حضرت خواهش كرد كه نعيم بن مسعود اشجعى را از اين عموم نفى و استثنا كند ، و پيامبر هم به وى اجازه خروج داد ، در پاسخ مى‏گوييم براى جمع بين دو دليل ( سخن امام و قول پيامبر ( ص ) ) نفى حكم هجرت در سخن پيامبر را ، بر هجرت از مكه حمل مى‏كنيم و سلب اين مورد خاصّ دليل بر سلب تمام موارد نخواهد بود ، و نتيجه اين فرمايش امام ( ع ) كه ياد از هجرت مى‏كند ، مى‏خواهد مردم را به اين امر متوجه كند كه براى كسب معارف دين و عمل به آن بكوشند و به اين منظور از درياى معنويت او ، و خاندان معصومش كسب فيض كنند ، به اين دليل كه فضيلت مهاجرت در راه خدا نصيبشان مى‏شود و به [ 2 ] المهاجر من هاجر ما حرّم اللَّه عليه . [ 3 ] لا هجرة بعد الفتح . [ 341 ] درجات و ثواب هجرت كنندگان صدر اسلام خواهند رسيد . 4 مسأله چهارم : ما كان فى الارض . . . و معانيها ، در شرح اين عبارت برخى شارحان به اختلاف سخن گفته‏اند از آن جمله مرحوم قطب الدين راوندى مى‏گويد : حرف ما ، نافيه است كه معناى عبارت اين است : خداوند هيچ گونه نيازى به ساكنان روى زمين ندارد كه بخواهند دين او را پنهان كنند يا آشكار سازند ، و نيز ايشان حرف من را براى بيان جنس گرفته‏اند . امّا شارح معتزلى ابن ابى الحديد ، نافيه بودن ما را نپذيرفته و مى‏گويد : اگر چنين باشد اين جمله در ميان دو جمله مربوط به يكديگر ، معترضه و بيگانه خواهد بود ، و به اين دليل ما را به معناى مدّت گرفته كه معناى جمله چنين مى‏شود ، هجرت به ارزش نخستين خود ، تا وقتى باقى است كه خداوند نياز به مردمى دارد كه در ، روى زمين دين وى را در دل نگهدارند و يا آن را آشكار سازند و سپس اين معنا را با عبارتى ديگر چنين توجيه مى‏كند كه : يعنى تا هنگامى كه عبادت مطلوب خداست و تكليف به آن از طرف وى براى ساكنان زمين باقى باشد ، و اين تعبير تا حدودى شبيه معناى اين دعاست كه انسان از خدا مى‏خواهد و مى‏گويد : خدايا مرا تا زمانى زنده نگهدار كه زندگى برايم خير باشد ، و بر طبق اين معنا ، واژه حاجه درباره خداوند ، استعاره از طلب عبادت به سبب تكليف و اوامر صادره از ناحيه وى مى‏باشد ، چنان كه گويا به آن نيازمند مى‏باشد ، ولى حق آن است كه مى‏توان ما را نافيه گرفت ، در عين حال ، اتصال و تناسب جمله را هم با ما قبلش حفظ كرد زيرا موقعى كه حضرت اين همه مردم را براى طلب دين و پرداختن به عبادت خداوند تشويق و ترغيب مى‏كند ممكن است برخى تصور كنند كه شايد خداوند نيازى به عبادت بندگان دارد ، لذا به منظور دفع اين توهّم اين سخن را بيان فرموده است ، بنابراين معناى عبارت امام چنين مى‏شود : هجرت بر همان معناى اول خود باقى است و بر هر كس كه براى [ 342 ] جستجوى دين حق مسافرت كند صدق مى‏كند ، پس شايسته است كه مردم در طلب دين به سوى امامان حق ، هجرت كنند اما بايد دانست كه اين توجّه خداوند نسبت به هجرت كنندگان در راه حق به اين دليل نيست كه خداوند نيازمند به كسانى از ساكنان زمين باشد كه دين وى را در دل نهان دارند و يا آن را آشكار كنند ، زيرا حق تعالى غنىّ مطلق است كه هيچ گونه نيازى در وى نمى‏باشد . مسأله پنجم ، لا تقع اسم الهجره . . . قلبه ، در اين عبارت بيان شده است كه شرط صدق هجرت بر كسى كه به سوى امام وقت خود مسافرت مى‏كند ، آن است كه امام را بشناسد و معرفت به حق او ، داشته باشد زيرا امام است كه حافظ دين مى‏باشد و منبعى است كه بايد از آن معارف الهى را جستجو كرد ، لذا فرمود : هيچ وقت نمى‏توان كسى را مهاجر خواند مگر آن گاه كه معرفت به حقّانيت امام در روى زمين داشته باشد . فمن عرفها و اقرّبها فهو مهاجر ، در معناى اين عبارت دو احتمال وجود دارد . الف پس از بيان مصداق مهاجرت ، توضيح مى‏دهد كه معرفتى كه شرط صدق كردن مهاجرت است آن معرفتى است كه وى را وادار به رفتن به سوى امام سازد نه شناختى در سطح پايين . ب احتمال ديگر اين كه تنها ، شناختن امام و اقرار به حقانيت او ، و گرفتن معارف از وى در صدق مهاجرت كافى است اگر چه به سوى او نرود ، و ، وى را مشاهده نكند ، چنان كه به مقتضاى سخن پيامبر اكرم ، ترك حرام خدا هجرت است زيرا چنان كه گذشت ، فرمود : مهاجر كسى است كه حرام الهى را ترك كند . و لا يصدق [ يقع خ ] اسم الاستضعاف على من بلغته الحجّه ، در اين عبارت نيز دو احتمال وجود دارد . [ 343 ] يكى اين كه كلمه أخبار كه مضاف بوده حذف شده و مضاف اليه آن كه الحجّه مى‏باشد باقى مانده است و معناى سخن حضرت چنين است : كسى كه از وجود امام در زمان خود آگاهى و اطلاع دارد حكم استضعاف بر او ، بار نيست . احتمال دوم آن كه مراد از حجّت أخبار و رواياتى باشد كه از طرف امام نقل مى‏شود و واجب است كه طبق آنها عمل شود ، نه آگاهى و اطلاع از وجود امام . قطب راوندى مى‏گويد : ممكن است اين سخن اشاره به يكى از دو آيه قرآن باشد : الف « إنَّ الَّذين تَوَفّهُمُ الْمَلائكَةُ ظالِمى أنْفُسِهِمْ قالُوا فيَم كُنْتُمْ ، قالُوا كُنّا مُسْتَضْعفينَ فى الأَرْضِ قالوا ألَم تَكُنْ أَرْضُ اللَّه واسِعةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأولئك مَأوْيهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مصيراً . [ 4 ] » پس مراد حضرت آن است كه هر كس امام را بشناسد و احكام و دستور العملهاى الهى را درست درك كند چنين شخصى هرگز مستضعف نيست اگر چه در وطن خود باشد و زحمت سفر به جانب امام را بر خود هموار نكند چنان كه ياد شدگان در آيه مذكور نمى‏توانند خود را مستضعف به حساب آورند . ب آيه بعد ، پشت سر همين آيه است كه مى‏فرمايد : « إلاّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِن الرِّجالِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُوْنَ حيلَةَ و لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً أولئِكَ عَسَى اللَّه أن يَعْفُو عَنْهم . » [ 5 ] يعنى آنان كه در اين آيه ذكر شده‏اند ، به اين دليل مورد عفو [ 4 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 96 ) يعنى : كسانى كه هنگام مرگ بر خويشتن ستمكار باشند فرشتگان از آنان مى‏پرسند ، در چه كار بوديد و چه مى‏كرديد ؟ آنان پاسخ مى‏دهند كه ما در روى زمين مستضعف بوديم ، فرشتگان گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن به سفر پردازيد ؟ آرى مأواى ايشان جهنم است و بازگشت آنان به جايگاه بسيار بدى است . [ 5 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 97 و 98 ) يعنى : مگر آن گروه از مردان و زنان و كودكان كه براستى مستضعف بودند و گريز و چاره‏اى بر ايشان ميسّر نبود و راهى به نجات خود نمى‏يافتند ، اميد است كه ايشان را خداوند مورد عفو خود قرار دهد . [ 344 ] مى‏باشند كه ناتوان بودند و قدرت بر مسافرت و جلاى وطن نداشتند ، اما كسانى كه در زمان امام بودند ، آن حضرت را شناختند و قول او را درك كردند مستضعف نيستند بلكه مهاجرند چرا كه بر مردم زمان پيامبر ، مسافرت و ترك وطن براى صدق هجرت لازم و واجب بود ، اما بر آنان كه در دورانهاى بعد بودند ، مسافرت لازم نبود ، بلكه كافى بود كه امام را بشناسند و به دستور العملهاى وى عمل كنند ، اگر چه طى مسافتى نكنند . شارح پس از بيان گفتار قطب راوندى مى‏گويد : به نظر من اين فراز از سخن امام اشاره به اين است كه هر كس دعوت امام را شنيده حجت بر وى تمام است و اگر از مهاجرت به طرف او كوتاهى كند در حالتى كه قدرت داشته ، در اين عمل معذور نيست و نمى‏تواند خود را جزء آن مردان و زنان و فرزندان مستضعف به شمار آورد كه عذرشان پذيرفته است بلكه مورد ملامت و مستحق كيفر الهى است مانند كسانى كه بهانه‏تراشى مى‏كنند و هنگام مرگ در پاسخ فرشتگان مى‏گويند : ما در روى زمين مستضعف بوديم بنابراين ، اين فرمايش حضرت ، ويژه كسانى است كه توانايى سفر به سوى امام خود را دارند نه ناتوانهايى كه اهل استضعاف مى‏باشند ، ولى بايد توجه داشت كه اين احتمال در صورتى درست درمى‏آيد كه اطلاق مهاجر بر انسان در كلام پيشين مشروط به معرفت امام با مشاهده و سفر به جانب او باشد ، زيرا اگر بدون آن مهاجرت صدق كند ، در ترك آن ، منع و ملامتى نخواهد بود . مسأله ششم : انّ امرنا صعب مستصعب ، مقصود از واژه امر كه امام آن را صعب و مستصعب شمرده است موقعيت كمالى ائمه اطهار و خاندان رسالت مى‏باشد كه براى ديگران فوق تصور است . و همين ويژگى است كه باعث مى‏شود از آنان كارهايى سرزند كه ديگران عاجز و ناتوانند و از گذشته و آينده خبر مى‏دهند همان گونه كه خود حضرت از آينده تاريخ خبر داد چيزهايى كه [ 345 ] بعدها مو به مو ، به وقوع پيوست و مانند قضاوتها و داستانهاى شگفت‏انگيزى كه از آن حضرت نقل شده است و تحقق اين امور براى كسى ميسّر نمى‏شود جز پيامبران و جانشينان بر حق ايشان و نيز درك اين مقام ويژه ، از انديشه محدود انسانهاى عادى خارج است و كسى نمى‏تواند آن را بپذيرد و تحمل كند مگر روحيه انسانهايى كه خداوند به سبب ايمان ، آن را آزمايش و امتحان فرموده باشد چنان كه در قرآن فرموده است : « اُولئِك الّذينَ امتَحَنَ اللَّه قُلُوبَهُمْ لِلتّقوى [ 6 ] » ، يعنى دلهايى كه به تكليفهاى شاق و گرفتاريهاى فكرى و نقلى آزمايش فرموده و آنها را آماده ساخته است تا ايمان كامل به خدا و پيامبرش آورده و در مسيرى كه او خواسته قدم بردارند ، روحيه‏هايى كه با كمالات علمى و فضيلتهاى اخلاقى نورانى شده و به سرچشمه معارف اولياى خدا آگاهى يافته‏اند و كيفيت صدور معجزات و امور فوق العاده را از ايشان دريافته و به اين دليل آنچه مى‏گويند از گذشته و آينده ، انجام مى‏دهند و يا دستور مى‏دهند همه را بدون ترديد مى‏پذيرند ، بر خلاف برخى تاريك‏دلان از همراهان خود حضرت كه گاهى از دستورهايش سرپيچى مى‏كردند و خبرهايى كه از فتنه‏ها و آشوبهاى آينده مى‏داد تكذيب مى‏كردند كه وقتى اين مطلب را از آنان شنيد ، فرمود : مى‏گويند : على دروغ مى‏گويد ، خدا مرگشان دهد ، من به چه كسى ، دروغ مى‏بندم ؟ آيا به خدا دروغ مى‏بندم ، و حال آن كه من نخستين مؤمن به او هستم ؟ يا به پيامبرش دروغ مى‏بندم و حال آن كه من اولين تصديق كننده او مى‏باشم ؟ چنان كه در گذشته داستانش را شرح كرديم [ 7 ] بلكه تمام آنچه از آنان صادر مى‏شود بدون دخل و [ 6 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 3 ) يعنى : آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را به سبب تقوا آزموده است . [ 7 ] در خطبه 68 سخن به صورت خطاب به منافقان بيان شده است و حال آن كه شارح در اين جا به صورت غايب آورده است . ( مترجم ) [ 346 ] تصرف مى‏پذيرد و اسرار الهى را كه برايش مى‏گويند باعث شادمانى وى مى‏شود . پس اين گونه اشخاص داراى سينه‏اى مطمئن مى‏باشند كه اسرار الهى را در آن جاى داده و از انتقال آن به كسانى كه اهلش نيستند خوددارى مى‏كنند و آن چنان عاقل و خردمند و صبور و بردبارند كه ديدن و شنيدن مطالب بسيار شگفت‏انگيز ، كوچكترين تزلزلى در عقيده آنان به وجود نمى‏آورد ، تا اسرار الهى را ضايع يا انكار كنند بلكه اگر بتوانند حقيقت آن را درك كنند مصرّانه درستى آن را امضاء مى‏كنند و آن گاه كه از درك واقعى آن فرو مانند باز هم به اعتقاد آنان لطمه‏اى نمى‏خورد بلكه بطور اجمال باور دارند و حقيقت آن را هم به خداوند متعال واگذار مى‏كنند و در جاى ديگر نيز سخنى شبيه اين سخنان از حضرت نقل شده است كه ترجمه آن چنين است : قبيله قريش به جستجوى سعادت بود اما به بدبختى و شقاوت دچار شد و به طلب نجات رفت ولى به هلاكت رسيد واى به حالشان ، مگر اينها قول خداى تعالى را نشنيدند كه مى‏فرمايد : « ألَّذين آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيتُهُمْ بإيْمانٍ ألْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيتَّهُمْ . » [ 8 ] پس كى و چگونه مى‏توان از در خانه ذرّيه رسول خدا به جاى ديگر رفت ؟ خاندان نبوت كه خداوند ساختمان وجودى آنان را بر فراز تمام بناهاى عالم هستى برافراشت و آنان را سربلندترين خاندانها قرار داد و بر تمام خلق ايشان را برگزيد . اما من ، آگاه باشيد كه تمام ذريه پيامبر به منزله شاخه‏هايى هستند كه من درخت آنهايم و نيز آنان درخت پر از شاخ و برگند و من به منزله تنه آن درخت مى‏باشم ، من و رسول خدا مانند دو نور هستيم ، ما پيش از آفرينش بشر و حتى قبل از آفرينش گل آدم سايه‏هايى در زير عرش الهى بوديم ما اشباح و مظاهرى والامقام بوديم نه اجسامى در حال رشد ، همانا درك موقعيت ما امرى است بسيار دشوار كه [ 8 ] سوره طور ( 52 ) قسمتى از آيه ( 20 ) يعنى : آنان كه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان آوردن پيروشان شدند ما آن فرزندان را به آنها ملحق مى‏كنيم . . . . [ 347 ] كسى به حقيقت آن ، راه نيابد بجز فرشته مقرب درگاه ربوبى و يا پيامبرى عظيم الشأن و يابنده‏اى كه خداوند دل وى را به ايمان آزموده باشد بنابراين موقعى كه براى شما رازى از رازهاى پنهانى گشوده ، و يا امرى از امور غيب آشكار شد آن را به جان بپذيريد و اگر از درك حقيقت آن عاجز مانديد ، مبادا آن را انكار كنيد بلكه علم آن را به خود خداوند واگذار كنيد تا به گمراهى دچار نشويد زيرا شما در مقامى قرار داريد كه پهنه آن از ما بين آسمان و زمين گسترده‏تر است و در اين قسمت از سخنان حضرت كه از جاى ديگر نقل شده است : و إنّى من احمد بمنزلة الضوء من الضوء و نيز كنّا اظلالا . . . ناميه ، به دو مطلب مهم اشاره دارد كه ذيلا ذكر مى‏كنيم : الف اشاره به اين است : كمالاتى كه به توسط كمالات نفسانى رسول خدا ، براى نفس مقدس آن جناب حاصل شده است ، شبيه‏ترين چيزها به اقتباس نور از نور مى‏باشد ، مثل شعله چراغى كه از چراغ بزرگتر و بالاتر ، روشن شود . در اصطلاح قرآن و نيز اهل معنا و اولياى خدا معمول است كه نفوس پاك و علوم و معارف را به نور و روشنايى تشبيه مى‏كنند به دليل آن كه مشبه و مشبّه به ، هر دو داراى صفا هستند و هادى و رهنما مى‏باشند . ب با بيان اين مطلب كه آن حضرت با پيامبر و ذريه طاهرينش پيش از آفرينش انسانها در زير عرش الهى سايه‏هايى به صورت اشباح غير مادى بوده‏اند ، به وجود آنها در علم كلى الهى اشاره فرموده است ، زيرا در برخى موارد از اين علم كلى تعبير به عرش الهى مى‏شود و اين كه از اين انوار پاك به سايه‏ها تعبير كرده و استعاره آورده به اين اعتبار است كه ايشان در آن عالم مرجع خلق و ملجا و پناهگاههاى آنان بوده‏اند ، شرح اين معنا به گونه‏اى روشنتر ، در ضمن شرح خطبه اول كتاب بيان شده است . 7 مسأله هفتم : بر سر مردم فرياد زد و فرمود : . . . سلونى قبل ان [ 348 ] تفقدونى . . . الارض و تمام دانشمندان اتفاق دارند بر اين كه هيچ كس از ياران پيامبر ( ص ) و ديگران از اهل علم و دانش غير از على ( ع ) جمله سلونى را بر زبان جارى نكرد ، اين امر را ، ابن عبد البرّ در كتاب استيعاب خود ذكر كرده است و مقصود از راههاى آسمان كه حضرت از راههاى زمين به آنها آگاهتر است جهات راه يافتن به شناخت موقعيت اهل آسمانها و ساكنان ملأ اعلا در پيشگاه حضرت ربوبى و معرفت به مقامهاى جانشينان خداوند و پيامبران او در منزلهاى بهشتى آنان مى‏باشد و نيز اشاره به آن است كه روح پاك و نفس قدسى وى را از اتصال معنوى با ساكنان ملأ اعلى و ارواح مقدسه انبيا و اولياى الهى كسب فيض كرده و بر تمام خصوصيات كرات آسمانى و افلاك جهان و نيروهاى گرداننده و اداره كننده آن آگاهى كامل يافته و نيز امور غيبى و فتنه‏ها و وقايع آينده روزگارهاى بعد برايش آشكار و روشن مى‏باشد ، پس به اين دليل آگاهى وى به اين امور كاملتر از آگاهيش نسبت به راههاى زمين خواهد بود ، و نظير اين فرمايش در خطبه‏هاى پيش نيز گذشت كه فرمود : . . . پيش از آن كه مرا نيابيد و از ميان شما بروم ، هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد ، پس به خدا سوگند كه اگر حتى از گروهى سؤال كنيد كه صد نفر را به گمراهى مى‏كشاند و صد نفر را هدايت مى‏كند همانا از جلودار و سوق دهنده آن ، شما را آگاه خواهم كرد 9 ، بعضى از شارحان گفته‏اند : منظور از راههاى آسمان ، احكام شرعى و فتواهاى فقهى است ، يعنى آگاهى من به آنها كه مسائلى الهى و آسمانى است خيلى بيشتر از اطلاع و آگاهيم از امور دنيا مى‏باشد كه مربوط به راههاى زمينى مى‏باشد ، و نظير اين قول از امام وبرى نقل شده است كه مى‏گويد : منظور حضرت از اين سخن آن است كه علمش نسبت به دين گسترده‏تر از آگاهى وى نسبت به دنياست . ----------- ( 9 ) خطبه 90 . [ 349 ] قبل ان تشغر برجلها فتنه ، اين جمله ، اشاره به بنى اميّه و قوانين خلاف حق و عدل آنان و نيز بيچارگيهايى مى‏باشد كه در دولت ظالمانه آنها نصيب جامعه انسانى شد ، و تعبير حضرت به جمله بالا : پيش از آن كه فتنه پاى خود را از زمين بردارد . كنايه از آن است كه براى جامعه سرپرستى باقى نخواهد ماند كه در هنگام غلبه ظلم و ستم بنى اميّه امور را مرتب سازد و دين الهى را محافظت كند . تطأ فى خطامها ، اين جمله را كه به عنوان استعاره آورده ، صفت ناقه‏اى است كه مهارش رها شده و كسى آن را در دست ندارد و بدين جهت هنگام راه رفتن ، بدون توجه ، پا روى ريسمان مهار خود مى‏گذارد به سر در مى‏آيد و هر كس را كه سر راهش واقع شود لگدمال مى‏سازد ، فتنه و فسادى كه حضرت براى آينده به مردم خبر مى‏دهد نيز موقعى كه در ميان جامعه رخ مى‏دهد همچنان نظم و ترتيب را بر هم مى‏زند ، در حالى كه قائد و رهبرى وجود ندارد تا امور مردم را منظّم سازد . و يذهب باحلام قومها ، به قول برخى از شارحان معناى اين عبارت آن است كه اين فتنه و آشوب ، اهل زمان خود را آن چنان بهت زده و سرگردان مى‏كند كه هيچ گونه آرامش و ثباتى براى آنان باقى نمى‏ماند ، و روى عقلها و خردهاى آنها را پوششى ضخيم فرا مى‏گيرد و هيچ راهى براى نجات از اين سرگردانى و سلامت از اين ناخوشى پيدا نمى‏كنند . احتمال ديگر در معناى اين عبارت آن است كه اين فتنه و فساد آن چنان مردم زمان خود را سبك مغز و بى‏خرد مى‏سازد كه با ميل و رغبت به سوى آن مى‏شتابند و هيچ فكر نمى‏كنند كه اين ، فتنه است زيرا به آن خو گرفته‏اند و غفلت و بى‏خبرى از حق و عدل ، آنان را فرا گرفته است . توفيق با خداوند متعال است .