متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 200 ]
186
و از خطبههاى آن حضرت است
كه در توحيد است ، و اين خطبه از اصول علم چيزى را فراهم آورده كه در هيچ خطبه نيست .
يگانهاش ندانسته ، آن كه براى او چگونگى 1 انگاشته ، و به حقيقت او نرسيده ، آن كه برايش همانندى پنداشته ، و نه بدو پرداخته 2 آن كس كه او را به چيزى همانند ساخته ، و نه قصد او كرده ، آن كه بدو اشارت نموده ، و يا به وهمش درآورده 3 .
هر چه به ذات شناخته باشد ساخته است 4 و هر چه به خود بر پا نباشد ديگرىاش پرداخته . سازنده است نه با به كار بردن افزار . هر چيز را به اندازه پديد آرد ، نه با انديشيدن در كيفيّت و مقدار . بىنياز است بىآنكه از چيزى سود برد . با زمانها همراه نيست ، و دست افزارها او را يارى ندهد . هستى او بر زمانها پيش است ، و وجودش بر عدم مقدّم است ، و ازليّت او را آغازى نيست و از ازل تا به ابد قائم به خويش است ، و با نهادن قوّه ادراك در انسان معلوم گرديد كه او را مركزى براى ادراك نيست 5 چه ذات او با ادراك ، چون ديگر قوههاى او ، يكى است ، و از اينكه برخى آفريدهها را ضد ديگرى آفريد ، نبودن ضدّى براى او دانسته گرديد ، و با سازوارى كه ميان چيزها پديد آورد ، دانسته شد كه براى او قرينى تصور نتوان كرد 6 روشنى را ضدّ تاريكى قرار داد ، و سپيدى را ضدّ سياهى ، و ترى را مخالف خشكى ، و گرمى را مخالف با سردى نهاد .
ناسازواريهاى طبيعت را با يكديگر سازوارى دهنده است ، و جداها از هم را فراهم آورنده ، و دورها از يكديگر را نزديك سازنده ، و نزديكيها را جدا گرداننده . نه در حدّى درآيد و نه در شمار آيد ، كه افزارها جسمى چون خود را محدود كردن تواند ، و آلتها به نظيرهاى خود اشارت راند . افزارها محدود به زمان است و يا موصوف به كمال و نقصان . چنانكه گويند از كى پديد گرديد ، و به تحقيق بود ، يا اگر چنين نبود بهتر مىسزيد . از كى ، و به تحقيق ، و اگرنه ، ممكن را شايد ، و با قديم و ازلى و به كمال ، درست نيايد .
به آفريدهها ، آفريننده ، بر خردها آشكار گرديد و با ديدنى بودنشان مسلّم شد كه آفريننده را هرگز نتوان ديد . نه آرام است و نه گردان است ، و چگونه چنين بود ؟ كه خود پديد آرنده هر دو آن است ، و چسان صفتى را كه در چيزى آفريد ، به آفريننده باز تواند گرديد ، يا چيزى در او پديد گردد كه آن چيز را خود
[ 201 ]
پديد گردانيد ، كه اگر چنين بود دگرگونى گيرد و كنه ذات او تجزيه پذيرد .
آنگاه نتوان گفت ازلى است چه با ديگر ممكنات يكى است ، و اگر او را پشت سرى بود به ناچار پيش رويى هم بايد ، پس ناقص بود در اين حال و نيازش بود به كمال ، و نشانه مخلوق در آن آشكار ، و خود دليلى گردد از آن پس كه خالق بود و نشان او در آفريدهها پديدار . و چون قدرتش چيره است بر همگان پس آنچه در جز او اثر كند ، اثر نكند در آن . خدايى كه نه دگرگون شود ، نه جاى به جاى ، و نه روا بود كه پنهان شود به آثار از انديشه و رأى ، نزايد تا خود زاده چيزى بود ، و نزاده است تا وجود او به زمان محدود گردد . برتر است از آنكه او را پسرانى بود ، و منزّه از آن است كه با زنان بيآرمد . وهمها بدو نرسد تا او را در اندازهاى درآرد ، و انديشه دور رس او را در نيابد تا صورتى از وى انگارد . حسّها بدان نتواند رسيد ، و دستها او را نتواند ساييد . برنگردد به هيچ حال ، و دگرگون نشود در احوال . شب و روزش كهنه نگرداند ، و تاريكى و روشنى تغيير دادنش نتواند . نتوان گفت او را اين جزء و آن جزء است ، و يا او را دست و پا و اندام هست ، يا او را عرضى است چنين ، و يا پارهاى از آن ، آن است و پارهاى ديگر اين ، و نه گويند او را كرانه و نهايتى است ، و نه معدوم گردد ، و نه هستى او را مدتى است . نه چيزى او را در خود بگنجاند تا بالاش برد يا فرودش آرد ، و نه چيزىاش بردارد تا كجش سازد يا راستش نگهدارد . نه در چيزى درون است و نه برون از آن ، خبر دهد نه به زبان يا به گوشتپاره 7 بن دهان . مىشنود نه از راه سوراخهاى گوش و آلتها و استخوان . مىگويد نه با به كار گرفتن لفظ در بيان . نگاه مىدارد نه با رنج به خاطر سپردن ، مىخواهد نه از روى انديشه به كار بردن . دوست دارد و خشنود مىشود نه از راه دلسوزى و رحمت . دشمنى ورزد و خشم گيرد بىتحمّل مشقّت . آنچه بودنش را خواهد گويد : باش و هست گردد . نه به آوازى كه به گوش فرو رود و نه به بانگى كه شنيده شود ، كه گفته خداى سبحان با كرده او يكى است ، كه پديدش آورد ، و گفتهاش از كردهاش جدا نيست .
آن را پديد آورد 8 و پيش از آن نبود ، وگرنه خداى ديگرى مىبود .
[ 202 ]
نگويند هست شد از آن پس كه نبود ، تا صفت حادثها را پذيرد ، و نه ميان او و آنان جدايى صورت گيرد ، و نه او را بر آنان برترى است ، تا سازنده و ساخته همانند گردد ، و پديد آورنده و پديد شده برابر شود . خلايق را بيافريد بىنمونهاى كه به جاى مانده باشد از ديگران ، و در آفرينش آنها يارى نخواست از هيچ يك از آفريدگان . زمين را پديد آورد و نگاهش داشت ، بىآنكه خود را بدان مشغول دارد ، و برجايش ايستاده گرداند ، بىآنكه آن را بر چيزى استوار بگذارد ، و برپايش داشت بىپايهها ، و بالا بردش بىاستوانهها ، و نگاهش داشت از كجى و خميدن ، و بازداشت آن را از افتادن و شكافته گرديدن .
ميخهاى آن را 9 استوار ساخت و سدّها 10 را گرداگردش برافراخت ، چشمههاى آن را روان گردانيد ، و درّههاى آن را بشكافانيد . آنچه را ساخت سست نگرديد ، و ناتوان نشد آن را كه نيرويش بخشيد . با قدرت و بزرگى خود برآفريدهها صاحب اقتدار است ، و قدرت او پديدار ، و با علم و معرفتى كه دارد درونشان بر او آشكار ، و با جلال و عزّتش از همه برتر و بر همه سالار . آنچه را خواهد از دست او نجهد و نه با او در افتد ، تا بر وى پيروز شود 11 ، و شتابنده از او نگريزد تا از وى پيش افتد ، و به خداوند مال نيازش نباشد تا او را روزى دهد . همه چيز براى او فروتن است و خوار ، و برابر بزرگى او بىارج و مقدار . از سطوت و قدرت او به سوى ديگرى گريختن نيارد 12 ، تا خود را از سود و زيان او بازدارد . همتايى ندارد تا با او برابرى كردن تواند ، و او را همانندى نيست ، كه بدو ماند 13 . اوست كه آفريدهها را نابود كند پس از وجود چنانكه بوده آن چنان شود كه گويى نبود .
و سپرى شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن ، شگفتتر نيست از برآوردن و آفريدن آن ، و چگونه ؟ كه اگر همه جانداران جهان ، از پرندگان و چهارپايان ،
و آنچه در آغل است ، و آنچه چرا كند در بيابان ، از هر جنس و ريشه و بن ، و نادانان از مردمان و يا زيركان ، فراهم آيند تا پشهاى را هست نمايند برآفريدن آن توانا نبوند ، و راه پديد آوردن آن را ندانند ، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند ، و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد ، و رانده ،
[ 203 ]
و مانده بازگردند . آنگاه دانند كه شكست خوردهاند ، و در آفرينش آن به ناتوانى خويش اعتراف كننده ، و به درماندگى در نابود ساختن آن فروتنى نشان دهنده .
و خداى سبحان پس از سپرى كردن جهان ، يگانه ماند و تنها ، و چيزى با او نبود از آنچه آفريد در دنيا آنسان كه بود پيش از آفريدن جهان ، همان خواهد بود پس از سپرى ساختن آن . نه وقتى و نه مكان ، و نه روزگارى و نه زمان .
آنگاه مهلت و هنگام سرآيد ، و سالها و ساعتها سپرى گردد ، و چيزى نماند جز خداى يگانه قهّار ، كه به سوى اوست بازگشت همه كار . در آغاز آفرينششان ،
آنها را قدرتى نبود ، هم بدون آنكه سرپيچى نشان دهند همه را نابود خواهد فرمود ،
و اگر سر پيچى كردن توانستندى پايدار ماندندى . ساختن چيزى از جهان او را به رنج در نياورد ، و آنچه را آفريد و پديد آورد بر او سنگينى نكرد . آفريدهها را پديد نياورد تا قدرت خود را بيشتر سازد ، و يا از بيم نابودى و كاهش بدين آفرينش پردازد ، و نه براى آنكه بدان بر همتايى پيروزى طلب ، يارى جويد ،
و نه راه دورى از دشمنى جنگآور را پويد ، و نه براى افزون ساختن قدرت ، و نه براى بسيار نشان دادن سرمايه به شريك خويش ، در شركت . و نه او را بيم تنهايى بود و خواست تا با آفريدن جهان آرامشى تواند فرمود . سپس پروردگار ، جهان را نابود كند پس آفريدن ، نه از آن رو كه بدو ملالتى رسيده است در گرداندن آن و در كارش انديشيدن ، و نه براى آنكه آسايشى بدو رسد و نه چيزى از آن بر وى سنگينى كند . درازى مدّت ماندن جهان او را به ستوه نياورده است تا حكمى ديگر راند و آنچه را آفريده به شتاب نابود گرداند ، ليكن خداى سبحان به لطف خود در كارش انديشيد ، و به امر خويش نگاهش داشت و به قدرت خود استوارىاش بخشيد . سپس از پس نابود شدن آن را هستى دهد ،
بىآنكه او را بدان نيازى بود ، و نه براى آنكه به چيزى از آن بر آن يارى طلبد ،
و نه براى آنكه از تنهايى و بيم ، به آرامش پناه برد ، و نه به خاطر بازگشت از نادانى و نابينايى ، به طلب بينش و دانايى ، و نه از مستمندى و نياز ، به بىنيازى و دولتمندى ، و نه از خوارى و پستى به عزّت و قدرتمندى .