جستجو

و من خطبة له ع في التوحيد و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

( 396 ) 228 گفتارى در توحيد كه در گردآورى اصولى از معارف الهى بى‏مانند است هر آن كه از چه گونگى خداوند دم زند ، او را به يگانگى نستوده باشد ، و كسى كه با چيزى قياسش كند ، به ژرفاى هستيش نرسيده باشد ، و هر كه به پديده‏اى همانندش سازد ، او را مقصد و مقصود خويش نمى‏شناسد ، و آن كه در آماج نشانه‏اش بنشاند و بر پرده‏ى پندارش كشد ، آهنگ او نكرده باشد . هر آن چه را كه ذاتى شناخته باشد ، آفريده‏اى بيش نباشد ، و هر آن چه تكيه بر ديگرى دارد ، معلول علتى باشد . در فاعليت نيازمند ابزارى نباشد ، بى تكاپوى انديشه هر چيز را به اندازه پديد آرد ، و توانگريش در گرو بهره‏كشى نباشد . هيچ زمانى همدمش نشود و هيچ سببى ياريش ندهد ، بودش بر تمامت زمانها ، هستيش بر نيستى و ازليتش بر هر آغازى پيشى دارد . شعور بخشيش به ابزار شناخت ، شناساى آن است كه خود دستگاه شناختى ندارد ، تضادى كه در جريانهاى جهان پديد آورده است ، بيان‏گر آن است كه او را ضدى نباشد و ايجاد وابستگى در پديده‏ها شناساى نا وابستگى او باشد . از سويى ميان نور و ظلمت ، وضوح و ابهام ، خشكى و ترى و گرمى و سردى ، ستيز انداخت ، و از ديگر سو تضادها را به همبستگى ، جداييها را به همنشينى و دوريها را به نزديكى مبدل ساخت ، و در عين حال نزديكان را نيز با مرزهايى از يك ديگر جدا خواست . هيچ تعريفى او را فرا نگيرد و با هيچ شمارى شمارش نپذيرد ، چرا كه واژه‏ها و ابزار تعريف ، مرزهايى فراخور خود مى‏سازند و تنها همانند خود را شناسه مى‏شوند . در قديم بودن ، ازليت و كمال مطلق چنان است كه نمى‏توان درباره‏اش از واژه‏هايى چونان از فلان زمان ( منذ ) ، گاهى ( قد ) و اگر نه ( لولا ) سود جست . [ 268 ] اين همه ، از يك سو ، پرتو سازنده‏ى خويش را آيينه‏اند و از ديگر سو ، ديدارش را حجاب سكون و حركت را بر ذاتش جريانى نباشد . آرى ، چه گونه بر او جريان يابد آن چه را كه او خود جريان بخشد ؟ و در او باز گردد آن چه را كه خود نمود دهد ؟ و در او پديد آيد آن چه را كه خود پديد آورد ؟ آنك ، ذاتش دوگانگى يابد ، ژرفايش تجزيه شود ، معنايش از ازليت تن زند ، و پيرايه‏هايى چونان پيش و پس بر او بسته شود ، پس تماميتش را نتوان چشم داشت ، كه به كاستى دچار باشد . اين جا است كه نشانه‏ى ساخته شدگان در او قد مى‏افرازد ، و آن چه مدلول هر دليلى است ، خود بدل به دليل مى‏گردد . بارى ، او با سلطه‏ى نفوذ ناپذيرى ، فرا سوى اثرپذيرى از هر آن چيزى است كه در ديگر پديده‏ها اثر مى‏گذارد . ( 397 ) خداوندى كه دگرگونى نپذيرد ، زوال نيابد و او را افول روا نباشد ، نه مى‏زايد تا خود نيز زاده‏ى ديگرى باشد ، و نه زاده مى‏شود تا مرزپذير گردد . برتر از آن است كه خود را فرزندانى برگزيند ، و پاك‏تر از آن كه با همسرانى آميزد . پندارها را به ذاتش راهى نيست تا به قالبش در آورند ، هوشها را از او گمانى نيست تا به تصويرش كشند ، حسها را توان شناختنش نيست تا از آن تجربه‏اى يابند و در دسترس كسان نيست تا لمسش كنند . با پذيرش حالتى ديگر گونه نشود و با دگرگونى مبدل نگردد . گذر روزان و شبان كهنه‏اش نكنند ، روشنى و تاريكى تغييرش ندهند ، و با چونان اجزا ، اندامها ، عوارض برونى ، ديگر داشتن و تجزيه ، به وصف درنيايد . مقوله‏هايى چون مرز ، پايان ، گسستگى و انجام در مورد او مطرح نباشد . هيچ چيز در آغوشش نكشد ، تا فرازش برد يا فرودش آورد . بر محملى ننشيند تا به راست و چپ مايل شود ، يا در اعتدالش نگاه دارد . رابطه‏اش با اشيا نه چنان است كه بتوان گفت در دلشان مدفون است يا كاملا از آنها بيرون بى زبان و حنجره‏اى ، خبر مى‏دهد ، و بى روزن و ابزار شنوايى ، مى‏شنود . بى آن كه واژه‏اى به لب آرد ، سخن مى‏گويد و بى كار برد حافظه ، ضبط مى‏كند . بى‏جوشش از درون ، اراده مى‏كند و بى هيچ نازكدلى و رقتى دوست مى‏دارد و خشنود مى‏شود و بى پى‏آمد رنج و مشقتى ، كين مى‏ورزد و به خشم مى‏آيد . هستى هر كه را اراده كند ، مى‏گويد : باش و او بى‏درنگ هستى مى‏يابد . نه با صدايى كوبنده و نه با ندايى قابل شنودن ، كه سخن حق همان كنشى است كه پديدش مى‏آورد . چنان پديده‏اى پيش از خواست و اراده‏ى او هيچ نبود و گرنه ، خود خداى [ 269 ] ديگرى بود . ( 398 ) بودنش را نمى‏توان در بند زمان كشيد ، به گونه‏اى كه با نبودى پيشين در ملازمه باشد ، چه ، در اين صورت ويژگى پديده‏ها بر او جريان يابد ، ميان حادث و قديم مرزى نمى‏ماند و امتياز قديم نسبت به حادث نفى مى‏شود . در اين صورت سازنده و ساخته ، و آفريننده و آفريده ، برابر مى‏آيد . آفريدگان را بيافريد بى الگويى كه از ديگرى يادگار باشد ، و در كار آفرينش ، از هيچ يك از آفريدگانش دستيارى نخواهد . زمين را پديد آورد و مهار كرد ، بى آن كه آفرينش و نگاهبانى زمين درگيرش كند . بر آب روان ثباتش بخشيد ، بى‏پايه‏اى بر پايش داشت و بى‏ستونيش برافراشت ، بى هيچ كژى و پيچشى ، و بدون گسستگى و ريزشى . كوهها را ميخ گونه به كار گرفت . دژهايش را برافراشت . چشمه سارانش را جوشان كرد و با جريانشان بستر رودها را پديد آورد ، در نظام آفرينش او سستى راه ندارد و هر آن چه را كه او نيرومند خواسته است ، ناتوان نشود . او همان خداوندى است كه رمز پيدايى او در صحنه‏ى هستى پادشاهى او است و بزرگيش ، و رمز ژرفايى او علم و عرفانش ، و رمز برتريش بر همه چيز شكوه و عزتش . هر آن چه را كه پى‏گيرد ، نه به ستوهش آورد ، نه با مقاومتى بر او چيره شود و نه با شتابى از او پيش افتد . او را هيچ نيازى به توانگرى نباشد تا روزيش دهد . در پيشگاهش همه چيز خاكسار است و در برابر شكوهش خوار و زبون ، گريز از قلمرو قدرتش را توانى ندارند تا سرباز زدن از سود و زيانش را بتوانند . نه همتايى دارد كه به هم آوردى او برخيزد و نه همانندى كه همترازش گردد . او است كه جهان را در پى هستيش ، نابود مى‏كند ، چونان كه بود و نبودش يكى مى‏شود و اين نابودى جهان كه پس از پيدايشش رخ مى‏دهد ، از ايجاد و اختراعش عجيب‏تر نباشد ، و جز اين چه انتظارى توان داشت ، در حالى كه اگر تمامى جانداران عالم از پرندگان و چهار پايان و اصطبل زيان تا چرندگان چراگاهان و اصناف گوناگون از هر سنخ و جنس ، از كودن‏ترين تا زيرك‏ترين امتها بر پديد آوردن پشه‏اى همدست شوند ، نه تنها توان پديد آوردن آن را نخواهند داشت كه راه ايجاد آن را نيز نتوانند شناخت و بى شك انديشه‏شان در دانش آن حيرت زده و سرگردان مى‏شود . و نيروشان با ناتوانى به بن بست مى‏رسد و همگى با باور كامل شكست خويش و اعتراف [ 270 ] به ناتوانى پديد آوردن و ضعف نابود كردن ، زبون و پشيمان باز مى‏گردند . ( 399 ) نابودى دنيا ظهور يگانگى خدا را زمينه‏اى ديگر باشد كه تنها او هست و جز او هيچ نباشد ، آن چنان كه پيش از آغاز آفرينش بود و پس از نابودى آن نيز خواهد بود ، بى آن كه زمان و مكانى مطرح باشد ، كه در آن مقام از اجل‏ها خبرى و از سالها و ساعتها اثرى نباشد ، آن چه هست تنها حضور خداى يگانه‏ى قهارى است كه روند تمامى جريانهاى جهان به سوى او است بى آن كه در آغاز آفرينش از خود قدرتى داشته باشند ، يا به هنگام نابودى كم‏تر مقاومتى ، كه اگر توان مقاومتشان بود ، ماندگارى‏شان هميشه بود . ساختن آفريده‏اى او را سنگينى نكند ، و آفرينش آن چه مى‏سازد و مى‏پردازد ، به ستوهش نياورد . اراده‏ى او را در پيدايش جهان نتوان با انگيزه‏هايى چون تحكيم پايه‏هاى قدرت ، هراس از نابودى و كاستى ، يارى خواستن در برابر رقيبى افزون خواه و دورى از دشمنى شورش‏گر توجيه نمود . چنان كه فلسفه‏ى پديد آوردن جهان ، افزودن بر قلمرو قدرت و فرمانروايى ، رقابت با شريكى در سهم شراكت ، يا وحشت از تنهايى و گرايش به همدمى آفريدگان نبود . سرانجام هم او است كه جهان را پس از پيدايش ، نابود مى‏كند ، و اين نه به دليل خستگى و رنجى است كه با دگرگون سازيها و تدبير جهان بر او عارض مى‏شود ، و نه از براى نياز به آسودن است ، و نه براى سنگينى و گرانى‏اى است كه بر او فشار مى‏آورد . آرى ، طول هستى جهانش نمى‏رنجاند تا نابود كردن شتاب آلودش را انگيزه‏اى باشد . تنها با لطف خود تدبير جهان را عهده‏دار باشد و با فرمان نافذش آن را اداره مى‏كند و با توانمندى بى‏كرانش چارچوب جهان را استحكام مى‏بخشد . از پس نابودى نيز ديگر بار بازش مى‏گرداند بى آن كه بدان نيازمند باشد ، يا از آن كمكى بخواهد ، يا بر آن باشد كه از هراس تنهايى به انسى ، از جهل و كورى به دانش و بينشى ، از تنگدستى و نياز به مكنت و ثروتى ، يا از زبونى و پستى به عزت و قدرتى راه يابد .